هنگامی که برای نخستین بار فیلم «ماتریکس»[۱] را میبینیم از دوگانگی، ابهام و رازآمیزی جهان انسانی دستخوش سرگیجه میشویم. ما نیز همراه قهرمانان فیلم بین خواب و بیداری تاب میخوریم. کدام یک از این دو جهان واقعی است؟ جهانِ ماتریکس یا جهان ویرانشدهی انسانی و سرنوشت تراژیک بشریت که مورفیوس و دوستانش تلاش دارند به دیگران نشان بدهند؟ مورفیوس و دیگر شورشیان، نیو، قهرمان فیلم را به دنیای واقعی بازمیگردانند، همانجایی که میبیند ماتریکس یا برنامهای کامپیوتری که قرار بود ابزار کار انسان باشد و حالا خود بر فراز سر آفرینندگانش به قدرقدرتی مهیب تبدیل شده، از تن و جان انسانها برای بقای خود استفاده میکند؛ انسانهایی که “دیگر بهدنیا نمیآیند” بلکه در کشتزارهای کاشت و برداشت انسان از سوی ماتریکس ـ و همانگونه که او میخواهد ـ بهوجود میآیند. همانجایی که میبیند ماتریکس میانجی پیوند بین انسانها شده و آنها را بهنحوی باورنکردنی مسخ کرده است، بهگونهای که تن آدمها ظرفی شده است برای اینکه “عاملهای ماتریکس” در صورت لزوم بتوانند در آنها فرو رفته و خود را از چشم شورشیان پنهان سازند. نیو با دیدن اینهمه چشمهایش را میپوشاند و از سوزش و درد آنها گلایه میکند. مورفیوس راهنمای نیو به او میگوید علت درد در چشمهایش این است که عادت ندارد از آنها استفاده کند، عادت ندارد با این چشمها ببیند. عضلات و ماهیچههای تن نیو نیز ضعیف هستند و به کار جنگاوری و نبرد نمیآیند. چشمهای او باید از نو به باز بودن و دیدن عادت کنند، عضلات او باید تمرین جنگ کنند، مغز او باید با هشیاری به فراسوی آموزههای ماتریکس برود و قضاوت کند که ناممکنها ممکن هستند و بر موانع میتوان غلبه کرد. نیو اصولاً نمیداند که او همچون همهی ساکنین ماتریکس فقط یک برده است، فقط یک زندانی است. او نیز همچون دیگران در زندان زاده شده است و ناچار زندان را نمیبیند، آن را بو نمیکشد و اصولاً حساش نمیکند. در زندانی به بزرگی ماتریکس خود را آزاد میپندارد و با این حال پرسشی در ذهن دارد که خواب شبانه را بر او حرام کرده است. او میداند که چیزی در این جهان وارونه و اشتباه است اما نمیتواند بداند آن چیست. همین کلافگی و بیدارخوابیهای او است که مورفیوس را به سوی او میکشاند. مورفیوس به او میگوید من فقط حقیقت را به تو نشان میدهم. حقیقت همان دیدن عریان و بیبزک واقعیت بردگی تو و بشریت است. راه را به تو میشناسانم اما انتخاب رفتن به این راه فقط از عهدهی خود تو برمیآید. حقیقت این است که تو زندانی ماتریکس هستی، حقیقت این است که زمان همیشه علیه ما عمل میکند و برای همین باید شتاب بکار بزنیم. ماتریکس “این ماشین در خود و برای خود” در همهی گوشهکنارهای زندگی ما حضور دارد “حتی وقتی مالیات میپردازیم”، ما را کنترل میکند و ما فقط منابعی انرژیزا برای آن هستیم. نیو در خیابان نگاهش به “زنی” میافتد و مفتون و شیفتهوار به دنبالش چشم میدوزد. مورفیوس به او نهیب میزند و از نیو میخواهد تا مراقب رفتار خود در ارتباط با این موجودات مسخشده باشد که تن و جانشان به تصرف ماتریکس در آمده است. اینها میتوانند زنی فریبنده یا مردانی با شغلهای “وکیل و دکتر و معلم” باشند که مؤدبانه پشت چراغ قرمز توقف میکنند و “مالیات هم میپردازند”. اینها همه بخشی از ماتریکس شدهاند و برای دفاع از آن اگر لازم باشد او را میکشند. نیو از آنچه که حالا با “چشمهای مسلح”اش میبیند وحشت کرده است، نفساش میگیرد، سرش به دوران میافتد، فریاد میزند میخواهم به همانجای قبلی بازگردم، میخواهم بروم. اما بازگشتی در کار نیست، نمیتواند از نو اسارتاش را عین آزادی قلمداد کند. همینکه واقعاً بیناییاش به او برگشت و همینکه “از بیرون به درون رفت”، همینکه از آستانهی انتخاب گذشت دیگر بازگشتی برایش متصور نیست زیرا “قدم در راه بیبرگشت گذاشته است”.
