آزادی روباه در مرغدانی
/ گفتگوی آلمانتاس سامالاویچیوس[۱] با رماننویس نیکلاس برادبری/
در سال ۱۹۴۵ در پایان جنگ دوم جهانی و آغاز جنگ سرد، کتاب مزرعهی حیوانات، اثر جورج اورول، منتشر شد. و نیکلاس برادبری در سال جاری با رمان “مزرعهی بازار[۲]”، که بازسازی “مزرعهی حیوانات[۳]” اورول دربارهی عصر بازار آزاد است، وارد عالم ادبیات شد. این کتاب هجو اقتصاد بازار مهارگسیخته است و به شیوهای حیرتانگیز دلایل و پیآمدهای احتمالی بحران کنونی را بررسی میکند. داستان سرنوشت سه شخصیت را بررسی میکند: اورول گاو نری کاملاً خوشبین، مرلین، الاغی بدبین و لیلی، جوجهای ترسو و سردرگم. در این داستان، تمامی مظاهر زندگی مدرن در سرمایهداری متأخر در سه دههی گذشته، از مصرفگرایی روزافزون و چاقی بیمارگونه تا چیرگی روزافزون رسانهها و حتی رشد اینترنت و پدیدههایی مانند توییتر، فاجعهی زیستمحیطی در هجوی درخشان بررسی میشود.
نیکلاس برادبری در مصاحبهی زیر از عوامل مؤثر در این برداشت طنزآمیزش از بحران مالی فعلی و زمینههای بالقوه برای امیدواری نسبت به آینده سخن میگوید.
وقتی رمان شما را میخواندم از این در شگفت بودم که چقدر با موفقیت مزرعهی حیوانات اورول را بازسازی کردهاید. چطور به ذهنتان رسید که سعی کنید داستان اقتصاد بازار غرب را با به وام گرفتن چارچوب رمان اورول بگویید؟
شاید حرف عجیبی باشد، اما فکر میکنم این داستان بود که مرا انتخاب کرد و نه برعکس. فکر میکنم داستانها نویسندگان را انتخاب میکنند. من از دوران نوجوانی میخواستم کتابی بنویسم، اما هیچ موضوع گیرایی که به اصطلاح معروف “به ذهن خطور کند” پیدا نکرده بودم. بعد یک روز این ایده آمد، و خیلی سریع در ذهنم شکل گرفت، و انگار کاملا درست بود. در بازنگری، به نظرم این یکی از آن ایدههای خیلی ساده بود. نمیتوانستم بفهمم که چرا زودتر اتفاق نیفتاده.
چنان که میدانیم، تلاشهای نخست اورول برای این که ناشری برای مزرعهی حیوانات پیدا کند در کل ناموفق بود، چون ناشرانی که او به سراغ شان رفت مدعی بودند داستانهای حیوانات فروش ندارد. شما چطور موفق به انتشار “داستان حیوانات” خودتان شدید؟
خب، منتشر کردن نخستین اثر به هیچ وجه آسان نیست. من آن را کاملاً سریع و طی سال ۲۰۰۸ نوشتم. اما خیلی وقت بیشتری برد تا منتشر شد. در آغاز از طریق دوستی که رمانهای تاریخی مینویسد و آثاری از او منتشر شده دست به اقدام زدم، امیدوار بودم معرفی شدنش از طرف او به کارگزاران ادبی یاری بخش باشد. اما آنها دست نوشته را گذاشتند کنار و نخواندنش. بعد خودم جستجو کردم و دست نوشته را برای تعداد انگشت شمار کارگزارانی که به نظر مناسب میرسیدند فرستادم، و یوری گابریل[۴] لطف کرد و آن را خواند و نظر داد که ممکن است با چند تغییر کوچک درست شود. بنابراین اصلاحش کردم، و پسش فرستادم، و یوری آن را فرستاد برای این و آن. ما خیلی سریع با ابراز علاقهمندی یک ناشر متنهای مالی روبهرو شدیم، اما او میخواست داستان را حسابی تغییر بدهد و من احساس کردم که نمیتوانم با برخی افکار او موافقت کنم. خوشبختانه، پس از یک وقفهی طولانی، ددالوس[۵] هم از آن خوشش آمد، و سرانجام به این جا رسیدیم.
