/ به مناسبت هشتم مارس، روز جهانی زن/
پیشتر برای تعریف و تبیین پدیدهی تنفروشی از مقولهی ازخودبیگانگی مارکس در دستنوشتههای اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴ او بهره بردهام. نقطهی قوت این مفهوم این است که به تاثیر بیگانهساز مناسبات تولیدی سرمایهداری بر ساختارهای ذهنی ـ شخصیتی و همچنین مراودات بینانسانی اشاره میکند. اگرچه مارکس این مقوله را برای توضیح وضعیت کارگر مزدبگیر استفاده میکند اما بهنظر میرسد با مطالعهی بیشتر پیرامون این مقوله و گسترش حیطهی کاربردش بتوان گفت که همهی انسانهایی که در نظام سرمایهداری زندگی میکنند بهدرجات متفاوتی شاید اما همگی با این مناسبات و با این ساختارهای روحی-ذهنی شکل میگیرند. به همین دلیل هم میتوانیم این مقوله را برای بیان شباهتهای بین تنفروش و کارگر مزدبگیر در شکلی عام بهکار بگیریم.
بنابراین میتوان گفت تنفروش کسی است که از شرایط کار خود بیگانه است، او شرایط و چگونگی کارش را تعیین نمیکند، بلکه مشتری است که این تصمیم را میگیرد. تنفروش کسی است که از محصول کار خود بیگانه است. اگر محصول همآغوشی دو انسان را لذت جنسی بدانیم تنفروش کسی است که از محصول کار خود بیگانه است و سهمی از آن نصیب او نمیشود، زیرا که رابطه، یک رابطهی دوجانبه، برابر و داوطلبانه نیست. تنفروش کسی است که از خود نیز بیگانه است زیرا در حین انجام شغل خود با خود رابطه نمیگیرد بلکه از خود دور میشود، به خود پشت میکند، زیرا که بازیگر نمایشی تکراری و فاقد معنای انسانی است. زیرا که با تن خود با همهی اندامهای خود همچون وسیلهای محض برای راضی کردن دیگری و دریافت ارزش مبادلهی آنها رابطه میگیرد. در ضمن به یک معنای دوگانه از همنوع خود نیز بیگانه است، هم آن که با او همآغوشی میکند و هم آن دیگرانی که او را طرد میکنند. با او که از تنش استفاده میبرد بیگانه است زیرا کشش دوجانبه یا عشق و محبتی واقعی این دو را بههم پیوند نمیدهد بلکه اسکناس بیرحم و خشک میانجی این رابطه است و در ضمن دیگرانی که او را طرد میکنند نیز با او اظهار بیگانگی میکنند و نمیخواهند از سرنوشت او چیزی بدانند. اگر بپذیریم که ما همان هستیم که تولید میکنیم، و همان هستیم که مصرف میکنیم، در این صورت تمامیت جامعهی مستقر دستخوش ازخودبیگانگی است. این از خودبیگانگی شکلهای گوناگونی بهخود میگیرد و یکی از تکاندهندهترین شکلهای آن تنفروشی و مصرف آن است.
نخستین بار که این بحث را طرح کردم تحت تأثیر قتلهای زنجیرهای زنان تنفروش در چند شهر ایران بودم. در واقع با طرح این بحث میخواستم موضوع زنان تنفروش (و اصولاً این مقوله) را از انزوای اجتماعی و سیاسی بیرون کشیده و آن را به نحوی نظری بحث کنم. خواستم بگویم که جامعه در فقدان درک نظری این پدیده قادر به موضعگیری دربارهی آن و اتخاذ تصمیمگیریهای درست پیرامون آن نخواهد بود. در همان مقطع جامعهی سوئد که هنوز فمینیسم نسبتا قدرتمندی دارد قانونی را از تصویب گذراند که مطابق آن خرید خدمات جنسی (و نه خود عمل تنفروشی) ممنوع میشد، بهعلت تبلیغات شدیدتر لیبرالی که در دانمارک بهنحو گوشخراشی فضای بحث را پر کرده بود من قادر به اتخاذ یک موضع روشن در اینباره نبودم که آیا باید از قانونی شدن این حرفه و در نتیجه تأسیس اتحادیه از سوی این زنان (و مردان؟) و نیز پرداخت مالیات به دولت دفاع کنم و آنان را “کارگر جنسی” بنامم یا این که الگوی سوئد را بپذیرم. در این فاصله در بحثهای بسیاری که از طرف احزاب چپ دانمارک سازمان داده میشد و نمایندگانی از زنان تنفروش نیز در آنها حاضر میشدند شرکت کردم و امروز فکر میکنم بیش از همیشه طرفدار الگوی سوئد هستم. یعنی ممنوعیت خرید خدمات جنسی بهطور کلی و بدون استثنا.