نظریهی جامعهی سرمایهداری ناب همان ماتریکس است که دیدارش راه بر نفس آدمی میبندد. ما که به ایدئولوژی فردیت آزادمختارِ بااراده در نظام بازاربنیاد عادت داریم، با چشم گشودن بر واقعیت سرمایهداری ناب و دیدن بردگی ذلتباری که تحت حاکمیت آن باید تاب بیاوریم، چشمهایمان را میپوشانیم. این چه تصویری است که برای ما ترسیم میشود؟ ممکن نیست. اما حقیقت سرمایه همین است که در این نظریه بر ما بازگو میشود، باید چشمهایمان را به دیدن عادت بدهیم و تنهای زار و رنجورمان را به جنگیدن.
جامعهی سرمایهداری ناب منطق ساختاری سرمایه و چیرگی آن را بر جامعه و انسانها توضیح میدهد با این پیشفرض که هیچ مقاومتی در برابر جبر این منطق انجام نگیرد. این نظریه حساسیت ما را در برابر هیولای سرمایه تیزتر و خطرات چیرگی کامل و مطلق آن را بر هستی اجتماعی ما به گونهای وحشتآور توصیف میکند. این نظریه حقانیت چیرگی بازارها و منطق کالایی ــ اقتصادی سرمایه را بر زندگی اجتماعی بشریت امروزی به پرسش میگیرد و نقش هدایتکنندهی آنها را در تولید و توزیع و مصرف داراییهای طبیعت و بشریت کاملاً مخرب، ناعادلانه، اسارتآور و نابودکنندهی آزادی واقعی انسانها میداند. نظریهی جامعهی سرمایهداری ناب نظریهای مربوط به ساختار عمیق یا منطق درونی سرمایه است که “با جدی گرفتن مدعای مارکس در پیوند با سرمایه بهدست آمده است مبنی بر این که سرمایه اساساً همان ارزش خودگستر یا ارزش خودارزشافزا است”.[۲] خودارزشافزایی ارزش به وضعیت شئشدگی کامل در جامعهی سرمایهداری ناب اشاره دارد.
منظور از شئشدگی چیست؟
شئشدگی تامّ و تمام همان وضعیتی است که در ماتریکس تا حدودی نشان داده میشود: عاملیت انسانی ما در ماتریکس بلعیده شده است. شئشدگی اقتصادی وضعیتی است که کالا و پول در آن میانجی روابط اجتماعی بین عاملهای اقتصادی میشوند. منظور این است که در بازار “روابط اجتماعی” بین اشیا برقرار میشود، یا به بیانی روابط اجتماعی در این “اشیا” جسمانیت مییابند. شئشدگی اقتصادی دلالت بر جامعهی بازاربنیاد دارد، جامعهای که نیروهای بازار کنشهای عاملهای انسانی اقتصاد را برای حداکثر سودآوری سرمایه هدایت میکنند. به نظر آلبریتون، مارکس با فرضیهی شئشدگیِ کامل قانون ارزش را در «سرمایه» تدوین میکند که با بحثهای تاریخی او بسیار متفاوت است. او شئشدگی را با توسل به استعارهی انسانها بهمثابه “حاملان صرف مقولات اقتصادی” یا “تشخصیابی مقولات اقتصادی” بررسی میکند. شئشدگی توصیف وضعیتی است که در چارچوب آن منطقِ ساختاری سرمایه، اشخاص را به “حاملان” نیروهای اقتصادی تبدیل میکند. مارکس مینویسد: “برای اینکه بین این اشیا، بهعنوان کالا، ارتباط برقرار شود، نگهبانان آنها باید بهعنوان اشخاصی که ارادهشان در دست این اشیا است با هم رابطه برقرار کنند…”.[۳] مارکس این استعارهها را بهکار میبرد تا بتواند سرمایه را به مثابه «ارزش خودگستر» در سطح عالی تجرید ـ سطح شئشدگی تامّ و تمام ـ نظریهپردازی کند. سطحی که در آن همزمان اجازه داده میشود عاملهای انسانی اقتصاد و حیات اجتماعی خود را با تبعیت کامل از منطق سرمایه بازتولید کنند. انسانها در این جامعه اعضای منفعل و مطیعی هستند که به علت کارکردهای منطق کالایی ـ اقتصادی سرمایه به طبقات سهگانهای تقسیم شدهاند و هر طبقه با دریافت مزد (طبقهی کارگر)، سود (طبقهی سرمایهدار) یا اجارهبها (طبقهی صاحبزمین) خود را بازتولید میکند. به نظر آلبریتون مفهوم “ارزش خودگستر” که در این فرمول نمایش داده میشود دلالت بر شئشدگی دارد: ’M-C…P…C’-M. زیرا این فرمول به معنای این است که تمام نهادهها و ستادههای سپهر اقتصادی جامعه (سرمایهی پولی ـ خرید نهادههای کالایی، ترکیب آنها با هم و تبدیلشان به سرمایهی کالایی در فرایند تولید، و کسب سود از راه فروش کالاها) کالایی شدهاند و دورپیمایی سرمایه بدون کمک عوامل فرااقتصادی گسترش مییابد.[۴]
پس جامعهی سرمایهداری ناب همچون ماشینی متشکل از افراد انسانی است که کالاها آنها را بههم وصل میکنند، در این ماشین کالا و پول میانجی روابط اجتماعی میان عاملهای انسانی میشوند. در این جامعه شئشدگی کامل حکمفرما است. این جامعه، یا به بیانی این ماشین، هنگامی دقیقاً نظریهپردازی میشود که در سطح نظریه فقدان دخالت بیرونی در سازوکارهایش را پیشفرض خود بدانیم. در این صورت درک عملکردهای این ماشین “در خود و برای خود” ممکن خواهد بود، ماشینی که از ما برای سودآوری هر چه بیشتر استفاده میکند. هیولایی که جسم ما را تصاحب کرده است و از حلق و گلو و زبان ما برای سخن گفتن استفاده میکند. نظریهی جامعهی سرمایهداری ناب چگونگی عملکرد سرمایه و ذات آن را به هنگامی که با هیچ نیرویی بیرون از خویش برخورد ندارد به ما میشناساند و نشان میدهد که زندگی اجتماعی در صورتی که تحت چیرگی کامل این منطق باشد به چه شکل خواهد بود.
