نقد اقتصاد سیاسی

دستفروشان و «کارآفرینان» / پرویز صداقت

/ اقتصاد سیاسی دستفروشی در ایران معاصر /

IMG_9178

در بحث حاضر درصدد طرح و تشریح مختصر دو مسئله هستم:[1] نخست، پدیده‌ای به نام دستفروشان یا به طور عام‌تر تهی‌دستان شهری و طیف گسترده‌ی اقشاری که اصطلاحاً مادون طبقه[2] نامیده می‌شوند، همان طردشدگان اجتماعی، حاصل چه مجموعه سیاست‌های اقتصادی در سه دهه‌ی اخیر بوده‌اند. موضوع دوم نیز این است که این طردشدگان اجتماعی و گروه‌های مادون طبقه در پروژه‌های سیاسی آتی چه جایگاهی می‌توانند داشته باشند.

بحث درباره‌ی اقشاری مانند دستفروشان و به طور کلی اقشاری که در لایه‌ی زیرین پیکره‌بندی طبقاتی هستند از دهه‌ی 1960 به بعد در نوشتارهای اقتصادی پیدا شد.[3] گونار میردال اقتصاددان مترقی سوئدی ازجمله کسانی بود که بحث درباره‌ی این گروه‌های مادون طبقاتی را مطرح کرد. پیش از او در اثر فرانتس فانون با نام دوزخیان روی زمین[4] توصیفی از گروه‌های اجتماعی که در جریان مدرنیزاسیون به حاشیه رانده و از پیکره‌بندی طبقاتی جامعه حذف شده‌اند موردتوجه قرار گرفت. در دهه‌های بعد این گروه‌ها بیش‌تر مورد کالبدشکافی قرار گرفتند، به‌خصوص با توجه به مجموعه سیاست‌هایی که از دهه‌ی 1980 به بعد اجرا و به گسترش طیف طردشدگان اجتماعی در تمامی کشورهای دنیا منجر شد.

بحثم را روی ایران متمرکز می‌کنم و دوره‌ی زمانی بحث را به دوره‌ی زمانی انقلاب 1357 تا امروز محدود می‌کنم و در حوزه‌ی مدیریت شهری متمرکز می‌شوم. نظام مدیریت شهری سال‌های بعد از انقلاب را می‌توان به سه زیردوره تقسیم کرد. نخست دوره‌ای که از اواسط 1357 آغاز شد و حدود دو سال طول کشید. به‌تقریب می‌توان این دوره را تا آغاز جنگ هشت ساله و تا حدودی تا اوایل سال 1360 که نوعی یکپارچگی در قدرت سیاسی به وجود آمد امتداد داد. این دوره‌ی نخست، دوره‌ی انقلاب را دوره‌ی «جشنواره‌ی مردم» می‌نامیم. در این دوره فضاهای شهری در تصرف و در اختیار مردم بود. مدیریت شهری هم عمدتاً توسط نهادهای مردمی، توسط نهادهای محله‌ای، توسط شوراها و توسط مجموعه ارگان‌هایی صورت می‌گرفت که ارگان‌های بوروکراتیک اداره‌ی شهری نبودند.

در این دوره عملاً خیابان‌ها فراوان بود از دستفروش‌ها و در سطح شهر در طیف گسترده‌ای شاهد پدیده‌ی دستفروشی بودیم. نوعی حس «این شهر از آنِ ماست» در میان تمامی مردم جامعه بود. حسی از شکل‌گیری یک «کمونته‌ی شهری» در تهران انقلابی وجود داشت.[5]

در دوره‌ی 1360 تا 67 فضاهای شهری تسخیرشده در سال‌های ابتدایی انقلاب عمدتاً بازپس گرفته شد. نوعی «نظم» در مدیریت فضاهای شهری حاکم شد. و مجموعه سیاست‌هایی از این دهه‌ آغاز شد و با فرازوفرودهایی در سال‌های بعد هم ادامه پیدا کرد. این سیاست‌ها را سیاست‌های بازتوزیعی پوپولیستی می‌نامم. یعنی نخستین موج تعرض به اموال عمومی، یعنی اختصاص آن چیزی که از آن تمامی شهروندان ایران است به گروه‌های خاص در این مقطع آغاز شد. این سیاست نوعی «حامی‌پروری» است و طی آن بخشی از زمین‌های شهری به گروه‌هایی واگذار شد که تصور می‌رفت به نظام موجود وفادارتر هستند و تحت عناوینی نظیر تعاونی‌ها و مانند آن این زمین‌ها به زیر ساخت‌وساز رفت. به هر حال، اولین تعرض به اموال عمومی در همین دوره اتفاق افتاد.[6]

