« خودـویرانگریِ بیقرار و بیامانِ روشنگری، اندیشهورزی را ناگزیر میکند که آخرین بیعاریِ خامسرانه در برابر عادات و گرایشهای روحِ زمانه را نیز از خود براند.» (هورکهایمرـآدورنو، دیالکتیک روشنگری)
چه اوج شهابواری برای این صفت مصنوعی تازه به بازار رسیده! تا همین چند سال پیش هیچکس بهواقع واژه و معجونی بهنام «پساـحقیقی» (postfaktisch) را نمیشناخت. افکار عمومی آلمانی با این اصطلاح نخستین بار زمانی آشنا شد که، بنا به گزارش روزنامهی فرانکفورتی، آنگلا مرکِل صدراعظم این کشور، در پائیز سال پیش و در واکنش به نتایج انتخابات ایالتی در برلین از «زمانهی پساـحقیقی» نام برد.(۱)
کوتاه زمانی پس از آن، «انجمن زبان آلمانی» واژهی «پساـحقیقی» را واژهی برگزیدهی سال میلادی ۲۰۱۶ خواند.(۲) بهاینترتیب زبانپژوهان آلمانی پا جای پای همکاران انگلیسیشان در مؤسسهی «فرهنگ لغات آکسفورد» نهادند که اندک زمانی پیش از آن، اصطلاح هممعنای آن، یعنی اصطلاح «پساـحقیقت» (post truth) را بهعنوان واژهی سال ۲۰۱۶ برگزیده بودند. البته پیدایش این واژه برمیگردد به ماه مارس ۲۰۱۶، یعنی زمانی که خانم «جین لیور» تاریخنگار دانشگاه هاروارد، سرگرم تأمل دربارهی اوجگیری امروزین پوپولیسم راستگرا بود(۳)، جریانی که مشهور است هوادارانش رابطهای ولنگارانه با حقیقتِ امور واقع دارند.
به نظر میآید این صفت، که همچون آتشی زبانهکش سراسر شبکههای مجازی اجتماعی را درنوردیده است، واقعاً تلنگری به حساسترین عصب زمانه باشد. «انجمن زبان آلمانی» در بیان استدلال خود برای گزینش این واژه بهمثابهی واژهی سال مینویسد که قصدش جلبتوجه به «تحول سیاسی ژرفی» است که بدان سو راه میبرد که در گفتگوها و مشاجرات سپهر عمومی اینک احساسات، واقعیات را از میدان به درمیکنند. «بیشازپیش لایهها و قشرهای بزرگتری از جامعه آمادهاند تا در ابراز انزجارشان علیه “بالاییها” واقعیتها را نادیده بگیرند یا حتی دروغهای آشکار را با آغوش باز بپذیرند.»
بنابراین واژهی سال ۲۰۱۶ [در آلمان و انگلستان] نشانگر یک جبههبندی ایدئولوژیک نیز هست؛ همانا: دریکسو واقعیتهای جاودانه و خللناپذیر روشنگری، که اغلب ــ به اعتبار اجبار عینیشان ــ نامطلوباند، و در سوی دیگر و روی درروی آنها، خرد گریزی و دروغهای پوپولیسم راستگرا، با هیاهوی نفرت و دشمنی برانگیزشان که مملو است از احساسات و هیجانات. به این قرار و به اعتبار روبنایی دانشگاهی، مفهوم واقعیت و حقیقت متناظر میشود با «بالاییها»، یعنی نخبگان صاحبمنصب سرمایهداری در سیاست، در علوم، رسانهها و زندگی اقتصادی؛ و مفهوم خردستیزی و دروغ متناظر میشود با تودهی مردم نادان و بیفرهنگ.
«پاسداران خردگرایی» در برابر تندباد
هفتهنامهی «دی تسایت» برای به کمال رساندن این ایدئولوژی روشنگری در مقالهای بسیار طولانی میکوشد به کنکاش دربارهی صفت «پساـحقیقی» بپردازد(۴). این پرچمدار فرسودهی فرهنگ بورژوایی در آلمان، که ناقوس مرگش بهصدا درآمده است، در این مقاله، همهی نکبت کپکزدهی ایدئولوژی روشنگری سرمایهداری پسین را، همراه با همهی باورهای پوک و میان تهیاش با دموکراسی سرمایهدارانه متناظر دانسته است.