آیا به لحاظ تاریخی توجیهی قانعکننده برای پردازش نظری جامعهی سرمایهداری ناب و اصولاً بحث پیرامون منطق سرمایه وجود دارد؟ آیا این نظریه به بیان وبر بهمعنای برجستهکردن یکسویهی گوشهای از واقعیت و در سایه گذاردن گوشههای دیگر نیست؟
پاسخ به بخش نخست پرسش بالا مثبت است و پاسخ به بخش دوم آن منفی. برای پاسخگویی به بخش نخست پرسش بالا میتوانیم پیش از هر چیز به تجربهی روزمرهی خودمان رجوع کنیم. با تعمیق سرمایهداری و وابستگی هر چه بیشتر جوامع به بازارهای جهانی و هدایت زندگی این جوامع توسط این بازارها، ما نیز شاهد گسترش و تعمیق تاثیرات آنها بر زندگی خود هستیم.[۵]
با مطالعهی دقیقتر میتوان متوجه شد که بهرغم تجربهی رشد ناموزون در طول حیات سیصد سالهی سرمایهداری و شکلهای متفاوتی که این پدیده از سر گذرانده است، همزمان نیروهای خاص ثابتی نیز وجود دارند که روابط اجتماعی در جوامع سرمایهداری گوناگون را همگون و متحد کردهاند، حتی اگر این همگونی و وحدتبخشی تامّ و تمام نبوده باشد. این نیروهای خاص ثابت، یعنی منطق کالایی ـ اقتصادی سرمایه بهرغم ناکامل بودنشان قابل شناساییاند، “مثلاً حرکت سرمایه از شاخههای تولیدی کمسود به شاخههای پرسود یا مثلاً نوسان قیمتها متناسب با تغییرات عرضه و تقاضا…”.[۶] منطق کالایی ـ اقتصادی سرمایه بهنحو خودگستری فرایندهای کار و تولید را تابع خود میسازد، در سطح جهانی گسترش مییابد، دیگر سپهرهای زندگی اجتماعی را زیر نفوذ خود درمیآورد و نیروهای اجتماعی دیگر را شکل میدهد، در حالی که تأثیر متقابل این نیروها بر منطق سرمایه کمتر است. بهاین ترتیب به علت وجود این منطق کالایی ـ اقتصادی که بهرغم شکلهای گوناگون و نایکسان سرمایهداری دوام آورده است امکان نظریهپردازی این نیروی دیرپا و جانسخت در قالب نظریهی جامعهی سرمایهداری ناب وجود دارد. از آنجا که این نیروها قدرتمندترین نیروهای اجتماعی در این جامعه هستند و بر همهی سپهرهای دیگر زندگی اجتماعی تاثیر میگذارند و از همهی دیگر نیروهای اجتماعی استقلال درخوری کسب کردهاند، پس نظریهپردازی دربارهی آنها به معنای برجسته کردن صرف گوشهای از واقعیت نیست. از آنجا که این نیروها هستی اجتماعی بشریت امروزی را شکل میدهند نظریهپردازی آنها بهمعنای روشنایی انداختن بر سازوکارهای اصلی در جامعهی سرمایهداری است. در ضمن ما در این سطح از تحلیل بهنحوی عامدانه درهمآمیزی نیروهای دیگر با سرمایه را از بررسی خود کنار گذاشتهایم تا در سطوح دیگر تحلیل (تحلیل مراحل گوناگون حیات سرمایهداری و تحلیل تاریخی) نیروهای دیگری را که در تعامل و کشاکش با منطق سرمایه هستند بهنحو بهتری بررسی کنیم.