اما مبناهای نظری من نیز تا حدودی تغییر یافتهاند. اگر پیشتر با کاربست مقولهی ازخودبیگانگی فقط به “شباهت”های ظاهری بین تنفروشی و مزدبگیری میپرداختم، امروز بر “تفاوت”های واقعی بین این دو مقوله بیشتر پایفشاری میکنم. بهنظرم تنفروشی همان کار مزدبگیری در معنای رایج کلمه نیست، اگر چه تنفروش نیز بهازای “کاری” که میکند، و “خدمتی” که انجام میدهد پولی دریافت میکند. تنفروشی بهمعنای “آزادی دوگانهی” پرولتاریای مدرن نیست یعنی رها شدن از وسایل تولیدی که پیشتر در دسترس فرد انسانی بود و به هر شکل زندگیاش را با آن تامین میکرد و آزادی بر نیروی کار خود (نبود رابطهی رعیت و اربابی) و فروش آزادانهی آن به هر کارفرمایی که بهای بازتولید نیروی کار او را ـ که در هر مقطعی به لحاظ اجتماعی و اخلاقی معین است ـ با پول پرداخت میکند. همچنین ضابطهی ساختاری و نظاممند استثمار سرمایهدارانه نیز اینجا بهطور کلی حاکم نیست. ما در این مورد با استثمار سرمایهدارانه بهمعنای اخص کلمه مواجه نیستیم.
چرا تنفروش کارگر مزدبگیر بهمعنای رایج کلمه نیست؟
مثلا در نوشتهای میخواندم: “کاری که یک فاحشه در وضع موجود انجام میدهد به صورت خدمت رساندن به مردان یا زنان دیگر در بازار خود تنظیمگر، کاری خارجی است یعنی کاری است که به خود او تعلق ندارد به مانند رفتگری که بهطور گریزناپذیر خیابانها را جارو می کشد، یا کارگری که در کارخانه با شرایط دشوار کار میکند، و این فعالیتی نیست که بهطور خودانگیخته انجام شود یعنی ارادهی آزادِ فردیِ تفکر بورژوایی در آن جای ندارد”. گاه از شباهت بین کار مزدی و تنفروشی حرف زده میشود و بر اساس همان اصل ازخودبیگانگی (و بیمعنایی اصل بورژوایی ارادهی آزاد فرد) موضوع بهیکسان تبیین میشود. در حالی که تفاوت ایندو مقوله اینجاست که اگر رفتگر مزدبگیر یا کارگر کارخانه (نویسنده ظاهراً تنفروشی را در مقولهی کارهای یدی ناماهر جای داده است) نیروی کارش را (خواه بهصورت قرارداد فردی یا قراردادهای دستهجمعی) میفروشد تا سرمایهدار در ساعات مشخصی از کار حاصل از این نیروی کار و ارزش مصرفی آن بهره ببرد تنفروش همهی تنش یا اجزای خاصی از آن را برای ساعت یا ساعات خاصی به مشتری وامیگذارد تا از آن استفاده کند. مرز غیرقابل عبوری که برای کارگر رفتگر یا کارگر کارخانه وجود دارد و آن در اختیار داشتن تن خویش است تا آن را به فعالیت مورد نظر کارفرما یا عاملهای او از طریق نیروی کارش پیوند بزند، در اینجا از بین رفته است. تنفروش اختیاری بر تن خود ندارد. در اینجا تن او، و نه نیروی کار او، بهطور مستقیم بهکار گرفته میشود. و این درهمشکستن خصوصیترین مرزهای یک انسان ربطی به مقولهی عام مزدبگیری و کارگری ندارد. زیرا اساس “آزادی و استثمار” سرمایهدارانه اصولاً بر آزادی واگذاری و فروش نیروی کار موجود در بدن انسانی مبتنی است و نه فروش و واگذاری خود تن. شاید کسی گمان کند که این “تمایزات کوچک” اهمیتی ندارند. در حالی که در بررسی موضوع معین و مشخص تشخیص تمایزها و تفاوتها بسیار اهمیت دارد. در غیر این صورت شناخت واقعی پدیدهی مورد بحث ناممکن خواهد بود.
در مطلب کوتاه دیگری میخواندم: “در واقع تنفروش محروم از هر گونه امکانات برای زنده ماندن، به آخرین سرمایه یعنی تن و بهطور مشخصتر سکس خود متوسل میشود. درست همانکاری که کارگران با فروش نیروی کار خود، با جسم خود میکنند. پس پیش از آنکه نیاز به استدلال باشد که تنفروشان هم کارگر هستند این گزاره صادق است که همهی کارگران تنفروشاند”. در این زمینه باید به چند نکته اشاره کنم. پیش از هر چیز باید به کاربرد نادرست واژهی “سرمایه” در اینجا اشاره کنم. اگرچه در بحثهای جامعهشناختی شاید پیر بوردیو آن کسی باشد که بیش از همه این واژه را در شکلی عام، پرابهام و سخت نادقیق (سرمایهی فرهنگی، سرمایهی اجتماعی، سرمایهی انسانی، سرمایهی نمادین و نظایر آن) بهکار برد اما بیشگستری این واژه و تعمیم آن حتی به تن آدمها بهنظرم پرشور کردن ماجرا است. همانطور که در بارهی کارگر مزدبگیر نمیگوییم که او “سرمایه”اش را به بازار کار عرضه میکند بههمین ترتیب هم نمیتوانیم بگوییم که تنفروش سرمایهاش یعنی تن خود را به بازار عرضه میکند. نکتهی بعدی این است که آیا واقعاً همینطور است که نویسندهی یاد شده میگوید؟ آیا کارگر مزدبگیر اختیار تنش را به سرمایهدار میسپارد؟ آیا سرمایهدار هر کاری بخواهد میتواند با جسم کارگر متعارف انجام دهد؟ همه میدانیم که چنین نیست.