با عزیمت از جانمایهی زمانهی پساـمدرن، که برآن است هیچ حقیقت اجتماعی عینیای وجود ندارد و حقیقت باید در جامعههای آزاد «در مناقشه و معامله» تعریف شود، در این مقاله نیز حقیقت بهعنوان امری منوط به نگرنده اعلام میشود که نهایتاً باید در بازار (رسانهای) باورها و عقیدهها موضوع معامله باشد. بنابه نظر هفتهنامهی «دی تسایت»، شالودهی و معیار این «چانهزنی» بر سر حقیقت، خرد روشنگری است.
«از آن زمان که دکارت کوشید بهجای استناد راحتطلبانه بهقول کلیسا، وجود خود را بهنحو منطقی اثبات کند، در قلمروی بیرون از دولتهای تمامگرا، چنین اجماعی استقرار یافت: ما چیزی را حقیقت میدانیم که بتوان اثباتش کرد. از همین رو، امروز گالیله نباید هراسی از به محاکمه کشیده شدن داشته باشد، به جرم اینکه میتواند اثبات کند زمین گرد است.» (دی تسایت)
به اعتبار این مقاله، این اجماع اینک فسخشده است و آدمیان «روزگارِ استدلال و استناد به امور واقع را بهعنوان نیروی انگیزانندهی کنش ما» پشت سرنهادهاند. ازاینرو «پاسداران خردگرایی» (در هیأت تحریریهی دی تسایت؟) در هیجدهمین سال پس از تولد گوگِل، بیاعتبار شدهاند، کذب همتراز و همارز حقیقت ایستاده است و باورها دوشادوش دانش. این غرولند دربارهی از دست رفتن پایههای کسبوکار مطبوعات بورژوایی بهواسطهی اینترنت، سر آخر به نتیجهای نمکشیده و بدبینانه میانجامد که آبشخورش رمانتیسیسم نابههنگامِ روشنگری است: «دموکراسی مدرن بهمثابهی پروژهی غایی روشنگری برای جامعه، بهمثابهی تنها شکل حکومت، که پیشرفت را مهمتر میداند از آویختن به قدرت، آیندهای ناروشن و نااستوار را پیش روی خود میبیند.»
«تسایت» غر میزند که علاوه براین، «هواداران تمامگرایی» کارشان به جایی رسیده که حتی حریف دموکراتشان را نیز «پساـحقیقی» بنامند. این صفت که زمانی توصیفکنندهی تطوری اجتماعی بود، اینک معنایی جز عدم تطابق با واقعیتها ندارد. برای این کار واژههای «کاذب» و «ناراست» کفایت میکردند.
درعینحال این هم واقعیتی است که دستکم در آلمان، نخست پوپولیسم راستگرا بود که مدعی شد میخواهد از «حقایق ناخوشایند»(۵) سخن بگوید و واقعیتها را به نام بنامد و بیپرده بازگو کند. بهویژه باید از ظهور چهرهی پرجنجال راستهای تازه در آلمان، یعنی از «تیلو زاراسین»، نژادپرستِ «محترم و باوقار» سوسیالدموکرات، نام برد که زبالههای تفکر نژادپرستانه و سوسیالـداروینیستیاش را با موفقیت هرچهتمامتر بر سر هر بازار فروخت؛ کسی که تهیدستان مستمریبگیر و مسلمانان را کسانی نامید که به لحاظ ژنتیک کمارزشتر از انسانهای دیگرند.(۶)
هردو سر این تقابل، چه صاحبمنصبان سرمایهداری پسین در رسانهها و چه انبوههی خلوچلهای مخالفهای اینترنتیشان در شبکههای اجتماعی، همواره ادعاهای خود را متکی میدانند به خرد و به آنچه روزی یکی از روزنامهنگارنماها، شعارش را میداد: واقعیتها، واقعیتها، واقعیتها(۷) بنابراین، تمایز بین این گلهی اوباش اینترنتی راست افراطی و دستاندرکاران صنعت و فرهنگ، ــ که دائماً از بربادرفتن مهار خرد گلایه میکنند ــ تمایزی است در درجه و میزان اعتبارشان. زیرا «واقعیتهای» نولیبرال پاسدارانِ دموکرات اخلاق و منشِ نیک در نشریهی «تسایت» نیز به نظر نمیآید استوارتر باشند از «حقایق ناخوشایندِ» موجود سوسیالـداروینیستی مانند «تیلو زاراسین».
