نسخهی پی دی اف: Politicising Depression During a Pandemic-f
بیماری عالمگیر ویروس کرونا ما را در خانههایمان حبس کرده و باعثشده است هزاران شغل از دست برود و یأس و هراسِ ناتوانکننده گسترش یابد. تماس با خطوط تلفنی که برای مواقع بحرانی تعیین شدهاند ناگهان زیاد شده است و شمار زیادی از ما احساس دلواپسی و دلسردی میکنیم. پرسش شان بردلی این است که آیا سیاسیکردن این احساسات میتواند به التیام جمعی کمک کند؟

اول ماه مه ۲۰۰۳، پنج زنِ رُبدوشامبرپوش وارد ادارهی دولتی شیکاگو شدند. آنها برای اعتراضی سیاسی آماده میشدند؛ برای اولین «روزِ افسردگان سیاسی[۱]». نگاه رهگذران میچرخید به سوی زنانِ معترضی که تعدادشان کمتر از تعداد پلیس ضدشورش بود. یک ساعت بعد وانِلی گرینِ هنرمند سوار بر یک تاکسی با جعبهای پر از تیشرتهای سفیدرنگ از راه رسید، روی تیشرتها نوشته بود: «افسردهای؟ ممکنه سیاسی باشه!» وانلی گرین از بنیانگذارانِ پروژهی جمعیِ احساسکده[۲] است که در واکنش به احساسات نومیدانه دربارهی زندگی در آمریکا از سوی زنان شکل گرفت. دِبی گولد به یکی از افسران کنجکاو پلیس گفته بود: «ما این احساس را همچون حسی فردی تجربه میکنیم، ولی در واقع در این مورد چیزی بهتمامی سیاسی وجود دارد.» این اعتراض سیاسیِ دلچسب پیامی روشن داشت: «بهجای بیتفاوتشدن باید افسردگیمان را سیاسی کنیم.»
تقریباً ده سال پس از آن اعتراض در یک روزِ بارانریز در شیکاگو، اَن سیوِتکوویچ[۳] استاد مطالعات جنسیت یهودی و کوئیر، در جستار، نقد و شرححالاش به نام افسردگی: حسی همگانی از ما خواست بهجای آنکه افسردگی را بهسانِ یک بیماری پزشکی ببینیم آن را بهمثابه پدیدهای اجتماعی و فرهنگی در نظر بگیریم. سیوِتکوویچ در برابر باور اغلب غربیها، مبنی بر اینکه علّتِ بیماریهای روحی عدمِ تعادل بیوشیمیایی است و میتواند با دارو درمان شود، معتقد است که افسردگی واکنشی است منطقی به عوامل استرسزای یک جامعهی سرمایهداریِ نولیبرالیِ منزوی و بیثبات.
میتوانیم انعکاسِ چنین چیزی را در این واقعیت ببینیم که تشخیص سلامت روان عمومی در جهان صنعتی، علیالخصوص در ایالات متحد شایعتر و شدیدتر شده است. اگر بیماری روحی ریشه در عوامل بیولوژیکی دارد، چرا نرخ بیماری از کشوری به کشور دیگر و در میان نظامهای طبقاتی بسیار متفاوت است؟ سیوتکوویچ در شرححالش میگوید چطور کار در دانشگاه او را از پا درآورد و چطور دانشگاه این ترس را میپرورانَد که مبادا چیزی بگوید که «به اندازهی کافی مهم یا هوشمندانه» نباشد. این احساسات نشانههای مربوط به افسردگی بالینی را بروز میدهد.
او میتوانست مصرف قرص پروزاک (فلوکستین) را آغاز کند، همانطور که از هر ده آمریکایی یک نفر این قرص را مصرف میکند، اما سیوتکوویچ توجهاش را معطوف کرد به نیروهای اجتماعی پیرامونِ افسردگیاش. او احساس کرد جاهطلبیهای جامعه به ما میگوید فقط آنچه را تولید میکنیم ارزش دارد و این قربانیشدن در نظامی نابرابر است، نظامی که طراحیشده تا ما را در نومیدی نگه دارد. او میگوید: «این احساس که کارِ تو اهمیتی ندارد احساس مردن از درون است.» به نظر سیوتکوویچ آنچه نامش را افسردگی میگذاریم «مقولهی… پزشکیسازیِ اثراتِ پابهپاپیشرفتن با فرهنگِ ابرشرکتها[۴] و اقتصاد بازار است.» به عبارت دیگر، افسردگی غیرمنتظره نیست.