اما نقطه عطف اصلی در مدیریت شهری ما از سال 1368 به بعد واقع شد. تا این سال، نوعی مدیریت شهری بر ایران حاکم بود مبتنی بر ارائه‌ی خدمات شهری، یک بوروکراسی که در معرض انتقادهای متعددی هم قرار داشت و متهم به فساد هم می‌شد، اما وظیفه‌ی اصلی این بوروکراسی مدیریت شهری بود. اما آن چیزی که از ابتدای نخستین برنامه‌ی توسعه‌ اتفاق افتاد گذار از مدیریت شهری به آنتروپرونیالیسم شهری بود.[7]

چرا می‌گویم «آنتروپرونیالیسم»؟ برای این که هشداری بدهم در مورد ترجمه‌ای که از این کلمه به فارسی شده است. معادل «کارآفرین» را برای واژه‌ی آنتروپرنر ساخته‌اند. در حالی که نه به لحاظ ریشه‌شناسی، نه به لحاظ کارکرد اجتماعی، این که ما یک صفت را به جای یک اسم به کار ببریم، درست نیست. آنتروپرونر کلمه‌ای است هم‌ریشه با Enterprise اینترپرایز (بنگاه اقتصادی) و منظور مالک بنگاه اقتصادی است، یا صاحب کسب‌وکار. اولین بار این اصطلاح را ژان باتیست سه به کار برد که یک اقتصاددان دست راستی پیرو اسمیت بود. در آن روایت هم آنتروپرونر مدیر بنگاه اقتصادی است و البته تصویر ستایش‌آمیزی هم از وی ارائه می‌شود. اما به کار بردن صفت کارآفرین برای ترجمه‌ی یک اسم، از اساس یک هجوم ایدئولوژیک است. سخنران قبلی اشاره کردند که مسایل را به مسایل طبقاتی تقلیل ندهید. چشم! مسایل را به مسایل طبقاتی تقلیل نمی‌دهیم ولی در مقابل حتی در عرصه‌ی زبان هم شاهد یک هجوم گسترده‌ی طبقاتی هستیم که آنتروپرونر ترجمه می‌شود به کارآفرین. انگار اگر روزی گفتمان مارکسیستی گفتمان مسلط باشد worker ترجمه بشود به ارزش‌آفرین. چون اعتقاد دارند صرفاً نیروی کار مولد است که ارزش را خلق می‌کند. این نشانه‌ای است از یک تهاجم گسترده‌ی ایدئولوژیک که از جانب ایدئولوژی نولیبرالی اتفاق افتاده و دارد اتفاق می‌افتد و بدون این که متوجه باشیم خود ما هم تکرارکننده‌ی آن می‌شویم. از سال 1368 به بعد این تهاجم اتفاق افتاد که دست بر قضا بیش از همه جا هم در مدیریت شهری شاهدش بودیم.

مدیریت شهری از مقطع برنامه‌ی اول توسعه و انتصاب شهردار جدید تهران به مدیریت یک بنگاه اقتصادی تبدیل شد. برنامه‌های شهری از آن مقطع برنامه‌های کسب‌وکار business plan بود. هدف مدیران شهری تهران و دیگر کلان‌شهرهای ایران طی سال‌های 1368 تا امروز به حداکثر رساندن سود بوده است، مانند هر بنگاه دیگر بخش خصوصی.

آن‌چه در این دوره در عرصه‌ی مدیریت شهری ما اتفاق افتاد با توجه به سیاست کلانی که بعد از یک دوره رکود کم‌وبیش طولانی اقتصادی (از سال 56 تا 68 متوسط نرخ رشد اقتصادی منفی 2.2 درصد بود و درآمد سرانه‌ی حقیقی حدود نصف شده بود) دستورکار دولت وقت روشن کردن موتور انباشت سرمایه بود. روشن کردن موتور انباشت سرمایه با اتکا به مجموعه‌ای از سیاست‌ها صورت گرفت که در اساس به انباشت به مدد سلب مالکیت از عموم مردم متکی بود. نمونه‌های آن در شهرها کاملاً واضح و روشن است.

