فهرست موضوعی


یادداشتی مقدماتی درباره‌‌ی‌ مفهوم دموکراسی / جورجوآگامبن / ترجمه ادریس شیخی

raphael_school_of_athens 

امروزه هرگاه در بحثی واژه‌­ی دموکراسی به کار برده می‌­شود؛ همچون نُتی نابه‌‌جا به گوش می­رسد. این واژه، ابهامی آغازین دارد که باعثمی‌­شود تا هرکس آن را به کار می‌­برد؛ به ندانستنِ معنایش متهم شود. هنگامیکه ازدموکراسیسخن می‌­گوییم،ازچهمی­گوییم؟منطقِ بنیادین آن چیست؟ وقتی که مخاطبی هوشیار این واژه را می‌­شنود؛ در دم متوجه می­شود که ممکن است دو معنای متفاوت داشته باشد: شیوه‌­ای برای پایه‌­ریزی پیکره‌­ی سیاست (در مواردی که از حقوق عمومی سخن می‌­گوییم) یا فنِ حکمرانی (در مواردی که منظورمان رویه‌­ای اجرایی است). به عبارت دیگر،دموکراسی،هم بر شکلی دلالت می‌­کند که قدرت به واسطه‌­ی آن مشروعیت می‌یابد و هم روش اِعمال قدرت است.ازآن‌‌جاکه کاملاًبر همگان آشکاراستکه معنای اخیر،در گفتمان سیاسیِمعاصر رایج است [یعنی] واژه‌­ی دموکراسی در اغلب موارد برای اشاره به فن حکمرانی به کار می­‌رود (چیزی که به‌ویژه، فی‌­نفسه، دل‌‌گرم‌­کننده نیست)؛ به‌‌راحتی می‌­توان فهمید که چرا کسانی که هنوز با حسن‌­‌نیّت این واژه را در معنای نخست به کار می‌­برند؛ ممکن است دچار رخوتی خاص (malaise) باشند.

این دو حوزه‌­ی مفهومی ( قضایی / سیاسی و اقتصادی / مدیریتی) از زمان پیدایش سیاست، اندیشه­‌ی­ سیاسی و دموکراسی در پولیس یا دولت‌‌شهر یونانی هم‌‌‌پوشانی داشته‌­اند و این امر، تمایز آن‌­ها را دشوار می‌­سازد. مقصودم را با مثالی توضیح می‌­دهم. اصطلاح بنیادیِ politeia چه‌بسا برای خوانندگان غیریونانی آشنا نباشد؛ اما آن­‌ها با ترجمه‌­ی این اصطلاح [یعنی] جمهوری آشنایند که عنوان مشهورترین مکالمه­‌ی افلاتون است. اما «جمهوری»، رسانای طیف معناهای این واژه (Politeia) نیست. هنگامی که واژه‌­ی Politeia در نوشته‌­های نویسندگان کلاسیک به کار می‌‌رود؛ معمولاً در ادامه بحثی در باب سه شکل مختلف آن مطرح می­شود: پادشاهی، جرگه‌سالاری (اُلیگارشی) و دموکراسی؛ یا شش شکل، اگر که سه شکل انحرافی متناظر آن را به حساب آورید. اما مترجمان گاه آن را قانون اساسی و گاه حکومت ترجمه کرده‌­اند. ارسطو در قانون اساسی آتن (فصل بیست و هفتم) «عوام­‌فریبیِ» پریکلس را چنین توصیف می­‌کند:

“demotikoteran synebe genesthai ten politeian,” که ترجمه‌­ی متعارف آن چنین است: «قانون اساسی باز هم دموکراتیک‌­تر شد». ارسطو بحث را با این جمله ادامه می‌­دهد که politeian mallon agein eis hautous,””apasan ten و همان مترجم آن را چنین ترجمه کرده ­است: «و کلّ حکومت را بیش‌‌تر به دست گرفتند». مترجم برای آن که ترجمه‌­ای منسجم به دست دهد؛ می‌­بایست می‌­نوشت: «کل قانون اساسی را بیش‌‌تر به دست گرفتند»؛ اما این ترجمه آشکارا اسباب دردسر شده ­است.