نظریهی جامعهی سرمایهداری ناب به بیان آلبریتون نوعی پردازش نظری پیشساخته نیست بلکه نوعی پالایش سرمایهی مارکس است که خود ریشه در تاریخ دارد. به این معنا که این کتاب پیش از قرن نوزدهم قابل نگارش نبود. اما در ضمن نظریهی جامعهی سرمایهداری ناب، نظریهای مربوط به جامعهای تاریخاً موجود هم نیست، جامعهای است مجرد که خودشئکنندگی سرمایه در سطح تاریخ را در سطح نظریه امتداد داده و کامل میکند. پس جامعهای مجرد است که دارای جایی معین در زمان و مکان تاریخی نیست. یک جامعهی سرمایهداری ناب است که به لحاظ مکانی به نحو مجردی «جهانی»[۷] است یعنی فضایی بیرون از خود ندارد و “در نتیجه دارای هیچ بُعد «خارجی» در معنای تجارت بینالمللی، سرمایهگذاری بینالمللی یا سیستم پول بینالمللی نیز نیست. میدانیم که چنین جامعهای دستخوش بحرانهای ادواری میشود اما نمیدانیم که این بحرانها هر چند گاه یکبار اتفاق میافتند و از مدت دوامشان هم چیزی نمیدانیم. میدانیم که چنین جامعهای دارای گرایشهایی به سمت تمرکز و تراکم است اما نمیتوانیم پیشاپیش از شدّت و حدود و میزان آن چیزی بدانیم و همچنین نخواهیم دانست که چه زمانی این گرایش میتواند منجر به بروز انحصار توسط چند شرکت معدود بشود”.[۸] چون جامعهی سرمایهداری ناب از لحاظ تجربی در هیچ کشوری یافت نمیشود پس آغاز و پایانی هم در معنای تاریخی بر آن متصور نیست، اگرچه نرخ کاهندهی سود بهمعنای ضرورت میرایی آن است. در ضمن میدانیم که بهدلیل شئشدگی کامل این جامعه و سودمحوری عنانگسیختهی حاکم بر آن که سودش را از استثمار کار بهدست میآورد و همزمان به نیازهای انسانی کاملاً بیتفاوت است، حتماً در برابر آن مقاومت خواهد شد.[۹]
نظریهی جامعهی سرمایهداری ناب (بهمثابه یک جامعه اقتصادی ناب بدون وجود هیچگونه روابط شخصی قدرت بین افراد – بهمعنای رابطهی سلسلهمراتبی مبتنی بر قدرت در محل کار – یا دخالتهای دولتی یا اتحادیههای کارگری برای محدود کردن سازوکارهای سرمایه و غیر آن) چه تفاوتی با نظریهی اقتصادی متعارف دارد که آن نیز در تجرید از این قبیل دخالتها اقتصاد را نظریهپردازی میکند؟
نظریهی اقتصادی متعارف تقریبا بهطورکامل رویکردی ابزارانگارانه، تکنیکی و شئشده به “شکلهای اجتماعی” نظیر کالاها، پول و سرمایه دارد. یعنی آنها را همچون اموری طبیعی، فراتاریخی و غیراجتماعی، بهمثابه “شئ” میپذیرد (در حالیکه کالاها پول و سرمایه، این شکلهای اجتماعی، در واقع تجسم روابط اجتماعی و میانجی آنهایند و نه “اشیایی” طبیعی). به نظر آلبریتون اقتصاد متعارف با تبدیل این شکلهای اجتماعی به عوامل ریاضی صرف و الگوهای مجرد ریاضی سعی دارد با تسهیل در دستکاری آنها کسب سود را افزایش دهد. نظریهی اقتصادی رایج به پیوند بین سپهر اقتصادی و سپهر غیراقتصادی یا الگوی مجرد و تحلیل تاریخی توجه زیادی ندارد. برای همین هم نظریهی اقتصادی متعارف و رایج در دانشگاهها چیرگی نیروهای اقتصادی بر همهی زندگی اجتماعی را میپذیرد و این وضعیت را تجویز هم میکند (“علوم” دانشگاهی دیگر را نیز تا حد زیادی زیر نفوذ خود گرفته است). بهاین ترتیب نظریهی رایج اقتصادی با پذیرش حقانیت جایگاه هدایتکنندهی اقتصاد و با تجویز سیاستهای اقتصادی بیگانهساز موجب تحکیم و تشدید بیشتر شئشدگی میشود. “در نظریهی اقتصادی متعارف جدایی سپهر اقتصاد از سپهر اجتماعی تحت نظام سرمایهداری معمولاً آرمانی هنجاری قلمداد میشود و این جدایی معمولا در آن دسته از فعالیتهای اقتصادی تشدید هم میشود که این اقتصاددانان به آن مشغولاند”.