/ نولیبرالها، سوسیالدموکراتها و ملامت بیکاران /
کانال دولتی تلویزیون دانمارک اخیراً به مدت سه روز برنامهای دربارهی بیکاران نشان داد. برنامههای پس از اخبار که در ساعت ۱۹ پخش میشود معمولاً تفریحی و سرگرمکننده شمرده میشود و مهارت مجریان برنامه نیز در همین حد و اندازه است. قصد برنامه جلب توجه به معضل بیکاری در کشور بود و تشویق بیکاران به جستجوی «شغل» یا هر چه که یافت شود. برای سه «شغلی» که هیچ صحبتی از مضمون و درآمد و شرایط آن در میان نبود، بیش از صد تقاضا از سوی «بیکاران» ارسال شده بود و از میان این تعداد نیز ۳۰ تن گلچین شدند تا در برنامهی شوی تلویزیونی «جاب مچ یا جفتکردن شغل و متقاضی» با حضور سه مدیر سطح میانی از سه شرکت و مؤسسهای که این مشاغل خالی را در اختیار داشتند شرکت کنند. یکی از اینها کارخانهی شکلاتسازی، دیگری کارخانهی ساخت برخی ابزارآلات صنعتی و سومی مؤسسهی انتشار مجلههای مد و سرگرمی بود. ۳۰ نفر در رقابت برای دستیابی به سه شغل که محتوای آنها هیچ معلوم نبود، شرکت کردند. مدیران به افراد متقاضی وظایفی واگذار میکردند تا چابکی، چالاکی، هوشیاری، توانایی همکاری، قدرت رهبری، قدرت هماهنگی با دیگران، مهارت زبانی، مهارتهای دستی، توانایی کنار زدن دیگران و برجسته کردن خود و نظایر آن را در آنها بیازمایند. مدیرها هر شب تعدادی از داوطلبان را به دلایل گوناگونی حذف میکردند و سرانجام شب آخر سه نفر قراردادهای کار را دریافت و امضا کردند. برای بسیاری از این افراد ظاهر شدن در مقابل دوربین تلویزیون سراسری و سخنگفتن از خود و رنجهایشان یا فشاری که بهعلت بیکاری به آنها وارد میشود، دشوار بود. برخی از این افراد دچار مشکلات جدّی اقتصادی و مالی بودند، برخی در آستانهی از دستدادن خانه و کاشانهی خود و برخی در اثر این وضعیت مشکلات روحی خاصی پیدا کرده بودند. با اینحال آمدند، مقابل دوربین ایستادند و در بارهی مشکلات خود سخن گفتند و هنگامی که از بازی حذف میشدند، اعلام میکردند که تجربهی بسیار خوبی در این برنامه کسب کردند و چیزهای جدید بسیاری آموختند. اما هنگامی که قرار بود از این چیزهای جدید بسیار خوب سخن بگویند معمولاً جز کلیشههای رایج «خوب بود»، «آموزنده بود» و نظایر آن چیزی نداشتند به بینندگان بگویند. در لابلای این نمایش تلویزیونی که مشکلات ناشی از بیکاری عدهای مایهی سرگرمی و تفریح بسیاری دیگر شده بود گاه پیش میآمد که یکی از سه مدیر یادشده در حین اخراج یکی از متقاضیان از بازی به او وعدهی کمک اضافی و خارج از برنامه بدهد، این قسمت دیگر اوجِ دراماتیک بازی بود. یکی دو مورد پیش آمد که متقاضی مورد عنایت قرار گرفته در حالی که اشک از چشمهایش سرازیر بود و دنبال دستمال کاغذی برای پاککردن اشکهایش میگشت، سپاسگزارانه و حقشناسانه خود را به گردن مدیر مربوطه بیاویزد و او را فرشتهی نجات خود بنامد. در هیچکدام از این سه شب در بارهی علت بیکاری در کشور دانمارک، قارهی اروپا یا بهطور کلی جهان امروز سخنی گفته نشد. صحبتی در بارهی بحران اقتصادی کنونی نشد. در هیچ از این سه شب نقش مدیران و متقاضیان کار با هم عوض نشد. مدیران به متقاضیان کار «مینگریستند»، آنها را «مشاهده» و «ارزیابی» میکردند و سپس عذرشان را میخواستند اما همین مشاهدهگری و سنجیدن از طرف متقاضیان کار در مورد مدیران اعمال نمیشد. تنها چیزی هم که از متقاضیان «شغل» میخواستند این بود که وظایف واگذارشده را خوب و صحیح و بهموقع انجام دهند و به اندرزهای مشاورهای بازار کار گوش کنند یعنی مشاورهایی که به بیکاران چهگونه نوشتن تقاضای کار، چهگونه صحبتکردن با نمایندگان کارفرما و مسئولین استخدام نیروی کار را یاد میدهند. ریزترین نکات همچون طرز نگاهکردن، چگونگی دستدادن با مسئولین استخدام، نوع جلب توجه آنان به خصوصیات یکتا و ممتاز خود و حتی نوع لباس پوشیدن همه مسائلی قابل آموزش هستند. متقاضی شغل باید بر اساس این آموزهها یاد بگیرد که «خود را بفروشد»، و شرکت مربوطه و مسئولین استخدام نیروی کار را متقاعد کند که چرا از میان همهی متقاضیان او و فقط او را باید برگزینند. در هیچ مرحلهای از این بازی از سازوکارهای ایجاد بیکاری ساختاری بحث نشد و متقاضیان کار یا بهاصطلاح بیکاران در واقع “مقصر” وضعیت خود قلمداد میشدند.
