تأملی بر «حسّ حقارت عباسمیرزایی»
دربارهی نویسنده
مسعود نقرهکار، پزشک، نویسنده و پژوهشگر متولد تهران و اکنون ساکن امریکا است. او از سال ۱۳۴۷ کوششهای نوشتاری خود را شروع کرد و با انتشار مقالات ادبی، اجتماعی و نیز سیاسی در ایران و نیز خارج از ایران به عنوان نویسندهای پرکار و جدی به کار پرداخته است.
از وی تاکنون حدود ۳۰ جلد کتاب در عرصههای تاریخ جنبش روشنفکری و کانون نویسندگان ایران، دگراندیشی و کشتار دگراندیشان، پزشکی و روانشناسی، و ادبیات داستانی منتشر شده است.
نسخهی پی دی اف: Masoud Noghrehkar – Iranian Intelligentsia–
حسّ حقارت در میان بخش بزرگی از روشنفکران میهنمان چون «عباسمیرزایی» نشده به عاملی بَدَل شده در زمرهی عواملی که پیروزی جنبشهای استبدادی و تاریکاندیشانه را بر جنبش روشنفکری آسان کرده است.
روشنفکر شخصیتی یکتا[۱] و منحصربهفرد است. این شخصیت بر بستر عوامل زیستی – روانی، محیطی (اجتماعی و بومی) وذهن و روانی سیال و پویا و توأمان با شور و جسارت و بلندپروازی پدید آمده است تا بر آرزوها و خواستهای انسانی و مدرناش جامهی عمل بپوشاند.
از روشنفکر دهها تعریف شده است، تعریفهایی که زمان وحتی مکان هم در تعدد و تنوع آنها نقش داشتهاند.
روشنفکر انسانیست پرسشگر، نقاد و شکاک، آیندهنگر، تولیدکنندهی ایده و گفتمانساز. وی با پرسشگری، تفکر نقادانه و شک، گذشته و حال، بهویژه افکار و نهادهای سنتی – خرافی را به زیر تیغ تشریح و ریشهیابی میبرد تا با توان سنجش و تفکیک راهی بهسوی نو شدن و نو کردنِ حوزههای فکری و رفتاری بجوید و بنمایاند. نفوذ تأثیرگذار بر نظام ارزشی جامعه، سنتها و ساختارشکنی، پیآمد پرسشگری، نقادی و شکاکیست. جهان روشنفکر میدان جهش به سوی آینده است. در گذشته و حال و اکنون نمیماند، پویاست. با فکر روشناش آیندهای تجسم میکند و امید به تحققاش میبندد. «سازندهی تاریخ آینده» است. خواستار نو کردن اندیشه و کردار (مدرنیته وتجدد) و نوسازی بر مبنای مدرنیته (مدرنیزاسیون) است. گفتمانساز در معنای تلاشگر در راستای پدید آوردن اندیشهی مدرن، فرهنگساز و فرهنگمدار است؛ اندیشه، سخن و گفتمانی که در روان و شعور جامعه رسوخ کند.
نخی که دانههای رنگینکمانی روشنفکری را کنار هم مینشاند «آزاداندیشی و آزادیخواهی»ست. آزادیای که در کاربُردش معنا میشود و با آزادی دیگران و رعایت آن در ارتباطی تنگاتنگ قرار میگیرد، آزادی مطلق در قلمرو اندیشه و آزادی کردار وعمل در گسترهی قانون؛ قانونی دمکراتیک و عادلانه.
روشنفکر با ایده و گفتمان و نقد و تشکیک و پرسشگری و جستجوگری و آیندهنگری، و کرداری پرشور و شعورمند انسان و جهان را تغییر داده است، بیتایی و یکتاییای[۲] که وجوه اشتراک همهی انواع گرایشها و تیپهای روشنفکریست. یگانهبودنِ این شخصیت اما نماد و نمودهای دیگری نیز دارد. این شخصیت حتی با گفتار و کرداری بههنجار، در نگاه و نظر بسیارانی از مردمان میهنمان غیر قابلفهم به لحاظ روانی و رفتاری (و گفتاری) و موجودی غیرعادی و تافتهی جدابافته و متوهم جلوه کرده است چه رسد آنجا و آنگاه که گفتار و کرداری ناهنجار[۳] از او سرزده باشد!