هفتهنامهی «تسایت» برای نشان دادن کنشهای نمونهوار «پساـحقیقی» جنبشهای پوپولیستی، نمونههای گوناگونی عرضه میکند، ازجمله این رفتار «معارض با واقعیتها» را مورد اعتراض قرار میدهد که:
جریان برگزیت [خروج انگلستان از جامعهی اروپا] در انگلستان موفق شد در یک نظرخواهی عمومی رأی اکثریت بیاورد، درحالیکه همهی نهادها و مراجع علمیِ اقتصادی اعلام کردند که برگزیت خسارتهای عظیمی برای انگلستان به همراه خواهد داشت.
این مضحکهی واقعی که از سوی «تسایت» بهعنوان دلیل طرح شده و به ضمانت آن، «نهادهای علمیِ اقتصادی» میتوانند اینک بهعنوان پناهگاههای امن خرد روشنگری، مدال افتخار را به سینه بزنند، تنها پیآمد درکی نسبیگرایانه از حقیقت است، که معبدش روحِ پساسرمایهدارانهی زمانه است. فراموش نکنیم: حقیقت نتیجه و پیآمد «معامله و چانهزنی» همگانی، مبتنی بر شالودههای خرد روشنگری، است. و در این بازار عقاید، نهادهای علمیِ اقتصادی از قدرت معاملهگرانهی بزرگی برخوردارند.
دقیقاً در همین نمونهی مشخصی که «تسایت» به دست داده است، خرد روشنگریِ عرضهشده از سوی این نشریه به دلیل تقیدش به وضع بحرانی کنونی، به اسطورهسازی مبدل میشود، به باور کورکورانه به بازار. جدی گرفتن همهی آنچه «نهادهای اقتصادی» در دهههای اخیر بهمثابهی واقعیتها میفروشند، چیزی نیست جز گمشدن تمام و کمال در جنگل ایدئولوژیهای «پساـحقیقی». اگر چنین میبود، میبایست همهی «نهادهای اقتصادی» پیش از بروز بحران سال ۲۰۰۸ در آمریکا، مردم را بهطور عمومی و آشکار هشدار میدادند(۸).
این نمونهی آشکار برای محدودیت ایدئولوژیک جریان اصلی غالب و افراطیگری، که از سوی یکی از گواهانِ همآوازشده با وضع موجودِ روزگار ما تولیدشده و ازاینرو قابلتأمل است، نشانگر شالودهی مشترک هر دو جریان ایدئولوژیک سرمایهداری پسین است؛ همانا آگاهیِ چیزگونشدهای که مأوایش هم نولیبرالیسم است و هم راستگرایی افراطی؛ همین آگاهی است که غولـواژهای مثل «پساـحقیقی» را تولید میکند.
حتی آدورنو نیز مدتها پیشازاین در نوشتهی معروفش «تعلیم و تربیت پس از آیشویتس» به این نکته اشاره کرد که اجتماعی شدنِ سرمایهدارانه فراگیر و بیروزن، «آگاهیای چیزگون شده» به بار میآورد که نهایتاً بازنمایانندهی درونیترین هستهی ایدئولوژیسازیِ راست افراطی و بالقوه ویرانگر است. به نظر آدورنو، آگاهیِ چیزگون شده «عمدتاً چیزی است که علیه همه چیز بودن را، علیه بصیرت نسبت به مشروط بودگی خویشتن نیز به کار میبندد و چنین نامشروط بودنی را بهمثابهی امر مطلق، مقرر و مستقر میکند.» حاملان آگاهیِ چیزگون شده هویت خود را، «چنین بودنشان را ــ اینکه آدمی همین است که هست و نه گونهای دیگر ــ بهغلط همچون امری طبیعی، بهعنوان دادهای دگرگونیناپذیر میپندارند»، بهجای آنکه آن را بهمثابهی «شدن یا تکّونی» از طریق اجتماعیتیافتن بفهمند.
من [همچون سوژه] هستم، او [همچون شئ] هست؛ این است اسطرلاب آگاهیِ چیزگون شده. در سرمایهداری، آگاهی همچون پدیداری صِرفاً در سطح، دریافت میشود. بنا بر آگاهیِ چیزگون شده، ما در سرمایهداری همه چیز را تنها به این دلیل تغییر میدهیم، تا همه چیز همانگونه که هست برجای بماند؛ همانگونه که همیشه بود. دقیقاً همین اندیشهورزی در قالب و قوارهی چیزها، همین اندیشهورزی سرمایهدارانهی مثله شده که از فهم فرآیندهای اجتماعی، تحولات و تناقضات روی میگرداند و مشروط بودگیِ تاریخی خود و جامعهی سرمایهداری را نمیپذیرد، است که شالودهی بنیادین گفتمان عمومی و رسمی سرمایهداری پسین را میسازد.
