فضا سياسی است زیرا چگونگیِ بازنمایی فضا پیامدهایی برای چگونگی استفاده از آن دارد: پیامدهایی در خصوص اینکه به چه منظورهايی، از سوی چه كسی، چه زمانی و چرا استفاده میشود. و اين، پيامدهايی برای كنترل و سلطهی يك گروه بر گروهی ديگر از طريق محدودكردنِ تماس يا برهمكنشها، از طريق تفكيك يا جداسازی دارد.
پركتيسهای فضايی و زمانی هرگز در امور اجتماعی خنثا نيستند. آنها هميشه نوعی محتوای طبقاتی يا محتوای اجتماعیِ ديگری را ابراز میكنند و معمولاً كانون مبارزهی شديد اجتماعی هستند… زمان و فضا هر دو با سازماندهیِ پركتيسهای اجتماعیِ ضروری برای تولید کالا تعريف میشوند. (Harvey, 1990: 239)
چکیده
فضا در سه دههی اخير به يكی از مؤلفههای اساسی در تحليلهای شهری تبديل شده است تا جایی که از چرخش فضایی حرف زده میشود. اثرگذارترين و پيچيدهترين متنی كه مبنای اين چرخش فضايی را فراهم كرده كتاب توليد فضا(1)ی هانری لوفور است. لوفور با کار برجسته و تأثیرگذار خود، گفتمان جدیدی را در حوزهی علوم انسانی و مسائل شهری پایهگذاری کرد، گفتمانی که میتوان آن را گفتمان تولید فضا نامید. خود لوفور بر مبنای آموزهی مارکسیستی همبستگی نظریه و عمل، و در ضدیت با تقسیم کار سرمایهدارانه که در تفکیک رشتههای علوم انسانی نیز بازتاب مییابد، شاخههای علوم انسانی را از یکدیگر تفکیک نمیکرد زیرا بر آن بود که چنین تفکیکهایی همگی از سازوکارهای ایدئولوژیک سرمایهدارانه هستند که به دنبال تحریف واقعیت و تجزیهی آن به پارههای کوچکی هستند که تصویر کلی واقعیت را مخدوش میسازند و نمیگذارند سازوکارها، نیروها و روابط اصلی را بهدرستی ببینیم و تشخیص دهیم. از همین رو بر آن بود که نباید در دام چنین تفکیکهای ایدئولوژیکی بیفتیم. نظریهی تولید فضای او نیز بهخوبی نشاندهندهی همین نگرش اوست. او در تولید فضا ترکیب پیچیده و ــ دستکم در برخورد نخست ــ گیجکنندهای از رویکردها و تفاسیر را به کار میگیرد که محوریترینشان، روش دیالکتیکی است. اِلدن (2007) در اینباره مینویسد: کار او در رابطه با فضا همزمان پروژهای سیاسی و فلسفی است و از این رو ضروریست که همزمان به شکلی سیاسی و فلسفی فهمیده شود. او از نظریهی زبان خاص خود و نیز پدیدارشناسی بهره میبرد. هگل، مارکس و نیچه سه اندیشمندی هستند که او بیشترین استفاده را از ایدههایشان میبرد. هدف غایی لوفور این بود كه نشان دهد فضا ــ در پیوند با زمان ــ سیاسی است. بر مبنای روایت لوفور، توليد فضا اصلیترين سازوكار بقای سرمايهداری است چیزی که با نام چرخهی دوم انباشت سرمايه از آن نام میبرد. او بر آن است تا ابعاد پنهان و طبیعیانگاشتهشده و طبیعیجلوهدادهشدهی فرایند اجتماعی تولید فضا را که به تسخیر لوکیشن زندگی روزمره میانجامد آشکار سازد. از دید او هرگونه تغییری به معنای تغییر فضا است و این فضا در پیوند با شیوهی تولید تعریفشدنی است. گفتمان تولید فضای لوفور دارای مؤلفههایی محوری است که به سبب اهمیت روزافزون این گفتمان و پتانسیل آن در حل مسائل حاد پیش روی جامعهی کنونی که به طور فزاینده شهریشده است و در نتیجه میتوان آنها را ذیل مسائل فضا دستهبندی کرد، ضروری است تا از مبانی اندیشه و نظریهی او در تولید فضا آگاهی داشت. به خاطر پیچیدگیهای نظریهی تولید فضای لوفور، امکان برداشتهای سطحی و دور از واقعیت از این نظریه بسیار زیاد است. اما لوفور خود به دنبال آن بود تا بدون هرگونه فروکاستگرایی با واقعیت برخورد کند. در نتیجه در پیروی از رویکرد خودِ او باید مراقب بود تا در فهم نظریهی او در دام فروکاستگرایی نیفتیم. از این رو در این مقاله به دنبال آن هستیم تا مؤلفههای اصلی نظریهی تولید فضا را که مبنای گفتمان تولید فضا را شکل میدهد، تا جای ممکن به دور از فروکاستگرایی طرح کنیم و تصویری کلی از این نظریه ارائه دهیم. باید توجه داشت که لوفور در طول زندگی خود بیش از 60 جلد کتاب نوشت و برای فهم کار او باید نوشتههای او را به شکل یک کل در نظر گرفت که هر یک در دیگری اثر گذاشتهاند. در نتیجه نمیتوان نظریهی تولید فضای لوفور را از برداشت او از بیگانگی، نقدش بر زندگی روزمره، و اندیشهورزی دیالکتیکی جدا ساخت.
مقدمه
با در نظرگرفتن گسترهی مطالعات، اهمیت، نوآوریها و پتانسیل تأثیرگذاری کارها و نظریاتش در اقتصاد، اجتماع، سیاست، و فرهنگ، با صراحت میتوانیم بگوییم که هانری لوفور در ایران و ــ با شدتی کمتر ــ در جهانِ انگلیسیزبان کمتر از آنچه میتوانست باشد شناخته شده است. جدای از این، برخی او را پدر دیالکتیک فرانسه و فردریک جیمسون، او را آخرین فیلسوف کلاسیک مینامد. گسترهی کاری او بسیار چشمگیر است: دیالکتیک، مارکسیسم، مارکس، بیگانگی، اقتصاد سیاسی، تولید فضا، نقد زندگی روزمره، انقلاب شهری، نظریهی لحظهها، ضربآهنگکاوی، بدن، فضازمان، سرمایهداری، سیتی و اوربان، حق سیتی یا همان که در ایران حق بر شهر میخوانندش، نظریهی زبان و… بیانگر مهمترین کارهای لوفور هستند. او تقریباً در تمام موارد پیشگفته نظریهپردازی کرده است. نظریهپردازیای که به تأیید تاریخ در پیوند همیشگی با پرکتیس قرار داشت و تأثیرگذاری او در رویدادهای می 1968 بهخوبی گواهی بر این گفته هستند. لوفور افزون بر این، سهم مهمی را نيز در نظريهی دولت، پساساختارگرايی، اگزيستانسياليسم، پژوهش دربارهی دكارت، پاسكال، نيچه و لوكاچ و برخی اندیشمندان ديگر و نيز در نظريهی مدرنيته/پسامدرنيته ادا كرده است. اندیشههای او در حوزههای برنامهریزی و طراحی شهری، جغرافیای انسانی و شهری بسیار نوآورانه و چالشبرانگیز بوده اند. مارک گاتدینر که خود تحت تأثیر نظریهی تولید فضای لوفور کتابی با عنوان تولید اجتماعی فضای شهری را به نگارش درآورده است میگوید: اوربانيستها همواره گفتهاند كه دِين عظيم مانوئل كستلز و ديويد هاروی كه هر دو از اندیشمندان اثرگذار اوربانيسم جديداند به لوفور ناديده گرفته شده است. هاروی با آغاز نگارش شش كتاب دربارهی اوربانيسم از سال 1968، در اين زمينه پيشرو است. مهمترين نكته اين است كه هم كستلز و هم هاروی در حالی برخی از ايدههای لوفور را پروراندند كه پيش از اوج كار لوفور دربارهی فضا يعنی سال 1974 منتشر شده بودند و درنتيجه فاقد استدلالهای كامل و دقیقاند.
لوفور به عنوان دیالکتیسین کوشیده است تا دیالکتیک را پس از مارکس گامی به پیش ببرد. او با نوآوری از دیالکتیک سهتایی و دیالکتیک فضازمان حرف میزند و مفهوم فضا را در کانون نظریهی اجتماعی و سیاسی معاصر قرار میدهد و از فهمها و برداشتهای غلط رایج از فضا و نادیدهانگاشتن رابطهاش با زمان بهشدت انتقاد میکند. نظریهی تولید فضای او دارای پیامدهای بسیار مهمِ شناختشناسانه و سیاسی است. همانگونه که میشل فوکو میگوید «عصر کنونی شاید عصر فضا باشد».(2) فردریک جیمسون میگوید «در حال حاضر همزمانی را زندگی میکنیم و نه درزمانی را، و من فکر میکنم دست کم به شکل تجربی میتوان استدلال کرد که زندگی هرروزهی ما، تجربهی روانی ما و زبانهای فرهنگی ما، امروز تحت سلطهی مقولههای فضا هستند و نه مقولههای زمان».(3) پیر بوردیو نیز در اهمیت فضا چنین میگوید: «فضای تصرفشده یکی از سایتهایی است که قدرت بیتردید در نامحسوسترین شکلاش در آن تثبیت میشود و واقعیت مییابد: یعنی در شکلِ فهمنشدهی قدرت نمادین».(4)
لوفور منتقد سرسخت شیوهی تولید سرمایهداری است. او در تولید فضا به دنبال آشکارکردن سازوکاری است که سرمایهداری بر مبنای آن توانسته است در چند دههی اخیر خود را بازسازی و بازتولید کند و همچنان سرپا نگه دارد. جدای از تولید فضا او در کتاب بقای سرمایهداری نیز به طور خاص به این مسئله و چگونگی بازتولید روابط تولید سرمایهدارانه در فضا و به واسطهی آن میپردازد. يكی از دلايل تداوم سرمايهداری در سدهی بيستم انعطاف در ساخت و بازسازی روابط فضا و اقتصاد فضای جهانی است. سرمایهداری دقيقاً همانگونه كه زندگی روزمره را تسخير کرده است، لوكيشن اين زندگی روزمره ــ یعنی فضای اجتماعی ــ را نيز تحت کنترل خود درآورده است. لوفِور در سال 1989 در مصاحبهای گفته است كه دورههای آموزشی تاريخ و جامعهشناسی كه مسائل مرتبط با اوربان (یعنی مسائل فضايی) را كنار میگذارند مضحك به نظر میرسند و در واقع با چنين كاری دقيقاً مادهی اصلیِ كارشان را از دست میدهند.