[۱۰] بهنظر آلبریتون دستاورد بزرگ مارکس درک او از شئشدگی یا به بیان دیگر درک این نکته بود که سرمایه چهگونه بهنحوی توأمان و متناقض موجودی اجتماعی و ضداجتماعی است. اجتماعی است زیرا جامعهی بشری را تحت حاکمیت قانون ارزش و منطق کالایی در یک نظم اجتماعی جهانی متحد میکند و ضداجتماعی زیرا که از راه ایجاد اختلافات شدید فزاینده یعنی از راه ایجاد تقابلهای طبقاتی و جغرافیایی و اقتصادی به آن سمت میرود. به نظر مارکس سرمایه بهمثابه ارزش خودارزشافزا رابطهای اجتماعی است که به محض رشد و بلوغ سیطرهی خود را به نحو تدریجی بر دیگر روابط اجتماعی تحکیم و تعمیق میبخشد و آنها را در خدمت خودافزایی خویش به کار میگیرد. استقلال نسبی آن از دیگر بخشهای زندگی اجتماعی و نقش هدایتکنندهی آن راز خصوصیت دوگانهی اجتماعی و ضداجتماعی آن است. اقتصاددانان بورژوا که به خصوصیت اجتماعی اقتصاد بیتوجهاند، با نظریهپردازی دربارهی اقتصاد چون سپهری ضداجتماعی با ابزارهای کمّی و تکنیکی به آن میپردازند، گویی اصولاً ارزش مصرفی و ارزش غیراقتصادی را نمیبینند. نظریهی اقتصادی متعارف به نظریهپردازی دربارهی جنبهی ضداجتماعی سپهر اقتصادی میپردازد اما قوت رویکرد اونو ـ سکین ـ آلبریتون[۱۱] و روش سهمرحلهای آنها این است که رویکردی فلسفی ـ هستیشناختی به اقتصاد سیاسی سرمایهداری اتخاذ میکند تا پیآمدهای شئشدگی کامل روابط اجتماعی را بهویژه در نظریهی جامعهی سرمایهداری ناب با نگاهی انتقادی بررسی کند و نشان دهد که سرمایه چیزی نیست مگر روابط اجتماعی بین انسانها که در شرایط معین تاریخی به قدرتی بر فراز سر آنان تبدیل شده است.
وضعیت طبقاتی در چنین جامعهای چگونه است؟
بهنظر آلبریتون، مارکس سرمایهداری ناب را جامعهای میداند که تولید آن چیزی نیست مگر تولید کالاها و این تولید هم فقط از سوی نیروی کارِ کالایی شده انجام میشود که سرمایه آنها را به منظور کسب سود حداکثر استخدام کرده است.[۱۲] در این جامعه تنها سه طبقهی اقتصادی وجود دارد: طبقهی کارگر همهی کار مولد را انجام میدهد، طبقهی سرمایهدار صاحب همهی ابزار تولید است و طبقهی زمیندار که صاحب همهی زمینها و منابعی است که قابلیت انحصاریشدن دارند. در سرمایهداری ناب تبعیت کار و فرایند تولید از یک نظام درهمتنیدهی بازارهای خودتنظیمگر را شاهدیم، یعنی هیچ نیروی فرااقتصادی سازمانیافته (دولت، انحصارات، اتحادیههای کارگری و نظایر آن) در سازوکارهای بازارها دخالتی ندارند. در این جامعه هر فرد کارگر برای تأمین معاش باید نیروی کار خویش را بفروشد یا مزدبگیر دیگری کمکش کند. کارگران آزادند تا نیروی کارشان را به هر سرمایهداری که خریدار آن است بفروشند و آزادند تا شغلی را رها کرده و شغل دیگری جستجو کنند. هر کارگری در این معنا آزاد است اما این آزادی منوط به انباشت سرمایه است که با میانجی بازارها عمل میکند. «شرایط کار و شرایط مزد کارگران ناماهر در سرمایهداری ناب به علت وجود رقابت به برابرسازی گرایش دارد،[۱۳] مزدها به سوی میانگین عام هزینهی بازتولید طبقهی کارگر میگرایند. پس در جامعهی سرمایهداری ناب، کار کردن برای یک سرمایهدار خاص تقریبا همچون کار در خدمت هر سرمایهدار دیگر است. در نتیجه عمل “گزینش” با این که وجود دارد اما نسبتاً فاقد معناست».[۱۴] طبقهی کارگر در کلیّت خویش یا بنا به شرایط تعیین شده از سوی سرمایه کار میکند یا این که باید بیکاری و گرسنگی را تاب بیاورد. پس آنچه که از منظر ذهنی آزادی تلقی میشود از منظر عینی گزینشی بین مرگ یا کار بر اساس شرایط ناشی از رقابت سرمایهدارانه است. بهاینترتیب شئشدگی کنش کارگران را زائدهای از حرکت سرمایه میکند. در این حالت عاملیت کارگران خنثی شده است زیرا این عاملیت در خدمت سودآوری سرمایه و خارج از کنترل خود کارگران است. حرص سرمایه برای کسب حداکثر سود موجب بیتفاوتی سرمایه نسبت به کار کارگران و خود آنها میشود و بنابراین نیروی کار را فقط نهادهای کالایی تلقی میکند.
