نسخهی پیدیاف: Toward a critical politics of precarity
چکیده
در سالهای اخیر، اصطلاح «بیثباتکاری» در علوم اجتماعی در ازای خطر از دست دادن معنای تحلیلی خود رواج یافته است. این مقاله، ارزش و محدودیتهای بیثباتکاری را به شیوههای مختلفی که هم بهعنوان مفهومی نظری و هم سیاسی عمل کرده است، در نظر میگیرد. در آغاز، تکوین تاریخی این اصطلاح را در زمینههای جامعهشناسی و حوزههای همریشه دنبال میکنیم و در نهایت، رویکردی رابطهای بدین مفهوم را که ریشه در تحلیل شرایط خاص کار دارد، ارائه میکنیم. سپس انتقادهای ناشی از اثرات سیاسی (اغلب پنهان) این مفهوم را بررسی میکنیم. بدین معنا که گفتار وابسته به بدگویی از بیثباتکاری، به طرزی کنایی، میتواند از اشکال هنجاری کار و زندگی، از جمله حالت آرمانی کار مزدی تمام وقت حمایت کند. در عوض، سیاستی انتقادی درباره بیثباتکاری، این پرسش که چگونه کار بیثبات به زندگی بیثبات مرتبط میشود را باز میگذارد و به گسستهایی توجه میکند که جایگزینی برای ارزشمند تلقی کردن کار مزدی پیشنهاد میکنند.
1- مقدمه؛ بازگشت به بیثباتکاری
هنگام نوشتن این متن، با مقالهای کوتاه تحت عنوان «فقر و بیثباتکاری» مواجه شدم که در ماه مه 1952 در نشریهی کارگر کاتولیک[1] منتشر شده بود. نویسندهی این مقاله دوروتی دی، (همراه با پیتر مورین) بنیانگذار کارگر کاتولیک بود. کارگر کاتولیک جنبشی متعهد به صلح و عدالت اجتماعی بود که از افراد فقیر و بیخانمان در نوانخانهها پذیرایی میکرد؛ روزنامهای در مباحث مربوط به عدالت اجتماعی منتشر میکرد و از دههی 1930 به جنگ و سایر انواع خشونت اعتراض میکرد. من اول از همه به دلیل تاریخ چاپ مقالهی دی بسیار متعجب شدم. بیثباتکاری اغلب بهعنوان مفهومی نسبتاً جدید یا حداقل یک نگرانی جدید و دردنِشان لحظه تاریخی معاصر در نظر گرفته میشود. همچنین، وجود «بیثباتکاری» در عنوان این مقاله که در سالهای ظاهراً طلایی دوران پس از جنگ جهانی دوم نوشته شده، شوکهکننده است. دورانی که سرمایهداری کینزی -فوردیستی مشاغل پایدار، مزایای دولتی و تحرک رو به بالا را وعده میداد (این دورانی بود که اکنون از آن بهعنوان نقطه مقابل بیثباتکاری یاد میشود).
علاوه بر این، محتوای مقاله نیز بیشتر قابل توجه است. مقالهی دی مملو از صحنههایی است که امروز احتمالاً بهعنوان تصاویر کوتاهی از بیثباتکاری در نظر گرفته میشوند: حیاط خلوت پر است از وسایل و مبلمانی که در تخلیهی خانهی استیجاری بیرون انداخته شدهاند؛ زنی در وسط اتاق خوابگاه عمومی خوابیده زیرا اینچ به اینچ این اتاق قبلاً اشغال شده است؛ خانوادهای مهاجر ساعتهای بسیاری تا دیر وقت شب کار میکنند ولی هنوز قادر به پرداخت اجارهبهای خانه نیستند. با این حال، دی به خوانندهاش میگوید، مشکل این نیست که بیثباتکاری زیادی وجود دارد بلکه مشکل این است که به اندازهی کافی وجود ندارد. در واقع، دی خواستار بیثباتکاری بیشتر است. این بدان معنا نیست که او خواستار اخراج بیشتر، بیخانمانی بیشتر، یا کار طاقتفرسای بیشتر برای همسایگانش در هارلم است. او بهوضوح از شرایط اقتصادی – اجتماعی که این چنین فقر و بیعدالتی را ممکن میسازد، انتقاد میکند. اما محکوم کردن این شرایط با محکوم کردن بیثباتکاری یکسان نیست. به عقیده دی، امر محکوم کردن بیثباتکاری لزوماً به دنبال کسب امنیت است و تا زمانی که یک نفر به دنبال امنیت است، دیگر انرژی کمی برای کسانی که هیچی ندارند {چه برسد به امنیت}، باقی میماند.
شاید عجیب به نظر برسد که بررسی جامعهشناختی بیثباتکاری با دوروتی دی آغاز شود. کسی که دانشمند علوم اجتماعی نبود و صرفاً روزنامهنگار، دینشناس و فعال سیاسی اجتماعی بود که سالها قبل از انتشار بسیاری از مطالعات در این زمینه فوت کرد. با وجود این، من از مقالهی دی یاد کردم زیرا مغایرت آن با روشهایی که امروزه بیثباتکاری فهمیده میشود، به طرزی کنایی، بحثهای جاری پیرامون این مفهوم را روشن میکند. اولین مورد از اینها، همان تعریف دقیق بیثباتکاری است. بیثباتکاری چقدر جدید است؟ یا شاید پرسش بهتر این باشد که «بیثباتکاری برای چه کسانی جدید است»؟ علاوه بر این، بیثباتکاری بهطور خاص به چه چیزی اشاره دارد؟ به شرایط کار، هویت طبقاتی، تجربهی هستیشناختی وجود انسان یا وضعیت تعمیمیافته به کل جهان امروز؟ اگرچه به نظر میرسد که این پرسشها ساده و اولیه هستند اما با توجه به این که ظاهراً اصطلاح بیثباتکاری اکنون در همه جا وجود دارد، مطرح کردن آنها ضروری است. حال به ذکر منابع و تحقیقات صورت گرفته در این زمینه میپردازم: دربارهی کار بیثبات (کالِبرگ، 2009)، مهاجران بیثبات (بانکی، 2013)، جوانان بیثبات (مینز، 2015)، سالخوردگان بیثبات (آلیسون، 2015)، بدهکاران بیثبات (راس، 2013) ، خانهداری بیثبات (دویر و لاسوس، 2015)، کودکان تراجنسیتی بیثبات (تراورس، در دست انتشار). همچنین، دانشگاهیان دربارهی دیگر دانشگاهیان بیثباتکار نوشتهاند (تورکلسون ، 2016) و این فقط انسانها نیستند که درگیر بیثباتکاری هستند بلکه چیزهایی که به ما گفته میشود نیز درگیر بیثباتکاری هستند: مانند بزرگراهها (استوارت، 2012)، رآکتورهای هستهای (آلیسون، 2013)، همین سیارهی ما (وستون، 2012) و غیره.
البته این که بیثباتکاری چگونه تعریف میشود نهتنها مسألهای تحلیلی بلکه مسألهای سیاسی است. استقبال غیرمعمول دی از بیثباتکاری نشان میدهد که طرد بیثباتکاری و تمرکز بر امنیت، چه عواقب ناخواستهای دارد. یک پاسخ احتمالی این است که بیثباتکاری، اگرچه اغلب بهعنوان مفهومی «انتقادی» به کار گرفته میشود، اما میتواند در سیاستهای محافظهکارانه –محافظهکارانه به معنای وسیع تلاش برای حفظ وضع موجود- به طرز قاچاقی استفاده شود. بسیاری از مباحث دربارهی بیثباتکاری در سالهای اخیر پیرامون این پرسش بوده است که آیا بیثباتکاری میتواند بهعنوان یک هویت سیاسی جدید عمل کند؟ یا این که محرومیتهای اجتماعی را بازتولید و شیوههای هنجاری زندگی را حفظ میکند؟ حتی میتوان استدلال کرد که گفتمان روزافزون بیثباتکاری با آنچه دنیل گلدشتاین (2010، 487) «لحظهی امنیتِ» امروز نامیده، پوشانده شده و یک پارادایم جهانی تلاش برای تضمین امنیت، همهی نگرانیهای اجتماعی دیگر را غصب کرده است.
