من هنوز هم به نحوی جدی چنین میاندیشم که جهان در مرحلهی گذار از سرمایهداری است و اقتصاد سیاسی مارکسی هم کلید درک آن را در اختیار دارد و هم میتواند به استراتژیهایی شکل بدهد که میتوانند گذار به سمت و سویی مترقی را تضمین کنند. به نظرم پیشبینی مدت این گذار دشوار است، اما مایهی شگقتی شدید من خواهد بود اگر در پایان قرن کنونی هنوز هم چیزی شبیه سرمایهداری آن هم در موقعیت هژمونیک یافت شود. البته گذار میتواند بسیار زودتر از پایان قرن آغاز شده باشد.
شواهد نیرومندی برای پشتیبانی از مدعای من در دست هست مبنی بر این که ما در قرن گذار از سرمایهداری بهسر میبریم. من طرح کوتاهی از چهار بحرانی به دست میدهم که در تعامل با یکدیگر بر وخامت اوضاع میافزایند: بحران اقتصادی، بحران سیاسی، بحران ایدئولوژیک، بحران سلامتی انسان و محیط زیست.
بحران اقتصادی
مارکس روشن کرده است که صنعتیشدن تولید کالاها مهمترین جنبهی سرمایهداری است. رانت و بهره دارای خصلت انگلگونه هستند به این معنا که بخشی از ارزش اضافی تولید شده از راه استثمار نیروی کار را به خود اختصاص میدهند. هنگامی که انگل در میزبان خود چنگ بیندازد و بیشترین بخش ارزش اضافی را تصرف کند گواه این است که میزبان (سرمایهداری صنعتی) فرسوده و فرتوت شده و به پایان خط رسیده است. در حالی که در کشورهایی نظیر آمریکا شاهد بیکاری و شبهبیکاری گستردهای هستیم، مشاهده میکنیم که کالاهای هر چه بیشتری در کشورهایی همچون چین تولید میشوند: جایی که کار دستخوش وضعیت فوق استثمار است. در نتیجهی این وضعیت کل یک نسل از جوانان با چشمانداز مشاغل کممزد یا اصولاً فقدان شغل و کار روبرو هستند. در آمریکا مشکلات اجتماعی مربوط به فقر و بیکاری در حال رشد هستند و البته وضعیت بسیار بدتر از این میبود اگر که زندان و گسترش مشاغل نظامی و امنیتی در کار نبود، و شاهد هستیم که بدهیها به فراسوی حدودی قابل تصور گسترش یافته است.
گسترش بدهی دارای اهمیت ویژهای است زیرا که موجب ایجاد “حمام حباب” bubble bath شده است که حاصل آن نابرابری گسترده، و چشمانداز چرخش متناوب بحرانهای اقتصادی است. بخش مالی پیشرفته High finance به طرز فزایندهای خود را از طریق رشد وسایل غنیسازیاش از اقتصاد واقعی جدا کرده است و این فرایند مبتنی بوده است بر رشد لایههای هر چه فزایندهتر ابزارهای مالی که همانا سوداگری مالی از نوع قمارخانهای را بدون تولید واقعی چیزی تسهیل میکنند و تنها حاصل آن غنیکردن اقلیت و فقیرسازی اکثریت بوده است. شرکتهای هر چه بیشتری با جستجوی استثمار شدهترین کارگران جهان و با ورود به آن مناطقی که قوانین زیست محیطی ضعیفی دارند یا این قوانین اصلاَ اعمال نمیشوند یا از راه یافتن حکومتهای فاسدی که آنها را از قوانین کار معاف میدارند و به آنها امکان معافیتهای درازمدت مالیاتی و دیگر “مشوقها” را میدهند در پی کاهش هزینههای خود هستند.
سرمایهداری همیشه در تلاش برای تصاحب خصوصی سودها و اجتماعی کردن هزینهها بوده است مثلاً میبینیم که هزینههای بیکاری (تقریباً همهی مشکلات اجتماعی از افسردگی روحی تا تعدیهای بزهکارانه در تناسب مستقیم با بیکاری رشد میکنند) “پیآمدهای خارجی” تلقی شده و در قیمتهای کالاهای سرمایهداری ظاهر نمیشوند. به این معنا قیمتهای جامعهی سرمایهداری همواره دارای یک بعد ناعقلانی بوده است. اما حالا ما در جهانی با هزینههای جدی فزایندهی زیست محیطی زندگی میکنیم که معمولاً به ایجاد پیآمدهای خارجیای میانجامد که از سودهای سرمایهداری بسیار فراتر میروند و منجر به قیمتهایی با درجهی بسیار جدی ناعقلانیت میشوند. مثلاً شاید سودآور باشد که باقیماندهی جنگلهای بارانی در اندونزی و مالزی را برای خاطر تولید روغن پالم منهدم کرد اما در این صورت هزینههای درازمدت زیست محیطی (پیآمدهای خارجی؟) بسیار بیشتر از سودهای کوتاه مدت خواهد بود.
