/ بیانیهی تحریریهی نشریهی ژاکوبن دربارهی پیروزی ترامپ /
ما هیچ توهمی دربارهی تأثیر پیروزی دونالد ترامپ نداریم. پیروزی او فاجعه است: چشمانداز حاکمیت متحد جناح راست، تحت رهبری پوپولیستی اقتدارگرا، فاجعهای برای طبقهی کارگر محسوب میشود.
دو راه برای واکنش نشاندادن به این وضعیت وجود دارد: یکی مقصرشمردن مردم ایالات متحده و دیگری مقصر شمردن نخبگان کشور.
بسیاری از کارشناسان در روزها و هفتههای پیش رو راه نخست را پی خواهند گرفت. لیبرالهای وحشتزده هماکنون توجیهنامههایی نوشتهاند که چهگونه باید کانادا رفت؛ شب گذشته، وبسایت مهاجرت کانادا پس از افزایش ناگهانی ترافیک مراجعان، از کار افتاد. آنانی که ما را به این پرتگاه کشاندهاند، اکنون برای فرار برنامهریزی میکنند.
اما مقصرشمردن مردم امریکا برای پیروزی ترامپ، صرفاً باعث میشود که آن نخبهگرایی که رأیدهندگان به ترامپ را در وهلهی نخست گرد هم آورد، عمیقتر شود. بیتردید نژادپرستی و سکسیسم نقش مهمی در پیروزی ترامپ داشت؛ و ترسناک است به شیوههایی بیندیشیم که پیروزی او در خدمت بیرحمترین و متعصبترین نیروها در جامعهی امریکا قرار خواهد گرفت.
با این حال، واکنشی به ترامپ که آغاز و پایانش هراس باشد، واکنشی سیاسی نیست: شکلی است از فلجشدن، سیاستِ پنهانشدن زیر تخت است؛ و واکنش نشاندادن به تعصب امریکایی که آغاز و پایانش محکومیت اخلاقی باشد، در تضاد با سیاستورزی است؛ همانا وادادن است.
باور به این که جذابیت ترامپ بهتمامی مبتنی بر ناسیونالیسم قومی بود، باور به این است که تقریباً اغلب امریکاییها تنها بر پایهی نفرت و میل مشترک برای برنامهای سیاسی برانگیخته میشوند که بر برتردانستن سفیدپوستان متکی است.
ما چنین باوری نداریم و واقعیتها آن را تأیید نمیکنند.
به گفتهی نات کوهن، تحلیلگر نیویورک تایمز، همان مردمی که در ۲۰۱۲ به باراک اوباما رأی دادند در این انتخابات نیز تصمیم گرفتند.
در مقایسه با ۷۱ درصد رأی لاتینتبارها به اوباما در چهار سال قبل، کلینتون تنها ۶۵ درصد از رأی لاتینتبارها را با خود داشت. این عملکرد ضعیف او در برابر کاندیدایی بود که برنامهی ساخت دیوار در امتداد مرزهای جنوبی امریکا را داشت، کاندیدایی که کارزار انتخاباتیاش را با متجاوزنامیدن مکزیکیها آغاز کرد.
کلینتون ۳۴ درصد آرای زنان سفیدپوست فاقد تحصیلات دانشگاهی و صرفاً ۵۴ درصد آرای زنان را در کل داشت، در مقایسه با اوبامای ۲۰۱۲ که ۵۵ درصد این آرا را در اختیار داشت. البته کلینتون در برابر کاندیدایی فعالیت داشت که در فیلمی دربارهی زنان میگوید وقتی با آنان است «مستقیم میخواهد برود سر اصل مطلب».
این انتخاباتی برای باختن کلینتون بود؛ و او باخت. کلینتونِ کاندیداشده بخش بزرگی از تقصیر را برعهده دارد، اما او تنها تبلور اجماع این نسل از رهبران حزب دموکرات است. در ریاست جمهوری اوباما، دموکراتها تقریباً یکصد کرسی قانونگذاری را از دست دادند. تعداد زیادی از فرمانداریها، شصت و نه کرسی مجلس نمایندگان و سیزده کرسی سنا. شب گذشته از هیچ فرا نرسید.
