/ شرحی بر کتاب «کشف حجاب: بازخوانی یک مداخلهی مدرن» /
«همه جا قصهی دیوانگی مجنون است
هیچکس را خبری نیست که لیلی چون است»
مهستی گنجوی
«تاریخ صرفاً نوعی علم نیست بلکه همچنین به مفهومی ناچیز، شکلی از به یادآوردن است.» (والتر بنیامین:۱۲۰)
«کنار نهادن چادر و با لباس بیرون آمدن برایشان چنان بود که گویی لخت مادرزاد در برابر مردان ظاهر شدهاند و چنان در خود فرورفته (مچاله) میشدند که گفتی منگنه شدهاند و بدان گونه از زیر چشم به مردان نگریسته کناره میجستند که دزدی بخواهد خود را استتار نموده راه گریز پیدا کند. کلاه را تا ابروها پایین کشیده و جلوی لباس خویش را به هم آورده دستها را تا کرده به سینه میچسباندند. دولادولا و خمیده راه میرفتند و نظر به زمین میانداختند، یقه را بالا کشیده پایین دامن را به هم می آوردند. دزدانه به سر و وضع خود و طرفین خویش نگاه میکردند…» (جعفر شهری، به نقل از صادقی، ۱۳۹۲: ۵۴)
- زمانی والتر بنیامین میگفت که تصاویر تاریخی تنها در اکنونِ شناختپذیریشان قابل درک و دریافتند: «هر تصویری از گذشته که از سوی زمان حال به منزلهی یکی از مسائل امروز بازشناخته نشود میرود تا برای همیشه ناپدید گردد.»(بنیامین:۱۵۵) اگر عکسها را همان تصاویری تاریخی درنظر بگیریم، آنگاه آنها به چه چیز ارجاع میدهند؟ به واقعیتی تمامشده در گذشته؟ نسبت آن گذشته با اکنون چیست؟ آیا بازنمایی سوژهها در عکاسی مبتنی بر واقعیت است؟ برخلاف نقاشی که بنا به ماهیتاش، طرحی ذهنی و «غیر واقعی» از موضوع است، یا سینما که با نوعی پیشآگاهی، میدانیم که در آن هنرپیشگان مشغول بازیکردن نقششان هستند، آیا عکسها واقعاً خودِ چیزها را نشان میدهند، یا در آنها نیز سوژهها در حال نقش بازی کردند؟ تصویر درون عکس، نمیتواند خودِ «من» باشد. در عکس من ژست میگیرم، تلاش میکنم جدی یا خندان به نظر برسم. بیشتر «او»یم تا من. شبحِ من.
آنطور که والتر بنیامین میگفت، در عصر بازتولیدپذیری هنر و قابلیت تکثیر آن به تعداد فراوان، هالهی اثر هنری ـ یا همان اصالتش ـ از میان رفته، اثر کارکرد آیینیاش را از دست داده و از اینرو در میانهی میدان سیاست پانهاده است. پس میتوان اضافه کرد که هالهای سیاسی عکسها را ـ خصوصاً عکسهای غیرشخصی ـ دربرگرفته. عکسها جملگی متعلق به گذشتهاند، لحظهای که از دست رفته، با این حال عکس، آن لحظه را بدل به ابدیت میکند؛ پیوند مرگ و جاودانگی. عکس به ما رسیده، چونان انوارِ با تأخیر یک ستاره. (بارت: ۱۰۱)
از منظر رولان بارت اما، میتوان به دو شیوه به عکسها نگاه کرد. یک بار از طریق میانجیهای نمادین فرهنگی، تاریخی و جامعهشناختی، صحنهای را که در عکس بر پاشده میبینیم (اینجا در گسترهی استودیوم قرار داریم) و بار دیگر وقتی که دیگر ما به سراغ عکس نمیرویم، بلکه خود آن، همچون تیری که از کمان برجهیده، در مقام زخم یا شکاف عکس به سراغمان میآید. به قول او این بار به شکلی بدوی، بدون در نظر گرفتن زمینهی تاریخی ـ اجتماعی عکس به آن نگاه میکنیم. (گسترهی پونکتوم).
