آن نوع اقتصاد سیاسی سرمایهداری که مکتب اونو ـ سکین ـ آلبریتون (1) ترویج میکند نوعی «بازاندیشی فلسفی اقتصاد سیاسی» یا «نقد فلسفه از منظر نوع خاصی از اقتصاد فلسفی مارکسی است» (آلبریتون 1999). این نوع اقتصاد سیاسی فلسفی به هستیشناسی سرمایه، یا به عبارتی به منطق سرمایه، توجه خاصی دارد. منظور از هستیشناسی یا منطق سرمایه ساختارهای عمیق و پايدار سرمایه و قانونمندیهای آن است. اقتصاد سیاسی فلسفی مفاهیم مارکسی را مفاهیم فنی و کمّی نمیداند، بلکه هدف آن توضیح و تشریح معنای فلسفی و دیالکتیکیشان است. این نحله از اقتصاد سیاسی به چگونگی ترکیب و كنش متقابل قانونمندیهای سرمایه با دیگر نیروها و سازوكارهای اجتماعی فعال در سپهر تاریخ و توضیح روششناسانهی این رابطه به شکلی عمودی (به معنای تقسیمبندی سازوکارهای مورد نظر به اصلی و عالی، ضروری و تصادفی و جز آن) نیز توجه ویژهای دارد. بنا به این دیدگاه، وجود یک رابطهی عمودی پیچیده و دیالکتیکی بین منطق سرمایه و دیگر نیروهای اجتماعی ناشی از هستی لایهمند سرمایهداری است. (2) این لایهمندی موجب ایجاد روش خاصی برای تحلیل سرمایهداری میشود. این روش موضوع تحقیق خود یعنی سرمایهداری را در سه سطح تحلیلی بررسی میکند: الف) در سطح منطقی ـ مجرد (سرمایهی مارکس نمونهی اولیهای از این سطح تحلیل به دست میدهد) که نام جامعهی سرمایهداری ناب به آن اطلاق میشود؛ ب) در سطح تاریخ ساختارمند که مراحل تکامل تاریخی سرمایهداری تحت هدایت منطق سرمایه و با تمرکز بر چگونگی انباشت سرمایه و پشتیبانی و دخالت دولت، قانون و ایدئولوژی (البته این پیوندها عاری از تناقض و درگیری نیستند) و توجه به آرایش قوای متخاصم طبقاتی پردازش میشود و پ) سطح تاریخ سرمایهداری که در آن ترکیب و تعامل منطق سرمایه با دیگر نیروها و سازوكارهای تاریخی ــ انضمامی در مرحلهاي معين از تكامل سرمايهداري رویدادهای تاریخی را ايجاد ميكند. به این ترتیب علم اقتصاد سیاسی سرمایهداری با رویکرد فلسفی تلاش نظاممندی است برای درک لایهمندی جهان سرمایهداری و ساختارهای موجود در آن. به مثابه استدلالی فلسفی میتوان گفت که برخی سازوكارهاي مولّدِ پايدار باید وجود داشته و فعال باشند تا سرمایهداری بتواند به همين شکل كنوني عمل کند اما با استدلالهاي فلسفی نمیتوان گفت که این دسته سازوكارها کداماند. شناخت این سازوكارهاي واقعی کار علم اقتصاد سیاسی است. به اين ترتیب، ابژههای تحقیق علم اقتصاد سیاسی ساختارها هستند و نه رویدادها. هدف علم اقتصاد سیاسی، تولید شناخت از سازوكارهای تولید پدیدهها در سرمایهداری است، يعني سازوكارهایی که با هم ترکیب شده و جریان بالفعل و جاری پدیدههای جهان سرمایهداری را ایجاد میکنند. برای کسب این شناخت، تحقیق ما باید معطوف به بررسی لایههای سهگانهی بالا و نیروها، سازوكارها و ایجنسیهای متعدد درهمتنیده و رابطهی آنها با یکدیگر باشد. اما از آنجا که معدهی ما قادر نیست همهی خوراکیها را یک جا در خود جای دهد و چشم ما قادر نیست همهی تصاویر جهان را یک جا ببیند و مغز ما قادر نیست بدون ایجاد آشفتگی شدید معرفتی همهی موضوعات را یک جا تحلیل کند، مجبور هستیم به تجرید و روش سه سطحی شناخت روی بیاوریم که در بالا یاد شد. با توجه به هستیشناسی یکتای سرمایه و قدرت بیهمتای آن در تاریخ بشریت ابتدا به ساختارهای سرمایه بهمثابه اصلیترین سطح شناخت دقت میکنیم.