بحران سیاسی
نهادهای سیاسی از سطح محلی تا جهانی در حال کاهش هزینههای عمومی به منظور پرداخت بدهیها هستند. در بسیاری از موارد این سیاست به معنای کاهش هزینههای درمان و بهداشت، آموزش و تحصیل، و رفاهی یا کاهش هزینههای پوشش ایمنی است که کارگران در طول قرنها برای خاطر آنها جنگیدهاند تا ناایمنیهای ناشی از تبدیل کارگران به یک عامل کالایی در فرایند تولید سرمایهداری را تخفیف دهند. به بیان سادهتر این مردمان مشغول کار و زحمتاند و نه ثروتمندان که هزینههای نهادهای مالی و سیاسی در معرض ورشکستگی را پرداخت میکنند که همانا بهعلت گسترش بدهی به منظور حفظ و بقای سرمایهداری به چنین روزی افتادهاند.
در بسیاری از موارد طبقهی سرمایهدار برای خرید نفوذ سیاسی از قدرت و پول خود استفاده میکند و سپس از این نفوذ به منظور کاهش مالیات بر درآمد شرکتها و ثروتمندان یا برای گذراندن قوانینی استفاده میکند که برای طرحهای سودآورانهی خاص آنها مفید است. در واقع در بسیاری از موارد کاهش درآمدهای دولتی را بهطور عمده میتوان به روشهایی نسبت داد که ثروتمندان با استفاده از آنها از پرداخت مالیات گریختهاند (تخمین زده میشود که ۵۰۰ میلیارد دلار در سال به این ترتیب از دسترس دولت خارج میشود). در مورد آمریکا بحران مالیاتی دولت آنقدرها که تصور میشود نتیجهی درآمدهای کاهشیابنده نیست بلکه نتیجهی هزینههای سر به فلک کشیدهی آن در پیوند با ماجراجوییهای امپریالیستی و و خرج پولهای سرسامآور و کلانی است که به بهانهی حفظ “امنیت کشور” و به خاطر ایجاد پارانویای فاجعهبار “جنگ علیه ترور” به باد داده میشود.
نقش پولهای بزرگ در آمریکا بسیار مهم است جایی که قانونگذاری جدید موجب باز گذاردن دست لابیستها برای خرید سیاستمدارانی شد که به خاطر کسب امکان راهیابی به کنگره باید دهها میلیون دلار پول خرج کنند. با محاسبهی افرادی که برای کسب کرسیهای کنگره و راهیابی به دستگاه حکومتی تلاش میکنند کارشناسان تخمین میزنند که مجموعاً بین ۲ تا ۳ میلیارد دلار در انتخابات میان دورهای سال ۲۰۱۰ هزینه شده باشد. این نیز البته به معنای وامداری سیاستمداران به کسانی است که پولهای لازم برای آنها را فراهم کردند.
بحران ایدئولوژیک
دربارهی بحران ایدئولوژی و فرهنگ در کشورهایی نظیر آمریکا بسیار چیزها میتوان گفت، خواه در پیوند با خطاها و ناکامیهای سیستم تحصیلی و ناعقلانیت فزاینده بوده باشد یا در رابطه با بنیادگرایی مذهبی یا خشونت رو به رشد لفاظیهای سیاسی. شاید چنین پنداشته شود که یکی از دستاوردهای بزرگ دولت لیبرال دستکم پیشرفت نسبی حکومت قانون و جدایی دین از دولت بوده است. اما هر دوی اینها امروز زیر سؤال رفته است زیرا که دستههای بزرگی از “مهاجران غیرقانونی” فاقد هر گونه حقوق جدی و پایهای شهروندی در آمریکا هستند و ۱۳ درصد از مردان آفریقایی-آمریکایی حق رأی دادن ندارند زیرا که زمانی در زندگی خود مرتکب جرم Felony شدهاند (تعریف “فلونی” از ایالت به ایالت تفاوت دارد اما یک تعریف معمولی آن ارتکاب جرمی است که به حکم زندان یک یا دو ساله بینجامد). دیگر این که بنیادگرایی چنان گسترش یافته است که خیلی از آمریکاییها حقایق ثابت شدهی علمی همچون موضوع تکامل را رد میکنند. مثلاً نظرسنجیهای انجام شده در ۲۰۰۵ نشان داد که ۵۳ درصد از آمریکاییها باور دارند که “خداوند انسانها را در شکل کنونیشان دقیقاً به همان شکل توصیف شده در انجیل خلق کرده است”. بدون علم و استدلالهای عقلانی ملازم با آن حتی مدعاهای بسیار خرافی و دور از ذهن نیز میتوانند همچون حقیقت پذیرفته شوند و بدترین انواع یاوهگوییها به سبب دسترسی به رسانهها میتوانند در بین مردم مقبولیت بیایند. همانطور که میدانیم در زمان بحران چندان عجیب نیست که مردم در جستجوی بلاگردان scapegoats یا سیستمی از باورها باشند که رستگاری را به آنها وعده میدهد.