معضل کلینتون نه خاصبودنش بلکه نمونهواربودنش بود. این خصوصیت حزب دموکرات است که بازیگران قدرت در واشنگتن ـ با تأییدهای فراگیر ـ چندین ماه پیش از رأیگیری دربارهی کاندیداها تصمیم میگیرند.
آنان قاطعانه با مخالفت با سیاستی که میتوانست برنده شود، یعنی سیاست طبقهی کارگر، برای همهی ما انتخابی سرنوشتساز را رقم زدند
هفتاد و دو درصد امریکاییهایی که شب گذشته رأی دادند، اعتقاد داشتند که «اقتصاد به نفع ثروتمندان و قدرتمندان راهاندازی شده است.» شصت و هشت درصد با این نظر موافق بودند که «برای احزاب و سیاستمداران سنتی، افرادی مثل من اهمیت ندارند.»
برنی ساندرز در میان سیاستمداران دموکرات تقریباً تنها کسی بود که با این حس از خودبیگانگی و خشم طبقاتی به سخن آمد. سندرز پیامی ساده برای مردم امریکا داشت: شما سزاوار بیش از این هستید و حق دارید چنین باوری داشته باشید. مراقبت درمانی، آموزش دانشگاهی و دستمزد معیشتی. این پیغامی است که او را محبوبترین سیاستمدار این کشور تا به امروز ساخت.
برنامهی رسمی کلینتون به برخی ایدههای مشخص سندرز نزدیک شد، اما پیام اصلی او را انکار کرد. برای کسانی که در حزب دموکرات مسئولیت دارند، اعتراضی علیه امریکا وجود ندارد. امریکا هیچگاه بزرگبودن را متوقف نساخته است؛ اوضاع تنها میتواند بهتر شود
رهبران حزب از رأی دهندگان میخواستند که سیاست را به ایشان واگذار کنند. فکر میکردند آن را در کنترل خود دارند. اشتباه میکردند. اکنون همهی ما با پیامدهای آن سروکار داریم و سروکار خواهیم داشت.
این دوران جدیدی است که مستلزم نوع جدیدی از سیاست است ـ نوعی که با نیازهای عاجل مردم و امیدهایشان سخن بگوید، نه با هراسهایشان. لیبرالیسم نخبهگرا قادر به شکست پوپولیسم جناح راست نیست. ما نمیتوانیم به کانادا برویم یا زیر تخت قایم شویم. این لحظهای است که باید سیاست دموکراتیک را در آغوش بگیریم، نه این که کنارهگیری کنیم.
ترجمه: سایت نقد اقتصاد سیاسی
مأخذ اصلی
Megan Erickson, Katherine Hill, Matt Karp, Connor Kilpatrick, & Bhaskar Sunkara, Politics is the Solution
دیدگاهها
2 پاسخ به “چاره در سیاستورزی است”
این رقابت نه بر کاندیدها برتری یکی بر دیگری نبود. دوران جدیدی میباشد و سیاستهای جدیدی برای سرمایه جهانی الویت پیدا خواهد. ناسیونالیسم. فاشیسم ، کلا نڑاد پرستی نقشه ، آلترناتیو سرمایه جهانی برای به انحراف کشیدن مبارزه طبقاتی میباشد. تا کارگر بومی برای حیات ، بقای خود گلوی کارگر مهاجر را بدرد ، او را باعث بحران و فقر خو و خانواده خود بداند. این فاشیسم ، این کله تراشیده های نازیست اکنون در بخش وسیعی از جهان یا حکومت را در دست دارند یا در پارلمانها نشسته اند. پس انتخاب دونالد یه اتفاق نابهنگام نیست. جهان وارد دوران جدیدی گشته است که سیاستهای جدیدی طلب میکند. بحران عمیق و بی سابقه سرمایه داری. مهرزاد – د
در جهان سرمایه داری چه میگذرد؟
21/۰۸/۱۳۹۵
ایکاش نویسنده با تحلیلی مشخص از اوضاع مشخص جهان و ایالات متحده آمریکا پیگیر آن می شد که در جهان سرمایه داری چه می گذرد.