درست از همین روست که «تسایت» شکوه میکند که «پساـحقیقی» معنای دیگری جز «کاذب» ندارد و توصیف وضعیت دگرگون یافتهای در جامعه و فرآیندی است که دیگر نمیتواند مصداق این واژهها باشد. صفت «پساـحقیقی» خود، در زمانی کمتر از چند ماه مقهور فرآیند چیزگون شدگی شده است. این صفت، اینک خود محصول چیزگون شدگی است.
این واژه بیان آگاهیِ چیزگون شدهای است که تنها در قالب امور واقع میاندیشد و نه دیگر در ظرف پیوستارها و فرآیندها. ایدئولوژی نولیبرالی حاکم با انتقاد از مفهوم «پساـحقیقی»، که آن را دائماً با انبوههی هیاهوهای راستهای جدید در اینترنت متناظر قرار میدهد، درواقع شکلهای روبهزوال و فروپاشی خود را ــ که مدتهاست پساایدئولوژیکاند ــ در قالب یک عبارت کوتاه و یک واژه موردانتقاد قرار میدهد. از همین رو، این دو جریان ایدئولوژیک، نولیبرالیسم و پوپولیسم راستگرا، قادر نیستند خود را بهمثابهی محصولات فروپاشی فرآیند ایدئولوژیک و اجتماعی واحدی ببینند. گمانی نیست که نولیبرالیسم به لحاظ تاریخی نیز، آشیانه و زادگاه راستهای جدید بود(۹).
اینگونه اندیشهورزی در قالب واقعیت چیزگون شده و جدا افتاده از یکدیگر که پیوستگیها و تحولات تاریخی را از خود میراند، مدتهاست که هژمونیطلب است. این اندیشهورزی مانندِ تفکر یک ّبُعدیِ شومنی تلویزیونی است که برنامهی مسابقهی معلومات عمومی را برگزار میکند. میلیونها تماشاگر تلویزیونی چنین برنامهای، پاسخ به سؤالات را بالاترین مرتبهی دانش و دانایی میدانند. و دقیقاً همین واقعیتهای منجمد شده در اشیاءاند که بریدهشده از متن و بستر اجتماعی و تاریخیشان آغوشِ پذیرندهای برای ابزاریکردن و ابزاریشدنِ ایدئولوژیک دارند. صفت «پساـحقیقی» در خود متناقض است: در این صفت آگاهیِ چیزگون شده، ناآگاهانه از گرایش به ابزارسازی از واقعیتهای چیزگون شده، شِکوه دارد.
این نگرش، از یکسو شامل «اجبارهای عینی» نولیبرالی و اجبار گفتمانیِ متناظر با آن میشود که به اعتبار آنها، طرح سیاسی عقب راندن سیاستهای دولت رفاه(معروف به «برنامهی ۲۰۱۰»)(۱۰) در آلمان پیاده شد و تنها با تجاهل نسبت به تضادها، فرآیندهای بحرانی و مشروط بودگی تاریخی سرمایهداری قابل توجیه بود؛ اجبارهایی که معلول «چیزها»یند، معلول اشیاء. و از سوی دیگر نمونهی آشکاری است برای زبان چیزگون کنندگی، که تنها ناظر بر بتوارگی واقعی جامعهی سرمایهداری است.
بدیهی است که واقعیتهایی که مولود فقیرسازی لایهها و بخشهای بزرگی از مردم و پیدایش قراردادهای کاری نامعلوم و نامطمئن بودند ــ و در بحثها و جاروجنجال دربارهی کتاب زاراسین(۱۱) هم مورداشاره قرار گرفتند ــ تنها بهمثابهی یکچیز، یک امر واقع دریافت و فهمیده شدند، نه بهمثابهی پیآمد و فرآیندهای اجتماعی حذف و طرد اعضای جامعه که خود منبعث از تضادهای درونی سرمایهداری است. از بطن این واقعیتِ منفک شده از بستر اجتماعی و سیاسیاش، یعنی از درون تودهی رو به رشد لایههای پائینی است که بهوساطت بحثهای [نژادپرستانهای مثل ادعاهای] زاراسین، لجنزاری از ایدئولوژی سوسیالـداروینیستی و نژادپرستانه شکل میگیرد و همچون جرقهای به خدمت دامنگیر شدن آتش راستهای تازه در آلمان درمیآید.
