لب لبابِ گفتار خاصی که خصوصاً طی سالیان اخیر دربارهی تکدیگری شکل گرفته است شاید بیش از هر جا در سخن ابراهیم باغبانی، مدیر کل کمیتهی امداد امام خمینی در استان مازندران، تجلی یافته باشد: «مسئلهی اصلی متکدیان نه نیاز بلکه نوع عادتشان به این سبکِ زندگی است.» همین تلقی از چراییِ مبادرت متکدیان به تکدیگری خصوصاً طی دههی اخیر از جمله به تقریر و تبلیغ و ترویج دو راهکار برای مبارزه با تکدیگری نیز انجامیده است: از سویی «ناامنکردنِ محیط تکدیگری» و «اعادهی متکدیان به زادگاه خویش» و «اِعمال مجازاتهای سنگینی مانند حبس» که بر عهدهی برخی دستگاههای دولتی است و از دیگر سو «فرهنگسازی در جامعه» برای تشدید «بیتوجهیِ شهروندان به متکدیان» و ازاینرو «کاهش درآمد متکدیان» و «حذفِ خودبهخودیِ تکدیگری» که شهروندان را مخاطب قرار میدهد.
در این یادداشت میخواهم استدلال کنم خصوصاً در شرایط کنونی که بخشهایی از فرودستترین اقشار اجتماعی نه به تقصیر خویشتن بلکه به واسطهی تأثیرپذیریِ ناخواسته از برخی دگرگونیهای ساختاری و نهادی بر فرازِ سرشان به طرزی فزاینده به گردابِ پدیدهی نامیمون تکدیگری افتادهاند رویکردِ مجازاتمحورِ متولیانِ امور حکومتی را شاید حتی بتوان مجازاً نوعی جرم نیز محسوب کرد: جرمِ مجازات.
ابتدا در خلالِ شناسایی پایگاه طبقاتی متکدیان میکوشم نشان دهم چرا وضعیت تهیدستان شهری که جایگاه طبقاتی متکدیان است بستری مساعد برای مبادرت به تکدیگری را فراهم میکند. سپس نشان خواهم داد خصوصاً طی سالیان پس از جنگ چه دگرگونیهای ساختاری و نهادی به وقوع پیوسته که بخش بزرگتری از تهیدستانِ شهری را عملاً به تکدیگری واداشته است. در نهایت با تکیه بر تحلیلی که از چراییِ رشد تکدیگری طی دههی اخیر میپرورانم استدلال خواهم کرد که مبارزه با پدیدهی تکدیگری به مدد قوانین جزایی تا چه حد میتواند مجازاً ارتکاب به جرمِ مجازات نیز محسوب شود.
جایگاه طبقاتیِ متکدیان
متکدیان به همراه حاشیهنشینان شهری و بیخانمانها و فروشندگانِ خردهپای دورهگرد و دستفروشان و مهاجرانِ فقرزدهی روستایی و مهاجرانِ فلاکتزدهی خارجی و بیکاران و کارگران روزمزدی که غالباً با بلیهی بیکاری روبرو هستند معمولاً یکی از اقشار تهیدستان شهری محسوب میشوند. تهیدستان شهری برای تأمین معاش خود و خانوادهی خود نه از ابزار تولید برخوردار هستند، نه از آن نوع مهارت و دانش انسانی که ارزش بازاری دارد، و نه از اقتدار سازمانی در بدنهی تکنوکراتیک دولت یا سایر نهادهای غیردولتیِ غیربازاری. وجهِ تمایزشان با اعضای اقشار تحتانیِ طبقهی کارگر که نابرخوردار از ابزار تولید و اقتدار سازمانی الزاماً باید نیروی کار ناماهرانهی خویش را در بازار کار به فروش برسانند عبارت است از این که یا به علل گوناگون واجد تواناییِ کارکردن نیستند یا اگر هم نیروی کارشان را به بازار کار عرضه میکنند به علل گوناگون غالباً تقاضایی برایشان نیست و اگر هم هست عایدیهاشان اصلاً کفافِ مخارجِ حداقلیِ خانوادهشان را نمیدهد.
