آنتونیو گرامشی، چهرهی کلیدی در تاریخ سوسیالیسم انقلابی ایتالیا، این مسئله را توضیح داده که اکثر کارگران از «آگاهی متناقض» رنج میبرند. [این تناقض این معنا را دارد که] از یک سو آنها در جامعهی سرمایهداری رشد میکنند و بسیاری از مفاهیم این نظام را جذب میکنند و از دیگر سو، از تجربهی مبارزهی جمعی برخوردارند. این تجربه به این معناست که در ستیز طبقاتی در کنار یکدیگر میایستند و جهان را تا حدّی به نفع خود تغییر میدهند. برخی از این تجربیات، تجربیاتی دست اوّل است که آنها بهشخصه داشتهاند و دیگر تجربیات، از نسلی به نسل دیگر در کارگاهها، اجتماعات و سازمانهایی چون اتحادیههای کارگری منتقل میشود. کارگرانی که هیچگاه پیش از این در اعتصابی شرکت نکردهاند، زبان همبستگی را به کار میگیرند، زبان اتحاد و احترام به خطوط قرمز جنبش. در این بیان طبقاتی به عنوان مثال برای کسانی که اعتصاب را میشکنند از واژهی تحقیرآمیز «اعتصابشکن»[۱] استفاده میشود. پس میتوان نتیجه گرفت که ذهن کارگران میانهحال هم از عناصری تشکیل شده است که رو به آینده دارد و ارزشهای تلاش جمعی و سازماندهی در آن موجود است و هم از عناصری ارتجاعی که از طریق جامعهی طبقاتی و تعصبات خاص آن کسب شده است.
شمار مردمی که ذهنشان را رو به ایدهی تغییر جامعه باز کردهاند، در طی مبارزههای کلان طبقاتی بهطرز شگرفی افزایش مییابد. اعتصابات تودهای و قیامهای خودجوش بهطرز بیسابقهای به بحثهای مربوط به «گام بعدی» دامن میزند. برای اولینبار [در این قیامها و اعتصابات تودهای است] که مردم توان بالقوهشان را برای تغییر حس میکنند. سیاست در همهجا به بحث روز تبدیل میشود. در صف اتوبوس، مغازه، کارخانه و اداره، در هر آموزشگاه و هر محل اجتماعی بهگونهای بحث و حرف پیش میآید که در دورههای غیرانقلابی تصورش هم نمیرفت. نگارنده بهشخصه نیز خاطراتی روشن از فرانسه در ماه مه ۱۹۶۸ و پرتغال در سال ۱۹۷۵ دارد. از زمانی که مردم با ولع عجیبی روزنامههای چپگرا را به محض آمدن روی گیشه میخریدند و یا اینکه چهگونه مردم در آرژانتین سالهای ۲ ـ ۲۰۰۱ در اجتماعات محلی گرد میآمدند و بار دیگر با حرکت بعدی بحث میکردند.
هم انزجار از نظام اقتصادی فعلی و هم همبستگی در تجربههای جمعی چون اعتصابات و تظاهرات، باعث میشود که کارگران
تا حدی به این ایده نزدیک شوند که میتوان با کنش جمعی و دموکراتیک، کنترل امور جامعه را در دست گرفت. ایدههای سوسیالیستی زمانی با تجربهی طبقهی کارگر عجین میشود که تودههای مردم نیز در این مبارزهی طبقاتی شرکت کنند.