هم سیوتکوویچ و هم احساسکده تلاش میکنند شناسایی ماهیت و علل ایجادِ احساسات منفی مربوط به افسردگی را تغییر دهند و آنها را به «منبعی بالقوه برای کنشِ سیاسی و نه چیزی برضدِ آن» تبدیل کنند. فرایند در نظر گرفتنِ افسردگی بهمنزلهی وضعیتی رفتاری بهمعنای دستِ کم گرفتن کیفیتِ ویرانگرِ افسردگی یا بهمعنای انکار درمانهایی که میتوانند مؤثر باشند نیست. همانگونه که سیوتکوویچ میگوید: «افسردگیِ سیاسی منظورِ سادهای است برای روشنسازی ماهیتِ اجتماعیِ نومیدیمان، با این کار میتوانیم بهجای سرپوشگذاشتن بر احساسات بد، آنها را بپذیریم.»
در پی شیوع بیماری عالمگیر کووید ۱۹ این پیوندِ درهمتنیده میان مسائل اجتماعی و روانشناختی به شکل فزایندهای به چشم میآید. یک روز پس از آنکه بوریس جانسون نخستوزیرِ بریتانیا منعِ آمدوشد در کشور را اعلام کرد، محققان دانشگاهی دریافتند که افراد تا ۲۲ درصد بیشتر علائم افسردگی را گزارش میکنند. وقتی شوک ناشی از منع آمدوشد رفع شد افراد بهلحاظ روحی و روانی منعطفتر شدند، اما اثراتش بر روی روانِ ما تمام نشده، محض نمونه آشکار است که در خیریههای حوزهی سلامت روان اختصاص چتباتها و تالارهای گفتوگو برای اضطرابِ ناشی از ویروس کرونا بیشتر شده است. رکوراست بگویم ما هیچ تصوری نداریم از تبعاتِ ترومایی که در هفتهها، ماهها و سالهای پیشِ رو در سراسر جهان ادامه مییابد.
بیماری عالمگیر امواج شوکآورِ تشویش و ترس را به جهان ارسال میکند. رویدادهای جهانی از رکود بزرگ[۵] گرفته تا جنگهای جهانی و بلایای طبیعی و تراژدی یازده سپتامبر فقط اقتصاد را ساقط نمیکنند، روانشناسیِ ملّتها را هم تغییر میدهند. اکنون که این مقاله را مینویسم بیش از هفتهزار نفر در بریتانیا و بیش از ۹۰هزار نفر در سراسر جهان بر اثر ابتلا به ویروس کرونا جانشان را از دست دادهاند.
این ویروس از یک نوع بیماری ناشناخته ودور چنان بهسرعت به تهدیدی جدی و فزاینده برای جان بشر درآمد که برخورد به آن با آن خونسردی مختص انگلیسی ها هم بی فایده است و هم زشت.
پیش از منع آمدوشد عدم قطعیت باعث اضطراب شد. اکنون واقعیت باعثِ افسردگی میشود، تغییرات شدید در روالِ روزمره، برنامههای لغوشده در طول سال، انزوای اجتماعی، گرسنگی، فقر، خشونتِ خانگی، نظامهای سلامتِ درهمشکسته، شیّادی، مرگ، نومیدی و نابودی آشکارِ اقتصادی واقعیت است. قراردادن این افسردگی در قالب اجتماعی، سیاسی و عمومی، برای اینکه «سرسختیِ تصوراتِ رادیکال را به یاد خود بیاوریم» میتواند به ما کمک کند از آن افسردگی جان به در ببریم.
برای هزاران انسانی که با این ویروس زندگیشان به شیوههای گوناگون زیر و رو شده است تصورات رادیکال دربارهی آیندهای روشن خندهدار به نظر میرسد. بسیاری از مردم شغلشان را از دست دادهاند و نمیدانند از این پس چطور شکم خانوادهشان را سیر کنند. در دو هفتهی اولِ منعِ آمدوشد در بریتانیا تقریباً یک میلیون نفر متقاضیِ یونیورسال کردیت[۶] شدند. پیش از شیوع ویروس کرونا نرخ بیکاری در بریتانیا ۳.۹ درصد بود. پیشبینی میشود تا آوریل ۲۰۲۰ نرخ بیکاری به ۵.۲ درصد برسد. هزاران انسانی که در بریتانیا به صورت آزاد کار میکنند، کسانی که قراردادهای کاری صفر ساعت[۷] دارند یا در اقتصاد گیگ[۸] کار میکنند در این آمار حساب نمیشوند. این افراد شغل خود را از دست میدهند و قرار نیست در مزایای تعهد دولت برای حمایت از کارفرمایان در پرداخت دستمزد کارکنان سهمی داشته باشند.