هنگامی‌که یک مفهوم سیاسی بنیادین را می‌­توان به گونه­ای ترجمه کرد که هم به معنای «قانون اساسی» باشد و هم «حکومت»، بنابراین، ما خطر کرده­‌ایم و به آن سوی ابهام، به سرزمین بی‌­نشان دوپهلویی (amphibology) (اصطلاحی برگرفته از دستور زبان و معانیِ بیان، دالّ بر نامشخص­‌بودنِ معنا) گام نهاده­‌ایم. بیایید به دو متن دیگر از نویسندگان کلاسیک اندیشه‌­ی سیاسی غربی نظری بیندازیم: سیاست ارسطو و قرارداد اجتماعیِ روسو؛ که در آن‌­ها این عدم وضوح، خود را با شدتی فوق‌العاده باز می‌­نماید. در سیاست، ارسطو تمایل‌­اشرا به فهرست‌­کردن و تحلیلِ «قانون‌­های اساسی» مختلف یا «شکل‌­های قانون» (politeia) بیان می‌کند: «از آن‌جایی که politeiaوpoliteumaهر دو دالّ  بر یک چیزند؛ و نیز از آن‌جا کهpoliteumaقدرتِ برتر(kyrion)در شهر است؛ ضرورتاً چنین نتیجه‌­گیری می‌­شود که قدرتِ برتر، در دستِ یک فرد، چندین نفر، یا توده‌­ی مردم است.» ترجمه­‌های رایج کمابیش شبیه این‌­اند: «از آن‌جایی که قانون اساسی و حکومت به یک معنا هستند؛ و از آن‌جایی که حکومت، قدرتِ برترِ کشور است…» اما ترجمه‌­­ای دقیق‌­تر ­باید نزدیکی اصطلاحات politeia (فعالیت سیاسی)وpoliteuma (پی‌آمد سیاسیِ این فعالیت) را حفظ کند. اما، به‌جز این نکته، آشکار است که مشکلِ اصلی این متن، تلاش ارسطو برای خلاص­‌شدن از دوپهلوگویی با به‌کارگیری اصطلاحِ «برتر» (kyrion) است. با اندکی تغییر، می‌­توان متن یادشده را با واژه‌­های امروزی چنین بازنویسی کرد: قدرت موسس (politeia) و قدرت مستقر(politeuma) خودشان را در قدرت حاکم می‌­آمیزند؛ و به نظر می‌‌­رسد این همان قدرتی است که دو سویه‌­ی سیاست را در کنار هم نگاه می‌­دارد. اما چرا سیاست با این شکاف از هم می­‌گسلد؟ شکافی که واژه‌­ی kyrionهم آن را بزرگ جلوه می‌­دهد و هم التیام می‌­بخشد؟

در مورد قرارداد اجتماعی، میشل فوکو در سال­های ۱۹۷۷-۱۹۷۸ در کلژ دوفرانس دوره‌­ای آموزشی برگزار کرد و نشان داد که هدف روسو، دقیقاً آشتی‌­دادنِ اصطلاحاتِ قضایی و قانونی مانند قرارداد، اراده‌­ی همگانی، و حاکمیت با هنرِ حکومت است. از دیدگاه بحث ما، مساله‌­ی مهم، تمایز بین حاکمیت و حکومت (که شالوده­‌ی اندیشه‌­ی سیاسی روسو است) و شیوه­‌های برهم­‌کنش آن‌هاست. روسو در جستاری درباره‌­ی «اقتصاد سیاسی» که به سفارشِ گردآورندگانِ دایره‌­المعارف نوشت؛ چنین می‌­گوید: «از خوانندگان [مصرانه] می‌­خواهم تمایزی آشکار قایل شوند میان عنوانِ این جستار – اقتصاد دولتی یا آن‌چه من حکومت می‌نامم – و قدرت برتر یا چیزی که من حاکمیت می‌نامم. تمایز در این نکته است: حاکمیت، حقِ قانون­گذاری دارد (le droit legislatif)… در صورتی که حکومت، فقط قدرت اجرایی دارد.»

در قرارداد اجتماعی، بر تمایز میان اراده‌­ی همگانی و صلاحیت قانون‌­گذاری از یک سو، و حکومت و قدرت اجرایی از سوی دیگر، تاکید می‌­شود. اما اکنون روسو با چالش توصیف این دو عنصر به مثابه‌ عناصری متمایز و در عین‌­حال مفصل‌‌دار، به‌هم‌پیوسته و درهم‌­تنیده روبه‌روست. این چیزی است که او را وامی­‌دارد تا درست هنگامی که تمایز را اصل قرار می‌­دهد؛ وجود هرگونه شکاف در حاکم را سخت انکار کند. از دیدگاه ارسطو نیز، حاکمیت که kyrion یا امرِ برتر است؛ هم‌زمان یکی از این دو اصطلاحی است که تمایز می‌­یابد و پیوند ناگسستنی میان قانون اساسی و حکومت است.