با این تفاسیر اگر بخواهیم امروز به عکسهای مربوط به واقعهی کشف حجاب نگاه کنیم، میتوان چهها در آنها دید؟ از پیش میدانیم که این عکسها از واقعهای تاریخی گرفته شدهاند که در دیماه ۱۳۱۴ اتفاق افتاد. شاه در این واقعه در یک آموزشگاه دخترانه سخنرانی کرد و از دانشآموزان سان دید. در عکسهایی دیگر شاه را در میان عشایر میبینیم، در برابر زنانی که به پوشش جدید ملبس شدهاند. پس این واقعه علی الظاهر به آموزش، به زنان محصل و آموزگار، به خیرخواهی پدر ملّت، و بدینترتیب به تمدن، پیشرفت و مدرن شدن ارتباط خواهد داشت. اما پونکتوم این عکسها چیست؟
در یکی از عکسها زنی عشایری را میبینیم. لباس به تنش زار میزند و در مقابل مردی با لباس نظامی، معذب ایستاده. ظاهرش، کمی خندهدار به نظر میرسد. به تناسب محیط زندگی، قطعاً لباساش باید چیز دیگری باشد، نه کلاه فرنگی و پالتو. لباس، لباس خودش نیست. نیز در عکسی دیگر، دختران محصل را میبینیم که در لباس جدیدشان، دستها روی سینه، روبروی مرد نظامی ایستادهاند. همه به صف. برای یک آموزشگاه دخترانه، صحنه زیادی رسمی است. دوتایشان زانو زدهاند و دسته گلی زیر پای مرد نظامی میگذارند. در برابر اقتدار او، کوچک و ناچیز به نظر میرسند. دختران با اینکه چادر و روبنده را وانهادهاند، در شکل ایستادن بدنها، یخزدگی صورتها و متحدالشکلی لباسهاشان، همچنان بیچهره و یکدستند. آنها با رسمی بودنی تصنعی که همراه شده با ادب و احترامی کاذب، در عکسها ابدی شدهاند. بعضی هم از شرم، صورتشان را پایین گرفتهاند.
- میتوان گفت که دغدغهی اساسی کتاب «کشف حجاب، بازخوانی یک مداخلهی مدرن» همین پیوند میان واقعیت و تاریخ، گذشته و حال، و قدرت و مقاومت است. کشف حجاب تاریخ را چونان امری سپری شده تلقی نمیکند، بلکه از خلال آن، به دنبال ردپای گذشته در اکنون است: «شرایط اجتماعی و سیاسی موجب میشود تا مردمان با رویکردی گذشتهنگر برخی از مقاطع تاریخیای را که به نحوی با آن شرایط در ارتباطند از منظری تازه بنگرند و به رد یا قبول آن گرایش پیدا کنند.»(صادقی،۱۳۹۲: ۷) پس التفاتی اکنونی در کار است به حضورِ گذشتهای که نگذشته.
کتاب میخواهد در برابر واقعه موضعی اتخاذ کند، بری از عشق و نفرت. به دور از «رابطهای مهرآکین» که ناظران و مورخان عموماً با آن برقرار میکنند. مورخانی که در وصف دورهی مورد بحث، یا ستایشگر دوران طلایی و پرشکوه گذشتهاند و یا مرثیه سرای عصر انحطاط و تیرهروزی.
اما برای این کار همزمان به دو نوع فاصلهگیری نیاز است: «نخست از اقتدار گذشته و دوم از اقتدار اکنون.» (همان:۹) فاصلهای که هم دغدغهی حال را دارد- و از همینرو به سراغ گذشته میرود ـ و نیز سعی دارد گذشته را از چنگال اقتدار دیروزش نجات دهد. رنجها، تمناها و امیدهای آن را مرئی و از پی سالیان، هزار غریو و غوغای خاموش شدهاش را شنیدنی سازد. چه، «گذشته، هرگز بیطرف نیست.»(همان:۸)
بدین ترتیب کتاب تلاش میکند تا بیآنکه به دام داوریهای یک سویه و عوامانه افتد، از نسبیگرایی و سکوت در مقابل واقعه نیز اجتناب کند. کشف حجاب بیطرفی را نه تنها ناممکن، بلکه ریاکارانه میداند. آن هم وقتیکه با سامانهای تاریخی از دانش و قدرت مواجه باشیم که کسانی بر حسب منافعشان حامی و مبلغ آنند، در حالیکه ستمدیدگان، اکنون خاموشند. روش کتاب برای داوریکردن در مورد تاریخ، به تاریخِ قدرتنوشته و به فرموده بیاعتناست و در عوض بر تاریخ اجتماعی، یا تاریخ زیست هرروزهی مردمان اتکا میکند. اما مگر مردمان ستمدیده، تاریخی از آن خود دارند؟ و مگر نه اینکه عموماً تاریخهای تاکنون موجود، تفسیرها یا توجیههایی درخدمت قدرتهای موجود بودهاند؟ کشف حجاب داعیهی تاریخنگاری ـ یا آنچنان که خود میگوید «تاریخآرایی» ـ ندارد.
کار نویسندهی کتاب بیشتر شبیه کارِ کارآگاهان است. در صحنهی وقوع جنایت، کارآگاه چارهای ندارد جز اینکه به روایتهای افراد درگیر مظنون باشد. او باید نشانهها و علائم را دنبال کند تا از چیدن پازلگونهی نشانهها و روایتها، حقیقت ماجرا روشن شود. برای اینکار او باید هربار از نو، روایتی از روایتهای موجود بسازد، نسبتهای علّی، همچنین نقش امور حادث، اتفاقها و تصادفها را در نظر بگیرد تا بر صحنهی جنایت نوری بتاباند. کارآگاه به چیزها هم به شکل ابژکتیو و سرد، بسیار نزدیک میشود ـ برای تشخیص چیزهایی نظیر اثر انگشت و ردّ خون، و هم برای ترسیم کل واقعه و برقراری نسبت میان چیزها، از آنها فاصله میگیرد. پس برای بازسازی واقعی صحنهی جنایت، او به تخیلی خلاق نیاز دارد؛ ترکیبی از قوهی تجزیه و تحلیل و استدلال منطقی و نیز هوشمندیِ فریب نخوردن از صحنهآراییهای خطرناک. چه، چیزهایی که در نگاه اول، معمولی و پیشپاافتاده به نظر میرسند، شاید در جریان واقعه اموری حیاتی و اثرگذار بودهاند. برای او حل معما و راززدایی از ماجرا، تنها در رفتو برگشتی بی امان در زمان و مکان میسر است. تنها اینگونه است که حقیقت صحنهی جنایت از پرده بیرون خواهد افتاد.
از همینروست که کشف حجاب، هم به تاریخهای نوشته شده و اسناد موجود میپردازد و هم به عکسهای آن دوره (یا به تعبیر کتاب؛ تاریخآراییها و تاریکنگاریها) و از این طریق پیوند میان قدرت با تاریخ و عکاسی را روشن میسازد: «عکسها و تاریخها، خاطرات جمعی را میسازند» (همان:۱۳) و در راستای اعمال سیاستِ سلطه به «بسیج خاطرات» میپردازند. بنابراین دوربین عکاسی در این میان اصلاً بیطرف و خنثی نیست: «دوربین زوایایی از این واقعه را به نمایش گذاشت که هدفی دوگانه داشتند: یکی به تصویر کشیدن و ساختن یک واقعه به نحو مطلوب و دلخواه و دیگری زدودن زوایای نامطلوب آن برای آن روز و آینده، یعنی امروز.» (همان) قدرت عکاسی، در بدل کردن اکنون به خاطره است و در نتیجه داشتن دعوی نسبت به آینده و این یعنی «بر ساختن یک سنت». «دولت پهلوی نخستین دولتی بود که وجودش به تکنولوژی و به ویژه دوربین عکاسی وابسته بود. تاریخ کشف حجاب نیز از تاریخ عکاسی ناگسستنی است. نفس واقعه کشف حجاب چیزی نبود جز چند عکس.» (همان:۸۱)
اما کتاب از کدام واقعه حرف میزند؟ در ابتدا دستکم بنابر روایتهای رایج، ماهیت واقعه روشن است: کشف حجاب گرچه کمی با چاشنی خشونت و اجبار انجام شد، اقدامی بود در جهت توسعه، ترقی، مدرن سازی جامعه و آزادسازی زنان. اما دریغ که ملّت قدر ندانست. بنابراین با پازل سادهای مواجهیم که حلش نیاز به صرف انرژی و وقت چندانی ندارد. جالب است که نویسندهی کشف حجاب پیش از این نیز با فاصلهای چند ساله، کتابی در مورد این واقعه نوشته بود؛ جنسیت، ناسیونالیسم و تجدد در ایران(دورهی پهلوی اول) که به بررسی و تحلیل گفتار ناسیونالیسم دولتی در این دوره میپرداخت. اما چه اهمیت یا ضرورتی برای نوشتن دو کتاب در مورد چنین واقعهای است؟
- پیشنهاد کشف حجاب این است که این مداخله را باید بر بسترِ وسیعترِ وقوعِ واقعهای کلانتر، و درمنظومهای گستردهتر قرار داد: تلاش برای ساخت دولت ـ ملّت مدرن در ایران با برآمدن رضاخان به وسیلهی کودتای ۱۲۹۹. کودتایی که اگرچه مشروعیت قانونی نداشت، اما به علّت ناامنی و بحران داخلی از مشروعیت اضطراری برخوردار بود. مردم و روشنفکران به دنبال دولتی مقتدر، یا یک ابرمرد بودند تا اوضاع و امور را سر و سامان دهد. گرچه بحرانهای سیاسی و شورشها با سرکوب، سر و سامان یافت، با اینحال با اعلام سلطنت، دولت پهلوی به دنبال تحکیم قدرت استبدادی خود رفت. اقداماتی همچون بازسازی ارتش و ایجاد خدمت نظام وظیفهی عمومی، ایجاد راهآهن، توسعهی زیرساختارها، یکسانسازی البسهی مردان، اجباریشدن کلاه پهلوی و بعد کلاه شاپو، سرشماری، قانون سجل احوال یا شناسنامه، صدور گذرنامه برای مسافرتهای خارجی، ایجاد دایرهی تنویر افکار و در نهایت کشف حجاب، در ادامهی بسط سازوبرگهای حکومتمندانهی دولت مدرن بودند.