اما زایش و روند پیدایش آگاهی چیزگون شده را تنها زمانی میتوان بهتمامی دریافت که همهنگام دربارهی سرشت بتوارهکنندهی اجتماعیشدنِ سرمایهدارانه و نقش سراسری سرمایه بهمثابهی سوژهی خودمدار در جامعه تأمل کنیم، سوژهای که البته هرروزه و به معنای دقیق کلمه از سوی سوژههای رقیب در بازار ساختهوپرداخته میشود، اما بهوساطت بازار، «در قفا و بهدور از چشم تولیدکنندگان» (مارکس) پویاییای درونی پیدا میکند و در برابر این تولیدکنندگان همچون قدرتی بیرونی و بیگانه و در شکل اجبارهای عینی، دستورات بازار، مجادلات و تناقضاتی فزاینده که بحرانی و بحرانزایند، ظهور میکند.
از همین احساس درماندگی و «مقهور بیگانه بودن» است که امروزه همهجا و بهوفور، ایدئولوژیهایی دایی جان ناپلئونی سر برمیآورند و در بیگانهستیزی یکجا جمع میشوند. آدورنو با جلبتوجه به این نوع از آگاهی چیزگون شدهای که انسانها بهوساطت آن «خود را با چیزها همگون و همسنگ» میکنند و از این طریق «دیگران» را نیز در صورت امکان با چیزها همگون و همسنگ قرار میدهند، دستکم این وضع را مورداشاره قرار داده بود.
آنچه در اینجا آشکار میشود، موضع پوچ عاملین بازار در چارچوب خودمداریِ ارزشافزایی سرمایه است. سرمایه بهمثابهی سوژهی خودمدار از یکسو انسانها را به ابژههای جنبش ارزشافزایی خود، به اشیا و به کالاهایی مبدل میکند که در بازار کار دادوستد میشوند؛ انسانهایی که به این شکل وساطتشده از حاکمیتی بیسوژه همچون قانون طبیعت و با احساسی پنهان از ناتوانی و درماندگی تن میدهند. درعینحال، تنها مجال و امکانی که برای لحظهای زیستن در قوارهی تقلیدی رنگپریده از سوبژکتیویته وجود دارد، این است که انسان همچون صورتک اقتصادی (مارکس)، در خودمداریِ ارزشافزاییِ افسارگسیختهی سرمایه در راه کمال مطلق، به نحوی «سوبژکتیو» مشارکت کند؛ و از این طریق، و بهنوبهی خود «دیگران» را به ابژهها تنزل درجه بدهد و «با اشیا همسنگ و همتراز کند».
در چارچوب بتوارگی واقعی که سوژهی خودمدار را جاودانه میکند، همهی ساکنان آسیاب سرمایه همزمان حضور دارند: سوژهی انباشت و ابژهی درمانده و ناتوانش. همهی ساکنان این آسیاب سرمایهداری جهانی همچون سوژهـابژههای جنبش ارزشافزاییِ بهخود متکی شدهای عمل میکنند که خود را جاودانه میکند، حال آنکه رابطهی مشخص بین این دو قطب، به وضعیت سلسله مراتبی مشخص در فرآیند بازتولید سرمایه وابسته است.
بدین ترتیب تاریخ انسانی، تاریخ روابط بتواره است. انسانها بهمثابهی عاملین جامعه، ناآگاهانه دینامیسمی در سراسر جامعه پدید میآورند که در چشمشان همچون «شئ» بیگانه پدیدار میشود. در آغاز، پوشیده و پیچیده در باور انسان به بتان و بتوارهگان، امروز در پوشش بتوارگی سکولار شده به دست روشنگری و در قالب آگاهیِ چیزگون شده با «اجبارهای عینی»اش. این اوضاع نتیجهی تاریخیِ روشنگری سر و دمبریده و خرد ابزاریای است که آن را پدید آورده است: خردی که خود در پی دست یازیدن به اهدافی غولآسا به میانجی وسیلهای عقلایی است. نخست با چیره شدن بر، و درگذشتن از، این بتوارگی واقعی اجتماعی ــ و بنابراین درک آگاهانهی جامعه از طریق شکل و محتوای بازتولیدش ــ است که چیزگون شدگیِ آگاهی را سپری کرد و آبشخور راستگرایی افراطی را خشکاند.
روشنگری از همان آغاز و در گستردهترین معنای اندیشهورزی مترقی به دنبال این هدف بود که انسانها را از ترس رها سازد و آنها را همچون خدایگان و سرور، مستقر و مقرر سازد. اما جهان روشنگری یافتهی امروز [اشارهی کنایهآمیز آدورنو به دوران نازیسم -م] تنها در فاجعهای پیروزمند میدرخشد.