در ادامهی مطلب، من به ارزش و محدودیتهای بیثباتکاری بهعنوان یک مفهوم نظری و سیاسی میپردازم. قبل از هر چیز، این امر مستلزم مشخص کردن معنای بیثباتکاری است. اگر بیثباتکاری صرفاً مترادف است با آسیبپذیری و در هر کجا که نگاه کنیم یافت میشود، پس معنای تحلیلی خود را از دست میدهد. شفافسازی بیثباتکاری، شناخت اثرات سیاسی این مفهوم را نیز دربرمیگیرد. قبل از تبدیل شدن به یک اصطلاح رایج در گفتمان دانشگاهی، بیثباتکاری بهعنوان بستری سیاسی ظاهر شد که به وسیلهی جنبشهای اجتماعی در اروپا پذیرفته شده بود، بهویژه کسانی که در اعتراضات روز جهانی کارگر در اروپا[2] در اوایل دههی 2000 شرکت داشتند (نیلسون و روسیتر ، 2008). بیشتر مطالعات بعدی در زمینه بیثباتکاری بدین موضوع مربوط میشد که آیا بیثباتکاری میتواند زمینهساز بسیج عمومی باشد یا میتواند شکلهای جدیدی از سیاست ایجاد کند و اگر میتواند، این سیاست چگونه است؟ در اینجا، من بیشتر به بررسی شروط سیاسی کمتر آشکار و حتی پنهانِ مفهومسازی عصر خود از خلال لنز بیثباتکاری علاقمندم. برای انجام این کار، من از مشاهدات دی در بیش از شش دهه پیش الهام میگیرم که نگرانی در مورد بیثباتکاری یعنی باید به سایر امور اهمیت داد. با توجه به این که امروزه انتقاد از بیثباتکاری در همه جا رایج است، باید پرسید که ما به چه چیزی اهمیت میدهیم؟
2- شرایط، مقوله، تجربه؟
از میان آثار وسیع در زمینهی بیثباتکاری که در سالهای اخیر منتشر شده است، سه اثر بهطور مداوم مورد ارجاع قرار گرفتهاند: متن سخنرانی پیر بوردیو در مورد بیثباتکاری (1998)، کتاب گای استندینگ (2011) تحت عنوان پریکاریا؛ طبقهی جدید خطرناک و سرانجام، کتاب جودیت باتلر (2004) زندگی بیثبات: قدرتهای سوگ و خشونت. با وجود این که هر سه نویسنده، بیثباتکاری را بهعنوان مسألهای مهم در دنیای امروز تلقی میکنند، اما هر کدام آن را بهطور اساسی متفاوت تعریف میکنند. در واقع، من هر یک از آنها را برای نشان دادن سه معنای متمایز این اصطلاح – بیثباتکاری بهعنوان شرایط کار، یک مقولهی طبقاتی و یک تجربهی هستیشناختی- در نظر میگیرم.[3]
هنگامی که بوردیو (1998) در نقد کوتاه اما گزندهای از افزایش میزان مشاغل پارهوقت و غیررسمی در فرانسه در اواخر دههی 1990 صحبت میکرد، در واقع داشت یک مفهوم را از یکی از نخستین مطالعات جامعهشناسی خود- یعنی بررسی تجربهی کارگران بیکار و پارهوقت در الجزایر در دههی 1960- احیا میکرد. در آن زمان که بوردیو کتاب کار و کارگران در الجزایر (1963)[4] را منتشر کرد -کتابی که هنوز به انگلیسی ترجمه نشده است- مفهوم بیثباتکاری جاذبهی چندانی نداشت. تنها در اواخر دههی 1970 هنگامی که جامعهشناسان و سیاستگذاران فرانسوی به دنبال ایجاد رویکردی چندبعدی دربارهی فقر بودند، اصطلاح بیثباتکاری (همراه با دیگر اصطلاحاتی چون «محرومیت اجتماعی») در گفتمان دانشگاهی و عمومی ظاهر شد (باربییر، 2002؛ دی پرتی، 2005). در این موارد، معنای بیثباتکاری با فقر همراه بود، نه با اشتغال ناامن، همانطور که در استفاده اصلی بوردیو از آن به کار گرفته میشد. با این حال، دیری نگذشت که اصلاحات نولیبرال باعث تضعیف ضمانتهای اشتغال تماموقت شد و بار دیگر بیثباتکاری را با ناامنی شغلی مرتبط کرد. در اروپا، افزایش بیکاری و معرفی روابط شغلی «انعطافپذیر» در مشاغل باقیمانده باعث شد بوردیو (1998، 83) اعلام کند که بیثباتکاری «اکنون همه جا وجود دارد» و بهطور تناقضآمیزی، کتاب کار و کارگران او «قدیمیترین و شاید معاصرترین کتاب» اوست.
کسانی که از خط فکری بوردیو پیروی کردهاند، بیثباتکاری را در درجهی اول منوط به شرایط کار میدانند (برای مثال به کستل، 2003؛ کالبرگ، 2009 و 2011؛ راس، 2009؛ وسکو، 2006 و 2010 مراجعه کنید). از این منظر، بیثباتکاری به کار بیثبات اطلاق میشود که مشخصهی آن عدم امنیت شغلی، اشتغال موقتی یا پارهوقت، فقدان مزایای اجتماعی و دستمزد پایین است. آرنه کالبرگ (2009، 2) کار بیثبات را این گونه تعریف میکند: «اشتغالی که از نظر شاغل، نامشخص، غیرقابل پیشبینی و مخاطرهآمیز است». این مطالعات که عمدتاً بر جوامع پساصنعتی شمال جهان متمرکز شدهاند، بیثباتکاری را به پسافوردیسم پیوند میدهند. با آغاز دههی 1970، نظامهای تولید انبوه مرتبط با فوردیسم جای خود را به راهبرد جدید «انباشت انعطافپذیر» دادند (هاروی، 1989: 147؛ همچنین نک: امین، 1994). آزادسازی تجارت، حمله به نیروی کار سازمانیافته و کاهش هزینههای تأمین اجتماعی و برنامههای حمایتی منجر به زدوده شدن نظاممند انتظار برای اشتغال کامل همراه با مزایای دولتی و حمایت از کارگران شد که مشخصهی رژیم فوردیستی-کینزی پس از جنگ جهانی دوم در جهان صنعتی بود. در نتیجه، میزان بیثباتکاری افزایش یافت. بنابراین، تحلیل بیثباتکاری بهعنوان شرایط کار تمایل به تأکید بر «جدید بودن» آن دارد و آن را بهعنوان نشانهای برای دوران تاریخی معاصر در نظر میگیرد.[5] همچنین این رویکرد نگرش مشابهی به کار دارد. یعنی در حالی که مطمئناً کار بیثبات را به مسائل اجتماعی و سیاسی فراتر از محل کار مرتبط میکند، اما تحلیل آن بر ماهیت کار بیثبات (راس، 2009 ؛ وسکو، 2010؛ ویلسون و ابرت، 2013)، بر تغییر روابط شغلی (کالبرگ، 2009؛ پداسی، 2010) و بر سازوکارهای ساختاری که باعث ایجاد اشتغال ناامن میشوند (چان، 2013؛ رایت، 2013) متمرکز شده است.
در نگاه اول به نظر میرسد که کتاب گای استندینگ –پریکاریا: طبقه جدید خطرناک[6]– با نگرانی فوری خود از افزایش ناامنی شغلی در قرن 21 در جهت همان نگرش بالا قرار میگیرد. با این حال، عنوان کتاب بهتنهایی نشان میدهد که بحث از بیثباتکاری بهعنوان شرایط کار به بحث دربارهی کارگران بیثباتکار بهعنوان یک طبقه یا مقولهی اجتماعی اقتصادی تبدیل شده است. استندینگ به خوانندگان خود میگوید «پریکاریا» واژهای ابداعی است که از ترکیب «precarious» با «proletariat» شکل گرفته. این اصطلاح تا حدی از اعتراضات EuroMayDay در اوایل دههی 2000 وام گرفته شده است که حول هویت بیثباتکاران بسیج شده بودند. همانطور که استندینگ تعریف میکند، پریکاریا یک گروه ناهمگن است که از مهاجران گرفته تا کارکنان مرکز تماس تا جوانان دارای کار پارهوقت را شامل میشود. استندینگ استدلال میکند که آنچه این کارگران دارای موقعیتهای بسیار متفاوت به اشتراک دارند، فقدان هویت مبتنی بر کار و از دست دادن هفت شکل مختلف امنیت کار مرتبط با شهروندی صنعتی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم است (البته این موارد فقط در برخی از نقاط جهان وجود داشت که استندینگ قادر به تصدیق آن نیست). این اشکال امنیت شغلی شامل موارد ذیل است: تعهد دولت به اشتغال کامل، حفاظت در برابر از دست دادن شغل، فرصت برای تحرک اجتماعی به بالا، داشتن نماینده از طریق اتحادیههای صنفی و درآمد پایدار و غیره. علیرغم تکه تکه شدن و متفاوت بودن اعضای این گروه و تعریف آن بر اساس آنچه «فاقد آن است»، استندینگ اصرار دارد که پریکاریا را یک «طبقهی در حال شکلگیری» بنامد، حتی اگر هنوز به معنای مارکسیستی «طبقهی برای خود» نباشد. دقیقتر بگوییم، استندینگ معتقد است که پریکاریا یک طبقهی «خطرناک» است که مشخصهی آن خشم عمیق، نابههنجاری، اضطراب و از خود بیگانگی است.