پویایی و خلاقیت یک «حسّ حقارت»
بنای روشنفکری ما بر بنیان نوعی «حسّ حقارت»[۴] نهاده شده است. اگر روشنفکریمان را شروع گفتمانهای مدرن سیاسی و فرهنگیای بدانیم که پایهگذار جنبش مشروطه شدند، زنگ آغازش با بروز حسّ حقارت در عباسمیرزا و طغیان او در برابر این حس نواخته شد؛ حسی ناشی از شکست نظامی و اجتماعی در برابر دشمن (و اروپا). این احساس حقارت یا بهقول عباسمیرزا «احساس درماندگی و زبونی و ضعف»[۵] تلنگر و تکانهای شد بر ذهنیت پویا و جویای این ولیعهد، وانگیزه و نیروی محرک و یکی از سکوهای پرتاب جامعهی ما بهسوی ترقی و پیشرفت، و دستیافتنیِ نسبی به افکار و رفتاری متمدنانه و مدرن، افکار و رفتاری که اروپا خاستگاه پیدایی و گسترشاش بود. بنابراین شاید بتوان ادعا کرد که روشنفکری ایران بر بنای «احساس حقارت عباسمیرزایی» پا گرفت، و شادا که عباسمیرزا با دوری گزیدن و اجتناب از اثرات منفی و مخرب چنین حسی، به جایگزین کردن عوامل و عناصری که زمینهسازان توانایی و قدرت دشمن (بهویژه اروپا) بود، یعنی امید و شور و شعور روی آورد. این پیشتاز روشنفکری در ایران در نخستین گام، حسّ حقارت و «درماندگی و زبونی و ضعف» خود و اطرافیاناش را به رویکردهای حسی – عاطفیای به مانند عصبیت، حسادت، نفرت و کینهتوزی[۶] نسبت به آن افکار و رفتار شگرف بدل نکرد. اگرچه عباسمیرزا و وزیرش میرزا بزرگ «قائممقام» بخشهایی از ریشهها وعوامل بروز این احساس حقارت را در فرهنگ و دین و سیاست، و مجموعهای ازعوامل و روابط اجتماعی و اقتصادی جامعهی خودمان نیز جستوجو میکردند، اما وزن و جایگاه قابل و ضرور به این «عوامل و مجموعه» داده نشد. بااینحال با عنایت به زمانه و بسترِ میلاد روشنفکریمان، تردیدی بر جای نمانده است که فکر و تلاش عباسمیرزا و میرزا بزرگ راهگشا، روشنگر و روشنفکرانه بود.
علیرغم واکنش هوشمندانهی عباسمیرزا به «احساس درماندگی و زبونی و ضعف» حضور این حس در میان تجددخواهان در کنار دو عامل دیگر، یعنی تفاوتها و دوگانگی واقعیتها در جامعهی ما و اروپا، بهویژه ضعفها وعقبماندگی تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و… جامعهی ما، و دیگری شوک قدرتمندی که غرب با تحولات انسانی، علمی، صنعتی، اجتماعی و سیاسی شگفتانگیزش بر ذهن و روان تجددخواهان ما وارد کرد، سبب بروز ناهنجاریهایی در میان روشنفکران و روشنفکریمان شده است.
برخی از ناهنجاریهای روانی (ذهنی) و رفتاریِ روشنفکر ایرانی، ناهنجاریهایی که بخشی از شخصیت روشنفکر ایرانی را شکل داده، تأثیری بازدارنده بر روند رشد و گسترش جنبش روشنفکری میهنمان داشتهاند.
به نمونههایی اشاره میکنم با ذکر این نکته که مراد من از ناهنجاری در این طرحواره دور شدن و یا در تقابل و تخالف قرار گرفتن با هنجارهای جهانشمول (یونیورسال) روشنفکریست.
این طرحواره پشتوانهی آماری و بالینی ندارد و براساس تجربه و نظر نگارنده با نگاهی آسیبشناسانه[۷] نگاشته شده است.
