/ به مناسبت هشتم مارس، روز جهانی زن/
پیشتر برای تعریف و تبیین پدیدهی تنفروشی از مقولهی ازخودبیگانگی مارکس در دستنوشتههای اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴ او بهره بردهام. نقطهی قوت این مفهوم این است که به تاثیر بیگانهساز مناسبات تولیدی سرمایهداری بر ساختارهای ذهنی ـ شخصیتی و همچنین مراودات بینانسانی اشاره میکند. اگرچه مارکس این مقوله را برای توضیح وضعیت کارگر مزدبگیر استفاده میکند اما بهنظر میرسد با مطالعهی بیشتر پیرامون این مقوله و گسترش حیطهی کاربردش بتوان گفت که همهی انسانهایی که در نظام سرمایهداری زندگی میکنند بهدرجات متفاوتی شاید اما همگی با این مناسبات و با این ساختارهای روحی-ذهنی شکل میگیرند. به همین دلیل هم میتوانیم این مقوله را برای بیان شباهتهای بین تنفروش و کارگر مزدبگیر در شکلی عام بهکار بگیریم.
بنابراین میتوان گفت تنفروش کسی است که از شرایط کار خود بیگانه است، او شرایط و چگونگی کارش را تعیین نمیکند، بلکه مشتری است که این تصمیم را میگیرد. تنفروش کسی است که از محصول کار خود بیگانه است. اگر محصول همآغوشی دو انسان را لذت جنسی بدانیم تنفروش کسی است که از محصول کار خود بیگانه است و سهمی از آن نصیب او نمیشود، زیرا که رابطه، یک رابطهی دوجانبه، برابر و داوطلبانه نیست. تنفروش کسی است که از خود نیز بیگانه است زیرا در حین انجام شغل خود با خود رابطه نمیگیرد بلکه از خود دور میشود، به خود پشت میکند، زیرا که بازیگر نمایشی تکراری و فاقد معنای انسانی است. زیرا که با تن خود با همهی اندامهای خود همچون وسیلهای محض برای راضی کردن دیگری و دریافت ارزش مبادلهی آنها رابطه میگیرد. در ضمن به یک معنای دوگانه از همنوع خود نیز بیگانه است، هم آن که با او همآغوشی میکند و هم آن دیگرانی که او را طرد میکنند. با او که از تنش استفاده میبرد بیگانه است زیرا کشش دوجانبه یا عشق و محبتی واقعی این دو را بههم پیوند نمیدهد بلکه اسکناس بیرحم و خشک میانجی این رابطه است و در ضمن دیگرانی که او را طرد میکنند نیز با او اظهار بیگانگی میکنند و نمیخواهند از سرنوشت او چیزی بدانند. اگر بپذیریم که ما همان هستیم که تولید میکنیم، و همان هستیم که مصرف میکنیم، در این صورت تمامیت جامعهی مستقر دستخوش ازخودبیگانگی است. این از خودبیگانگی شکلهای گوناگونی بهخود میگیرد و یکی از تکاندهندهترین شکلهای آن تنفروشی و مصرف آن است.
نخستین بار که این بحث را طرح کردم تحت تأثیر قتلهای زنجیرهای زنان تنفروش در چند شهر ایران بودم. در واقع با طرح این بحث میخواستم موضوع زنان تنفروش (و اصولاً این مقوله) را از انزوای اجتماعی و سیاسی بیرون کشیده و آن را به نحوی نظری بحث کنم. خواستم بگویم که جامعه در فقدان درک نظری این پدیده قادر به موضعگیری دربارهی آن و اتخاذ تصمیمگیریهای درست پیرامون آن نخواهد بود. در همان مقطع جامعهی سوئد که هنوز فمینیسم نسبتا قدرتمندی دارد قانونی را از تصویب گذراند که مطابق آن خرید خدمات جنسی (و نه خود عمل تنفروشی) ممنوع میشد، بهعلت تبلیغات شدیدتر لیبرالی که در دانمارک بهنحو گوشخراشی فضای بحث را پر کرده بود من قادر به اتخاذ یک موضع روشن در اینباره نبودم که آیا باید از قانونی شدن این حرفه و در نتیجه تأسیس اتحادیه از سوی این زنان (و مردان؟) و نیز پرداخت مالیات به دولت دفاع کنم و آنان را “کارگر جنسی” بنامم یا این که الگوی سوئد را بپذیرم. در این فاصله در بحثهای بسیاری که از طرف احزاب چپ دانمارک سازمان داده میشد و نمایندگانی از زنان تنفروش نیز در آنها حاضر میشدند شرکت کردم و امروز فکر میکنم بیش از همیشه طرفدار الگوی سوئد هستم. یعنی ممنوعیت خرید خدمات جنسی بهطور کلی و بدون استثنا.