بسیاری از محققان این نگاه مبتنی بر طبقه به بیثباتکاری را نقد کردهاند. بهعنوان مثال، برت نیلسون و ند روسیتر (2008) استدلال کردهاند که حتی اگر آسیبپذیری را یکی از وضعیتهای سرمایهداری معاصر بدانیم، شیوههایی که کارگران در لحظات تاریخی، مکانهای جغرافیایی و موقعیتهای اجتماعی مختلف این آسیبپذیری را تجربه میکنند، تفاوت قابلتوجهی دارد. آنها معتقدند که مفهوم پریکاریا لزوماً موجب «فروریختگی و تقلیل تنوعات بیثباتکاری به تنها برخی موقعیتهای ثابت و کامل» میشود (همان: 65). لوئیز ویت (2009) بهطور مشابه خاطرنشان میکند که تعریف پریکاریا با ناامنی شغلی، موجب یک رده فرض کردن کارگران کم درآمد در مشاغل غالباً ناچیز با متخصصان پر درآمد در مشاغل مبتنی بر خلاقیت میشود (همچنین نک: نیلسون و روسیتر، 2005؛ استراوس و مک گرات، 2017). رونالد مونک (2013) نیز در نقد ایدهی تعریف پریکاریا با استفادهی مستقیم از طبقه در مفهومسازی استندینگ فراتر میرود. او استدلال میکند که پریکاریا نمیتواند آنچنان که استندینگ میگوید، بهعنوان «طبقهی در حال شکلگیری» جدید شناخته شود زیرا روابط تولید در سرمایهداری معاصر را تغییر نمیدهد. مونک میگوید بیثباتکاری برخی از شرایط کار در پیکربندی امروزین سرمایهداری (در اروپا و آتلانتیک شمالی) را دربرمیگیرد، شرایطی که در واقع امری بههنجار و نه استثنایی در تاریخ طبقهی کارگر تلقی میشود (نک: برمن و ون در لیندن، 2014؛ نیلسون و روسیتر، 2008؛ سیمور، 2012).
من نکتهی دیگری نیز بدین انتقادهای مهم اضافه میکنم: ادعای استندینگ مبنی بر این که پریکاریا طبقهی خطرناک «جدید»ی است، به اصطلاحِ بیاعتبار و قدیمی برای کسانی که با مفاهیم هنجاری طبقهی کارگر مطابقت ندارند، مانند لمپن پرولتاریا، باز میگردد. استندینگ به صراحت میگوید که پریکاریا (افرادی که ناامنی شغلی را تجربه میکنند) مترادف با لمپن پرولتاریا (بیکاران دائمی) نیست. اما توصیفهای آخرالزمانی وی از پریکاریا بهعنوان نیروی بالقوه انفجاری و ارتجاعی که از خشم و نابههنجاری تغذیه میشود، مطمئناً یاد توصیفهای مارکس از لمپن پرولتاریا را بهعنوان «طبقه خطرناک»، «تفالهی اجتماعی» و «یک ابزار رشوهگیر برای دسیسههای ارتجاعی» (مارکس، 1978: 482) زنده میکند. این باعث میشود که اصطلاح پریکاریا در آخر صف طولانی اصطلاحات تحقیرآمیزی چون لمپن، حاشیهای، غیررسمی و طبقهی محروم، قرار بگیرد که برای تعیین و تحقیر عناصر ظاهراً «بینظم» طبقهی کارگر استفاده شده است (مونک، 2013).
البته هم بوردیو و هم استندینگ، علیرغم تفاوتهایشان، کار را در مرکز مفهومسازی خود برای بیثباتکاری قرار میدهند. این امر باعث میشود که این دو رویکرد اساساً از درک جودیت باتلر از بیثباتی بهعنوان یک وضعیت عمومی زندگی بشر متمایز شوند. باتلر در کتاب زندگی بیثبات: قدرتهای سوگ و خشونت (2004)، پیشنهاد میکند که ماهیت اجتماعی وجود انسان بدین معناست که ما به دیگران وابسته هستیم و در برابر دیگران آسیبپذیر میشویم. زیرا ممکن است افرادی را که با آنها رابطه برقرار کردهایم از دست بدهیم و همچنین چون ما همیشه در ارتباط با دیگران هستیم، این ارتباط همیشه با خطر خشونت همراه است. از نظر باتلر، حالت بیثبات بودن دربارهی «آسیبپذیری مشترک انسانی است که با خود زندگی ظاهر میشود» (همان: 31). اما این بدان معنا نیست که باتلر آسیبپذیری را برای همه بدون در نظر گرفتن طبقه، نژاد، جنسیت، سکسؤالیته، ملیت، توانایی و سن در میان دیگر تمایزات اجتماعی مهم که برخی از زندگیها را «دردناکتر» از دیگری میکند، یکسان میداند (همان: 30؛ همچنین نک باتلر، 2009). باتلر معتقد است که همهی ما آسیبپذیر هستیم، اما اذعان میکند که این آسیبپذیری بهطور نابرابر در سراسر جهان ما توزیع شده است. او همچنین تأکید میکند که بیثباتی فقط یک واقعیت وجودی نیست که ما زنده هستیم و بنابراین در معرض آسیب و مرگ قرار داریم بلکه این واقعیت اجتماعی بودن ما است که ما را به هم وابسته میکند. بنابراین، بیثباتی از نظر باتلر اساساً امری رابطهای است.
یکی از دلایل تفاوت نظر باتلر با دیدگاههای سیاسی-اقتصادی در مورد بیثباتکاری این است که هدف او فقط تحلیل و محکوم کردن عملیات خاص سرمایهداری جهانی نیست. در عوض، او با تلقی کردن بیثباتکاری بهعنوان شرایط مشترک وجودی و اجتماعی زندگی قصد دارد نقطه شروعی برای عمل اخلاقی در دنیای امروز پیدا کند. باتلر پس از حملات 11 سپتامبر 2001 و واکنش ارتش امریکا بدین حوادث، علیه تمایل به فرار سریع از آسیبپذیری و رنج -اغلب از طریق اعمال خشونتآمیز به نام امنیت- بسیار مینویسد و بحث میکند. او در عوض پیشنهاد میکند که تحمل و ماندن در وضعیت بیثباتی خودمان به ما اجازه میدهد که وضعیت بیثباتی دیگران را نیز تشخیص دهیم و در این تشخیص است که برخورد اخلاقی امکانپذیر میشود. شایان ذکر است که پیشنهاد باتلر مبنی بر این که ما آسیبپذیری خود را تحمل کنیم، یادآور دعوت دوروتی دی به بیثباتکاری بیشتر است. هم دی و هم باتلر هر کدام به روش خود، وضعیت بیثباتی را بهعنوان منبعی میدانند که میتواند ما را به سوی دیگری سوق دهد.