برخی از ناهنجاریهای روانی (ذهنی) و رفتاری روشنفکر ایرانی
بروز ناهنجاریهای روانی (ذهنی) و رفتاری روشنفکران بروزی چندعاملی[۸] است. بسیاری از تحلیلگران و صاحبنظران عرصهی سیاست و فرهنگ و فلسفه، بهویژه کوشندگان سیاسی چپ، ویژگیهای روانی (ذهنی) و رفتاری (بههنجار و ناهنجار) روشنفکران را با عنایت به منشاء و جایگاه طبقاتی روشنفکران (بهزعم آنان خردهبورژوازی که اکنون طبقهی متوسط چندلایه شده است) توضیح دادهاند درحالیکه تجربه نشان داده است پدیدهی روشنفکر با «استقلال نسبی» از منشاء، پایگاه و جایگاه طبقاتیاش قابلتبیین و پذیرش است. بسیاری از بهترین روشنفکران ما از اشرافزادگان و یا از میان تهیدستان بودند و هستند. گرایش به ارائهی تحلیل طبقاتیِ صرف دربارهی روشنفکران شاید به این دلیل رواج یافته که وجه مشخصهی روشنفکری ما گرایش به مارکسیسم بهعنوان یکی از ستونهای روشنفکری جهان بوده است. هم نگاه طبقاتی مطلق به پدیدهی روشنفکر، و هم باور و ارزیابیهای مطلق طبقاتی روشنفکر از انسان و جامعه درغلتیدن به نوعی مطلقاندیشی اخلاقی[۹] است. نادیدهگرفتن مجموعهای از عوامل و تأثیر شرایط بینالمللی و ملی در پیداییِ مؤلفههای روشنفکری، یا نادیدهانگاشتن نقش «روبنا / شعور اجتماعی» در شکلگیری ذهنیت روشنفکران و ناهنجاریهایاش، چشم بستن بر انبوههای از واقعیتهاست. حتی به نقش رویکردهای حسی – عاطفی نیز، بهدور از برچسب «پسیکولوژیسم»، میباید توجه داشت؛ رویکردهایی که بهتجربه دیدیم دو نوع واکنش را سبب شدهاند: واکنشی هوشمندانه و خردورزانه و سازنده بهسان آنچه عباسمیرزا کرد یا تن دادن و تمکین کردن به «احساس درماندگی و زبونی و ضعف».
در طرحوارهی حاضر به شش مورد از ناهنجاریهای روشنفکر ایرانی اشاره میکنم:
- بیتعادلی فکری – نظری و مطلقانگاری:[۱۰] شیفتگی یا نفرت، نفی یا پذیرش مطلق، سیاه یا سفید، دیو یا فرشته، و اشقیا و اولیا کردن، و بالاخره درک و فهمی که جماعتی خوبها و خیرهای ناباند و جماعتی بدها و شرهای ناب، نشانهی نوعی بیتعادلی در نگاه به انسان و جامعه، و افراط و تفریطهای فکری – نظری نسبت به دیگری، مقولهها و پدیدههای گونهگون است. عوامل پیدایی و زمینهسازان این نوع بیتعادلی متعددند اما بیش ازهر چیز در قیدوبند تفکر و ذهنیت اسطورهای و حماسی، و ایدئولوژیک بودن، نقشآفرینی میکند.