در ضمن آن طور که گزارش شده است نرخ افسردگی از سال ۱۹۹۳ سرجمع افزایش یافته است و اگر فقیر باشید بیشتر در معرض خطر هستید. مایکل مارمِت، اپیدمیولوژیست بریتانیایی، دریافت که «کودکان و بزرگسالان متعلق به ۲۰ درصد پایینی خانوارها [دو دهک پایینی یعنی کمدرآمدترین خانوارها در نمودار دهکهای درآمدی] نسبت به ۲۰ درصد بالایی سهبرابر بیشتر احتمال دارد که به بیماریهای روحیِ متداول مبتلا بشوند.» و حدود ۵۰ درصد از افرادی که در بریتانیا وام و بدهی دارند با یکی از انواع اختلالات روحی دستوپنجه نرم میکنند. در سطح محلی، بیش از نیمی از افرادی که در منطقهی ایسلینگتونِ لندن متقاضی دریافت مزایای ازکارافتادگی هستند در زمینهی سلامت روان این مطالبه را دارند. همچنین این بخش بالاترین آمار را در فقر کودکان دارد. در طول بحران اقتصادی سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۰، بحرانی که هنوز «بزرگترین چالش در منطقهی اروپایی سازمان بهداشت جهانی» به شمار میرود، نرخهای سلامتِ روان سقوط کرد. پژوهشی در دستِ انجام نشان میدهد که چطور نابرابری اجتماعی بر نرخهای اختلالات افسردگی اثر میگذارد؛ ازجمله وجود ارتباط همبسته میان ثروت یک کشور و خطر ابتلا به یک نوع اختلال خُلقی.
آسیبپذیرترین افراد در این بحران کسانی هستند که ضربهی سختتری خوردهاند و همین افراد نیز با احتمال بالاتری مشکلات سلامت روانی را تجربه میکنند. این دو واقعیت تصادفی نیستند. در سال ۲۰۱۷ بنیاد خیریهی استونوال[۹] دریافت که بیش از نیمی از افراد دگرباش افسردگی داشتند؛ آماری که در مجموع مربوط به تمام طبقات بود. جوامع اقلیتهای نژادی BAME یا غیر سفیدپوست[۱۰] نسبت به سفیدپوستانِ همردهی خود با احتمال بیشتری مشکلات روحی و روانی را تجربه میکنند و در نتیجه بیشتر در معرض خطر مرگ قرار دارند. بر اساس آمارهای نهاد نژاد و سلامت[۱۱] زنان آسیایی جوان نسبت به زنان سفیدپوست جوان تا دو برابر بیشتر احتمال دارد که دست به خودکشی بزنند، و مردان سیاهپوست جوان نسبت به مردان سفیدپوست جوان تا شش برابر بیشتر احتمال دارد که بر اساس قانون سلامت روان[۱۲] در بخش بیماریهای روانی بستری بشوند. اگر شما فقیر، دوجنسی، معلول یا غیرسفیدپوست (BAME) باشید نسبت به کسانی که این خصوصیات را ندارند کمتر از درمانهای IAPT[۱۳] بهرمند خواهید بود. در وضعیتِ شیوع ویروس کووید ۱۹ این نابرابریهای نژادی و اقتصادی تقویت شده است. آمارها نشان میدهند که اگر شما آمریکاییِ آفریقاییتبار باشید احتمال بیشتری دارد که بر اثر ابتلا به این ویروس جان خود را از دست بدهید. سیاهپوستان ۳۰ درصد از جمعیت شیکاگو را تشکیل میدهد اما بیش از ۷۰ درصد از فوتشدگانِ ناشی از کووید ۱۹ سیاهپوست هستند. وضعیتی که در سراسر ایالات متحد آمریکا وجود دارد در بریتانیا نیز دیده میشود، در بریتانیا مطالعه بر روی دوهزار بیمارِ بدحالِ مبتلا به ویروس کرونا در ولز و ایرلند شمالی نشان میدهد که ۳۵ درصد از این بیماران سیاهپوست، آسیایی یا از سایر اقلیتهای قومی هستند. همانگونه که آفوا هِرش، مقالهنویسِ روزنامهی گاردین، مینویسد: «کووید ۱۹ روشی برای ترسیم پوسیدگی و برملاکردنِ نظامهای ما دارد. بیانِ اینکه ویروس کرونا تبعیض قائل نمیشود فکری باطل است.» سیوِتکوویچ در چنین وضعیتی میگوید افسردگی «واکنشی بسیار منطقی» است.