اجازه دهید با یک مثال سادهتر موضوع را توضیح بدهم. در بسیاری از جوامع غربی میدانیم که شهرداریها وظیفه دارند که بیکاران را “فعال” کنند و آنها را به سر کار ـ معمولاً هر کاری ـ بفرستند. آیا میتوان روزی را تصور کرد که کارکنان شهرداریها مقولهی “هر کاری” را به تنفروشی نیز تعمیم دهند؟ یعنی زنان یا مردان بیکار را به مصاحبههایی که هر سه ماه یکبار انجام میدهند فرابخوانند و سپس به فرد بهاصطلاح بیکار بگویند که چون مدتی بیکار ماندهای و طبق قوانین دولتی مجبوری هر کاری را که در نزدیک و دور یافت میشود انجام بدهی پس تو را برای مدت شش ماه به کار تنفروشی میگماریم و پس از آن باز میتوانی از خدمات ناچیز صندوق بیکاری بهرهمند شوی؟ البته بهویژه باید این پرسش را از همهی زنان و مردان جوانی پرسید که با جسارتی “انقلابی” مینویسند که “هیچ فرقی بین کار جنسی و کار غیرجنسی وجود ندارد و از نظر آنان هیچ تفاوتی هم بین اندامهای گوناگون تن وجود ندارد”. آیا میتوان از دانشجویی خواست که همهی “پیشداوریهای اخلاقی و زیباشناسی”اش را کنار بگذارد و بهجای مثلاً ظرفشویی در ساعات پس از دانشگاه یا پس از کلاسهای زبان که برای تأمین درآمد انجام میدهد و طی آن “دست” خود را به کارفرما “واگذار میکند” (که اینطور نیست زیرا نیروی نهفته در دست و نه ظرف آن نیرو واگذار میشود)، به یکی از خانههای تنفروشان مراجعه کند و آنجا همهی اندامهای تناش را که فرقی هم با “دست”اش ندارند در اختیار کارفرماهای متعددی بگذارد که بنا به مقدار پولی که میپردازند چگونگی استفاده از این اندامها را هم تعیین میکنند؟
حرف من این است: گاهی لازم نیست در بارهی فجایع سرنوشتهای انسانی نوآوریهای عجیب و غریب تئوریک به کار زد و برای “بههنجار” کردن و “طبیعی” جلوه دادن این سرنوشتها به هزار مشقت نظری و عملی و ضد و نقیضگویی دچار شد. گاهی باید بسیار ساده از خود پرسید آیا من خودم حاضرم در صورت بیکاری و فقر مالی به “برابری اندامهایم” باور کنم و به این شغل “بههنجار” وارد شوم؟ آیا زن تنفروشی را دیدهاید که به فرزندانش هم توصیه کند که همین شغل را انتخاب کنند؟ آیا زنان طبقات حاکم را هم در این حرفه دیدهاید؟ حتی همان کارگر رفتگر نیز به فرزندش نمیگوید که بهتر است وارد این حرفه بشود زیرا او هم میداند که در سلسلهمراتب شغلی و تقسیم کار اجتماعی در جایگاه قدرتمندی نایستاده است، چه رسد به زنان تنفروش. دفاع سیاسی از حقوق این زنان و مردان، خواست حمایت جدی اجتماعی از آنها و خواست خودنمایندگی آنها هیچ ارتباطی به تمهید “چرخش زبانی” (انکار تفاوتهای ساختاری و واقعی بین تنفروشی و مزدبگیری متعارف و تصور این که با انکار این تفاوتها در سطح گفتمان، واقعیت نیز تغییر میکند) ندارد. و این باور که اگر همه بپذیرند که تفاوتی بین “انواع جنسی و غیرجنسی کار” نیست مشکل حل میشود بسیار سادهلوحانه است. تغییر پراتیک ریاکارانهی عمومی (طرد همگانی تنفروشها و استفاده از تن آنها) از این راه ممکن نیست. با چنین سیاست گفتمانی ما هم به اردوگاه لیبرالها پیوستهایم و منطق استدلالشان را پذیرفتهایم که باید همه چیز را به قانون عرضه و تقاضا واگذارد تا دست نامرئی بازار سرنوشت آسیبدیدهترین اقشار پیرامون طبقهی کارگر را به این شکل فجیع شکل دهد. بهاین ترتیب ورشکستگی نظری و سیاسی خود را اعلام میکنیم و بهجای مبارزه با آسیبهای اجتماعی ناشی از حاکمیت بیگانهساز ساختارهای جامعهی سرمایهداری راه پیشروی آنها را هموارتر میسازیم. نمیتوان فلاکت روحی، جسمی و اجتماعی بسیاری از این زنان و مردان را با یک چرخش زبان و قلم محو کرد و شغل آنان را با دیگر شغلهای کمارزش و پرمخاطره در جامعهی کنونی برابر قرار داد. آیا تا به حال از نزدیک با زنانی که چندین سال در این حرفه بودهاند صحبت کردهاید؟ از رنجهای آنان چه میدانید که چنین سادهانگارانه دربارهی اندامهای آنها مینویسید و به حراجشان میگذارید؟
در ضمن نویسندهی مطلبی که در بالا از آن یاد کردم و مفاهیم اصلی آن را به مختصر نقد کردم از تنفروش بهمثابه سوژهی شورشی، فرد صاحب اراده، انسان دارای اختیار بر تن خود، فردی دارای قدرت تصمیمگیری و جسارت نه گفتن به “حاکم” (معلوم نیست این حاکم واقعاً کیست) و نظام مردسالار یاد میکند. من با این توصیفات زبانبازانه و استعارههای توخالی هم مشکل دارم.