در دانمارک همانند سایر کشورهای اروپایی مدتهاست که نوعی آموزش تودهای در این مورد آغاز شده است، آموزشی مبنی بر سپاسگزار بودن نیروی کار در ازای بهدست آوردن شغل، هر شغلی که میخواهد باشد. آموزش تودهای مبنی بر چون و چرا نکردن و پذیرفتن هر شغلی که شهرداریها به «بیکاران» ارجاع میدهند. در این کشورها رایج است که نیروی کار بیرون از بازار کار برای جبران “محبت” جامعه و “ادای سهم خود به جامعهی مشترکالمنافع” و نیز برای پرهیز از “انفعال دایمی” و “عادت به تنبلی” هر از چند گاه یکبار از سوی شهرداریها “فعال” شوند و به شغلی تصادفی و معمولاً ناماهر و کمارج و قرب و کمدرآمد گمارده شوند (این وضعیت در مورد دستههای گوناگون “بیکاران” متفاوت است). آموزش تودهای مبنی بر محکوم کردن «تنبلی»، «فرهنگ وابستگی»، «مشکلپسندی در زمینهی شغل» و نظایر آن باعث ایجاد شکافهای ایدئولوژیک بین اقشار گوناگون مزدبگیران و کاهش همبستگی بین مزدبگیران و “بیکاران” شده است. این گفتمان فقیرستیزی و واژگونکردن تقصیر به گردن فرد چنان بالا گرفته که حتی زادوولد فقیران نیز در مرکز توجه شهرداریها قرار گرفته است. بهگونهای که حتی گاه مددکاران اجتماعی که وظیفهشان راهنمایی و کمک به این اقشار است، دختران و زنان جوان آسیبدیدهی اقشار پایینی طبقهی کارگر را با تهدید به قطع کردن کمک هزینههای اجتماعیشان وادار به سقط جنین میکنند. شصتوهفت هزار کودک فقیر، که خانوادههایشان توانایی برگزاری جشن تولد سادهای برای آنها یا خرید غذای مناسب برایشان را ندارند، در یکی از مرفهترین و پیشرفتهترین و «خوشبختترین» جوامع دنیا زندگی میکنند.
از هنگامی که دولت ائتلافی سوسیالدموکراتها در مارس سال ۲۰۱۱ به قدرت رسیده، رگبار اهانت و ملامت بر سر بیکاران باریدن گرفته است. سوسیالدمکراتها ادعا میکنند که «اخلاق کار»، که ماکس وبر جنبهای اصلی در رشد سرمایهداری در غرب میدانست، در اثر سیاستهای رفاهی پیشین که «خود آنها» طراح و مجری آن بودهاند رو به انحطاط گذاشته است و افراد بهجای وظایف خود در مقابل جامعه فقط به حقوق خود میاندیشند و بدون ادای سهم به جامعه خواستار حمایتهای اجتماعی بیشتر هستند. منظور از حقوق در اینجا دستهای از حقوق اجتماعی همچون بیمهی بیکاری و دریافت مبالغی پول برای پوششدادن هزینههای اقتصادی و نظایر آن است. قوانین سختگیرانهی جدیدی، که تحت حاکمیت دولت سوسیالدمکرات به تصویب رسیده، باید به نیروی کار بیرون از بازار کار یادآوری کند که حق ندارد مشکلپسند باشد، حق ندارد بر سر کیفیت و نوع «شغل» چانه بزند و باید هر چه مقامات شهرداری برای او تدارک میبینند بپذیرد. شهرداری، زن ۵۸سالهی گرافیستی را برای جاروکشی به خیابانهای شهر میفرستد و به این ترتیب او را «فعال» میکند تا به ازای پول بیکاریاش خدمتی به جامعه کرده باشد. وقتی اتحادیهی زن از این وضعیت شکایت و اعلام میکند که شغل واگذار شده به زن هدر دادن همهی تحصیلات چندسالهی او و منابع اجتماعی است که صرف آموزش و کارآموزی او شده، وزیر کار سوسیالدمکرات در تلویزیون سراسری ظاهر میشود و اعلام میکند که هیچ کاری بدتر یا بهتر از دیگری نیست چون همهی مشاغل و کارها یک اندازه ارزش دارند، کسی نباید بابت انجام کار خاصی احساس شرمندگی کند یا ناراحت شود. وقتی خبرنگاری پرسشی شیطنتآمیز از او میکند که آیا میتواند خود را در شرایط آن زن و دیگر بیکارانی قرار دهد که به کارهای اجباری ارزانقیمت و بیارج و قرب واداشته میشوند با صدایی محکم اعلام میکند که اگر بیکار میبود حتما با روی گشاده هر شغل خالی را میپذیرفت. این در حالی است که تعداد نه چندان کمی از وزرای جوان کابینهی ائتلافی سوسیالدمکراتها یکراست از دانشگاهها و احزاب وارد دولت و پارلمان میشوند و هیچ تجربهی واقعی از بازار کار و بهویژه وضعیت اقشار فقیر کارگران و همچنین بیکاران ندارند.
چند روز پیش از این حادثه خبرنگاری با رویکرد انتقادی با مرد جوان بیکاری در تلویزیون سراسری مصاحبه کرد که سالهاست کمک هزینهی اجتماعی دریافت میکند و از پذیرفتن مشاغلی که شهرداری در رستوران زنجیرهای مکدونالد برایش یافته، سر باز زده است. مرد جوان میگوید از ادای وظیفه به جامعه ابایی ندارد اما تن دادن به هر شغل کثیف و کمارزش و کمدستمزد را شأن خود نمیداند و به دنبال کاری است که معنایی داشته باشد و هویّتی به او بدهد. فردای آن شب نخستوزیر سوسیالدمکرات در تلویزیون سراسری اعلام کرد که ما به این قبیل افراد تنبل نیازی نداریم و آموزش اخلاق جدید کاری برای جامعهی “رقابتی” لازم است. این همه در وضعیتی انجام میشود که در همین ده سال گذشته سوسیالدمکراتها همراه با نولیبرالها پایههای امنیت اجتماعی طبقهی کارگر و اقشار پیرامونی آن را بهشدت تضعیف کردهاند. در حالی که منابع اجتماعی که به رفع نیازهای اقتصادی اقشار کمدرآمد و بیکار تخصیص داده میشد بهشدت کاهش یافته است، سوسیالدمکراتها همراه با نولیبرالها در سال ۲۰۰۸ به بستههای نجات اقتصادی و کمک به بانکهای در حال ورشکستگی رای مثبت دادند. همین بستههای نجات اقتصادی بهحدّی بد طراحی شده بود که بنا به گفتهی اقتصاددانان دولت را از ۲۲ میلیارد کرون درآمد محروم کرد. داستان از این قرار است که دولت نولیبرال وقت در بحبوحهی بحران بانکی سال ۲۰۰۸ طرحی را برای کمک به نجات بانکهای بزرگ ماجراجوی دانمارک پیشنهاد کرد که گفته میشد دولت براساس آن پس از بهبود اوضاع بانکها و افزایش درآمدشان درصدی از این افزایش را تصاحب خواهد کرد. اما سپس در نیمهی راه، رییس دولت وقت این بند الحاقی را به دلیل فشار بانکها حذف کرد و سوسیالدمکراتها، این رفیقان همیشگی دولتهای بورژوازی که حس مسئولیت ملّی خفهشان کرده است، به چنین طرح شرمآور و فاجعهباری رای دادند. همانکه امروز میگویند دولت را از ۲۲ میلیارد کرون درآمدی که میتوانست به سود جامعه و برنامههای رفاهی تمام شود محروم کرد. سوسیالدمکراسی همیشه در سالهای مشارکت خود در پارلمانها و دولتهای بورژوایی از دستیابی طبقات فرودست جامعه به آگاهی انتقادی و واژگونساز جلوگیری بهعمل آورده است و تنها هر از چند گاهی بهدلیل منازعات پارلمانی و بردن آبروی حریف و تضعیف او است که پرده از روی بخشی از فریبکاریها و دزدیهای فاجعهباری برمیدارد که پشت درهای بسته و کریدورهای پارلمانی و وزارتخانهها طراحی و اجرا شدهاند.
در وضعیت جدید که بخش بزرگی از سوسیالدمکراتها به نولیبرالهای میانهرو تبدیل شده و در تبدیل «دولتهای اجتماعی» دوران سرمایهداری رفاه به دولتهای رقابتی نقش برجستهای بازی میکنند، بهناچار عملکرد و گفتمان خود را نیز باید تغییر دهند. اگر پیشتر به ابتکار آنها دولت بهاصطلاح اجتماعی سرمایهداری روی دو پا میایستاد، از سویی تلاش داشت تا برای سپهر اقتصاد و بازار کار انواع گوناگون نیروی کار مطیع و خوب آموزش دیده و منظمی تربیت کند و از سویی برای سپهر سیاسی شهروندانی نسبتاً انتقادی و واقف به حقوق خود در قلمروهای مختلف زندگی اقتصادی و سیاسی پرورش دهد، حالا دولت سوسیالدمکرات بیشتر به تربیت نیروی کار «نخبه»ی مورد نیاز بازارهای کار رقابتی اهمیت میدهد و سپهر شهروندی را بهگونهای جدی در نظر ندارد. تنها پاسخی که برای «اضافهجمعیت» یا همان بیکاران و فقیران دارد تداوم همان سیاست خشونت ساختاری و اجرای ضدرفرمهایی است که کنترل، مجازات، تحقیر، محدودیتهای ساختاری و تنگ کردن دایرهی امکانات اجتماعی و رفاهی را بر این اقشار تحمیل میکند. به همین سبب است که طیفهای بسیار وسیعی از جامعهی کنونی که در بازار کار مشارکت داده نمیشوند، «زیرطبقه» نام میگیرند تا از نیروی کار شاغل یا دارای قابلیت یافتن شغل متمایز شوند. سیاستهای مالیاتی، سیاستهای معطوف به بازار مسکن و اسکان دادن «اضافهجمعیت»، و برپایی گفتمانهایی در ستایش مسئولیت فردی و محکومیت تنبلی و نظایر آن همگی در راستای جداسازی اقشار «فعال» در بازار کار و اقشار «غیرفعال» بیرون بازار کار است. اتحادیههای کارگری که در اثر سیاستهای نولیبرالی دو دههی گذشته و رویکردهای منفعلانهی خود بهشدّت تضعیف شدهاند، عملاً کاری برای دفاع از پشت جبههی خود نمیتوانند انجام بدهند و به ابزاری برای دفاع حداقلی از حقوق «شاغلان متشکل» تبدیل شدهاند. جامعهی بهاصطلاح مشترکالمنافع رفاه که نیروی کار شاغل و پشتجبههی آن را در یک سو و سرمایه را در سوی دیگر با هم آشتی میداد، حالا به جامعهای سازمانیافته بر اساس رقابت تبدیل شده است. اشتراک منافع بر مبنای بازار کار و اشتغال شکل میگیرد و بهاینترتیب اتحاد نامقدس و ناگفتهای بین اتحادیههای کارگری که نیروی کار شاغل نسبتا سربهراه و تدافعی را نمایندگی میکنند و سرمایهدارهای متعرض و تهدیدکننده شکل گرفته است. مطابق آمار و ارقام اخیر سازمان سراسری اتحادیههای کارگری در دانمارک، بازندگان اصلی این تبدیل و تغییر، تقریباً ۵۰ درصد از جامعه یا به بیانی اقشار وسیعی از طبقهی کارگر را تشکیل میدهند. همهی کسانی که کارهای ماهر و ناماهر انجام میدهند، همهی کسانی که مهارتهایشان بهروز نیست، همهی کسانی که مشاغلشان در معرض برونسپاری و انتقال به فراسوی مرزهای ملی کشور است، همهی کسانی که از ترس از دست دادن شغلهای خود مجبورند اخراج همکارانشان را تاب بیاورند و نوبت خود را انتظار بکشند. شوربختترین بازندگان این تبدیل و تغییر، اقشار بهحاشیه راندهشدهی طبقهی کارگرند که برای دریافت حداقل امکانات زندگی باید تن به نمایشهای تلویزیونی و محاکمات فردی و دستهجمعی در گفتمان سیاستمداران و رسانههای رایج بورژوایی و برنامههای «فعالسازی» شهرداریها بدهند و وضعیت زندگی خود را به معرض دید همگانی بگذارند تا شاید وجدان جامعه تحتتاثیر قرار بگیرد و آگاهی اجتماعی بهاصطلاح شهروندان به حماقت گراییده از نو بیدار شود و به سرنوشت همگانی بیندیشند.
دیدگاهتان را بنویسید