بحران سلامتی انسان و محیط زیست
پنج علت عمدهی مشکلات سلامتی عبارتند از: فقدان تلاش سرمایه برای کنترل بیماریهای عفونی فقیران و بیماریهای مزمنی که بهنحوی فزاینده روی همگان تأثیر میگذارند، محیط به نحوی فزاینده آلوده، فقدان غذاهای بهقدر کافی سالم و کثرت غذاهای “آشغال” و سرانجام تغییرات زیست محیطی همچون آب و هوای بهطور فزایندهای نامتعادل که سلامتی انسان را به خطر میاندازد. سرمایهداری پس پشت همهی علل مشکلات سلامتی قرار دارد.
داروهایی که میتوانند بیماریهای رایج فقیران همچون مالاریا و سل را درمان کنند برای سرمایه سودآور نیستند و در نتیجه پول تحقیقی اندکی در این جهت هزینه میشود. و جایی که دارو برای درمان بیماریهایی نظیر ایدز وجود دارد فقیران قادر به خرید آن نیستند.
مطابق نظر متخصص عفونی آمریکا دورا دیویس Devra Davis (2007 ص. ۹ ) در سال ۲۰۰۷ از ۸۰ هزار مادهی شیمیایی که بهوفور مورد استفاده قرار میگیرند تنها ۱۰۰۰ ماده کاملا از بابت سم و آلایندگی تست شدهاند. دلیل اصلیاش این است که سودها طی زمان و به تناسب هزینهی انجام این تستها کاهش مییابند. در کشاورزی به منظور کنترل علفهای هرز شاهد آن هستیم که استفاده از مواد سمی مبارزه با گیاهان هرز که ارگانیسمهایی با دستکاری ژنتیک (GMOs) در برابر آنها مصونیت دارند موجب افزایش بیسابقه و شدید این مواد سمی و آلاینده شده است. (CAFOs) Confined Animal Feeding Operations یا پرورش صنعتی حیوانات که دارای مشکلات بسیار زیادی در زمینهی مدیریت آسیبهای ناشی از این نوع دامداری است تا کنون بزرگترین آلایندهی نهرها و رودخانهها بوده است. در همین زمینه باید گفت که مواد آلایندهی ناشی از کودهای شیمیایی از میسی سی پی در گذشته و یک “منطقهی مردهی” عظیم در مقیاسی بزرگتر از ایالت نیو جرسی در دریای کارائیب ایجاد کرده جایی که تقریبا هیچ چیز نمیتواند زندگی کند مگر جلبک و خزهی دریایی.
بیش از یک میلیارد انسان در سراسر جهان بخاطر فقدان غذا و آب سالم دارای سوء تغذیه هستند. طبق نظر ژان زیگلر Jean Ziegler از سازمان ملل هر پنج ثانیه یک کودک زیر پنج سال بهعلت بیماریهای ناشی از گرسنگی جان میدهد (۲۰۰۷ ص. ۱۱). دیگر این که ۳۱ درصد از کودکان کشورهای در حال توسعه بهعلت سوء تغذیه دستخوش عقب ماندگی ذهنی میشوند (Pinstrup-Anderson & Cheng 2007, 98-9).
