نولیبرالیسم کار خود را با حمله به سوسیالیسم به عنوان برنامهای دولت ـ محور آغاز کرد و اکنون به طور زیرکانهای از نو ابداع شده است؛ آن هم به شیوههایی که سرشت اجتماعی فرد را مد نظر قرار میدهد.
افشای اخیر فعالیتهای جاسوسی گستردهی ادارهی امنیت ملی آمریکا (NSA) مسائل نگرانکنندهای دربارهی سیاستهای شبکههای دیجیتالی که زندگیهای اجتماعیمان امروزه شدیداً وابسته به آنهاست، مطرح میکند. از زمان پیدایش شبکهی جهانی وب (WWW) در ۱۹۹۰، تا ظهور نسخهی «وب ۲» حول و حوش ۲۰۰۳، اینترنت به مثابهی فضای سازمانیابی خودانگیختهی از پایین به بالا (bottom-up)، یعنی تجلی ارزشهای بدیلی که در منطقهی خلیج سانفرانسیسکو۱ تدوین شدهاند، مشهور شده است. اما اکنون به نظر میرسد که ما حقیقتاً از دولت دعوت کردهایم که جاسوسیمان را بکند، آن هم به اندازهای که حتی وزارت امنیت آلمان شرقی۲ هم خوابش را نمیدید.
این امر همچنین مسائلی را در باب آخرین تجلی «نولیبرالیسم» به میان میآورد: واقعیت آن است که رسانههای اجتماعی شکل نوین قدرت دولتی را تسهیل میکنند، اینکه این شبکههای اجتماعیِ ابژهی نگاه خیرهی دولت نولیبرالیاند که ممکن است حکایت از آن داشته باشند که دولت نولیبرالی دیگر تأکید چندانی بر بازار به عنوان سازوکار سازماندهی دانش، تنظیم آزادی و دستیابی به شفافیت، ندارد. اگر به دقت در باب تاریخ طولانیتر اندیشه و سیاست نولیبرالی تفکر کنیم، این عدم تأکید بر بازار تغییری بسیار مهم است. زیرا نولیبرالیسم از بدو پیدایشاش جنبشی بود که تا حدی در تقابل با ایدهی «امر اجتماعی» به مثابهی حیطهای متمایز، یا منطق کنش انسانی، تعریف میشد.
ایدهی «امر اجتماعی» یا «جامعه» همواره ایدهای رازآمیز بوده است. اگر امر اجتماعی یا جامعه اصلاً معنایی داشته باشد، قاعدتاً نمیتوان آن را به منطق انگیزههای فردی یا بازارها تقلیل داد؛ در عوض میتوان آن را منطق «اقتصادی» نامید. همچنین بهراحتی نمیتوان این منطق را با دولت که میتواند آن را تبدیل به یک مقولهی سیاسی یا حکومتی مانند «ملت» کند (همانطور که کارمندان میخواهند) شناسایی کرد. دولتها از خلال گردآوری و انتشار کمیّتهای بزرگ آماری، نقش مهمی در قابل رویت و اندازهگیری ساختن «جامعه» ایفا میکنند. اما ادعای نظریهپردازان اجتماعی و جامعهشناسانی در سنت امیل دورکیمی این است که «جامعه»، خارج و فارغ از آمارهای مشخصی که از خلالشان جامعه را میشناسیم، واقعیت دارد.
امر اجتماعی به عنوان یک تناقضنما، میان فضای اجبار دولتیِ بهواسطهی قانون و فضای خودانگیختگی بازار تحت ادارهی انگیزههای فردی و قیمتها در آمد و شد است. در زمان کنشگری اجتماعی در عین حال هم محدود به قانونیم و هم آزاد. و دقیقاً همین ماهیت رازآمیز و متناقض است که متفکران پیشگام نولیبرال مانند هایک را به سخره کردن امر اجتماعی منتهی کرد. هایک استدلال کرد که واژهی «امر اجتماعی نمونهی بارز یک کلیبافی است. کسی نمیداند واقعاً معنایش چیست».