در نوامبر سال گذشته میلادی ( ۲۰۱۵) (منبع) ولترنت در مقاله ی “در سال ۲۰۱۶ ایالات متحده آمریکا به نقطه بیبازگشت خواهد رسید” نوشت:
” رئیس مرکز تحقیقات سیاسی روسیه “روستیسلاف ایستچنکو” براین نظر است که ایالات متحده آمریکا در سال ۲۰۱۶ ( یعنی همین حال حاضر) به نقطهای خواهد رسید که بازگشت از آن دیگر ممکن نخواهد بود و خبرگان این کشور تنها میتوانند تلاشی دستگاه دولتی این کشور را به عنوان تنها سناریوی ممکن برآورد کرده و نهایتاً پذیرا شوند.
آنچه که در بحران جهانی کنونی متضاد به نظر میرسد این است که درپنج سال گذشته تقریباً همه کشورهای بامسئولیت و مستقل کوششهای فراوانی به خرج دادند تا ایالات متحده آمریکا را از بحران و فاجعه مالی، اقتصادی، سیاسی و نظامی نجات دهند، که درست برعکس فعالیتهای منفی واشنگتن برای بیثبات کردن نظم جهانی،که به نام برنامه “پاکس آمریکانا” شهرت دارد، بود.
از آنجایی که سیاست یک بازی نیست که باخت یکی به معنی پیروزی دیگری باشد، لذا این تضاد دارای یک توضیح منطقی است. بحران هر سیستمی وقتی پدید میآید که سازماندهی درونی آن در تضاد با منابع موجود آن سیستم قرار گیرد، یعنی این منابع دیگر کفاف کارکرد معمول سیستم به شیوه جاری را نکند. در چنین شرایطی سه راه حل اساسی وجود دارد:
• رفرم؛ وقتی که سازماندهی درونی سیستم از طریق اصلاح به تطابق با منابع موجود بیانجامد؛
• فروپاشی؛ وقتی این تطابق از طرق انقلابی صورت گیرد؛
• انجماد؛ وقتی که فاکتورهایی که سیستم را مورد تهدید قرار میدهند از طرق خشونتآمیز از میان برداشته شود و روابط متقابل در درون سیستم با قدرت کامل برپایه روابط متقابل نابرابر (فارغ از این که میان طبقات، مناطق مختلف، کاستها و یا کشورها باشد) تثبیت و حفظ شود.
اتخاذ “راه حل انجماد سیستم” تنها هنگامی ممکن است، که آن سیستم علیه هر نوع تأثیر نامطلوبی از خارج مصون باشد، یعنی وقتی که بتواند دنیای جهانی شده را تحت کنترل خود نگاهدارد.
تضاد میان برنامه خروج از بحران، آنطور که خبرگان آمریکایی انتخاب کرده اند و برنامه بدیلی که روسیه با کمک چین و سپس کشورهای “بریکس” و اکنون بخش بااهمیتی از جهان پیشنهاد میکند، اینجاست که سیاستمداران در واشنگتن فرض را بر این مینهند که قادر خواهند بود دنیای جهانی شده را به طور کامل تحت کنترل خود نگاه دارند و روند تکاملی آن را در سمت و سوی مطلوب خود هدایت کنند. از این رو وقتی که با محدود بودن پایههای مادی برای تثبیت مکانیسمهای سرکردگی جهانی خود روبه رو شدند، کوشش کردند معضل را از طریق سرکوب خشونتآمیز رقبای بالقوه خود به امید تقسیم مجدد منابع به نفع خود حل کنند. در صورت پیروزی، ایالات متحده آمریکا موفق میشد تجربیات اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه۱۹۹۰ را، که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و سیستم سوسیالیستی تحت کنترل آن غرب امکان یافت تا با تقسیم جدید منابع به نفع خود از ورطه بحران بگریزد، مجدداً تکرار کند.
در مرحله نوین، تقسیم مجدد منابع دیگر نه درجهت منافع کلکتیو غربی، بلکه تنها و تنها به نفع ایالات متحده آمریکا منظور شده بود. اگر این نیات عملی میشد، سیستم مهلت پیدا میکرد تا از انجماد روابط نابرابر موجود استفاده کند و خطر فروپاشی سیستم از درون را با کنترل تعیین کننده خبرگان آمریکایی بر منابع نظامی، طبیعی، مالی و صنعتی و خطر فروپاشی از بیرون را با نابودی مراکز قدرت بدیل برای همیشه و یا حداقل برای مدت تاریخی قابل تصوری از بین ببرد.
