برچسب: نظریه مارکسیستی دولت

رویکردهای پولانتزاس و فوکو دربارهی قدرت و استراتژی / باب جسوپ / ترجمهی امیر صفری
نه فوکو و نه پولانتزاس سیر نظری مستقیم و سرراستی نداشتند و بررسی کردن پیچوخم¬های آثار آنها چندان مفید نیست. ¬در عوض بر تحلیلهای فوکو و پولانتزاس از قدرت و استراتژی، آنطور که در دههی 1970 بسط و گسترش پیدا کردند، متمرکز خواهم شد. بنابراین کارهای اصلی فوکو مراقبت و تنبیه، جلد نخست تاریخ سکسوآلیته با عنوان اراده به دانستن و مصاحبهها و یادداشتهایی است که در قدرت/دانش جمع¬آوری شده¬اند و در مورد پولانتزاس کارهایی که مورد توجه قرار میگیرند طبقات در سرمایهداری معاصر، بحران دیکتاتوری و دولت، قدرت، سوسیالیسم هستند. در هر دو مورد، من به مصاحبهها و یادداشتهایی که با این کتابها مرتبط هستند نیز اشاره خواهم کرد.
سهم نظری مهم پولانتزاس، بسط رویکردی نسبت به قدرتِ دولت بهمثابه یک رابطهی اجتماعی است که در و از طریقِ اثرِ متقابل میان شکلِ نهادی دولت و ویژگی در حال تغییرِ نیروهای طبقۀ سیاسی بازتولید میشود. پولانتزاس در بسط این دیدگاه، شرح¬ مفصلی از شکل نهادی دولت مدرن و نزاعها برای کسب هژمونی ملی- عمومی و/یا سلطهی سیاسی طبقه ارائه کرده است. او همچنین نقش دولت را در سازماندهی میدان پیکر اجتماعی (قلمرومند بودن آن، سازماندهی زمانی آن و زندگی فرهنگی آن) و پیکر فردی (از طریق خشونت، قانون، شهروندی، زبان، نظام بهداشت و …) توصیف کرده است. وامداری پولانتزاس به تحلیلهای فوکو در فهم او از ماهیت مستمر، پراکنده، محلی و «مویرگی» فنآوریهای انضباطی آشکار است.
میشل فوکو فیلسوف و تاریخنگار فرانسوی بود. کارهای متقدم او عمدتاً معرفتشناسانه و روششناسانه بودند و، در کنار سایر مسائل مورد توجه او، در تضاد با اومانسیم و مارکسیسم ارتدوکس قرار داشتند. یکی از درونمایههای اولیه در کارهای او مخالفت تمام و کمال با این ایده بود که افراد را میتوان به عنوان دلیل آغازگر کردارهایشان تلقی کرد. فوکو در کارهای بعدیاش این ادعا را بسط داد که سوژههای فردی در و از طریق کردارهای اجتماعیِ بهسازی و بههنجارسازی، برساخته میشوند. بعد از رویدادهای می 1968، فوکو توجه خودش را به مسئلهی گسست و ناپیوستگی، قدرت و دانش و چندارزی بودنِ روابط اجتماعی معطوف کرد. این مسئله را میتوان در مراقبت و تنبیه و اراده به دانستن، یعنی جایی که فوکو ماهیت قدرت در جوامع مدرن را بررسی میکند، ملاحظه نمود. فوکو با انجام این کار، روایتهای مارکسیستی و لیبرالی از قدرت را رد و بر در نظر گرفتن قدرت بهعنوان یک رابطه اجتماعی که هیچ منشأ ممتاز و یا ذات پیشینی ندارد، تأکید میکند. فوکو بهطور ویژه بر سه جنبهی مهم قدرت تأکید میورزد: درونماندگاری آن در تمامی روابط اجتماعی، مفصلبندی آن با گفتمانها و نهادها و چندارزی بودن آن (به این معنی که قدرت میتواند در استراتژیهای مختلف تلفیق شود). فوکو بیش از هر چیز بر فنآوریهای مختلف قدرت، برنامههای بههنجارسازی و انعطافپذیری استراتژیها تمرکز میکند…

«دولت و انقلابِ» لنین / رالف میلیباند / ترجمهی بهرنگ نجمی
پروژهی سوسیالیستی پروژهای ضدبوروکراتیک است، و در هستهی آن تصویری از جامعه نهفته است که، «برای نخستین بار در تاریخ جامعههای انسانی، تودهی مردم برمیخیزند تا نقش مستقلی، نهتنها در رأیگیری و انتخابات، بلکه در ادارهی امور روزانهی دولت ایفا کنند. در دوران سوسیالیسم همه بهنوبهی خود حکومت خواهند کرد و بهسرعت برایشان عادت خواهد شد که دیگر هیچکس حکومت نکند». دیدگاه مارکس نیز همین بود؛ و یکی از شایستگیهای تاریخی دولت و انقلاب این است که این بینش را به مَسند شایستهاش در دستور کارِ سوسیالیستی بازگرداند. شایستگی دیگر آن، پافشاری بر این است که نباید آن را به امیدی دور و درخشان سپرد که میتوان اکنون با خیال راحت نادیدهاش گرفت؛ بلکه فعلیتاش باید همچون پارهی بلافصل نظریه و عمل انقلابی مورد توجه قرار گیرد. من در اینجا استدلال کردهام که چهگونه برآورد لنین از امکان «زوال» دولت در هر موقعیت پساانقلابیِ متصور اغراقآمیز و خوشبینانه است. اما چه بسا ادغام این نوع خوشبینی در اندیشهی سوسیالیستی شرط ضروریِ فراتررفتن از «واقعبینی» ملالآور و بوروکراتیک باشد، که تجربهی سوسیالیستی نیمقرن گذشته را عمیقاً تحت تأثیر خود قرار داده است.