یک مورد تبدیل زمین‌های مشاع و تبدیل باغات تهران به فضاهای ساخت‌وساز بود. در یک برآورد رقمی حدود چهار هزار هکتار از باغات زیر ساخت و ساز رفت.[8] بسیاری از این زمین‌ها مشاع، متعلق به تمامی شهروندان، متعلق به تمامی مردم بود. اما این زمین‌ها به پروژه‌های سودآور شهری اختصاص پیدا کرد، چراکه علی‌الاصول مدیران شهری تهران و سایر کلان‌شهرهای ایران مأموریت خود را در قالب ایجاد حداکثر سود و تحریک انباشت سرمایه تعریف کرده‌اند.

اتفاق دیگری که افتاد «تراکم‌فروشی» بود. تراکم فروشی هم نوعی انباشت سرمایه از طریق سلب مالکیت است. به چه شکلی؟ در این مورد افق دید شما به فروش می‌رود. افق دید هم یک مشاع همگانی است. سهراب سپهری می‌گوید «هر کجا باشم، آسمان مال من است» باید در توضیح گفت که «خیر اگر در تهران و در کلان‌شهرهای ایران باشی، آسمان از آن بورژوازی مستغلات است، آسمان از آن تو نیست.» و مدیران شهری، آسمان را هم می‌توانند برای به حداکثر رساندن سود این گروه‌ها دست‌کاری کنند.

سیاست دیگری که به صورت گسترده‌ای در سطح شهر تهران برای تحریک انباشت سرمایه، برای ایجاد رانت‌های انحصاری به منظور ایجاد فرصت‌های سودآور سرمایه‌گذاری عمدتاً برای بورژوازی مستغلات و به‌تدریج بورژوازی مالی (که به‌تدریج در اقتصاد سیاسی ایران دست بالا را پیدا می‌کند) سیاست موسوم به بهنشین‌گرایی[9] است. در آن دسته از فضاهای شهری که بنا به دلایلی مستعد رشد قیمت و مستعد ثروت‌مند نشینی بود اما در تملک فقرا قرار داشت با اعمال مجموعه سیاست‌هایی این املاک از افرادی که به صورت سنتی در آن ساکن بودند خریداری و این محله‌ها به‌تدریج به مناطق اعیان‌نشین تبدیل شد. در روستاهای شمیرانات، مناطق نیاوران، جماران، چیذر، و وقتی به پایین‌تر بیاییم تحولی که در مناطق اطراف دانشگاه الزهرا رخ داد، حاصل فرایند بهنشینگرایی است. نوعی انباشت سرمایه هم به این صورت رخ داد.

مجموعه سیاست‌ها در عرصه‌های مدیریت شهری باعث تحریک انباشت سرمایه شد. ولی انباشت سرمایه برندگان و بازندگانی دارد. برندگان انباشت سرمایه در فضاهای شهری کم‌وبیش مشخص‌اند و شامل قشر معدودی است که از رانت‌های شهری بهره‌مند شدند، بورژوازی مستغلات، بورژوازی مالی و جز آن. در حقیقت سلب مالکیت کنندگان برندگان این پروژه هستند.

اما بازندگان چه کسانی‌اند؟ سلب مالکیت شدگان و در رأس آن‌ها تهی‌دستان. این گروه‌های طردشده‌ی اجتماعی و طبقات فرودست جامعه گسترش یافتند و امروز ابعاد وحشتناک و فاجعه‌باری از گسترش فقر شهری را می‌بینیم. چرا این گروه‌ها گسترش پیدا کردند؟

طبیعتاً یک عامل تغییرات دموگرافیکی است که از دهه‌ی شصت اتقاق افتاده و امروز جمعیت فعال اقتصادی به‌شدت گسترش پیدا کرده و میزان اشتغال‌زایی به قدر کافی برای آنان اتفاق نیفتاده است و بنابراین حجم گسترده‌ای از بیکاران را داریم. رقم بیکاران بر اساس آمار رسمی، آماری که براساس آن اگر فردی در هفته یک ساعت کار کند شاغل محسوب می‌شود، رقمی در حدود 000ر700ر2 نفر است.

