/ نگاهی انتقادی به «دربارهی ما» در سایت نقد اقتصاد سیاسی /
مادام که علم اقتصاد بورژوایی است، یعنی تا وقتی که نظم سرمایهداری را بهجای این که یک مرحله موقتی از تکامل تاریخ بداند شکل آخر و قطعی تولید اجتماعی میانگارد، وجههی علمی آن تا موقعی است که مبارزه طبقاتی هنوز آشکار نشده و یا در پدیدههای مجزا ظهور میکند. کارل مارکس(۱)
هنگامی که جامعهای درمسیر قانون طبیعی تکامل خویش افتاده است – هدف غایی ما در این اثر همین است که قانون اقتصادی تکامل اجتماع نوین را کشف کنیم- نمیتواند از مراحل تکامل خود بجهد و نه این که ممکن است بوسیله فرمان این مراحل را زائل سازد. آن چه که میتواند اینست که درد زایمان را کوتاهتر و ملایمتر کند.کارل مارکس(۲)
متن «دربارهی ما» در سایت «نقد اقتصاد سیاسی» بهطور کوتاه و فشرده به این مهم نایل آمده که به اعتقاد خود جامهی عمل بپوشاند و هرآن چه را سخت و استوار است دود کند و به هوا بفرستد: ابتدا اقتصاد سیاسی وبعد جامعهشناسی تاریخی مارکس را. هرچند نقد سرمایهداری هرکجا که صورت گیرد مغتنم است و من تاکنون در این نشریه چند ترجمه و تألیف خواندنی دیدهام، اما وقتی کارپایهی آن متنِ «درباره ما» باشد، بهجای «تغییر جهان» در بهترین حالت به توصیفی مکرر از آن خواهد انجامید. پس بگذارید سوختبارِ این آتشی را که برپا داشتهاید پالایشی کنیم، تا دود برنینگیزد:
۱. شوقِ پا در جای پای مارکس نهادن باعث انتخاب نام «نقد اقتصاد سیاسی» برای این نشریه شده است که از همان ابتدا خواننده را از «معنای کلاسیک» مورد نظر مارکس دور میکند. میدانیم که واژگان (political economy) یا اقتصاد سیاسی را اقتصاددانان کلاسیک در قرن هجدهم از آن رو برای نامیدن علم اقتصاد (بورژوایی) برگزیدند که واژهی یونانی economy (مرکب از eco= خانه وnom = قانون) را ارسطو به معنای دانشِ مدیریت خانه یا خانوار بهکار برده بود. در واقع آنها با واژگان اقتصاد سیاسی، موضوع علم خود را (به قول آدام اسمیت) هنر مدیریت ثروت مردم و دولت حاکم اعلام کردند تا از مدیریت خانوار قابل تمیز باشد. پس بدیهی بود که مارکس نقد علم جدید اقتصاد بورژوایی را زیر نام نقد اقتصاد سیاسی به انجام برساند و کتابی را به این نام (درآمدی بر نقد اقتصاد سیاسی) در سال ۱۸۵۹ پیش از سرمایه انتشار دهد، تا اقتصاد بورژوایی نتواند پایان تاریخ را با خود اعلام نماید. اما از اواخر قرن نوزدهم اقتصاد بورژوایی با مکتب نوکلاسیک، نام جدیدی برای خود برگزید که همان اقتصاد یا اقتصادیات (economics) است و به عمد موضوع علم خود را از جامعه، دولت و فلسفه سیاسی لیبرالیسم منفک کرد. از دهه ۱۹۶۰ بار دیگر اقتصاد سیاسی اما با معنای جدید احیا شد. میدانیم که اقتصاد سیاسی نوین مبنایی تاریخی- اجتماعی برای تئوریهای خود برمیگزیند و به تاریخ، نهادها و تعامل بین طبقات نقش اساسی میدهد. با این روششناسی مکاتب مختلفی چون مارکسی، کینزی، نهادگرایی، بومگرایی و فمینیستی در نقد اقتصاد نوکلاسیک تعریف شدهاند و این نشریه هم در همین چارچوب جای دارد. پس برگزیدن نام نقد اقتصاد سیاسی برای نقد اقتصاد بورژوایی، دنبالهروی کورکورانه و بیمحتوایی از مارکس و دور از دانشی است که نزد مؤسسین نشریه سراغ دارم. اما مساله اصلی این نامگذاری نیست، که نمادی است از آسانگیری و غفلتهایی اساسیتر.