کاوش باتلر در مورد هستیشناسی وضعیت بیثباتی تأثیر بهسزایی بر ادبیات تحقیق دربارهی بیثباتکاری داشته، علیرغم این واقعیت که او هرگز حتی یکبار هم از کلمهی بیثباتکاری در مجموعه مقالات (2004) خود استفاده نکرده است. باتلر در نوشتههای بعدی خود، میان دو مفهوم وضعیت بیثباتی و بیثباتکاری تمایز قائل میشود. مورد اول به آسیبپذیری اجتنابناپذیر که شرط اجتماعی بودن ما است اشاره میکند و دومی، به شیوههای خاصی که نهادهای اجتماعی اقتصادی و سیاسی شرایط زندگی را بهطور نابرابر توزیع میکنند (پوار، 2012: 169؛ همچنین نک: باتلر، 2011). با وجود این، پیشتر و جدا از درگیری مستقیم باتلر با مفهوم بیثباتکاری، دریافت او از هستیشناسی وضعیت بیثباتی الهامبخش آن چیزی بود که من بهعنوان دو استفاده جداگانه، هرچند به ظاهر مرتبط، از اصطلاح بیثباتکاری میدانم. مورد اول معنای بیثباتکاری را فراتر از کار گسترش میدهد. بدین معنا که بیثباتکاری اکنون در بسیاری از آثار مترادف با آسیبپذیری یا ناامنی است (بانکی، 2013؛ اتلینگر، 2007؛ هاندل، 2012؛ تینگ، 2015). برای مثال، آنا تینگ (2015، 2)، بیثباتکاری را «زندگی بدون وعدهی ثبات» تعریف میکند. او استدلال میکند که امروزه تنها کارگران و اقشار بیبضاعت احساس بیثباتکاری نمیکنند بلکه همهی ما به طریقی دچار آن هستیم. این «ما» شامل قشر ثروتمند (در حال حاضر)، گونههای در حال انقراض و جزایر درگیر سیل در اقیانوس آرام است(20). اگرچه که این مطالعات در جلب توجه به بیثباتیهایی که در دنیای کنونی ما نفوذ کردهاند، کار مهمی انجام میدهند، اما آنها باعث میشوند خطر از دست دادن معنای تحلیلی بیثباتکاری که ریشه در تحلیل شرایط خاص کار دارد، افزایش یابد. به عبارت دیگر، اگر بیثباتکاری با وضعیت بیثباتی، آسیبپذیری یا ناامنی ترکیب شود (کاری که خود باتلر انجام نمیدهد)، به احتمال زیاد به هر جایی که نگاه کنیم، میتوانیم بیثباتکاری را نشان دهیم.
در مقابل، سایر کارهای الهامگرفته از باتلر در مورد بیثباتکاری تلاش کردهاند تا میان مفهوم هستیشناختی وضعیت بیثباتی و تحلیل بیثباتکاری بهعنوان یک وضعیت کار پل بزنند (آلیسون، 2012، 2013؛ برلانت، 2011؛ لوری، 2015؛ موله، 2010؛ موئلباخ، 2011؛ موئلباخ و شوشن، 2012؛ نیلسون و روسیتر، 2008). این آثار بسیار شبیه به دو رویکرد اول در مورد بیثباتکاری که در بالا مورد بحث قرار گرفتند، نظریهپردازی خود را در تحلیل رژیمهای خاص کار و ساختارهای سیاسی-اقتصادی پایه گذاشتهاند. اما آنها همچنین به مطالعهی نحوهی تأثیر این شرایط مادی بر ذهنیت، حالت روانی درونی و تجربهی زنده علاقهمند هستند. بهعنوان مثال، آنها بررسی کردهاند که چگونه بیکاری احساس تعلق اجتماعی را از بین میبرد (موئلباخ، 2011)؛ چگونه بیکاری جوانان، زمانمندی روزمره و برنامههای زندگی را مختل میکند (آلیسون، 2012؛ جفری، 2010)؛ چگونه از دست دادن امنیت شغلی باعث ایجاد اضطراب روانی و عاطفی میشود (مول، 2010)؛ چگونه اشکال کار بیثبات بدل به یک ابزار حکمرانی و تحت انقیاد ساختن افراد میشوند (لوری، 2015)؛ و این که اشتغال مشروط چگونه مانعِ آرزوهای هنجاریِ طبقهی متوسط برای یک «زندگی خوب» میشود (برلانت، 2011). از این منظرها، بیثباتکاری هم مربوط به شرایط اجتماعی اقتصادی است و هم یک تجربهی هستیشناختی (نیلسون و روسیتر، 2008). یا بهتر بگوییم، هدف این است که رابطه بین کار بیثبات و زندگی بیثبات را نشان دهد. من این رویکرد به بیثباتکاری را مفید میدانم زیرا وجوه ارزشمند در معانی مختلف این اصطلاح را ترکیب میکند و مطالعهی اقتصاد سیاسی را به پرسشهای مربوط به فرهنگ، ذهنیت و تجربه پیوند میدهد. رویکرد رابطهای به بیثباتکاری یک روش تحقیق نیز ارائه و این مسأله را مطرح میکند که چگونه کار و زندگی بیثبات در زمانها و مکانهای خاص با هم تلاقی میکنند. این پرسش با توجه به بحثهای اخیر پیرامون سیاست بیثباتکاری با تغییر سؤال از این که بیثباتکاری چیست به این که بیثباتکاری چه کار میکند، اهمیت ویژهای مییابد (شوکائیتیس، 2013). پاسخ بدین پرسش متضمن این است که نه تنها تحلیل جامعهشناختی بیثباتکاری بلکه اثرات سیاسی این مفهوم را در نظر بگیریم.
3- سیاستهای پنهان بیثباتکاری
نخستین مباحثات دربارهی بیثباتکاری بهعنوان مفهومی سیاسی بر استفاده از آن در گفتمان جنبش اجتماعی متمرکز بود (نک: کازاز-کورتز، 2014). تاریخ اعتراضات روز جهانی کارگر در اروپا و جنبشهای مرتبط با آن که در اروپای غربی در اوایل دههی 2000 پدیدار شد، این پرسش را مطرح کرد که آیا بیثباتکاری میتواند بهعنوان یک سکوی سیاسی عمل کند و چرا در جنبشها بهراحتی پذیرفته شد و سپس بهزودی کنار گذاشته شد و این مفهوم تا چه اندازه میتواند مجموعهای ناهمگن از کارگران را در یک هویت مشترک و چارچوب سازماندهی متحد کند (نیلسون و روسیتر، 2008؛ شرام، 2013). در حالی که این کار سهم مهمی در مبارزات کارگری معاصر داشته است، اما من در اینجا به آنچه که بهعنوان سیاست انتقادی در حال ظهور دربارهی بیثباتکاری میبینم، علاقهمند هستم. در این جهت، من به بحثهایی اشاره میکنم که در سالیان اخیر بر سر اثرات ایدئولوژیکی ناخواستهای که تمرکز بر بیثباتکاری ایجاد کرده، مطرح شده است. به عبارت دیگر، محکوم کردن بیثباتکاری -چه بهعنوان نقد جامعهشناختی و چه بهعنوان مبنای یک سکوی سیاسی- به طرزی کنایی، این ظرفیت را دارد که بهعنوان یک نیروی محافظهکار عمل کند.
تحلیل پربصیرت الی تورکلسون (2016، 476) دربارهی «ناخودآگاه سیاسی» بیثباتکاری، مثالی عالی از سیاست انتقادی دربارهی بیثباتکاری است. تورکلسون در مطالعه خود دربارهی جنبش کارگری دانشگاهی در فرانسه توصیف میکند که چگونه کارکنان مشروط دانشگاهها بهندرت خود را با مقولهی بیثباتکاری مشخص میکنند، علیرغم این واقعیت که اتحادیههای دانشگاهی کمپینهایی را پیرامون مسأله بیثباتکاری سازماندهی کردهاند و استادتمامها بهطور مداوم از این اصطلاح برای اشاره به سایر همکاران کم بضاعت خود در تلاش برای همبستگی با آنها استفاده میکنند. یکی از دلایلی که بیثباتکاری با وضعیت کارگرانی که قرار بود آنها را توصیف کند، مطابقت نداشت، این بود که بیثباتکاری نشان دهنده وجود بیش از حد استثمار و تحقیر شدهای است که تعداد کمی از مردم حاضرند به راحتی آن را صفت ممیزهی خود بدانند. علاوه بر این، کارکنان دانشگاهی که از طبقهی مهاجر و طبقهی کارگر آمده بودند، نوع زندگی موقتی و تغییر دائمی شغل را که در گفتمان پیرامون بیثباتکاری، تقبیح شده بود، امری آشنا و قریب – بهعنوان بخشی از سابقهی خانوادگی خود و تجربه زندگی اطرافیانشان- میدانستند. این باعث میشود تورکلسون استدلال کند که مقولهی سیاسی بیثباتکاری نوعی «ناامیدی نخبگان»[7] است (483). بدین معنا که انتقاد از بیثباتکاری با انتظارات، آرزوها و حس استحقاق داشتن مزایای دولتی در میان افراد دارای امتیاز (که در این مورد، دانشجویان و فارغالتحصیلان مقطع دکترا) که بابت از دست دادن موقعیت و جایگاه امن خود در جهان میترسند، پوشانده شده است.