بهتازگی گروهی از دانشمندان دانشگاه پینکتون به این نتیجه رسیدند که کالریهای ناشی از مواد قندی موجود در نوشیدنیها و بسیاری از غذاهای فرآوری شده processed foods تشکیل گروه مواد غذایی از نوع HFCS را میدهند یعنی خوراکیهایی که گلوکوز در آنها برای خاطر افزایش شیرینی به فوروکتوز تبدیل شده است، که خود یک فاکتور ریسک برای ایجاد فشار خون بالا، بیماری قلبی، سرطان و دیابت است(Parker, 2010). . در مکزیک جایی که سطح مصرف نوشیدنیهایی از این دست بهویژه بسیار بالاست ۱۴ درصد از جمعیت دارای بیماری دیابت نوع ۲ هستند. و در آمریکا ۸۰ درصد از همهی کودکان دارای رژیم غذایی فقیری هستند. مطالعهی انجام شده در اواخر دههی ۱۹۹۰ نشان داد که ۵۰ درصد از کالریهای مصرف شده توسط کودکان آمریکایی از شکر و چربی تشکیل شده است که به غذایشان افزوده میشود(Nestle, 2002, 175) . عجیب نیست که تعداد کودکان سنگین وزن در آمریکا از هنگام دههی ۱۹۸۰ سه برابر شده است. مرض چاقی کودک در تناسب مستقیم با موضوع نژاد و طبقه قرار دارد. مثلا خانوارهای آفریقایی- آمریکایی با درآمد سالیانهای که در مرز خط فقر و یا پایینتر از آن قرار دارد دارای یک نرخ ۳۳ درصدی از چاقی هستند و ۳۲.۴ درصد از پسران مکزیکی-آمریکایی دارای مرض چاقی درجه پنجم هستند (Critser 2003, 131) . افزایش مداوم در بیماریهای مزمن که تاحدودی مخلوق انفجار چاقی است در ایجاد این واقعیت تکاندهنده سهیم بوده است که از هنگام دههی ۱۹۸۰ هزینههای سلامتی در آمریکا بیش از ۱۰۰۰ درصد افزایش یافته است (Califano, 2007, 80). طبق صحبتهای استاد دانشگاه کرنل دیوید پیمنتال David Pimentel اگر همه دنیا کشاورزی/سیستم غذایی آمریکا را اقتباس میکرد همهی ذخایر سوخت فسیلی شناخته شده طی ۷ سال به مصرف میرسید (Manning 2004 8). بهنظر میرسد که برخی بر این باورند که ما همواره قدرت یافتن سوخت فسیلی را خواهیم داشت اما در این باره نه فقط با یک محدودیت درازمدت روبرو هستیم بلکه همچنین باید به این واقعیت نیز توجه داشت که این منبع به طرز فزایندهای هر چه گرانتر میشود. در اوایل دههی ۱۹۴۰ یک بشکه انرژی نفتی برای تولید ۱۰۰ بشکه از همان لازم بود. اما حالا در کابوس زیست محیطی نفت شنی کانادا انرژی موجود در یک بشکه نفت فقط سه بشکه نفت به ما میدهد. چه اتفاقی میافتد هنگامی که انرژی مصرف شده برای تولید نفت به همان میزانی باشد که از قبل تولید آن به دست میآوریم؟ (آلبریتون ۲۰۰۸). در واقع اگر ما هزینههای زیست محیطی تولید نفت شنی را هم وارد محاسبات مان کنیم در این صورت خواهیم دید که تولید یک چنین نفتی سودآور نخواهد بود.
بهطور کلی هزینههای سلامتی انسان و محیط زیست ناشی از تلاش سرمایهدارانهی معطوف به سودآوری در قیمتها بازتاب نمییابد (اقتصاددانهای متعارف آنها را بهمثابه “پیآمدهای خارجی” قلمداد میکنند). انحطاط زمین، زوال ذخایر آب شیرین، نابودی انواع حیوانات و گیاهان، انحطاط اقیانوسها، گسترش مواد سمی آلاینده در سراسر جهان، گرم شدن کرهی زمین، آب و هوای نامتعادل، پایان یافتن منابع تجدیدناپذیر، جنگلزدایی، اینها و دیگر هزینههای زیست محیطی همگی به خاطر تأثیری که روی سعادت و رفاه انسانها بر روی کره زمین خواهند داشت، بس سنگین هستند. موضوع دیگر این که یک نظام اقتصادی که اینها را همچون “پیآمدهای خارجی” میبیند قادر به برخورد مناسبی با آنها نیست.