برای این دسته از تهیدستان شهری که فاقد هر گونه امکانی برای تأمین معاش هستند اصولاً سه نوع حمایت تصورپذیر است: اول، حمایتی که بر عهدهی نهادهای حکومتی نظیر سازمان بهزیستی و وزارت رفاه و وزارت کار و کمیتهی امداد امام است؛ دوم، حمایتی که به همت نهادهای گوناگون جامعهی مدنی از قبیل سازمانهای غیردولتی و سازمانهای خیریهای به عمل میآید؛ و سوم، حمایتی که در چارچوب نهادهای اجتماعیِ سنتی نظیر خانوادهی گسترده و خانوادهی هستهای و محله صورت میگیرد.
وقتی یا برآیندِ این سه نوع حمایتِ اجتماعی از تهیدستان شهری رو به کاهش بگذارد یا نرخ رشدشان از نرخ رشد جمعیتِ تهیدستان شهری کمتر باشد بهقاعده انتظار میرود زمینههای لازم برای تکدیگری نیز رو به گسترش بگذارد. این از قضا روندی است که جامعهی ایرانی را طی سالیانِ پس از جنگ و خصوصاً در سالیان اخیر درنوردیده است.
زمینههای گسترش جایگاه طبقاتی متکدیان
به نظر میرسد آن جایگاه طبقاتی که زمینِ حاصلخیزی برای رشد پدیدهی تکدیگری است به واسطهی روند نابسندهی حمایتهای اجتماعی از تهیدستان شهری در سالیان پس از جنگ و خصوصاً در سالیان اخیر رو به گسترش گذاشته باشد.
از حمایتهایی اجتماعی شروع کنم که بر عهدهی دستگاههای حکومتی است. یکم، نهاد دولت در مجموع طی سالیان پس از جنگ تاکنون به عقبنشینیهای وسیعی در تمهید زمینههای بازتولید اجتماعی شهروندان بیبضاعت روی آورده و از انجام وظیفهی خویش در زمینهی خدمات اجتماعی تا حد زیادی شانه خالی کرده است، آنهم با کاستن از نقش دولت در امور تصدیهای اجتماعی و فرهنگی و خدماتی از قبیل آموزش فنی و حرفهای، آموزش عمومی، تربیت بدنی، درمان، توانبخشی، نگهداری از سالمندان و معلولین و کودکان بیسرپرست، مراکز فرهنگی و هنری، خدمات شهری و روستایی، کاهش یارانههای دولتی، و واقعیکردن قیمت کالاهای اساسی. دوم، فقدان نظام جامع تأمین اجتماعی و هر چه کژکارکردترشدن نهادهای حکومتیِ متولیِ امور اجتماعی و تداخل گستردهی وظایفشان خصوصاً در دههی اخیر و ازاینرو بروزِ هم درجهی بالایی از خطای پوششدادنِ بخشهای وسیعی از جمعیت که در اولویت برخورداری از حمایت اجتماعی نیستند و هم درجهی بالایی از خطای پوششندادنِ بخشهای گستردهای از جمعیت که باید در اولویت برخورداری از حمایت اجتماعی دولت قرار گیرند. سوم، تغییر جهتگیریهای برخی بنیادهای بزرگِ حکومتیِ غیردولتی نظیر بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی که تا پیش از دههی هشتاد شمسی به امور محرومیتزدایی از اقشار آسیبپذیر نیز میپرداخت اما بهتدریج کاملاً بر فعالیتهای اقتصادیِ سودآور متمرکز شد و امور اجتماعی و محرومیتزدایی را به دولتی احاله کرد که همزمان در حال عقبنشینی از قلمروِ انواع خدماترسانیِ اجتماعی بود. چهارم، تبعیتِ هر چه شدیدترِ امور اجتماعیِ بنیادهای حکومتیِ غیردولتی نظیر کمیتهی امداد و بنیاد شهید و بنیاد مسکن از اهداف سیاسی و ازاینرو درجهی رو به رشدِ تبعیتِ فعالیتهای اجتماعیِ چنین بنیادهایی از اهداف سیاسی خاص در همهی سالیان پس از انقلاب که هم نظارت دموکراتیک روی عملکردشان را دشوار ساخته و هم از سازوکارهای تجدید قوا برای بهبود عملکرد حمایت اجتماعی محرومشان ساخته است و ازاینرو شکاف میان تواناییهای بالقوه و بالفعلشان در امور محرومیتزدایی اجتماعی را هر چه عمیقتر کرده است.