ناامیدی یا نوستالژی متصل به گفتمان بیثباتکاری از آن چیزی ناشی میشود که بسیاری آن را بهعنوان شمالگانمحوری این مفهوم نقد کردهاند. بیثباتکاری تنها از دیدگاه کشورهای اروپای غربی و دیگر کشورهای صنعتی، امری بسیار جدید و استثنایی به نظر میرسد. زیرا در این مناطق قرارداد اجتماعی فوردیستی-کینزی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم دست بالا را داشت. در مقابل، برای اکثر کارگران جنوب جهانی، بیثباتکاری مطمئناً همواره امری عادی بوده است حتی اگر بدین نام خوانده نمیشده (میلار، 2014). میلیونها مهاجر از روستا به شهر که در اوایل قرن بیستم به شهرهای آمریکای لاتین هجوم آوردند و خانههایی حلبی و خودساخته در حاشیه شهرها ساختند و در مشاغل عجیب و غریب کار کردند، مطمئناً میتوانند بیثباتکار توصیف شوند. همین امر دربارهی تعداد روزافزون فروشندگان خیابانی، کارگران خانگی، کارگران روزمزد، بازیافتکنندگان و دیگر کارگران بدون مزدی که در اقتصاد به اصطلاح غیررسمی امرار معاش میکنند، صادق است. رونالد مونک (2013) استدلال کرده است که تبارشناسی بیثباتکاری به بحثهای «حاشیهای بودن» در آمریکای لاتین در دههی 1960؛ به ادبیات «غیر رسمی بودن» که از تحقیقات در آفریقا در دههی 1970 بهوجود آمد و به گفتمان «محرومیت اجتماعی» که در دههی 1980 در اروپا (و تا حدی کمتر در امریکا) محبوب شد، باز میگردد. این تبارشناسی، بیثباتکاری را در بافتی جهانی و تاریخی قرار میدهد و نشان میدهد مدتهاست که ناامنی در کار و زندگی، بخشی از توسعهی سرمایهداری بوده است. از این گذشته، حتی در مناطقی که فوردیسم قدرت داشت، جمعیتهایی از برخی جنسیتها، غیر سفیدها و اعضای طبقهی کارگر از مزایای آن محروم بودند (بتی، 2016؛ میتروپولوس، 2005؛ وان در لیندن، 2014).[8] مثال این مورد در تحلیل تورکلسون (2016) نیز وجود دارد؛ در تحلیل او دربارهی شیوههایی که گفتمان اخیر بیثباتکاری، تجربیات جوانان برخاسته از خانوادههای طبقهی کارگر در حومهی شمالی پاریس را که کار بیثبات برایشان اتفاقی معمول است و نه موردی برای سرزنش، «مسدود» میکند. همچنین این چیزی است که به دوروتی دی امکان داد دربارهی بیثباتی همسایگان پورتوریكویی خود در هارلم در دوران بهظاهر طلایی سالهای پس از جنگ بنویسد.
این بدان معنا نیست که مفهوم بیثباتکاری در بحث کار در جنوب جهانی بیاهمیت بوده است. همانطور که وستون (2012) استدلال کرده است، حتی اگر فوردیسم هرگز در اقتصادهای نوظهور در اکثر جهان بهطور کامل توسعه نیافته باشد، هنوز بهعنوان یک رؤیا یا آرزو در آنجا وجود دارد. هر چند که ممکن است بیثباتکاری بهعنوان تجربهی زندگی در این مناطق تازگی نداشته باشد، اما او اظهار میکند که آنها در یک پسا-نوستالژی فوردیستی سهیم هستند ولی در اینجا نوستالژی مربوط به گذشتهای امن و با ثبات نیست بلکه مربوط به آیندهای خیالی است که اکنون دیگر ممکن به نظر نمیرسد (نک: موئلباخ و شوشن، 2012). محققانی که در جنوب جهانی دربارهی مفهوم بیثباتکاری کار میکنند، تمایل دارند بدان نه بهعنوان یک موضوع تجربی ثابت بلکه بهعنوان یک روش تحقیق بپردازند که مسألهی آن چگونگی پیوند کار بیثبات با شرایط شکنندهی زندگی در زمانها و مکانهای خاص است (داس و راندریا، 2015؛ هویسون و کالبرگ، 2012؛ لی و کافمن، 2012؛ میلار، 2014؛ پارت، 2016؛ شیروپ و یورگنسن، 2016). این کار نشان میدهد که چگونه رابطه بین کار بیثبات و زندگی ناامن و بیثبات در دوران تاریخی، نقاط ژئوپلیتیکی و موقعیتهای اجتماعی مختلف تغییر میکند. یا همانطور که آندریا موئلباخ (2013: 298) استدلال کرده، این مطالعات به «محلی کردن ادعاهای جهانی شده دربارهی بیثباتکاری» کمک کرده است.
در عین حال، ترجمهی مفهوم بیثباتکاری در نقاط مختلف جهان نیز بدین معناست که میتوانیم تشخیص دهیم بیثباتکاری از نظام سرمایهداری سرچشمه میگیرد. شرایط وابستگی به دستمزد برای ادامهی زندگی است که یک کارگر بیثبات میسازد نه فقط ساختارهای خاص این یا آن شغل (بارچیزی، 2012الف؛ دنینگ، 2010). از این منظر، بیثباتکاری، عرف سرمایهداری است، نه استثنای آن و بین همهی کارگران اعم از شاغل یا بیکار مشترک است. ما معمولاً کارگر را با شغل ثابت و تماموقت بهعنوان الگوی کار سرمایهداری در نظر میگیریم که در مقابل، کارگران بیکار، غیررسمی یا بدون مزایا (در بیشتر مناطق جنوب جهانی) با آن مقایسه میشوند. اما دستهی دوم است که بیثباتکاری نهفتهی همه کارگرانی را نشان میدهد که باید نیروی کار خود را برای امرار معاش بفروشند. این بدان معناست که بیثباتی کار، نه تنها در سرمایهداری امری استثنایی نیست بلکه شرط لازم برای ایجاد سرمایه است.
مشاهدهی عدم امنیت شغلی در قلب کار مزدی (و نه شرایط عدم وجود آن) به معنای بغرنج کردن گفتمان تقبیحآمیز کنونی بیثباتکاری است. انتقاد از بیثباتکاری – چه بهصراحت و چه بهعنوان عنصر دیگری از آنچه تورکلسون (2016) آن را ناخودآگاه سیاسی توصیف میکند-، اشتغال تماموقت و کار مزدی را بهعنوان یک ایدهآل حفظ میکند. نادیده گرفتن این که چگونه کار مزدی خود میتواند تجربهی ناامنی، تخریب، استثمار و سوء استفاده باشد، یکی از مشکلات این نوع سیاست بیثباتکاری است. برای مثال، فرانکو بارچیزی (2011) در مطالعهی کار مزدی بهعنوان تکنیک حکمرانی در آفریقای جنوبی هم استعماری و هم پسااستعماری این بحث را ارائه میکند. او نشان میدهد که چگونه مدیران استعمارگر بر «وقار کار» بهعنوان راهی برای استفاده از کار مزدی در جهت منضبط کردن مردم آفریقا که «غیرمتمدن» و «بینظم» تلقی میشدند، تأکید داشتند. بسیاری از کارگران آفریقایی از پذیرش شغل مزدی خودداری کردند و در عوض انواع مختلفی از مشاغل معیشتی یا خوداشتغالی را انتخاب کردند که در عین بیثباتی، حداقل به آنها اجازه میداد از تجربهی نظم و تحقیر هنگام کار در کارخانهها و معادن اجتناب کنند. در این زمینهی تاریخی، بارچیزی معتقد است «اشتغال ناپایدار وضعیتی از محرومیت نبود بلکه امکان مخالفت با شهروندی مبتنی بر کارِ مدرنیتهی غربی را فراهم میکرد» (15). بارچیزی در ادامه نشان میدهد که چگونه امروزه تأکید مستمر بر «مشاغل محترم» و «ایجاد شغل» در آفریقای جنوبی پس از آپارتاید، با ادامهی ربط دادن شهروندی اجتماعی به کار مزدی تماموقت -در عین حال که اشتغال ثابت بهطور روزافزونی کمیاب میشود- به بیثباتکاری کارگران دامن میزند (بارچیزی، 2012ب). همچنین تأکید بر مشاغل محترم باعث تقویت اشکال مردانگی، ملیگرایی و نابرابری میشود. اشکالی که نظم اجتماعی ساختاربندی شده بر اساس کار مزدی ایجاد کرده است. بهطور خلاصه، تقاضا برای مشاغل محترم، بهعنوان راهحلی برای بیثباتکاری، سیاستی محافظهکارانه به همراه دارد که کار مزدی را تقدیس میکند. این امر از «ظرفیتهای سیاسی بیثباتکاری» (بارچیزی، 2012ب: 248) یا آنچه که من در جاهای دیگر بدین عنوان توصیف کردهام که اشکال کار فراتر از کار مزدی ممکن است راههای دیگری را برای ایجاد شغل و زندگی بگشاید (میلار، 2014)، جلوگیری میکند.