چرا تنفروشی یک شورش آگاهانه نیست؟
تنفروشی، شورش خودآگاه زن بر “حاکم” (کدام حاکم؟) یا بهدست گرفتن اختیار تن خود از سوی فرد در اعتراض به مناسبات ستمگرانهی مردسالاری نیست. یعنی در اینجا با یک “تصمیم” ـ مخاطرات آن هر چه باشد ـ روبرو نیستیم. در اینجا با هولناکترین تأثیرات همهی ساختارهای ویرانگر اجتماعی از مزدبگیری تا مردسالاری، از روابط سرمایهداری تا روابط پیشاسرمایهداری روبرو هستیم. در این مورد با هیچ مفهوم فلسفی و سیاسی نمیتوان از “فاعلیت انقلابی و شورشگری خودآگاه” زن تنفروش بحث کرد. اگرچه میتوان پذیرفت که او هم ارزش مبادلهی کالای “خدمات جنسی” خود را در شکل پول در بازار کالاها به مصرف میرساند و بهاین معنا “فاعلیت بورژوایی” دارد. اما دفاع از این پدیده به نام “سوژهی شورشی” که “دست به انتخاب” زده است و تلقین این که پس پشت چنین شغلی یک ارادهی خودآگاه سیاسی وجود دارد که با منهدم کردن تن و جان خویش از “مادر بودن” تن میزند، به یک شوخی تلخ میماند. البته نویسندهی این مطلب با اینکه از تناقضات موجود در این پدیدهی اجتماعی و بههمین شکل تعریف نظری آن فرار میکند سرانجام خود در دام این تناقضات گرفتار میشود. زیرا که در پایان مطلب پس از آن که تنفروش را زنی شوریده بر حاکم و مناسبات مردسالاری که از زن و تن او انتظارات معینی را دارند، توصیف کرد، بهیاد میآورد که این یاغی استقلالیافته اما هنوز در چنگ مناسبات اجتماعی سرکوبگر و ستمگر اسیر است و نتوانسته است به جزیرهای بیرون از جامعهی موجود فرار کند. برای همین نتیجه میگیرد که روی آوردن زن به تنفروشی بهمعنای جذب دوبارهی او از سوی نظم حاکم است. در همین راستا است که از “تبدیل تن یاغی به تن تولیدکننده” و پیوند دوبارهی سوژهی شورشی به وضعیت رایج و نظام مستقر اجتماعی مینویسد که البته این بار به جای تولید بچه به تولید لذت میپردازد. باید پرسید که سرانجام آیا با یک شورش راستین خودآگاه روبرو هستیم یا نه با توهماتی روبرو هستیم که زاییدهی خود نظم حاکماند؟ چطور میتوان این تناقض را توضیح داد که فرد شورشی که قاعدتاً باید از قیدوبندهای خود حتی بهطور نسبی بگسلد و رها شود نه تنها رهایی را تجربه نمیکند بلکه در دامی شاید بهمراتب بدتر از پیش میافتد.
مارکس هرگز وضعیت طبقهی کارگر را که تحت فشارهای مهیب ساختاری و سیاستگذاریهای بیرحمانهی دولتی همهی زندگیاش به کارخانه و کار مزدی منوط بود هلهله نمیکرد. مارکس هرگز از پذیرش ناگزیر کار مزدی به عنوان “یک عمل شورشی” در مقابل مثلا ستم اربابهای سنتی دوران فئودالیته یاد نکرد. همانطور هم نمیتوان شورش زن تنفروش بر ارباب خانگیاش را عملی شورشگرانه به معنای درست آن تحلیل کرد. مارکس هر گاه که از “آزادی مزدبگیران” صحبت میکرد در معنای دوگانهای از آن سخن میگفت که در بالا برشمردم. یعنی جبر ساختاری ناشی از حاکمیت سرمایهداری و تقسیم طبقاتی را عامل اصلی این وضعیت میدانست و سپهر مبادله یا همان مبادلهی نیروی کار با پول و برابری موجود در آن را ظاهر ماجرا میدانست. یعنی واقعیتی را که در پیش چشم ما جریان دارد باور نمیکرد و میخواست پدیدههای ظاهری را بیشتر پژوهش و مطالعه کند تا واقعاً بداند کدام سازوکارهای اجتماعی، تاریخی، سیاسی و ایدئولوژیک پشت این “مبادلهی برابر کالاها” قرار دارند. در این مورد هم بهجای همدستی با شعارهای توخالی جامعهی کنونی در بارهی فرد خودآگاه و این که تنفروش از روی آزادی اراده و میل شخصی دست به چنین انتخابی زده است، بهتر است به آن ساختارهایی اشاره کنیم که این “ارادهی آزاد” و “تصمیم داوطلبانه” را شکل میدهند. در ضمن باید بهخاطر داشت که تنفروشی به صنعت بسیار پولسازی تبدیل شده است که هیچ ربطی به ارادهی آزاد و شورش سوژههای فردی ندارد. قاچاق زنان و دختران جوان از مناطق مختلف و به بردگی جنسی کشاندن آنان هیچ ارتباطی با عبارتپردازی در بارهی فاعلیت و شورش و حق انتخاب ندارد.