نحوه برخورد بدیل (که آنرا فعلاً روسی- چینی مینامیم) از این مبدأ حرکت میکند که روند کاهش منابع سیستم سریعتر از آن است که ایالات متحده بتواند مکانیسمهای انجماد سرکردگی جهانی خود را مستقر سازد. این امر باعث کشش و تنش در بین نیروهایی خواهد شد که فشار امپراتوری بر جهان حاشیهای را به نفع مرکزیت در واشنگتن اعمال میدارند و در ادامه به تلاشی اجتنابناپذیر سیستم خواهد انجامید.
دویست و یا حتی صد سال پیش سیاستمداران شاید بر پایه اصول “سقوط کننده را هل بده!” عمل میکردند و خود را آماده تقسیم میراث امپراتوری در حال زوال مینمودند. اما جهانی شدن، سقوط امپراتوری آمریکا را نه تنها برای صنایع و تجارت جهانی (آنطور که در اواخر قرن ۱۹ رشد کرده بود)، بلکه برای دنیای مالی نیز در سطح جهان خطرناک و پرهزینه ساخته و صریحاً بگوییم آمریکا میتواند تمدن را زیر آوار خود مدفون سازد.”
در واقع ، تفسیر تحلیل” روستیسلاف ایستچنکو” ما را به این نتیجه هدایت میکند که؛ اقطاب کنونی جهان سرمایه داری مانند؛ “روسیه- چین” ، ژاپن، و اتحادیه اروپا در شرایط کنونی جهانی سازی سرمایه نمیبایست از سناریوی ” ایالات متحده ی هژمون وارفته را هل بده” استفاده کنند و به انتظار تقسیم میراث امپراتوری آن بنشینند،همانگونه که ایالات متحده در نیمه دوم قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم میلادی با همین سناریو میراث خوار “بریتانیای هژمونیک” شد. چرا؟
بخاطر آنکه در شرایط جهانی سازی کل تمدن جهان سرمایه داری در زیر آوار ایالات متحده آمریکا مدفون خواهد شد.
به عبارتی دیگر می گویند؛ اگر چه استمرار بحران سال ۲۰۰۸، به همراه آشوب در بازارهای مالی، دلار آمریکا به عنوان پول برتر جهانی را در برابر چالش های بزرگی قرار داده است، ولی، در دوران گذار کنونی، وجود یک سرکرده ی ،بلحاظ تاریخی، در حال زوال و وجود ارز ذخیره و معاملات جهانی (دلار) برای سنجش و ارزش گذاری (قیمت، سود، دستمزد و غیره) در مناطق و بین ملت های مختلف هنوذ ضروری بنظر میرسد.
پس راه حل معضل دوران ما چیست؟
“روستیسلاف ایستچنکو” معتقد است: “در این رابطه، در چارچوب نحوه برخورد “چینی – روسی” عاجلاً راه حل مصالحهجویانهای پیشنهاد شد که کاهش رفتهرفته و تکاملی سرکردگی آمریکا و رفرم گام به گام روابط اقتصادی ، مالی و نظامی، و بینالمللی را بر پایه قوانین بینالمللی موجود در نظر داشت.
به خبرگان آمریکا “فرود نرم”، با حفظ بخش مهمی از سلطه نفوذ و سرمایه آنها ، البته با تطبیق رفتهرفته سیستم به واقعیات موجود (اجرای آن در مطابقت با منابع موجود)، با در نظر گرفتن منافع بشر و نه تنها منافع “بهترین بخش” آن در شکل “۳۰۰ فامیل”، که واقعاً حتی خطر آن میرود که به “۳۰ فامیل” تبدیل شود، پیشنهاد شد. بالاخره همیشه بهتر است که انسانها به توافق برسند، به جای آنکه مجبور شوند دنیای نوینی را روی خاکستر دنیای کهنه بنا کنند، به ویژه که در سطح جهان تجربیات مشابهی وجود دارد.”