۲. “مرادمان از نقد، نه سنجش دیدگاهها و جایگزینی نظریههای اقتصادی و اجتماعی بدتر با نظریههای بهتر، بلکه زدودن خرافههایی است که درقالب علوم اجتماعی وخصوصا در جامهی «علم اقتصاد» ترویج شده است. در پی آنیم حجابی را پاره کنیم که واقعیت اجتماعی را میپوشاند.” بار نخستی که این عبارت را خواندم، گمان بردم اشتباه میکنم. چطور ممکن است هدف از انتشار نشریهای با عنوان «نقد»، که فروتنانه به «تغییر جهان با تفسیر آن» نیز بسنده کرده، حداقل سنجش عیار دیدگاهها و دستیابی به تفسیرهای پرعیارتر ازجهان نباشد؟ حجابی را که واقعیت اجتماعی را پوشانده بود مارکس با نقد اقتصاد سیاسی بهخصوص در سرمایه نزدیک به صد وپنجاه سال پیش از هم درید و اکنون نیز همراه با بحران جهانی سرمایهداری شبح «تفسیر» قدرتمند وی بر سر این نظام میچرخد. اما هنوز این نظام «تغییر» نکرده است. آیا براستی بقای سرمایهداری ازینرو است که مردم میپندارند «مناسبات بورژوایی به مثابه قوانین طبیعی منسوخ نشدنیِ یک جامعه انتزاعی»(۳) است؟ یعنی کافی است سرمایهداری را نفی کنیم تا مقبولیتش را از دست بدهد؟در حالی که در دهه ۱۹۷۰ میلادی نزدیک به نیمی از مردم جهان در کشورهایی زندگی میکردند که با هدف منسوخ کردن چنین مناسباتی تاسیس شده بودند و در بقیه کشورها نیز مردم بسیاری چشم به راه آن بودند. در واقع تجربه بشر نشان میدهد که «تفسیر» نادرست از اقتصاد سیاسی (به معنای امروزی آن) بسیار زیانبارتر از پردهنشینی «عجوزه» سرمایهداری است. میدانیم که حتا بسیاری از اقتصاددانان بورژوایی، سرمایهداری را نه به خاطر در پشت پرده بودنِ این عجوز، بلکه به دلیل بدتر بودن گزینهی موجود (سوسیالیسم واقعا موجود) پذیرفتند، چه رسد مردمی که پس از تلاشهای بسیار و خون دادن برای کابینش، دریافتند که این عروس سوسیالیسم آنها چهرهای دهشتناکتر از سرمایهداری دارد. یعنی نفی سرمایهداری به هیچ وجه خودبخود به اثبات سوسیالیسم نمیانجامد، و این «خرافه» نیست که واقعیت را پوشانده، بلکه نبود نظریههای جایگزین شایسته باعث گردن گذاشتن مردم به این تقدیر نابکار شده است. چنین موضعی برای کنار زدن پردهی اَبخرهای که راه آینده بشر را پوشانده و قانع کردن دوبارهی مردم و بهخصوص طبقه کارگر به پیمودن راهی که هدفی ناروشن دارد کفایت نمیکند. پرهیزِ «درباره ما» از ارایه نظریههای جایگزین، مرا به یاد این ظریفگویی عبید زاکانی میاندازد: وقتی انسان سقّز میجود، معده گوید کیست که در میزند و به درون نمیآید؟
۳. با اتکا به نظریهی مارکس که فرازی از آن را در بالا آوردهام باید گفت که تغییر جهان با علم اقتصاد جایگزین علم اقتصاد بورژوایی از دل «عمل اجتماع» (praxis) یا مبارزه طبقاتی بیرون میآید، هنگامی که پدیدههایی «مجزا» یا تکهتکه نباشند. اگر چنین است آنگاه تشکیل جبههای از معتقدان به «کالایی شدن حیات اجتماعی» در نظام سرمایهداری، برای پاره کردن حجاب آن کفایت نمیکند. بلکه باید در پی ساختن جبههای بود که برای پاسخ به سؤالات معین درباره نظام اقتصادی- اجتماعیِ جایگزین، بطور نظری و عملی برای دستیابی به برنامهای یک پارچه بکوشد. به نظر میرسد «درباره ما» دچار همان مشکلی است که «آلن لیپییتز» درباره اکولوژی سیاسی میگوید: اکولوژی سیاسی، پیشرفت را فقط به مثابه جهتی میبیند که توسط چند ارزش اخلاقی یا زیباییشناسانه (همبستگی، خودمختاری، مسوولیت، دموکراسی، انسجام) تعریف میشود، بدون این که هیچ تضمین مادی دربارهی این که جهان به این سمت پیش خواهد رفت (از طریق اجتماعی کردن نیروهای مولد) داشته باشد. ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی سبزها، ماتریالیسمی غیرغایتگرا و حتا تا حدودی بدبینانه است.(۴)