این نوع بیتعادلی نظری – فکری ریشهای کهن دارد. در تاریخ معاصر میهنمان، در آستانهی مشروطیت وقتی پای پذیرش اندیشگی، فرهنگ و رفتار غرب به میان آمد، بخشی از روشنفکرانمان گفتند ظاهر و باطن و همهجوره باید غربی شویم، یا از سوی دیگر هنگامی که مارکسیسم سر از سرزمینمان در آورد دخیل بستن به مارکسیسم و سوسیالیسم و پسوندهای دیگرش از ویژگیهای بخش اعظم روشنفکران و روشنفکری ما شد. غرب، زادگاه روشنگری وروشنفکری در نگاه این گرایش و تیپ روشنفکری به پدیدهی غیر قابلپذیرشی بَدَل شد که میباید از میان برداشته شود. در کنار پذیرشهای مطلق، نفی و طردهای مشابه نیز شاهد بودهایم، شیفتهگان و مریدان «مونیسم ماتریالیستی»ای که در مدتی بسیار کوتاه به والهگان «مونیسم ایدالیستی» بدل شدند، و با تعصبی حیرتانگیز دیدگاههای پیشین فلسفی و سیاسی و فرهنگی را کنار زدند، و بارقهی «عوامانه» و شتابزده و احساسیِ نوعی دیگر از اندیشگی و رفتار شدند. بیتعادلیای که هم امروز در شمایلی دیگر از «شور و شعف» روشنفکرانه میبینیم. بسیاری از روشنفکران ما بهویژه آنان که از سیاستزدگی به فلسفهزدگی درغلتیدهاند، و زمانی خود را یابندگان ایدههای بدیع میپنداشتند با آشنایی با دیدگاههای برخی از فیلسوفان و روشنفکران غربی ( اروپایی و امریکایی) ذوقزده گمشدهی خود را یافتهاند، و با اعلام ابطال مدرنیته و مدرنیسم، به کمتر از پسامدرنیسم رضایت نمیدهند و آن را پاسخگوی مجموعه مسایل فرهنگی، سیاسی و اخلاقی جامعهی ما میپندارند. در شرایطی که هنوز تحلیل و تفسیردقیق و قابلقبولی از انسان ایرانی، سامانهها و ساختارهای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی جامعهمان، بهویژه حکومت، داده نشده، نومید و بیباور به نقش و توان خویش در ایجاد تغییر، چشم به نوعی جبر و قطعیت تاریخی دوختهاند که جامعهی سازمانیافتهی بینیاز به روشنفکر را با قطبنمای معجزتهای «عقلانیت اقتصادی» و «نسبیت فرهنگی» و بازیهای زبانی به مدینهی فاضله خواهد برد.
نمونههایی از علایم وعوارض بیتعادلی
الف. شیفتگی:[۱۱] شیفتگی سبب بروز شتابزدگی و خیالپردازی میشود. شیفته دچار ضعف بیناییِ سیاسی و فرهنگی میشود و واقعیتها را بهوضوح و روشنی نخواهد دید. در انقلاب بهمن تجربه کردیم که شیفتهگان قدرت و ایدئولوژیهای رنگارنگ چگونه ضعفها، لغزشها و معایب انقلاب و حکومت را ندیدند. شیفتگی اما در تشدید عارضهی بیتعادلی و مطلقاندیشی عاملیت نیز ایفای نقش میکند.
ب. شتابزدگی:[۱۲] سهلانگاری، جوّزدگی (و موجسواری)، زودباوری، و سادهاندیشی از پیآمدهای شتابزدگیست. این عارضهها در بزنگاههای تاریخی تحلیلها و ارزیابیهایی را سبب شدهاند که فاجعهها آفریدهاند. برای نمونه، در عرصهی سیاست، به تحلیلها و ارزیابیها و رفتارهای غالباً نادرست بخشی از روشنفکران سیاسی، فرهنگی و فلسفی دربارهی انقلاب بهمن میتوان اشاره داشت.
ج. یکجانبهنگری[۱۳] و تنگنظری:[۱۴] این ناهنجاری به اشکال مختلف و در حوزههای متفاوت بر روشنفکران و حیات روشنفکری تأثیر گذاشته است. برای نمونه، بخش بزرگی از روشنفکران چپ، امپریالیسم را بیرحمانه و قاطعانه نفی میکردند اما به فاجعهای بهنام «سوسیالیسم واقعاً موجود» کمترین نقد روا نمیدانستند. این نوع تنگنظری در ارزیابی و تحلیل و قضاوت کار را به جایی کشاند که بسیاری از روشنفکران چپ محمدعلی فروغیها را روشنفکر ندانستند اما یک نویسنده و یا هنرمند «انقلابی» را با نقش اجتماعی و سیاسی و آثاری غیر قابلمقایسه با فروغیها را روشنفکر معرفی میکردند.
د. کاهش اعتمادبهنفس:[۱۵] حسّ حقارت اگر «عباسمیرزائی» نشود در کنار بیتعادلی، کاهش اعتمادبهنفس به همراه میآورد. تاریخ معاصر کشورمان بارها شاهد این نوع ناهنجاری در میان روشنفکران و روشنفکریمان بوده است. کمبود اعتماد و اتکابهنفس یکی از عواملیست که شکست جنبش روشنفکری را آسان کرده بود. این کمبود گاه نیز روشنفکران را به دنبالهروی از تودهها کشانده است.