هایک و هممیهنش لودویگ فونمیزس، در جدلهایشان با اقتصاددانان و روشنفکران سوسیالیست در طول دهههای ۱۹۲۰، ۳۰ و ۴۰ استدلال میکردند که سوسیالیستها، دانشمندان اجتماعی و دولتها، مقصّر ابداع «جامعه» از هیچاند. امر جمعی یا اشتراکی آنها نمیتواند خودانگیخته عمل کند، یا آمال ذهنیاش را از خلال چیزی غیر از بازارها بشناساند، از این رو، امر جمعی حاوی ارزشها و اندیشههایی است که نخبگان سوسیالیست بر آن تحمیل کردهاند، به طوری که لباس وقایع مسلّم عینی به تن ارزشهای ذهنی میپوشاند.
همانگونه که فیلیپ میراوسکی در کتاب جدیدش، هرگز نگذارید یک بحران جدی تلف شود، عنوان میکند، باید تأکید کرد که نولیبرالها هیچگاه خصم دولت نبودهاند، که آن را به منزلهی سرچشمهی ضروری زور با هدف جلوگیری از شورشهای سیاسی در نظر میگرفتند. اما نولیبرالها همواره دشمن ایدهی ارادهی خودآیین-اما-جمعی بودهاند که برای مثال ژان-ژاک روسو به عنوان «ارادهی همگانی» مطرح کرد. به زعم نولیبرالها، «جامعه» یاوهی متافیزیکی خطرناکی است که دولتها برای آغاز انجام برنامههای اخلاقیشان، ورا و خارج از کارکرد نولیبرالیِ وضع و سیاستگذاری قوانین به کار میگیرند.
هایک قطعاً نگران میشد اگر میدانست در سالهای اخیر، انفجاری از انواع نوین حسابداری، راهبری و مداخلهی سیاستگذارانه در پوشش «خطابهی اجتماعی» شکل گرفته است: مؤسسات اجتماعی، رسانههای اجتماعی، شاخصهای اجتماعی، قراردادهای تأثیر اجتماعی۳، علم عصبشناسی اجتماعی و این فهرست ادامه دارد. ما قرار است با همهی اینها چه کنیم؟ اگر نولیبرالیسم به عنوان برنامهای مختص دست انداختن ایدهی امر اجتماعی به منزلهی سپهر متمایز کنشگری تلقی میشود، آیا شاهد عقبنشینی نولیبرالیسم هستیم؟ یا صرفاً باید از انواع این امور اجتماعی نوین به مثابهی لفاظیهای ریاکارانه چشمپوشی نماییم؟ من در میان این دو تفسیر، گزینهی سومی را پیشنهاد میدهم: اینکه نولیبرالیسم به شیوههایی بار دیگر ابداع شده که منطق اجتماعی را به منزلهی ابزار مقاومت در برابر نقد و به تأخیر انداختن بحران در خود جای میدهد.
یکی از دلایل برای اینکه چنین بپندارم این است که این واقعیت مسلّم که افراد مشخصاً نمیتوانند به عنوان ماشینهای محاسبهگر منزوی، تنها با رهنمودهای قانون و بازار عمل کنند، نولیبرالیسم را تهدید میکند. افراد بدون راهنمایی و حمایت دیگران، بدون هنجارها و سرمشقهایی که دیگران ایجاد میکنند، دست به رفتارهایی میزنند که خود-ویرانگر و ثباتزداست. این نقطهی مرکزی بینش اقتصاد رفتاری و اقتصاد شادی است که هماکنون تأثیر فزایندهای بر حلقههای سیاستگذاری دارند.