سوسیالیسم
من باور دارم که سوسیالیسم یک فرایند متداوم در مسیر تحقق دموکراسی، عدالت، شکوفایی انسان و طبیعت است و از راه ترکیب آزمون و خطا و پیوند آن با دانش نظری رشد خواهد کرد. سوسیالیسم فقط به معنای جایگزینی مالکیت عمومی به جای مالکیت خصوصی نیست و فقط به معنای جایگزینی برنامهریزی به جای بازارها نیست. مسئلهی مالکیت به معنای انواع و درجات گوناگون دسترسی به چیزها و نیز استفاده و کنترل آنهاست. بگذارید نگاهی به موضوع زمین بیندازیم. در یک جامعهی سوسیالیستی شاید خانوادهای، تا زمانی که روشهای کشاورزی پایدار و صحیحی را بهکار میبندد، بتواند از یک قطعه زمین برای کشاورزی استفاده کند. خانواده حتی شاید بتواند مزرعه را به اعضای دیگر خانواده نیز انتقال بدهد اما حق فروش آن را ندارد. اگر خانوادهی موردنظر قصد کنارهگیری از فعالیت کشاورزی را داشته باشد در این صورت مزرعهی فوق به اولین خانوادهای که در فهرست متقاضیان زمین برای کشاورزی هست واگذار میشود. اگر کشاورزان خواهان تشکیل تعاونیهای مختلفی باشند در این صورت چنین چیزی باید از راه مشارکت داوطلبانه ممکن شود. استفاده از زمین چنان برای شکوفایی انسانی اهمیت دارد که استفاده از آن باید موضوع تصمیمگیریهای باز و شفاف دموکراتیک و نه حرص و آز افراد خصوصی و یا برخی نخبگان بستهی نهانکار باشد. به بیان دیگر، بازارهای گسترده و تنظیمناشده و مقرراتزدایی شدهی زمین شکوفایی انسان و محیط زیست را از بین میبرند و البته کنترلهای دیکتاتورمنشانه از بالا نیز همینطور. موضوع فقط پرسشی مربوط به تقابل دولت و بازار نیست. بلکه مربوط است به مشارکت در تصمیمگیریهای دموکراتیک توسط کسانی که در امر استفاده از زمین ذینفع هستند یا به کسب دانش دربارهی آن علاقمندند، خواه از منظر محلی و منطقهای بوده باشد یا ملی و جهانی. فکر میکنم این بحث نشانگر آن است که در سوسیالیسم انواع و درجات گوناگونی از مالکیت عمومی در مقابل مالکیت خصوصی داریم و استفاده از زمین همیشه در معرض سیاستگذاریها، جهتمندیها و محدودیتهای خاصی خواهد بود. پرسش اما این است که چهطور انواع مختلفی از مالکیت در درازمدت میتواند در انطباق با شکوفایی انسان و محیط زیست بهکار برده شود.
سرمایه مارکس را میتوان همچون دیالکتیکی خواند که در آن ارزش به نحوی تدریجی همهی موانع ناشی از ارزش مصرفی را تابع خود میکند تا سرانجام حداکثر رسانی سود تنها نقطهی تمرکز کتاب سرمایه شود. البته در تاریخ اینچنین نیست که همهی موانع ناشی از ارزش مصرفی (یعنی موضوع کیفیت) کاملاً تابع خودگستری ارزش (موضوع کمیت) بشوند. در سوسیالیسم نیز قیمتها هنوز میتوانند عقلانیت اقتصادی را از راه پیوند دادن کمیت به کیفیت تبلور بخشند. مشکل سرمایهداری این است که جنبهی کیفی را وامیدارد تا تفاوت ماهوی خود را از دست داده و اسیر ذهن تکمحور همگون گشتهی متمرکز بر حداکثر سود گردد. در یک جامعهی سوسیالیستی جنبهی کمّی میتواند برای اندیشیدن به جنبهی کیفی کمکمان کند و جنبهی کیفی به اندیشیدن دربارهی جنبهی کمّی. آنگونه که برخی پیشنهاد میکنند که به گمانشان در این صورت جنبهی کیفی را کاملا از شرّ پول، قیمتگذاری و بازارها خلاص میکنند، صحبت بر سر درهمشکستن جنبهی کمّی تا سرحد نابودی آن نیست. “سوسیالیسم بازار” تا آنجا که نوعی نظریهپردازی برای مصالحه بین سوسیالیسم و سرمایهداری بهنظر میرسد اصطلاح غلطاندازی است در حالی که باید موضوع اصلی پیوند دادن شکل و محتوا یا کمیت و کیفیت به یکدیگر در شیوههای گوناگون برحسب نوع فعالیت اقتصادی باشد و این که چه چیزی شکوفایی انسانی را به حداکثر میرساند. روشن است که در یک جامعهی سوسیالیستی بسیاری از بازارها تا حدی برنامهریزی خواهند شد و برنامهریزی تا حدی بازاری خواهد شد.