چرخش فضایی با فرايندهای يكپارچهی اوربانيزاسيون و جهانیشدن پيوند دارد: جغرافياهای جديد در مقياسهايی متفاوت پرورش يافتهاند. اين پيكربندیهای جديد فضا ـ زمان جهان ما را وادار میكنند تا مفاهيم جديدی از فضا را به كار گيريم كه با شرايط اجتماع كنونی متناسب باشند. در ادامه، اصلیترین مفاهیمی را که لوفور در تولید فضا به کار میبندد شرح میدهیم.
1. فضا
فضا اجتماعی ــ و در نتیجه سیاسی ــ است. فضا درگیر تخصیص مکانهای اختصاصیافته به روابط اجتماعی بازتولید یعنی روابط بیوفیزیولوژیک بین جنسها، سنین،(5) سازمان خانواده، و نیز روابط تولید یعنی تقسیم کار و سازمان آن است. (Lefebvre, 2009: 186) فضا رابطهای اجتماعی است. فضا از رابطهی مالکیت (به ویژه مالکیت زمین) جداییناپذیر است، فضا به نیروهای مولد نیز مرتبط است. فضا در روابط اجتماعی نفوذ میکند، فضا نهتنها بهواسطهی روابط اجتماعی تداوم مییابد بلکه افزون بر این، روابط اجتماعی را تولید میکند و خود بهواسطهی روابط اجتماعی تولید میشود. (همان)
فضای اجتماعی همواره فراوردهای اجتماعی بوده است اما این موضوع تشخیص داده نشد. تصور بر این بود که جوامع همواره و در هر دورهای دارای نوعی فضای طبیعی بوده اند و آن را به دورههای بعدی منتقل کرده اند. تمام انواع فضای اجتماعی تاریخی دارند که از این مبنای طبیعی آغاز میشود.
اما اگر تاریخ فضا وجود دارد، اگر فضا بر حسب دورهها، جوامع، و شیوهها و روابط تولید دارای نوعی خاصبودگی(6) است، پس فضای {خاص} سرمایهداری وجود دارد که تحت مدیریت و سلطهی بورژوازی است. (Lefebvre, 2009: 187)
فضا محصول نیروهای ایدئولوژیك، اقتصادی و سیاسی (قلمروی قدرت) است كه به دنبال مرزبندی، تنظیم و كنترل فعالیتهاییاند كه در آن و به واسطهی آن رخ میدهند. هژمونیِ سرمايهداری در فضا و به واسطهی فضا عملی میشود تا تفكيك و نظمبخشی به جامعه از طريق مداخله در ساختار و طرحِ فضاهای شهری و کنترل آن تضمين شود. بنابراين میتوان طبقه و ديگر تفكيكها و تقسيمبندیهای اجتماعی را بهسان عملكرد يك سازمان فضايیِ مسلط ببينيم. در اين رابطهی تحريفشده است كه بازنماییهای انتزاعی فضا در اولويت قرار میگيرد و فضای روزمره به تسخیر اقتصاد و اقتدار و قدرت دولت درمیآید. به مرور زمان، بازنمايیهای سرآمدانِ فضا بهسان فناوریهای كنترل، انضباط و قدرت عمل میكند و باعث میشود تا عملکرد قدرت مسلط، امری طبیعی و نه اجتماعی جلوه داده شود.
لوفِور بدن را در تحليل چگونگیِ اثرگذاریِ قدرت در سازماندهیِ فضا در اولويت قرار میدهد: قدرتِ اقتصادی و سياسی نه تنها فضا را، كه تسلط قدرت مردانه بر فضا را نيز خلق میكند، نظم میبخشد و آن را به كار میبندد. سلطهی فضای تصورشدهی انتزاعی كه سرمايه، پول، كالاها و فالوسمحوری(7) در آن نيروهای بنيادی هستند بر فضای اجتماعیِ تجربهی زيستهی روزمره، تجربهی آفریننده و سنتهای سرگرمی(8) را انكار میكنند يا مقهور میسازند. لوفِور مبارزهی طبقاتی و اجتماعی را در اين سلطهی فضای انتزاعیِ يكدستساز محوری میداند. او فضا را وسيله و ابزار مبارزهی اجتماعی میپندارد. بدن از نظر لوفِور «دقيقاً در قلب فضا و ديسكورس قدرت، كاهشناپذير و شورشی است. بدن، نقطهی بازگشت است» (Lefebvre, 1991: 89). پركتيسهای فضايی نقش فناورییهای قدرت را بازی میكنند؛ فناوریهايی انضباطی برای توليد بدنهای سودمند و رام. (Zieleniec, 2007: 79)
2. فضا و زمان: فضازمان
مسئلهی فضا و زمان بيش از همه از این رو مهم است که لوفور نشان میدهد که چهگونه بايد همزمان به اين دو انديشيد و نه جداگانه. این موضوع همچنين نشان میدهد که چهگونه مفهومی غیرخطی از زمان و تاریخ، بازاندیشی مشهور لوفور را در رابطه با مسئلهی فضا متعادل میكند. (Lefebvre, 2004: vii)
الدن میگوید نيچه در دريافت لوفور از مفهوم لحظه و نيز زمان جايگاهی اساسی داشت اما لوفور همچنين ملهم از مطالعهی پروست دربارهی زمان بود. زمان از ديد پروست صرفاً چيزی نيست كه از دست رفته است بلكه زمان خودش ازدسترفتن است. زمان از ديد پروست چيزی است بازيافته اما نه هرگز به طور كامل: ما میتوانيم جوانیمان، كودكیمان و خاطرههایمان را فرابخوانيم {يا به ياد آوريم} بی آنكه به آن زمانها برگرديم. (Elden, 2004: 175)
در تحلیل او از تفاوت بین زمان خطی و چرخهای و تقابل بین زمانِ ساعتی و زمانِ زیسته(9)، تفاوتی بین فهم او و نمونهی مارکسیستی وجود دارد. فهم وی از تاریخ، پیشرفتِ خطی و غایتشناسانهی مورد نظر هگل یا مارکس نیست، بلکه به مفاهيم تغییر و چرخههای نیچهای نزدیکتر است. فهم لوفور از زمان، بهسان چیزی محاسبهناپذير، كه در برابر تعمیم انتزاعی ايستادگی میكند و نیاز به ادراكش بهسان {زمان} ’زیسته‘، دقيقاً همانند نقد شناختهشدهترش بر شیوههای رایجِ دركِ فضا است. درست همانطور که هندسهی دکارتی شیوهی فروكاستگرایانهای برای فهم فضاست، وسیلهی اندازهگیری زمان یعنی ساعت هم فهمی فروكاستگرایانه از آن است. (Lefebvre, 2004: x-xi)
از ديد لوفور فضا همسنگِ زمانْ بخشی از روابط اجتماعی است. همانطور كه اشميد مینويسد: لوفور بر آن است كه فضای (اجتماعی) توليدی (اجتماعی) است؛ برای فهم اين تز بنيادی لازم است تا پيش از همه فهم رايج از فضا از بين ببريم كه آن را بهسان هستی واقعی مادی مستقلی كه «بهخودیخود» وجود دارد تصور میكند. فضا را «بهخودیخود» هرگز نمیتوان بهسان ديدگاه شناختشناسانهی آغازين به كار گرفت. فضا «به خودی خود» وجود ندارد؛ فضا توليد میشود. (Schmid, 2008: 28)
لوفور از مفهومی رابطهای از فضا و زمان آغاز كرد. فضا همزمانی، يا به بيان ديگر، نظم همزمانی(10) واقعيت اجتماعی را بازنمايی میكند؛ از سوی ديگر، زمان بر نظم درزمانی(11) و درنتيجه بر فرايند تاريخی توليد اجتماعی دلالت میكند. فضا و زمان بنا بر چنين فهمی عواملی صرفاً مادی نيستند بلكه بهسان وجوه سازندهی پركتيس اجتماعی فهم میشوند. لوفور اينها را بهسان توليدات اجتماعی میبيند و ازاينرو آنها هم پيامد توليد جامعهاند و هم پيششرط توليد جامعه. بنابراين، فضا و زمان به طور عام(12) وجود ندارند. از آنجايی كه اينها به طور اجتماعی توليد میشوند، تنها میتوان در کانتکست جامعهای خاص آنها را فهميد.