در واقع آغاز قرن بیستم، آغاز شکل گیری دولت ـ ملت مدرن در آسیای مرکزی، ترکیه و ایران است و مهمترین ویژگی این واحد سیاسی «در دست گرفتن امور مربوط به مرگ و زندگی اتباع برای کنترل بهینهی جامعه و مدیریت آن»(همان:۱۹) است. اگر پیش از آن قوانین به شرع ارجاع داشتند، از این پس فرمانهای دولتی که کمیتی بسیار گسترده نیز یافته بودند به جای ارجاع به شرع به «مضامینی همچون تمدن، پیشرفت، ترقی، سلامت، زندگی بهینه، دولت ـ ملّت و جز اینها»(همان) اشاره میکردند.
با این که اتباع بهتدریج از نظارت شریعت و روحانیت خارج شده و به «فرد» بدل میشدند، اما همزمان تحت نظارت عالیهی دولت در میآمدند که در بسیاری موارد کنترل بیشتر و دقیقتری بر زندگی آنها اعمال میکرد. زنان نیز از این قضییه مستثنی نبودند. کشف حجاب نیز یکی از مناقشهبرانگیزترین اقدامهای حکومتمندانه بود و البته مسبوق به دو اقدام پیش از خود. یکی موضوع ازدواج زنان ایرانی با اتباع خارجی (بنا به شرع، دولت حق نداشت مانع خروج زنی شود که به همراه شوهر خود از مرز خارج میشد) و دیگری دادن تذکرهی جداگانه برای زنان (زن تابع شوهر بود و از تذکره بینیاز). بهخاطر واقعیت وجود زنان ایرانی که به خارج مسافرت میکردند و نیز در اثر فشار رابطه با کشورهای خارجی، دولت قوانینی برای هر دو مشکل تصویب کرد.
کشف حجاب به دو سویهی حکومتمندی اشاره میکند؛ حکومتمندی به بیرون آمدن زنان از پس پرده منجر شد که هم صوری آزادیبخش و هم صوری انقیادآور داشت. هدف کشف حجاب «بیرون آمدن از پس پرده، کنار زدن پردههای جهالت، عقبماندگی، عطلت، خرافه و نشان دادن صورت بود. با این حال تلازم این عمل با برداشتن پوشش از سر آن را متمایز میکرد. اگر قرار بود زنان از پس پرده بیرون بیایند، سیاست دولت برای صدور شناسنامه و پاسپورت عکسدار برای همهی افراد اعم از مرد و زن آن را تسهیل کرده بود.» (همان) روندی که میتوانست تدریجاً اتفاق بیافتد. پرسش همچنان پابرجاست: چه نیازی به اقدامی انتظامی و از بالا، به «یورشی خشونتبار» همچون کشف حجاب بود؟
مسئله هنگامی بغرنجتر میشود که پای عاملیت زنان نیز به میان کشیده شود. نویسنده پیش از این در کتاب جنسیت، ناسیونالیسم و تجدد تلاشهای خود زنان برای رفع پردهنشینی را که از دورهی مشروطه تا برآمدن دولت پهلوی ادامه داشت بهدقت نشان داده بود. در این دوره گرچه نشریات و انجمنهای زنان تحت تاثیر گفتار ناسیونالیستی بود،گفتاری پدرسالار که بر دوگانهی زنانه/مردانه متناظر با دوگانهی خصوصی/عمومی استوار بود، با اینحال جریانی از بحث و گفتگو در این نشریات به چشم میخورد که در صورت ادامه میتوانست تحولساز باشد. «تغییر در پوشش زنان از اواخر دورهی قاجار حتی نزد کسانی که چادر بر سر میکردند محسوس بود و اگر این روند بدون دخالت پلیسی دولت رضاشاه ادامه مییافت، احتمالاً در سالهای بعد شاهد تنوع پوششهای زنان در جامعه بودیم.»(همان:۶۹) در نهایت پیش از کشف حجاب، دولت پهلوی جملگی نشریات زنان، حتی آنها را که طرفدار دولت بودند بست و کانون دولت ـ ساختهی بانوان را برای هدایت مطالبات زنان تأسیس کرد. ظاهراً دیگر نیازی به بحث بیشتر نبود.