با همهی اینها، ایدههای سوسیالیسم انقلابی تنها گزینههای روی میز نیستند. روزنامهها و رسانههای طبقهی حاکم شیوهی کهنهی «تفرقه بینداز و حکومت کن» را پیش میگیرند (مثل مقصر انگاشتن گروههای بلاگردانی چون اقلیتهای قومی و مذهبی، دروغپراکنی دربارهی سوسیالیستها) و تلاش میکنند کسانی را که هنوز به این مبارزهی طبقاتی نپیوستهاند، علیه کسانی که در خط اول هستند بشورانند. به عنوان مثال در روسیهی ۱۹۰۵ از اعتصابات و شکلگیری اولین «سویت» (شورا)، دولت تزاری با راست افراطی همکاری کرد تا جنبش را با به راه انداختن یکسری از «کشتارهای دستهجمعی یهودیان[۲]» منحرف کند. پس میتوان نتیجه گرفت که امروزه ما دیگر فقط شاهد احیای تلاشهای ضد نظام سرمایهداری نیستیم، بلکه ناظر واکنش طبقهی حاکم در یورش به اقلیتهای قومی و مذهبی نیز هستیم. «اسلامهراسی» در اروپا و امریکا، حملاتی که علیه مسلمانان شیعهمذهب و مسیحی در پاکستان صورت میگیرد، تحریکاتی که بر ضد مهاجران بولیویایی و اهل پاراگوئه در آرژانتین جریان دارد، مقصریابیهایی که پناهجویان را در بریتانیا هدف گرفته است، همه و همه از ایندست ضدّحملهها هستند. مردم میتوانند به این هراسافکنیها با روبرگرداندن از اندیشههایی پاسخ بدهند که مذهب را در جهان ما به عنوان واقعیتی عمده مطرح میکند و نه استثمار سرمایهمحور را. پس اگرچه ایدههای سوسیالیسم انقلابی میتواند در جوشوخروش علیه نظام سرمایه رشد کند، اما برای به کرسی نشاندنشان باید جنگید و دانست همیشه جدالی بر سر این ایدهها وجود دارد.
اصلاحطلبی
اصلاحطلبان را همیشه میتوان کسانی دانست که در صدد برقراری توازن مابین «پشتیبانی از کلیّت نظام سرمایهداری» و تقابل با آن هستند. آنها میگویند جامعه باید در راستایی غیرسرمایهدارانه تغییر کند امابهتدریج و آن هم از طریق مذاکره و فرایندهای قانونی و نه از طریق مواجههی مستقیم و انقلاب. و این رویکرد حزب «کارگر قدیم» در بریتانیا و احزاب سوسیالدموکرات در اروپای غربی بود.
چنین دیدگاههای اصلاحطلبانهای به وسیلهی سیاستمدارانی ترویج و تشویق میشد [و میشود] که جایگاهشان را از طریق کسب نمایندگی کارگران در نظم موجود به دست آوردهاند. آنها زندگیشان را با جانبداری از اصلاحات مترقی درون ساختار موجود تطبیق دادهاند و ناگزیر تلاش میکنند که هرگونه قیام علیه نظام موجود را به اینسمت هدایت کنند که اصلاحات را در نظام حاکم بخواهد نه در فراسوی آن. گاه این رفتار به این علت است که آنها بسیاری از ارزشهای طبقهی حاکم را پذیرفتهاند. گاه نیز به خاطر آن است که این سیاستمداران چنان غرق در ایدهی اصلاحات شدهاند که توانایی تصور هرگونه جایگزین را از دست دادهاند. به هر کدام از دلایل بالا که باشد رفرمیستها تلاش میکنند تا جنبش را از به چالش کشیدن دولت سرمایهداری بازدارند. کوششهای آنها نیز با تلاش بخشهایی از رسانهها همراستا میشود که همواره در پی آشتی طبقاتیاند.
با این حال، نباید به رفرمیسم به مثابه امری که به تودههای مردم تحمیل شده نگریست و تصور این را داشت که در نبود ایدههای رفرمیستی، مردم به دامن انقلاب میافتادند. اندیشههای رفرمیستی در حقیقت ناشی از این است که گروههای اجتماعی تحت سلطه در جامعهای طبقاتی زیست میکنند، و از آنجا که اعضای این گروهها تلاش میکنند تا بین تناقضات موجود (یعنی مابین آگاهی کسبشده از جامعهی طبقاتی و آگاهی دریافتی از مقاومت جمعی) پلی بزنند، رفرمیسم متولد می شود. رفرمیسم بیان منسجم سیاسی «آگاهی متناقض» است که از سوی سیاستمداران و در راستای نیل به اهدافشان استفاده میشود.
مقالهی بالا بخشی از کتاب زیر است که متن کامل آن در دست انتشار است.
Chris Harman (2007), Revolution in the 21th Century,
Bookmarks Publications London.
دیدگاهتان را بنویسید