فضای (اجتماعی) چهگونه توليد میشود؟ نكتهی كليدی نظريهی لوفور در اين راستا اين است كه توليد فضا را میتوان به سه بُعد يا فرايند از لحاظ ديالكتيكی درهمتنيده تقسيم كرد. لوفور اين سه بعد يا فرايند را لحظههای توليد فضا مینامد. اين سه لحظه از يك سو به سهتايی (14)«پركتيسهای فضايی»، «بازنمايیهای فضا» و «فضاهای بازنمايی» اشاره میكنند. از سوی ديگر، به فضای «دركشده»،(13) «تصورشده» و «زيستشده {=زيسته}»(15) اشاره دارند. اين سریهای موازی بر رويكردی دوگانه به فضا دلالت میكنند: رويكردی پديدارشناسی و ديگری رويكردی زبانشناسانه يا نشانهشناسانه. (Schmid, 2008: 29)
3. فضای انضمامی و فضای انتزاعی
لوفور از همان ابتدا و در سال 1939 فضای هندسی را بهسان فضایی انتزاعی توصیف کرده بود و آن را به زمان ساعتی تشبیه میکرد که امر انضمامی را انتزاعی میکرد. (Elden, 2007: 109) (16)
تقابلی وجود دارد بین برداشت یا تصور ما از فضا ــ که انتزاعی، ذهنی و هندسی است ــ و دریافت یا درک ما از فضا ــ که انضمامی، مادی و فیزیکی است. این مورد اخیر یعنی درک ما از فضا، نقطهی آغاز حرکتش را بدن میگیرد، یعنی همان چیزی که لوفور آن را سایت ایستادگی و مقاومت در چارچوب گفتمان قدرت در فضا میداند.(17) او میگوید فضای جسمزداییشدهی انتزاعی، وجه دیگری از بیگانگی است. (Elden, 2007: 110)
برای فهم بهتر فضا نیاز داریم تا امر انضمامی و انتزاعی را باهم بفهمیم. همانگونه که در ماتریالیسم دیالکتیکی گفته شده است، اگر فقط یکی از اینها را بفهمیم، و آن را به امری مطلق تبدیل کنیم، آنگاه این حقیقتِ ناتمام خود بهاشتباه تبدیل میشود: با کنارگذاشتنِ بخش از محتوا فقط امکان پراکندگی مؤلفههای امر واقع را فراهم و آن را تشدید میکنیم.(18) دقیقاً همان گونه که لوفور دولت را به سان انتزاعی واقعیتیافته توصیف کرد، فضا نیز انتزاعی واقعیتیافته(19) (در هر دو معنای واژهی realized به معنای واقعیتیافتن و فهمیدهشدن) است. اینجا استفادهی آشکاری از ایدهآلیسم و ماتریالیسم را با هم میبینیم. فضا ساخت {و مفهومی} ذهنی و مادی است. این تعریف به ما امکان میدهد تا حالت سومی ــ یعنی مفهوم امر زیسته ــ را بین قطبهای تصور و درک بگنجانیم. لوفور استدلال میکند که فضای انسانی و زمان انسانی نیمی در طبیعت و نیمی هم در انتزاع دارد. فضا و زمانی که به شکل اجتماعی زیست میشوند، فضا و زمانی که به شکلی اجتماعی تولید میشوند، به مفاهیم و ساختهای فیزیکی و ذهنی وابسته اند. (همان)
لوفور تمايزی را بين فضای انضمامی و انتزاعی مطرح میكند. فضای انضمامی فضای ژستها و سفرها، فضای بدن و حافظه، فضای نمادها و حس است. اين محتوای انضمامی، اشتباه فهميده شده است، و به جايش فضای انتزاعیِ ديد، فضای انتزاعی هندسه نشسته است. فضای انتزاعی بر خلاف فضای انضمامی اندازهگيریشدنی است.
معماران و اوربانيستها با فضای انتزاعی سر و كار دارند، فضای كاغذی ترسيمها، كه از سطح امر زيسته جدا میشود. آنها همچنانكه در فهمشان از اين فضا انتزاع میكنند، سپس اين فهم را به سطح زيسته فرافكنی میكنند. نمیتوان سادهلوحانه اینطور تصور کرد که برنامه به كاغذ متكی است ــ باید در نظر داشت که در روی زمين بولدوزرهايی هستند كه به اين برنامهها واقعيت میبخشند. مدتهاست كه فضا ديگر محيط جغرافيايی منفعل يا محيط هندسی خالی نيست. فضا ابزاری شده است.
از اينجاست كه لوفور سهتايی مفهومیاش را از پركتيس فضايی، بازنمايیهای فضا، و فضاهای بازنمايی برمیگيرد. فضا به سه شيوه فهمیده میشود، بهسان فضای دركشده، تصورشده و زيستشده يا زيسته. اين طرحوارهی لوفوری نوعی يكپارچگی بين فضای فيزيكی، ذهنی و اجتماعی میبيند. نخستينِ اينها فضا را بهسان شكلی فيزيكی، فضای واقعی، تلقی میكند فضايی كه توليد و مصرف میشود. مورد دوم، فضای savoir (دانش)، و منطق نقشهها، رياضيات و فضا بهسان فضای ابزاری مهندسان اجتماعی و برنامهريزان شهری، سیاستمداران و تصمیمگیران است. فضا بهسان ساختی ذهنی، فضای خيالی. مورد سومْ فضا را بهسان چيزی میبيند كه در طول زمان به واسطهی استفادهاش توليد میشود و تغيير میكند، فضايی كه دارای نمادگرايی و معناست، فضای connaissance (كه به اشكال غيررسمیتر و محلیتر دانش اشاره دارد)، فضا بهسان امر واقعیـوـخيالی.
اين سهگانه بر آن است تا نشان دهد فضا ماهيتی پيچيده دارد و در تمامِ سطوحْ در روابط اجتماعیْ وارد و نمایان میشود. فضا همزمان محيطی فيزيكی است كه میتوان آن را درك كرد؛ انتزاعی نشانهشناسانه است كه هم چگونگی مشاركت مردم عادی را در فضا (نقشههای ذهنیای كه جغرافیدانها مطالعه میكنند) تحت تأثير قرار میدهد و هم فضای شركتها، برنامهريزان، سياستمداران و مواردی از اين دست را؛ و در نهايت، واسطهای است كه بدن از طريق آن در برهمكنش با بدنهای ديگر قرار میگيرد. روابط اجتماعی، روابطی فضايی نيز هستند؛ ما(20) نمیتوانيم از يكی بدون ديگری حرف بزنيم. (Gottdiener, 1993 : 131)
فضای انتزاعی از برخورد دانش و قدرت شكل میگيرد. اين فضا فضايی سلسلهمراتبی است كه به آنهايی مربوط است كه خواهان كنترل سازماندهی اجتماعیاند از جمله حكمرانان سياسی، شركتهای اقتصادی، و برنامهريزان. فضای اجتماعی در مقابلْ برآمده از پركتيس است ــ تجربهی زيستهی روزمرهای كه به واسطهی كنشِ تمام اعضای جامعه، از جمله حكمرانان، بيرونی و مادی میشود. آنهايی كه از مدل فضای انتزاعی استفاده میكنند پيوسته میكوشند تا بر فضای اجتماعی زندگی روزمره با تغييرات هميشگیاش حاكم شوند و آن را كنترل كنند در حالی كه فضای اجتماعی همواره از مرزهای تصورشده و اشكال تنظيمشده فراتر میرود. (همان)
4. فضا و شیوهی تولید
از دید لوفور، یک شیوهی تولید فقط اگر فضایی را به وجود آورده باشد به معنای دقیق واژه برقرار میشود و فقط در این صورت میتوان آن را شیوهی تولید نامید. سرمایهداری دقیقاً به همین معنا «شیوهی تولید» است. شیوهی تولید سرمایهدارانه تمامیتی است که موانع (یعنی کشورهایی را که از چنگِ آن میگریزند یا به دنبال آن هستند تا از آن بگریزند) را محدود، نابود و جذب میکند. شیوهی تولیدْ فضاهایی را که تا پیش از این نامولد به نظر میرسیدند به خودش ضمیمه میکند و بخشهای جدیدی را ابداع میکند: نه فقط تکنیکها و صنایع جدید، بلکه قلمروهایی کامل مانند صنعت فرهنگ و نیز صنعت عظیم فراغت با زنجیرهی جهانیِ هتلها و حملونقل هوایی. شیوهی تولید سرمایهداری ــ بر خلاف فئودالیسم و نمونههای دیگر که محلی باقی میمانند ــ جهانی میشود. مسئلهی فضا را باید در همین مقیاس جهانی که عمل میکند کاوید.
در مقیاس جهانی است که فضا ــ که در نیمهی دوم سدهی بیستم شکل گرفت ــ بازتولید میشود: فرودگاهها، بزرگراهها، سیتیهای عمودی از بتن، سیتیهای افقی از خانههای مجزای تکخانواری {= ویلایی}. (Lefebvre, 2009: 212)
در سرمایهداری، فضاهایی که تا پیش از این اشغالنشده بودند ــ کوهها، دریا ــ مبادله میشوند، به کالا تبدیل میشوند و با صنایع جدیدِ بیشمارِ فراغت و فرهنگ اشغال میشوند. (همان)
پژوهش دیالکتیکی مطابق با رویکرد مارکس که انتقاد و خودانتقادی را با هم درمیآمیزد، سرسختانه و پیوسته مفهومی را میپروراند که جزماندیشیْ آن را به شکلی ایستا بهسان دانشِ موردپذیرش تلقی میکند: شیوهی تولید. در نگاه «مارکسیستها» و حتا در خودِ مارکس معمولاً خلائی بین روابط تولید و شیوهی تولید وجود دارد. بسیاری آنها را جمع {یا یکی} میکنند تا آنجا که آنها را با هم درمیآمیزند. سرمایهداری بهسان شیوهی تولید پیش از آن لحظهای که روابط تولید مشخصهاش ــ فروش نیروی کار و نظام مزدی ــ به وجود بیایند وجود داشته است. بنابر گفتهی خود مارکس، این روابط در آغاز به طور پراکنده و گهگاهی در تاونهای سدههای میانه و ارتشها (کارگران روزمزد،(21) پرداخت مزد در زمان کارشان،(22) بدون وسایل تولید و استفاده از کارگران برای کار گِل {=خرحمالی} ــ مثلاً خاکریزی و خاکبرداری(23) ) وجود داشتند. (Lefebvre, 2009: 217)
«مارکسیستها» پیش از این گهگاهی بر شیوهی تولید بهسان تمامیت پافشاری میکردند اما آنها بیباکانه از روابط (به بیان دیگر، از «زیربنا») به روبناها میپریدند که همواره با نوعی ناچیزانگاری و بهسان پیامدهایی صرف به آنها مینگریستند. بازنماییِ سادهلوحانهی دیکتاتوریِ (طبقهی حاکم)، فهمِ پرکتیس اجتماعی را از کار انداخته است. فقط گرامشی، اگر چه به شیوهای لغزنده و ناکامل، فهمیده است که چهگونه طبقهی حاکم رفتهرفته نشان خود را روی جامعه میگذارد، و آن را قالبریزی میکند و میسازد. چیرگی و تولید یک جامعه دلالت بر این میکند که انسان نهادهای موجود (دانشگاه، قوهی قضاییه، مالیاتبندی) ــ {یا همان روبناها} ــ را تصرف کند، و نهادهای دیگری را بیافریند. (Lefebvre, 2009: 216-17)
مطالعهی فضای اجتماعی و سازمان{دهی}اش (و نیز مطالعهی زمان اجتماعی و سازمان{دهی}اش که در پیوند با سازماندهی فضا قرار دارد) نشان میدهد که نه تنها میانجیگریهای انتزاعی مانند قانون، بلکه میانجیگریهای انضمامی و پرکتیکالی مانند فضا نیز بین روابط تولید و شیوهی تولید ({بین} زیربنا و روبنا) وجود دارند. فضا تاریخی دارد که در پیوند با شیوههای تولید در معنای مارکسیِ واژه است. (همان: 217)
شیوهی تولید خودش را در طول دورهی زمانی درازمدت با تاوْن تاریخی ــ که همچنان در حال پیشرفت است ــ یکپارچه میکند. شیوهی تولیدْ فضاهایی را که تا پیش از این نامولد به نظر میرسیدند به خودش ضمیمه میکند {یا آنها را دربرمیگیرد}. و این امر بخشهای جدیدی را ابداع میکند.