همچنین حمایتهای اجتماعی از تهیدستان شهری که بهقاعده از نهادهایی چون سازمانهای غیردولتی و سازمانهای خیریهای انتظار میرود در ادوار گوناگون سالهای پس از جنگ به دو آفتِ متمایز دچار بوده است. ظهور دوم خرداد و گشایش نسبیِ فضای سیاسی در کشور گرچه کماکان مثل قبل به راهاندازی نهادهایی چون تشکلهای مستقل کارگری منجر نشد اما موجی از تأسیس هویتهایی راستگرایانه میان جامعهی مدنی را به راه انداخت، از جمله موجی از راهاندازیِ سازمانهای غیردولتی در دورهی هشتسالهی اصلاحات را. سازمانهای غیردولتی با ادعای برعهدهگیریِ ارائهی خدمات اجتماعی به شهروندان در عصر نولیبرالیسم غالباً جادهصافکنِ عقبنشینی نهاد دولت از ایفای نقش در انواع خدماترسانیهای اجتماعی بودهاند. چنین کارکردی از جهاتی در ایرانِ دورهی اصلاحات نیز تحقق یافت. وانگهی، غلبهی تمامعیار گفتار لیبرال میان فعالان جامعهی مدنی و خصوصاً فعالانِ سازمانهای غیردولتی عملاً فعالیتهایشان را بیشتر بر حقوق مدنی و سیاسی شهروندی متمرکز کرده بود و تا حد زیادی مسبب غفلت از حقوق اجتماعی و اقتصادیِ شهروندی شده بود. بدین اعتبار، بخشی از نهادهای جامعهی مدنیِ تقلیلیافته به پروژهی انجیاوسازی که متولی امور اجتماعی برای محرومیتزدایی از شهروندان بیبضاعت بودند وزنِ نسبیِ بسیار ناچیزی در مجموعهی نهادهای جامعهی مدنی دوران اصلاحات داشتند. اصلاحات که به محاق رفت با ظهور دولت نهم حتی همین دستهی کمشمار از نهادهای جامعهی مدنی نیز در دورهای که هر گونه هویتِ جمعیِ ناوفادار به دیدهی تردید نگریسته میشده است شدیداً زیر ضربِ سیاسی قرار داشتهاند. در روندی تاریخی که پروژهی کوچکسازی دولت عمدتاً مشمول حالِ هزینههای اجتماعیاش شده و بنیادهای حکومتیِ غیردولتی نیز به طرزی فزاینده در خدمت اهداف سیاسی قرار گرفتهاند اصولاً چتر حمایتیِ آن بخش از نهادهای جامعهی مدنی که متولیِ امور محرومیتزدایی هستند هیچ تناسبی با گسترهی وسیع محرومان ندارد.