اما مبناهای نظری من نیز تا حدودی تغییر یافتهاند. اگر پیشتر با کاربست مقولهی ازخودبیگانگی فقط به “شباهت”های ظاهری بین تنفروشی و مزدبگیری میپرداختم، امروز بر “تفاوت”های واقعی بین این دو مقوله بیشتر پایفشاری میکنم. بهنظرم تنفروشی همان کار مزدبگیری در معنای رایج کلمه نیست، اگر چه تنفروش نیز بهازای “کاری” که میکند، و “خدمتی” که انجام میدهد پولی دریافت میکند. تنفروشی بهمعنای “آزادی دوگانهی” پرولتاریای مدرن نیست یعنی رها شدن از وسایل تولیدی که پیشتر در دسترس فرد انسانی بود و به هر شکل زندگیاش را با آن تامین میکرد و آزادی بر نیروی کار خود (نبود رابطهی رعیت و اربابی) و فروش آزادانهی آن به هر کارفرمایی که بهای بازتولید نیروی کار او را ـ که در هر مقطعی به لحاظ اجتماعی و اخلاقی معین است ـ با پول پرداخت میکند. همچنین ضابطهی ساختاری و نظاممند استثمار سرمایهدارانه نیز اینجا بهطور کلی حاکم نیست. ما در این مورد با استثمار سرمایهدارانه بهمعنای اخص کلمه مواجه نیستیم.
چرا تنفروش کارگر مزدبگیر بهمعنای رایج کلمه نیست؟
مثلا در نوشتهای میخواندم: “کاری که یک فاحشه در وضع موجود انجام میدهد به صورت خدمت رساندن به مردان یا زنان دیگر در بازار خود تنظیمگر، کاری خارجی است یعنی کاری است که به خود او تعلق ندارد به مانند رفتگری که بهطور گریزناپذیر خیابانها را جارو می کشد، یا کارگری که در کارخانه با شرایط دشوار کار میکند، و این فعالیتی نیست که بهطور خودانگیخته انجام شود یعنی ارادهی آزادِ فردیِ تفکر بورژوایی در آن جای ندارد”. گاه از شباهت بین کار مزدی و تنفروشی حرف زده میشود و بر اساس همان اصل ازخودبیگانگی (و بیمعنایی اصل بورژوایی ارادهی آزاد فرد) موضوع بهیکسان تبیین میشود. در حالی که تفاوت ایندو مقوله اینجاست که اگر رفتگر مزدبگیر یا کارگر کارخانه (نویسنده ظاهراً تنفروشی را در مقولهی کارهای یدی ناماهر جای داده است) نیروی کارش را (خواه بهصورت قرارداد فردی یا قراردادهای دستهجمعی) میفروشد تا سرمایهدار در ساعات مشخصی از کار حاصل از این نیروی کار و ارزش مصرفی آن بهره ببرد تنفروش همهی تنش یا اجزای خاصی از آن را برای ساعت یا ساعات خاصی به مشتری وامیگذارد تا از آن استفاده کند. مرز غیرقابل عبوری که برای کارگر رفتگر یا کارگر کارخانه وجود دارد و آن در اختیار داشتن تن خویش است تا آن را به فعالیت مورد نظر کارفرما یا عاملهای او از طریق نیروی کارش پیوند بزند، در اینجا از بین رفته است. تنفروش اختیاری بر تن خود ندارد. در اینجا تن او، و نه نیروی کار او، بهطور مستقیم بهکار گرفته میشود. و این درهمشکستن خصوصیترین مرزهای یک انسان ربطی به مقولهی عام مزدبگیری و کارگری ندارد. زیرا اساس “آزادی و استثمار” سرمایهدارانه اصولاً بر آزادی واگذاری و فروش نیروی کار موجود در بدن انسانی مبتنی است و نه فروش و واگذاری خود تن. شاید کسی گمان کند که این “تمایزات کوچک” اهمیتی ندارند. در حالی که در بررسی موضوع معین و مشخص تشخیص تمایزها و تفاوتها بسیار اهمیت دارد. در غیر این صورت شناخت واقعی پدیدهی مورد بحث ناممکن خواهد بود.
در مطلب کوتاه دیگری میخواندم: “در واقع تنفروش محروم از هر گونه امکانات برای زنده ماندن، به آخرین سرمایه یعنی تن و بهطور مشخصتر سکس خود متوسل میشود. درست همانکاری که کارگران با فروش نیروی کار خود، با جسم خود میکنند. پس پیش از آنکه نیاز به استدلال باشد که تنفروشان هم کارگر هستند این گزاره صادق است که همهی کارگران تنفروشاند”. در این زمینه باید به چند نکته اشاره کنم. پیش از هر چیز باید به کاربرد نادرست واژهی “سرمایه” در اینجا اشاره کنم. اگرچه در بحثهای جامعهشناختی شاید پیر بوردیو آن کسی باشد که بیش از همه این واژه را در شکلی عام، پرابهام و سخت نادقیق (سرمایهی فرهنگی، سرمایهی اجتماعی، سرمایهی انسانی، سرمایهی نمادین و نظایر آن) بهکار برد اما بیشگستری این واژه و تعمیم آن حتی به تن آدمها بهنظرم پرشور کردن ماجرا است. همانطور که در بارهی کارگر مزدبگیر نمیگوییم که او “سرمایه”اش را به بازار کار عرضه میکند بههمین ترتیب هم نمیتوانیم بگوییم که تنفروش سرمایهاش یعنی تن خود را به بازار عرضه میکند. نکتهی بعدی این است که آیا واقعاً همینطور است که نویسندهی یاد شده میگوید؟ آیا کارگر مزدبگیر اختیار تنش را به سرمایهدار میسپارد؟ آیا سرمایهدار هر کاری بخواهد میتواند با جسم کارگر متعارف انجام دهد؟ همه میدانیم که چنین نیست.
اجازه دهید با یک مثال سادهتر موضوع را توضیح بدهم. در بسیاری از جوامع غربی میدانیم که شهرداریها وظیفه دارند که بیکاران را “فعال” کنند و آنها را به سر کار ـ معمولاً هر کاری ـ بفرستند. آیا میتوان روزی را تصور کرد که کارکنان شهرداریها مقولهی “هر کاری” را به تنفروشی نیز تعمیم دهند؟ یعنی زنان یا مردان بیکار را به مصاحبههایی که هر سه ماه یکبار انجام میدهند فرابخوانند و سپس به فرد بهاصطلاح بیکار بگویند که چون مدتی بیکار ماندهای و طبق قوانین دولتی مجبوری هر کاری را که در نزدیک و دور یافت میشود انجام بدهی پس تو را برای مدت شش ماه به کار تنفروشی میگماریم و پس از آن باز میتوانی از خدمات ناچیز صندوق بیکاری بهرهمند شوی؟ البته بهویژه باید این پرسش را از همهی زنان و مردان جوانی پرسید که با جسارتی “انقلابی” مینویسند که “هیچ فرقی بین کار جنسی و کار غیرجنسی وجود ندارد و از نظر آنان هیچ تفاوتی هم بین اندامهای گوناگون تن وجود ندارد”. آیا میتوان از دانشجویی خواست که همهی “پیشداوریهای اخلاقی و زیباشناسی”اش را کنار بگذارد و بهجای مثلاً ظرفشویی در ساعات پس از دانشگاه یا پس از کلاسهای زبان که برای تأمین درآمد انجام میدهد و طی آن “دست” خود را به کارفرما “واگذار میکند” (که اینطور نیست زیرا نیروی نهفته در دست و نه ظرف آن نیرو واگذار میشود)، به یکی از خانههای تنفروشان مراجعه کند و آنجا همهی اندامهای تناش را که فرقی هم با “دست”اش ندارند در اختیار کارفرماهای متعددی بگذارد که بنا به مقدار پولی که میپردازند چگونگی استفاده از این اندامها را هم تعیین میکنند؟