کشف حجاب سلسلهمراتب اجتماعی و پایگان طبقاتی جامعه را بهآنی، زیرورو کرد: تلازم آموزش و کشف حجاب زیر نظارت تام و تمام دولت، زنان را بر سر دوراهی میگذاشت و بخشی ازآنان را طرد میکرد. تا پیش از این مداخله، روسپیان و آوازهخوانان از داشتن حجاب معاف بودند. از این پس روسپیان از کشف حجاب منع شدند. تا پیش از آن زنانی که قدرت و منزلتی بیشتری داشتند، زنان چادری و محجبه بودند و اکنون آنان باید به پایینترین مرتبهی سلسلهمراتب رانده میشدند. زنان محجبه از عرصههای اجتماعی همچون تحصیل، بهداشت و اشتغال حذف میشدند. واکنشها به چنین مداخلهای نیز از سر نارضایتی بود: جز مذهبیها که مخالفت کردند، بخشی از متجددان رویهی قهرآمیز دولت را نپسندیدند. حتی خود دربار و مأمورین دولتی در برابر این تغییر اجتماعی نابههنگام کارشکنی میکردند. این مداخله وضعیت زنان را در انتخاب دو سر طیفی حدی بیش از پیش پیچیده کرد: «زنان از یک سو تحت فشار دولت بودند تا حجاب را کنار بگذارند و پوشش جدید را بپذیرند و از سوی دیگر تحت فشار اجتماع و خانواده بودند تا حافظ “سنتها” باشند.» (همان:۵۲)
در تاریخها عموماً اجماع بر این است تا کشف حجاب، اقدامی مترقیانه و در جهت آزادسازی زنان از قیدوبند سنت و شریعت نشان داده شود. با این حال اگر کشف حجاب را در کنار اقدام دیگر دولت، یعنی طرح قانون مدنی، چهار سال پیشتر از واقعهی کشف حجاب قرار دهیم، تصویری دقیقتر از ماجرا به دست داده شود. «در قانون مدنی دورهی رضاشاه مصوب ۱۳۱۰ یکصد ماده به خانواده اختصاص داشت و برخلاف قوانین دیگر که عمدتاً سکولار محسوب میشدند، در این یکصد ماده شریعت کاملاً بر سکولاریسم توفق داشت.» (صادقی،۱۳۸۴: ۵۸-۵۹) به نظر با تناقضی لاینحل مواجهایم. اگر اقدامات دولت در جهت رهاییبخشی زنان بود، تصویب قانون خانوادهی پدرسالار از کجا میآمد، و اگر این تصویب قانون صرفاً به خاطر هراس از واکنش روحانیت و بخشهای مذهبی جامعه بود، پس بر چه اساسی بعدتر، مداخلهای همچون کشف حجاب صورت گرفت؟ برای پاسخ دقیقتر باید به دنبال سوسو زدن ستارههای دیگری در منظومهی کشف حجاب باشیم. یکی از درخشانترین این ستارهها، ایدهی مشروعیت اضطراری است.
از سال ۱۳۰۷ اقدامات سرکوبگرانهی دولت، همچون مقررات تغییر لباس و کلاه مردان و لباس روحانیت، تا وقایع گوهرشاد و تخته قاپوکردن عشایر، درکنار فساد اخلاقی و میل مفرط شاه به مصادره و تملک زمین، محبوبیت رضاشاه را در پایینترین درجه قرار میدهد. کشف حجاب در چنین برههای است که صورت میگیرد؛ پناه بردن به آسانترین راه، یعنی مصادرهی مطالبهی موجودِ رفع پردهنشینی. در حالیکه مسئلهی اصلی، بحران مشروعیت دولت پهلوی بود، راهحل دولت «سوار شدن بر موج مطالبات اجتماعی زنان و تبدیل آن به اقدامی سیاسی» بود و یافتن متحدانی در میان طبقات متوسط و بالای شهری، خاصه روشنفکران و خانوادههای متجدد.