اگر افسردگی واکنشی منطقی به نابرابریهای اجتماعی، تنگناها و رویههای سرمایهداری است، چه کاری از ما برمیآید؟ همانطور که سیوتکوویچ میگوید: «گفتنِ اینکه مسئله سرمایهداری (یا استعمارگرایی یا نژادگرایی) است به من کمک نمیکند که صبح از خواب برخیزم.» اکنون ما ویرانیهای ناشی از درد جمعی و گسترده را تجربه میکنیم، اما به قول سیوتکوویچ «بهواقع، احساس بد میتواند زمینهسازِ تحول باشد.» در سطح فردی تجربهی دورههای بیپناهی میتواند تغییر مثبتی ایجاد کند. همانگونه که کی ردفیلد جیمیسون در خاطراتش، یک ذهن پرسروصدا،[۱۴] مینویسد: «این لحظههای فردیِ بیقراری و بیپناهی است… که زندگی فرد را از درون شکل میدهد، ماهیت و سمتوسویِ کار او را تغییر میدهد و جلوه و معنای غایی به عشقها و دوستیهای او میبخشد.» جان به در بردن از دورههای افسردگیِ عمیق رنج دیگران را نیز برای آدمی آشکار میسازد. چنین وضعی آدمی را یا در وحشتی بدبینانه به دام میاندازد یا او را به فردی حساستر و همدلتر تبدیل میکند. جاناتان دالیمور، پژوهشگر ادبیات، در مقالهاش، مطالعات افسردگی، چنین حسی را بازگو میکند، در جایی که مینویسد: «در دورههای افسردگی من بیگمان حس فردی سوگوار برای فلاکت دیگران دارم.» اما «همدلیِ ناشی از عجز دیرپایِ افسردگی خیلی معنی ندارد.»
اگر بر اساس روایت سیوتکوویچ فرض بگیریم افسردگی بسانِ «گیر افتادن» است پس ضروری است که به دنبال راههایی برای حرکتکردن باشیم. خاطرات افسردگی در خدمت هدف بسیار مهمِ بخشیدنِ تجسم انسانی به راز و رمزهای افسردگی است، اما این نوع خاطرات افسردگی را بهمنزلهی چیزی جایگرفته در درونِ فرد در نظر میگیرند. به گفتهی پروفسور لیزا داگِن ایدئولوژیِ فردگرایی یعنی عواطفِ ما رنجور است به این دلیل که «دولت از زیر بارِ مسئولیتِ رفاه اجتماعی شانه خالی کرده است و زندگی عاطفی را محدود کرده است به خانوادهی خصوصیشده.»
لین سِگال در کتابش خوشبختی رادیکال[۱۵] از جامعه به منزلهی پادزهرِ فلاکت فردگرایی دفاع میکند. به تعبیر سِگال ایدهی خوشبختی همگانی میتواند «از انزوا که همواره تهدیدکنندهی افسردگان است راهی بگشاید.» راهی که اکنون بیشک اهمیت دارد. من قدرتِ در میان گذاشتنِ درد به منظور پروراندنِ امید را احساس کردهام. زمانی که شیوع ویروس کرونا آغاز شده بود من در پروازی غیرمستقیم از راه چین بودم، زنی چینی روی صندلی کنار من نشسته و طفلی روی دامنش خوابیده بود، در طول پرواز با او شروع به حرفزدن کردم. او از نگرانیاش برای بازگشت به کشور گفت و به اینکه من تنها مسافرِ سفیدپوست در آن پرواز بودم خندیدیم. برای کاستنِ اضطرابی که بهخاطرِ بدبینیِ بیوقفهی بازگشتن به کشور بر من چیره شده بود، فضایی تقریباً زنانه برای حمایت مثبت ایجاد کردم. این کار برای از بین بردن افسردگی و هراسِ عمیقی که حس میکردم کافی نبود، اما همانطور که سیوتکوویچ به یادمان میآورد «هیچ راهحل جادویی [برای افسردگی] وجود ندارد… فقط کار آهسته و پیوسته بر روی زندهماندنی منعطف، رؤیاپردازی اتوپیایی و سایر ابزارهای مؤثر برای تغییر و تحول.» در قِبالِ اضطراب و اندوه جمعی سرمایهگذاری بر روی سیاستگذاریهای اجتماعیِ بر ضدِ نژادپرستی، فاشیسم و هموفوبیا مکملِ دستیابی به خرسندی است.