کوتاه اینکه شیوهی تولید نه تنها فضاهایی محلی و ملی را به وجود میآورد، بلکه افزون بر این، فضای طبیعت را نیز به واسطهی شبکهها و تولیداتِ مبادله و ارتباطاتْ شکل میدهد. شیوهی تولید در واقع فضای جهانی را به وجود میآورد، فضایی سیاسی که بر روی اقتصاد میافتد و با آنها تلفیق میشود. فضای اجتماعی و سیاسی در مقیاسی جهانی پیوندهای محلی و ملی را با نیروهای مولد، با فناوریهای پیشرفته (به ویژه فناوریهای اطلاعاتی)، با روابط مالکیت (بهویژه روابط مالکیت دولتها و قلمروهایشان)، با اشکال سازماندهی (بهویژه شرکتهای فراملی)، با ایدئولوژیها (به ویژه بازنماییهای حریمِ هوایی، اطلاعات و …) بازتولید و تشدید میکند. (همان: 218)
5. تولید فضای سرمایهدارانه
تولید دیگر صرفاً در فضا رخ نمیدهد، بلکه حالا فضا خود در فرایند پیشرفت سرمایهدارانه و به واسطهی آن تولید میشود. این نتیجهی رشد نیروهای مولد و نیز میانجیگریهایی است که با منطق خاص خود که برگرفته از دانش، ایدئولوژی و نظامهای معنا و بازنمایی هستند عمل میکنند.
سرمایهداری نوعی فضای انتزاعی را تولید کرده است که بازتاب جهانِ دادوستد در سطحی ملی و بینالمللی، و نیز قدرتِ پول و سیاستِ دولت است. این فضای انتزاعی به شبکههای وسیع بانکها، مشاغل، و مراکز بزرگ تولید، و نیز بزرگراهها، فرودگاهها و شبکههای اطلاعاتی وابسته است و به منظور تولید ارزش اضافی به کار گرفته میشود. فضا یکی از وسایل تولید است: بافت شهری، شبکهی مبادلهها و جریان مواد خام و انرژی که فضا را میسازند خود نیز به واسطهی فضا تعیین میشوند.
فضا بهسان یک کل بخشی از شیوهی مدرنشدهی تولید سرمایهدارانه به شمار میرود: فضا به منظور تولید ارزش اضافی به کار گرفته میشود. روی زمین، زیر زمین، هوا و حتی نور هم در زمرهی نیروهای مولد و فراوردهها قرار میگیرند. بافت شهری، با شبکههای چندگانهی ارتباط و مبادلهاش، بخشی از وسایل تولید است. سیتی و تأسیسات گوناگوناش (بنادر، ایستگاههای قطار، و …) بخشی از سرمایه هستند. (Lefebvre, 2009: 187)
تندادن به فضای سرمایهدارانه به معنای پذیرش ساختارهای سیاسی و اجتماعی موجود است و این صرفاً به بنبست میانجامد. جامعهای «متفاوت»، اشکال جدیدی از فضا را نوآوری میکند، میآفریند و تولید میکند اما در حال حاضر روابط مالکیت و تولید، مانع از این امکانها میشوند.
تولید فضای سوسیالیستی به معنای پایانبخشیدن به مالکیت خصوصی و سلطهی سیاسی دولت بر فضا است که بر گذرکردن از سلطه به تصرف، و برتریِ استفاده بر مبادله دلالت میکند. (همان: 192)
اما وسایل تولید نمیتوانند جدای از نیروهای تولید، تکنیکها و دانش، جدای از تقسیم بینالمللی کار اجتماعی، یا جدای از دولت باشند. ترتیب یا چیدمان فضایی یک سیتی، منطقه، کشور یا قاره نیروهای مولد را افزایش میدهد، همانگونه که تجهیزات و ماشینآلات در یک کارخانه چنین میکنند، اما در سطحی دیگر. تاریخ در سطحی جهانی شکل میگیرد، در نتیجه فضایی را در چنان سطحی تولید میکند: شکلگیری بازار جهانی، و تعمیم بینالمللیِ دولت. به این ترتیب دولتی جهانی شکل میگیرد که میتوان نمودش را در شبکهی نهادهای ظاهراً همبستهی جهانی دید: سازمان ملل، بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول، سازمان بهداشت جهانی، فدراسیون جهانی فوتبال، اتحادهای نظامی مانند ناتو و… . فضا در مقیاس جهانی بازتولید میشود. فضا صرفاً بهواسطهی نیروها و روابط تولید و مالکیت تولید نمیشود، بلکه فراوردهای سیاسی است، فضا فراوردهی کنترلهای اداری، آموزشی، ایدئولوژیک و سرکوبگرانه نیز هست، افزون بر این، (در حفظ روابط سلطه) تولیدکننده و بازتولیدکننده است. این نه فقط در مقیاس هر یک از دولتها بلکه بالاتر از همه در مقیاس بینالمللی و جهانی نیز روی میدهد، یعنی در مقیاس نظام دولتی سیارهای.
6. دیالکتیک و فضا
لوفور در ماترياليسم ديالكتيكی در حالی به تحليل اقتصاد سياسی ماركسی میپردازد كه از استالينيسم و حزب كمونيست رویگردان شده بود. بدون شك او (علاوه بر سياستهای استالين) به جزمانديشی و راستكيشی واكنش نشان میداد و اين واكنش در خوانش انتقادی سرمايهی ماركس بازتاب يافت. لوفور يادآور میشود كه سرمايه كتابی است دربارهی زمان ــ کتابی دربارهی حصول و گردش ارزش اضافی. لوفور بر آن بود كه اقتصاد سياسی ماركسیْ جنبهی مادیِ توليد را ناديده گرفته است: به این معنا که جهان كالاها علاوه بر زمانْ در فضا نيز وجود دارد. او در سال 1939 اعلام كرد كه ديالكتيك علاوه بر اينكه زمانمند است، فضامند نيز هست و اينكه چنين فهمی، پرتوی جديدی را بر نظام ماركس میتاباند. لوفور به معنی واقعی كلمه به بُعد مادی ديالكتيك راه میبرد. از ديد او کنشگریِ توليدیِ سرمايهداریْ فضايی را به وجود میآورد ــ به بيان ديگر، به نوعی ماديت میانجامد. گذشته از اين، اين «فضا» مانند ديگر مقولات انديشهی ماركسی ــ پول، نيروی كار ــ انتزاعی انضمامی است. به بيان ديگر، فضا هم فراوردهی مادی روابط اجتماعی (انضمامی) است و هم نمود اين روابط، يعنی خود يك رابطه (انتزاع) است. فضا همسنگِ زمانْ بخشی از روابط اجتماعی است. لوفور با بهكارگيری انديشهی ماركسی در خصوص ماركس به بينشهايی دست يافت كه اقتصاد سياسی ماركسی را متحول و از جزمانديشی رها كرد. تحليل ماركسیِ سرمايهداری با درنظرگرفتن فضا، ديگر هرگز آن چيزی نخواهد بود كه تا پيش از اين بوده است.
دیالكتیك فضایی لوفِور بر آن است كه فضا چیزی مادی است (یعنی مطابق با ثبات یعنی موقعیت جغرافیاییاش ــ همانگونه كه موقعیت شیء در فضا به واسطهی مختصات دكارتی نشان داده میشود ــ تعریف، تحلیل و كمّی شده است). افزون بر اين، فضا فرایندی است دربرگیرندهی روابط اجتماعی بین مردم و بین مردم و چیزها در فضا. او در نهايت اين طور نتیجه میگيرد كه فضای سرمایهداری تولید میشود؛ این فضا یك شیء، یك چیز است در حالی كه همزمان یك فرایند، وسیله، و ابزاری است كه روابط اجتماعی، و در نتیجه تغییر از طریق آن و در آن میتوانند رخ دهند. از نظر لوفِور ضعف اساسیِ غالبِ نظریههای فضا این است كه فضا را بهسان ظرف یا چارچوبی تصور میكنند كه با محتویاتی پر میشود. از این رو دغدغهی اساسیِ لوفِور در تحلیلش از فضا كوشش برای انطباق دو تصور متمایز و رقیب از فضا است. تصور نخست فضای ذهنی یا ایدئولوژیكی است، قلمرویِ دیسیپلینهای فكری، و تصور دوم، فضای فیزیكی یا طبیعیای است كه ما در آن زندگی میكنیم. به این ترتیب لوفِور مفهوم فضای اجتماعی را میپروراند. همانطور كه ژینیچ از لوفور نقل میكند: «فضا صرفاً اقتصادی نیست، كه در آن تمام بخشها تعویضپذیر و دارای ارزش مبادلهای باشند. فضا صرفاً ابزاری سیاسی برای یكدستكردنِ تمام بخشهای جامعه نیست. برعكس… فضا یك مدل باقی میماند، مدلی نخستین و ابدی از ارزش مصرفی كه در برابر تعمیم ارزش مبادلهای در اقتصاد سرمایهداریِ تحت نفوذ دولتِ یكدستساز، ایستادگی میكند. فضا یك ارزش مصرفی است … {مشابهِ} … زمان كه دست آخر به آن متصل است چرا كه زمان، زندگیِ ماست، ارزش مصرفیِ بنیادیِ ماست». (Zieleniec, 2007: 70) قصدِ لوفِور آشكارساختنِ روابط اجتماعیِ درگیر در تولید فضا و اهمیتی است كه این كار برای دانش جامعِ فضا دارد، یعنی پیامدهایی برای درك ما از فضا بهمثابه عاملی بنیادی برای درك مدرنیته و امكان یا پتانسیل رهایی از بیگانگیِ ذاتیِ سرمایهداریِ عقلانیِ مدرن. ماهيت زيربنايیِ پروژهی لوفِور كه با تأكيد وی بر دولت و همراه با آن، با تأكيد بر چگونگیِ حكشدنِ مبارزهی طبقاتی در فضا نمايان میشود، استفاده از برداشتش از فضا برای تدارك تحليلی نظری است كه بتواند در «برچيدنِ جامعهی موجود به واسطهی نمايانكردنِ آنچه از درون آن را تحليل میبرد» تأثير بگذارد (Lefebvre, 1991: 420). در تحليلِ لوفِور كوششی برای فراهمساختنِ تحليلی نظری از فضا وجود دارد؛ فضايی كه دربرگيرندهی پتانسيل كنش سياسیِ راديكال است. هدف او ارائهی فهمی از فضاست كه بتواند در برانداختن يا به چالشكشيدنِ اقتدارِ مفاهيم و پركتيسهای هژمونيك در فضا به كار رود، و آلترناتيوهايی را مطرح كند كه دربردارندهی مزايايی باشد كه بتواند ما را از پيامدهای بيگانهسازِ سرمايهداری برهاند.