سازماندهی درونی نظام سرمایه داری در ایالات متحد ( همخوان با مدیریت جهان سرمایه داری توسط قدرت مالی- سیاسی وال استریت) کماکان بر حفظ هژمونی و سرکردگی جهانی آمریکا و نقش دلار بمثابه ی ارز ذخیره و مبادلات جهانی مصر است، در حالیکه منابع موجود کنونی آن کشور کفاف کارکرد جهانی معمول گذشته ی آنرا نمیدهد.
پرسش های اصلی بقرار ذیل اند:
(الف) آیا نحوه برخورد بدیل “روسی- چینی” که فرآیندهای کاهش منابع سیستم را سریع تر از آن ارزیابی کرده که ایالات متحده بتواند ساز و کارهای انجماد سرکردگی جهانی خود را مستقر نماید شرایط عینی پیدا کرده است؟
پاسخ آری است.
(ب) و آیا این امر باعث کشش و تنش در بین نیروهایی شده است که فشار امپراتوری بر جهان حاشیهای را به نفع مرکزیت در واشنگتن اعمال میدارند و در ادامه به تلاشی اجتنابناپذیر سیستم” با فرود نرم” خواهد انجامید؟
بازهم پاسخ آری است. ما هم اکنون شاهد خروج انگلیس از ناحیه پولی یورو هستیم ، و ایضا نمود این تنش ها را نیز در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا مشاهده می کنیم.
کاهش منابع سیستم کدامند؟ :
(الف) یورو رقیبی جدی در جایگزینی دلار بمثابه ارز ذخیره و مبادلات جهانی شده است،
(ب) در استمرار بحران جهانی سال ۲۰۰۸ تاکنون، ۵۴ کشور جهان در قراردادهای دوجانبه منعقده شده فی مابین از دلار بمثابه ارز ذخیره و مبادلات استفاده نکرده اند، لذا ایالات متحده آمریکا کم کم از حق الامتیاز ضرب دلار بعنوان امتیازی امپریالیستی در حال محروم شدگی است.
چرا دولت آمریکا از اینکه کشورهای دیگر، ذخیره خود به دلار را کاهش دهند نگران است؟
جواب ساده اش این است که داشتن اختیار چاپ دلار با هدف بازپرداخت وام ها، یک امتیاز بزرگ امپریالیستی است. داشتن چنین امتیازی، به گفته ی مجله ی اکونومیست، مثل این است که شما به دیگران چک بدهید بدون اینکه آنان این چکها را نقد کنند. این امتیاز که “ساینیوریج” یا حق الضرب (تفاوت بین هزینه تولید پول و ارزش اسمی آن) خوانده می شود به دولت آمریکا امکان داده است که هزینه مالی جنگ های امپریالیستی خود را فراهم کند و نیز باعث تقویت چشم گیر اقتصاد ملی آن کشور شده است؛ اقتصادی که با کاغذ، کالا خریده است.
اما اکنون سرمایه گذاران خصوصی و بانک های مرکزی بطور فزاینده ای نسبت به این چک های بی معنی محتاط می شوند. آنان اینک پس از گذشت نسل ها و برای اولین بار، یک گزینه ی معین مثل “یورو” به جای دلار را پیشرو دارند. شواهد زیادی وجود دارد که نشان می دهد، یورو ایفای نقش خود به عنوان پول بزرگ جهانی را آغاز کرده است.
تاکنون درآمد ناشی از امتیاز حق الضرب هزینه های تسلیحاتی و اکثر جنگ های نظامی و نیابتی ایالات متحده را تأمین کرده و افزایش رفاه مردم آن کشور را تضمین نموده است.
(ج) دکتر مهرداد وهابی در مقاله “بحران سابپرایم، ماجرای سهام مسموم و دیون خارجی” نوشت:
ریشهی بحران مالی امروز نه در بازار مسکن که در بدهیهای خارجی آمریکا نهفته است.