درک این نکته اهمیت دارد که ما در جهانی زندگی میکنیم که بازارها معمولاً برای خاطر افزایش ثروتِ ثروتمندان دستخوش دستکاری سیاسی بودهاند. به بیان دیگر بازارها همیشه تا حدی وسایل برنامهریزی برای به حداکثررسانی سودهای سرمایهدارانه هستند. سیاستهای یارانهای و مالیاتی دولت مشخصاً در این زمینه اهمیت دارند. مثلا در آمریکا بزرگترین و بارآورترین مزارع گندم بیشترین یارانه را دریافت میکنند. اگر این یارانههای گسترده در کار نبود اتانول گندم اصلا وجود نمیداشت. در سال ۲۰۰۸ شرکت فولکس واگن مشوّقی به مبلغ ۵۰۰ میلیون دلار برای جای دادن کارخانهی تولید اتومبیل خود در ایالت تنسی پرداخت کرد. وقتی این بازارها هر رو بیش از پیش به موضوعی مربوط به گذشته بدل میشوند، جای شگفتی است که این همه مدافع بازار ناب هنوز وجود دارد. دیگر این که همین حالا هم انواع گوناگونی از بازار هست و همین به معنای این است که باید در هر مرحله تصمیم بگیریم که چه نوع بازاری و چه نوع برنامهریزی برای به حداکثررسانی دموکراسی اقتصادی و عدالت توزیعی لازم است. به بیان دیگر باید هم بازار و هم برنامهریزی را همچون مقولاتی درک کنیم که دارای معانی مختلف و ترکیبات متفاوتی هستند.
سوسیالیسم مستلزم دستکاری بسیار وسیع و گستردهی بازارهایی است که میتوانند تحت سوسیالیسم پذیرفته شوند. در این صورت بازارهای سوسیالیستی سازوکارهای برنامهریزی برای ترغیب انسانها و شکوفایی طبیعت از طریق شکل دادن به قیمتها با هدف اندازهگیری هزینههای اجتماعی و زیستمحیطی و مزایای استفادهی درست از آنهاست. بستن مالیات اضافی بر غذای آشغال میتواند بر مبنای تأمین هزینههای سلامتی ناشی از مصرف این غذاها باشد. و اعطای یارانه به غذاهای سالم موجب ارزانی آنها میشود زیرا که هزینههای سلامتی را کاهش میدهند. به بیان دیگر سیاستهای گرفتن مالیات و پرداخت یارانه میتوانند به منظور تشویق شکوفایی انسان و نه قربانی کردن آسایش انسان در پای سودهای سرمایهداری بهکار گرفته شوند. مثلاً سرمایهداران کشف کردهاند که انسانها را میتوان نیمهمعتاد به شکر کرد. از سوی دیگر شکر چنان ارزان است که شیوهی کم هزینهای برای معتاد کردن مصرفکننده به محصولات شما میشود. جای شگفتی ندارد که بسیاری از رژیمهای غذایی در جهان هر چه بیشتر شامل شکر هستند و همین منجر به مسائل و مشکلات بیحساب در سلامتی انسانها میشود. بحث این پاراگراف این است که ایجاد تقابل بین بازارها و برنامهریزی شاید تقابلی کاذب باشد و این که دستکم برخی از انواع بازارها میتوانند در برخی شرایط بهمثابه سازوکارهای کارآی برنامهریزی مورد استفاده قرار گیرند. البته دشواری عمده در این مسیر ایجاد و خلق نهادهایی است که میتوانند به گونهای دمکراتیک به قیمتهایی دست یابند که “پیآمدهای خارجی” کوتاه و درازمدت را در خود انعکاس دهند. یک نتیجهی دیگر این است که باید ثروت را به نحوی بسیار جدی و تکاندهنده بازتوزیع کرد تا تقاضا به نیاز واقعاً اجتماعی برسد و هیچکس محکوم به زندگی در فقر نباشد.