موضوع دیگر این که بیشتر این زنان (حتی آن دسته که از شرایط بهتری برخوردارند و پول بیشتری بهدست میآورند) رابطهی وابستگی فردی به “مرد” را جایگزین یک رابطهی وابستگی ساختاری به معنای رایج نکردهاند. زیرا در بیشتر موارد این زنان همچنان در رابطهی وابستگی به مردهای گوناگونی قرار دارند که آنها را به کار گرفتهاند، از ایشان بهاصطلاح حمایت میکنند، سهمی از درآمدشان را نیز برمیدارند و به بدترین شکلی هم آزارشان میدهند. نکتهی دیگر اینکه تنفروش همان زنی نیست که در نهاد خانواده در جامعههای تاریخی گوناگون به بازتولید نسل انسانی پرداخته است اگر چه باز شباهتهایی هم بین این دو کارکرد میتوان یافت اما یک بار دیگر باید بهخاطر داشت که ظاهر گولزننده است و این دو پدیده کاملا یکسان نیستند. البته بیان این تفاوت بهمعنای صدور این “دستور عمل” نیست که زنان جهان همان جایی که هستید بمانید که تغییر دادن وضعیت به معنای بدتر شدن آن خواهد بود. بلکه به معنای دعوت به اندیشهورزی عمیقتر و یافتن راهکارهای جمعی برای بهبود و تغییر رادیکال وضعیت اجتماعی و وضعیت زنان است.
سخن پایانی این که ارائهی تعریفهای استاندارد از این مقوله (تنفروشی) ممکن نیست زیرا اصولاً این پدیدهی اجتماعی بهرغم شباهتهایی که با همهی پدیدههای یاد شده در بالا دارد، حاوی چنان تناقضات و تفاوتهایی است که کار تعریف و تبیین و دستهبندی آن را بسیار دشوار میکند. بههمین خاطر بهرغم برشمردن شباهتهای آن با همهی نهادهای بنیادی جامعهی موجود باید تفاوتها و تمایزهای آن را نیز با دیگران بربشماریم. فارغ از این که چه راهحل اجتماعی یا سیاسی برای آن ارائه کنیم باید بدانیم که این پدیده ریاکارانهترین، بیرحمانهترین و بدترین پیامدهای نظم سرمایهداری را به نحوی برجسته نشان میدهد. زیرا همهی حوزههای “مشروع”، “قانونی” و “محترم” جامعهی مستقر تاریکترین گوشههای خود را در این پدیده به نمایش میگذارند.
دیدگاهها
9 پاسخ به “تنفروشی چه چیزی نیست؟ فروغ اسدپور”
به ضوح بخشهایی از متن برابر متنی دیگر تنظیم شده اند. به خصوص که خانم اسدپور عزیز، به قسمتهایی از نوشته ی نویسنده ای که ” تن شورشی ” را مورد تحلیل قرار داده است، یاد می کنند. بهتر نبود نشانی از متن مذکور داده می شد تا مخاطب امکان خواندن و قضاوت داشته باشد؟
این مقاله دارای نقاط ضعف جدی است . اولا در مورد تن فروشی ، صاحبکار مشتری نیست ، بلکه دلال محبت است . شما وقتی لباستان را به خشکشویی میبرید در نقش صا حبکارسرمایه دار، ظاهر نمیشوید بلکه این صاحب مغازه است که ارزش اضافی را تصاحب میکند و استثمارگر کارگران خویش است ،نه شما . دوما رابطه تن فروش ودلال محبت ، از نوع رابطه کارگر و کارفرما نیست ، بلکه رابطه ای برده دارانه و غیر سرمایه داری است . زیرا تن فروش ازاد نیست دلال خودش را خود انتخاب کند ، و اگر چنین کند با زور به سلطه دلال قبلی باز گردانده میشود . دلال محبت میتواند چون برده ای تن فروش را به دلال دیگری بفروشد ، و یا حتی او را بزند و بکشد ، زیرا تن فروش مانند کارگر با پیوند های اقتصادی صرف به صاحبکار وابسته نیست ، بلکه زور و وحشت و تامین مواد و هزاران بند غیر اقتصادی ، و در نهایت تملک جان تن فروش ،او را به دلال وابسته میکند. بنابراین این رابطه از نوع پیشا سرمایه داری و برده دارانه ، است و قانونی کردن ان قدمی در جهت سرمایه دارانه کردن این رابطه ، بنابراین قدمی به پیش است . با قانونی کردن ان ، امکان حمایت پلیس فراهم شده و بند ارعاب بین تن فروش و دلال گسسته میشود . امکان برخورداری از بیمه درمانی ، حق بازنشستگی زودرس ، اخذ وام برای خرید خانه با پشتوانه درامد روزانه با پیش پرداخت کم ، و غیره و غیره فراهم میگردد . رفیق نویسنده بایسته است توجه کند که اگر نمیتوانیم انقلاب کنیم ، لااقل راه رفورم را نبندیم . ما تنها مسئولیت رهایی فرودستان را نداریم، مسئولیت بهبودی شرایط فلاکت انها نیز بر دوش ماست . با درود های رفیقانه. برزویه طبیب