تنها طی چهار سال گذشته بخش خصوصی ایالات متحده مبلغی معادل سه تریلیون دلار از خارج قرض کرد. این پول مستقیم و غیرمستقیم از کشورهایی نظیر چین، آلمان، ژاپن و عربستان سعودی به سوی آمریکا سرازیر شده است که در معاملات تجاری خود با آن کشور از مازادهای تجاری عظیم برخوردارند. سرمایهگذاران خارجی داراییهای خود را به نهادهای مالی آمریکا واگذار کردند و این داراییها در آمریکا پول وامهای رهنی را تأمین کردند. بهعبارتی سادهتر، آمریکاییها پساندازهای جهانی را در کشور خود جمع کردند و از قِبَل آن به مصرف انبوه خود ادامه دادند. جهانیسازی برای آمریکا منشأ خیر بوده است و بدون آن دولت آمریکا نظیر دولت ایسلند از مدتها پیش مجبور به اعلام ورشکستگی بود. تنها تفاوت ایسلند که در دو دههی اخیر شاگرد ساعی مکتب نولیبرالیسم و مدل آمریکایی سرمایهداری بوده است همین محرومیت از مزایای جهانیسازی بود و بس. برای آمریکا، جهانیسازی یعنی جهانیشدن دیون و قروض این کشور، یعنی صدور لااقل نیمی از وامهای مسموم به خارج، یعنی تنزل قیمت دلار و صدور کالاهای آمریکایی، یعنی افزایش قیمت یورو در قبال دلار و رکود پولی اروپا. آمریکا بدهیها، رکود اقتصادی و هزینههای جنگی خود را جهانی کرده است. در این میان نهادهای بینالمللی دوران برتون وودز اول و دوم یا توافق واشنگتن نظیر صندوق بینالمللی پول چندان از اهداف اولیه خود دور افتادهاند و به عامل مستقیم خزانهداری ملی آمریکا مبدل شدهاند که بنا به گفتهی استیگلیتز، رییس جمهور آمریکا قادر نیست فرق چندانی بین این دو نهاد قائل گردد.
برخلاف دوران پس از جنگ دوم جهانی، اقتصاد آمریکا نه تنها لوکوموتیو اقتصاد جهانی نیست بلکه به عامل اصلی جهانی شدن رکود مبدل شده است. بدین اعتبار تجدید نظر در نظم پس از جنگ جهانی دوم یا توافقات برتون وودز اول و دوم گریزناپذیر است و اجلاس ۱۵ نوامبر ۲۰۰۸ در یکی از حومههای واشنگتن تنها نخستین گام در این راستاست.
بدون بازنگریهای اساسی در توافقات برتون وودز و واشنگتن، اروپا نظیر چین، ژاپن و روسیه قادر به رویارویی با رکود اقتصادی نخواهد بود. این آوار جمعی «نظم جدید جهانی» که این بار در خارج از آمریکا با نوایی بلند سر داده شده است نه تنها پیامآور پایان تفوق آمریکا بر جهان است بلکه منادی خطری بزرگ برای اقتصاد آمریکاست: خطر سقوط اعتبار دلار بهعنوان پول تنظیمکنندهی جهانی و تحول بحران مالی خصوصی آن به یک بحران مالی دولتی تمام عیار.
بدینسان با تجدیدنظر در توافقات برتون وودز و واشنگتن، تاریخ کار خود را از همانجا پی میگیرد که در سال ۱۹۸۹ با سقوط دیوار برلین رها کرده بود: تخریب نظم جهانی فردای جنگ و معماری نظم جدید جهانی. ( سایت تحلیلی البرز،۱۳۸۸/۰۱/۱۸)
(د) اکنون با براه افتادن بانک توسعه آسیائی توسط دولت چین و ملحق شدن اکثر همپیمانان واشنگتن به آن تهدیدی واقعی برای بانک جهانی تحت سلطه ی ایالات متحده آمریکا بوجود آمده است.
(ه) با توجه به قدرت بی رقیب ایالات متحده در دریاها دولت چین تلاش دارد که با توسعه ی و احداث راه ابریشم از طریق جغرافیای سیاسی”اورآسیا” خود را به اروپا برساند و تجارت بین قاره ای را از طریق احداث راه آهن توسعه دهد.