رمان شما هجو تند و هوشمندانهی اقتصاد “بازار آزاد” غرب است و تا حد معینی هم هجو سبک زندگی آن بر پایهی مصرف بی پایان، بهره کشی از طبیعت بی پایان، انباشت ثروت آزمندانه و تمامی رذالتهای دیگر که از چنین نگرشی حاصل میشود. چه منابع ادبی و فلسفی دیگری در این نقد الهام بخش تان بوده اند؟ در عرصهی اقتصاد چه نویسندگانی را خردمند، معتدل و برکنار از پیشداوریهای مستتر در تزهای نولیبرال کنونی میشمرید؟ آیا هیچ کدام از اینها زمانی که رمان را مینوشتید برای تان مهم بود؟
به لحاظ فلسفی، همه در غرب عمدتاً یا تحت تاثیر افلاطوناند یا تحت تاثیر کتاب مقدس، خواه این را تشخیص بدهند یا ندهند، دوست داشته باشند یا نداشته باشند. به طور ناخودآگاه، شعر بی نظیر هانس مگنوس انتسنزبرگر[۶]، “زالو یا خون خوار: قطعات ادبی برای تعلیمات مدنی[۷]” باید هستهی این ایده بوده باشد. سوییفت[۸] احتمالا روی سبک کارم تاثیر گذاشت. فکر نمیکنم از طنزِ سوییفت بهتر وجود داشته باشد. ممکن است کورت وُنه گات و مارتین امیس[۹]، که به طریقی فلسفی هم خیلی سرگرم کننده اند، تاثیری گذاشته باشند. بیشتر از این دیگر چیزی نباید باشد. بین اقتصاددانان بهگمانم مارکس، کینز و گالبرایت بیش از اسمیت و هایک روی من اثر داشته اند. اما من اقتصاددان نیستم، بنابراین مطمئن نیستم که نفوذ این افراد تا چه حد میتواند مستقیم بوده باشد. فکر کنم من همه چیز را ساده تر میبینم، و چون زبانشناسم بیشتر روی نقش ایدئولوژی متمرکز میشوم، روی این که چطور این، از طریق زبان، به فرایند سیاسی شکل میدهد. اینها و مسائل دیرینهی آزمندی و خطرات بدهی. شاید اساسی تر از همه، این کتاب یک شکل مادیگرایی را به زیر سؤال میبرد، و اورول یک شکل متفاوتش را. در بین فیلسوفان، شاید ربط اگوستین و کانت بیشتر با افکار من بیشتر باشد، اما نیچه احتمالا از نفوذ بیشتری برخوردار بوده است. او با صداقت مبهوت کنندهای با مدرنیته رو به رو میشود. از بین متفکران معاصر که به بحران مالی میپردازند، فکر کنم نسیم طالب[۱۰]، نویسندهی کتابهای قوی سیاه[۱۱] و ضد ضربه[۱۲] خیلی جالب است، در واقع خیلی بیشتر از آن که عموماً پذیرفته میشود. بحثهای راسل ناپیه[۱۳] در سی ال اس ای[۱۴] هم پیشگویانه است. من احتمالاً باید کارهای جان گری[۱۵] را بیشتر میخواندم.
خود شما چه شد که از وعدههای اقتصاد “بازار آزاد” مأیوس شدید؟ و چرا فکر میکنید که این تصور عملی نیست؟
ای خدا. پس کی نوبت سؤالهای آسان میرسد؟ خب فکر میکنم که به یک مفهوم خیلی ساده است. وعدهی بازار آزاد این است که بسیار مولد است، که هست، و این که منصفانه ترین راه برای تنظیم روابط اجتماعی است، چون قیمتهای بازار بازتابهای عینی مفیدیتی اند که جامعه برای چیزهایی که این قیمتها معرفش هستند قائل میشود. فکر کنم دوستان طرفدار آزادی فردی من اینطور استدلال میکنند.