عاملیت سرمایهداران منفرد در وضعیت شئشدگی کامل که ویژگی سرمایهداری ناب است، چندان فرقی با عاملیت کارگران ندارد. بهنظر آلبریتون در ظاهر هر سرمایهداری آزاد است تا در تولید هر کالایی به هر شکلی که خود صلاح میداند وارد شود و از یک شاخهی تولیدی به شاخهی دیگری برود. امتیاز سرمایهداران بر کارگران اینجا است که آنها مجبور به فروش نیروی کار خود نیستند زیرا صاحب ابزار تولیداند. حس آزادی سرمایهدار نه فقط ذهنی که همچنین، به علت وجود ثروتی که به چنگ میآورد، عینی هم هست. اما آزادی او نیز با محدودیتهای شدید ناشی از شرایط عینی بازار روبرو است. «تنها مزیت سرمایهداران بر کارگران این است که دو برابر آنها از مرگ فاصله گرفتهاند. زیرا آنها ابتدا باید ورشکست شوند تا به وضعیت کارگر بیفتند».[۱۵] سرمایهدار ناچار است جبر ساختاری بازار را رعایت کند تا ورشکسته نشود. پس نمیتواند مزدها یا شرایط کار کارگران خود را متفاوت از سطح مقررشده از سوی بازار تنظیم کند. برای کسب سود باید به شاخههای موفق تولیدی بپیوندد و باید به شیوهای تولید کند که با استانداردهای بازار سازگار باشد. با این حال بهرغم تمام تلاشاش برای “رعایت قوانین بازار” هنوز هم ممکن است به علت بحران ناشی از رکود ورشکسته شود. نبرد یا مرگ یا رشد همیشه سرمایهداران را تعقیب میکند، “زیرا آن دسته از واحدهای سرمایه که رشدی را تجربه نمیکنند دارای ذخایر کمتری برای سرمایهگذاری در نبرد بر سر تصرف بازارها هستند، و بههمین دلیل هم ضرورتاً به مرور زمان ناپدید میشوند یا این که از سوی دیگر واحدهای سرمایه بلعیده میشوند».[۱۶] به بیان آلبریتون نرخ میانگین سود که از سوی بازار تعیین میشود سرمایهداران را به سوی شاخههای پرسودتر اقتصادی هدایت و به آنها دیکته میکند که چه چیزی و به چه شیوهای تولید کنند. نمونههای بالا همه وضعیت شئشدگی کامل را به تصویر میکشند. شئشدگی کامل به معنای ناپدید شدن عاملیت انسانی نیست بلکه بهاین معناست که این عاملیت تحت هدایت بازار و فاقد استقلال است. یعنی در تعیین نتایج اقتصادی مقاصد و نیات انسانی هیچ نقشی بازی نمیکنند و حرکت ارزش به تنهایی آنها را تعیین میکند. در چنین جامعهای «کارگران زائدههای ماشینها هستند و شرایط کار در بین کارخانهها توسط رقابتی همگون و یکسان میشود که گرایش به برابرسازی نرخ ارزش اضافی دارد».[۱۷]
باید بهخاطر داشت که این وضعیت فقط در سطح تحلیلی جامعهی سرمایهداری ناب صادق است و با حرکت فزایندهی ما به سمت سطوح انضمامی تحلیل، جایی که شئشدگی کمتر است، عاملیت از انواع مختلف آن و تا درجات مختلفی دوباره پدیدار میشود: برای این که اصولاً مدیریت نیروی کار بهمثابه کالا در سطح تحلیل جامعهی سرمایهداری ناب ممکن باشد، افراد انسانی در شکلی پراکنده و مطیع و تربیتپذیر فرض میشوند، آنها از هرگونه ابزار تولیدی محروم هستند و در ضمن به اشخاص حقوقی آزاد تبدیل میشوند که حق و آزادی فروش نیروی کارشان را دارند. آنها ارزش نیروی کار خود را دریافت میکنند تا بتوانند خود را بازتولید کنند و در ضمن باید «ارتش ذخیرهی صنعتی نیز موجود باشد تا به نحو ادواری توسط بحرانها از نو ایجاد شود و بهاین ترتیب مزدها را با تقاضای سپهر صنعت سازگار کند».[۱۸]
اما آیا وجود مالکیت فردی بر داراییها و تصدیق متقابل آن از سوی افراد و طبقات به معنای این نیست که با نیرویی فرااقتصادی بهمثابه نیروی حقوق قانونی روبرو هستیم و در نتیجه نمیتوان از شئشدگی کامل سخن گفت؟