۲- التقاطیگری:[۱۶] التقاطی بودن در فکر و رفتار روشنفکران را به توجیهگری،[۱۷] عدم شفافیت در بیان نظرات، شبیهسازی، کلیشهبرداری، مصلحتاندیشی در طرح واقعیتها، و تعدیل و تقلیل مفاهیم سوق داده است.
علل بروز التقاطیگری کداماند؟ آیا شرایطِ خاص پدیدآورندهی این پدیده بوده یا که التقاطیگری پدیدهایست ضرور در فرایند روشنفکریمان ؟ وزن کدام بیشتر بوده است، تخریب یا سازندگی و نوآوری التقاطیگری؟ در این زمینه، به سه عامل زیر باید توجه کرد.
الف: ردّ پای خرافه و سنت، و سیاستکردنِ مستبدانه بر ذهن و روان و رفتار روشنفکران و روشنفکریمان خاستگاه و کشتگاه این ناهنجاریاند. روشنفکران با خرافه و سنت بهطور ریشهای تکلیف خود را روشن نکردهاند. روشنفکران مدعی سکولار بودن مبلّغ پارهای از احکام و افکار سنتی ِ قبیلهای و پدرسالارانه و سلطانسالارانه، و توجیهگران افکار و رفتار ارتجاعی نیز بودهاند، ویژگیهایی که سنخیتی با روشنفکری نداشته است. سپستر طرح مقولهی «بازگشت به خویشتن» آنهم پس از گذر نزدیک به دو قرن از آغاز روشنفکریمان نشانگر حضور جانسخت و تداوم حیات همان رسوبات در میان بخشی از روشنفکران ما بوده است. در واقع روشنفکران ما بیشتر با خرافات و پارهای از ظواهر خطکشی کردهاند نه با بنیادها و بنیانهایاش. (معنای این سخن را نباید دشمنی و ستیز با دین و مذهب بهعنوان یک امر شخصی و خصوصی تلقی کرد.)
ب: التقاطیگری و درهمآمیختگی مفاهیم ناهمگن و گاه متضاد، و تعدیل و تقلیل[۱۸] در مفاهیم کلیدی فلسفی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دو روی یک سکهاند. ناآشنایی و ناآگاهی از مفاهیم فلسفی وسیاسی مدرن و تجربه نکردن واقعیت آنها در زندگی و جامعه، در کنار سادهاندیشی، کمدقتی، بدفهمی و ناتوانی در درک آنها، در بروز تعدیل و تقلیل مفاهیم و التقاطیگری نقش داشتهاند.
ج: التقاطگری «تاکتیک» برخی از تجددخواهانی شد که شرایط و فشارهای تحمیلی از سوی حکومتگران، خرافهگرایان و سنتگرایان و مردم را موانع طرح ایدهها و گفتمانهایشان میدیدند. واقعیت این بود که بدون یاری روحانیون و توسل به مذهب، افکار و ایدههای تجددخواهانه و روشنفکرانه به میان مردم راه نمییافت و در آنها ایجاد حرکت نمیکرد. بدون کاربرد زبان عامهپسند و عامهفهم و نیز امکانات و حربههای کلامی و مذهبی روحانیون نزدیک شدن به مردم و سخن گفتن از ایدههای جدید امکانپذیر نبود. فرهنگ شفاهی و شنیداری غالب بود، و کتاب و مجله و رسانههای خبررسان و آگاهگرِ درخور در کار نبودند، و مهمتر اینکه بیسوادی بیداد میکرد. این تاکتیک فرصتطلبانه نیز البته عارضهها داشت که دنبالهروی روشنفکران از خرافه و مردم نمونههایی از آن بودهاند.
اتخاذ چنین روشی به دلیل عدمحمایت از روشنفکران نیز بود. روشنفکران زیر سنگ آسیاب سنت و خرافه و سیاست (حکومت) لهشدن شان را حس میکردند بیآنکه حتی از حمایت معنوی بسیاری از نیروهای اجتماعی و دولتها (حکومتها) کشورهایی که مهد تجدد و زادگاه روشنفکری بودند برخوردار باشند.آن نیروها و حکومتها منافعشان با ارتجاعیون و مستبدان حاکم بر جوامع گره خورده بود نه با روشنفکران جامعه.