آری، این است سکوت بزرگ و حفرهی خالی، یا در حقیقت، دروغِ خرد روشنگری که امروز به خیانت تودهوار صنعتِ فرهنگ راه برده است و بهویژه در دورانهای بحران، روشنگری را به اسطوره و افسانه بدل میکند: انسانها «سروران» فرآیند بازتولید اجتماعی خود نیستند. روشنگری مدعی بود که میتواند مهار سرنوشت انسان را در دستان خود او بگذارد؛ در مقابل تک جهانی که مدیریت سرمایهدارانهاش بیشازپیش عقلایی شده است، احساس ناتوانی و درماندگی را در انسان به مرزهای شناختهنشده میکشاند.
عقلانیت سرمایهدارانه، ابزاری و معطوف به هدفی که خرد روشنگری خود را بدان شهره و مفتخر میداند، عقلانیتی نابینا نسبت به این پیوستارها و به نحوی ایدئولوژیک سر و دمبریده، در سطح و از منظری سراسر اجتماعی، به غایتی در خود مبدل میشود که غیرعقلایی، بتواره و در خود متناقض است: انباشت افسارگسیخته و بیدروپیکر سرمایه، که به میانجی صَرف نیروی کار در تولید کالایی تحقق مییابد. بااینحال سرمایه میکوشد جوهر خویش را، یعنی کار ارزشآفرین را، به یاری مقررات بهاصطلاح عقلاییسازی که بهوساطت رقابت و بازار جامهی عمل میپوشند، از روند تولید بیرون براند. این پویایی ذاتی و تناقضآفرین، سرمایهداری را که از حدود ۳۰۰ سال پیش در جبههی بسیار گسترده بر جهان حاکم شده است، به یک شکلبندی اجتماعی که به لحاظ تاریخی کوتهعمر و بسیار نااستوار است، تبدیل میکند.
تثبیت وضع موجود از راه شخصی کردن علل بحران
برای گریز از این تضاد درونی، رابطهی سرمایه باید همواره به امواجی از خودگستری پناه ببرد، قلمروهای تازهای برای ارزشافزایی فتح کند و از این طریق دگرگونیهای کار زنده در شاخههای کهنه و جاافتادهی صنعت را جبران نماید. بدون چنین توسعهی تازهای سرمایه از هم خواهد پاشید. علم اقتصاد بورژوایی برای این فرآیند نام تغییر ساختاریِ صنعت را اختراع کرده است و به این مقوله، ایمان به این باور را نیز یدک بسته است که سرمایهداری همواره میتواند با ایجاد شغلهای تازه، شغلهایی را که از راه «عقلاییسازی» از دست میروند، جبران کند.
بنابراین، رابطهی سرمایه از زمان چنگ انداختنش بر سراسر جامعه، اسیر فرآیندی تاریخی است که بیشازپیش به انکشاف تضادهایی در سطح جهانی میانجامد؛ تضادهایی که برای آگاهیِ چیزگون شده خیلی ساده قابلدرک نیستند. از منظر این آگاهی، همیشه جهان چنین بوده است که هست. اما زمانی که این «تغییر ساختاریِ صنعت» دچار بحرانهای ساختاری حاد میشود، ــ مثلاً در سالهای دههی ۳۰ در قرن بیستم یا در جریان دورهی بحرانی امروزی ــ آگاهیِ چیزگون شده ناچار میشود با «اختراع واقعیتها» وضع را تثبیت کند. برای این کار و از طریق انتساب علل بحران به اشخاص، این یا آن فرد یا گروه بهعنوان مفسد و مقصر اصلی عَلَم میشود (اینها اغلب قربانیان بحران یا گروههای ضعیف و حاشیهای جامعهاند). از راه دامنزدن به این توهم و پندار پوچ که مصائب و پلیدیهای بحران، خصلتهای ذاتی این افراد یا گروهها هستند، آنها «با اشیا همتراز و همسنگ» قرار داده میشوند. بنابراین رفتار یا مقابله با این افراد و گروهها نیز متناظر است با این اتهام و انتساب: اخراج، به بند کشیدن در اردوگاهها و چشم فروبستن به سرنوشت آنها (برونسپاری بربریت) (۱۲). بدین ترتیب آشکار میشود که تئوری انتقادی کلاسیک نیز واجد سکوت و خلائی شوم است، زیرا سپهر اجتماعی اقتصاد را در مقیاسی وسیع نادیده گرفته و بنابراین نظریهی منسجمی دربارهی بحران تدوین نکرده است. این در حالی است که پیوند بین شدت فزایندهی بحران و خرد گریزی فراگیر، کاملاً آشکار است. جنون تودهوار و فزایندهی راست افراطی، مبدل شدن خرد ابزاری به افسانه و اسطوره ــ چه سالهای دههی ۳۰ قرن پیش و چه امروز ــ در برابر چشمان ما تحقق مییابد. حدّت یابیِ تضادهای درونیِ انتزاع پیکریافتهی رابطهی سرمایه که خود را بهمثابهی کلیت اجتماعی اعمال میکند، تکتک انسانها و بازیگران بازار را بهطور مشخص موردستایش قرار میدهند، یعنی کسانی را که بیشازپیش زیر فشارهای اقتصادی و ایدئولوژیکِ هرچه نیرومندترند (فشار ترس از سقوط در مرتبهی اجتماعی تا قعر فقر و فلاکت واقعی).