بهنظر آلبریتون از آنجا که سرمایهداری ناب مبتنی بر حقوق مطلق مالکیت فردی است، شاید چنین تصور شود که به دلیل وابستگی سرمایهداری به سازوکارهای فرااقتصادی قانونی ــ حقوقی با شئشدگی تامّ و تمام روبرو نیستیم. اما او با استفاده از عبارت مارکس که در وضعیت سرمایهداری ناب قانون چیزی نیست مگر «بازتاب انفعالی» وضعیتی که جدایی افراد و اشخاص حقوقی را بهمثابه صاحبان دارایی در فرایند مبادله به رسمیت میشناسد، این وضعیت را توضیح میدهد. روابط مبادله بنیان جامعه هستند و مفهوم شخص حقوقی فقط بازتاب سادهی این روابط است. در واقع اصطلاح «شخص حقوقی» به نحو صاف و سادهای تصدیقی بر این وضعیت شئشدگی است، زیرا این اصطلاح مفهومی است که از دلِ استقلال مطلقِ هر فرد در حوزهی مالکیت شخصی خویش برمیآید و چنین افراد مستقلی تنها به نحو اقتصادی از راه مبادلهی کالاها به یکدیگر وصل میشوند. مارکس در این زمینه پس از بیان جملاتی که در گفتاورد بالا از او یاد شد، مینویسد: “نگهبانان کالاها باید چنان رفتار کنند که جز با عملی که دو طرف راضی به آن باشند، کالای دیگری را تصاحب و کالای خود را واگذار نکنند. بنابراین، نگهبانان باید متقابلاً یکدیگر را بهعنوان مالک خصوصی به رسمیت بشناسند. این رابطهی حقوقی که شکل آن قرارداد است، خواه بهعنوان بخشی از یک نظام حقوقی تکاملیافته و خواه غیر از آن، رابطهی میان دو ارادهای است که رابطهی اقتصادی را منعکس میکند. محتوای این رابطهی حقوقی یا رابطهی بین دو اراده، خود بر اساس رابطهی اقتصادی تعیین میشود. در اینجا اشخاص برای یکدیگر صرفاً در مقام نمایندگان کالا و از این رو چون مالکان کالاها وجود دارند. با ادامهی تحقیقمان خواهیم فهمید که بهطور کلی صورتکهای اقتصادی اشخاص صرفاً مظهر روابط اقتصادیاند و در مقام حاملان این مناسبات اقتصادی است که آنان با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند».[۱۹]
بهاینترتیب در جامعهی سرمایهداری ناب با بلعیده شدن فاعلیت و عاملیت انسانها در منطق کالایی ـ اقتصادی روبهرو هستیم. معنای جملات بالا این است که افراد انسانی در این جامعه معمولاً خود را سوژههایی کاملاً آزاد و مستقل و دارای حقوق قانونی حس میکنند که دستشان برای خرید و فروش هر چیزی ـ از جمله نیروی کارشان ـ کاملاً باز است. اما قدرت فاعلیت کارگران معمولا بهنحو سختگیرانهای بهدلیل الزام فروش نیروی کارشان تحت شرایطی که هیچ کنترلی بر آن ندارند، بهشدت محدود میشود. همین نکته شامل حال سرمایهدارها هم میشود، یعنی فاعلیت افراطی آنها هم در زمینهی خرید، تولید و فروش بهدلیل محدودیتهای ساختاری ناشی از منطق بازار بهشدت تضعیف میشود.
[۱] کارگردان فیلم: واچوفسکیها ۱۹۹۹. خلاصهای از فیلم: شورشیان سرزمین ماتریکس به کمک تجهیزات محرمانه خود با نیو که خود یک هکر کامپیوتری است ارتباط برقرار میکنند و به او شرح میدهند که حقیقتی که او تصور میکند یک شبیهسازی پیچیدهی کامپیوتری است به نام «ماتریکس» که توسط نوعی هوش مصنوعیِ بدخواه طراحی شده است. ماتریکس حقیقت را از بشریت مخفی میسازد و به آنها اجازه میدهد تا یک زندگی متقاعدکننده و شبیهسازی شده در سال ۱۹۹۹ را داشته باشند. در حالی که ماشینها در حال رشد کردن هستند و از آدمها به عنوان منبع انرژی دایمی استفاده میکنند. مورفیوس رهبر این آزادیطلبان باور دارد که نیو همان برگزیدهای است که انسانها را به سوی آزادی هدایت کرده و حاکمیت ماشینها را برخواهد انداخت. به اضافهی نیو٬ ترینیتی و مورفیوس هم در مقابل بندهسازی انسانها توسط ماشینها میجنگند، درحالی که نیو کم کم شروع به پذیرفتن نقش خود را به عنوان شخص برگزیده میکند.
[۲] R. Albritton, Dialectics and Deconstruction In Political Economy, 1999
فصل دوم
[۳] سرمایه، جلد یکم، ص. ۱۱۴، ترجمهی حسن مرتضوی
[۴] شئشدگی اشاره به این نکته است که سرمایهداری “حیاتی مستقل” از آن خویش دارد؛ همانطور که مارکس در نقل قول زیر مینویسد: “سرمایه بهمثابه ارزش خودگستر تنها بهمعنای دربرگیری روابط طبقاتی نیست، یعنی جامعهای دارای خصوصیتی خاص که ناشی از وجود کار در شکل کارمزدی است… آنها که دستیابی ارزش به حیات مستقل را همچون تجرید صرف میبینند فراموش میکنند که حرکت سرمایهی صنعتی همانا تجریدی در خود واقعیت یا تجرید واقعیin actu است… ارزش به مثابه سرمایه به حیاتی مستقل دست مییابد که سپس آن را طی حرکت خود حفظ و تشدید میکند” (سرمایه جلد دوم، ۱۹۶۷، ص.ص ۹-۱۰۸. برگرفته از آلبریتون ۱۹۹۹).