این قضیه مرا به پرسش آغازین مقاله بازمیگرداند: ما از طریق گفتمان همهگیر و محکومکنندهی بیثباتکاری به چه چیزی اهمیت میدهیم؟ مطمئناً یکی از پاسخهای این پرسش، کار مزدی است. یا به بیان دقیقتر، بسیاری از انتقادهای مربوط به بیثباتکاری همچنان به آنچه ویکس (2011) بهعنوان تقدیس بیچون و چرای کار مزدی به مثابهی یک ضرورت اقتصادی، وظیفه اجتماعی و عمل اخلاقی توصیف کرده، پیوسته است. این دلبستگی به کار مزدی بخشی از پاسخ گستردهتری به بیثباتکاری است که شیوههای اکنون مقبول زندگی را دوباره تأیید میکند. برای مثال، برلانت (2011) استدلال میکند که شرایط بیثباتکاری به عمیقتر شدن آرزوها برای زندگی خوب هنجارین – یعنی، داشتن شغل ثابت، خانهی طبقه متوسطی، پاداشهای تضمین شده برای کار سخت و وعدهی تحرک رو به بالا- و سرمایهگذاری مجدد در آن منجر شده است. او میگوید این اشکال دلبستگی، به صورت متناقضی، مانع تحقق خواستههایی میشوند که با آرزوی یک زندگی خوب پوشانده شدهاند. این امر چیزی را میسازد که برلان «رابطهی خوشبینی ظالمانه»[9] مینامد (170).
از سوی دیگر، ما میتوانیم از طریق لنز «مالیخولیای چپ» محکوم بودن بیثباتکاری را مشاهده کنیم. وندی براون (1999) با بهکارگیری منظور والتر بنیامین از این اصطلاح، روشهایی را منعکس میکند که سیاستهای چپ سوگوارانه متعهد به آرمانها، مقولات و جنبشهای از دست رفته، از امکان تغییرات اساسی در اینجا و اکنون جلوگیری میکنند.[10] وفاداری به ایدهآل اشتغال کامل و مشاغل محترم، به جای زیر سؤال بردن کار مزدی بهعنوان یک نیاز اجتماعی و اقتصادی، مطمئناً میتواند نمونهای از مالیخولیای چپ باشد. اما علاقهی براون به تعیین موضوعات این پیوستگی کمتر از علاقهی او به اینست که نشان دهد که همان وضعیت مالیخولیا چگونه تعهد سیاسی به ایجاد اختلال را با یک سنتگرایی مخرب تأیید نشده جایگزین میکند. به بیانی دیگر، شاید کمتر اهمیت داشته باشد که فرد چه چیزی را سفت گرفته و صرفاً این مهم است که فرد آن را سفت گرفته. یا همانطور که دوروتی دی (1952) در مقالهی بسیار قدیمی خود دربارهی بیثباتکاری اصرار داشت «کاری که باید انجام شود اینست که هیچ چیزی را سفت نگیرید».
جمعبندی
در نتیجه، این امر ما را با توجه به ارزش بیثباتکاری بهعنوان چارچوبی برای فهم جهان معاصر به کجا میرساند؟ انتقادهای اخیر از گفتمان بیثباتکاری نشان داده است که چگونه این مفهوم میتواند پیامدهای سیاسی ناخواسته ایجاد کند: در برخی مواقع نابرابریهای نژادی، طبقاتی و جنسیتی را مبهم و پنهان میکند؛ تأکید بر روایتهای از دست دادن که منجر به بیتوجهی به کارگران خارج از شمال جهانی میشود؛ یا حمایت از آرمانهای هنجاری کار «محترم» و «زندگی خوب» که مدتهاست اشکال گوناگون نظم، محرومیت و استثمار را توجیه میکنند. از این منظر، استناد مداوم امروزه به اصطلاح بیثباتکاری ممکن است کمتر در مورد تازگی این وضعیت صحبت کند و بیشتر دربارهی نگرانی هژمونیک در مورد امنیت و دلبستگی به امتیازاتی که زمانی به برخی از افراد داده میشد، سخن بگوید.
با وجود این، وقتی بهعنوان یک پرسش باز دربارهی رابطه میان اشکال کار و شرایط شکنندهی زندگی میرسیم، بیثباتکاری هم ارزش تحلیلی و هم ارزش سیاسی خود را حفظ میکند. از نظر برخی بیثباتکاری قطعاً تجربهی از دست دادن را توصیف میکند. اما از نظر دیگران، این ممکن است به منزله امتناع از کار مزدی، یک ذهنیت سیاسی جایگزین یا شیوهای از زندگی باشد که با آرمانهای لیبرال مطابقت ندارد. در واقع، همانطور که ایزابل لوری (2015) معتقد است، در همان تجربهی از دست دادن و بیثباتی است که ظرفیت امتناع بهوجود میآید. لوری به بیثباتکاری از دریچهی نگاه زیستسیاست مینگرد و نشان میدهد که چگونه «بیثبات سازی» از طریق عادیسازی ناامنی و وارد کردن این قضیه که هر کس خود مسئول بیثباتکاریاش است، بهعنوان یک تکنیک حکمرانی عمل میکند. اما دقیقاً بدین دلیل که فرد در خودتنظیمی و خودمسئولیتیاش برای مقابله با ناامنی توانمند شده است، «این امکان در همان زمانی ایجاد میشود که قادریم کار جدیدی را ترک کرده و چیز جدیدی را شروع کنیم: یعنی، ظرفیت خروج از کار قبلی و ورود به کار جدید» (105). برخی از واکنشها به بیثباتکاری، مانند گروه تحقیقاتی فعالان اسپانیایی به نام Precarias a la Deriva و سازمان فرانسوی کارگران هنری نوبتی به نامLes Intermittents ، همین راه را با جستجوی گسست در گفتمان امنیت/ناامنی و رد نوستالژی برای کار مزدی تماموقت در پیش گرفتهاند و در عوض جایگزینهایی مانند درآمد پایه، انعطاف-امنیت،[11] رفاه مشترک،[12] مراقبت-شهروندی[13] را پیشنهاد میکنند (کازاز-کورتز، 2014؛ Precarias a la Deriva، 2005الف).[14] کارهای اخیر در مورد چنین پیشنهادهایی نشان داده است که مطالعهی بیثباتکاری لزوماً مستلزم بازگشت به اشکال هنجاری کار نیست بلکه میتواند این پرسش را مطرح کند که چگونه بحران کار مزدی ممکن است سایر امکانهای سیاسی را باز کند. همانطور که بارچیزی (2012 الف) استدلال کرده است، بیثباتکاری «مرکزیت کار و وعدهی مترقی آن در سرمایهداری را مسأله میکند و به چالش میکشد». انجام این کار، شاید بزرگترین ظرفیت سیاسی این مفهوم باشد.
مشخصات منبع اصلی:
Millar KM. Toward a critical politics of precarity. Sociology Compass. 2017;11: e12483. https://doi.org/10.1111/soc4.12483
کتلین م. میلار، استادیار جامعهشناسی و انسانشناسی در دانشگاه سایمون فریزر
علی راغب، دانشجوی دکتری جامعهشناسی فرهنگی دانشگاه تهران
پینوشتها
[1] The Catholic Worker
[2] EuroMayDay
یک شبکهی جنبش فراملی مستقر در اروپا است که از جنبش جهانی علیه جهانی شدن نولیبرال بیرون آمد. هدف آن اینست که موضوع افزایش بیثباتی شرایط زندگی و کار را در دستور کار سیاسی قرار دهد.