من اصلا رابطه ی تن فروش و مشتری را با رابطه کارگر و کارفرما مقایسه
نکردم – نوشتم شباهت هایی بین کارگر مزدبگیر و تن فروش وجود دارد که
ناشی از شرایط عام ازخودبیگانگی است . در ضمن نوشتم که ظاهر گول زننده
است زیرا که این رابطه در مرز بین دنیای سرمایه داری و دنیای پیشاسرمایه
داری ، بین مزدبگیر و زن خانه دار وابسته به ارباب شخصی اش قرار دارد و
در عین داشتن شباهت هایی به این همه ، تن فروش هیچ یک از اینها نیست . من
اصلا با کاربست مقوله “ارزش اضافی” در این رابطه توافق ندارم که
این دوستمان بکار برده است. اگر که این رابطه به بیان این دوست رابطه ای
بین برده و برده دار و یک رابطه پیشاسرمایه داری است چطور تن فروش ارزش
اضافی تولید میکند که مقوله ای سرمایه دارانه است؟ این مقوله چنان
“خاکستری” است و در چنان محدوده ی نامتعارفی قرار دارد که نمیتوانیم
اینطور تبیین اش کنیم. آیا سرمایه دار با کتک زدن کارگرش از او ارزش
اضافی بیرون میکشد؟ اگر پاسخ منفی است چطور این مورد را در باره زن تن
فروش نادیده مگیریم و پول او را که نصیب پاانداز میشود. ارزش اضافی
مینامیم؟ باید ابتدا ارزش اضافی را تعریف کنید تا درک بهتری از آن بدست
بیاوریم. ارزش اضافی مقوله ای سراپا سرمایه دارانه است و نمیتوان آن را
به یک رابطه پیشاسرمایه داری تعمیم داد. در ضمن من در باره “راه حل” فقط
نوشتم که موافق ممنوعیت آن هستم بطور کلی. اما پیش شرط های این به اصطلاح
راه حل را بحث نکردم . ناگفته پیداست که تن فروشی را در جوامعی میتوان تا
حد بیشتری کنترل کرد و سوء استفاده از تن و زندگی انسانها را جلوگیری کرد
که دولت قوی دمکراتیک و نهادهای مدنی و احزاب سیاسی و یک نظام تامین مالی
نسبتا نسبتا نسبتا خوب سر پا باشد و در کشورهایی که این وضعیت حاکم نیست
مسلم این است که هر کس به هر آزاری که زورش برسد دست خواهد بازید زیرا
دولت خودش بزرگترین دستیار این زورگویی ها است و پلیس نیز بدتر و در
نتیجه خواست حمایت از اتحادیه برای این افراد و گروههای اجتماعی نیز بی
معناست وقتی که کارگران آن کشورها اتحادیه ندارند. در جوامع غربی پیشرفته
تر که حداقلی از تضمین اجتماعی برای تامین معاش وجود داشت- که با سرعت در
حال کاهش و افول جدی است- بحث اتحادیه های این زنان در برخی کشورها بین
چپ ها طرفداری نداشت زیرا اصولا نگاه نادرست به تن زنان به طرزی فاجعه
آمیز مشروعیت بیشتری می یابد. تن فروشی یک مقوله متعارف نیست و نباید آن
را به هنجار کنیم با این که خواست حمایت های ایمنی و سلامتی و بهداشت و
نظایر آن باید حتما همیشه در میان باشد . برای همین هم خواست ممنوعیت
خرید آن و نه فروش آن شاید راه حل بهتری باشد. نه ما بطور مسلم نباید
مقابل رفرم های هر چند کوچک بایستیم اما وقتی کودکان در خیابان کار
میکنند و مورد آزارهای جنسی قرار میگیرند ما دم از اتحادیه های کودکان
میزنیم؟ و میگوییم که باید در اتحادیه جمع شان کنیم یا از ممنوعیت کار
کودکان میگوییم حتی با این که میدانیم فردا نیز آن کودکان باز سر از
“بالش” برداشته و راهی خیابان خواهند شد؟ برخی چیزها را نمیتوانیم قانونی
کنیم چون نمیتوانیم رفع شان کنیم ..