حرف من این است: گاهی لازم نیست در بارهی فجایع سرنوشتهای انسانی نوآوریهای عجیب و غریب تئوریک به کار زد و برای “بههنجار” کردن و “طبیعی” جلوه دادن این سرنوشتها به هزار مشقت نظری و عملی و ضد و نقیضگویی دچار شد. گاهی باید بسیار ساده از خود پرسید آیا من خودم حاضرم در صورت بیکاری و فقر مالی به “برابری اندامهایم” باور کنم و به این شغل “بههنجار” وارد شوم؟ آیا زن تنفروشی را دیدهاید که به فرزندانش هم توصیه کند که همین شغل را انتخاب کنند؟ آیا زنان طبقات حاکم را هم در این حرفه دیدهاید؟ حتی همان کارگر رفتگر نیز به فرزندش نمیگوید که بهتر است وارد این حرفه بشود زیرا او هم میداند که در سلسلهمراتب شغلی و تقسیم کار اجتماعی در جایگاه قدرتمندی نایستاده است، چه رسد به زنان تنفروش. دفاع سیاسی از حقوق این زنان و مردان، خواست حمایت جدی اجتماعی از آنها و خواست خودنمایندگی آنها هیچ ارتباطی به تمهید “چرخش زبانی” (انکار تفاوتهای ساختاری و واقعی بین تنفروشی و مزدبگیری متعارف و تصور این که با انکار این تفاوتها در سطح گفتمان، واقعیت نیز تغییر میکند) ندارد. و این باور که اگر همه بپذیرند که تفاوتی بین “انواع جنسی و غیرجنسی کار” نیست مشکل حل میشود بسیار سادهلوحانه است. تغییر پراتیک ریاکارانهی عمومی (طرد همگانی تنفروشها و استفاده از تن آنها) از این راه ممکن نیست. با چنین سیاست گفتمانی ما هم به اردوگاه لیبرالها پیوستهایم و منطق استدلالشان را پذیرفتهایم که باید همه چیز را به قانون عرضه و تقاضا واگذارد تا دست نامرئی بازار سرنوشت آسیبدیدهترین اقشار پیرامون طبقهی کارگر را به این شکل فجیع شکل دهد. بهاین ترتیب ورشکستگی نظری و سیاسی خود را اعلام میکنیم و بهجای مبارزه با آسیبهای اجتماعی ناشی از حاکمیت بیگانهساز ساختارهای جامعهی سرمایهداری راه پیشروی آنها را هموارتر میسازیم. نمیتوان فلاکت روحی، جسمی و اجتماعی بسیاری از این زنان و مردان را با یک چرخش زبان و قلم محو کرد و شغل آنان را با دیگر شغلهای کمارزش و پرمخاطره در جامعهی کنونی برابر قرار داد. آیا تا به حال از نزدیک با زنانی که چندین سال در این حرفه بودهاند صحبت کردهاید؟ از رنجهای آنان چه میدانید که چنین سادهانگارانه دربارهی اندامهای آنها مینویسید و به حراجشان میگذارید؟
در ضمن نویسندهی مطلبی که در بالا از آن یاد کردم و مفاهیم اصلی آن را به مختصر نقد کردم از تنفروش بهمثابه سوژهی شورشی، فرد صاحب اراده، انسان دارای اختیار بر تن خود، فردی دارای قدرت تصمیمگیری و جسارت نه گفتن به “حاکم” (معلوم نیست این حاکم واقعاً کیست) و نظام مردسالار یاد میکند. من با این توصیفات زبانبازانه و استعارههای توخالی هم مشکل دارم.