البته، مشکل این جاست که کنشگران اقتصادی، از این راه و آن راه، امتیازهایی کسب میکنند و در نتیجه توزیع قدرت اقتصادی بسیار نابرابر میشود. و اگر، به عبارتی، دلار جای رأی را گرفت، آن وقت کسانی که از همه بیشتر دلار دارند از این قدرت برای شکل دادن به جامعه به شیوههایی که به خودشان نفع برساند استفاده میبرند. و اگر به آمار نگاه کنید، شکی نیست که یک آدم معمولی در غرب به معنای واقعی در این چند دهه مدام فقیرتر شده است، حال آن که آن یک درصد نامی بیشتر سودها را به جیب میزند.
طرفداران آزادی فردی ممکن است استدلال کنند که این قسم نابرابری یا از آن نوعی است که توجیه اخلاقی دارد، یا این که تنها وقتی پیش میآید که حکومت از طریق تقلب و فساد به دست یک باند کنشگر اقتصادی میافتد. نظر من این است که در به
اصطلاح معروف یک بازار آزاد افزایش نابرابری اجتناب ناپذیر است – در واقع به من میگویند که نظریهی کیاس این مدعا را اثبات میکند – و حکومت فاسد علت نیست، بلکه یک نشانه است که در عین حال نابرابری را تشدید میکند. نابرابری خیلی ساده میتواند نتیجهی تصادف محض باشد، و در هر حال، سطحهای بالای نابرابری به خودی خود ایراد اخلاقی دارند، چون ما که حیوانات اجتماعی هستیم یک وظیفه مان شریک شدن با دیگران است، و نابرابری فاحش نشان میدهد که چنین چیزی اتفاق نمیافتد.
بدهی – که موضوع محوری این کتاب است – این تحریفها را به شدت بزرگنمایی میکند، برای همین هم هست که این قدر زیان بار است، و برای همین است که ما اینک سطحهای قرون وسطایی نابرابری را در خیلی از کشورها داریم. و از آن جا که بدهی مقروض کردن آیندگان است، در ضمن عدم تساویهای عظیم بینانسلی هم پدید میآورد، بدترین انتقام نسل پیر از نسل جوان، چنان که بیکاری به شدت رو به افزایش جوانان نشان میدهد.
شاید در اصل، خود مولد بودن بازار در بلند مدت عاملی منفی باشد، چرا که نیاز مهار ناپذیر برای رشد منابع را از بین میبرد و چنان آلودگی وسیعی ایجاد میکند که تداوم بقای انسان ناممکن میشود. اما این در ضمن سؤالهایی دربارهی مادیگرایی به عنوان رویکردی به زندگی پیش میآورد.
از یادداشتی حاوی شرح حال نامهای مختصر میتوان حدس زد که شما یک دنیا تجربهی کار دولتی، تجاری و بانکداری دارید. تا چه حد تجربهی شخصی تان در این حوزهها روی موضوع و نگرش تان نسبت به شکل و محتوای مزرعهی بازار تاثیر دارد؟ توصیف “بانکهای خوکی” که خرگوشها اداره اش میکنند – اینها تا چه حد از دوران اشتغال خودتان به بانکداری تاثیر پذیرفته است؟
فکر نکنم بتوان نتیجهگیریهای مستقیمی از این دست کرد. حرف من این نیست که همهی بانکدارها چشمهای براق و دمهای پشمالو دارند، یا این که همهی سیاستمداران پوزه. کمدی انسانی خود را در هر حوزهای نشان میدهد و طنز خوب صرفاً بهاین چیزها حیات میبخشد. به نگاه شگفت سوییفت به مذهب در داستان یک منبر[۱۶] فکر کنید. من بیشتر عمرم را در بخش روابط عمومی مالی گذرانده ام، به عنوان یک ناظر دولت، بانکداری و تجارت. پس این به من امکان داده که دربارهی آیینهای جامعهمان، که محورش پول است و نه الهیات، فکر کنم. همه اش همین است.