گامی اولیه به سوی برابری بیشتر باید مالیاتگیری تصاعدی از نوع بسیار رادیکال بر درآمدها، سودها و ثروتها باشد. این گام میتواند ملازم با گام دومی در راستای استقرار یک درآمد اولیه و پایهای برای همه و ایجاد سقفی بر درامدها باشد تا از تفاوت شدید درآمدها پیشگیری کند ((Raventos, 2007). گام سوم طراحی و پردازش نهادهای جدید است تا جایگزین نهادهای مالی معاصر شوند. هدف آنها هدایت پساندازهای اجتماعی به سمت تحقق جدی نیازهای اجتماعی خواهد بود. شبکههای اجتماعی کامپیوتری و نمایندگیهای اجتماعات باید به نحوی کلی نیازهای اجتماعی را مطابق اهمیت، اولویت و عاجل بودن آنها تعریف کنند. افرادی را که علاقمند و ذینفع هستند یا دانشی دارند که میتواند برای مواجهه با نیازها مفید باشد، میتوان کنار هم نشاند تا برای فراهم کردن پیشنهادها و همکاری با یکدیگر فعالیت کنند. هر کسی که خواهان کار و تعمق روی پروژهای خاص است میتواند درخواست بدهد و اگر نیاز به آموزش بیشتری باشد تا افراد کارامد شوند باز آنها میتوانند چنین درخواستی را طرح کنند. سرزنش بیکاران بدین ترتیب از بین میرود زیرا در این صورت هر کس دارای یک درآمد پایه است چیزی که افراد را قادر به داشتن یک زندگی شرافتمندانه میکند حتی بی این که کاری داشته باشند. و هر کسی که در جستوجوی کار است میتواند بخشی از یک پروژه باشد یا میتواند آموزش و مهارتیابی و کارآموزی مورد نیاز برای داشتن شغل معینی را از سر بگذراند. سخن از ایجاد نهادهایی قادر به پیونددهی دانش و مهارت و تجربه با تحقق نیازهای اجتماعی است به شیوههایی که پایدار بوده و هدفشان شکوفایی انسان باشد. اگر در تصورم مبنی بر این که همواره با خواستها و نیازهای محققناشدهی اجتماعی مواجه خواهیم بود برحق باشم در این صورت چنین نتیجه میگیرم که در اقتصادی با هماهنگی مناسب هرگز نباید بیکاری وجود داشته باشد مگر این که داوطلبانه باشد.
استراتژی
استراتژیهای کارآمد را نمیتوان از دل نظریهها استنتاج کرد اما نظریهها میتوانند آنها را بهواسطهی دانشی که در اختیار کنشگران اجتماعی میگذارند سمتوسو دهند. چگونگی بسیج مردم و نائل شدن به دستاوردهای کوچک حتی با وجود امکان زیانهای بزرگ یا شاید چگونگی یادگیری از زیانهای بزرگ بهمنظور شروع بسیجهای ضروری برای دستاوردهای باز هم بزرگتر در آینده از جملهی این کمکهاست. در هر صورت استراتژی جدیترین موضوع ترکیبی است که از بههم پیوستن نظریه و کنش اجتماعی کسب میشود و البته بهطور مجرد چیز زیادی نمیتوان در اینباره گفت. و بههمین دلیل هم توضیحات من کوتاهند.
در دراز مدت ساختن کنفدراسیونی حقیقتاً دموکراتیک با سازماندهی و راهبری مناسب در سطح بینالمللی که جنبشهای تودهای را پوشش بدهد موضوعی است که از ضرورت عاجلی برخوردار است. استفاده از تکنولوژیهای جدید مثل اینترنت و روابط فرد با فرد میتواند خیلی به نحو بسیار زیادی به این امر کمک برساند. برای بنای میزان و درجهای از وحدت به برخی از اصول مجرد مثل دموکراسی، برابری و پایداری ]زیستمحیطی[نیاز داریم. دموکراسی اصل خوبی است زیرا میتواند دربرگیرندهی بسیار چیزها باشد: از مجردترین حقوق پایهای تا کنترل دموکراتیک زندگی اقتصادی (یعنی سوسیالیسم). در کشورهای متفاوت تقاضاها متفاوت خواهند بود اما دموکراسی به این معنا تقاضای همگانی در همهی کشورها است. آنچه که بهعنوان یک اصل بسیار کلی و مبهم راهنما پیش گذارده میشود احتمالاً در خلال پیشروی بینالمللی بهسوی یک برنامهی منسجم محقق خواهد شد. کسی نمیتواند حدس بزند که این پیشروی چهقدر زمان نیاز دارد و چه مراحلی باید پشت سر گذارده شود . اما در این نقطه از زمان گامهایی حتی کوچک بهسمت همبستگی بینالملی از نوع جنبش تسخیر وال استریت باید کمک دریافت کنند. بسیاری از آغازهای کوچک میتوانند در زمانی دیگر جنبشهای قدرتمندی بیافرینند که همانا در تودههای مردم دارای ریشههای جدی داشته باشند.