هستهی نظريهی توليد فضا سه لحظهی توليد را شناسايی میكند: نخست، توليد مادی؛ دوم، توليد دانش؛ و، سوم، توليد معنا. سوژهی نظريهی لوفور «فضا بهخودیخود»، و حتا سامانبخشی ابژهها و مصنوعات (مادی) «در فضا» هم نيست. فضا در معنايی كنشگرانه و بهسان شبكهی درهمبافتهی روابطی فهميده میشود كه پيوسته توليد و بازتوليد میشوند. از اين رو ابژهی تحليل، فرايندهای كنشگرانهی توليد است كه در زمان رخ میدهند. (Schmid, 2008: 41)
نقطهی عزيمت او سه فرايند به شكل ديالكتيكیِ درهمتنيده توليد است. سه وجه توليد فضا را بايد بهسان وجوهی فهميد كه اساساً ارزش همسانی دارند. فضا در آنِ واحد دركشده، تصورشده و زيستشده است. هيچ يك از اين وجوه را نمیتوان بهسان خاستگاهی مطلق، بهسان «تز» فرض كرد. فضا ناتمام است، زيرا پيوسته توليد میشود، و همواره به زمان وابسته است. لوفور از زمان رویگردانی از ماركسيسم ارتدكس دلمشغول دوری از اكونوميسم فروكاستگرايانه بوده است. اين سهگانه بر آن است تا نشان دهد فضا ماهيتی پيچيده دارد و در تمامِ سطوحْ وارد روابط اجتماعی میشود. فضا همزمان محيطی فيزيكی است كه میتوان آن را درك كرد؛ انتزاعی نشانهشناسانه است كه هم چگونگی مشاركت مردم عادی را در ساخت فضا (نقشههای ذهنیای كه جغرافیدانها مطالعه میكنند) تحت تأثير قرار میدهد و هم فضای شركتها، برنامهريزان، سياستمداران و مواردی از اين دست را؛ و در نهايت، واسطهای است كه بدن از طريق آن در برهمكنش با بدنهای ديگر قرار میگيرد. روابط اجتماعی، روابطی فضايی نيز هستند؛ ما نمیتوانيم از يكی بدون ديگری حرف بزنيم.(24) او نظريهی فضای يگانهای را عرضه میكند كه امر فيزيكی، ذهنی، و اجتماعی را به هم پيوند میزند. لوفور در راستای پرورش اين رويكردِ تعميميافته به فضا حتی سهگانهی ديگری را معرفی میكند كه سهگانهی نخست را روشنتر میكند. فضا همزمان پركتيس فضايی (محيط مادی بيرونیشده)، بازنمايی فضا (مدلی مفهومی كه برای پركتيس مستقيم به كار گرفته میشود)، و فضای بازنمايی (رابطهی اجتماعیِ زيستشدهی كاربران با محيط) است.
لوفور چهرهای سهبُعدی از واقعيت اجتماعی را میپروراند. پركتيس اجتماعی مادی بهسان نقطهی آغاز زندگی و نيز نقطهی عزيمت تحليل، لحظهی اول را تشكيل میدهد. اين لحظه در تضاد با لحظهی دوم قرار میگيرد: دانش، زبان، و نوشتار، كه لوفور آن را بهسان انتزاع و نيرويی انضمامی، و بهسان زور يا الزام میفهمد. لحظهی سوم دربرگيرندهی شاعری(25) و ميل بهسان اشكال فراروندگی است كه كمك میكنند بر مرگ غالب شويم. با اين همه لوفور در اين تغيير شكل(26) فراروندگی و شاعری متوقف نمیشود. او وارد متافيزيك نمیشود بلكه دوباره به پركتيس و کنشگری برمیگردد. چهرهی ديالكتيك سه وجهی به اين ترتيب نمايان میشود كه در آن سه لحظه به شكل ديالكتيكی درهمتنيده اند: پركتيس اجتماعی مادی (ماركس)؛ زبان و انديشه (هگل)؛ و كنش شاعرانهی آفريننده (نيچه). (Schmid, 2008: 33)
سرشت ديالكتيك بنا بر اين چهرهی سهوجهی به طور بنيادی تغيير كرده است. در حالی كه ديالكتيك هگلی (و نيز ماركسی) به دو حالتِ در تضاد با هم متكی است كه به حالت سومی تغيير شكل میدهند،(27) ديالكتيك سهتايی لوفور سه حالت را مطرح میكند. هر يك از اين سه را میتوان بهسان تز فهميد و هر يك به آن دو تای ديگر اشاره میكنند و هر يك بدون آن دو حالت ديگرْ انتزاعی صرف میمانند. اين چهرهی سهتايی، آن طور كه در دستگاه هگلی رخ میدهد، به نفیِ نفی ختم نمیشود. اين چهره، سه لحظهای را كه از همديگر متمايز باقی میمانند به هم پيوند میدهد بی آنكه آنها را در سنتزی آشتی دهد ــ سه لحظهای كه در برهمكنش، در تعارض يا در پيوند با يكديگر وجود دارند. از اين رو فرض بر اين است كه اين سه حالت يا سه لحظه از اهميت يكسانی برخوردارند و هر يك در رابطه با ديگری مرتبهای يكسان دارد. روايت سهوجهی يا سهتايی ديالكتيك به اين ترتيب شكل میگيرد. (همان: 33)
7. زبان و فضا
لوفور به طور مكرر اين را اصل قرار میدهد كه فعاليت در فضا نظامی را بنا میكند كه تا حد معينی با نظام واژهها همخوان است.
تحليل سهوجهی توليد فضايی از اين چشمانداز به ترتيب زير نمايان میشود:
• پركتيس فضايی: اين مفهوم وجه مادی فعاليت و برهمكنش اجتماعی را تعيين میكند. ردهبندی فضايی به معنای تمركز بر وجه همزمانی فعاليتهاست. پركتيس فضايی، در قياس با وجه همنشينی زبان،(28) بر نظامی دلالت میكند كه برآمده از مفصلبندی و اتصال مؤلفهها يا فعاليتهاست. به بيان انضمامی، میتوان شبكهای از برهمكنش و ارتباط را آن طور كه در زندگی روزمره (برای مثال اتصال روزانهی محل سكونت و محل كار) يا در فرايند توليد (روابط توليد و مبادله) رخ میدهند در نظر گرفت.
• بازنمايیهای فضا: بازنمايیهای فضا تصويری به دست میدهند و در نتيجه فضا را نيز تعريف میكنند. بازنمايی فضايی در قياس با وجه جانشينی زبان،(29) میتواند جانشين بازنمايی ديگری شود كه نشاندهندهی شباهتهايی از برخی جهات و تفاوتهايی از برخی جهات ديگر است. بازنمايیهای فضا در سطح ديسكورس، و به اين ترتيب در سطح گفتار پديدار میشوند و در نتيجه اشكال زبانیشده(30) مانند توصيفها، تعريفها، و بهويژه نظريههای (علمی) فضا را دربرمیگيرند. لوفور بهعلاوه نقشهها و برنامهها، اطلاعات موجود در عكسها، و نشانهها را هم در شمار بازنمايیهای فضا در نظر میگيرد. ديسيپلينهای تخصصیای كه به توليد اين بازنمايیها میپردازند معماری و پلنينگ، و نيز علوم اجتماعی (و آنچه اينجا اهميت ويژهای دارد جغرافيا) اند.
• فضاهای بازنمايی: لوفور وجه سوم توليد فضا را با وارونهكردنِ (واژهشناسانهی)(31) «بازنمايیهای فضا» تعريف میكند. اين وجه به بُعد نمادين فضا مربوط است. بنابر اين تعريف، فضاهای بازنمايی نه به خود فضاها بلكه به چيز ديگری اشاره دارند: به قدرتی خدايی، لوگوس، دولت، اصول اخلاقی مردانه يا زنانه، و مواردی از اين دست. اين وجه توليد فضا به فرايند دلالتی اشاره میكند كه خودش را به نمادی (مادی) پيوند میزند. نمادهای فضا میتوانستند از طبيعت گرفته شوند؛ از درختان يا اشكالِ عوارض طبيعی بارز،(32) يا میتوانستند مصنوعات، ساختمانها و بناهای يادمانی باشند، همچنين میتوانستند از تركيبی هر دوی اينها شكل بگيرند، مثلاً بهسان «چشماندازها». (Schmid, 2008: 37-36)
فضا همزمان پركتيس فضايی (محيط مادی بيرونیشده)، بازنمايی فضا (مدلی مفهومی كه برای هدایت پركتيس به كار گرفته میشود)، و فضای بازنمايی (رابطهی اجتماعیِ زيستشدهی كاربران با محيط) است.
