برچسب: ناصر گیلانی

چرا سکوت؟ / ویتوریو فوآ، میریام مافه و آلفردو رِکلین / ترجمهی ناصر گیلانی
بارِ گذشته سنگین است. ما باید موفق شویم آن را بازخوانی کنیم تا بتوانیم بر روی شانههای آن بایستیم و به دور دست نظر بیاندازیم…
میلیونها زن و مرد در جهان، از جمله در ایتالیا، خود را کمونیست میخواندند. آنها یا برای حزب کار میکردند، یا عضو و هوادار حزب بودند و یا نمایندگان حزب در انتخابات. در ایتالیا تا همین چندی پیش یکسوم مردم، خود را به نوعی کمونیست میدانستند. اما در حالِ حاضر اکثر آنها سکوت اختیار کردهاند؛ گویی گذشته از حافظهشان پاک شده است. من این سکوت را با تمام وجودِ خود حس میکنم. تعداد شاهدان یک تجربه، تجربهی کمونیسمِ ایتالیایی که قطعاً استثنایی بود، روزبهروز کمتر میشود. و به همراه آن بخشی از تاریخِ کشورمان در تاریکی فرو میرود. اکنون کارِ کمونیسم به آخر رسیده، و ضدکمونیسم یکهتازی میکند. واژهی کمونیسم دیگر بیانگر یک اندیشه نیست بلکه یک فحش و ناسزاست، دیگر بیانگر یک تلاش و جستجو نیست بلکه مترادف است با خشونت و حمله به دیگران. چرا اینگونه است؟ اگر کمونیسم به پایان رسیده، این حملاتِ ضدکمونیسم نشانهی نوعی ترس نیست؟ آنها از چه می ترسند؟ و از چه کسی؟
برگردیم به سکوتِ کمونیستها. این موضوع برای من به یک مشغلهی فکریِ آزاردهنده تبدیل شده است، هر چند سکوت بهخودیخود چیز بدی نیست. کلام – یعنی نامیدن چیزها، مفاهیم و احساسات – از بطنِ سکوت بیرون میآید. وقتی برای بیانِ چیزی، کلمهای به کار برده میشود، دیگر جایی برای طرحِ سؤال باقی نمیماند چون قاعدتاً موضوع تعریف شده است، در حالی که سکوت امکانِ طرحِ سؤال را باز میگذارد. کم نیست تعداد کلماتی که در گذشته حکم مرگشان صادر شده و دیگر قادر به بیان مضمونِ مورد نظر نیستند! بر عکس، سکوت به معنی کاوشِ مداوم است، و من کاوش را به یافتنِ شکننده و ناپایدارِ حقیقت ترجیح میدهم.
اما در مورد شما، دوستان عزیز، این سکوت به چه معنی است؟ شاید به معنای آنچه که فروید آن را «کارِ سوگواری» میخواند، یعنی روندِ جدا شدن از یک چیز یا یک شخصِ عزیز. شما از چه چیز جدا شدید؟ از یک اطمینان، یک امید، یک طرح برای یک جامعهی عادلانه؟ در این جدا شدن، چه فکری مضمونِ خود را از دست داده است؟