[3] به دلیل محدودیتهای زمانی و مکانی، من این بررسی بیثباتکاری را به ادبیات انگلیسی زبان محدود کردم. اما در صورت لزوم، من به تأثیرات و پیوندهای این بحث در زبانهای غیر انگلیسی اشاره خواهم کرد. برای مروری بر جامعهشناسی بیثباتکاری در فرانسه و اسپانیا، به ترتیب، باربییر (2002) و کاویا و مارتینز (2013) را مشاهده کنید. معانی گوناگون بیثباتکاری در مناطق مختلف جهان، نهادهای اجتماعی، موضوعات موقعیتهای کاری و مباحثات علمی منجر به چیزی شده است که برت نیلسون (2009، 441) آن را «سیاست ترجمه» مینامد. هدف از این کار ترجمه، تقلیل دادن مفاهیم و تجربیات متعدد بیثباتکاری به یک دستهی واحد نیست بلکه هدف آن، دریافتن هر دو جنبهی غیرقابل ترجمه و مشترکِ تلاش برای ایجاد اشکال جدید ارتباط سیاسی است (نیلسون و روسیتر، 2008).
[4] Travail et Travailleurs en Algérie (1963)
[5] برای نقد این تمایل به کالبرگ (2009) مراجعه کنید که معتقد است کار بیثبات در امریکا تا پایان رکود بزرگ امری عادی بوده است. کوینلان (2012) نیز اشتغال ناپایدار را از منظر تاریخی مورد بررسی قرار داده است.
[6] The Precariat: The New Dangerous Class (2011)
[7] “elite disappointment”
[8] همانطور که میتروپولوس (2005) بهوضوح مشاهده میکند، حمایتها و امتیازات کارگران کارخانههای فوردیستی در واقع به کار نامرئی، بدون دستمزد یا بیش از حد استثمار شدهی زنان در خانه و کارگرانِ در مناطق جنوب جهانی وابسته بود.
[9] “relation of cruel optimism”
[10] نقل شده در بارچیزی، 2012الف. نک: بنیامین، 2005.
[11] Flexicurity
اصطلاحی ساخته شده از ترکیب flexibility و security. یکی از سیاستهای دولت رفاه در بازار کار است. این اصطلاح را اولین بار نخستوزیر سوسیال دموکرات دانمارک پول نیروپ راسموسن در دهه 1990 مطرح کرد. این اصطلاح به ترکیب انعطاف پذیری بازار کار در اقتصاد پویا و امنیت برای کارگران اشاره دارد. دولت دانمارک انعطافپذیری را مستلزم «مثلث طلایی» با «ترکیب سه جانبهی (1) انعطافپذیری در بازار کار همراه با (2) تأمین اجتماعی و (3) سیاست فعال بازار کار با حقوق و تعهدات برای بیکاران میداند. در کمیسیون اروپا این سیاست چهار مؤلفه دارد: 1) توافقات قراردادی انعطافپذیر و قابل اعتماد. 2) راهبردهای جامع یادگیری مادامالعمر. 3) سیاستهای موثر بر بازار کار فعال و 4) سیستمهای تأمین اجتماعی مدرن که در دوران جابجایی شغل حقوق کافی را تأمین میکنند.
[12] Commonfare
واژهی نوساخته به جای جزء اول کلمهی مرکب wel-fare جزء common نشسته تا به امور مشترک و جمعی اشاره داشته باشد. این اصطلاح برای فاز اقتصادی کنونی کشورهای بهاصطلاح سرمایهداری «غربی» قابل استفاده است و از دل یک نظریهی عمومی انباشت توسعه یافته که قادر به درک کامل تکامل روابط اجتماعی تولید بدون محدود شدن به مطالعهی ویژگیهای تولیدی و تکنولوژیکی، بلکه برجسته سازی بُعد شناختی است. در ایتالیا نمایندگان اصلی این نظریه آندره آ فوماگالی، آنتونلا کورسانی و کارلو ورسلونه هستند.
[13] Caretizenship
اصطلاحی ساخته شده از ترکیب care و citizenship. مفهومی است که نویسنده در نقد بیثباتکاری و ضرورت حمایت از بیثباتکاران ابداع کرده است.
[14] منظور از درآمد پایه، شناسایی کار تولیدی و بازتولیدی است که در خارج از مشاغل مزدی انجام میشود و بدون قید و شرط یک درآمد ثابت جهانی را فراهم میکند که نیازهای اولیه را پوشش میدهد. برای توصیف دقیق درآمد پایه به ویکس (2011، 138) مراجعه کنید. انعطاف-امنیت و رفاه مشترک دو پیشنهادLes Intermittents بود. اولی با هدف حمایت از کارگران در حال جابجایی میان مشاغل و پروژههای مختلف و دومی بهعنوان جایگزینی برای رژیم کار مزدی با تأمین نیازهای اجتماعی از طریق مجموعهها و شبکههای همبستگی ارائه شد (کازاز-کورتز، 2014). مراقبت شهروندی نیز ترجمهایست از کلمهی اسپانیایی cuidadania که از کلمهی ciudadania (شهروندی) با تغییر ترتیب «i» و «u» و در نتیجه ایجاد کلمه cuidado (مراقبت) تشکیل شده است. این اصطلاح راPrecarias a la Deriva ابداع کرد و منظور از آن تأکید بر مرکزیت مراقبت بهعنوان «یک سلاح اساسی در برابر بیثباتی زندگی ما» است (Precarias a la Deriva, 2005b; see also Casas‐Cortés, 2014; Lorey, 2015).
منابع
Allison, A. (2012). Ordinary refugees: Social precarity and soul in 21st century Japan. Anthropological Quarterly, 85(2), 345–370.
Allison, A. (2013). Precarious Japan. Durham, NC: Duke University Press.
Allison, A. (2015). Discounted life: Social time in relationless Japan. Boundary 2, 42(3), 129–141.
Amin, A. (1994). Post‐Fordism: Models, fantasies and phantoms of transition. In A. Amin (Ed.), Post‐Fordism: A reader (pp. 1–39). Oxford: Blackwell.
Banki, S. (2013). Precarity of place: A complement to the growing precariat literature. Global Discourse, 3(3‐4), 450–463.
Barbier, J.‐C. (2002). A survey of the use of the term précarité in French economics and sociology. Document de travail, No. 19. Noisy‐le‐Grand: Centre d’etudes de l’emploi.
Barchiesi, F. (2011). Precarious liberation: Workers, the state, and contested social citizenship in postapartheid South Africa. Albany, NY: State University of New York Press.
Barchiesi, F. (2012a). Precarity as capture: A conceptual reconstruction and critique of the worker‐slave analogy. UniNomade October 10, 2012. Retrieve from http://www.uninomade.org/precarity‐as‐capture/ (Accessed December 16, 2016).
Barchiesi, F. (2012b). Liberation of, through, or from work?: Postcolonial Africa and the problem with “job creation” in the global crisis. Interface: A Journal for and about Social Movements, 4(2), 230–253.
Benjamin, W. (2005 [1931]). Left‐wing melancholy. In M. W. Jennings, H. Eiland, & G. Smith (Eds.), Walter Benjamin: Selected writings, Volume 2, Part 2 (pp. 423–427). Cambridge, MA: Harvard University Press.
Berlant, L. (2011). Cruel optimism. Durham, NC: Duke University Press.
Betti, E. (2016). Gender and precarious labor in a historical perspective: Italian women and precarious work between Fordism and post‐Fordism. International Labor and Working‐Class History, 89, 64–83.
Bourdieu, P. (1963). Travail et travailleurs en Algérie. Paris and The Hague: Mouton (with Alain Darbel, Jean‐Paul Rivet, and Claude Seibel).
Bourdieu, P. (1998). Acts of resistance: Against the tyranny of the market. New York: The New Press.
Breman, J., & van der Linden, M. (2014). Informalizing the economy: The return of the social question at a global level. Development and Change, 45(5), 920–940.
Brown, W. (1999). Resisting left melancholy. Boundary 2, 26(3), 19–27.
Butler, J. (2004). Precarious life: The powers of mourning and violence. London: Verso. Butler, J. (2009). Frames of war: When is life grievable? London: Verso.
Butler, J. (2011). For and against precarity. Tidal: Occupy Theory, Occupy Strategy, 1, 12–13.
Casas‐Cortés, M. (2014). A genealogy of precarity: A toolbox for rearticulating fragmented social realities in and out of the workplace. Rethinking Marxism, 26(2), 206–226.
Castel, R. (2003). From manual workers to wage laborers: Transformation of the social question. Trans. Richard Boyd. New Brunswick, NJ: Transaction Publishers.
Cavia, B., & Martínez, M. (2013). La construcción de lo precario: La investigación sobre la precariedad en la literatura sociológica española y algunas aportaciones sobre sus derivas. In B. Tejerina, B. Cavia, S. Fortino, & J. Á. Calderón (Eds.), Crisis y precariedad vital: Trabajo, prácticas sociales y modos de vida en Francia y España (pp. 45–66). Valencia: Tirant Lo Blanch.