۳- حسّ ممتاز بودن[۱۹] یا حس نخبه و الیت بودن:[۲۰] توانایی ذهنی روشنفکر و آشنایی و آگاهی او به امور گوناگون و مختلف در عرصههای زندگی اجتماعی پدیدآورندهی این حس است. این حس میتواند بازتاب درونهی ذهن روشنفکر ایرانی،که عنصر حماسه / اسطوره نیز از وجوه آن است، باشد؛ عنصری که سبب شده است او نقش قهرمانی و پیشگامی برای خود قائل شود. داشتن این حس طبیعی و قابلفهم و قبول، و بههنجاراست مشروط بر اینکه پیآمد روانی و رفتاری (و گفتاریاش) سبب بر خوردهای متفرعنانه و از بالا نگاه کردن و تحقیر دیگران و نوعی «اخلاقی» و اتوکراتیک (یکهسالارانه و تفوقجویانه و فرمانرواطلبانه) برخورد کردن به عامهی مردم و گروههای اجتماعی مختلف و نخبهگرایی برتریطلبانه نشود. این حس آنجا که عقلانی و واقعی نشود روشنفکر را به ورطهای میاندازد که بپندارد رسالتاش این است که عصای آقایی بر سر مردمان بزند و آن کس در برابر این عصا سر خم نکند حقیر و ناچیز و نادان است. این نابههنجاری سبب آسیبپذیری رابطهی روشنفکران با سایر گروههای اجتماعی، و حتی آسیبهای درونلایهای یا درونگروهی در میان خود روشنفکران شده است. این بلیه یکی از عواملیست که در بروز ذهنیت، نظر و نگاهی که روشنفکران را غیرعادی و تافتهی جدابافته و متوهم میپندارد، ایفای نقش کرده است. حسّ ممتاز بودن سبب دورکردن مخاطبان روشنفکر از او، و مانعی در راه امکان پیوندش با مردم و درنتیجه نشر افکارش شده است. تلاش روشنفکر از میان برداشتن الگوها و نهادها و کلیشههای نادیده گرفتنِ دیگری وتحقیرکنندهگی است؛ حسی که روشنفکر میباید و وظیفه دارد مورد تردید قرار بدهد.
حسّ ممتاز بودن در نوع «بدخیم»اش، پیآمدهای دیگر نیز دارد:
الف: خودشیفتهگی، خودستایی، خودنمایی، خودمحوری، خودحقبینی، انحصارطلبی و حقّ ویژه طلبیدن.
ب: کاهش میزان تحمل و مدارا، و همدردی،[۲۱] بهویژه در عمل. (کاهش حسّ همدردی میتواند از عوارض حسّ حقارت نیز باشد.)
ج: تأثیر بر زبان روشنفکران، تا آنحد که این زبان فقط برای عدهی معدودی از تحصیلکردگان و لایههای روشنفکری قابلفهم شده است، و روشنفکران را ناتوان در برگزیدن نوع زبان و گفتمان متناسب با اقشار مختلف مردم کرده است. گاه نیز دریدهگویی و اشتباه گرفتن صراحت با وقاحت پیآمد دارد.
د- بر چهره و رفتار روشنفکر اثرگذار است، و او را فردی اخمو، خشک و متفرعن، و شادیستیز جلوه میدهد.
هـ – حساس بودن بیش از حد ضرور و طبیعی، و در نتیجه زودرنجی، و انزوا بههمراه خواهد داشت.
و- در تولید استبداد روشنفکری، و روشنفکریِ مرید و مرادی نقش زده است.
ز- تفرد و گریز از کار جمعی وعدمپذیرش مسؤلیت پدید آورده است. (البته ویژگی کار ذهنی نیز روشنفکر را از درگیرشدن در کارعملی دور نگه خواهد داشت.)