[۵] اما این شناخت تجربی ناقص است زیرا صرفاً از سازوکار استفاده از پول برای کسب پول بیشتر آگاهی مییابد و فاقد ابزار لازم برای درک همهی آن روابط اجتماعی است که منطق کالایی ـ اقتصادی میانجی آنها شده است. در ضمن این نوع شناخت محدود نمیتواند به استثمار کار از سوی سرمایه بیندیشد. این رویکرد تجربی نقطهی عزیمت حرکت گفتمان اقتصاد سیاسی را تشکیل میدهد. اقتصاد سیاسی همراه با سرمایهداری متولد شده و رشد میکند. و همراه با حرکت خودتنظیمگرانهی بازارها این نیز مجردتر و نظاممندتر میشود. مثلاً اسمیت و ریکاردو با دفاع از سیاست آزادگذاری نسبی (لسه فر) به سرمایهداری کمک میکنند تا نابتر شود. اما اسمیت و ریکاردو هیچیک موفق به گسست کامل با عقل متعارف نمیشوند که تنها جنبهی مادی و نه اجتماعی مقولههای ارزش را در نظر میگیرد. بنابراین درجهی تجرید در نظریههای آنها بهحدی نیست که آنها بتوانند این روابط مادی را بهمثابه روابط اجتماعی شئشده درک کرده و مقولات ارزشی را به نحوی دقیق نظاممند کنند.
[۶] همان منبع
[۷] در ضمن در این زمینه ارجاع میدهم به زیرنویس شمارهی ۲۱ در سرمایه جلد یکم ص. ۶۲۶ ترجمهی حسن مرتضوی، جایی که مارکس مینویسد: «برای این که موضوع مورد بحث را در خلوص خود، رها از تمامی اوضاع و احوال فرعی و آشفتهکننده بررسی کنیم، باید کلّ جهان بازرگانی را چون یک کشور در نظر بگیریم و فرض کنیم که تولید سرمایهداری در همه جا استقرار یافته و بر تمام رشتههای صنعت مسلط شده است.»
[۸] همان منبع
[۹] در این سطح از بحث نمیتوان از شکلهای مقاومت و نتایج آن سخنی گفت فقط میتوان گفت که چنین منطقهای کالایی ـ اقتصادی با زندگی انسانی سازگار نیستند و به همین دلیل در برابر آنها مقاومت خواهد شد.
[۱۰] همان منبع
[۱۱] سه متفکری که پیرامون روششناسی مارکس در سرمایه مارکس و بازسازی آن فعالیتهای پژوهشی بسیاری انجام دادهاند.
[۱۲] آلبریتون یادآوری میکند که با وجود فرض تولید تمام کالاها به نحوی سرمایهدارانه نباید فراموش کرد که همهی کالاها تولید نمیشوند. مثلاً اگرچه نیروی کار و زمین به کالا تبدیل شده و به شیوهی سرمایهدارانه مدیریت میشوند اما آنها به نحوی سرمایهدارانه تولید نمیشوند و سرمایه برای مدیریت این دو کالا بهویژه با مشکلات فراوانی روبرو است.
[۱۳] بهعنوان نمونه نگاه کنید به جملات خود مارکس: «با این همه کاری که جوهر ارزش را تشکیل میدهد، کار برابر انسانی یعنی مصرف نیروی کار انسانی همانند است. کل نیروی کار جامعه که در ارزش دنیای کالاها بازنموده میشود، در اینجا بهعنوان نیروی کار واحد و همانند انسانی تلقی میشود، هر چند از بیشمار نیروی کار منفرد تشکیل شده باشد. هر کدام از این نیروهای کار منفرد، تا جایی که واجد خصوصیت میانگین اجتماعی نیروی کار باشد، و بهمثابه میانگین اجتماعی نیروی کار عمل کند، همانند دیگری یک نیروی کار است؛ بنابراین، در تولید کالا فقط میانگین زمان کار لازم، یا زمان کار لازم به لحاظ اجتماعی مورد نیاز است…» (سرمایه جلد یکم ص. ۶۹. ترجمهی حسن مرتضوی). یا در جای دیگر مینویسد: «از این پس هر نوع نیروی کار را مستقیماً نیروی کار ساده تلقی خواهیم کرد…». همان منبع. ص. ۷۴
[۱۴] همان منبع
[۱۵] همان منبع
[۱۶] تونی اسمیت: جهانیسازی، چهار الگو و یک رویکرد انتقادی. ترجمهی فروغ اسدپور ۱۳۹۱
[۱۷] R. Albritton, Dialectics and Deconstruction In Political Economy, 1999
فصل دوم
[۱۸] همان منبع
[۱۹] سرمایه، جلد یکم، صص. ۱۱۶-۱۱۵ ترجمهی حسن مرتضوی
دیدگاهتان را بنویسید