من نیز مقوله ارزش اضافی را شامل روابط پاانداز و تن فروش نمیدانم .پس در این مورد توافق داریم. ارزش اضافی را در مورد مثالی از روابط سرمایه داری ( خشکشویی) بکار بردم تا نشان دهم با ارزیابی شما از نقش مشتری بعنوان صاحبکار تن فروش موافق نیستم. انجا که نوشته اید:گر رفتگر مزدبگیر یا کارگر کارخانه (نویسنده ظاهراً تنفروشی را در مقولهی کارهای یدی ناماهر جای داده است) نیروی کارش را (خواه بهصورت قرارداد فردی یا قراردادهای دستهجمعی) میفروشد تا سرمایهدار در ساعات مشخصی از کار حاصل از این نیروی کار و ارزش مصرفی آن بهره ببرد تنفروش همهی تنش یا اجزای خاصی از آن را برای ساعت یا ساعات خاصی به مشتری وامیگذارد تا از آن استفاده کند. ….در صورتی که من اعتقاد دارم تن فروش خودش را به پا انداز وامی گذارد و اینکه این پاانداز با این تن که اختیارش ، دیگر با تن فروش نیست چه میکند ، ایا انرا به مشتری وامیگذارد ویا در پیری به رفت و روب عشرتکده میگمارد ، تفاوتی نخواهد داشت .اختلاف ما انجا ست که شما بر جنسی بودن این کار تاکید دارید ولی من حتی اگر تن فروش فقط به تلفن هم جواب بدهد ، چون با ارعاب و زور به این وظیفه گمارده شده است ، انرا بردگی و ماهیتا تن فروشی میدانم . از دیگر سو شما بر ممنوعیت خرید کالای جنسی تاکید دارید ، ولی من بر ممنوعیت و بهتر بگویم امحای فروش ان . با این تفاوت که من فروشنده را تن فروش نمیدانم ، بلکه پاانداز را فروشنده میدانم . ولی امحای قشر پاانداز با غیر قانونی کردن پااندازی ممکن نشده است . ولی اگر بقول خود شما ضرورت وجود پا اندازعمدتا ناشی از به اصطلاح حمایت است ، که نوشته اید :در بیشتر موارد این زنان همچنان در رابطهی وابستگی به مردهای گوناگونی قرار دارند که آنها را به کار گرفتهاند، از ایشان بهاصطلاح حمایت میکنند، سهمی از درآمدشان را نیز برمیدارند و به بدترین شکلی هم آزارشان میدهند…با قانونی کردن این شغل و محول کردن حمایت به پلیس ، دست این پاانداز ها از اخذ بخشی از درامد تنفروشان و ازار و ارعاب انها کوتاه شده و راه برای انتخاب روش دیگری برای امرار معاش ، برایشان باز خواهد شد.کودکان کار مقوله ای سرمایه داری است که بحثی مجزا میطلبد .با درود های رفیقانه/ دوستانه .برزویه طبیب
برای اینکه بحث را بیشتر مشاجره برانگیز کنم ، ایده خامی را نیز عنوان میکنم. هرکسی که مثلا به کوبا سفری داشته است ، از تعداد زیادی زنانی که حاضرند در برابر پول ، رابطه جنسی با توریست ها برقرار کنند ، خاطره ها نقل کرده است. راست بودن انها را نمیتوانم تایید و یا تکذیب کنم. ولی تابحال کسی از وجود پاانداز سخنی نگفته است . ایا اگر پااندازی در بین نباشد که با ارعاب این زنان را به تنفروشی وادار کند و بخشی از درامدشان را صاحب شود ، بازهم میتوان از بردگی سخن گفت؟ برزویه طبیب
دوست عزیز برزویه. فکر میکنم بر سر تعاریف حدود این شغل و این که کیست که پول را برمیدارد و نظایر آن نباید زیاد فعلا دعوا کنیم. زیرا در کشورهای اروپای غربی که امنیت نسبتا بالایی برای زنان تن فروش بومی “سالم” – یعنی غیرمعتاد و غیرالکلی و نظایر آن- فراهم شده است این زنان مستقیما با مشتری وارد داد و ستد میشوند و پولشان را اصولا با پاانداز تقسیم نمیکنند. پس تن فروش خودش راسا به داد و ستد میپردازد.این شغل دارای انواع و اقسام عجیب و غریبی است که بنظرم امکان دسته بندی آن بدون مطالعه ی جدی امپریک و تئوریک وجود ندارد. بحث این است که در وضعیت کنونی اصولا نمیتوان این حرفه را کاملا از میان برداشت به هزار و یک دلیل که امکان بحث اش همینجا مهیا نیست. اما میتوان در مقابل “به هنجار” شدن آن در گفتمان های سیاستمداران لیبرال و کنسرواتیو و سوسیال دمکرات مقاومت کرد و علت های فرو غلتیدن تعدادی از زنان طبقات کارگری به این شغل را توضیح داد و بحث کرد و به اصطلاح “علامتی” برای جامعه اطراف فرستاد و برای دختران و پسران جوانی که هیچ درک روشنی از این به اصطلاح شغل ندارند و تحت تاثیر فیلم های هالیوودی و فیلم های پورنو گمان میکنند همه چیز در این حرفه سهل و ساده است و پول کلانی هم در آن نهفته است و از آسیب های جدی آن بیخبرند. قرار نیست یک بار برای همیشه بحث را تمام شده اعلام کنیم هنوز سرمایه داری هست هنوز نابرابری های عظیم اجتماعی هست هنوز فرار از “طبقه” و بحث آن هست و بهمین دلیل هم هنوز بحث باز است و باید روی آن مطالعه کرد. “اخلاق” هم بخشی از مبارزه امروزین با سیاست های نولیبرال و بورژوایی است که همه چیز را چوب حراج میزنند. بحث ارزش تن آدم ، فرستادن علامتی است به جامعه برای این که بگوییم “بوسه را فقط میتوان با بوسه مبادله کرد” و نه با پول. من در مورد زنان کوبا هیچ نمیدانم ولی تردید ندارم که تحت شرایط سخت اقتصادی این قبیل رفتارها ممکن است سر بزند. از نظر من باز هم ناشایست و ناجایز است که کسی تنش را برای پول برای شلوار جین برای شکلات یا هر چیز دیگری مبادله کند. فقط کمی اندیشیدن عمیق به فاجعه ی امروزی جامعه بشر و خود را بجای دیگری گذاردن لازم است تا بفهمیم که او اگر امکان دیگری داشت چنین عملی با تن خود انجام نمیداد و به آغوش هر رهگذری نمی افتاد. شاملو مینویسد برای هر چیز کوچک و پاک به خاک افتادند….باید حالا بنویسیم برای هر چیز کوچک و بی اهمیت به خاک افتادند – بی اهمیت از این رو که امروزه روز امکان تامین نیازهای انسانی موجود بشر فراهم است اما از آن بنحوی نظام مند جلوگیری بعمل میاید.