اما ابتدا باید پرسید که اساساً در روش علمی چهگونه میتوان ساختارهای معینی را بدون درهمتنیدگی با ساختارها و نیروهای دیگر مشخص كرد؟
به نظر میرسد که نخست باید به این نکته اشاره کرد که در حیطهی علوم طبیعی رسم بر این است که برای شناخت یک سازوكار یا یک قانونمندی خاص معمولاً نظام بستهای ترتیب داده شود. در فلسفهی علم روی باسکار (3) مراد از نظام بسته آزمایشگاه و محیط بستهی آن است، يعني جایی که دانشمندان و کادرهای علمی سعی دارند قانونمندیهای طبیعی را تشخيص دهند و سازوكارهای سازندهی پدیدهها را جدا کنند. آنها در این فرایند از وسایل تولیدی (وسایل آمایشگاهی، مصالح و تکنیکهای موجود، نظریههای متفاوت علمی رایج) یا ابژههای موقت علم كه پیشتر تولید شدهاند استفاده میکنندتا قانونمندیهای رویدادها و سازوكارهای سازندهی پدیدهها یا به عبارتي ابژههای پایدار علم را از محیط باز بیرونی جدا کنند و آنها را از راه تأثیراتشان تشخيص دهند. ما در محیط آزمایشگاه با سازوكارهای بادوامی مواجه هستیم که مستقل از رویدادهایی که خلق میکنند وجود دارند. معنای این حرف این است که این سازوكارها بیرون از شرایط بستهی آزمایشگاهی نيز وجود دارند و عمل میکنند، اما در شرایط بیرونی شناسایی دقیقشان دشوار است و به همین جهت نیز شرایط بستهی آزمایشگاهی لازم است تا بتوان عملکرد آنها را تشخيص داد زيرا فعالیت سازوكار مورد نظر در محیط بیروني یا در نظام باز با فعالیت انبوه سازوكارهای دیگر درهمآمیخته و امکان جداكردن آن بهراحتی ممکن نیست. قوانين به دلیل درهمآمیختگی نیروهای متعدد با یکدیگر در داخل نظامهای باز نمیتوانند عام و جهانشمول (universal) باشند و لزوماً هم به فعلیّت (actual) دست نمییابند. همین نیز ضرورت ایجاد نظام بسته را پیش میکشد. از همینجا هم اهمیّت دانشمند آزمایشگاهی در داخل نظامهای باز که عهدهدار انجام آزمایش است روشن ميشود. این دانشمند باید بتواند دو کار اصلی و مهم را در حین آزمایش انجام دهد: 1. باید مراقب باشد که سازوكار تحت مطالعه در حین انجام آزمایش فعالانه عمل کند. 2. باید از دخالتهای بیرونی در عملیات سازوكار پرهیز کند تا بتواند در شرایطی ایدهآل بدون مزاحمتهای بیرونی و دخالت سازوكارهای دیگر، سازوكار مورد نظر را تشخيص دهد و تشریح كند.