در مقابل این رویکرد «سلبی» یا اکتفا به جبههی نفی سرمایهداری، باید در رویکردی «اثباتی»، فرجام کار و رابطه (جبهه)ی طبقات را با یکدیگر تا رسیدن با آن مشخص نمود. برخی سادهانگارانه انگاشتهاند که طرح مقوله «بورژوازی ملی»، به معنای گردن گذاشتن به نظام سرمایهداری یا کالایی شدن حیات اجتماعی است. و حتا برای زهر چشم گرفتن از بورژوازیِ ایران، فرمان به پیوستن طبقه کارگر ایران را به «جنبش وال استریت» دادند. در حالی که طرح رابطه طبقه کارگر با بورژوازی ملی در چارچوب یک جبهه، عملی اجتماعی (پراکسیس) است و با این فرض صورت میپذیرد که جامعه «نمیتواند از مراحل تکامل خود بجهدو نه این که ممکن است بوسیله فرمان این مراحل را زائل سازد. آن چه که میتواند اینست که درد زایمان را کوتاهتر و ملایمتر کند». تنها با چنین عملی اجتماعی و هدایت مبارزه طبقاتی در جبههای در این چارچوب است (به شیوهی دو تاکتیک سوسیال دموکراتها در انقلاب دموکراتیک) که پدیدههای مجزای مبارزه طبقاتی را میتوان گرد آورد و با شکستن «وجهه علمی» اقتصادِ انتزاعی بورژوایی وابداع علم اقتصاد نوین، تکامل تاریخی را ممکن کرد. نه جبههای انتزاعی از معتقدان به «کالایی شدن حیات اجتماعی» که نه در پی نظریهای جایگزین، و نه حتا سنجش نظریهها هستند. این موضع «انتزاعی» در بهترین حالت میتواند به تاسیس کرسیها یا دانشگاههایی با گرایش چپ بینجامد (به سبک برخی از دانشگاههای آمریکایی) که هرچند به نظر درندهی حجابِ سازوکار سرمایهاند، اما در عمل مدتهاست حل هیچ معمایی نکردهاند.
۴. بدون شک پرداختن به اقتصاد سیاسی سوسیالیسم وظیفهای مبرم برای هر معتقد به و نشرکننده اقتصاد سیاسی مارکسی است. نمیتوان به اقتصاد سوسیالیستی چنان برخورد کرد که «نه خانی آمده و نه خانی رفته» است و مباحثی چون سوسیالیسم بازار را با «انبُر» برداشت و گذاشت از زبان دیگران برآید تا مبادا دست و زبانِ چپ رفتار ما به راست آلوده گردد و یا شاید بدتر و آبروبرتر از آن، انواعِ پسامدرنها ما را برای سازکردن «فراروایتی» دیگر رسوای کوی و برزن سازند. بگذارید نقل قولی هرچند طولانی از پری اندرسون در این باره بیاورم: بهطور کلی میتوان گفت که امروزه از نظر عقل سلیم، همه امیدهایی که در گذشته نوعی اعتقاد به سوسیالیسم را تغذیه میکردند، لاشههایی بیش نیستند. تولید انبوه یادآور گذشتههای دور است. مالکیت جمعی ضامن زورگویی و عدمکارایی است. برابریِ جوهری، با آزادی یا بهرهوری متناقض است. اما تا چه حد این احکام رایج جنبه قطعی دارند؟ درواقع، هیچکدام از تغییرات عینی که اعتبار سوسیالیسم را دستخوش تحول کردهاند، خود خالی از ابهام نیستند. . . سرچشمههای سوسیالیسم به مفهوم سنتیشان به این سادگیها هم خشک نشدهاند. اما این تشخیص ضامن این نکته نیست که این سرچشمهها در آینده مؤثرتر از گذشته باشند. آزمون اعتبار سوسیالیسم به مثابه جایگزین سرمایهداری، به ظرفیت سوسیالیسم در حل مسایلی برمیگردد که سرمایهداری در زمان قدرقدرتی تاریخی خود با آن روبروست. . . . صرفنظر از طیف پیشنهادهای مربوط به بازسازی سوسیالیسم، به