8. زندگی روزمره بهسان فضا{های} بازنمایی
لوفور مجموعهی سهجلدی نقد زندگی روزمره را مهمترین ادای سهم خود در مارکسیسم میداند. او در این مجموعه روی مفهوم بیگانگی متمرکز است. مسئله ی زندگی روزمره از دید او بیگانگی انسان مدرن است که پیامد تقابل شیوه تولید و روابط سرمایه داری با زندگی روزمره ی افراد در فضا و زمان است. به پیروی از لوفور بيگانگی، نه شیءشدگی ذهن (آن طور كه در كار هگل وجود دارد) و نه مقولهای كاملاً اقتصادی (در رابطه با بهرهكشی)، كه تجربهای روزمره است (تجربهی روزمرهی فرايند كار، سازمان اقتصادی سودگرايانه، فردگرايی، و جدايی كار ذهنی و فیزیکی). از اين رو نقد بيگانگی نمیتواند بركنار از اين تجربههای روزمره باقی بماند. بيگانگی را بايد در «پيوند فعال با تضادها و تعارضهای سوژههای زنده» در نظر گرفت و بررسی كرد. پرورش كامل امكانهای انسانی، نه به تأييدی غيرانتقادی و ليبرالیـبورژوايی بلكه به دگرگونی كامل وضعيت عملاً بيگانهی انسانها نياز دارد.
(36) نقد زندگی روزمره در رويكرد لوفور به دولت(34) و كارش پیرامون اوربانيزاسيون(35) و فضا نقشی مركزی دارد. توليد فضا (1974) همانند نقد ماركس از كالا در سرمايه، نقدی را از تصورات شیءشده از فضا بهسان شیئی چيزگونه در اختيار میگذارد. لوفور برای نقدی كارآمد از چنين تصوراتی از فضا نظريهای را دربارهی توليد فضا ارائه میكند كه دربرگيرندهی يك پروگرام پژوهشی جغرافيايیـسياسیـاقتصادی است و در عين حال بسيار از آن فراتر میرود. با بررسی اهميت و جزئيات زندگی روزمره در رابطه با سيتی و فضا، می¬توان نشان داد كه تغييرات رخ داده به واسطهی مدرنيزاسيون چهگونه الگوها و امور عادی زندگی روزانه را تحت تأثیر قرار داده است. آنچه مهم است، از دست دادن كنترل و فقدان حس تعلق به كاميونيتیای است كه با گذار به جامعهی مادیگرايانهتر و فردگرايانهتر همراه بوده است.
امروزه فرمانراندن بر فضا، مبنايی اساسی و همهجاحاضر برای اعمال قدرت بر زندگیِ روزمره و نیز بیانگر پتانسیل و اهمیت زندگی روزمره در تغییر است. آنهايی كه معانی، اشكال و پركتيسها را در فضا (و نيز در زمان) میآفرينند و تعريف میكنند میتوانند قواعدی را تعيين كنند كه فضا برمبنای آنها مورد استفاده قرار گيرد: چه موقع، به دست چه كسی و به چه منظور. نيروهای ايدئولوژيك و سياسی كه در جامعه هژمونی به وجود میآورند به دنبال آناند تا كانتكست مادی تجربهی اجتماعی روزمره یعنی فضا را كنترل كنند. در اين كانتكست، كنترل بر بازنمايیهای عرضهشده از فضا و معانی منضم به آنها برای فهم اينكه قدرت چهگونه فضا را به كار میگيرد و چهگونه در فضا به كار گرفته میشود، برای فهم اينكه قدرت چهگونه در معانی و ايدئولوژیهای فضا آشكار و حك میشوند كه متعلق به هژمونیِ مسلطاند، دارای اهميتی اساسی است.
مفهوم زندگی روزمرهی لوفور نشان میدهد که سرمایهداری، که همواره زندگی کاری را سازماندهی کرده است، کنترلش را به شدت بر فراز زندگی خصوصی، یعنی بر فراز فراغت هم گسترانده است و این اغلب به واسطهی سازماندهی فضا رخ میدهد. (Elden, 2007: 105) لوفور میگوید دقیقاً همانگونه که سرمایهداری زندگی روزمره را به اشغال خود درآورده، لوکیشن آن ــ یعنی فضای اجتماعی ــ را نیز تصرف کرده است.(37) از این رو باید برای فهم فضا و اینکه چهگونه به شکل اجتماعی ساخته میشود و اینکه چهگونه مورد استفاده قرار میگیرد کوشید. (همان)
فضای بازنمايی، همان فضای زيسته است، یعنی فضای زندگیِ روزمره، در تقابل با تسلطِ فضای تصورشده، نظميافته، و تنظيمشدهی نيروی هژمونيك. بنابراین فضاهای بازنمايی تحت تأثيرِ عقلانیسازی، رمزگزاری،(38) اندازهگيری، مداخله، و غصب(39) هستند. با اين همه فضاهای بازنمايی همچنين حامل پتانسيلِ به چالشكشيدنِ پركتيسها و ادراكهای فضايی است كه مستقيماً از طريق پیوندها، تصويرها و نمادهايش زيسته است، و به همين خاطر، فضایِ ’ساكنان‘ و ’استفادهكنندگان‘، و نيز فضای بعضی از هنرمندان و شايد آنهايی از جمله برخی از نويسندگان و فيلسوفان است كه توصيف میكنند و فقط سودای توصيف را در سر دارند و نه چيزی بيشتر از آن. فضای او فضای مغلوب(40) ــ و بنابراين، {فضای} منفعلانهی تجربهشدهای ــ است كه تخيل به دنبال آن است تا آن را تغيير دهد و از آنِ خود كند. اين فضا، بر فضای فيزيكی سنگینی میکند، و از ابژههای فضای فیزیکی استفادهای نمادين میكند. بنابراين میتوان گفت، هرچند بازهم با وجود پارهای استثناها، فضاهای بازنمايی(41) به نظامهای كمابيش منسجمِ نمادها و نشانههای غيركلامی گرايش دارند. (Lefebvre, 1991: 39)
درنتيجه، فضاهای بازنمايی، فضاهای زندگیِ روزمرهاند، كه تركيب پيچيده و درهمتنیدهای از فاكتورهای دوگانهی ذهنی و اجتماعی در آن برهمكنش دارند. درنتيجه آنها فضاهای تخيلشده يا يوتوپيايیِ توليدشده از سوی نيروهای فرهنگی و اجتماعی و همبسته با مناسك، نمادها، سنت، اسطوره، ميل، رؤياها و مواردی از اين دست هستند.
شيلدز که میکوشد تا استفادهی لوفِور از عبارت ’زندگی روزمره‘(42) را شرح دهد، بين le quotidien (روزمرگی) بهسان عادیسازیِ تكرارشوندهی پيشپاافتادهی زندگی در سرمايهداری و la vie quotidienne ((44)زندگیِ روزمره) يعنی سرشت معمولی، هميشگی43 و يكنواخت زندگی هرروزينه تمایز میگذارد. استفادهی لوفِور از la vie quotidienne كوششی است در راستای ’پيوندزدنِ‘ زندگی روزانه (daily life) به مفهوم بيگانهشدهی روزمرگی. لوفِور میگوید كه باید همزيستیِ اين دو ايده را دوباره بررسی کنیم. اين دو، به امر روزمرهی بيگانهشده و بد در يك سو و ’لحظههای‘ خاص، خوب و بيگانهنشده در سوی ديگر تقسيم نمیشوند. دو معنا در این ترکیب (یعنی زندگی روزمره) همپوشانی دارند؛ به این ترتیب که امر روزمرهی بيگانهشده دارای پتانسيل فوقالعادگی است و از همين رو استفادهی او از مفهوم زندگی روزمره در راستای دربرگرفتنِ اين پتانسيلِ مشاركتِ كامل است. هدف لوفِور از استفاده از اين عبارت برجستهكردن اين موضوع است كه آگاهی چهگونه میتواند با تغيير اجزای تشكيلدهندهی مادی و یکنواختیهای روزمرهی زندگی روزانه، دگرگون شود و برعكس. (Zieleniec, 2007: 86)
زندگی روزمره، آميزهای از نشانههاست كه جامعهمان به واسطهی آنها خودش و آنچه را كه بخشی از ايدئولوژیاش را شكل میدهد ابراز و توجيه میكند. (Lefebvre, 1971: 24) آنچه در اين مفهوم، در تعريفِ لوفِور مركزی است اين است كه ايدئولوژیها چهگونه ساخته میشوند و بر زندگی روزمره و درون آن به کار بسته میشوند. اهميتی كه لوفِور در پرداختنِ به محتوای ايدئولوژيك زندگی روزمره و كنترل آن نشان میدهد به فهم وی از توليد فضا كشيده میشود. دانش فضا بايد به مبنای اجتماعیـتاريخی و اقتصادیای بپردازد كه فضا به واسطهی آن توليد میشود، اين دانش بايد چشماندازی هستیشناسانه را دربرگيرد كه بر ايدئولوژی مبتنی است و در عين حال دربرگيرندهی تمركزی بر معانی، پركتيسها و كاربردهای فضاست. (همان)
درنتيجه زندگی روزمره، این قلمروی اجتماعی و مكان مصرفِ كنترلشده، مكان انفعالِ تحمیلشده به واسطهی وحشت،(45) تأسیس و برنامهريزی میشود؛ زندگی روزمره بهسان قلمرويی اجتماعی بهسادگی شناسايی میشود، و در تحليل، نامعقولیِ پنهانش را كه زير عقلانيتی آشكار قرار دارد فاش میكند؛ به این ترتیب از گسيختگی پنهان در زيرِ نوعی ايدئولوژی منسجم، و از زيرسيستمها يا قلمروهای آشفته و بیربطی پرده برداشته میشود كه صرفاً با گفتار به هم پيوند میخورند. (Lefebvre, 1971: 197)