Chan, S. (2013). ‘I am king’: Financialization and the paradox of precarious work. The Economic and Labour Relations Review, 24(3), 362–379.
Das, V., & Randeria, S. (2015). Politics of the urban poor: Aesthetics, ethics, volatility, precarity. Current Anthropology, 56(Supplement 11), S3–S14.
Day, D. (1952). Poverty and precarity. The Catholic Worker (May: 2, 6). Retrieve from http://www.catholicworker.org/ dorothyday/articles/633.html (Accessed February 16, 2017).
De Peretti, G. (2005). Précaire: Une catégorie instable et fragile. Empan, 60, 14–23. Denning, M. (2010). Wageless life. New Left Review, 66(Nov/Dec), 79‐97.
Dwyer, R. E., & Lassus, L. A. P. (2015). The great risk shift and precarity in the U.S. housing market. Annals of the American Academy of Political and Social Science, 660, 199–216.
Ettlinger, N. (2007). Precarity unbound. Alternatives, 32, 319–340.
Goldstein, D. M. (2010). Toward a critical anthropology of security. Current Anthropology, 51(4), 487–517. Harvey, D. (1989). The condition of postmodernity: An inquiry into the origins of cultural change. Oxford: Blackwell.
Hewison, K., & Kalleberg, A. L. (2012). Precarious work and flexibilization in South and Southeast Asia. American Behavorial Scientist, 57(4), 395–402.
Hundle, A. K. (2012). After Wisconsin: Registers of Sikh precarity in the alien‐nation. Sikh Formations, 8(3), 287–291.
Jeffrey, C. (2010). Timepass: Youth, class, and the politics of waiting in India. Stanford: Stanford University Press.
Kalleberg, A. L. (2009). Precarious work, insecure workers: Employment relations in transition. American Sociological Review, 74(1), 1–22.
Kalleberg, A. L. (2011). Good jobs, bad jobs: The rise of polarized and precarious employment systems in the United States, 1970s‐2000s. New York: Russell Sage Foundation.
Lee, C. K., & Kofman, Y. (2012). The politics of precarity: Views beyond the United States. Work and Occupations, 39(4), 388–408.
Lorey, I. (2015). State of insecurity: Government of the precarious. London: Verso.
Marx, K. (1978 [1848]). Manifesto of the Communist Party. In R. C. Tucker (Ed.), The Marx‐Engels reader (2nd ed.) (pp. 469–500). New York: W.W. Norton & Company.
Means, A. J. (2015). Generational precarity, education, and the crisis of capitalism: Conventional, neo‐Keynesian, and Marxian perspectives. Critical Sociology (January 8): 1‐16.
Millar, K. M. (2014). The precarious present: Wageless labor and disrupted life in Rio de Janeiro, Brazil. Cultural Anthropology, 29(1), 32–53.
Mitropoulos, A. (2005). Precari‐Us? In J. B. Slater (Ed.), The precarious reader (pp. 12–18). London: Mute.
Molé, N. J. (2010). Precarious subjects: Anticipating neoliberalism in northern Italy’s workplace. American Anthropologist, 112(1), 38–53.
Muehlebach, A. (2011). On affective labor in post‐Fordist Italy. Cultural Anthropology, 26(1), 59–82.
Muehlebach, A. (2013). On precariousness and the ethical imagination: The year 2012 in sociocultural anthropology. American Anthropologist, 115(2), 297–311.
Muehlebach, A., & Shoshan, N. (2012). Post‐Fordist affect: Introduction. Anthropological Quarterly, 85(2), 317–343. Munck, R. (2013). The precariat: A view from the South. Third World Quarterly, 34(5), 747–762.
Neilson, B. (2009). The world seen from a taxi: Students‐migrants‐workers in the global multiplication of labour. Subjectivity, 29(1), 425–444.
Neilson, B., & Rossiter, N. (2005). From precariousness to precarity and back again: Labour, life and unstable networks. Fibreculture Journal FJC‐022.
Neilson, B., & Rossiter, N. (2008). Precarity as a political concept, or, Fordism as exception. Theory, Culture, and Society, 25(7‐8), 51–72.
Paret, M. (2016). Precarious class formations in the United States and South Africa. International Labor and Working‐Class History, 89, 84–106.
Pedaci, M. (2010). The flexibility trap: Temporary jobs and precarity as a disciplinary mechanism. Working USA: The Journal of Labor and Society, 13, 245–262.
Precarias a la Deriva (2005a). Bodies, lies, and videotape: Between the logic of security and the logic of care. Caring Labor: An Archive (website). Retrieve from: https://caringlabor.wordpress.com/2010/12/14/precarias‐a‐la‐deriva‐bodies‐lies‐and‐ videotape‐between‐the‐logic‐of‐security‐and‐the‐logic‐of‐care/ (Accessed February 16, 2017).
Precarias a la Deriva (2005b). Precarious lexicon. Caring Labor: An Archive (website). Retrieve from: https://caringlabor. wordpress.com/2010/12/14/precarias‐a‐la‐deriva‐precarious‐lexicon/ (Accessed February 16, 2017).
Puar, J. (Ed) (2012). Precarity talk: A virtual roundtable with Lauren Berlant, Judith Butler, Bojana Cvejić, Isabell Lorey, Jasbir Puar, and Ana Vujanović. TDR: The Drama Review, 56(4), 163–177.
Quinlan, M. (2012). The ‘pre‐invention’ of precarious employment: The changing world of work in context. The Economic and Labour Relations Review, 23(4), 3–24.
Ross, A. (2009). Nice work if you can get it: Life and labor in precarious times. New York: New York University Press.
Ross, A. (2013). Occupy, debt, and the wages of the future: A response to Guy Standing. Public Culture, 25(1), 25–28.
Schierup, C.‐U., & Jørgensen, M. B. (2016). From ‘social exclusion’ to ‘precarity’: The becoming‐migrant of labour: An Introduction. In C.‐U. Schierup, & M. B. Jørgensen (Eds.), Politics of precarity: Migrant conditions, struggles and experiences (pp. 1–29). Leiden, The Netherlands: Brill.
Schram, S. F. (2013). Occupy precarity. Theory and Event, 16.
Seymour, R. (2012). We are all precarious: On the concept of the ‘precariat’ and its misuses. The New Left Project (February 10). Retrieve from http://www.newleftproject.org/index.php/site/article_comments/we_are_all_precarious_on_the_con- cept_of_the_precariat_and_its_misuses (Accessed December 16, 2016).
Shukaitis, S. (2013). Recomposing precarity: Notes on the laboured politics of class composition. Ephemera: Theory and Politics in Organization, 13(3), 641–658.
Standing, G. (2011). The precariat: The new dangerous class. London: Bloomsbury Academic. Stewart, K. (2012). Precarity’s forms. Cultural Anthropology, 27(3), 519–525.
Strauss, K., & McGrath, S. (2017). Temporary migration, precarious employment and unfree labour relations: Exploring the “continuum of exploitation” in Canada’s temporary foreign worker program. Geoforum, 78, 199–208.
Thorkelson, E. (2016). Precarity outside: The political unconscious of French academic labor. American Ethnologist, 43(3), 475–487.
Travers, A. (Forthcoming). Precarious transgender children. New York: New York University Press.
Tsing, A. L. (2015). The mushroom at the end of the world: On the possibility of life in capitalist ruins. Princeton: Princeton University Press.
van der Linden, M. (2014). San Precario: A new inspiration for labor historians. Labor Studies in Working Class History of the Americas, 11(1), 9–21.
Vosko, L. F. (Ed) (2006). Precarious employment: Understanding labour market insecurity in Canada. Montreal and Kingston: McGill‐Queens University Press.
Vosko, L. F. (2010). Managing the margins: Gender, citizenship, and the international regulation of precarious employment. Oxford: Oxford University Press.
Waite, L. (2009). A place and space for a critical geography of precarity? Geography Compass, 3(1), 412–433.
Weeks, K. (2011). The problem with work: Feminism, Marxism, anti‐work politics and post‐work imaginaries. Durham, NC: Duke University Press.
Weston, K. (2012). Political ecologies of the precarious. Anthropological Quarterly, 85(2), 429–455.
Wilson, S., & Ebert, N. (2013). Precarious work: Economic, sociological and political perspectives. The Economic and Labour Relations Review, 24(3), 263–278.
Wright, C. F. (2013). The response of unions to the rise of precarious work in Britain. The Economic and Labour Relations Review, 24(3), 279–296.