رقم بی‌ثبات‌کاران، یعنی بخش عمده‌ی شاغلان طی مجموعه تحولاتی که در عرصه‌ی محیط مقرراتی بازار کار طی دو دهه‌ی اخیر اتفاق افتاد، مانند انعطاف‌پذیرشدن قراردادهای کار، کوتاه‌مدت شدن این قراردادها، باعث شد بخش عمده، یعنی بالغ بر 90 درصد نیروی کار تحت پوشش تأمین اجتماعی، قراردادهای کار موقت داشته باشند.[10] و حجم قابل‌توجه‌ای از این نیروها دارای قراردادهای سه‌ماهه و حتی کم‌تر هستند.[11] شاهد انبوه بی‌ثبات‌کاران در کنار انبوه ارتش ذخیره‌ی صنعتی بوده‌ایم و به‌شدت برشمار هر دو افزوده شده است. در مقابل، ما افزایش شدید هزینه‌های زندگی را می‌بینیم و امروز شاهد فاصله‌ی 57 درصدی خطر فقر و حداقل دستمزد هستیم.[12] این گروه‌هایی که به تله‌ی فقر افتاده‌اند ناگزیرند برای تأمین هزینه‌های زندگی خود به کارهای دوم، سوم و مشاغل نزدیک به اقتصاد غیررسمی مانند دستفروشی و غیره دست بزنند.

عامل دیگری که منجر به ایجاد این وضعیت شده است توسعه‌ی ناموزون بخش مالی در قیاس با بخش واقعی اقتصاد بوده است. از برنامه‌ی اول توسعه تا همین امروز دغدغه‌ی اصلی اغلب دولتمردان ما دغدغه‌ی بخش مالی اقتصاد بوده است. برای مثال شاخص بورس از سال 1370 تا امروز 760 برابر شده است. این نمادی از توسعه‌ی بخش مالی ما است. نسبت افزایش تولید ناخالص داخلی در طی این مدت بسیار کم‌تر بوده است. ارزش افزوده‌ی بخش صنعت چه‌طور؟ بازهم رقمی بسیار پایین‌تر. طی همین دوره ارزش افزوده‌ی واسطه‌گری‌های مالی حدود 389 برابر شده است. سیاست طی این دوره اساساً در جهت تقویت بخش مالی اقتصاد بوده است. مجموع این سیاست‌ها، سلب مالکیت‌های گسترده‌ای که اتفاق افتاد، تقویت انباشت سرمایه به مدد این سلب مالکیت‌ها، و تقویت بخش مالی منجر به آن شد که برندگان سیاست‌های اقتصادی سه دهه‌ی اخیر در عرصه‌ی شهرها کاملاً نمایان باشد؛ یعنی بخش بسیار معدودی شامل بورژوازی مستغلات، بورژوازی پیمانکاری و بورژوازی مالی.

اگر به پیکره‌ و شکل نهادی و نوع شخصیت حقوقی این طبقه نگاه کنیم. ما در این‌جا مجموعه‌ی بزرگی از نهادهای مالی، به طور خاص، بانک‌ها را می‌بینیم با مجموعه‌ی گسترده‌ای از شرکت‌های تحت پوشش. که این شرکت‌های تحت پوشش وظایف‌شان بسیار متنوع است و می‌تواند شامل حوزه‌ی نفت و گاز هم بشود تا حوزه‌های واردات، خرده‌فروشی، صرافی، مدیریت تأمین سرمایه، و هر چیزی که فکر کنید جزو وظایف این شرکت‌‌ها هست. اما این ستاد مرکزی که در سرمایه‌ی مالی شکل گرفته در تمام این مدت سه شاخه‌ی اصلی داشته است. یک شاخه در حوزه‌ی پیمانکاری بوده است. یک شاخه در حوزه‌ی تجاری و شاخه‌ی سوم در حوزه‌ی مستغلات بوده است. این سه شاخه دایماً در سه دهه‌ی گذشته توسعه پیدا کرده‌اند. همین امروز هم وقتی نگاه می‌کنیم مثلاً سیاستی منطقی در زمینه‌ی کاهش نرخ سود سپرده‌های بانکی و نرخ تسهیلات، خود مقام مسئول می‌گوید امیدواریم با کاهش نرخ سود سپرده‌های بانکی بخش مسکن رونق بگیرد. منظور از رونق بخش مسکن در این متن چیست؟ یعنی به‌اصطلاح نقدینگی سرگردان منتقل بشود به بخش مسکن و بورژوازی مستغلات که دو سه سالی است سود کافی نبرده جانی بگیرد. به عبارت دیگر، تصور سیاست‌سازان و سیاست‌گذاران اقتصادی ما تقویت هرچه بیش‌تر بخش مالی، و بورژوازی مالی، بوده است. چه کسانی بهای این وضعیت پرداخته‌اند؟ ازجمله، انبوه طردشدگان اجتماعی، انبوه مشاغلی که کاذب نامیده می‌شود، انبوه مشاغلی که در بخش غیررسمی اقتصاد هستند، یا در حاشیه‌ی بخش غیررسمی اقتصاد هستند، چون مردم ناگزیرند معیشت خودشان را تأمین کنند.