حمایت اجتماعی از تهیدستان شهری در چارچوب نهادهای اجتماعیِ سنتی نیز با سازوکارهایی متفاوت طی سالیان پس از جنگ رو به کاستی گذاشته است. کم نیستند برخی اعضای بعضی طبقات اجتماعی چون طبقهی متوسط و طبقهی کارگر و غیره که گرچه شخصاً از ابزار تولید و مهارتهای واجدِ ارزش مبادله در بازار و اقتدار سازمانی در بدنهی دولت و سایر نهادهای غیربازاری اصلاً برخوردار نیستند و همچنین به علل گوناگون یا واجد تواناییِ کارکردن نیستند یا اگر هم هستند تقاضایی برایشان نیست، اما در تأمین معاش خویش حتی اگر حمایتهای اجتماعیِ دولت و جامعهی مدنی نیز در بین نباشد از حمایت نهادهای اجتماعیِ سنتی برخوردارند. این نقشی بوده است که نهادهایی مثل خانوادهی گسترده و خانوادهی هستهای و محله در همهی طبقات اجتماعی ایفا میکردهاند. بااینحال، به نظر میرسد نقشآفرینی این نوع نهادها در زمینهی حمایت اجتماعی از تهیدستانِ شهری طی سالیان پس از جنگ تدریجاً یا بهتمامی رنگ باخته یا دستکم کمرنگ شده است. نهاد خانوادهی گسترده و کارکردِ حمایتهای اجتماعیاش در شهرهای بزرگ میان همهی طبقات اجتماعی و از جمله میان تهیدستان شهری تا حد زیادی رو به افول گذاشته است. نهاد خانوادهی هستهای گرچه میان طبقات اجتماعی میانی و فرادستتر کماکان با قوت پابرجاست اما کارکردهای حمایتیاش میان تهیدستان شهری طی سالیان پس از جنگ از جهات عدیدهای زیر ضرب فشارهای اقتصادی و اجتماعی نسبتاً کمرنگ و تضعیف شده است. آمار فزایندهی برخی آسیبهای اجتماعی نظیر دختران فراری و کودکان کار و تنفروشیِ زنان و کودکان طی سالیان اخیر احتمالاً از عوارض تضعیف کارکردهای نهاد خانوادهی هستهای میان تهیدستان شهری بوده است. به همین قیاس با افول نهاد محله در شهرهای بزرگ اصولاً کارکردهای حمایتیِ چنین نهادی برای مساعدت به فقرا و یتیمان و خانوادههای بیسرپرستِ ساکن در محلاتِ شهری و راهاندازی نظامهای تعاونیِ داخلی و تمهید زمینههای کاریابی و کارآموزی اعضای جوانترِ محلات و غیره نیز از جهات عدیدهای شدیداً رو به کاستی گذاشته است. گرچه میان تهیدستان شهری کماکان برخی انواع منابعِ همبستگی از قبیل همبستگیهای ملی در جمعِ مهاجران فلاکتزدهی خارجی یا همبستگیهای قومی در جمع مهاجران فقرزدهی روستایی هنوز پررنگ است اما حمایتهای اجتماعیِ چنین منابعی با نیازهای حمایتی شمار فزایندهی تهیدستان شهری بههیچوجه تناسب ندارد.
بااینحال، به یمن اتکا بر پژوهشهای ارزندهی آصف بیات دربارهی تهیدستان شهری در ایران، میدانیم که این بخش از جمعیت گرچه نه از زمینههای لازم برای تأمین شایستهی معاش برخوردار است و نه زیر پوشش حدی کافی از انواع حمایتهای اجتماعی قرار دارد اما برای ارضای نیازهای عاجل اقتصادی خویش در عمل سایر طبقات جامعه و دولت را دور میزند و به آنچه بیات «سیاستهای خیابانی» نامگذاری میکند دست مییازد تا سطح حداقل معیشت را برای خویش تضمین کند. تسخیر خانههای خالی و آپارتمانهای نیمهکاره در جریان انقلاب، تصرف زمین و ساختوسازهای غیرقانونی، شیوههای غیرقانونی در استفاده از آب و برق شهری، راهاندازی مسجد و درمانگاه و سیستم جمعآوری زباله، تأسیس تعاونیهای مصرف محلی، دستفروشی، دورهگردی، خدمات خیابانی و جز آن جملگی از انواع سیاستهای خیابانی به شمار میآیند. این نوع از پیشرویِ آرامِ تهیدستان شهری به سوی تصرفِ داشتههای دولت و سایر طبقات اجتماعی یقیناً هنوز هم مستمراً در جریان است. بااینحال، به نظر میرسد به موازاتِ کارآمدترشدنِ نظام اجراییِ شهرداریها در تنفیذ قوانین شهری و کاراترشدنِ نظام حکمرانیِ دولت در حفاظت از منافع خود و سایر طبقات اجتماعی فرادستتر و رفع هر چه بیشترِ خلأهای قانونی در برخورد با متخلفان در زمینهی سرپیچی از مجموعهی قوانینِ حیات شهری اصولاً امکانات تهیدستان شهری در کاربستِ موفقیتآمیز سیاستهای خیابانی و تحقق استراتژی پیشروی آرام نیز رو به کاهش گذاشته باشد.