در تاریخهای موجود از جمله عوامل تأثیر گذار خارجی بر تصمیم رضاشاه در کشف حجاب، از سفر او به ترکیه نام برده میشود. نویسنده که در کتاب جنسیت، ناسیونالیسم و تجدد در ایران همین روایت را دنبال میکرد، در کشف حجاب واقعه را در پهنهی وسیعتری قرار میدهد. (این یکی از مهمترین تفاوتهای دو کتاب است.): «در حالیکه در واقعهی کشف حجاب عمدتاً به تأثیر تحولات غرب و ترکیه اشاره میشود، از تأثیر مناسبات بینالمللی پیش از جنگ جهانی دوم و کارزار شوروی در آسیای مرکزی بر ضد حجاب بی توجه عبور میکنند.» (صادقی،۱۳۹۲: ۵۷)
دههی ۱۹۲۰ همزمان است با اصلاحات آتاتورک در ترکیه، امانالله خان در افغانستان، برآمدن استالین در شوروی و تأثیر آن بر جمهوریهای آسیای مرکزی. مداخلهی کشف حجاب اگرچه در ابتدا به تجربهی ترکیه شبیه به نظر میرسد، اما در ادامه تفاوتهای مهمی میان این دو روی میدهد. در حالیکه مصطفی کمال و رضاخان، هر دو در ابتدا مشروعیتی اضطراری داشتند، با اینحال با از بین رفتن شرایط اضطراری و تحکیم دولت ـ ملّت، برای پاسخ دادن به نیازهای تازه سر برآورده به مشروعیتی قانونی نیاز بود. آتاتورک در ترکیه با انجام اقداماتی همچون عدم دخالت دادن ارتش در زندگی سیاسی، تأسیس حزبی با دوام، اختیار دادن به مجلس ملی و احزاب و تغییر قوانین به نفع زنان نسبتاً توانست به چنین مشروعیتی دست یابد. رضاشاه در عوض، تا آخر بر ارتش اتکا داشت: «کشف حجاب هم متکی بر همین نظامیگری بود. روشهای دیکتاتورمآبانهی او مشروعیت اضطراریاش را تحلیل برد، بیآنکه مشروعیت دیگری جانشین آن شود.»(همان:۹۴)
کشف حجاب در عوض ردپای این نوع مداخلات را در جغرافیایی دیگر، یعنی آسیای مرکزی و کارزار هجوم علیه حجاب توسط استالین دنبال میکند. در ۱۳۰۵ ش، پس از شکست برخی از اقدامات استالین در منطقه از جمله اصلاحات ارضی و از میانبردن فاصلهی طبقاتی، همچنین ترس از نفوذ ترکیه در جمهوریهای ترکنشین، دولت شوروی آزادی زنان و دور انداختن حجاب را به عنوان برنامهای جبرانی در دستور کار قرار داد. اقدامی که خود ناشی از بحران مشروعیت در قلمروهای تحت سلطه بود و این بار البته شکل استعماری نیز به خود گرفت. در نتیجه «کارزار هجوم با کشف حجابهای دستهجمعی و سوزاندن آدمکهای زنان مسلمان، مورد نفرت مردم و بهویژه مردان قرار گرفت. باز هم بر سر پرده، دو قطبیای شکل گرفت که در برابرش زنان باید دست به انتخاب میزدند: این بار هویت مسلمان در برابر هویت روس.» (همان:۶۶)در حقیقت، شباهت کارزار هجوم در شوروی و کشف حجاب در ایران، به نوع مشروعیت دولت و در نتیجه میزان و نوع استفاده از قوهی قهریه بازمیگردد.
بااینحال در منظومهی کشف حجاب، هنوز پای ستارهی دیگری نیز درمیان است. دورهی تاریخی این واقعه همزمان است با فروپاشی امپراتوری عثمانی و جولان کشورهای استعمارگر در سرزمینهایی که سابقاً به این امپراطوری متعلق بودند. در این میان جز مسئلهی کسب مشروعیت سیاسی در میان برخی طبقات به شیوهای اضطراری، مسئلهی دیگری که برای دولت و نیز روشنفکران اهمیت داشت، میل به تظاهر و جلوهگری برای «مدرن دیده شدن» بود. اما تظاهر، همواره در برابر چشمهای دیگری اتفاق افتاده، نگاه او را طلب میکند؛ در اینجا این دیگری غرب بود و چشمها، چشمهای او.