این گروه از انسانها در جایگاهی فراتر از مردم قرار میگرفتند، نخبه و برگزیده میشدند، الیت بودند و چهبسا تحت شعاع نورانیت و قدسیت حکام فرهی مقدس نیز میشدند. بنابراین برای حفظ شأنِ خویش روزبهروز به فاصلهی خود با مردم عوام میافزودند.
۴- عقل وابسته و تابع: نداشتن اندیشهی مستقل وگرایش به وابستگی ِعقلی و اندیشگی به دیگران، و فقدان اصالت و استقلال تفکر و بینش ریشه در احساس و ادراک خرافی وابستگی بیچونوچرا،[۲۲] و نیز عدم اعتماد به نفس و «حسّ حقارت» سیاسی و اجتماعی دارند. میزان چسبندگی روشنفکران ما به دوران اسلام، یا به دوران پیش از اسلام در سرزمینمان، یا به مارکسیسم و گرایشها و ایسمهای گوناگون همچون ناسیونالیسم، رمانتیسم انقلابی، پوپولیسم، بومیگرایی، مدرنیسم، پسامدرنیسم و… نمونهاند. در این میانه پاسخ به این پرسش را که چرا گرایش به روشنفکری روسی بیش از روشنفکری فرانسوی در جامعهی ما وجود داشته و دارد، میباید در ویژگیهای فرهنگی و ایدئولوژیک و سیاسی، و نیز روان جامعه جستجو کرد. جامعهای که خشونت و عدمتحمل دگراندیش پارهای از فرهنگاش بوده و هست و بارها نیز خشنترین و عریانترین خشونتها را در هجوم بیگانگان، وحتی از سوی خودیها، تجربه کرده است بیتردید روشنفکریاش با آنتاگونیسم بیش ازمقولههای مسالمت و مدارا و رواداری و سازش دمخور خواهد بود. گفتن ندارد که منظور از خشونت فقط خشونت فیزیکی نیست، خشونت زبانی و روانی در میان روشنفکران ما شایع بوده و هست. امروز این نوع از خشونت را حتی در نقدها و جدلهای قلمی میان بزرگان فلسفهمان (مسلمان و پیشامدرن و مدرن و پسامدرن) شاهدیم. درعرصهی سیاست نیز خشونت کیفیت دیگری یافته و کار گاه به ترورشخصیت و حتی ترور فیزیکی یکدیگر کشیده شده است.
نیاز مالی و پارهای از ویژگیهای شخصیتی، همچون شهرتطلبی و جاهطلبی و قدرتطلبی از دیگر عواملی هستند که استقلال اندیشه در روشنفکر را خدشهدار کردهاند. ارتزاق از راه روشنفکری، خطر اینکه روشنفکر را از راه حقیقتگویی و حقیقتجویی منحرف کند، بههمراه دارد. آنجا و آنگاه که روشنفکری به کالای موردنیاز روشنفکر برای امرار معاش بدل شود، کلید فاصله گرفتناش از روشنفکری زده میشود.
۵- ناهمخوانی گفتار و کردار. روشنفکر در جامعهی ما به «جعبهی حرف» تشبیه وتعبیر شده است. تجربه شده و میشود که منتقدترین روشنفکران اکثراً در عمل بازتولیدکنندهی همان نظرها، گفتمانها و رفتاریاند که آنها را مورد سنجشگری و نقد قرار دادهاند. در عرصهی سیاست وحدتطلبهای پرسروصدا، درعمل ضدّ وحدتاند و سکتاریستترین، منتقدانِ همهچیز و همهکس اما گریزان و بیزار از انتقادازخود و خودنگری، مبلغان و مروجان خرد و تفکر انتقادیای که با پیشداوری به سراغ آنچه خود حقیقت میپندارند، میروند.