«امر اجتماعی» به عنوان شیوهی ایجاد حمایت به طوری که افراد بتوانند متکی به خود و آگاه از مخاطرات به زندگی ادامه دهند و سبک زندگیهای سالمی داشته باشند که نولیبرالیسم مستلزم آن است، بازگردانده میشود. پدیدهی «تجویز اجتماعی» که در آن دکترها پیشنهاد میدهند در فعالیتهای اجتماع محلی به منزلهی شکلی از افزایش رفاه شرکت کنیم، حاکی از تکنیکهای نوظهور سیاستگذاری است. نولیبرالیسم کار خود را با حمله به سوسیالیسم به عنوان برنامهای دولت-محور آغاز کرد؛ و اکنون به طور زیرکانهای از نو ابداع شده است، آن هم به طرقی که سرشت اجتماعی افراد را مد نظر قرار میدهد.
نسبت به زمانی که هایک و میزس به سوسیالیسم میتاختند، آنچه به صورت بنیادی تغییر یافته، این است که تکنیکهای جدیدی برای اندازهگیری و بازنمایی «امر اجتماعی» پدیدار شدهاند که شماری از انتقادات نولیبرالی را رد یا اصلاح کردهاند. هایک و میزس استدلال میکردند که سپهر اجتماعی تنها در سرجمعهای (آماری) از منظر دانشمندان اجتماعی یا دولت، قابل شناسایی است. معنای استدلال آنها این است که پویایی درونی و ترجیحات فردی پراکنده که درون جامعه به وقوع میپیوندند، مطلقاً نادیده گرفته میشوند.
با وجود این، رسانههای اجتماعی، و مجموعهی تکنیکها برای تحلیل آن (از قبیل «نظرسنجی» و انواع مختلف «تحلیلگری اجتماعی»)، شبکهها، روابط، اجتماعات، و الگوها را مشهود میسازند، در حالی که با منطق بیان فردی سروکار دارند. علاوه بر این، این تکنیکها میتوانند به صورت همزمان به کار آیند و نوسانات مداوم در کنشگری اجتماعی را آشکار سازند، درست همانگونه که قیمتها، از نوسانات مداوم در کنش اقتصادی پرده بر میدارند. از این لحاظ، این نوعی «جامعه»گرایی (social-ism) است که بر نقدهای نولیبرالیسم بر سوسیالیسم برتری مییابد.
امروزه ابزارهای دیجیتالی که برای تحلیل زندگی اجتماعی به کار میروند، نوپا هستند و تا حد زیادی توجه بنگاههای بازاریابی را به خود جلب کردهاند. اما نگرشهای سیاستگذارانهی مبتنی بر اتوپیای تکنولوژیک، در قالب «شهرهای هوشمند» و پیگیری دیجیتالی رفتارهای سلامتجویانه، به نظر میرسد که الگوی شناخت و مدیریت روابط را به هدف اصلی دولت تبدیل کردهاند. این امر نشانگر ظهور آن چیزی است که جف مولگان «دولت رابطهای» نامید، یا آنچه من پیشتر به عنوان «کامیونیتاریانیسم نو» توصیف کردم.
همهی این موارد نه جایگزین منطق نولیبرالی، که مکمل آناند. شکل جدید جامعهگرایی (sociality) که پدیدار میشود، نمیتواند نمایانگر حائلی میان دولت زورگو و فرد اقتصادی خودانگیخته باشد. در مقابل، ممکن است نکتهی اصلی این باشد که این دو چگونه با یکدیگر پیوند استواری مییابند. به تبع افشاگریهای ادارهی امنیت ملی آمریکا، بیم آن میرود که رسانههای اجتماعی به صورت بالقوه، بسیار بیش از آنچه بازارها به دست میدهند، موجب مجاورت و نزدیکی میان فرد خوانگیخته و دولت شوند.