هیچ زن یا مردی که به ازا عمل جنسی پول دریافت می کند تن خود را نمی فروشد. فروش تن انسان در کلیت آن فقط در فروش برده و در اجزا آن مثلا در فروش کلیه اتفاق میفتند. هنگام عمل جنسی هیچ عضوی از بدن فرد از او جدا نمی شود و مبادله نمی شود. به همین ترتیب بدن انسان به کالا تبدیل نمی شود مگر در مثال هایی که ذکر شد. آنچه کالا می شود و فروخته می شود نوعی سرویس است ( من ازکار خدماتی استفاده می کنم در ادامه این نوشته به حهت نبود ترجمه دیگر. نه به علت ارزشگذاری مثبت وازه خدمت . بسیاری از کارهای خدماتی از نظر من فی نفسه ارزشمند نیستندو کالایی شدن را در معنای اقتصادی آن و نه اخلاقی به کار می برم.
همین تفاوت بنیادین بقیه بحث را تحت الشعاع قرار می دهد.چون این تمایز اصلی است که نویسنده بین فروش سکس و فروش نیروی بازو قایل می شود. و به همین دلیل تصویری که در بالای مقاله مزبور آمده است و جمله من برای فروش نیستم فقط در اعتراض به برده داری معنا دار است و در رابطه با روسپیگری بی معناست.
سحر عزیز. وقتی کسی تن خود را به ازای پول و به میانجی پول به دیگری واگذار میکند مشغول چه کاری است؟ کدام خدمات را ارائه میکند؟ آیا خدمات از تن او جدا هستند؟ بگذارید مثال بسیار بی ربطی بزنم . زنی که کودکش را شیر میدهد پستان در دهان کودک خود میگذارد آیا تنش را به کودک خود واگذار نکرده است؟ در اینجا مادر البته خدمتی به کودک خود ارائه میکند او را با شیره جانش می پرورد ولی تن اش را به او واگذار کرده است. زیرا حائلی بین دهان کودک و پستان زن وجود ندارد. حالا به مورد دیگری بیندیشیم: وقتی میانجی ای حائلی فاصله ای بین تن یک انسان و تن دیگری نیست و رابطه بر اساس عشق و محبت و نیاز دوجانبه هم نیست و نیاز مالی یکی باید مبنایی باشد برای رفع نیازهای جنسی کسی دیگر، در این صورت این رابطه را چه میتوان نامید؟ هر چقدر دوست داریم بزکش کنیم اما عمق فاجعه را نمیتوان با این بزک کردن ها پنهان کرد. وظیفه ی ما ارائه کردن تعریف های بزک شده از فاجعه های زندگی انسانی نیست بلکه رو در رو برخورد کردن با آنها و تلاش برای محوشان است و نه همدست شدن با گفتمان های رایج و بازتولید این وضعیت. من نگفتم تن فروشی برده داری است. ابدا. من آن گفتمان رایجی را نقد کردم که به دام گفتمان لیبرالی افتاده است و تصور میکند که خیلی هم رادیکال است. من از آنچه تن فروشی نیست، گفتم و در این حالت سلبی بحث اش کردم.
واگذار کردن تن به طور موقت در ازای پول همان است که در هر کار بدنی انجام می شود و با فروش تن متفاوت است. مادر هم پستان خود را به نوزاد نمی فروشد. در ضمن در فروش سکس اغلب مذاکره در مورد نوع عمل جنسی و مدتش و قییمتش انجام می شود و اینطور نیست که روسپی کنترلی بر شرایط واگذاری ندارد. اینکه رابطه جنسی باید بر اساس عشق و محبت باشد یه بحث اخلاقی است که ربطی به این بحث کالا شدن تن ندارد. و بسیاری مردم رابطه جنسی با غریبه ها و برای لذت انجام می دهند نه عشق ومحبت. من هم فکر نمیکنم روسپیگری شورش است و با گفتمانی که شما نقد کرده اید موافق نیستم اما بحث اقتصادی تان و مفهوم کالا و فروش اشتباه است.