رمان اورول با رنگ باختن تفاوتهای بین انسانها و حیوانات به پایان میرسد. رمان شما با یک وداع با آزادیِ هشدار دهنده. آیا تعبیرتان از اقتصاد بازار آزاد ابزاری است که میتواند شالودههای آزادی را در هم بکوبد؟
هر ایدئولوژیای ظرفیت از میان بردن آزادی را دارد، چون به یک گروه از مردم اجازه میدهد به لحاظ فکری و اقتصادی بر دیگران سلطه بیابند. پس، به طرز معماگونهای، پیش کشیدن پای “آزادی” میتواند ابزاری برای سرکوب عملی آن باشد، همچنان که در مزرعهی حیوانات، دم از برابری زدن با هدف تضعیف برابری صورت میگرفت. وقتی آنهایی که تبلیغ بازار آزاد را میکنند در واقع خیلی راحت قدرتشان را برای حفظ منافع خود به کار میگیرند ـ یا، در مورد خام عقل های واقعی، برای حمایت از منافع صاحبان قدرت ـ پس تنها آزادی ای که ما میتوانیم حرفش را بزنیم آزادی روباه در مرغ دانی است.
از دید یک نویسنده و فردی با تجربهی بانکداری و تجارت، کدام اسطورههای “بازار آزاد” را خیالی کاملاً باطل و گمراهکنندهتر از بقیه میشمرید؟ تصور خودتان از آنچه که اینک اغلب “اقتصاد نوین” خوانده میشود چیست؟ هیچ امکانی برای شکل دوباره دادن به سرمایهداری فعلی به نحوی که چشماندازهای بلند مدتی برای توسعه بدون ویران کردن جامعهی بشری و طبیعت داشته باشد میبینید؟
چیزی که بیش از همه باهاش مخالفم این فکر است که بازار وضعیت بنیادی و طبیعی سازمان بشری است، چنان که اگر خودتان را فقط از شر دولت، که کارکردهای بازار را دچار اعوجاج میکند، خلاص کردید همه چیز گل و بلبل میشود. از دید من، این سخت اشتباه است. نمیتوان سیاست را از اقتصاد جدا کرد، که به همین دلیل اصطلاح اصلی “اقتصاد سیاسی” دقیقتر است. چیزی غیر از این گفتن از میان بردن هر امکانی برای بحث دربارهی این امر است که جامعه باید چگونه کار کند، که البته مسئلهی اصلی است. به جای پرسیدن این که “چه باید کرد؟” تمامی بحث سیاسی تقلیل پیدا میکند به شکلهای متفاوت مضمون “چگونه همان کارهای همیشگی را باید کرد؟” به عبارت دیگر، مسائل اخلاقی وجود ندارد، فقط مسائل فنی هست. آدام اسمیت در گورش خواهد لرزید.
اما این هم اشتباه خواهد بود که فکر کنید من با بازارها به صرف بازار بودن شان مخالفم. بازارها به وضوح سازوکارهای قدرتمندی برای نظم دادن به جامعه به طرزی مولداند و به نحوی این امر به افراد امکان میدهد که دنبال راههایی برای اقناع خودشان بروند که فایدهای هم برای دیگران داشته باشد. من وقتی لهستان و چین در قالب “کمونیستی” شان بودند به این کشورها سفر کردم و پیدا بود که جوامعی در حال شکوفایی نیستند. دولتهای رفاه بزرگی که اینک در برخی کشورهای اروپای غربی وجود دارد هم بر پایهی دروغی اقتصادی بنا شده، هرچند که ممکن است اینها همبستهای ضروری برای فردگرایی بوده باشند. و شما آیا ترجیح میدهید در مزرعهی بازارها زندگی کنید یا در مزرعهی حیوانها؟ نمیتوان به راحتی از نقدهایک به زندگی زیر سایهی بوروکراسی گذشت.