در واقع پس از فروپاشی امپراتوری اسلامی، در رابطهای که میان ما و دیگری، شرق اسلامی و غرب تکنولوژیک شکل گرفته بود، طرف برتر همواره غرب بود و در این رابطه، زن یکی از کانونیترین محلهای نزاع: « اگر زن “شرقی” معیار غربیان برای ارزیابی “ما” محسوب میشد، به همین منوال زن “غربی” نیز با پوشش و رفتار خود، ملاک مهمی برای ارزیابی ما از غرب و دیگری غربی بود. شرقشناسی روی دیگر غربشناسی بود.»(همان:۶۹)در واقع نگرانی از داوری غربیها، خود عاملی اصلی در تعویض پوشش مردان و زنان شد. طنز ماجرا در این بود که کشف حجاب، که قرار بود «ما» را از نگاه تحقیرکننده و سرزنشآمیز غربی نجات دهد، خود به محملی برای تحقیر دوباره بدل شد. اگر به دلیل مناسبات بینالمللی در آنزمان، آلمان و ایتالیا ـ که مدتی بود که به ایدئولوژی پدرسالار فاشیسم درغلتیده بودند ـ ستایشگر اقدام رضاشاه در کشف حجاب بودند، برای فرانسویها، انگلیسیها و آمریکاییها، ظاهر جدید و «عجیب و غریب ایرانیها» مایهی خوبی برای طنزپردازی بود. مضمون طنز تلختر خواهد شد اگر بدانیم که همراه با این تمسخر، بورژوازی منچستر هرگز فراموش نمیکرد که برای «مدرنشدن» پوشش ایرانیها، و البته رونق کسبوکار خودش، محمولهی لباسهای کهنهی انگلیسی را به بندر شاپور بفرستد.(صفحات ۷۶ تا ۷۹ کشف حجاب این فضا را به خوبی بازگو میکند.)
در مداخلهی کشف حجاب، در مواجههی استعماری میان استعمارگر و استعمارزده، طرف استعمارزده با درونیکردن گفتار استعماری، از یکسو پردهپوشی را عامل عقبماندگی تعبیر میکرد و از سوی دیگر آن را نشانهی حفظ هویت بومی و سنتی میدانست. «از زنان انتظار میرفت که از یک سو مدرن باشند و از سوی دیگر نگهبان سنت.»(همان:۷۰)اما این سنت یا امر بومی، خود ابداعی مدرن بود و شباهتی به آنچه پیش از این بود نداشت. بنابراین در این منظومه نسبتی تاریخی میان جنبشهای «بازگشت به اصالت خویش» و تجربهی استعمار برقرار میشود. در واقع مسئلهی اصلی برای هر دو سوی طیف غربگرا و بنیادگرا در جوامع مستعمره، «بر سر چهگونه به نظر آمدن نزد دال اعظم دیگریِ غرب بود.»(همان۷۴) اصیل به نظر آمدن، یا غربی و مدرن به نظر رسیدن. خودشیفتگی یا خودباختگی.
رابطهی تحقیرآمیز با غرب در ایران، با توجه به نبود تجربهی استعماری مسقیم نسبت به دیگر کشورهای منطقه، با افسانهسراییهایی متوهمانه در مورد خود نیز همراه بود. تاریخ باستانی ایران، و شاهان ایرانی بسیار ستوده میشدند و وضعیت متمدن کشورهای اروپایی، ناشی از تاسی آنها از منش و روش ایرانیان باستان دانسته و در مورد زنان نیز از مقام شامخ آنان در این دوره صحبت میشد. اگر در گفتارهای ناسیونالیستی جهان عرب که خصلتی ضد استعماری داشتند، گذشتهی عربی به اندازه گذشتهی اسلامی اهمیت داشت، تجربهی ناسیونالیسم درایران، به دنبال نوعی بازگشت ارتجاعی به گذشتهی تخیلی ایران پیش از اسلام بود. در واقع در کشورهایی همچون مصر، لبنان و… تفسیر مجدد آموزههای اسلامی در مورد زنان بخشی از ایدئولوژی ناسیونالیستی را تشکیل میداد. در حالیکه در ایران، نسبت میان آموزههای اسلامی و زنان صرفاً وظیفهای بود که در بهترین حالت بر عهدهی طلاب علوم دینی گذاشته شده بود. برخلاف دورهی مشروطه که تا حدی به مسئلهی نسبت میان اسلام و مسائل زنان توجه نشان داده میشد، در دورهی پهلوی این حیطه به قشریون و محافظهکاران مذهبی واگذار شد. (صادقی،۱۳۸۴) به یک معنا در درون جامعه نوعی تقسیم کار ایجاد شد که بعدها و بهویژه در دورهی پهلوی دوم، بیان سیاسیاش از یکسو در برنامههای مدرنیزاسیون از بالای پهلوی متجلی شد و از سوی دیگر در میان مخالفان اسلامگرای آن که بر آموزههای «اصیل» اسلام در جمیع جهات و از جمله در مورد زنان تاکید میکردند. ظاهراً در این مورد، بسیاری از مفروضات گفتارهای ناسیونالیسم ایرانی، شرقشناسی غربی و محافظهکاری مذهبی مشترک بود.