درک خصلت ارتجاعی دولت – ملت بسیار بااهمیت است. اگر چپ موفق به بسیج یک جنبش نیرومند بینالمللی نشود در این صورت سیاستهای افراطی فاشیستی و بنیادگرایی در سطح دولت- ملتها رشد خواهند کرد زیرا که هر گروه ملی در پی یافتن دیوار کوتاهی برای آوار کردن بدبختیهای خود به روی آن است. ترجیح من مشاهدهی تغییر قدرت از سمت دولت – ملت به سمت سطوح جهانی، منطقهای و محلی است به گونهای که دولت- ملت تنها به مثابه یک سطح از دیگر سطوح حکومتی و نه اصلیترین آنها مطرح باشد. چنین وضعی میتواند با جهانی فاقد مرزهای سخت و عبورناپذیر یا دستکم همراه با مرزهای میانتهی و توخالی همراه باشد. درصد درآمد عمومی که دولتها برای امور نظامی صرف میکنند بسیار تکاندهنده است. مثلاً ارتش آمریکا بزرگترین و یگانه مصرفکنندهی نفت است. هدف ما باید جهان خلع سلاح شده بدون ارتشهای دایمی و یا دستگاههای نظامی باشد. نیروی پلیس باید در سطح جهانی به حداقل کاهش یابد، بدون فقر و زندگیهای محتوم به مرگ که بسیاری را به سوی بزهکاری و جرم میراند.
از هنگام انتشار این کتاب در سال ۱۹۹۹ تعداد و شدت شورش و خیزش در سراسر جهان افزایش یافته و خصلت ضد سرمایهداری آنها نیز بیشتر شده است زیرا که به گونهای فزاینده روشن میشود که سرمایهداری قادر به برخورد مؤثر با هیچیک از بحرانهای موجود نیست. خواست دمکراسی، برابری، عدالت و پایداری همراه با شورش مردم در سراسر جهان در حال گسترش است. ما هنوز در مراحل اولیهی رشد و پیشرفت بسیج مردمی هستیم و باید به سمت ایجاد و خلق یک جنبش ناهمگون بینالمللی همراه با سازمانی دموکراتیک و نیرومند و دارای رهبری و نیز توافق بر سر اصول اولیه برای هدایت تغییرات لازم حرکت کنیم. آنچه که برای من روشن است ناممکن بودن مواجههی موفقیتآمیز سرمایهداری با هر یک از این بحرانهای دایمی است که به ما رو کرده است. بحرانهای جنگ، سلامتی انسان، سلامتی محیط زیست، سوء تغذیه، دموکراسی، امور مالی، بیکاری جوانان، نابرابری، همهی اینها و مشکلات باز هم بسیار بیشتری که داریم همگی با نظام اقتصادی/ سیاسی موجود در ارتباطند. وضعیت به گونهای است که بهرغم تلاش سرمایهدارها برای مقابله با یک مسئله همه چیز دیگر بدتر میشود و در نتیجه حتی تلاشهای انجام شده برای مواجهه با همان مسئلهی معین را هم بیمعنا میکنند. امید در چپی شکیبا است چپی که شکیبایی ساختن یک جنبش واقعاً بینالمللی را دارد و وقتی دستاوردهای بزرگ غیر ممکن جلوه میکنند آمادهی کسب دستاوردهای کوچک و همزمان همین که تغییرات بزرگ ممکن میشوند آمادهی تسخیر لحظههای سرنوشتساز.
دسامبر ۲۰۱۱
* این مقاله مقدمهای است که رابرت آلبریتون بر ترجمهی فارسی کتاب دیالکتیک و شالودهشکنی در اقتصاد سیاسی نوشته است.
منابع
Albritton, Robert (2008) Let Them Eat Junk: How Capitalism Creates Hunger and Obesity, London: Pluto Press.
Califano, J. A. (2007) High Society: How Substance Abuse Ravages America and What to Do About It, New York: Public Affairs Press.
Critser, G. (2003) Fat Land:How Americans Became the Fattest People in the World, New York: Houghton Mifflin Press.
Davis, Devra (2007) The Secret History of the War on Cancer, New York: Basic Books.
Manning, R. (2004) “The Oil We Eat”, Harpers, Febrary, v.308.
Nestle, Marion (2002) Food Politics, Berkeley, California: University of California Press.
Parker, H. (2010) “A Sweet Problem: Princeton Researchers Find that High-Fructose Corn Syrup Prompts Considerably More Weight Gain”, News at Princeton, ۲۲ March.
www.princeton.edu/main/news/archive/S26/91/22K07/index.xml?section=science
Pinstrip-Andersen, P. and Cheng, F. (2007) “Still Hungry” in Scientific American, September.
Raventos, Daniel (2007) Basic Income: The Material Conditions of Freedom, London: Pluto Press.
Weis, T. (2007) The Global Food Economy: The Battle for the Future of Farming, Halifax, Nova Scotia: Fernwood Press.
دیدگاهتان را بنویسید