اگر امیدی هم داریم به دموکراسی حقیقی است. در یک دمکراسی واقعی، که مردم پیوسته در تصمیمگیریهای جمعی در شرایط صراحت و برابری نسبی ـ شاید به مفهوم کلاسیک یا ارسطویی آن ـ مشارکت دارند، به اعتقاد من بازارها محدود به عرصههای معینی از زندگی میشوند، و دولت محدود به عرصههایی دیگر. چگونگی رسیدن به این وضع مسئلهی دیگری است. نمیدانم آیا میتوان وقتی شرایط نابرابری عظیم غالب میشود این را عملی کرد، یا آیا چنین چیزی میتواند در دولتهای بزرگ، جایی که فرایند سیاسی تقریباً یکسره با میانجیگری صورت میگیرد، وجود داشته باشد، و آیا مستلزم مالکیت جمعی داراییهای مولد است یا مالکیت فردی آنها. تا آن جا که دیده ام، شاید سوییس در واقع امر از همه به یک دموکراسی کارآمد نزدیکتر باشد. اما آیا سوییس سربار جوامعی کمتر دمکراتیک نیست؟
و اما در مورد این که آیا بشریت آیندهای دارد، من مشکل را بهمراتب عمیق تر از اینها میبینم، یعنی مشکل مادیگرایی را، به خصوص آن چه میتوان ماتریالیسم عوامانه خواند، یعنی این تصور که زندگی میتواند و باید از راه دنبال کردن مادیات به رضایت برسد. این تصوری است که تقریباً تمامی متفکران جهان کهن و سدههای میانه رد کردهاند، اما از زمان روشنگری پیوسته بیشتر به آن اعتبار داده شده است. همین تازگیها، حتی برخی اندیشمندان مادیگرایی را به عنوان یک امر مسلم مطرح میکنند و نه، چنان که باید، گزارهای فلسفی که نه میتوان ردش کرد و نه اثباتش. من فکر میکنم نیچه پیآمدهای این مسئله را دریافت، و برای همین هست که عنوان کرد جامعه نیازمند اسطورههایی است تا مردم به اتکای آنها بتوانند زندگی کنند. مادیگرایی شاید اسطورهی ما باشد، اما احتمالاً اسطورهای مخاطره انگیز. به هر جهت، در اندیشه و گفتمان سیاسی معاصرغالب است، شاید حافظ وضعیت اقتصادی موجود است، و در این اوضاع چیزی که به اعلی درجهی خود میرسد “داروینیسم اجتماعی” است.
به احتمال یقین مادیگرایی در مقام یک اصل ما را با دو نتیجهی ممکن روبهرو میکند، به طور کلی بگوییم یا بلید رانر[۱۷]– موفقیت بازار – یا مکس دیوانه[۱۸] – شکست بازار. به یقین، اگر آنچه دانشمندان دربارهی تغییر آب و هوای زمین به ما میگویند راست باشد، پس احتمال دارد که ما کَمَکی بیش از موشهای عظیمالجثهای در حال سقوط از صخرهی بومشناختی هستیم، و این که شالودهی زندگی بشر، بلکه زندگی تمامی پستانداران بزرگ، تا دو سه نسل دیگر ممکن است نیست شود. تنها راه حل ماتریالیستی میتواند گسترش سریع نیروی هستهای، مهندسی ژنتیک در مقیاسی عظیم و تغییر ژنتیکی حیات، از جمله حیات موجودات بشری باشد. بدون شک این چیزی است که “دستگاه حاکم” تبلیغش را خواهد کرد. هرچند، مطمئن نیستم که مردم از این راه استقبال کنند، یا این که اصلاً چنین کاری عملی است. دست کم یک دانشمند نظر داده که سقوط اقتصادی جهانی شاید چیز خوبی باشد، چون ممکن است تنها راهی باشد که میزان انتشار دی اکسید کربن را با سرعتی کافی برای نجات زندگی ما روی زمین کاهش دهد. البته، مرگ، جنگ، بیماری و قحطی گسترده در راه خواهد بود. اما چهار سوار احتمالا در هر حال مشغول زین کردن اسبهاشان هستند.[۱۹]
تنها از یک چیز مطمئنم؛ ما همه بهزودی با عظیمترین تغییر، دستکم از زمان انقلاب صنعتی تاکنون، رو به رو خواهیم شد، و هیچ چیز به هیچ مفهوم به روال سابق ادامه نخواهد یافت. ما همه نیازمند آنیم که دربارهی راه به آینده با حداقل خشکمغزی ممکن صحبت کنیم، و هر وقت که شد بخندیم.
۱۶ آوریل ۲۰۱۳
گفتوگوی بالا ترجمهای است از:
The freedom of the fox in the chicken run. A conversion with novelist Nicholas Bradbury: www.eurozine.com/articles
[۱] . Nicholas Bradbury, Almantas Salamavicious
[۲] . Market Farm
[۳]. Animal Farm رمان معروف جرج اورول که چاپ نخست آن به ۱۹۴۵ بر میگردد. از این کتاب تا کنون چند ترجمه به فارسی با عنوان “مزرعهی حیوانات” یا “قلعهی حیوانات” منتشر شده است.