حالا باید پرسید که آیا ایجاد نظام بسته در اقتصاد سیاسی سرمایهداری هم ممکن است؟ یعنی آیا میتوان قانونمندیها و سازوكارهای سرمایه را در جدایی از دیگر سازوكارهای اجتماعی بررسی کرد و شناخت؟
پاسخ آلبریتون به چنین پرسشی مثبت است. همانطور که مارکس هم گفته است در حیطهی علوم اجتماعی بهجای نظام بستهی آزمایشگاهی نیروی تجرید به کمک ما میآید. نظريهي جامعهی سرمایهداری ناب دقیقاً قدرت تجرید اقتصاد سیاسی مارکسیستی را به ما نشان میدهد که البته ریشه در خودتجریدگریهای سرمایه یا به بیانی «تجریدهای واقعی» دارد، همان که مارکس در سراسر سرمایه از آنها سخن میگوید. در ضمن، این نظريه دقیقاً همان نقش و کارکرد نظام بستهی باسکار را در اقتصاد سیاسی سرمایهداری ایفا میکند. به کمک این نظریه میتوان چگونگی عملکرد سرمایه را هنگامي كه با هیچ یک از نیروهای بیرون از خویش تصادم ندارد نشان داد. به بیان آلبریتون هدف از ترتیب دادن آزمایشگاه فکری ــ تئوریک جامعهی سرمایهداری ناب «یافتن نیرومندترین روش دیالکتیکی برای صورتبندی روابط درونی و متقابل بین مقولات اصلی زندگی اقتصادی سرمایهداری است که عبارتند از: ارزش، قیمت، سود، اجاره بها، بهره، مزدها و نظایر آن. در این سطح از تحلیل ما به عنوان نمونه خواهان دانستن این موضوع هستیم که به طور کلی سودهای سرمایهدارانه چهگونه و به چه نحوی با همهی مقولات اصلی اقتصاد سرمایهداری مرتبط هستند. و بالاتر از همه تمایل به شناخت برخی از پویاییهای اصلی سرمایه داریم یا ميخواهيم چگونگی حرکت و تعامل انواع مختلف مقولات اقتصادی با یکدیگر را هنگامی که درآمیخته با نیروهای بیرون از خود نباشند» بدانيم (آلبریتون 1999). این روش دیالکتیکی به منطق سرمایه اجازه میدهد تا بدون اصطکاک با نیروهای بیرونی خود را به نمایش بگذارد و بدین ترتیب آنچه که در این حالت مشاهده میشود، منطقی نیست که از سوی ما بر سرمایه تحمیل شده باشد، بلکه منطق خود سرمایه و ذات آن است يعني هنگامی که با نیروی دیگری درهم نیامیخته است. در این سطح از تحلیل یعنی در سطح نظريهی جامعهی سرمایهداری ناب دولت، ایدئولوژی و قانون، سه نهاد و عنصری که به بازتولید ساختارهای سرمایه کمک میکنند، همه در پرانتز گذاشته میشوند تا سرمایه فضای کافی برای نمایش خود در اختیار داشته باشد.
اما اصولاً چرا میتوان منطق سرمایه را همچون «نیرویی طبیعی» در نظام بستهی نظري به مثابه موجودیتی دارای ذات و یا ساختارهای بادوام، یا به بیانی مانند ابژهی پایدار شناخت بررسی کرد؟
به نظر آلبریتون پردازش علمی منطق سرمایه به این دلیل ممکن است که در هیأت سرمایه با نوعی واقعیت شئشده روبرو هستیم. نظریهی جامعهی سرمایهداری ناب هم از آن رو دارای چنین خصوصیات مجرد و خاصی است که به تنها واقعیت اجتماعی مدرنی (سرمایه) مرتبط است که دارای گرایشات نیرومند شئشدگی و شئکنندگی است.
خصوصیت خودشئشونده و دگرشئکنندهی سرمایه است که قابلیت پردازش علمی آن را فراهم میکند. خودشئشوندگی سرمایه به این معناست که با کامل شدن نظریهی منطق سرمایه شاهد این هستیم که سرمایه خود نیز در شکل بهره (interest) کالایی میشود (از بحث پیرامون این موضوع و پیچیدگیهای آن در این مطلب چشمپوشی میشود). اكنون منطق کالایی ـ اقتصادی در نتیجهی بسته شدن دایرهی نظریه با تابعكردن زندگی اقتصادی تمامیت آن را بازتولید میکند و به این معنا دگرشئکنندگی را به اوج میرساند. به بیان دیگر «کالا آن «شکل سلولی» را تشكيل میدهد که دگردیسیها و ترکیبات آن به درک بازتولید مادی کل جامعه کمک میکند»» (آلبریتون 1999). زندگی اقتصادی در داخل چنین تمامیتی (جامعهی سرمایهداری ناب) تابع بازارهای خودتنظیمگر است که بدون پشتیبانی دولت یا دخالت مستقیم انسانها بازتولید زندگی اجتماعی را هدایت میکنند. به نظر مارکس سرمایه رابطهای اجتماعی است که به محض پاگیری و استقرارش نوعی گرایش نیرومند شئشدگی از خود بروز داده و روابط اجتماعی دیگر را در خدمت خودافزایی خویش به مقام شئ تنزل میدهد.