نظر میرسد که بیش از هرچیز دیگر در ارتباط با دو مضمون اتفاق نظر وجود دارد. اولین مضمون این است که (در) سوسیالیسمی که تجربه ظالمانه استالین و سازشکاری سوسیال دموکراسی را پشت سر گذاشته باشد نه بیان الغای ناممکن بازار خواهد بود و نه پذیرش غیرانتقادی آن. . . . (دومین مضمون این است که) باید الگویی از دموکراسی را عرضه کند که پیوندهای منسجم آن بسیار بیشتر از الگوی سرمایهداری باشد. الگویی که مشوق شرکت در انتخابات باشد، نه آن که باعث بیتفاوتی مردم نسبت به آن شود. . . . سرانجام، البته همه توافق دارند که نیروی اجتماعی لازم برای فعالیت بهسوی سوسیالیسمی این گونه، باید در برگیرنده اتحادی از حقوقبگیران باشد که به مراتب از اتحاد کارگران یدی، که برداشتهای پیشین اساسا برآن متکی بودند، گستردهتر باشد.(۵)
این نقل قول را برای آن آوردم که به روی خود بیاوریم، سوسیالیسم هم چندان محترم نمانده است. بنا به تفسیر مارکس، سرمایهداری نظامی خود نابود شونده نیست و پس از فروافتادن با هر بحران، چون پسر زمین قدرتمندتر از جای برمیخیزد. همچنین از یاد نبریم که مارکس در مانیفست تاکید دارد، بورژوازی با انقلاب مداوم درتولید و با توپخانه کالاهای ارزانش «تمام مناسبات تثبیت شده و سخت منجمد، همراه با زنجیرهای از پیشداوریها و نظرات کهنه و مقدس»(۶) را فروپاشاند. یعنی برای تغییر جهان یا فروپاشاندن سختی و استواریاش توپخانهی نفی کفایت نمیکند، باید نظامی برتر ازآن را تعریف نمود وتحقق بخشید، یا باید از نفی به اثبات آمد. وگرنه دلخوش کردن به هوا رفتن هر چیز استوار، به معنای گردن گذاشتن به انتظاری خواهد بود که به دود شدن اقتصاد سیاسی و جامعهشناسی تاریخی مارکس خواهد انجامید. عبید زاکانی میگوید: مردی از دیگری پرسید دود به چی چیز دلالت میکند؟ گفت به هیزم تر.
۵. برای آن که خود نیز از نفی به اثبات آیم، در بند آخر کارپایه یا برنامه پژوهشی خود را برای نشریهای با عنوان «نقد در اقتصاد سیاسی» ارایه میکنم تا مورد بحث قرار گیرد:
«در آستانه قرن ۲۱ میلادی، بیگمان جوامع مرکزی سرمایهداری دچار ژرفترین بحران عینی درونی خود ازلحاظ اقتصادی (ناکارآمدی نهاد بازار آزاد) و سیاسی (ناکارآمدی نهاد دموکراسی پارلمانی) شده اند. اما خلاف قرن بیستم هیچ گزینهی سوسیالیستی، بطور عینی وذهنی نظام آن را از درون وبیرون تهدید نمیکند. در بیرون ( جوامع پیرامونی وشبه پیرامونی) گزینهی اقتصاد سرمایهداری (اما نه الزاما دموکراسی آن) مقبولتر از همیشه است. دردرون نیز در تقابل باوضع موجود، خطر راست بیشتر از چپ احساس میشود. یعنی سوسیالیسم نیز دچار جدیترین بحران خود در قرن گذشته شده است. این بحران بطور عمده نه ناشی از نادرستیِ شناخت ذات سرمایهداری یا بحرانهای ذاتی آن، بلکه ناشی از ناکارآمدی سرمشقهای گذشته سوسیالیسم برای ارائه و ایجاد گزینهای پایدار و پویا در برابر سرمایهداری است. سوسیال دموکراسی به دلیلِ ناکارآمدیِ بیدادگرانه دیکتاتوری پرولتاریا و برنامهریزی متمرکز در سوسیالیسم دولتی، «فره» خویش را باخته، و اکثریت مردم تن دادن به ستم سرمایهداری را از آن کمتر زیانبار دانستهاند. بخصوص که در سراسر جهان گزینههای واپسگرای سرمایهداری با به چهره زدنِ نماد سوسیالیسم، یعنی عدالت، بارها مردم را فریفتهاند. پس در حوزه اقتصاد سیاسی، نقد اقتصاد سرمایهداری همان قدرلازم است که نقدِ اقتصاد سوسیالیستی.
