مارکسیسمها و نقد / کمال خسروی
اگر فرض كنيم كه علم، فلسفه، اخلاق و هنر هر يک نوعی «زبان» هستند، ماركسيسم زبان ديگری است. زبانها اگرچه مرزی دارند كه آنها را از يكديگر جدا میكند، اما يكتايیشان از آنها دستگاه یا كليت نمیسازد. زبانها برخی به یكديگر نزدیکتر و برخی از ديگری دورترند. ماركسيسم چه بهلحاظ «قواعد» و چه بهلحاظ واژهها و تعابير، مثل همهی زبانهای ديگر است: تغيير میكند، گسترش میيابد، كلماتش معانی جديد پيدا میكنند، كهنه و متروک میشوند. ماركسيسم زبانی است كه ماركسيستها بدان سخن میگويند و زنده و پويا بودنش همانند هر زبانی ديگر، منوط است به پراتيکِ آنهايی كه از آن استفاده میكنند. همانطور كه مثلا گسترش برخی از زبانهای گفتاری، در جهان به تناسب ظرفيت و قدرت روابط سرمایهداری، گسترش و اعتبار يافتهاند، گسترش «زبان» ماركسيسم تابعی است از ظرفيت و قدرت جنبش انقلابی ضد سرمايهداری.
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.