در جامعهی سرمایهداری ناب که شئ شدگی تام و تمام است، مقولات اقتصادی در واقع به بلعيدن روابط اجتماعی توسط این مقولات اشاره میکنند. به این ترتیب مقولات اقتصادی به چیزها یا روابط بین اشخاص اشاره نميكنند بلکه به روابط اجتماعی شئشده، يا به عبارتي به روابط اجتماعی میانجیشده توسط کالاها، ارجاع میدهند. «شئ» (کالا و پول) میانجی روابط اجتماعی بین بازيگران اقتصادی هستند که نام دیگری برای شئشدگی اقتصادی است. مارکس این وضعیت را ایجاد «روابط اجتماعی» بین اشیا در بازار مینامد. در چنین جامعهی بازاربنیادی کنشهای عوامل انسانی اقتصاد تابع نیروهای بازار است. بلعيدن عامليت انسانها در مقولات اقتصادی در چنین جامعهای سبب ميشود تا مارکس انسانها را «حاملان صرف مقولات اقتصادی» بنامد و تجسم روابط انسانی در اشیا را «شخصیتیابی مقولات اقتصادی». پس منظور از شئشدگی همانا تبدیل انسانها به «حاملان» نیروهای اقتصادی است که از سوی منطق سرمایه بر آنان تحمیل میشود.
اصولاً زمانی که از دخالت مستقیم و آگاهانهی انسانی در سازوکارهای بازتولید اقتصادی جامعه خبری نباشد در واقع با وضعیتی شئشده روبرو هستیم که امکان نظریهپردازی منطق سرمایه بهمثابه یک نیروی «طبیعی» را به ما میدهد. از آنجا که اقتصاد در جامعهی سرمایهداری (بهویژه در مراحل معینی از تاریخ سرمایهداری) دارای نوعی استقلال نسبی از زندگی اجتماعی و در نتیجه سرشتی ضداجتماعی است به همین دلیل هم به نظر میرسد که بر فراز سر زندگی اجتماعی ایستاده است و باز به همین دلیل میتوان آن را همچون موجودیتی جدا از زندگی اجتماعی و به گونهای کمّی و تکنیکی پردازش کرد.
اما باید به ياد داشت که چنین تمامیّتی تنها در مجردترین سطح نظریه یعنی سرمایهداری ناب وجود دارد. در سطوح انضمامیتر تحلیل، هیچگونه تمامیّتی به معنای گفته شده وجود ندارد زیرا در مقابل عملکرد منطق سرمایه مقاومت میشود و منطق سرمایه با نیروهای دیگری درهممیآمیزد که مسیر حرکت ناب و مجرد آن را دستخوش انحراف میکنند یا از تأثیر آن میکاهند. این بیان دیگری از گفتهی باسکار است که در نظامهای باز بیرونی به دلیل درهمآمیختگی نیروهای متعدد با یکدیگر، قوانین نمیتوانند عام و جهانشمول باشند و اگر هم باشند لزوماً همیشه به فعلیتنمیرسند. پس با این که منطق سرمایه در تاریخ مدرن نیرويی تمامیّتبخش است اما به دلیل مقاومتی که در برابر آن انجام میشود هرگز بر تاریخ چیرگی كامل ندارد. از همینجا هم دیالکتیکِ سطوح مختلف تحلیل ضرورت مییابد.
اما پرسش دیگری که در اینجا طرح میشود این است که آیا شئشدگی کامل یک فرضیه نظریهای ساختهشده یا نوعی مدل نظری است که برای سهولت نظریهپردازی منطق درونی سرمایه پردازش شده است؟
پاسخ آلبریتون به چنین پرسشی دوسویه است. او از سویی تصدیق میکند که نظريهی جامعهی سرمایهداری ناب با فرض شئشدگی کامل نوعی پردازش نظري است اما در ضمن میافزاید که این نظريه به مثابهی فرضیهای نظری خودسرانه و دلخواهانه ابداع نشده بلکه پدیدهای است که گرایشهاي خودشئکنندهی سرمایه در تاریخ به وجود میآورد. زيرا «شئشدگی» گرایشی است که به درک این موضوع کمک میکند که چهگونه مجموعهاي از روابط اجتماعی (سرمایه) میتواند منطقی درونی از آنِ خود را تکامل دهد که بر فراز دیگر روابط اجتماعی و در مقابل آنها بایستد. به نظر آلبریتون عظمت نظریهی مارکس در اینجا بود که برای فاش کردن خصلت حقیقتاً بیگانهی سرمایه از انسانها به آن اجازه میدهد تا در سطح نظریه بنا به خصلت واقعی خود رفتار کند.