[۴] . Jüri Gabriel
[۵] . Dedalus
[۶] . Hans Magnus Enzensberger
[۷] . Hirudo Sanguisuga oder: Analekten zur Staatsbürgerkunde
[۸] . Jonathan Swift (1667-1745)
[۹] . Kurt Vonnegut and Martin Amis
[۱۰] . Nassim Nicholas Taleb
[۱۱]. The Black Swan: The Impact of the Highly Improbable (۲۰۰۷)
[۱۲] . Antifragile: Things that Can Gain from Disorder (۲۰۱۰)
[۱۳] . Russell Napier
[۱۴] . CLSA (Credit Lyonnais Securities Asia)
[۱۵] . John Gray
[۱۶] . The Tale of a Tub، که بین ۱۶۹۴ و ۱۶۹۷ نوشته شده و احتمالا نخستین بار در ۱۷۰۴ انتشار یافته، دشوارترین و شاید استادانه ترین هجویهای است که سوییفت، خالق سفرهای گالیور، نوشته است. داستان اصلی آن که با معترضههایی قطع میشود دربارهی سه برادر است که هرکدام نمایندهی یکی از شاخههای اصلی مسیحیت اند. معترضهها پاردویهایی از آثار ادبی، سیاسی، تئولوژی، و پزشکی عصر نویسنده اند. سوییفت در مقدمه دربارهی وسایل لازم و اصلی سخنوری، یعنی منبر، نردبان و سنِ سیار توضیح میدهد. منبری که او درباره اش صحبت میکند و در بیشتر کلیساهای قدیمی هست، جایگاه سخنرانی با حایل نیم دایرهی کوتاهی است که خطیب یا واعظ پشت آن میایستد و جایی برای نشستن ندارد.
[۱۷] . Blade Runner، اشاره برادبری به فیلم اکشن علمی تخیلی و پادآرمان شهری است که در ۱۹۸۳ در آمریکا ساخته شد و ماجرای آن در سال ۲۰۱۹ و در لوس آنجلسی پادآرمان شهری اتفاق میافتد، وقتی گروهی از آدمهای همتا سازی شدهی کارخانهای که در مستعمرههای خارج زمین یا به کارهای پست اشتغال دارند یا وسیلهی سرگرمیاند برای افزایش عمرشان طغیان میکنند. این نسخه بدلها مخفیانه به زمین باز میگردند تا تولید کنندگان خود را وادارند عمر طولانی به آنها بدهند. ماجرا به این جا ختم میشود که حتی بلید رانر، عضو نیروی ویژهی پلیس که در پی شکار شورشگران است، هم دیگر معلوم نیست که آیا نسخه بدل است یا آدم عادی.م
[۱۸] . Mad Max، فیلمی استرالیایی پادآرمان شهری تولید ۱۹۷۹ که به سبک و سیاق وسترن غربی است و موضوعش از هم پاشیدن جامعه در اثر به انتها رسیدن ذخایر نفتی جهان است، که نظم و قانون را به هم میریزد، و مبارزهی مکس دیوانه، یک عضو کارآمد گشت پلیس بزرگراهها، را برای برقراری نظم به گرفتن انتقام مرگ همسر و فرزندش تقلیل میدهد.م
[۱۹] . مقصود نویسنده The Four Horsemen of the Apocalypse “چهار سوار آخرالزمان” یا “چهار سوار سرنوشت” است که از جمله اشاره دارد به نیروهای نابودی بشر به شرحی که در عهد جدید، مکاشفهی یوحنای رسول، باب ششم، آیههای ۱ تا ۸ آمده است، یعنی مرگ، قحطی، طاعون و جنگ، شاید با گوشهی چشمی هم به The Four Horsemen فیلم مستند ساختهی راس اشکرافت Ross Ashcroft در ۲۰۱۲ دربارهی سرمایهداری و بحران مالی جهانی آغاز سدهی بیست و یکم که ۲۳ صاحب نظر از جمله چامسکی و استیگلیتز در آن از آیندهی جهان ما صحبت میکنند. به هرحال آثار هنری و ادبی زیادی با این مضمون وجود دارد.م
دیدگاهتان را بنویسید