بدین اعتبار، بخشی از جمعیت در تأمین معاش خود و خانوادهی خود خصوصاً طی سالهای اخیر از چهار سو همزمان با مضیقه مواجه بودهاند. اول، نه ابزار تولید دارند، نه اقتدار سازمانی در بدنهی دولت و سایر نهادهای غیربازاری و نه مهارتهای انسانیِ واجدِ ارزش مبادله در بازار کار. دوم، یا واجد توانِ کارکردن نیستند یا اگر هم هستند تقاضایی برایشان نیست. سوم، زیر پوششِ حمایتهای اجتماعیِ دولت و جامعهی مدنی و نهادهای اجتماعی سنتی نیز قرار نمیگیرند. چهارم، امکاناتشان برای تصرفِ غیرقانونیِ داشتههای دولت و سایر طبقات اجتماعی نیز رو به کاستی گذاشته است. این بخش از جمعیت که غالباً به تهیدستان شهری تعلق دارند مستعدِ تمسک به انواع شکلهای تکدیگری هستند. این که استعداد چه درصدی و چه کسانی از میان این بخش از جمعیت عملاً از قوه به فعل میرسد به عواملی فراتر از حوزهی اقتصاد سیاسی بستگی دارد.
متکدیان در یک نگاه
آمارهای مربوط به متکدیان بسیار متنوع است اما پایگاه اطلاعاتی غنی و موثقی در این زمینه وجود ندارد. گوشهای از ویژگیهای برخی از متکدیان در آماری جلوه مییابد که زمانی مدیر کل آسیبهای اجتماعی شهرداری تهران ارائه داد. ۷۴ درصد از متکدیان جمعآوریشده از سطح شهر تهران طی سه ماههی منتهی به مرداد سال ۱۳۸۵ را مردان تشکیل میدادند، ۲۱ درصد را زنان، دو درصد را دختربچهها و سه درصد را نیز پسربچهها. حدود چهار درصد از متکدیان بیش از هشتاد سال سن داشتند. از حیث میزان سواد، ۶۸ درصد بیسواد بودند و ۱۲ درصد نیز تحصیلاتی بالاتر از دیپلم داشتند. به لحاظ وضعیت تأهل، ۳۳ درصد مجرد بودند، ۵۰ درصد تأهل داشتند، همسر هشت درصدشان فوت کرده بود، و هفت درصدشان نیز متارکه کرده بودند. ۱۸ درصد بیماری و معلولیت داشتند. حدود ۴۰ درصد نیز معتاد بودند. از مجموع متکدیان جمعآوریشده، ۲۶ درصد در تهران سکونت داشتند، ۶۳ درصد در روستاها و شهرهای دیگر، و ۱۲ درصد نیز از جمعِ مهاجران خارجی بودند. ۲۲ درصد از متکدیان نیز سابقهی کیفری داشتند. ردپای سالخوردگی و کمسوادی و جداافتادگی از موطن اولیه و طرد اجتماعی و ابتلا به انواع آسیبهای اجتماعی در جمع همین تعداد محدود از متکدیان نیز بسیار پررنگ جلوه میکند.
جرم مجازات
بر طبق مادهی ۷۱۲ قانون مجازات اسلامی، «هر کس تکدی یا کلاشی را پیشهی خود قرار داده باشد و از این راه امرار معاش نماید یا ولگردی نماید به حبس از یک تا سه ماه محکوم خواهد شد و چنانچه با وجود توان مالی مرتکب عمل فوق شود علاوه بر مجازات مذکور کلیهی اموالی که از طریق تکدی و کلاشی به دست آورده است مصادره خواهد شد.»