به نظر آلبریتون با مطالعهی تاریخ سرمایهداری متوجه رشد گرایش به سوی چيرگي سپهر اقتصادی از راه گسترش منطق خودتنظیمگر کالایی ــ اقتصادی میشویم که دستکم تا دههی 1870 به چشم میخورد (از آن دوره به بعد به علت دخالت دولت و همچنین دخالتهای سازمانیافته در سازوکار این منطقها شاهد تغییر وضعیت نسبت به دههی 1860 و 1870 در انگلستان هستیم). همین نیز دستمایهی مارکس برای پردازش نظريهی منطق سرمایه شد. به بیان دیگر خودتجریدگری و خصلت شئکنندگی سرمایه در تاریخ و منطق خودگستر آن، ماده و مصالح اصلی نظريهي منطق درونی سرمایه را در دسترس مارکس قرار داد تا او بتواند آن را باز هم بیشتر در حیطهی نظريه امتداد دهد و ماهیت آن را در صورتی که در مقابلش مقاومتی صورت نگیرد به نمایش بگذارد. به عنوان نکتهی پایانی در این قسمت باید اضافه کرد که بهکار بردن واژهی «مدل» برای توصیف نظریهی جامعهی سرمایهداری ناب، یا پردازش نظري منطق سرمایه به معنای غیرواقعی بودن نظريه نیست. در این زمینه، باسکار به درستی میگوید که «مدلِ ساختار درونی یک اتم یا یک مولکول DNA یا منظومهي شمسي ضرورتاً کاملتر از ساختار درونی اتم واقعی یا مولکول DNA یا منظومهی شمسی نیست. مسئلهی کمال چیزی نیست که توسط انسانها تعیین شود» (باسکار 1975). اگر کسی بر این تصور باشد که امر «نظري» امری غیرواقعی یا کمتر واقعی است، در این صورت «گزارههای مربوط به ساختارها، سازوكارها و گرایشهای برآمده از دل اینها همچون امری «آرمانی یا ایدهآلیزه شده» یا «تجرید محض» ظاهر میشوند. زیرا گرایشی که آنها معرفی میکنند یا سازوكاری که آنها توصیف مینمایند، بهندرت در شکل تغییرنیافته یا جرح و تعدیلنشده پدیدار میشود» (باسکار 1975). یعنی از این منظر (منظری که امر نظري را مترادف با امر غیرواقعی فرض میکند) نظريهی دانشمند یا نظريهپرداز دربارهی یک گرایش ساختارمند و قانونمند، امری آرمانی است (وبر). از این نقطه نظر رویدادها واقعیتر از سازوكارها و ساختارهایی هستند که موجب ایجاد آنها شدهاند و به همین دلیل هم گزارههای قانونمند «واقعی» قلمداد نمیشوند زیرا که این قانونمندیها در جهان تجربی قابل مشاهدهی مستقیم نیستند. به این ترتیب در واقعیت سازوكارها و علل ساختاری که رویدادهای قابل مشاهده را تولید میکنند، شک میشود و واقعیت به رویدادها یا سطح امپریک/تجربی محدود میشود. در حالی که گزارههای مربوط به ساختارها از سازوکارهای مولدها میگویند و نه از تأثیراتشان که در شکل رویداد خود را به ما نشان میدهند. به نظر باسکار در این حالت البته میتوان پذیرفت که گزارههای مربوط به قانونمندیها و گرایشهای برآمده از دل آنها، گزارههایی دربارهی واقعیت تجربی نیستند و البته میتوان پذیرفت که اینها گزارههایی هستند که شاید به سهم خود ایدهآلیزه شده باشند اما آنچه «ایدهآلیستها» فراموش میکنند این است که این گزارهها اصولاً دربارهی سطح متفاوتی از واقعیت و هستیشناسی بحث میکنند. به این ترتیب با درک و تصدیق خصلت لایهمند جهان میتوان به نحوی توأمان هم از قوانین کلّی و جهانشمولی بحث کرد که در آزمایشگاه و در یک نظام بسته کشف میشوند و هم به این نکته آگاه بود که این قوانین به ندرت در حالت تجربی به فعلیت در میآیند و در ضمن به حقیقت آنها تعمیمپذیری کلیشان اطمینان داشت.