ایالات متحده نیز درصدد توسعه پیمان های تجاری؛ “دو ﺳﻮی اﻗﻴﺎﻧﻮس اﻃﻠﺲ (جی،ام، تی)” و ” هر دوﺴﻮی اﻗﻴﺎﻧﻮس آرام (“ﺗﺮاﻧﺲ ﭘﺎﺳﻴﻔﻴﻚ”) است که با قدرت بی رقیب نیروی دریائی خود همآهنگی دارد. اینکه هر دو نامزد انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده اعلان کرده اند که بمحض موفقیت در احراز مقام جمهوری این پیمان ها را ملغا می کنند، شعاری انتخاباتی و پوچ است.،
(و) استراتژی نظامی ایالات متحده، در پنج سال اخیر، برای بی ثبات کردن جهان با تأخیر ، فرسایش، و هزینه های سرسام آور مالی و تراژدی انسانی همراه بوده که باعث نا امیدی شرکای قدیمی نیز شده است. سیاست آمریکا در قبال روسیه تا آخر به پیش نرفت و در اوکراین و سوریه به انتها رسید. از این به بعد یا جنگ تمام عیار هسته ای (انتخاب هیلاری کلینتون) بود یا قبول راهبرد “فرود نرم” پیشنهادی محور روسیه – چین. نخبگان آمریکائی و رئیس جمهور جدید منتخب “آقای ترامپ” بطریقی با راهبرد “فرود نرم” کنار آمده اند.
راهبرد پیشنهادی “فرود نرم” را ابتدا آقایان “کری و اوباما” پذیرفته بودند، ولی وال استریت قبول نمیکرد که از منافع ۳۰۰ خانوار ثروتمند جهان اندکی کاسته شود. برنامه “برگزیت” در همین راستا اجرائی شد. درعوض نخبگان ایالات متحده آقای ترامپ را وارد صحنه نمودند که شرایط اقتصادی – اجتماعی نیز برای ورود او آماده بود.
حتی تصمیم سازان ایالات متحده بر آن بودند در صورت لزوم میبایست با کارت الکترال او را به مقام جمهوری برسانند.
ترامپ از ابتدا با شعار کاهش مالیات ثروتمندان و کوچک تر نمودن لقمه ی بقیه اقشار و طبقات اجتماعی در ایالات متحده وارد صحنه شد که حجت را بر رأی دهندگان تمام کرده باشد. برنامه حذف “مراقبت های درمانی اوباما” در چارچوب کاهش بدهی ها آمریکا ضرورت حتمی دارد.
آنانیکه ترامپ را پوپولیست می نامند معنی طبقاتی پوپول را نمی فهمند. ترامپ مانند احمدی نژاد وعده ی پرداخت یارانه ی نقدی به لمپن های “کار” و “سرمایه” نداده، بلکه درصدد است که اندک یارانه هائی را که از دست وال استریت در رفته و به اقشار و طبقات میانی و زحمتکشان آمریکائی ، در چارچوب سیاست های مالی – پولی نوکینزگرایانه ی دمکراتها ، رسیده را نیز قطع نماید. ترامپ مالیات ثروتمندان را بمنظور ممانعت از فرار مالیاتی سرمایه گذاران به جزایر امن، و ترغیب آنان به سرمایه گذاری و ایجاد مشاغل جدید میدهد. ترامپ اخراج کارگران غیر قانونی مکزیکی را برای فراهم آوردن موقعیتی برای استخدام کارگران آمریکائی مد نظر دارد. در نظام مبتنی بر سرمایه تحقق ارزش اضافی در فرآیند کلی بازتولید باعث باز تولید خود نظام سرمایه داری میشود.
اکنون،بعضی از مقام های جمهوری اسلامی با “روسوفیل گرائی” بیان اظهاراتی سبک و نسنجیده را آغاز کرده اند. آنان دقت نمیکنند که از این ببعد بازی با کارت” روسیه و پوتین” بسیار مخاطره آمیز است.
دوران بازی با تضاد تمام شده است. مصدق با مانور برتضاد منافع بین انگلیس و آمریکا تا زمانی برنامه های خود را به پیش میبرد که آنها متحد نشده بودند.
یا باید به درخواست رسمی مجلس دومای روسیه از مجلس شورای اسلامی ایران “الحاق کریمه به خاک روسیه” را پذیرفت تا وعده ی نماینده مسکو در سازمان ملل در مورد عضویت ایران در سازمان شانگهای عملی شود، و یا باید حداقل در سیاست های خاورمیانه ای نظام جمهوری اسلامی، با اعلان بی طرفی، تجدید نظر گردد.