چرا تنفروشی یک شورش آگاهانه نیست؟
تنفروشی، شورش خودآگاه زن بر “حاکم” (کدام حاکم؟) یا بهدست گرفتن اختیار تن خود از سوی فرد در اعتراض به مناسبات ستمگرانهی مردسالاری نیست. یعنی در اینجا با یک “تصمیم” ـ مخاطرات آن هر چه باشد ـ روبرو نیستیم. در اینجا با هولناکترین تأثیرات همهی ساختارهای ویرانگر اجتماعی از مزدبگیری تا مردسالاری، از روابط سرمایهداری تا روابط پیشاسرمایهداری روبرو هستیم. در این مورد با هیچ مفهوم فلسفی و سیاسی نمیتوان از “فاعلیت انقلابی و شورشگری خودآگاه” زن تنفروش بحث کرد. اگرچه میتوان پذیرفت که او هم ارزش مبادلهی کالای “خدمات جنسی” خود را در شکل پول در بازار کالاها به مصرف میرساند و بهاین معنا “فاعلیت بورژوایی” دارد. اما دفاع از این پدیده به نام “سوژهی شورشی” که “دست به انتخاب” زده است و تلقین این که پس پشت چنین شغلی یک ارادهی خودآگاه سیاسی وجود دارد که با منهدم کردن تن و جان خویش از “مادر بودن” تن میزند، به یک شوخی تلخ میماند. البته نویسندهی این مطلب با اینکه از تناقضات موجود در این پدیدهی اجتماعی و بههمین شکل تعریف نظری آن فرار میکند سرانجام خود در دام این تناقضات گرفتار میشود. زیرا که در پایان مطلب پس از آن که تنفروش را زنی شوریده بر حاکم و مناسبات مردسالاری که از زن و تن او انتظارات معینی را دارند، توصیف کرد، بهیاد میآورد که این یاغی استقلالیافته اما هنوز در چنگ مناسبات اجتماعی سرکوبگر و ستمگر اسیر است و نتوانسته است به جزیرهای بیرون از جامعهی موجود فرار کند. برای همین نتیجه میگیرد که روی آوردن زن به تنفروشی بهمعنای جذب دوبارهی او از سوی نظم حاکم است. در همین راستا است که از “تبدیل تن یاغی به تن تولیدکننده” و پیوند دوبارهی سوژهی شورشی به وضعیت رایج و نظام مستقر اجتماعی مینویسد که البته این بار به جای تولید بچه به تولید لذت میپردازد. باید پرسید که سرانجام آیا با یک شورش راستین خودآگاه روبرو هستیم یا نه با توهماتی روبرو هستیم که زاییدهی خود نظم حاکماند؟ چطور میتوان این تناقض را توضیح داد که فرد شورشی که قاعدتاً باید از قیدوبندهای خود حتی بهطور نسبی بگسلد و رها شود نه تنها رهایی را تجربه نمیکند بلکه در دامی شاید بهمراتب بدتر از پیش میافتد.