سودمندی عملی یا سیاسی- استراتژیک نظريه جامعهی سرمایهداری ناب در چیست؟
با استفاده از نظريهی جامعهی سرمایهداری ناب میتوانیم ذاتسرمایه را بشناسیم. ذات سرمایه همان ساختارها و سازوكارهای پايداري هستند که با وجود رشد ناموزون سرمایهداری و شکلهای متفاوت و متنوع آن در سطح تاریخی در عین حال منجر به ایجاد نوعی همگونسازی روابط اجتماعی در جوامع سرمایهداری میشوند، حتی اگر این همگونی نيز تامّ و تمام نباشد. به این ترتیب، ذات یا منطق سرمایه همان نیروی مجرد وحدتبخشی است که از راه بازار جهانی گسترشیابنده تفاوتهای تاریخی را تا حدود زیادی کاهش میدهد و درجهی بالایی از وحدت ـ در ـ عین ــ تفاوت را ایجاد میکند و به این ترتیب از «تصادفی» بودن تاریخ سرمایهداری میکاهد و نوعی منطق سازماندهنده را به سطح تاریخ وارد میکند. از همین ابتدای کار روشن است که کارکرد نظريه جامعهی سرمایهداری ناب روشنایی افکندن بر قانونمندیها و «ذات» سرمایه و قدرت بیهمتای آن در تاریخ بشریت است. این نظریه همانطور که آلبریتون نیز تصریح کرده است همهی واژهها و پارادایمهای فلسفی رایج را در زمینهی زبان، آگاهی، سوبژکتیویتی، ایجنسی، ابژکتیویتی، شئشدگی، بیگانهشدگی و نظایر آن به چالش میگیرد و به علت اهمیت نقد منطق سرمایه که در این نظریه جای بزرگی را به خود تخصیص میدهد، جا دارد که به عنوان سنگبنای علم اجتماعی مورد پذیرش قرار گرفته و در تحقیقات اجتماعی به کار برده شود. در ضمن این نظریه انواع و اقسام رفرمیسم و ایدئولوژیهای گوناگون آن را نیز به چالش گرفته و نقد میکند زیرا که رفرمیسم در شکلهای مختلف خود به منطق نیرومند و برتر سرمایه و چیرگی نسبی آن بر تاریخ انسانی عصر ما بهای لازم را نمیدهد.
منابع
Robert Albritton (1999), Dialectics and Deconstruction in Political Economy, St. Martin’s Press.
Roy Bhaskar (1975), A realist theory of science, Verso.
(1) Kozo Uno, Thomas T. Sekine, Robert Albritton
سه متخصص برجستهی اقتصاد سیاسی هستند که در کتابهای متعدد تفسیر جدید نظاممندی از سرمایهی مارکس به دست دادند و روشی سه سطحی برای توضیح جامعهی سرمایهداری رشد دادهاند.
(2) لایهمندی در اینجا به انواع سازوکارهای فعال در ایجاد و خلق رویدادهای تاریخی و تقسیمبندی آنها به اصلی و عالی، ابژکتیو و سوبژکتیو و نظایر آن و درضمن چگونگی آمیزش و درهمتنیدگی این سازوکارها با هم ارجاع میدهد. در اصلیترین لایهی هستیشناسی سرمایهداری، با سازوکارها و قانونمندیهای سرمایه روبرو هستیم در لایهی میانی با درهمآمیختگی این سازوکارها با ساختارها و ایجنسیهای اجتماعی دیگری همچون دولت و نظایر آن مواجهیم و در لایهی بالایی با رویدادهای تاریخی روبرو هستیم که بیان درهمآمیزی سازوکارهای مختلف و ایجنسی طبقاتی، جنسیتی، قومی، ملی و نظایر آن است.
(3) Roy Bhaskar
نویسندهی هندی- بریتانیایی که بنیانگذار فلسفهی علم رئالیستی ـ انتقادی است و کتابهای متعددی در این زمینه به نگارش درآورده است.