جناح راست دقیقاً همان کاری را میکند که همیشه در دورانهای بحران کرده است: بدل کردن ترسی که بهواسطهی بحران در دل مردم جای بازکرده است، به نفرت؛ به نفرت علیه گروههایی که بهمثابهی شخصیتیابیِ پویاییِ فهم ناشدهی بحران، مقصر اصلی بحران قلمداد شدهاند. دیروز یونانیها و مردم جنوب اروپا بودند، امروز آوارگاناند و فردا شاید دوباره یهودیها. نازیها و نیمهنازیهای آلمانی، انبار ترس را با نفرت و خرد گریزی پر میکنند، اما این ترسها بهخودیخود، اوهامی بیریشه و بنیاد نیستند.
بحران دستگاهمند و برگشتناپذیر سرمایهداری پسین به درجهی معینی از بلوغ رسیده است که دیگر حتی در مراکز رونق و شکوفایی نمیتوان نادیدهاش گرفت. (بگذریم البته از موجودات خلوچلی که اباطیل اینترنتی چشمشان را بسته است.) دولتهایی که در مناطق پیرامونی یکی پس از دیگری شکست میخورند، جنگهای داخلی گسترش یابنده در کنار دروازههای اروپا، حِدّت یابی و اوجگیری تنشهای ژئوپلیتیک و فروکوبی بحران آوارگان که با معاملههای ژئوپلیتیکی مشمئزکننده و با زور و زحمت ممکن شده است، همهی اینها در ترس خفقانآوری در ناخودآگاهی جمعی جوامع سرمایهداری پسین در مرکز، رسوب میکنند و راه خروج انفجاری و غیرعقلایی خود را تنها در ایدئولوژی و پراتیک راست افراطی مییابند؛ و موج بعدی بحران که بهواسطهی انبساط نقدینگی، بازارهای مالی را به جوش و غلیان واداشته است، قطعاً از راه خواهد رسید.
البته شایعهپراکنان راست اینترنتی تا حدودی حتی از پوزشطلبان نولیبرال در هیأت تحریریهی نشریاتی که از دست اینان به فغان آمدهاند، پیشترند. پیروزی پیشاـفاشیسم آمریکایی، اروپایی و آلمانی مبتنی است بر این اصل که تلاطمات بحران، دستکم به نحوی خام و نسنجیده، دریافت میشوند و متناظراً در ایدئولوژیهای متنوع بحران جاسازی میشوند، درحالیکه جریان اصلی و غالب نولیبرال علیرغم بداهت این تلاطمات، چنان رفتار میکند که گویی روزگار جاودانه چنین میماند که هست. «دار و دستهی اوباش» کلاوزنیتس (Clausnitz) [شهرکی در شرق آلمان](۱۳) در تصور ابلهانهاش از تلاطمات آتی، از جریان نولیبرال رسمی یکقدم جلوتر است. شعارهای راست و افراطی این اوباش دال بربستن مرزها، نهایتاً به این معناست که بحران را باید «بیرون» نگاه داشت.
جدی گرفتن ترسهای این انسانها بدین معناست که به آنها بگویند، اصل قضیه چیست؛ اینکه: ترسهای آنها با عطف به پویایی درونی و فزایندهی بحران، مبنایی واقعی دارد و بیدلیل نیست. بنابراین ترس را باید آشکارا بهنام واقعیاش نامید و آن را موضوع تأمل و تفکر قرارداد. این، از منظر چپ به معنای دست بردن بهنقد رادیکال سرمایهداری است. نه ازاینرو که چنین نقدی به دلیل تاکتیکهای انتخاباتی یا ملاحظات «انقلابی» ضروری است، بلکه ازآنرو که مقولات و سطوح وساطت سرمایه روبهزوال نهادهاند؛ و این را میتوان با نگاهی گذرا به قلمرو پیرامونیِ نظام جهانی، آشکارا دید.