با یک حساب سرانگشتی اگر فرض کنیم جلسه‌ی حاضر شش ساعت طول می‌کشد، براساس آمار رسمی اعلام شده در سال گذشته در هر دو ساعت یک خودکشی منجر به مرگ اتفاق افتاده است. یعنی به طور متوسط از ابتدا تا انتهای جلسه‌ی حاضر سه خودکشی منتهی به مرگ را داریم و البته خودکشی‌های بسیاری که منتهی به مرگ نمی‌شود. نمی‌خواهم وارد لفاظی بشوم یا بحث را به طرف تحریک احساسات و غیره ببرم. اما این واقعیتی است که هر روز شاهد آن هستیم یا در روزنامه‌ها می‌خوانیم که کسی خود را از بالای پل به پایین پرت کرد و مانند آن. در مقابل، آن شکل مدیریت شهری را داریم که چهار هزار هکتار از فضای سبز شهری را از بین می‌برد و طبیعت را از بین می‌برد و چندین میلیارد هزینه می‌کند و «پل طبیعت»[13] را می‌سازد. این چه منطقی است؟ فضای زیست شهری را از بین می‌برند. چون اساساً به فضای زیست اعتقاد ندارند، به فضای کسب‌وکار اعتقاد دارند. می‌خواهند فضای کسب‌وکار رونق پیدا کند. فضای زیست را از بین می‌برند تا فضای کسب‌وکار پیدا شود.

به هر تقدیر، به وضعیت کنونی می‌رسیم. انبوهی از بیکاران را داریم، بی‌ثبات‌کاران را داریم و اشخاصی را که از جامعه طرد شده‌اند و خارج از پیکره‌بندی مرسوم طبقاتی قرار می‌گیرند. فکر می‌کنید این گروه‌های اجتماعی چه پتانسیل سیاسی‌ای دارند. این محدود به کشور ما نیست امروز در همه جای دنیا جریان راست افراطی به‌شدت قدرتمند شده است. چند ماه پیش کسی تصور نمی‌کرد پدیده‌ای مثل ترامپ بتواند کاندیدای نهایی حزب جمهوری‌خواه باشد؛ هیچ کس میزان محبوبیت فاشیستی مثل لوپن را در فرانسه تصور نمی‌کرد؛ هیچ کس تصور نمی‌کرد در انتخابات اتریش به این شکل ناپلئونی کاندیدای مستقل بتواند در برابر کاندیدای فاشیست برنده بشود. این همه به دلیل چه چیزی بوده است؟ چند دهه سیاست نولیبرالی که در کشورهای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری رخ داده انبوه طردشدگان اجتماعی را پدید آورده است.

در حقیقت، طردشدگان اجتماعی لشکری هستند که می‌توانند در غیاب نهادهای مدنی، در غیاب تشکل‌ها، در غیاب عنصر آگاهی‌بخش، و در شرایط هژمونیک شدن گفتمانی که آنتروپرونر را کارآفرین می‌خواند، به لشکری در خدمت سیاست‌‌های پوپولیستی و در خدمت به قدرت رسیدن پوپولیست‌ها تبدیل بشوند. به قدرت رسیدن جریان پوپولیستی بازندگان بسیار گسترده‌ای دارد. طبقات فرودست، طبقات متوسط جدید و لایه‌های بالایی طبقات متوسط همه بازندگان چنین وضعیتی هستند و بیش‌ترین ضربه را به پروژه‌ی دموکراسی‌خواهی در جامعه‌ی ما می‌زند.

سخنران قبلی گفت ما نیاز به گفتمان‌سازی داریم. بله درست است ما نیاز به گفتمان‌سازی داریم و سخنران قبل به درستی گفتند. اما برای این که بتوانیم گفتمانی را به‌درستی بسازیم نیاز به آموزش‌زدایی وسیع داریم تا بتوانیم آغاز کنیم کشف دوباره‌ی دنیای پیرامون‌مان را. آموزش‌زدایی از آن‌چه در بیش از دو دهه، در قالب‌های مختلف و از رسانه‌های مختلف گفته شد. آموزش‌زدایی در زمینه‌های مختلف به کار ترویجی نیاز دارد، و البته به پراکسیس نیاز دارد و نباید در سطح گفتمان و کار ترویجی متوقف بشود و باید به پراکسیس منتهی بشود.