در تلاش برای سیاسیکردن و غیرپزشکیکردن[۱۶] افسردگی باید مراقب باشیم که جدیبودنِ نشانههای افسردگی را ناچیز جلوه ندهیم یا جلوهی فردگرایانهی افسردگی را مبهم و پیچیده نکنیم. به جایش این ایدئولوژی بایست برای ایجاد گفتوگویی فراگیر به کار رود؛ گفتوگویی که به ما نشان دهد چگونه میتوانیم نامتوازنبودنِ روانشناختی را دوباره متوازن کنیم. تبدیل افسردگی به مسئلهای مربوط به جامعه میتواند سلاحی شود در دست دولتها به منظور توجیه کاهش خدمات تحت پوشش خودیاری بهمثابه قصهای جادویی، اما این کار همچنین نشان میدهد که چگونه جامعهی معاشرتی میتواند خرسندتر باشد. در میان گذاشتن تصورات دربارهی آیندهای برابرتر و عادلانهتر انرژیبخش است. درنگی کنیم در آخِرین جملهی کتاب سِگال: «هنگامی که با دیگران احساس توانمندی میکنیم فرجامهای خوش میتواند با مسرّت دنبال شوند، هرچند تاکنون باید دانسته باشیم که هرگز نمیتوان گفت بالاخره چنین فرجامهایی فرا رسیده است.»
پیوند با متن اصلی:
Sian Bradley, Politicising Depression During a Pandemic, Verso, 17 April 2020.
[۱] Day of the Politically Depressed
[۲] Feel Tank
[۳] Ann Cvetkovich
[۴] corporate culture
[۵] The Great Depression
[۶] Universal Credit
کمک هزینهای است که ماهانه از سوی دولت پرداخت میشود تا به بریتانیاییها در مخارج زندگی کمک کند و تنها در صورتی که بیکار باشند و یا درآمد کمی داشته باشند میتوانند آن را دریافت کنند. م.
[۷] zero-hour contract
مطابق قرارداد صفر ساعت پرسنل فقط در زمانی که به آنها نیاز باشد در محل کار خود حاضر میشوند، به میزان تعداد ساعت کاریشان حقوق میگیرند و حقوق بیکاری هم ندارند. این نوع قرارداد کاری در بخشهای مختلف از جمله خدمات فروش، هتلداری، رستورانها، بخشهای درمانی و آموزشی نیز بسته میشود. کاخ سلطنتی باکینگهام بریتانیا نیز در تابستان ۲۰۱۳ تقریباً ۳۵۰ نفر را با همین نوع قرارداد استخدام کرد. م.
[۸] gig economy
رویهای در بازار است که به طور معمول موقعیت و جایگاه افراد در آن موقتی است و شرکتها و سازمانها قراردادهای کوتاهمدت با افراد یا در واقع آزادکاران منعقد میکنند. در این اقتصاد افراد شغلهای تماموقت و بلندمدت ندارند و با تمام شدن یک فعالیت به سراغ فعالیت دیگری خواهند رفت. مشاغلی که به این روش انتخاب میشوند لزوماً از کیفیت مطلوبی برخوردار نیستند. به دلیل شیوههای ساماندهی این مشاغل، نتایج نامطلوبی برای کارگران ازجمله دستمزد کم، سرقت دستمزد، عدم اطمینان شغلی، شرایط کاری خطرناک و تبعیض به همراه خواهد داشت. این سیستم اقتصادی مسئولیت چنین مشکلاتی را بر عهده نمیگیرد و خود را در جایگاه یک واسطهی ساده نشان میدهد نه یکنهاد با قابلیت شرایط کاری معمول. م.
[۹] Stonewall
[۱۰] black, Asian, and minority ethnic
در بریتانیا برای اشاره به غیرسفیدپوستان یعنی سیاهان، آسیاییها و اقلیتهای قومی به کار میرود. م.
[۱۱] Race for Health
نهادی در بریتانیا که پژوهشهایی دربارهی رابطه میان نژاد و سلامتی انجام میدهد. م.
[۱۲] Mental Health Act
[۱۳] The Improving Access to Psychological Therapies
بهبود دسترسی به خدمات رواندرمانی در سیستم بهداشت بریتانیا. م.
[۱۴] An Unquiet Mind
[۱۶] de-pathologize
دیدگاهتان را بنویسید