مسئله این است که دستکم بکوشیم به گفتمانی عمومی و سراسری دربارهی بدیلهایی برای جامعه پس از فروپاشی سرمایهداری دامن بزنیم. پاسخ چپ به بحران مرگآور سرمایه، باید جستجوی رادیکال برای بدیلهای اجتماعی بنیادین باشد. ترسهای ناآگاهانه و کجراهکننده بهسوی خرد گریزی ــ عواملی که نیروی انگیزانندهی فاشیسماند ــ میتوانند بهسوی تفکری آگاهانه رهنمون شوند، از این طریق که بهوضوح آشکار شود که علت آنها بحران نظام است. جستجو و مبارزه برای بدیلی در برابر بحران دائمی و مستمر سرمایهداری به چشماندازی تازه راه خواهد یافت، به چشماندازی که ضرورتی انکارناپذیر برای بقای تمدن بشری است.
در زمان بحران، چپ هم بر سر دوراهی ایستاده است: آیا پروای شکستن حصارهای زندانِ اندیشهورزیِ سرمایهدارانه را دارد یا در انتقامجویی و حقارت درجا خواهد زد؟ راه بازگشت بهنظام «جامعهی رفاه» یا دوران رونق و شکوفایی سرمایهداری بسته است. در عوض، راه نگاه بهپیش و گسست قطعی از زمان حال، سرانجام باز است. زیرا فرقی است خطیر بین اینکه سرمایهداری به دلیل تضادهای درونیاش در بربریتی فجیع فروپاشد، یا برعکس، بهوسیلهی جنبشی رهاییبخش پشتِ سرنهاده شود. یعنی، ترسهای پراکنده در هر سو را باید جدی گرفت و روی سپری کردنشان در جنبشی فرارونده و براندازنده کار کرد.
متن فوق از منبع زیر برگرفتهشده است:
Thomasz Konicz; Sprache der Verdinglichung. In:
http://www.streifzuege.org/2017/sprache-der-verdinglichung
یادداشتها:
- http://www.faz.net/aktuell/gesellschaft/postfaktisch-ist-das-wort-des-jahres-2016-14566525.html
2. http://www.heise.de/tp/features/Postfaktisch-ist-Wort-des-Jahres-2016-3567402.html
3. http://www.newyorker.com/magazine/2016/03/21/the-internet-of-us-and-the-end-of-facts
4. http://www.zeit.de/kultur/2016-12/postfaktisch-wort-des-jahres-post-truth-demokratie-jill-lepore
5. http://www.streifzuege.org/2015/generation-sarrazin
6. http://www.sopos.org/aufsaetze/4ca59c0843dfe/1.phtml
تیلو زاراسین اقتصاددانی آلمانی و عضو حزب سوسیالدموکرات این کشور است که زمانی ازجمله یکی از مدیران بانک مرکزی آلمان بود و با انتشار کتابی با محتوای نژادپرستانه جنجالی رسانهای بهجا کرد.
اشاره است به شعار تبلیغاتی یک هفتهنامهی آلمانی بهنام «فوکوس» که سالها پیش با گرایشی آشکارا راست و با سطح و محتوایی بسیار نازل انتشار خود را آغاز کرد. این شعار را، یعنی: Fakten, Fakten Fakten، سردبیر و مدیر آن در آگهیهای تبلیغاتی دائماً تکرار میکرد.
- http://www.konicz.info/?p=125
9. http://gegenblende.dgb.de/24-2013/++co++a91f8176-4d3a-11e3-81b0-52540066f352
10. http://www.heise.de/tp/features/Happy-Birthday-Schweinesystem-3398095.html
در اصل اشاره است به برنامهی معروف به «دستور کار ۲۰۱۰» (Agenda 2010)، که در فاصلهی سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵ از سوی دولت ائتلافی سوسیالدموکرات و حزب سبزها در آلمان برای اصلاح نظام کمکهای اجتماعی و قوانینِ بازارِ کار اعمال شد و نهایتاً بهسقوط این دولت انجامید.
- http://www.sopos.org/aufsaetze/4ca59c0843dfe/1.phtml 12.https://www.heise.de/tp/features/Outsourcing-der-Barbarei-3336631.html
13. http://www.focus.de/politik/deutschland/sie-rufen-wir-sind-das-volk-fremdenfeindlicher-mob-veraengstigt-fluechtlinge-in-sachsen_id_5299864.html
دیدگاهتان را بنویسید