برای دستیابی به گزینه (گزینههای) سوسیالیستی برای نظام موجود سرمایهداری، که با برپایی نظامی آزادانهتر، عادلانهتر و البته کارآمدتر بتواند راه تکامل یا توسعهی اقتصادی- اجتماعی، مادی ومعنوی جوامع را کمرنجتر، کوتاهتر و پربارتر سازد، نیاز مبرم به برپایی گفتمانی مستقیم در این باره است. این چنین گفتمانی به تدریج با به در آوردن انگارهی گزینه سوسیالیستی از گنگی و تاریکی، امکان دستیابی به قرارداد و میثاق اجتماعی برای ایجاد نهادهای برپادارندهی آن را افزایش میدهد، و از سوی دیگر از امکان مقبولیت گزینههای دروغین و نسخ مبتذل این گزینه میکاهد. گزینههایی دروغین که درنهایت زیانبارترین و پررنجترین نظامها را به جامعه تحمیل میکنند. اما همانطور که دیدهایم قطع این گفتمان برای حفظ یکپارچگی، اثری معکوس در این زمینهها داشته است.
این گفتمان حداقل باید به چند سوال اساسی زیر پاسخ گوید تا ساختار صورتبندی گزینه سوسیالیستی برای نظام سرمایهداری موجود ترسیم شود:
- چشمانداز نهایی برای نهاد بازار چیست؟ نابودی یا دگرشدگی آن به گونههای بازار اجتماعیشده؟
- چشمانداز نهایی برای نهاد دموکراسی پارلمانی چیست؟ نابودی، یا دگرشدگی آن به گونههای دموکراسی مشارکتی؟
- چشمانداز نهایی برای تحقق عدالت اجتماعی چیست؟ از هرکس به اندازه توان، به هرکس به اندازه تلاش؟ از هرکس به اندازه توان، به هرکس به اندازه نیاز؟
- چشمانداز نهایی برای رهایی از خودبیگانگی چیست؟ نابودی تقسیم کار، یا انعطاف در نوع و میزان کار؟
- مراحل و الویتبندی دستیابی به این چشماندازها (برنامههای حداقلی و حداکثری) در گونهبندی اصلی جوامع (مانند مرکزی، پیرامونی و شبه پیرامونی) چیست؟ در جامعه ما چگونه است؟
- در این مراحل و گونههای جوامع، چه طبقات و اقشار و گروههای اجتماعی بالندهاند؟ نحوه یا قاعده اتحاد و ائتلاف آنها و الویتبندی مقولاتی چون آزادی و عدالت، یا موضوعاتی چون عدالت طبقاتی و جغرافیایی و قومی، برابری جنسیتی چیست؟ در جامعه ما چگونه است؟
بطور بدیهی قصد از این گفتمان تکرار سرمشقهای منسوخ یا غیرممکنی چون دستیابی به یک نظریه فراگیر و پیشگویانه(grand theory) اقتصادی- اجتماعی و تاریخی نیست، بلکه دستیابی سوسیالیستها به اصول، چارچوب و برنامه ضروری برای قرارداد، میثاقها و پراکسیس اجتماعی مشخص هدف ما است. ازینرو گفتمانهایی که برنامهها و تحلیلهای احزاب، جریانها و جبهههای گذشته و موجود سوسیالیستی را به خصوص برپایه اقتصاد سیاسی بررسی و نقد میکنند، دارای اولویت انتشار خواهند بود.»
مآخذ
- مارکس کارل، پیگفتار چاپ دوم سرمایه، در: سرمایه (جلد اول) ترجمه الف. الف (ایرج اسکندری)، بینا، ۱۳۵۳، ص ۵۵.
- مارکس کارل، دیباچه چاپ اول سرمایه، پیشین، ص ۵۲.
- مارکس کارل، مبانی نقد اقتصاد سیاسی(جلد اول)، ترجمه باقر پرهام و احمد تدین، انتشارات آگاه، ۱۳۶۳، ص ۱۱.
- لیپیتیز آلن، اکولوژی سیاسی و آینده مارکسیسم، در: مارکسیسم پس از ۱۰۰ سال، ویراسته حسن مرتضوی، نشر دیگر، ۱۳۸۶، ص ص ۱۱۵-۱۱۶.
- آندرسون پری، سرمایهداری پس از کمونیسم، پیشین، ص ص ۱۶۲-۱۶۴.
- مارکس کارل، مانیفست کمونیست، ترجمه حسن مرتضوی و محمود عبادیان، در: مانیفست پس از ۱۵۰ سال، انتشارات آگاه، ۱۳۸۰ (چاپ دوم)، ص ۲۸۰.
دیدگاهتان را بنویسید