مسیر تحول و تصویب قانون مجازات اسلامی در درک وجود خلأ قانونی در برخورد با متکدیان بسیار مهم است. قانون مجازات اسلامی به منزلهی یکی از مهمترین قوانین کیفری در ایران در هشتم مرداد سال ۱۳۷۰ به تصویبِ کمیسیون امور قضایی مجلس شورای اسلامی رسید. به علت اختلاف نظر میان مجلس و شورای نگهبان بر سر یکی از مادهها، تصمیم نهایی بر عهدهی مجمع تشخیص مصلحت گذاشته شد که در هفتم آذر همان سال رأی به تأییدش داد و بنا شد برای مدت پنج سال به صورت آزمایشی اجرا شود. مدت اجرای آزمایشی این قانون در دوازدهم اسفند ۱۳۷۵ برای ده سال تمدید شد. لایحهی جدید مجازات اسلامی متعاقبِ چند سال بحث و بررسی در مجلس نهایتاً در سال ۱۳۹۰ به شورای نگهبان ارسال شد و در پاییز همین سال با ایراداتی به مجلس برگردانده شد. در این میان، در سال ۱۳۸۹ نمایندگان مجلس دوباره مدت اجرای آزمایشی این قانون را تا پایان سال ۱۳۹۰ تمدید کردند. در دیماه ۱۳۹۰ سخنگوی شورای نگهبان از تأیید آن خبر داد. سپس جهت امضا و ابلاغ برای رئیسجمهور ارسال شد تا پس از ابلاغ و انتشار در روزنامهی رسمی کشور به دست دادگستری به مرحلهی اجرا گذاشته شود. بااینحال، در اواخر مردادماه ۱۳۹۱ معاون وزارت دادگستری اعلام کرد که شورای نگهبان ظاهراً متن قانون را برای اِعمال تغییراتی دیگر از رئیسجمهور پس گرفته است. اکنون متجاوز از یک سال است که مدت اجرای آزمایشیِ قانون مجازات اسلامی به پایان رسیده است. در شرایط فعلی اصولاً ایران فاقد هر گونه قانون مجازات است، از جمله فاقد قانونی برای نحوهی برخورد با متکدیان.
بااینحال، مجازات متکدیان کماکان استمرار دارد. از باب نمونه، معاون سیاسی و امنیتی استانداری لرستان در خرداد ۱۳۹۱ گفت: «علیرغم وجود خلأهای قانونی در این رابطه دستور جمعآوری این افراد را به شهرداری و نیروی انتظامی استان دادهایم …. با همکاری دستگاه قضایی استان در صورت تکرار تکدیگری توسط این افراد مجازاتهای سنگینی مانند حبس برای آنها در نظر گرفته خواهد شد… این مجازاتها به این دلیل است که دیگر برای برخی از این متکدیان مجازاتهای سبک بازدارنده نیست.»
از سال ۱۳۷۰ که قانون مجازات اسلامی به تصویب رسید تا امروز در سال ۱۳۹۱ که کشور فاقد هر گونه قانون مجازات است دگرگونیهای نهادی و ساختاری فراوانی بر فرازِ سرِ طبقات اجتماعی فرودستتر به وقوع پیوسته است. هم جمعیت تهیدستان شهری که جایگاه طبقاتی متکدیان را شکل میدهد گسترش یافته است و هم الزامات ساختاریِ تکدیگری میان تهیدستان شهری رو به تشدید بوده است. تا جایی که به روندهای بینواسازیِ طبقات اجتماعیِ فرودستتر بازمیگردد، ایرانِ اوایل دههی هفتاد شمسی با ایران آغاز دههی نود شمسی بسیار متفاوت است. به دلیل عدم تمدیدِ دورهی اجرای آزمایشیِ قانون مجازات اسلامی و از جمله مادهی ۷۱۲ در این قانون، هر گونه مجازاتِ متکدیان در شرایط فعلی اصولاً غیرقانونی است و میتوان بر ضد آمران و مجریان مجازاتِ متکدیان قانوناً اعلام جرم کرد. اما اگر مادهی ۷۱۲ از نو در این قانون گنجانده شود، نظر به دگرگونیهای ساختاری در دو دههی اخیر که بخشهایی از جمعیت در طبقات اجتماعیِ فرودستتر را مستقل از ارادهی خویش به دام پدیدهی نامیمونِ تکدیگری میاندازد، میتوان مجازاً از ارتکابِ جرم مجازات دم زد. مادامی که خلأ قانونی در نحوهی مواجهه با متکدیان برطرف نشود و نحوهی قانونگذاری در این زمینه با شرایط جدید اجتماعی تطبیق نیابد کماکان میتوان آمران و مجریانِ مجازاتِ متکدیان را به ارتکابِ قانونی یا غیرقانونیِ جرم مجازات متهم کرد.
دیدگاهتان را بنویسید