هم اکنون زمینه‌ی اجتماعی مساعدِ راست‌ترین و افراطی‌ترین بدیل‌ها است. به همین دلیل باید یک ائتلاف طبقاتی گسترده وجود داشته باشد که این ائتلاف از لایه‌های بالایی طبقات متوسط تا طبقات فرودست و تهی‌دستان شهری را شامل شود. یعنی مطالبات مجموعه‌ی طردشدگان اجتماعی نیز باید در هر پروژه‌ی جدی دموکراسی‌خواهی در نظر گرفته شود.

پی‌نوشت‌ها

(1) متن (ویرایش شده‌ی) سخنرانی ارائه‌شده در همایش دستفروشی و مسئله‌ی رفاه، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، چهارم خرداد 1395.

(2) underclass

(3) برای بررسی انتقادی نوشته‌های مربوط به بررسی گروه‌های مادون طبقاتی ن.ک.

Robert Aponte, ‘Definitions of the Underclass: A Critical Analysis’, in Herbert J. Gans (ed.), Sociology in America (Westbury Park, CA., 1990), pp. 117–37

(4) فرانتس فانون در کتاب دوزخیان روی زمین بر پتانسیل انقلابی لمپن پرولتاریا بر علیه استعمار تأکید می‌کند.

(5) آصف بیات در کتاب تهی‌دستان شهری پیشروی این گروه‌ها در تسخیر فضاهای شهری در سال‌های انقلاب ایران را توصیف می‌کند. ن.ک.

آصف بیات، سیاست‌های خیابانی، جنبش تهی‌دستان در ایران، ترجمه سید اسدالله نبوی چاشمی، تهران، پردیس دانش، 1391.

(6) توجه به انباشت سرمایه در شهرها به مدد سلب مالکیت از توده‌های مردم به اتکای آرای هاروی در مقاله‌‌ی کاوه احسانی به تفصیل شرح داده شده است و بخش مربوط به شیوه‌های انباشت سرمایه به مدد سلب مالکیت در راهبری شهری ایران متکی به همین مقاله است.

Kaveh Ehsani, Survival through Dispossession, MERIP. Vol. 39, No. 1, Spring 2009.

(7) براساس تحلیل هاروی در مقاله‌ی زیر:

David Harvey, From Managerialism to Entrepreneurialism: The Transformation in Urban Governance in Late Capitalism, Geografiska Annaler. Series B, Human Geography, Vol. 71, No.1, The Roots of Geographical Change: 1973 to the Present. (1989), pp. 3-17.

(8) به نقل از حمید حقانی، دبیر کمیته‌ی محیط زیست شورای شهر تهران در این لینک.

(9) Gentrification

(10) به نقل از: محمد مالجو، اسارت خانواده‌های کارگری در چرخه‌ی باطل.

(11) رییس اتحادیه‌ی کارگران قراردادی و پیمانی در مصاحبه‌ای 80 درصد قرارداد کارگران موقت را در مصاحبه‌ای کم‌تر از یک سال بیان می‌کند.

(12) به نقل از این منبع

(13) مجموعه‌ای از سازه‍‌های عظیم فولادی که دو پارک حقانی و طالقانی را از بالای بزرگراه مدرس به هم وصل می‌کند.

برچسب‌ها: , , ,

دسته‌بندی شده در: نما, اقتصاد سیاسی ایران

5 پاسخ

  1. سلام

    در این نوشته شاهد آن‌ایم که نویسنده (سخنران) از مفهوم «انباشت به مدد سلب مالکیت» استفاده کرده است تا رشد سرمایه مالی را مستقل از رشد سرمایه صنعتی توضیح دهد. این شیوه بحث به مظلوم‌نمایی سرمایه صنعتی کمک می‌کند (برای مثال وقتی نویسنده رشد شاخص بورس را با رشد ارزش افزوده بخش صنعت مقایسه می‌کند.)