امروزه شاهد استیلای عظیمِ حکومت و اقتصاد بر هر آن چیزی هستیم که می‌­توان حاکمیت مردمی نامید – اصطلاحی که اکنون از هر معنایی تهی شده است. دموکراسی‌­های غربی چه‌بسا تاوان میراثی فلسفی را پس می‌دهند که دیرزمانی است به خود زحمت نداده‌­اند نگاهی دقیق به آن بیندازند. اندیشیدن به حکومت به‌مثابه‌ قدرت اجرایی محض، اشتباه است و یکی از مهم‌­ترین خطاهایی است که در طول تاریخ سیاستِ غربی رخ داده است. [این نگرش نسبت به حکومت] این نکته را روشن می‌­سازد که چرا اندیشه‌­ی سیاسیِ مدرن از موضوع اصلی منحرف می‌­شود و به بیراهه‌­یِ مفاهیم انتزاعیِ پوچی مانندِ قانون، اراده‌­ی همگانی، و حاکمیتِ مردمی می‌­رود؛ در حالی که در پرداختن به مسأله­‌ی عمده­‌یِ حکومت و پیوند زدنِ آن ـ به گفته‌­ی روسو – به حاکم یا کانونِ حاکمیت، کاملاً شکست خورده است. در کتاب تازه‌­ام، سعی کردم نشان بدهم که راز اصلیِ سیاست، نه حاکمیت، بلکه حکومت؛ نه خدا، بلکه فرشتگان او؛ نه پادشاه، بلکه وزیر او؛ نه قانون، بلکه پلیس است – یا به عبارت دقیق‌­تر، ماشینِ حکومتیِ دونفره‌­ای است که آن‌ها ساخته­اند و به جلو می­‌رانند.

نظام سیاسی ما در غرب ناشی از پیوندِ دو عنصرِ ناهمگون است: عقلانیت سیاسی – قضایی و عقلانیت اقتصادی -­ ­حکومتی، «شکلِ تأسیس» و «شکل حکومت». این دو ممکن است سنجش­‌ناپذیر باشند؛ اما به یکدیگر مشروعیت می‌­بخشند و به صورت متقابل سبب قوامِ یکدیگر می‌‌­شوند. چرا politeia در دامِ این ابهام افتاده است؟ چه چیز به حاکم یا kyrion، قدرتی می‌­بخشد که مشروعیت اتحادشان را ایمن سازد و تضمین کند. اما اگر این تنها یک داستانِ خیالی باشد، چه؟ صحنه‌­پردازی‌­ای برای پنهان‌­کردن این واقعیت که خلایی در مرکز وجود دارد؛ [برای پنهان­ کردن این واقعیت] که پیوندِ میان این دو عنصر، این دو عقلانیت، ناممکن است. چه می‌­شود اگر که وظیفه‌­ی عاجل، جداسازی آن‌­ها و فاش­کردنِ این امرِ «مهارناپذیر» باشد که همزمان، هم سرچشمه و هم نقطه‌­ی پایان هر سیاستی است؟

تا زمانی که اندیشه از پرداختن به این مساله‌­ی غامض و ابهامِ آن سر باز­ می‌­زند؛ هر نوع بحثی در باب دموکراسی، چه به‌عنوانِ شکل قانون اساسی و چه به مثابه‌­ی فنِ حکمرانی، احتمالاً در دامِ مهمل‌­بافیِ محض می‌‌افتد.

مأخذ:

Giorgio Agamben and others (2011), Democracy in what state? Translation from French by William McCuaig, Columbia University Press

دیدگاه‌ها

2 پاسخ به “یادداشتی مقدماتی درباره‌‌ی‌ مفهوم دموکراسی / جورجوآگامبن / ترجمه ادریس شیخی”

  1. علی موسوی نیم‌رخ
    علی موسوی

    مقاله دارای دوترجمه دیگرنیزمیباشدوبهتربوداشاره میشد

    1. مترجم نیم‌رخ
      مترجم

      دوست گرامی، بله. دو ترجمه دیگر از این متن در دست است؛ که یکی تقریبن هیچ ربطی به متن اصلی ندارد. و دیگری چندان دقیق نیست. در این ترجمه تلاش بر این بوده که تا حد امکان ترجمه ای دقیق به دست داده شود.

      با سپاس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *