/ تأملاتی دربارهی گذشته، حال و آیندهی تلاشها برای دخالتگری در منطق سرمایهداری/
مقدمهی مترجم: در دهههای اخیر بازتاب عمومی روند تهدیدآمیز تغییرات زیستمحیطی، و بهویژه سیر صعودی گرمایش زمین، از مرحلهی تشکیک و ناباوری و نگرانیهای آغازین، به مرحلهی چارهاندیشی و هشدار و ـ گاه ـ حتی ناامیدی رسیده است. این گذار، بر پایهی مجموعهی مدونی از پژوهشهای علمی مستمر و فاکتهای تجربی انکارناپذیر انجام شده است. همزمان، به دلیل نقش مستقیم عامل انسانی (صنعت و اقتصاد مدرن) در ایجاد و تشدید این روند (مثلاً با انتشار فزایندهی گازهای گلخانهای)، و نیز پیامدهای ویرانگر روند فوق بر وضعیت زیست طبیعی و انسانی در حال و آینده، این دغدغهها به سرعت از حوزهی علوم طبیعی به حوزهی علوم انسانی و نیز حوزههای تصمیمسازیهای سیاسی و اقتصادی راه یافتهاند؛ نتیجه آنکه از دههی پایانی قرن گذشته تاکنون، انبوهی از حوزههای پژوهشیِ میانرشتهای با پسوند بومشناسی (Ecology) در مراکز دانشگاهی و سایر نهادهای پژوهشی شکل گرفتهاند، که یکی از موضوعات اساسی پیونددهندهی آنها، مقولهی پایداری (Sustainability) است.
در این میان گرایشهای مختلف دانش انتقادیِ معاصر نیز این شکاف بحرانزا را به موضوع بررسیهای نظری خود به منظور ژرفا بخشیدن به نقد ساختارهای اقتصادی و سیاسی نظام مسلط بدل کردهاند. مشخصاً از دههی هفتاد میلادی نحلههای فکری مارکسیستی (و گرایشهای متأثر از آن) به بازخوانی میراث نظری خود در زمینهی نقد بومشناختیِ نظام سرمایهداری و تلاش برای بازسازی و غنیسازی نظری روی آوردهاند. بهعنوان یک دستاورد عام، در ادبیات مارکسیستیِ امروز دیگر تردیدی در این باره وجود ندارد که رشد سرمایهداری نه فقط شکاف کار و سرمایه، بلکه همزمان شکاف زیستمحیطی (رابطهی انسان و طبیعت) را نیز بحرانی میسازد. دریافتی که ردپای برجستهی آن در متون اقتصاد سیاسی مارکسی هم نشان داده شده است. پیامد سیاسی مهمِ عمومیت یافتنِ این رهیافت، گسترش درک از ضرورت شکل دادن به مبارزهی رادیکال حول این شکاف دوم است، گو اینکه نحوهی سامان دادن مردمی این مبارزه و بهویژه چگونگی مفصلبندی مؤثر آن با مبارزهی طبقاتی (حول شکاف نخست) محل تأمل و بحث است. هر چه هست، عینیتیابیِ شکاف زیستمحیطی اینک بیش از پیش، خصلت تهاجمی منطق سرمایه را همچون سازوکاری که کلیت حیات بشر و طبیعت را تهدید میکند آشکار ساخته است.
متن حاضر ضمن طرح انتقادی برخی دغدغهها و رویکردها در خصوص بحران پایداری زیستمحیطی، میکوشد راهکار بدیلی برای برونرفت از بنبستهای موجود در رویکردهای حاضر عرضه کند. فارغ از نقدهایی که میتوان بر برخی مفروضات و کارکردهای این راهکار داشت، امید میرود که این متن برای آشنا شدن مخاطب با سویههایی از بحران زیستمحیطی و برخی نگرشهای انتقادی نسبت به آن مفید باشد.
* * *
در طی سالها، من خود را در میان سه نوعِ کاملاً متفاوت از گفتمانهای مربوط به تنگنایِ جهانیِ اکولوژیکیِ نوع بشر یافتهام. چند دقیقه پس از ورود به هر جلسه یا اتاقِ درس برایم روشن میشود که در کدامیک از این جمعها (با نامی که اکنون به آنها میدهم) هستم:«کنشگران» (activists)، «مدیران» یا «تحلیلگران». این دستهها معرف نقاط عزیمت بنیادی برای سه رویکرد مجزا به مقولهی پایداری (sustainability) هستند. ۱. برای کنشگران فرض بنیادی آن است که پایداری جهانی امری است مربوط به قدرت، تضاد و مبارزهای متعهدانه علیه اردوگاه دشمن. مفهوم «بومشناسیِ سیاسی» (Political Ecology) بهخوبی چنین موضعی را پوشش میدهد؛ بسیاری از دانشجویانِ بومشناسی انسانی (Human Ecology) آشکارا در این دستهبندی جای میگیرند. ۲. برای تحلیلگران، پایداریِ جهانی موضوعی است که باید از طریق تأملات نظری بیطرفانه و تحقیقات تجربیِ ابژکتیو روشن گردد، همانطور که برای مثال در حوزهی آبرومندِ «تاریخ زیستمحیطی» (Environmental History) انجام شده است. انتظار بر این است که این موضوع باید از همهی منظرهای ممکن، در شمار فزایندهای از نشریات معتبر مورد بحث قرار گیرد. بیشتر اعضای کمیتههای مجامع تحقیقاتی که دربارهی تخصیص هزینههای پژوهشی تصمیم میگیرند به این دسته تعلق دارند. (بنابراین به عنوان یک مدرس و محقق در زمینهی بومشناسی انسانی، من خودم را در تنگنای میان دو الزام متضاد یافتهام). ۳. سرانجام به نظر میرسد که «مدیریت» آن کلیدواژه یا همان چتری است که ذیلِ آن هر دوی این رویکردهای ظاهرا آشتیناپذیر به یکدیگر میرسند. انتظار اساسی در اینجا آن است که هر دانشی که در رابطه با پایداری تولید میشود باید «کاربردپذیر» (applicable) باشد. مسائل تنها زمانی برای بحث جالباند که قابل حل باشند. این گفتمان که هم دانشجویان و هم [اعضای] شوراهای پژوهشی به طور فزایندهای به جذب شدن در آن گرایش دارند، بلندپروازی دانشجویان برای تغییر جهان را با بلندپروازی دانشگاهی برای تولید دانش ترکیب میکند. اما در مسیر جذب به سوی «مدیریت»، همانطور که در کلیدواژهی «توسعهی پایدار» بیان میشود، دانشجویان به سمتی متمایل میشوند که علاقهشان به قدرت را از دست بدهند؛ و محققان گرایش بدان مییابند که علاقهشان به اندیشیدن را وا نهند، زیرا فرضیاتِ ضمنی مدیریت بر [ترجیح] توافق به جای تضاد، و کاربردپذیری به جای حقیقت مبتنی است. پس خشم دانشجویان و کمالگرایی روشنفکرانهی محققان در راههایی فرعی به سوی فعالیتهای حل مسئله (problem-solving activities) بهنحوی قابل قبول، منحرف و به خدمت گرفته میشود؛ مسیر این فعالیتها به [همان] شیوهای ترسیم میشود که [این] مسائل به طور سیاسی تعریف میشوند.