برای مشاهدهی این جهش نوین نولیبرالیسم، ارزش دارد در مورد یکی از اعمال تدافعی که شرکتهای مخابراتی و شرکتهای رسانههای اجتماعی انجام دادند که متهم به همکاری با ادارهی امنیت ملی آمریکا بودند، تأمل کنیم. عمل تدافعی عبارت از این بود که شرکتهای مذکور تنها فرا-دادهها (meta-data) را به اشتراک میگذاشتند و نه خود دادهها را. این عمل تدافعی به ما چیزی در باب مقطع تاریخییی که در آن به سر میبریم، میگوید. به زعم دیدگاه لیبرالی و نولیبرالی سنتی، این دفاع مؤثری است: اگر دولت نتواند بر فعالیتها، ترجیحات و اظهارنامههای مالی افراد سرکشی کند، آنگاه فضای خصوصی تقویت میشود. و دیگر مسئلهای نیست.
اما این امر منطق سازوبرگ تکنیکی نوظهورِ دولت را نادیده میگیرد. جایی که نولیبرالیسم منطق امر اجتماعی را در خود ادغام میکند، این دقیقاً روابط بین کنشگران است که مشاهده و اندازهگیری میشود، و نه خود کنشگران. ارزش در جامعهی دادههای عظیمِ (Big Data society) قرن بیستویکم، در پیوستگیها و الگوها قرار گرفته و نه در ویژگیها و یا ترجیحات افراد آنطور که در جامعهی آماری و بازاری قرن بیستم مشهود بود. و این شناسایی مناسبات تاکنون نامعلوم است که رسانههای دیجیتالیِ شبکهای را همپیمان سازمانهای امنیتی کرد. هیچ نوع بیغرضییی در مورد فرا-دادهها وجود ندارد.
جنبشهای سیاسی در تلاش برای دفع مخالفان خود سرانجام سروکارشان به دزدیدن لباس آنها میافتد. حزب کارگر بریتانیا مسلماً نسخهی بهتری از تاچریسم را نسبت به آنچه حزب محافظهکار در همهی تاریخاش ارایه میداد، تحویل داده است. نولیبرالیسم همواره مشتاق نابود کردن سوسیالیسم بوده، اما در عمل سرانجام منتهی به عناصر تکنوکراتیک بسیار بیشتری از سوسیالیسم دولتیِ «واقعاً موجود» شده تا آنچه ایدئولوگهایش میتوانستند تصور کنند (این موضوع را در اینجا توضیح دادهام). زمانی که مخمصهی کنونیمان را مدّ نظر قرار دهیم، مخمصهای که در آن زندگیهای اجتماعی و خصوصیمان تابع کمّیسازی و بهینهسازی بیرحمانهاند، پیشبینی ذیل پیشگویانه مینماید: «کل جامعه تبدیل به یک اداره و کارخانهی واحد خواهد شد». این گفته در واقع بیانگر نگرشی خوشبینانه به آن چیزی است که در آینده قرار است جامعهی خوب تلقی شود. و این تصور رؤیایی، تصور کسی غیر از ولادیمیر لنین نبود.
یادداشت
۱.منطقهی خلیج سانفرانسیسکو (Bay Area) از ثروتمندترین مناطق آمریکاست و بیشترین متوسط درآمد خانوار در جامعه را با ۶۵۰۰۰ دلار دارد. علاوه بر این، منطقهی خلیج بیشترین درآمد سرانه را در بین مناطق شهری ایالات متحده و همینطور بالاترین هزینهی زندگی را دارد. م.
۲.وزارت امنیت آلمان شرقی (Stasi) به عنوان یکی از قویترین و مخوفترین سازمانهای جاسوسی و امنیتی در جهان معروف است. م.
۳.قراردادهای تأثیر اجتماعی (social impact bonds) قراردادی با بخش دولتی است که در آن بخش خصوصی تعهد میدهد که کنش اقتصادیاش پیامدهای اجتماعی خوبی برای داراییهای بخش عمومی داشته باشد. م.
منبع:
http://www.opendemocracy.net/william-davies/neoliberalism-and-revenge-of
*ویلیام دیویس استادیار مرکز روششناسیهای میانرشتهای در دانشگاه وارویک و یکی از نویسندگان سایت اُپن دموکراسی (www.opendemocracy.net) است. آدرس وبلاگ او: www.potlatch.org.uk است.
دیدگاهتان را بنویسید