مارکس هرگز وضعیت طبقهی کارگر را که تحت فشارهای مهیب ساختاری و سیاستگذاریهای بیرحمانهی دولتی همهی زندگیاش به کارخانه و کار مزدی منوط بود هلهله نمیکرد. مارکس هرگز از پذیرش ناگزیر کار مزدی به عنوان “یک عمل شورشی” در مقابل مثلا ستم اربابهای سنتی دوران فئودالیته یاد نکرد. همانطور هم نمیتوان شورش زن تنفروش بر ارباب خانگیاش را عملی شورشگرانه به معنای درست آن تحلیل کرد. مارکس هر گاه که از “آزادی مزدبگیران” صحبت میکرد در معنای دوگانهای از آن سخن میگفت که در بالا برشمردم. یعنی جبر ساختاری ناشی از حاکمیت سرمایهداری و تقسیم طبقاتی را عامل اصلی این وضعیت میدانست و سپهر مبادله یا همان مبادلهی نیروی کار با پول و برابری موجود در آن را ظاهر ماجرا میدانست. یعنی واقعیتی را که در پیش چشم ما جریان دارد باور نمیکرد و میخواست پدیدههای ظاهری را بیشتر پژوهش و مطالعه کند تا واقعاً بداند کدام سازوکارهای اجتماعی، تاریخی، سیاسی و ایدئولوژیک پشت این “مبادلهی برابر کالاها” قرار دارند. در این مورد هم بهجای همدستی با شعارهای توخالی جامعهی کنونی در بارهی فرد خودآگاه و این که تنفروش از روی آزادی اراده و میل شخصی دست به چنین انتخابی زده است، بهتر است به آن ساختارهایی اشاره کنیم که این “ارادهی آزاد” و “تصمیم داوطلبانه” را شکل میدهند. در ضمن باید بهخاطر داشت که تنفروشی به صنعت بسیار پولسازی تبدیل شده است که هیچ ربطی به ارادهی آزاد و شورش سوژههای فردی ندارد. قاچاق زنان و دختران جوان از مناطق مختلف و به بردگی جنسی کشاندن آنان هیچ ارتباطی با عبارتپردازی در بارهی فاعلیت و شورش و حق انتخاب ندارد.
موضوع دیگر این که بیشتر این زنان (حتی آن دسته که از شرایط بهتری برخوردارند و پول بیشتری بهدست میآورند) رابطهی وابستگی فردی به “مرد” را جایگزین یک رابطهی وابستگی ساختاری به معنای رایج نکردهاند. زیرا در بیشتر موارد این زنان همچنان در رابطهی وابستگی به مردهای گوناگونی قرار دارند که آنها را به کار گرفتهاند، از ایشان بهاصطلاح حمایت میکنند، سهمی از درآمدشان را نیز برمیدارند و به بدترین شکلی هم آزارشان میدهند. نکتهی دیگر اینکه تنفروش همان زنی نیست که در نهاد خانواده در جامعههای تاریخی گوناگون به بازتولید نسل انسانی پرداخته است اگر چه باز شباهتهایی هم بین این دو کارکرد میتوان یافت اما یک بار دیگر باید بهخاطر داشت که ظاهر گولزننده است و این دو پدیده کاملا یکسان نیستند. البته بیان این تفاوت بهمعنای صدور این “دستور عمل” نیست که زنان جهان همان جایی که هستید بمانید که تغییر دادن وضعیت به معنای بدتر شدن آن خواهد بود. بلکه به معنای دعوت به اندیشهورزی عمیقتر و یافتن راهکارهای جمعی برای بهبود و تغییر رادیکال وضعیت اجتماعی و وضعیت زنان است.
سخن پایانی این که ارائهی تعریفهای استاندارد از این مقوله (تنفروشی) ممکن نیست زیرا اصولاً این پدیدهی اجتماعی بهرغم شباهتهایی که با همهی پدیدههای یاد شده در بالا دارد، حاوی چنان تناقضات و تفاوتهایی است که کار تعریف و تبیین و دستهبندی آن را بسیار دشوار میکند. بههمین خاطر بهرغم برشمردن شباهتهای آن با همهی نهادهای بنیادی جامعهی موجود باید تفاوتها و تمایزهای آن را نیز با دیگران بربشماریم. فارغ از این که چه راهحل اجتماعی یا سیاسی برای آن ارائه کنیم باید بدانیم که این پدیده ریاکارانهترین، بیرحمانهترین و بدترین پیامدهای نظم سرمایهداری را به نحوی برجسته نشان میدهد. زیرا همهی حوزههای “مشروع”، “قانونی” و “محترم” جامعهی مستقر تاریکترین گوشههای خود را در این پدیده به نمایش میگذارند.
دیدگاهتان را بنویسید