زندگی روزمره مکانی است که ساختار و عاملیت در آن در زمان و فضا به هم میپیوندند و محلی میشوند… از دیدگاه نظریهی ایدئولوژی و بازتولید (چشمانداز نظری دربارهی زندگی روزمره)، پرکتیس فضایی از یک سو، سوژهسازی (46) است. افراد فضا را به تصرف خود درمیآورند و خودشان را به واسطهی پرکتیس فضایی بهسان سوژههای فضا(ها)یشان میسازند. از سوی دیگر، پرکتیس فضایی همزمان فرایندی است که فضاهای فردیِ کنش از طریق آن در ساختارهای فضایی عینی میشوند. (Prigge, 2008: 52-53) 47
هیچ شکل حقیقی و غیرایدئولوژیکی از دانش وجود ندارد. آنچه وجود دارد فقط ایدئولوژیهای مسلط و مغلوب هستند که هرگز نمیتوان آنها را به دو جهانِ («حقیقت» و «ایدئولوژی») تقسیم کرد.(48) رویاروییهای ایدئولوژیک در زندگی روزمره به دنبال آن هستند تا با تغییردادن مرزها بین فضاهای مسلط و مغلوب، فضای مانور و مفصلبندی خاص خودشان را از منافع گسترش دهند. این به مردم امکان میدهد تا امکانهایی را تصور کنند که بیرون از قلمروی ایدئولوژی هستند. این به ساکنان امکان میدهد تا ایدههای خاص خودشان را از شرایط واقعی هستیشان تعیین کنند که ممکن است در تضاد با بازنماییهای ایدئولوژیک مسلط از این شرایط قرار داشته باشند. (Prigge, 2008: 54)
9 برنامهریزی بهسان بازنمایی{های} فضا
همانطور كه شيلدز میگويد، بازنماییهای فضا ’’منطق و اشكالِ دانش، و محتوای ايدئولوژيكِ رمزها، نظريهها، و تصويرِ مفهومیِ فضای پيوندخورده به روابط توليد‘‘ هستند (Shields, 2000: 163). بازنمايیهای فضا از دید لوفِور عبارتند از: «فضای مفهومپردازیشده، فضای دانشمندان، برنامهريزان، اوربانيستها، تقسيمگرانِ زمينِ(49) تكنوكرات و مهندسان اجتماعی، و نيز فضای نوع معينی از هنرمندان كه ذوقِ علمی دارند ــ همهی آنهايی كه آنچه را كه زيسته و دركشده(50) به آنچه تصورشده است مرتبط میدانند… اين فضای مسلط هر جامعهای (يا هر شيوهی توليدی) است.» (Lefebvre, 1991: 38–9)
(Representation de l‘espace) فضای مسلط در جامعه است و ’’همبستهی روابط توليد و ’نظمی‘ است كه اين روابط تحميل میكنند، و بنابراين همبستهی دانش، نشانهها و رمزها است‘‘ (Lefebvre, 1991: 33). در قلمروی دانش تخصصی است كه فضا به واسطهی حرفهمندان و تكنوكراتهايی از جمله برنامهريزان، مهندسان، توسعهدهندگان، معماران، اوربانيستها، جغرافیدانان و آنهايی كه ذوق و گرايشی علمی دارند مفهومپردازی و به گونهای ديسكورسيو ساخته میشود. اين فضا نشانههای نهانی، زبانِ فنی، رمزگزاریها، و بازنمايیهای عينيتيافتهی متنوعی را كه به واسطهی اين کنشگران {=کارگزاران} استفاده و توليد میشوند دربرمیگيرند… اين فضا همواره فضايی تصورشده و انتزاعی است زيرا ايدئولوژی را در پركتيساش میگنجاند.
ايدئولوژیها تأثيری پرکتیکال بر حفظ سلطهی منافع طبقاتیِ خاص دارند: «اين نقش ايدئولوژیهاست كه رضایت و تندادنِ ستمديدگان و استثمارشدگان را تأمين میكند» (Lefebvre, 1968: 76). پس هژمونی رابطهای پوياست كه در آن ’{طبقهی} مسلط‘ بايد پيوسته تلاش كند تا جايگاهاش را در برابر مخالفان {=اپوزيسيون} و بدیلها حفظ كنند.(51) بنابراين هژمونی صرفاً سلطه يا زورگويیِ مطلق نيست بلكه افزون بر اينها دربرگيرندهی مؤلفهی رهبری در القا يا آموزش آن ارزشها، معانی و ’هنجارهايی‘ است كه برای بازتوليد روابط سرمايه مهم به شمار میروند. در همين معناست كه لوفِور برنامهريزی را بهسانِ بخشی از پركتيس هژمونيك قدرت و سياستِ فضا، {سیاست} در و بر فضا توصيف میكند. (Zieleniec, 2007: 81) ايدئولوژیِ برنامهريزی از دید لوفِور در پرورش پركتيسهایی آشكار میشود كه فضای شهری(52) را وسیلهای تصور میكنند كه میتواند برای فروش بهسان كالا بازنمايی، همگن، تقسيم، و برای منظورهای خاص پارسلبندی و تفکیک شود.
لوفِور برنامهريزی شهری(53) را دربرگيرندهی نوعی ايدئولوژیِ ضمنی و بهندرت ابرازشده میداند كه از سه مؤلفه تشکیل شده است. برنامهريزی شهری به سان (الف) فعاليتی یکدست(54) با رويكردی علمی و تكنيكی است كه (ب) درگيرِ بررسیِ روشمند ديسيپلين با هدف برقرارساختن نوعی شناختشناسی برای آن است كه (پ) میتواند اين پيكرهی دانش را به عنوان نوعی علمِ فضا که در سطوح خرد و كلانِ فعاليت/کنشگری اجتماعی درگير است به كار گيرد. (Zieleniec, 2007: 82)
ابژهی ’تمامعيار‘ اين علم از دید لوفِور فضا بود و نه زمان، و برداشت پنهان موجود در پشت ايدئولوژیاش اين بود كه:
فضای برنامهريزیشده عينی و ’ناب‘ بود؛ اين فضا، ابژهای علمی بود و بنابراین خصلتی خنثا داشت. فضا در اين معنا به سان چيزی بیضرر(55) يا به بيان ديگر غيرسياسی پذيرفته و القا میشود … (Lefebvre 1997: 340)
عدم درگيری با ايدئولوژیْ يا به رسمیت نشناختن آن، سياست ذاتیِ فضا را انكار میكند. اين استدلال اصلی او در فهمش از توليد فضاست. فضا را نمیتوان به عنوان چيزی منفعل، خنثا، و ابژهای عينی در نظر گرفت يا فهميد. فضا در خلاء وجود ندارد بلكه بخشی از تاريخ جامعه است كه فرايندها و برهمكنشهايی بين سپهرهای متنوع در آن وجود دارند. در نتيجه امر اجتماعی، امر اقتصادی و امر سياسی بر، در و به واسطهی فضا عمل میكنند و برعكس. آنچه از نظر لوفِور الزامی است، قراردادنِ مؤلفهی سياسیِ فضا، يعنی آنچه ايدئولوژیِ برنامهريزی میپالاید يا انكار میكند، در كانون فهم توليد فضاست. منظور و هدف لوفِور از تعریف فضا هم بهسان فراورده/تولید و نيز بهسان فرايند این است كه بر نقد خود بر نظريههای غيرسياسیِ فضا از جمله نظريههای حرفهی برنامهريزی پافشاری كند، زیرا اين نقد در واقع بازشناسی اين موضوع است كه اشكالِ فضايی به گونهای سياسی آفریده میشوند و در راستای كاركردهايی سياسی عمل میکنند.
بنابراين برنامهريزی حرفهای را بازنمايی میكند كه ايدئولوژیها در آن بهصراحت يا بهتلويح در بازنمايیهای فضا نقش ايفا میكنند. اينكه فضا چهگونه ادراك میشود، چهگونه تابعِ منطق، رمزها، نظريهها، و مواردی از اين دست میشود قلمروی دانش تخصصیای است كه فضا به واسطهی آن منتزع میشود و مورد استفاده قرار میگيرد.
10. نتیجهگیری
فهم اینکه فضا چیست تأثیر مهمی بر چگونگی مواجههی انتقادی و تحلیلی ما با آن دارد. میتوان فضا را به مؤلفههای فیزیکی صرف فروکاست. اما در این صورت بخشی از واقعیت را کنار میگذاریم یعنی بازنماییها، تصاویر، مفاهیم و دانش را. اما حتی این هم کافی نیست زیرا اگر فقط این دو وجه را در نظر داشته باشیم باز هم در دام فروکاستگرایی افتادهایم. واقعیت وجه دیگری نیز دارد. وجهی آفریننده که در تقابل با بازنماییهای مسلط میتواند شکل بگیرد. فضای اجتماعی نهتنها دربرگيرندهی ماديتی انضمامی است بلكه دربرگيرندهی مفهومی انديشيدهشده و نيز احساس است ــ دربرگيرندهی تجربه. زمانی كه از چشماندازی اجتماعی مینگريم، ماديت بهخودیخود يا پركتيس مادی بهتنهايی و بدون انديشهای كه آنها را هدايت و بازنمايی كند، و بدون مؤلفهی زيستشدهـتجربهشده؛ احساسهايی كه در اين ماديت صرف میشوند وجود ندارند. انديشهی صرف، افسانهی صرف است؛ انديشهی صرف برآمده از جهان، برآمده از هستی است، برآمده از هستی مادی و نيز هستی زيستشدهـتجربهشده. و تجربهی صرف در تحليل نهايی، رازورزی صرف است: تجربهی صرف، بدون ماديت بدنی كه بر آن مبتنی است و بدون انديشهای كه آن را میسازد و ابراز میكند، وجودِ واقعی ــ يعنی اجتماعی ــ ندارد. اين سه وجه توليد فضا، يگانگی ديالكتيكی متضادی را تشكيل میدهد. اين تعينی سهلايه است: فضا صرفاً در برهمكنش اين سه لايه پديدار میشود. اگر این مدل مفهومی سهوجهی را مبنا قرار دهیم آنگاه میتوانیم تا حدود زیادی اطمینان داشته باشیم که از فروکاستگرایی و تحریف واقعیت بگریزیم. فقط با دوری از چنین فروکاستگرایی و تحریفی است که میتوان تحلیلی کارآمد برای حل مسائل واقعی شهری یا همان مسائل فضایی ارائه کرد.