    در ماه‌های اخیر، چند مقاله تئوریک از آقای کمال خسروی در همین سایت به چاپ رسید که مبنای چنین «تبیین‌»هایی را با دقت و وسواس تمام به نقد می‌کشید. اشاره‌ام به مقالات «دیالکتیک پنهان شدن پشت عریانی»، «گفتاری پیرامون روش كاپیتال» و «درباره‌ی«نقد فلسفه‌ی حق هگلِ» مارکس» است. آقای خسروی در این مجموعه مقالات نشان می‌داد که عدم پایبندی پژوهشگران به روش دیالکتیکی، چگونه باعث می‌شود که یک شکل سرمایه را تبرئه کنند و با «شیءواره کردن مناسبات تولید»، همه کاسه‌کوزه‌ها را سر شکل دیگر سرمایه بشکنند.

    با توجه به اینکه نقدهای مزبور در همین سایت به چاپ رسیده‌اند، ما خوانندگان به‌حق انتظار داریم که سایر نویسندگان، پیش از ارائه دادن تبیین‌های اینچنینی، در پاسخ به انتقادات مارکسی کمال خسروی، مبنای تئوریک خویش را روشن کنند و روشن نمایند که به نظرشان کدام بخش از آن انتقادات نادرست است. یعنی توضیح دهند بنا به چه استدلالی این نقدها را نمی‌پذیرند تا خواننده بتواند در این مورد قضاوت کند.

    اگر قرار است در این سایت گفتگوی سازنده‌ای شکل بگیرد و «مناسبات دمکراتیک» صرفا شعاری توخالی نباشد، باید این کار انجام شود.
    حتی اگر کمال خسروی در نوشته‌ای از پرویز صداقت حمایت کرده باشد، تضاد مورد اشاره به جای خود باقی است. این تضاد باید حل گردد نه آن که خنثی شود.

    با تشکر

  2. باسلام خدمت شما / دوستان عزیز انچه که ذهن شاید بسیاری ذز خواننده های مطالب این سایت یا بهتر بگویم تمامی متونی که ما در دانشکده های اقتصاد و جامعه شناسی فرا میگیریم مطالبی هستند که ترجمه و به عبارتی ایرانیزاسیون میکنیم و ادامه می دهیم درست است که مبانی نظری بیس همه مطالعات مارا تشکیل می دهد اما ایراد کار ما جامعه شناسان تکرار متون جوامع دیگر است به عبارتی متن از گذشته روایت می شود و به حال ختم می شود. رسالت ما این نیست که راوی صرف نظریات باشیم ما از بزرگان حوزه های علم انتظار داریم که کد هایی که بتواند دوزنیان زمینی و امثال این گرفتار شدگان را کم کند ارایه دهند. با یک نگاه اجمالی با پدیده طلاق،خودکشی،پرونده های حجیم ورودی به دادگاهها،اوضاع نابسامان رانندگان سنگین،اوضاع نابسامان حقوق ارتش،وضع بد معتادان و….دهها موذد دیگر حکایت از چه بیماری در جامعه ماست؟؟لذا امید است این مباحث مطرح و تحلیل های اینده نگری علمی دقیقی صورت گیرد

  3. اقای قیداری ، سخنران به تحلیل مدیریت شهری پرداخته و بالطبع جایی برای لحاظ سرمایه صنعتی نبوده و این به معنای نزاع فکری بین اقای خسروی و صداقت به شمار نمی اید
    وانگهی اگر در جانعه ایران زندگی کرده باشید برایتان روشن شده است که مشکل اساسی ما اساسا با پدیده بیکاری و یا همان طردشدگان مورد نظر مواجه هستیم و جای شگفتی نخواهد بود حتی در این وانفسای بیکاری مفهوم کارگر از جامعه حذف شود سرمایه صنعتی که جای خود دارد
    بنابراین با اقای صداقت موافقم که سرمایه مالی در ایران میبایست مورد تحلیل و تدقیق قرار گیرد بحث مطلوم نمایی سرمایه صنعتی نیست موضوع این است که تعجب نخواهد داشت حتی اگر سرمایه صنعتی در ایران نه بطور کامل ولی بطور ضمنی به حاشیه رانده شود و بعبارتی باید اساسا مناسبات تولیدی وجود داشته باشد تا بتوانید انرا بر مبنای روش دیالکتیکی یا هر روش دیگر تبیین کنید یا خیر؟ چنین روشی یا روشهای مشابه به ما می اموزد پدیده ها را بر اساس اهمیت ان بررسی کنیم