اینها برخی از فضاهای استدلالیای هستند که در سرآغاز قرن بیستویکم در زمینهی مقولههای پایداری جهانی، بحران و بدیلها با آنها مواجه میشویم. بازار روبهرشد کتابهایی که عنوان «فروپاشی جهانی» را بر خود دارند ممکن است یک پیشبینی عام از بحران قریبالوقوع را پیش روی ما بنهد. یک پرسش بسیار واقعی برای پژوهشهای پایداری آن است که آیا برای آنکه ساکنانِ کشورهای مرکزی نظام جهانی مجبور به تغییر رفتار اقتصادیشان به سمت شیوههای پایدارتر شوند، باید به بحران آینده تکیه شود؟ یا این که همین اشتغالخاطرِ کنونی با [مقولهی] فروپاشی و برخی اقدامات «پایدار» برآمده از آن، خود نشانهای از بحران و تغییری است که هماکنون در راه است؟
دانشمندان علوم طبیعی باید درک کنند که نظامهای نمادین فرهنگی نظیر زبان، پول، و قدرتْ مولفههایی از اکوسیستمها (زیستبومها) هستند که سویههای عمده ای از جریانهای ماده و انرژی آنها [اکوسیستمها] را سازمان میدهند. دانشمندان علوم انسانی باید درک کنند که جریانهای ماده و انرژی برای نظامهای اجتماعیْ بنیادی هستند و بایستی در توضیح «توسعه» و «توسعهنیافتگی» در نظر گرفته شوند. به منظور کنار هم آوردن و پیوند دادنِ این دو سنت پژوهشی، ضروری است که تاریخِ جداییِ آنها درک شود. [اینکه] چرا بومشناسان، اکوسیستمها را مستقل از [نقشِ] گونهی انسان درک کردهاند؟ [و] چرا اقتصاددانان جوامع را مجزا از زیستمحیطهای بیوفیزیکی آنها در نظر گرفتهاند؟
به جای بازتکرار تاریخِ دوگانگیِ دکارتی، در اینجا مفیدتر خواهد بود که بر روی خاستگاههای علم اقتصادِ مدرن متمرکز شویم، تا ببینیم زمینهی اجتماعیای که در آن واژگانِ مجرد اقتصادی ظاهر شدند چه بوده است؟ آثار یکی از پدران بنیانگزار علم اقتصاد، دیوید ریکاردو، به روشنی نشان میدهد که چطور گفتمان اقتصادی به گونهای ساخته و پرداخته شد تا [مسیر] موفقیت مالیِ بانکداران و صاحبان سهام را در زیر چتر امپراتوری استعماریِ بریتانیا در دهههای آغازین انقلاب صنعتی رقم بزند. گفتمان اقتصادی به جای اینکه سودها و رشد اقتصادی در لندن را به نابرابریهای ملموس بیوفیزیکی در مثلث تجاری میان بریتانیا، افریقایغربی و آمریکای شمالی نسبت بدهد ـ که در آن زمان مستلزم مبادلات نابرابر عظیمی از کار پیکریافته embodied labor برحسب ساعت و زمین پیکریافته embodied land بر حسب هکتار بود، در لفافهی تجریدهایی نظیر «مطلوبیت» utility، «مزیت نسبی» و «تمایل به پرداخت» پیچیده شد.
مطالعهی منطق پول و سازوکارهای بازار به هدفی در خود بدل شد، که از موضوع مادی تولید و مصرف جدا شد. ارسطو پیشتر این جدایی را مشاهده کرده بود و در دو چشمانداز مختلف به نامهای «کسب پول» (chrematistics) و «تدبیر منزل» (oikonomia) به آن ارجاع داده بود. با [ظهور] اقتصاد مدرن نوکلاسیک، وسواس کسب پول و ارزش مبادلهی پولی همهی ملاحظات دیگر را تحتالشعاع قرار داد. جای شگفتی نیست که این رهیافت نظری (پارادایم) اینک به ابزار خام و ناشیانهای برای مواجهه با مسائل مدیریت منابع جهانی بدل شده است. این ابزار برای چنین منظوری طراحی نشده بود، بلکه ابزاری بود به منظور فراهم کردن راهی برای مدیریتِ سود پولی، فارغ از اینکه آیا این سود از تجارت برده در پهنای اقیانوس اطلس حاصل شده باشد، یا از کشتزارهای پنیهی آلاباما بر اساس کار بردگان و فقیرسازی خاک soil mining، و یا از صنعت نساجی لنکشایر.
علم اقتصادی که بهنحوی جدی به پیآمدهای رشد اقتصادی منطقهای معین، به شرایط زیستمحیطی، بهداشتی/درمانی و اجتماعیِ مناطق دوردست علاقهمند باشد، به چارچوب نظری و دستگاه مفهومی کاملاً متفاوتی از اقتصاد متعارف نیاز خواهد داشت. در واقع، از آنجا که تاکنون بارها ثابت شده که علم اقتصاد قادر به پیشبینیِ تغییرات شدید، حتی در جریانات مالی، نیست (که این امر باید تردید جدی نسبت به علمی ایجاد کند که مدعی شناخت این موضوعات است) ممکن است خود علم اقتصاد از لحاظ کردن حوزههای اجتماعی و زیستمحیطی [در قلمروی تحقیق خود] بهرهی زیادی ببرد. چندین منتقد [علم] اقتصاد این فرضیه را پیش نهادهاند که بحران اقتصادی دقیقاً از تضاد میان ثروتِ مجرد و منابع مادیای ناشی میشود که علم اقتصاد به ندیدن آنها خو کرده است.
اگر علم اقتصاد در این معنا یک ایدئولوژی تلقی شود (یعنی همچون پیکرهای از ایدههایی که به طور نظاممند مناسبات اجتماعی قدرت را همچون موضوعاتی «خنثی» رازآلود میسازند)، بسیار جالب خواهد بود مطالعهی دقیق آن سویههایی که تحلیلهای اقتصادی تمایل به بیرون گذاریِ آنها از قلمرو بررسی خود دارند. این امر فهرست بلندی از پرسشهای پیچیده را پیش روی ما قرار میدهد:منافع محلی/منطقهایِ برآمده از بهرهوری بالا در استفاده از زمان و مکان، تا چه حد بر تصاحب فضا و زمان (کار و زمین پیکریافته) یا از بین رفتن آنها در سایر مناطقِ نظام جهانی استوارند؟ چهگونه مفهوم «قیمتهای بازار» جریانهای نامتقارنِ کار و زمینِ پیکریافته را به گونهای پنهان میسازد که همچون مبادلههایی متقابل به نظر برسند؟ ظرفیت فناورانهی یک جامعهی فرضی تا چه حد میتواند مستقل از جایگاه آن جامعه در نظام جهانی جریانهای منابع باشد؟ چهگونه میتوانیم مفاهیم رشد اقتصادی و توسعهی فناورانه را به مثابه یک «بازیِ جمع-صفر» zero-sum game از توزیع جهانیِ منابع بازاندیشی کنیم، به جای ]پذیرشِ[ انگارهی رایج وفور نعمت؟ در نظریهی بازیها و در علم اقتصاد، «بازیِ جمع-صفر» بازنمایی ریاضیِ وضعیتی است که در آن سود (یا زیان) یک بازیگر از داراییها و امکانات موجود، در موازنهی کامل با زیانها (و سودهای) سایر بازیگران قرار دارد. ]به این معنا که اگر مجموع بهرهمندیهای همهی بازیگران از مجموع زیانهای آنان تفریق گردد، حاصل آن صفر خواهد بود. م.[ چهگونه شکاف میان توانایی اقتصادی و اخلاقی کنشگران فردیِ بازار، ظرفیت آنها برای پذیرش مسئولیتِ پیامدهای اجتماعی و زیستمحیطی [نحوهی] مصرفشان را محدود/مقید میسازد؟ چهگونه ما به عنوان افراد متقاعد شدهایم که مسئولیت اخلاقی حتی تشویشآمیزتری را نسبت به وضعیت کنونی جهان بپذیریم، در حالی که قدرتی که این نظم جهانی را بازتولید میکند به طور فزایندهای متمرکز و برای ما دسترسناپذیر شده است؟ ما چهگونه هنوز هم میتوانیم آن تحلیلهایی را در زمینهی مشکلات زیستمحیطیِ جهانی بپذیریم که راهکارهای سهل و راحت عرضه میکنند؟ چهگونه میتوانیم یاد بگیریم که با سردرگمیِ پذیرش احتمال تاریخیِ فروپاشی اجتماعی ـ بومشناختی زندگی کنیم، بیآنکه به راهکارهای ساده و فوری متوسل شویم؟ چهگونه خود بحران به مثابه محرکی برای تولیدِ خلاقانهی اشکال پایدارترِ اقتصاد، جامعه و فرهنگ عمل میکند؟
اینها پرسشهایی هستند که من کوشیدهام در طی سالها در زمینههای متعدد دیگری به آنها پاسخ بدهم [برای مثال در Hornborg 1992, 1998, 2001, 2006, 2007, [2009. اما در زمینهی بحث حاضر من کمتر به تحلیل «مسائل» معرفتشناسانه و سوختوسازیِ metabolic سرمایهداریِ صنعتی خواهم پرداخت، و بیشتر دربارهی افقهای مربوط به «راهکارهای» این مسائل بحث خواهم کرد. چه امکاناتی برای [ایجاد] تغییرات رادیکال در سازماندهیِ جهانیِ مناسبات ناپایدار میان انسانها و محیطزیست وجود دارد؟ برای آنکه زمینه را برای تحلیل جدیتری بگشایم، با بحثی مختصر و انتقادی دربارهی راهکارهای عرضه شده از سوی طرحهای مسلط mainstream proposals در خصوص «توسعهی پایدار» شروع خواهم کرد. بر این باورم که به لحاظ نظری امکانات پایداری همانقدر مبرم و سختگیرانه است، که [رویارویی با] مشکلاتی که الهامبخش حلشان هستند.
راهکارهای مسلط و مشکلاتشان
اجازه دهید به یاد بیاوریم که بخش عمدهای از تحلیلگران حرفهای و مبتدی در زمینهی وضعیت جهانی، منکر آن هستند که مشکلاتی وجود دارد که [هیچگاه] از طریق گسترش تداومیافتهی بازار و فناوری حل نخواهند شد. مثال برجستهای از حاملان چنین دیدگاهی، بیورن لومبورگ، آمارشناس دانمارکی است .[Lomborg 2001] با وجود این، احتمالاً این فرض همچنان معتبر است که یک دهه پس از ورود به قرن بیستویکم، بسیاری از کسانی که به طور جدی دربارهی مسیر سرمایهداریِ متکی بر سوختهای فسیلی اندیشیدهاند، تنگناهایِ واقعیِ برآمده از تغییرات اقلیمی climate change و حداکثر استخراج نفت peak oil را تصدیق خواهند کرد؛ به ویژه با در نظر آوردن [معضل] مدیریت زمینهای محدود جهانی که باید جمعیت عظیمِ روبهرشدی را تغذیه کند، انرژی لازم برای فناوریهای آنها را تأمین کند، و در عین حال از تنوعات زیستی biodiversity هم محافظت کند. هنگامی که این تردیدها تأیید گردند، به نظر میرسد که چشمانداز چگونگیِ نجات وضعیت، به پیروی از یکی از دو گزینهی اصلی زیر گرایش بیابد:
نخست، باور گستردهای وجود دارد که راهکارها را باید در فناوریهای تازه جستجو کرد. این دیدگاهِ رایجی در بیشتر متون علمی و مباحث مربوط به «توسعهی پایدار» در دهههای گذشته بوده است [برای مثال:گزارش «کمیتهی جهانی برای محیط زیست و توسعه» ۱۹۸۷؛ Gore 1993; Brown 2008; Friedman 2008 ] در اینباره به طور کوتاه و مختصر میتوان گفت این دیدگاه بر ایمان به چشماندازِ «تولید کالاهای بیشتر، با پیامدهای زیستمحیطیِ کمتر» متکی است. این استراتژی نه تنها شامل طرفداری از فناوریهای جدیدِ ملموسی نظیر انرژیهای تجدیدپذیر و اشکالِ بهینهتری از معماری و کاربریِ زمین land use میشود، بلکه به طور بنیادیتری مبتنی بر باور به شیوهای از مهندسی عملی برای بازسازماندهیِ رفتار انسان است؛ شیوهای که تثبیت جمعیت، تغییر الگوهای مصرفی، کاهش نابرابریهای اقتصادی، ارتقای بهداشت و سلامت و یا بازیابی و ترمیم اکوسیستمها را هدف قرار میدهد. البته همهی این اهداف به طور شایستهای توجیهپذیرند؛ اما دشوار بتوان از طریق مباحثه، پرسش از هدفِ «توسعهی پایدار» را پیش روی این طیف نهاد. با این حال، این پرسشی است که پس از سه دهه بلاغتهای گزاف دربارهی پایداری باید پیش روی خود قرار دهیم: اینکه آیا برنامههای مدبرانه برای دستیابی به پایداری از طریق مهندسی، به راستی کارآمد و مناسباند؟ بهویژه آنکه با گذشت زمانْ هر چه روشنتر میشود که فرایندهای اجتماعی ـ زیستمحیطی سرمایهداریِ صنعتی نسبت به چنین طرحهایی نفوذناپذیرند و از آنها تأثیر نمیگیرند.
آیا این راهکارها در شرایطی که منطق اقتصادی (و سیاستِ سازگار با آن) همچنان به عنوان اموری ناممکن آنها را پس میزند، بهراستی دستیافتنی هستند؟ در مقابل، دلایل مهمی وجود دارد که باور کنیم ناپایداری کنونی دقیقاً همان چیزی است که منطق ذاتیِ سرمایهداریِ صنعتی گرایش به پیشبرد و گسترش آن دارد. در تمام این مدت، در حالی که میلیاردها دلار صرف مباحث مربوط به پایداری شده است، ما بیش از پیش به سمت وضعیتِ ناپایداری حرکت کردهایم. تقریباً هر پارامتر منفردِ قابلتصور ـ از قبیل سرانهی جهانیِ انتشار گازهای گلخانهای، مصرف انرژی، ردپای اکولوژیکیِ انسان ecological footprints، تولید زبالهی جامد، و غیره – به همان نتیجهی روشن منجر شده است. هنگامی که پس از چنین زمان درازیْ راهکار همچنان بسیار دور از دسترس مانده است، باید نتیجه بگیریم که چیزی در این تحلیلها غایب است. ایمان به فناوری، منطق ذاتیِ نظام اجتماعی ـ زیستمحیطی کنونیمان را به حساب نمیآورد. برای حفظ احتمالی در جهت تغییرِ این منطق، نیازمند آنیم که در تحلیلمان از مساله، عملکرد این منطق را وارد کنیم. مثال بارزی از شکست عمده در انجام چنین کاری وسواس کنونیِ اتحادیهی اروپاست در تصور نوعی فناوری «بهدام انداختن و ذخیرهسازی کربن»، که باعث گسترش وسیع سوختِ زغالسنگ خواهد شد. باور به «ذغالسنگِ پاک» clean coal که بسیار رایج شده است، نمونهی دیگری است از انبوه ماشینهای ناممکنی impossible machines که تخیل ما دربارهی آیندهی تمدن صنعتی را اشغال کردهاند. این آرمانشهرهای فناورانه قادر نیستند راهکارهایی عرضه کنند که به لحاظ زیستمحیطی عمیق، و به لحاظ اقتصادیْ برای کل جهانْ امکانپذیر باشند، حداقل نه بیش از آنچه رآکتورهای هستهایِ تغذیه شده با آب، یا پنلهای ]انرژی[ خورشیدیِ مافوقِ فوتوسنتز superior to photosynthesis وعده میدادند.
دومین نسخهی عمده برای حل مشکلات ناپایداری، باور به یک اخلاقِ جدید است [مانند:Botzler & Armstrong 1998]. اگر از سرمایهداری صنعتی انتظار نمیرود که به میانجیِ منطقِ خودمختار خود، در «تولید پایدار» مشارکت کند، این ایده مطرح است که شاید بتوان به کمک شمار کافی از مردمی که خود را وقف [شیوهی] «مصرفِ پایدار» میکنند، سرمایهداری را وادار به تولیدِ پایدار کرد. فرضِ موجهنما در این استدلال بر این است که هنگامی که بازار کافی برای محصولات تولیدشده در فرایندهای پایدار وجود داشته باشد، صنعت خود را با آن تطبیق خواهد داد. این راهکار اغلب در ترکیب با راهکار قبلی عرضه میشود و به همان طریقْ نقدهای زیادی بر آن وارد است. انگارهی «مصرفکنندگانِ سبزِ» متعهدی که به صنعت در جهت پایدار شدنِ آن فشار وارد میآورند، به طور مداوم طی دهههای گذشته پیشنهاد شده است، اما در ساحتِ تغییر الگوهای جهانیِ تولید و مصرف، نتایج بسیار ناچیزی داشته است. به نظر میرسد که این انگاره خود ریشه در این باور دارد که اعتقاد اخلاقی، آموزش و استدلالْ سرانجام شش میلیارد نفر جمعیت زمین را به «شهروندان جهان» بدل خواهد کرد، به گونهای که مسئولانه و دلسوزانه، وقت و پول و آسایش خود را بیشتر وقف همبستگی با تودههای ناشناختهی مردم و [نیز] اکوسیستمها در سایر کشورها و در قرنهای آینده نمایند. حتی اگر اقلیتی از شهروندانِ فداکار در مناطق دولتمندِ شمالی قادر بودند که [به این ترتیب] فضایی برای شرکتهای عرضهکنندهی محصولات واقعاً پایدار فراهم سازند ـ اینکه چه محصولاتی «واقعاً پایدار» هستند، خودْ جای بحث دارد ـ، به سختی میتوان انتظار داشت که تودههای کم درآمدِ مناطق پیرامونیِ جهان، برای همسازیِ وجدان خود با چنین تعهدی به «مصرف سبز»، بودجههای احتیاطیِ کافی در اختیار داشته باشند.
از میان کسانی که هیچ یک از این دو استراتژی (فناوری یا اخلاق) را پذیرفتنی نمیدانند، برخی به این گزینه گرایش مییابند که به طور جدی بر پیشبینی فروپاشی اجتماعی-زیستمحیطی تأکید کنند. در تاریخ معاصرْ انبوهی از چنین سوابقی وجود دارد [Tainter 1988; Diamond 2005]. امروزه چشمانداز فروپاشی (خواه مالی، فناورانه، زیستمحیطی، اجتماعی، سیاسی، و خواه ترکیبی از اینها)، نه صرفاً بهمثابه یک تهدید، بلکه به مثابه امکانی واقعی، به طور فزایندهای مورد بحث قرار میگیرد. کاملاً محتمل است که چیزی کمتر از فروپاشی نظامْ قادر به تغییر دادن عادتهای مألوف ما نباشد. اگر چه اندیشیدن به فروپاشی به مثابه راهکار، ممکن است بیمناسبت به نظر برسد، اما در بستر نگرانیهای کنونی پیرامون گرمایش جهانی و سیر نزولیِ استخراج نفت، چنین اندیشهای تکانهی قابل ملاحظهای پیدا کرده است [Heinberg 2004] . در بیانی عام، در نظر گرفتن تضاد و بحران به مثابه امکانی برای تجدید و احیا، رویکردی بازگشتی و تکرار شونده در بررسی نظامهای اجتماعی و نظامهای روانشناختی است.
سرانجام ما نیازمند آنیم که امکانات سیاست را در نظر بگیریم. این امر مستلزم ملاحظات پیچیدهای در چندین سطح خواهد بود؛ چون تصمیمات سیاسی میتوانند برای پیش بُردنِ تقریباً هر گونه استراتژی در جهت «توسعهی پایدار» به کار گرفته شوند. چنین کاری به عوامل متعددی وابسته است، از جمله:مقیاس تصمیمسازی سیاسی (که میتواند در حوزههای سیاسیِ محلی، ملی و یا جهانی پاسخگو باشد)؛ زمینهی بیواسطهی هر تصمیمسازیِ معین در رویدادهای مشخص، گفتمانها و انگیزههای برسازندهی آن تصمیم؛ و سرانجام اینکه در هر تصمیمسازیِ مشخص چه نفعی برای سیاستمداران (به مثابه فرد) نهفته است. تاکنون دلایل اندکی برای اثبات این امر وجود دارد که تصمیمهای سیاسی تأثیر قاطعی بر مقولهی پایداری، در هر سطحی از حوزههای تولید و مصرف داشته باشند؛ اما در وضعیتی که فروپاشی اجتماعی ـ زیستمحیطی واقعیتی قریبالوقوع به نظر برسد، بسیار محتمل است که گزینههای سیاسی، کارکردی کاملا متفاوت ]و دارای اهمیت[ داشته باشند. تا آن زمان، و با نقطههای عزیمت کاملاً نامتجانس، میتوان با این مشاهدهی بسیاری از اندیشمندان همراه شد که یک دموکراسی حقیقی تنها در یک قلمرو جهانی قابل تحقق است ( Arundhati Roy 2001, Peter Singer 2002؛ Joseph Stiglitz 2002 ؛ George Monbiot 2003). همچنانکه نوام چامسکی (۲۰۰۷) نشان داده است، این انگاره که عملکرد «آزادانهی» بازار، با دموکراسی و صلح همخوانی دارد، افسانهای است که در تضاد کامل با تاریخ جهانیِ سهدههی گذشته قرار دارد. اما یکی از درسهایی که از این دههها میتوان آموخت آن است که دقیقاً همین تهدیدِ فاجعه همواره به آن تصمیماتِ سیاسیای مشروعیت بخشیده که از منظر دموکراسیِ جهانی، مناقشهبرانگیزترین تصمیمات بودهاند [Chomsky, Mitchell & Schoeffel 2002]؛ با توجه به روند رویدادهای سالهای اخیر، که حاکی از سختتر شدنِ رقابت جهانی بر سر ]تسلط بر[ منابع طبیعی شده است، این موضوع به طور روز افزونی روشن شده است (Klare 2001 ; Harvey 2003 ; Bunker & Ciccantell 2005). به بیان دیگر، بحرانهای ایجاد شده از سوی منطق سرمایهداریِ صنعتی به گونهای بازنمایی میشوند که اعتقاد و ایمانمان به ]کارآییِ[ همین سرمایهداری صنعتی را افزون سازند. در مقابلِ این پیشزمینه، دلایل زیادی داریم که نسبت به استراتژیهایی که اینک برای گریز از پیامدهای تغییرات اقلیمی، کمبود منابع، و دیگر اضطرارهای برآمده از سازماندهیِ کنونی سوختوسازِ جهانی عرضه میشوند، هوشیار و محتاط باشیم. اگرچه به نظر میرسد که چشماندازِ فروپاشی اجتماعی ـ زیستمحیطی از بیشتر انتقاداتِ «سبز» نسبت به سرمایهداری صنعتی پشتیبانی میکند، در این باره تردیدی نخواهد بود که برای تفسیر چنین بحرانی بیش از یک روش وجود دارد، که [این تفاسیر] مسلماً به نسخههای سیاسی بسیار متفاوتی منجر میشوند.
سیاست، همانطور که دیدیم، به طور بالقوه میتواند در خدمت اعمالِ شمار متنوعی از استراتژیها برای ارتقای پایداری قرار گیرد. با فرض وجودِ یک مباحثهی آزاد پیرامون ماهیت واقعی بحرانِ اجتماعی ـ زیستمحیطی و حوزهی انتخابکنندگان سیاسی، که به سوی این باور کشانده نشوند که علایق ملیِ کوتاه مدت، در اجرای بلند مدتِ خود میتوانند بر الزامات جهانی غالب آیند، دور از ذهن نخواهد بود که تصمیمسازان سیاسی بتوانند در واقع راههای پایدارتری را برای سازماندهی اقتصاد و سوختوساز جهانی بیابند. اما برای به تصور درآوردن آنکه این تغییرات مستلرم چه چیزهایی خواهد بود، نخست نیازمند آنیم که بدانیم سرمایهداری صنعتی چیست و نمونههای واقعیِ تلاشهایی را در نظر آوریم که در جهت مقابله با منطق ذاتیِ آن انجام شدهاند.
در اینجا مجال مناسبی نیست تا به گفتمان نظریِ تعمیمیافته دربارهی مختصات تاریخیِ historical specificity سرمایهداری صنعتی بپردازیم. تنها به گفتن همین قدر بسنده میکنیم که مختصات تاریخیِ آن ممکن است در گسترش ادواری پول و ماشینها قرار داشته باشد. منظرهای متعددی نسبت به این مختصات تاریخیِ وجود دارند، که مثالهای عمدهی آن عبارتند از: نظریههای سیستم جهانیworld system theories ، که بر مبنای استدلال نظریهپردازان آن، اساساً در پنج هزار سال گذشته اشکالِ مشابهی از انباشت سرمایه قابل ردیابی است [Frank & Gills 1993]؛ یا تفسیر کمابیش انعطافناپذیری که کتاب سرمایه کارل مارکس (۱۸۶۷- ۱۸۹۳) ارائه میکند. هیچ یک از این رویکردها برای نگریستن به تنگنای اجتماعی-زیستمحیطی حاضرِ سرمایهداری جهانی خیلی مفید به نظر نمیرسند. مسلماً پیوستگیهایی میان شیوههای انباشت پیشاصنعتی و صنعتی وجود دارد [Hornborg 2000]، اما کسی نمیتواند انکار کند که انقلاب صنعتی در قرن هجدهم، یا حتی ظهور کشاورزی سرمایهدارانه در قرن شانزدهم [Wallerstein 1974]، معرف یک گسست مهم [در روند تاریخی انباشت سرمایه] هستند. در دههی ۱۸۶۰ کارل مارکس احتمالاً هنوز قادر نبود منطق اجتماعی ـ سوختوسازیِ (socio-metabolic logic) جهانیِ انباشت سرمایه را آنچنان که خود را ۱۵۰ سال بعد آشکار ساخت تصور کند. از آن زمان، چشماندازهای تازهی مهمی دربارهی نقش زمین، کار و سرمایه در سوختوساز جهانی بهوجود آمدهاند (برای نمونه رجوع کنید به: Jorgenson & Clark 2009 ). ذکر این نکته کفایت میکند که در سرمایهداری صنعتیْ سودهای پولی قادر به سرمایهگذاری در فناوری هستند، که به نوبهی خود به سودهای اضافی منجر میشود. این حد پایهایِ (baseline) بسیار سادهای است که تصور میکنم اکثریت بر سر آن توافق داشته باشند. به بیان دیگر، در اینباره توافق وجود دارد که میان رشد اقتصادی و رشد فناورانه یک رابطهی بازگشتی (یا بازخورد مثبت positive feedback ) وجود دارد، که میتوان آن را رابطهی بازگشتیِ میان پول و ماشینها دانست.