این نوشتار کوشید تا تصویری ارائه دهد که امکان برخورد فروکاستگرایانه با نظریهی چندوجهی لوفور را کاهش دهد. همچنین امید میرود تا دانشپژوهان، دانشگاهیان، حرفهمندان و نهادهای دولتی و سایر نهادهای درگیر در مسائل شهری {برنامهریزان شهری، طراحان شهری، مدیران شهری، معماران، و مهندسان} با مطالعهی این متن و البته متون دیگر مرتبط با این موضوع و گفتمان، نگرشی واقعگرایانهتر در برخورد با مسائل شهری داشته باشند و در نتیجه بتوانند برنامهها و راهکارهای معنادارتری تدوین و ارائه کنند. همچنین امیدوارم آنهایی که شاید مسئلهشان در نگاه اول مسئلهی شهر نباشد از جمله پژوهشگران در حوزههای جامعهشناسی، علوم سیاسی، جغرافیا، تاریخ و فلسفه با مطالعهی این متن و متون مرتبط با گفتمان تولید فضا، مادهی اصلی کارشان را {در پیوند با فضا} مورد بازاندیشی انتقادی قرار دهند.
11. فهرست منابع
- Elden, Stuart (2004): Understanding Henri Lefebvre; Theory and the Possible, Continuum, London and New York.
- Elden, Stuart (2007): there is a politics of space because space is political, Radical Philosophy Review, volume 10, number 2, Pp 101-116.
- Gottdiener, Mark (1993): A Marx for Our Time: Henri Lefebvre and the Production of Space, Sociological Theory, Vol. 11, No. 1, Mar. 1993, pp. 129-134.
- Gottdiener, M. 1985. The Social Production of Urban Space. Austin: University of Texas Press.
- Harvey, D. (1990) The Condition of Postmodernity, Cambridge, Blackwell
- Lefebvre, Henri (2004): Rhythmanalysis; Space, Time and Everyday Life, Stuart Elden and Gerald Moore, Continuum, London and New York.
- Lefebvre, H. (1968a) Dialectical Materialism, London, Jonathan Cape
- Lefebvre, H. (1971) Everyday Life in the Modern World, London, Allen Lane The Penguin Press
- Lefebvre, H. (1976) The Survival of Capitalism, London, Allison and Busby
- Lefebvre, H. (1977) ‘Reflections on the politics of space’ in Radical Geography Peet, R. (ed.) London, Methuen and Co.: 339–52. Also in Antipode 8 no. 2 (1976) 30–7
- Lefebvre, H. (1979) ‘Space social product and use value’ Ch. 12. in Freiburg, J. W. (ed.) (1979) Critical Sociology: European Perspectives, London, John Wiley and Sons
- Lefebvre, H. (1991a) Critique of Everyday Life, London, Verso
- Lefebvre, H. (1991b) The Production of Space, Oxford, Blackwell
- Lefebvre, H. (1995) Introduction to Modernity, London, Verso
- Lefebvre, H. (1996) Writings on Cities, Oxford, Blackwell
- Lefebvre, Henri (2009): State, Space, World, Selected Essays, Edited by Neil Brenner and Stuart Elden, Translated by Gerald Moore, Neil Brenner, and Stuart Elden, University of Minnesota Press.
- Prigge, Walter (2008): reading the yrban revolution, space and representation. In Space, Difference and Everyday Life, Reading Henri Lefebvre (2008), Edited by Kanishka Goonewardena, Stefan Kipfer, Richard Milgrom and Christian Schmid, Routledge, pp. 46-61.
- Schmid, Christian (2008): Henri Lefebvre’s Theory of the Production of Space; Towards a three-dimensional dialectic, trans. Bandulasena Goonewardena, In Space, Difference, Everyday Life, Reading Henri Lefebvre, Routledge, London and New York.
- Stanek, Lukasz: Space as Concrete Abstraction, Hegel, Marx, and modern urbanism in Henri Lefebvre. In Space, Difference and Everyday Life, Reading Henri Lefebvre (2008), Edited by Kanishka Goonewardena, Stefan Kipfer, Richard Milgrom and Christian Schmid, Routledge, pp. 62-79.
- Williams, R. (1977) Marxism and Literature, Oxford, Oxford University Press
21. Zieleniec, Andrzej (2007): Space and Social Theory, SAGE Publications.
پینویسها
[1]. کتاب ماتریالیسم دیالکتیکی هانری لوفور را نشر تیسا با ترجمهی آیدین ترکمه در خرداد 1393 منتشر کرده است. کتاب ضربآهنگکاوی: فضا، زمان و زندگی روزمره نیز با ترجمهی آیدین ترکمه و آتوسا مدیری به زودی از سوی نشر رخداد نو منتشر میشود. کتاب درآمدی بر تولید فضا {در قالب مجموعه مقالات که به منظور روشنکردن ابعاد متفاوت نظریهی تولید فضا گردآوری شده اند} به زودی و پس از آن خود کتاب تولید فضا هر دو با ترجمهی آیدین ترکمه از سوی نشر تیسا روانهی بازار میشوند.
[2] Michel Foucault, “Different Spaces,” in Aesthetics, Method, and Epistemology: Essential Works of Foucault, 1954–1984, Volume II, ed. J. D. Faubion, trans. R. Hurley et al. (New York: The New Press, 1999 {1967}), 175.
[3] Fredric Jameson, “Postmodernism, or, The Cultural Logic of Late Capitalism,” New Left Review I/146 (1984): 64.
[4] Pierre Bourdieu, “Physischer, sozialer and angeeigneter physischer Raum,” in Stadt- Rنume, ed. M. Wentz (Frankfurt: Campus, 1991) (translation by Bandulasena Goonewardena), 113.
[5] ages
[6] specificity
[7] phallocentricity
[8] play
[9] lived time
[10] synchronic
[11] diachronic
[12] universally
[13] perceived
[14] conceived
[15] lived
[16] Le matérialisme dialectique, pp. 118, 130.
[17] The Survival of Capitalism, p. 89.
[18] Le matérialisme dialectique, p. 165; see Norbert Guterman & Henri Lefebvre, La conscience mystifiée (Paris: ةditions Syllepse, 1999 {1936}), p. 210.
[19] Critique de la vie quotidienne I, p. 223.
[20]. گيدنز و جيمسون، علاوه بر برخی ديگر، اين بينش را پذيرفتند.
[21] day laborers
[22] paid at the time of their work
[23] earthworks
[24]. گاتدينر مینويسد گيدنز و جيمسون، علاوه بر برخی ديگر، اين بينش را پذيرفتند.
[25] poesy
[26] sublation
[27] sublated through a third term
[28] syntagmatic
[29] paradigmatic
[30] verbalized
[31] terminological
[32] prominent topographical formations
[33] Ibid., 39, 67. See also Kanishka Goonewardena, «Marxism and Everyday Life: Henri Lefebvre, Guy Debord, and Some Others,» in Space, Difference, and Everyday Life, 117-33.
[34] Neil Brenner, «Henri Lefebvre’s Critique of State Productivism,» in Space, Difference, and Everyday Life, 231-49.
[35] urbanization
[36] Henri Lefebvre, The Production of Space, trans. D. Nicholson- Smith (Oxford: Basil Blackwell, 1991).
[37] Kristin Ross, The Emergence of Social Space: Rimbaud and the Paris Commune (Houndmills: Macmillan, 1988), pp. 8–9,
کریستین راس تا آنجا پیش میرود که میگوید فضای اجتماعی، مترادفی برای زندگی روزمره است ــ او میگوید زندگی روزمره در درجهی اول (هرچند نه یکسره) مفهومی فضایی است.
[38] codification
[39] usurpation
[40] dominated
[41] Representational spaces
[42]. تمايزگذاریِ دقيق بين زندگی روزمره و مفهوم ’امر روزمره‘ برای روشن كردن معنای آن سودمند است. عبارت ’زندگی روزمره‘ در كتاب لوفِور به معنای ’زندگی پيشپاافتاده و بیمعنا‘ است نه زندگی روزانه (daily life). در فرانسوی تعویضپذیری (interchangeability) معناییِ مشخصی بين ايدهی کنشگریهای پيشپاافتاده و وظايف روزانه وجود دارد. در حالی كه ’زندگی روزمره‘ در معنای وظايف روزانه مجموعهی بیشكلی از کنشگریها/فعاليتهای كم و بيش عادی و معمولی است، ’امر روزمره‘ هميشه به معنای امر عادی، پيشپاافتاده و تكرارشونده است (Shields, 2000: 69).
[43] habitual
[44] routine
[45] terror-enforced
[46] subjectivization
[47] objectified
[48] Michel Pêcheux, “Zu Rebellieren und zu Denken Wagen! Ideologien, Widerstnde, Klassenkampf,” kultuRRevolution 5–6 (1984), 17.
[49] sub-dividers
[50] perceived
[51]. تعريف ويليامز از هژمونی به سان فرايندی زيسته، که مقاومت/ایستادگی و تعارض و درگیری بر سر معانی و ارزشها (ايدئولوژی) و نيز پركتيسها و انتظارات از كل تجربهی زندگی را دربرمیگیرد، و نه صرفن نظام ساختاريافتهی ايستايی از تسلط بين دولتها يا طبقات اجتماعی است در اين كانتكست سودمند است.
گرامشی بين ’سلطه‘ (rule) (dominio) و ’هژمونی‘ تمايز میگذارد. ’سلطه‘ در اشكال مستقيمن سياسی و در زمانهای بحرانی و با اعمال زور مستقيم صریح يا موثر ابراز میشود. اما در وضعيت عادی {غیربحرانی} تركيب پيچيده و بههمپيوستهای از نيروهای سياسی، اجتماعی و فرهنگی وجود دارد كه همگی از مؤلفههای ضروری واقعیت موجود هستند … در چنین وضعیتی {یعنی در حالت عادی که معمولاً جامعه در آن قرار دارد}، آنچه تعيينكننده است نه فقط نظام آگاهانهی ايدهها و باورها بلكه كل فرايند اجتماعیِ زيستهای است كه به شکلی پرکتیکال به واسطهی معانی و باورهای خاص و مسلط سازماندهی شده است. (Williams, 1977: 108–9)
[52] urban
[53] town planning
[54] consistent
[55] innocent