    • آقای ایمان

      همانطور که مارکس به ما آموخته، پدیده‌های اجتماعی را نباید در انفراد خویش بلکه باید در کلیت تولید و بازتولید سرمایه‌داری مطرح کرد. بنابراین ادعای شما مبنی بر اینکه «هنگام تحلیل مدیریت شهری جایی برای لحاظ سرمایه صنعتی باقی نمی‌ماند» بی‌پایه و اساس است. از قضا متون کلاسیکی که در این مورد موجودند، سعی کرده‌اند پیوند سرمایه صنعتی و مدیریت شهری را آشکارکنند. برای مثال کتاب «درباره مسأله مسکن» نوشته انگلس، که یکی از شاهکارهای این حوزه است، پیش از هر چیز به مناسبات تولید در کارخانه می‌پردازد تا پس از آن بتواند درباره طرح «خانه‌های اجتماعی» به موضع‌گیری درستی برسد.

      وانگهی نظر به اینکه دستفروشان شهری اکثرا کالاهایی را به فروش می‌رسانند که در کارگاه‌های خانگی به تولید رسیده‌اند، فهم درست آن مستلزم تبیین این موضوع است که به خاطر چه فرایندهایی «مشاغل خانگی» با سرعتی سرسام‌آور در حال گسترش‌اند.

      من علاقه‌ای به ادامه کامنت‌گذاری ندارم. زیرا فرم مناسبی برای بیان موضوع نیست.من فقط به اشاره‌ای به مقاله آقای کمال خسروی اکتفا می‌کنم تا قضاوت درباره تضاد فکری برای شما آسان‌تر شود.

      مقاله «دیالکتیک پنهان شدن پشت عریانی» نشان میدهد که رانت زمین لاجرم بخشی از ارزش اضافی که در جریان تولید صنعتی از کار کارگران ناشی شده است. پرویز صداقت در این سخنرانی، رابطه واقعی میان «بورژوازی مستغلات» و کارخانه‌داران را منکر شده است. خوانندگان سایت حق دارند بدانند که ایشان بنا به چه استدلالی، روش کمال خسروی را نادرست می‌داند؟

      اظهارات‌تان در مورد «این وانفسای بیکاری» مرا واداشت که نقل قول مستقیمی از همان مقاله خسروی بیاورم. بسیار مطایبه‌آمیز است که می‌گویید این دو دیدگاه دچار نزاع فکری نیستند:

      «شعبده‌ي سرمایه‌ي بهره‌آور «جبهه»های تازه‌ای مي‌سازد. سرمايه‌داران صنعتی مدافعان سینه‌چاک کارگران مي‌شوند و جنگ زرگری‌شان را با پولداران بر نیات «شرافتمندانه» برای «حفظ شغل‌ها» مستدل مي‌کنند و تقریباً همواره سندیکاهایی هستند که دست‌کم به شکل «تاکتیکی» در این جنگ در کنار سرمايه‌داران صنعتی بایستند و حتی «تندروان» را در صفوف کارگری سرزنش کنند و نماینده‌ي دشمن بدانند. در این فضای مه‌آلود، شناخت دوست و دشمن کار ساده‌ای نیست. «در بهره، یعنی در قالب ویژه‌ای از سود، خصلت تضاد سرمایه برای خود بیان مستقلی مي‌یابد، آن‌چنانکه این تضاد در درون آن بکلی ناپیداست و باید کاملاً از آن انتزاع شود.» (همانجا، ص 396)»

      با احترامات فائقه

      • جناب قیداری عزیز با تشکر از توضیحات؛ کمتر دستفروشی دیدم که کالای ساخته شده در مشاغل خانگی بفروش برساند ضمن تاکید بر نظر صحیح شما مبنی بر محدودیت فضای کامنت در صدد بیان این موضوع بودم که بالاترین انباشت سرمایه در ایران توسط سرمایه مالی و ان هم در حذف سرمایه صنعتی است و ضمن پذیرش نظر صحیح جنابعالی معتقدم پایبندی وسواس امیز در تحلیل در چارچوب های از پیش تعیین شده در بازنمایی انچه که در کشورمان در حال رخ دادن است ،راهگشای درک بهتر پدیده ها نخواهد بود خلاصه انکه برداشت من از سخنان اقای صداقت این بود که سرمایه مالی در حال بلعیدن سرمایه صنعنی است و این به معنای مبارزه و اختلاف بین اقای صداقت و اقای خسروی نباید باشد بعبارتی نقد سرمایه بی رحم مالی در ایران به معنای تطهیر انباشت به مدد استثمار در کشور چین که دستفروشانمان و غیر دستفروشانمان در فروش کالای انها در رقابت هستند نیست .