راه دیگری برای بیان این مضمون آن است که بگوییم در دنیای مدرنْ پول و ماشینها دو تجلی انضمامیِ سرمایه، یا حتی سرمایهداری هستند. پول به ماشینها تبدیل میشود، و ماشینها به پولِ بیشتری منجر میشوند. اجازه دهید برای لحظاتی این موضوع را کنار بگذاریم که این فرآیندهای انباشت فناورانه چهگونه متضمن انتقالهای نابرابر یا خالصی از منابع قابل سنجش نظیر انرژی، مواد خام، زمینِ پیکریافته, و کارِ پیکریافته هستند [Jorgenson & Clark 2009] . در عوض ببینیم که انسانها، همان کسانی که که حیات و روابط اجتماعیشان با این شیئیتیابیها (objectifications) شکل میگیرد، تجلیهای انضمامی این فرایندها ـ پول و ماشینها ـ، را چهگونه درک میکنند. پول و ماشینها هر دو بتوارهاند، زیرا که روابط اجتماعیِ شیئتیافته هستند: بر روابط میان انسانها، بهمثابه روابط میان چیزها، نقاب میزنند. هر دو همچون اشیایی دارایِ قدرتهای برسازنده و خودمختار (autonomous) ظاهر میشوند، و با این فرایند به رازورزی مناسبات اجتماعیِ مبادلهی نابرابر میانجامند. [Hornborg 1992, 2001, 2009]
بیهودگی نفرت از ماشینها: «این مانع از پیشرویِ اختراع نخواهد شد»
در آغاز دوران صنعتی در انگلستان و در خلال جنبشِ (موسوم به) «لودیت» [Luddite]، ماشینها به آماجِ خشونت سیاسی بدل شدند (Sale 1995; Fox 2002; Binfield 2004; Jones 2006). این جنبشِ گذرا از اواخر ۱۸۱۱ تا اواخر ۱۸۱۳ آشفتگیِ بسیار در منطقهای که قلب صنعتی انگلستانِ آن زمان بود ایجاد کرد(بخشهای یورکشایر، لنکشایر، چیشایر، دربیشایر، و ناتینگهامشایر). هزاران نفر از کارگرانِ محلیِ صنعتِ آغازین نساجی که وسیلهی معاش خود را تحتالشعاع ماشینآلات عظیم کارخانهها در خطر میدیدند، ساختمانهای جدید و فناوریهای متعلق به آنها را اختراعاتی غیراخلاقی میانگاشتند که برهمزنندهی اصول سنتیِ عدالت و انصاف بودند. نظامِ کارخانهای به طور صریح به «بردهداری استعماری» تشبیه میشد [Sale 1995]، و کارگران برآشفتهای که از کاهش درآمد و بیکاری رنج میبردند، با خشم انقلابی بدان پاسخ میگفتند. پاسخ آنان، که احتمالاً در آن دوره کمتر از امروز پوچ و عبث به نظر میرسید، آن بود که به خود ماشینها یورش ببرند و آنها را نابود سازند. در اندک زمانی بیش از یک سال، میزان خسارتهای وارد شده به زیرساختهای فناورانه، از صدهزار پوند فزونی گرفت. همچنانکه بعدها شارلوت برونته نوشته بود، فهم این امر دشوار نیست که چرا «این رنجدیدگانْ از ماشینهایی که میپنداشتند نان آنها را ربودهاند نفرت داشتند؛ آنها از ساختمانهایی که آن ماشینها را دربر میگرفتند بیزار بودند؛ آنها از کارخانهدارانی که مالک آن ساختمانها بودند نفرت داشتند.» با وجود این، «چنین اقدامی مانع پیشروی اختراع نخواهد شد.» (نقل قولها از:Sale 1995). مقامات بریتانیا بهسرعت جنبش لودیتها را در هم شکستند و رهبران آن را اعدام کردند. «سیل» (همان منبع) چنین نتیجه میگیرد «که معمارانِ صنعتیگراییِ جدید و آنهایی که از آن نفع میبردند بر الزامِ رویارویی با این چالش واقف بودندکه میبایست در جهت انکار و نابودسازیِ مفروضات و عادات و رسومِ سنتیِ کار حرکت کرد؛ اینکه نیروی کار باید به قدر کافی مطیع و انعطافپذیر میشد و مفاهیم تازهای از استخدامْ وضع و تثبیت میگردید تا به آنچه ما امروز انقلاب صنعتی مینامیم امکانِ غلبه بر رامنشدگان و طاغیان را بدهد.»
لودیتها در سال ۱۸۱۲ تخریب ماشینآلات را به مثابه راه ممکنی برای دخالتگری در منطق سرمایهداری میانگاشتند. اما ادراکِ تاریخی حاکی از آن است که آنان بر خطا بودند: این یک استراتژیِ ناممکن بود. «سیل» بافراست کتابش را چنین نام نهاد: «شورش علیه آینده؛ لودیتها و ستیزشان علیه انقلاب صنعتی». با این حال پروژهی اجتماعی تخریب فیزیکی ماشینها در خور تأمل است. اگر بتوارگی را جاندار پنداشتنِ اشیای بیجان و نسبت دادنِ عاملیتِ بدخواهانه به آنها تعریف کنیم، میتوان گفت لودیتها در سوق دادن خشمشان به سوی اشیاء ماشینیْ معرفِ یک شکل پیشامدرن از بتوارگی بودند. از سوی دیگر، اگر تصدیق کنیم که ماشینها بهراستی مناسبات اجتماعی را شیواره (objectify) میسازند، میتوان گفت اقدامات لودیتها به طور شهودی موجه بوده است. در واقع، جداسازیِ هستیشناسانهی ماشینها از مناسبات اجتماعیِ مبادله [ی کالایی]، مناسباتی که به منظرِ مسلط جامعهی مدرن صنعتی بدل شدهاند، متضمنِ شکل ظریفتر و راز ورزانهتری از بتوارگی است [Hornborg 2001]. اگر انباشتِ (ناهمگنْ توزیعشدهی) زیرساختهای فناورانه را بهسادگی، همچون شارلوت برونته، «پیشروی اختراع» بنامیم، یعنی همچون رشد پیوسته و ناگزیر ظرفیتهای فزایندهی فناورانه، ممکن است جایگاهی ممتاز در فضای اجتماعیِ جهانی را با یک مرحلهی پیشرفته در زمانِ تاریخی اشتباه بگیریم (Hornborg 2009). با وجود این، حدود دویست سال تجربهی تاریخی نشان داده است که اغواگری بتوارگیِ ماشین، گرایشی بسیار پایدار است. بهرغم حملهی سال ۲۰۰۱ به برجهای مرکز تجارت جهانی در نیویورک، به نظر میرسد که خرابکاری فیزیکیْ استراتژی ماندگاری برای مواجهه با سرمایه نیست.
ریشهی همهی شرها: رویارویی با پول، از الههی ثروت در عهد عتیق تا جنبشهای جایگزینی پول رایج
همچنانکه تا اینجا دیدهایم، رویارویی با سرمایهداری، خواه از مسیر تلاش برای ترمیم آن و خواه از طریق خرابکاری در ماشینآلات، بلافاصله با بنبست مواجه میشود. اگر دورانداختن ماشینها یک استراتژیِ ممکن (شدنی) برای مقابله با منطق سرمایهداری نیست، اما هنوز حرف آخر دربارهی چشمانداز به دور افکندن پول گفته نشده است.
تحلیل جامعهشناختی، فلسفی و حتی فناورانهی آنچه ایده و نهادِ پول بر سر زندگی بشر، مناسبات اجتماعی و روابط انسان با محیطزیست میآورد پهنهی گستردهای است. متونی که در اینباره نگاشته شده بسیار حجیم و گسترده است و مرور آنها ناممکن؛ اما اشتغال خاطر و درگیری با این قویترین اختراع بشری، از تقبیح الههی ثروتِ عهد عتیق (Mammon) در کتاب انجیل، تا دغدغههای امروزیِ جنبشهای پول بدیل (alternative currency movements) امتداد مییابد. امروزه اندکشماری نقش محوری پول در شکل دادن به جوامع مدرن و تأثیرات محیطی آن را انکار میکنند. با وجود این، حتی از میان اکثریت کسانی که خطر فروپاشی اجتماعی ـ زیستمحیطی را تصدیق میکنند، عدهی کمی به طور جدی این پرسش را پیش مینهند که آیا پول باید همچنان این نقش محوری را حفظ کند. دلیل این امر تاحدودی در آن است که آنها هرگز دربارهی پول همچون نهادی که حتی به طور نظری جایگزینی برای آن ممکن باشد نیاندیشیدهاند؛ بخش دیگرِ دلیل این امر در این نهفته است که ایدهی ترک کردن پول، بسیار خام و نسنجیده به نظر میرسد.
اما شاید تغییر نظام پولی تنها امکانی باشد که برای ما باقی مانده است. پول همهکاره (general-purpose money)، اتلاف منابع را با اتلاف هر بیشتری از منابع تلافی میکند، تا زمانی که منابع به پایان برسند یا حداقلْ دسترسناپذیر شوند. بنابراین به نظر میرسد که تنگنای «ناپایداری» به تلاقیِ این نهاد اجتماعی ـ فرهنگی با فاکتهای مالتوسیِ بینظمی (آنتروپی) و محدودیتِ منابع مربوط میشود. ]فاجعهی مالتوسی -در ارجاع به نظریات توماس مالتوس ـ ناظر بر شرایطی است که رشد جمعیتْ از میزان تولید کشاورزی پیشی بگیرد؛ بحران معاشِ پیامدِ این شرایط، سطح مصرف عمومی را به حداقلیترین نیازهای زیستی تنزل میدهد. (م.)[ بنابراین مسئله را میتوان بر حسب پیامدهای پولْ در جهانی که از قانون دوم ترمودینامیک ]قانون آنتروپی (م.)[ پیروی میکند بیان کرد. اگر این امر بهراستی بهمثابه مسئلهی بنیادیِ ما شناخته شود، نتیجهگیری در این باره که از میان این دو عامل (پول همه کاره، و قانون دوم ترمودینامیک) کدامیک از طریق تصمیمات سیاسی قابل تغییرند، بسیار کمتر مناقشهانگیز خواهد بود.
بیایید به کارکردهای مختلف پول توجه کنیم (جدول یک) استیفن گودمن Stephen Gudeman (۲۰۰۸) میان پول به عنوان «ابزار» (means) به عنوان «میانجی» (medium) و به عنوان «هدف» (end) تمایز گذاشته است. تعبیر نخست، که برگهی اعتباری (scrip) نمونهای از آن بهدست میدهد، وسیلهایست برای تسویهی بدهیها، و در تراکنشهای (transactions) یکسویهای مانند مبادلهی کوپنها، یا حوالههای رفاهی (welfare stamps) برای [دریافت] کالاها استفاده میشود. برگهی اعتباری، پولی با هدف خاص (special-purpose money) است، در این معنا که اشیا یا خدماتی را که با آن قابل مبادلهاند [پیشاپیش] تعیین میکند.
از سوی دیگر، «میانجی» یا پول تجاری «در مبادلههای دوطرفه استفاده میشود؛ به اشیا یا خدمات خاصی محدود نمیشود، و گزینههای وسیعی برای [نحوهی] کاربرد آن وجود دارد.» (همان منبع:۱۳۴). سرانجام، پول مالی یا پول سودآورْ هدفی در خود است، چون دستیابی به آن به مالک آن انگیزههایی برای انباشت سرمایه میدهد. پول مدرن دو کارکرد آخر را ترکیب میکند، به گونهای که هم به مثابه میانجی عامی برای مبادله عمل میکند، و هم به مثابه ذخیرهای از «ارزشِ خود-افزا» (self-aggrandizing value)، یا [همان] سرمایه.
در تأمل پیرامون اینکه پول چهگونه میتواند به جای تهیسازی depletion منابع و فروپاشیِ اجتماعی ـ زیستمحیطی، به نهادی برای ارتقای پایداری مبدل شود، میتوانیم نوعی از پول را تصور کنیم که به جای دو کارکرد انتهایی، دو کارکرد نخست را داشته باشد. گودمن در متمایز سازی پول به عنوان «ابزار» از پول به عنوان «میانجی»، بدیل منطقیِ یک نظام پولی را که [بتواند] خصلت کاربردپذیریِ محدودِ برگهی اعتباری را با خصلت دوسویهی پول تجاری ترکیب کند، نادیده میگیرد. به طور نظری، کاملاً ممکن است که بتوان پولی طراحی کرد که برای انواع معینی از مبادلات قابل استفاده باشد، بیآنکه به سودی منجر شود و محرکِ انباشت [سرمایه] باشد. با وجود این، تا جایی که میدانم، بنا به دلایلی، هیچیک از انواع متعدد تاریخی و معاصرِ تجربیات مربوط به پولهای بدیل، این امکانِ ویژه را به کار نگرفتند (North 2007). به نظر میرسد که ابداعات همهی آنها (از قبیل حوالههای مُهر شدهی آلمان، اعتبارات اجتماعیِ کاونتری، ماسورههای منچستر، دلارهای ایتاکا، تالنتومِ بوداپست، دلارهای سبز زلاندِنو، کردیتوسِ آراژانتین، پوندِ بریکستون) تنها معطوف به ایدهی محدودسازیِ گردشِ پول در فضا بوده است، بیآنکه محدودسازیِ نظاممندِ گردش پول در درونِ انواع خودش انواع کارکردهای پول را مورد توجه قرار دهند؛ یعنی [در این ابتکارات] تبدیلپذیریِ پول به انواع درونی آن و یا کاربستپذیری درونیِ پول نادیده مانده است. اما من بر این باورم که این همان گرهگاه بغرنجِ پایداری است.
جدول یک. کارکردهای پول
برگهی اعتباری |
کوپن |
سیستم دادوستد تجاری محلی |
دلار؛ پوند؛ یورو |
کارکردهای پول |
بله |
نه |
بله |
بله |
میانجی تراکنشهای دوجانبه |
نه |
نه |
نه |
بله |
ذخیرهسازی ارزشِ سرمایهساز |
بله |
بله |
نه |
نه |
تعیین کالاها و خدماتِ مورد مبادله |
نه |
نه |
بله |
نه |
تعیین دامنهی کاربران |
بله |
نه |
نه |
بله |
صادر شده و تضمین شده از سوی نهاهای دولتی |
تجربههای موسوم به نظامهای دادوستد مبادلات محلی LETS Local Exchange) Trading Systems) است، بر این ایده استوارند که مبادلات محلی و مساواتگرایانهی کالاها و خدمات را بدون میانجیگری وجه صوری و مالی پولْ تقویت کنند. اما آنها با این وسیله، مرزهای سپهر کالاها و خدماتِ مورد مبادله را تعیین نمیکنند. بنابراین به طور نظری امکانپذیر است که یک قرص نان خانگیِ تهیه شده در بریکستون را با نرمافزار کامپیوتری تهیه شده در کالیفرنیا مبادله کرد. این بیشکلیِ «نظامهای دادوستد مبادلات محلی» آنها را از بسیاری از بالقوهگیهای رهاییبخشِ ایدهی پولهای بدیل محروم میکند. در واقع، موفقیت و دیرپاییِ عموماً محدودِ این جنبشها تاحدودی ناشی از نابسندگیِ چشمانداز و بینش نظریِ آنها و فقدان تحلیلهای جدی و دقیق است.
نقطهی عزیمت اساسی برای جنبشهای پولِ بدیل باید بازشناسی و تصدیق این امر باشد که همهی ارزشها تناسبپذیر (commensurable) نیستند. اگر منطقِ شبکههای «نظامهای دادوستد مبادلات محلی»، معطوف به توانمندسازیِ جوامعِ محلی است، مفهوم «محلی» باید بیش از این جدی گرفته شود. انتظار معقولی است که ارزشهای «محلی» را به کالاها و خدماتی وابسته بدانیم که بهراستی به طور محلی قابل تهیه باشند، و حتی به طور اساسیتر، کالاها و خدماتی که برای بقای جمعیت محلی حیاتی هستند.
برای بیشتر انسانها این دو دسته از ارزشهای «محلی» گرایش به آن دارند که به طور وسیعی بر هم انطباق بیابند. [از یکسو] غذا، سرپناه و مراقبتهای ابتدایی معمولاً به طور مساعدی در چارچوب محلی قابل تهیهاند، چنانکه طی قرنها چنین بودهاند؛ در سوی دیگر، بیشتر اجناس لوکس و «کالاهای سرمایهای»، که امروزه سهم عمدهای از حقوقهای ماهانه را به خود جذب میکنند، مبتنی بر واردات از مناطق دور هستند. اجاره بدهید بهخاطر سادگی بحث، این دو دسته از کالاها را به ترتیب «کالاهای محلی» و «کالاهای جهانی» بنامیم. من بر این باورم که «پایداری» در فرایند بلندمدت، منوط به ظرفیت ما در بازشناسیِ جداگانهی این دو مقوله از کالاها، همچون سپهرهای سنجشناپذیرِ مبادله (incommensurable spheres of exchange) است. اگر ممکن بود که بتوان بازتولیدِ جامعهی محلی را از جریان جهانیِ سرمایه مجزا و ـ بهاصطلاح ـ ایزوله کرد، الگوهای رایج مصرف انرژی و مدیریتِ سایر منابع به طور عمیقی متحول میشد؛ نهتنها جوامع انسانی از نظر زیستمحیطی پایدارتر میشدند، بلکه به واسطهی احیای جامعه، مفهوم «پایداریِ اجتماعی» اهمیت و معنای بسیار ملموسی مییافت. و به این ترتیب، آسیبپذیریِ ناشی از به خطر انداختنِ گونههای متعدد زیستی کاهش مییافت.
برای اصحاب آکادمی وفق یافتن با یک گفتمان آرمانشهری مانند آنچه گفته شد دشوار است؛ با این حال تا کی باید به بحث دربارهی ملزومات «توسعهی پایدار» ادامه بدهیم، بیآنکه درکی از ناپایداریِ کنونی را به سیاستمداران و مردم عرضه کنیم، که در واقع بدیلهایی را پیش بنهد؟ اگر ما در خصوص ضرورت جهانیِ صرفهجویی، بازیافت، و کاهش ردپاهای زیستمحیطی انسانها جدی هستیم، باید سرانجام به انواعی از رهیافتها بیاندیشیم که محملِ پیشبرد این تغییرات باشند. از آنجا که انسانشناسان از چگونگی وابستگیهای متقابل هویتها، اقتصادها و زیستبومها آگاهی نسبی دارند، احتمالاً آنها بیش از سایر حرفههای آکادمیک قادرند در خصوص این موضوع ایدهپردازی کنند.
امکانات: یک چشمانداز
اجازه بدهید به یک آزمایش ذهنی دست بزنیم: کشوری به منظور کاهش میزان حملونقل، وابستگی به نفت، و انتشار گازکربنیکْ شهروندانش را ترغیب میکند که به طور فزایندهای تولیدات محلی را مصرف کنند. سپس پول ویژهای را به جریان میاندازد که ما آن را «برگهی اعتباری» -scrip- مینامیم) که تنها برای گسترهی کاملاً معینی از محصولات و خدمات قابلمبادله است. ما از این دسته محصولات و خدمات نیز با صفت «محلی» یاد میکنیم، به این معنا که آنها برای معیشتِ پایهای و بقای ما ضروری هستند. این محصولات و خدماتِ «محلی» میتوانند برای مثال شامل مواد غذایی اولیه، سوخت ارگانیک، مصالح ساختمانیِ برگرفته از محیطهای مجاور و نیز شامل خدمات اجتماعی اساسی، مانند نگهداری از کودکان و سالمندان، مراقبتهای بهداشتی ـ درمانی اولیه، و همکاری در انواع مختلف کارهای روزانه و طاقتفرسا باشند. برگههای اعتباریِ صادرشده از سوی دولت برای استفاده در این سپهر محلی یا «غیر رسمی»، به نسبت بزرگی خانوارها میان آنها توزیع میشود. نه تراکنشهای انجام شده با این برگههای اعتباریْ مشمول مالیات میشود، و نه انباشت این برگههای اعتباری به [دریافت] سودی منجر میشود.
چه چیزی خانوارها را ترغیب خواهد کرد که از برگههای اعتباری خود استفاده کنند، به جای آنکه آنها را دور بیاندازند؟ پاسخ آن است که این تمهیدْ بخش قابل توجهی از درآمد رسمی آنها را که پیشتر صرف خرید کالاها و خدمات «محلی» برای مقاصد دیگری میشد، آزاد خواهد کرد. دور انداختن برگههای اعتباری به همراه کوپنها و تخفیفهای عرضهشده، تلویحاً همانند دور انداختن پول خواهد بود.
چه چیزی فروشندگان، کشاورزان، جنگلنشینان، پرستاران، نجاران و غیره را ترغیب خواهد کرد تا در ازای محصولات و خدماتشان، به جای پرداخت با پول رایج، برگههای اعتباری را بپذیرند؟ حداقل دو پاسخ قابل تصور است: ۱. درآمد برحسب برگهی اعتباری، معاف از مالیات است و میتواند برای شماری از مقاصد قابل استفاده باشد؛ این مقاصد، علاوه بر آنچه گفته شد، همچنین شامل استخدام نیروی کار غیررسمی و خریداریِ پسماندهای غذایی (برای تهیهی کامپوزیت و کود) و مواد به کار رفته در بستهبندیها از خانوارها است. میتوان انتظار داشت که نرخهای مبادله در برگههای اعتباری، با نرخهای مربوط در مبادلات رسمیِ اقتصادی قابل تطبیق باشند، تا برای خانوارها و شرکتهای محلیْ به طور دایمی فرصتهایی برای تراکنشهای سودمند (در مقایسه با آنچه که بازار عرضه میکند) فراهم گردد. ۲. دولت میتواند نرخ مبادلهی مطلوبیت را برای مبادلهی برگههای اعتباری با پول رسمی تأمین کند، و به این وسیله از چرخشِ برگههای اعتباری پیشگیری کند. به بیان دیگر، ایدهی اصلیْ ایجاد بازار بدیلی از سوی دولت برای مبادلات دوجانبه و معاف از مالیاتِ کالاها و خدماتِ محلی است؛ بازار بدیلی که نهادها و مقامات دولتی به طور فعال از آن حمایت کنند.
چرا دولت باید بخواهد به نفع افزایشی در تراکنشهای معاف از مالیاتْ در سطح محلی یارانه بدهد و آنها را تقویت کند؟ پاسخ از یکسو در منافع غیرمستقیم زیستمحیطی، اجتماعی و بهداشتی/درمانی نهفته است، و از سوی دیگر در کاهش هزینههای دولت، برای مثال در زیرساختهای حملونقل، که از میزان کاهش در درآمدهای مالیاتیِ دولت فزونی میگیرد. اجازه بدهید این موضوع را با ذکر مثالهایی پی بگیریم. اگر گذار عمومی به سوی مصرفِ محلیتر را در نظر بگیریم، کاهش در حملونقل، مصرف انرژی، و انتشار گازهای گلخانهای، تأثیرات زیستمحیطیِ خیلی مهمی خواهد داشت. اگر پسماندهای مواد غذایی و مواد بستهبندی وسیعاً به طور محلی بازیافت شوند، این امر میزان تولیدِ زبالهها و مصرف منابع را کاهش خواهد داد، همچنانکه [با کاهش ورودِ آلودگیهای آلی و معدنی به منابع آبی]، از جلبکسازیِ وسیع و ناگهانیِ آبها (eutrophication) پیشگیری میکند. [رشد ناگهانی و وسیع جلبکها، به دلیلِ فروکاستن شدید میزانِ اکسیژن و مواد مغذی درون آب، حیات ماهیان و آبزیان را به خطر میاندازد. م.] اگر کشاورزی به سمت [پاسخ به] تقاضاهای محلی تغییر جهت میداد، و به نیروی کار محلیِ معاف از مالیات دسترسی میداشت، به سوی تولیدِ کمتر مکانیزه، استفادهی کمتر از منابع، و تخریبِ کمترِ محیطزیست گرایش مییافت. اگر تقاضا برای وارداتِ محصولات کشاورزیِ مناطق دوردست کاهش مییافت، منزویسازی و به حاشیهراندنِ ساکنان از زمینهای مورد بهرهبرداریِ تجاری در سراسر جهان کاهش مییافت. اگر تولید مواد غذاییْ بیشتر محلی میشد، این امر میتوانست اتلاف مواد غذایی از طریق اضافه تولید و خسارتهای حملونقل را کاهش دهد، و همزمانْ تولید مواد غذاییِ تازهتر و سالمتر، با مواد نگهدارندهی کمتر را گسترش دهد. اگر به این ترتیب، خودبسندگیِ محلی در تولید محصولات و خدماتِ اساسیِ لازم برای زیست/بقا افزایش مییافت، امنیت غذاییِ جهانی به طور وسیعی ارتقا مییافت و آسیبپذیریِ جوامع در برابر بحران نیز کاهش مییافت. اگر جامعهی محلی از طریق مبادلهی تشدیدیافتهی کالاها و خدمات محلیْ تجدیدِ حیات مییافت، از میزان حاشیهراندگیِ اجتماعیِ برآمده از بیکاری کاسته میشد و بهداشت و سلامتی در میان شهروندان مستعدِ بهحاشیهراندگی ارتقا مییافت.
* * *
در همهی این شیوهها، واردکردن پول بدیلی که در اینجا معرفی شد، هزینههای فزایندهی اجرایی و فناورانهی مربوط به حوزههای لجستیکی، اجتماعی، درمانی و [نیز] مشکلات زیستمحیطی همبسته با الگویِ کنونیِ سازماندهیِ اقتصاد جهانی را کاهش میدهد. هزینههای یک زیرساختِ دایماً بسطیابنده برای حل همهی این مشکلات، جدا از زیرساخت حملونقلهای دوردست، آن چیزی را به یاد میآورد که «تینتر» [Tainter 1988] «بازگشت انحطاطی به سوی پیچیدگی» مینامید، که عبارتست از تنگنای بازگشتیِ جوامع گرفتار در چرخههای فاسدی که به فروپاشی اجتماعی ـ زیستمحیطی منجر میشوند. اما از منظری خوشبینانهتر، و در سطحی عمیقتر، کنار نهادنِ آگاهانه و سازمانیافتهی اغلبِ زیرساختهای امروزیِ حملونقل و تجارت، ظرفیت مصرفکنندگانِ منفرد را برای فهم دامنهی فاعلیت اجتماعی و اکولوژیکیشان ارتقا خواهد داد، تا خود را در این حوزهها متعهد کنند. این امر مصرفکنندگانِ منفرد را ترغیب خواهد کرد تا هویتهای خود را بر مبنای مناسبات اجتماعی اصیلتر بنا کنند، نه بر مبنای مصرفِ لجامگسیخته.
چه بر سر بازار جهانیِ سرمایهدارانه خواهد آمد؟ بیگمان انبوه وسیعی از مردم مجبور خواهند شد خود را با شرایط کاملاً متفاوتی وفق دهند، و برخی الگوهای زیستی را کنار بگذارند، در حالیکه برخی را همچنان دنبال میکنند. اما آیا این همان رویهای نیست که بازار جهانی سرمایهدارانه برای قرنها، از زمان لودیتها در یورکشایرِ اوایل قرن نوزدهم تا خیل بیکاران در دیترویتِ مدرن، به طور پیوسته ما را بدان مجبور کرده است؟ تفاوت در این است که این گذار ویژه برای همگان مفید خواهد بود، یعنی در جهت یک «توسعهی پایدارِ» واقعی خواهد بود، و اینکه اقتصاد دو کانونیِ (bi-centric) برآمده از آن، در آینده ما را از بسیاری از خطراتی که گذارهای پیشین حامل آن بودهاند مصون خواهد داشت. قابلانتظار است که بازار رسمی با چنین روندی انطباق بیابد، همچنان که همواره چنین کرده است. بازار رسمی در حوزههایی از سپهرهای فرامحلیِ مبادله شکوفا خواهد شد، در حوزههایی که میتواند همچنان مفید و مورد نیاز باشد؛ در بخشهایی نظیر فناوری اطلاعات، و نوآوریهای داروسازی. بازار جهانی موثرترین مجرای مدیریتِ منابع انرژی جهانی، تولید مواد غذایی یا زمینهای کشاورزی نیست، اما اگر به کارکردهای معینی در جهت دسترسی به کالاها و خدمات حیاتیای که به طور محلی قابل تولید نیستند محدود شود، ممکن است وجود آن همچنان برای یکپارچگی جامعهی جهانی ضروری باشد.
بدون شک این طرحِ آشکارا آرمانشهری با مشکلات بالقوه زیادی همراه است. پاسخ ابتدایی من آن است که درگیر شدن با این مشکلات قطعاً نمیتواند از آنچه در حال حاضر با آنها روبهرو هستیم دشوارتر باشد.
منابع
Binfield, K., ed. 2004. Writings of the Luddites. The Johns Hopkins University Press.
Botzler, R.G. & S.J. Armstrong 1998. Environmental Ethics:Divergence and Convergence. McGraw-Hill.
Brown, L.R. 2008. PLAN B 3.0:Mobilizing to Save Civilization. Earth Policy Institute.
Bunker, S.G. & P.S. Ciccantell 2005. Globalization and the Race for Resources. The Johns Hopkins University Press.
Chomsky, N., P.R. Mitchell & J. Schoeffel 2002. Understanding Power:The Indispensable Chomsky. The New Press.
Diamond, J. 2005. Collapse:How Societies Choose to Fail or Succeed. Viking.
Fox, N. 2002. Against the Machine:The Hidden Luddite Tradition in Literature, Art, and Individual Lives. Island Press.
Frank, A.G. & B.K. Gills, eds. 1993. The World System:Five Hundred Years or Five Thousand? Routledge.
Friedman, T.L. 2008. Hot, Flat, and Crowded:Why We Need a Green Revolution – And How It Can Renew America. Farrar, Straus and Giroux.
Gore, A. 1993. Earth in the Balance:Ecology and the Human Spirit. Plume.
Gudeman, S. 2008. Economy’s Tension:The Dialectics of Community and Market. Berghahn.
Harvey, D. 2003. The New Imperialism. Oxford University Press.
Heinberg, R. 2004. Power Down:Options and Actions for a Post-Carbon World. New Society Publishers.
Hornborg, A. 1992. Machine Fetishism, Value, and the Image of Unlimited Good:Towards a Thermodynamics of Imperialism. Man:Journal of the Royal Anthropological Institute 27:1-18.
Hornborg, A. 1998. Towards an Ecological Theory of Unequal Exchange: Articulating World System Theory and Ecological Economics. Ecological Economics 25:127-136.
Hornborg, A. 2000. Accumulation Based on Symbolic versus Intrinsic ’Productivity’: Conceptualizing Unequal Exchange from Spondylus Shells to Fossil Fuels. In World System History:The social Science of Long-Term Change, edited by R.A. Denemark, J. Friedman, B.K. Gills & G. Modelski, pp.235-252. Routledge.
Hornborg, A. 2001. The Power of the Machine:Global Inequalities of Economy, Technology, and Environment. AltaMira.
Hornborg, A. 2006. Footprints in the Cotton Fields:The Industrial Revolution as Time-Space Appropriation and Environmental Load Displacement. Ecological Economics 59(1):74-81.
Hornborg, A. 2007. Environmental History as Political Ecology. In Rethinking Environmental History:World-System History and Global Environmental Change, edited by A. Hornborg, J.R. McNeill & J. Martinez-Alier, pp.1-24. AltaMira.
Hornborg, A. 2009. Zero-Sum World:Challenges in Conceptualizing Environmental Load Displacement and Ecologically Unequal Exchange in the World-System. International Journal of Comparative Sociology 50(3-4):237-262.
Jones, S.E. 2006. Against Technology:From the Luddites to Neo-Luddism. Routledge.
Jorgenson, A.K. & B. Clark, eds. 2009. Special Issue:Ecologically Unequal Exchange in Comparative Perspective. International Journal of Comparative Sociology 50)3-4).
Klare, M.T. 2001. Resource Wars:The New Landscape of Global Conflict. Owl Books.
Klein, N. 2007. The Shock Doctrine:The Rise of Disaster Capitalism. Picador.
Lomborg, B. 2001. The Skeptical Environmentalist:Measuring the Real State of the World. Cambridge University Press.
Marx, K. 1867-1893. Capital I-III.
Monbiot, G. 2003. The Age of Consent. Harper Collins.
North, P. 2007. Money and Liberation:The Micropolitics of Alternative Currency Movements. University of Minnesota Press.
Roy, A. 2001. Power Politics. South End Press.
Sale, K. 1995. Rebels Against the Future:The Luddites and their War on the Industrial Revolution. Perseus Publishing.
Singer, P. 2002. One World:The Ethics of Globalization. Yale University Press.
Stiglitz, J.E. 2002. Globalization and Its Discontents. W.W. Norton.
Tainter, J.A. 1988. The Collapse of Complex Societies. Cambridge University Press.
Wallerstein, I. 1974. The Modern World-System: Capitalist Agriculture and the Origins of the European World-Economy in the Sixteenth Century. Academic Press.
World Commission on Environment and Development 1987. Our Common Future. Oxford University Press.
مقالهی بالا ترجمهای است از فصل هشتم کتاب آلف هورنبورگ با عنوان بومشناسی جهانی و مبادلهی نابرابر
دیدگاهتان را بنویسید