کشف حجاب در نهایت از این رابطه نتیجهای اساسی میگیرد: در روانشناسی سلطهی میان استعمارگر و مستعمره، هر گزینهای اعم از رد یا قبول، پیشاپیش محکوم به شکست است. «تنها زیر سؤال بردن خود این مناسبات و این روانشناسی بود که میتوانست احساس تحقیر در رابطه با دیگری غربی و مناسبات حاصل از آن را از میان بردارد. کشف حجاب هم مؤید مناسبات قدرت میان دولت و اتباع زن و مرد بود و هم تأییدگر مناسبات سلطه در سطح جهانی. و زیرسؤال بردن مناسبات سلطه در سطح جهانی، ممکن نبود مگر با زیر سؤال بردن مناسبات قدرت خودی.»(صادقی،۱۳۹۲: ۹۵)
- پیآمدهای کشف حجاب، در سالهای بعدی بهویژه در دورهی پهلوی دوم روشنتر شد. این مداخله که سلسلهمراتب فرهنگی و طبقاتی جامعه را به هم ریخته و از نو سامان داده بود، در سالهای بعد به مصرفیشدن جامعه دامن زد و آن را به دو بخش تقسیم کرد: کسانی که در مصرف، مشتری کالای غربی بودند، و در ضمن توان مالی چنین چیزی را داشتند، متمدن و مدرن و غربی تلقی میشدند و الباقی امل و سنتی و بومی. کشف حجاب به نکتهای مهم در مورد این دوپارگی اشاره میکند: «اما این نه شکاف میان مدرنیته و سنت بود و نه شکاف مذهبی و غیرمذهبی. چنانچه بودند مذهبیهایی که با برداشتن پوشش چهره موافق بودند و نیز غیرمذهبیهایی که مخالف اجبار به کشف حجاب بودند.» و از این نتیجه میگیرد که برای ارائهی پاسخی حقیقتاً سیاسی به بحران مشروعیت اضطراری دولت، نمیتوان به وسوسهی تاریخآرایی متضاد یا بازنمایی متخالف تن سپرد. چرا که «تنها با دست یافتن به درکی از تاریخ که فهم این دعوی و مداخله را امکانپذیر میسازد و آن را از بن زیر سؤال میبرد میتوان بازنمایی از هرنوع را به خطر انداخت.»(همان:۹۶) اینگونه وسوسهها تنها زمینه را برای مداخلاتی مشابه باز میگذارند. مداخلاتی که پس از اِعمال تلاش میکنند تا ردپاها را حذف و خود را بهعنوان اموری اجتنابناپذیر و طبیعی نشان دهند. از این رو مداخلهی کشف حجاب را باید بنیانگذار نوعی «سنت مداخله» دانست.
ژیل دلوز در کتابی که در مورد میشل فوکو نوشته، او را نقشهنگار قدرت مینامد؛ کسی که با توصیف دقیق نمودار قدرت، یعنی نظام گزاره (امور گفتنی) و نظام نور (امور مرئی)، حدوحدود آنچه را که در نظم مسلط میتوان گفت و دید، روشن میسازد و با این روشن ساختن، امکان فرارفتن از این نظامها و یا به تعبیر او «قهقهه زدن» بر آنها را فراهم کند. بدین اعتبار نویسندهی کشف حجاب را نیز میتوان یک نقشهنگار قدرت دانست، مسّاحی که به دقیقترین شکل، شبکهی درهمتافتهی تارهای قدرت را که به شکل تاریخی حول بدن زن تنیده شده مرئی میسازد. او میداند که قهقهه و رهایی اکنون، تنها پس از این خواهد آمد.
منابع
فاطمه صادقی؛ کشف حجاب؛ بازخوانی یک مداخلۀ مدرن، نشر نگاه معاصر، ۱۳۹۲
فاطمه صادقی؛ جنسیت،ناسیونالیسم و تجدد در ایران (دورۀ پهلوی اول)، نشر قصیده سرا،۱۳۸۴
والتر بنیامین؛ عروسک و کوتوله،ترجمۀ مراد فرهاد پور و امید مهرگان، نشر گام نو،۱۳۸۵
رولان بارت؛ اتاق روشن، ترجمهی نیلوفر معترف، نشر چشمه، ۱۳۸۴
دیدگاهتان را بنویسید