نهفقط در عرصهی فعالیتهای گونهگون اجتماعی و فکری در زندگی شخصی (خصوصی) و خانوادگی، در محل زندگی، محیط کار، حزب و سازمان و گروه سیاسی، سازمانهای اجتماعی وتشکلهای گوناگون مدنی، صنفی، دموکراتیک و… این جداافتادگی و گسیختگی[۲۳] گفتار از کردار دیده شده است. تلاش برای اینکه حوزهی زندگی خصوصی و خانوادگی روشنفکر از عرصهی فعالیتهای روشنفکرانه حذف شود، نادیده گرفتن بخش مهمی از زندگی روشنفکر است. این حساسیت و توجه در مورد روشنفکران سیاسی که در عرصههای اجرایی و عملی و تصمیمگیریهای حیاتی در سطح جامعه نقش خواهند داشت و میباید به آنها اعتماد شود، اهمیت بیشتری مییابد. این که حیطهی زندگی خصوصی و خانوادگی روشنفکر از حوزهی فعالیت روشنفکرانه و اجتماعیاش جداست برداشتی «مکانیکی» و نادرست است. این حذف سبب خواهد شد تا در ابعادی وسیعتر به جامعهی روشنفکری و وجهه و مقبولیت روشنفکران لطمه زده شود.
۶- نقد خود،[۲۴] خودنگری و خوداندیشی: شک و پرسش دربارهی خود، خودنگری و خوداندیشی گرایشی قوی و غالب در میان روشنفکران ایرانی نبوده و نیست، نقد و نفی بیرون از خود ملکهی فکر و ارجح بوده است. تلاش اکثر روشنفکران اصلاح دیگران بوده است نه خود. نفی و طرد دیگران زیر پوشش نقد و «نه» گفتن شاخصهی روشنفکری ما و «مقدس» بوده است. کمبود درایت و شجاعت در شناخت خویش، و گریز از نقد بیتعادلی، التقاطیگری، حسّ ممتاز بودن، ناخوانی و جداافتادگی گفتار و کردار، و نقد ذهنیت دنبالهروانه از معضلات روشنفکری ماست. نقد مردم نیز تابوی بخشی از روشنفکران ما، بهویژه روشنفکران سیاسی بوده و مطلق کردن نقد و سنجشگریای معطوف به نقد (و نفی) قدرت سیاسی، جایگزین نقد خود و مردم شده است.
سخن آخر آن که گریز تاریخی از نقد خود، خودنگری و خوداندیشی این بیم و نگرانی را پدید میآورد که مباد این ناهنجاری به عادتوارهگی و شاکلهی روشنفکر ایرانی بدل شده باشد.
از مجموعهی درسهای یک قرن در سایت نقد اقتصاد سیاسی بخوانید:
بادها خبر از تغییر فصل میدهند، پرویز صداقت
نقش دولت در غلبهی سرمایهداری در ایران، فرهاد نعمانی
دربارهی آزادگی و نافرمانی، خسرو پارسا
پینوشتها
[۱] unique
[۲] uniqueness
[۳] abnormal
[۴] inferiority feeling
[۵] پ. ام. ژوبر، مسافرت به ارمنستان و ایران، مترجم، محمود مصاحب، کتابفروشی چهر، چاپ نخست، سال ۱۳۴۷.
(موسیو ژوبر، فرستاده و نخستین نمایندهی ناپلئون بناپارت به دربار فتحعلیشاه قاجار، و مترجم ناپلئون در لشکرکشی وی به مصربود. پرسش عباسمیرزا، ولیعهد فتحعلیشاه و فرماندهی سپاه ایران در جنگ ایران و روس، اینگونه نیز نقل شده است: «چه قدرتی است که به شما برتری و مزیتی را که نسبت به ما دارید عطا میکند؟ علت ترقی روزافزون شما و ضعف مدام ما چیست؟… اجنبی حرف بزن، با من بازگوی که برای بیدارکردن ایرانیان از خواب غفلت چه باید کرد؟» عباسمیرزا را «دارای افکاربلند و حریص یادگرفتن و نجیبترین شخصیت خانواده قاجار» دانستهاند.)
[۶] ressentiment
[۷] pathologic
[۸] multifactor
[۹] moral absolutism
[۱۰] Lack of balance/ absolutism
[۱۱] Limerence
[۱۲] precipitance
[۱۳] unilateralism
[۱۴] insularism
[۱۵] self-esteem/ self- trust
[۱۶] eclecticism
[۱۷] justification
[۱۸] adjustment & diminution
[۱۹] superiority feeling
[۲۰] Elitism
[۲۱] empathy
[۲۲] Feeling of absolute dependence
[۲۳] dissociation
[۲۴] self-criticism
دیدگاهتان را بنویسید