خلاصه: حملات نفرتانگیز داعش به پاریس و جاهای دیگر، تشدید عنانگسیختهی جنگ و دسیسهچینیهای امپریالیستی در سوریه و عراق و همچنین سرکوب مهاجرین و از سرگیری اسلامهراسی را در پی داشته است. آیا چپ میتواند با کشتار از همه سو مخالفت کند، بدون اینکه اهداف رهاییبخش خود را نادیده نگیرد؟ ــ ویراستاران
قتل عام بیش از ۱۳۰ نفر غیرنظامی بیگناه فرانسوی در ۱۳ نوامبر توسط جهادیهای جنایتکار وابسته به دولت اسلامی شام و عراق (ISIS)، کشتار را از سوریه و عراق به قلب اروپا کشانده است. در عملیاتی متشکل از سه گروه، افراد گروه داعش، حاضران در یک کنسرت راک را قتلعام کردند، همچنین به یک استادیوم فوتبال و چند رستوران یورش بردند. آنان با اینکه ادعا میکنند مسلمانند، متأثر از یک ایدئولوژی فرقهگرایانهی بهشدت دستراستی هستند که در بنیادگرایی افراطی ریشه دارد و برای اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان جهان بیگانه است. آنچه برحسب شرایط کنونی «تمدن» اروپایی، به ویژه در مواجهه آن با اقلیتها، از همه ناراحتکنندهتر است، این است که اغلب این مجرمان به عنوان اعضای اقلیت مسلمان که عمیقاً تحت ستم و سرکوب بودهاند، در فرانسه رشد کردهاند.
رییس جمهور فرانسه، فرانسوا اولاند، بلافاصله «جنگ با تروریسم» را اعلام کرد، و به این ترتیب این تبهکاران را به لقب شرافتمندتر سرباز مفتخر کرد. در اینجا او از طرح شکستخوردهی «جنگ با ترور» امپریالیسم امریکا پس از حملات یازده سپتامبر پیروی کرد، زبانی که یقیناً به نیروهای نظامی این مجوز را میدهد که هم در داخل و هم در خارج به کار گرفته شوند. اولاند همچنین وضعیت اضطراری، منع هر نوع تظاهرات عمومی و تفتیش بدون مجوز و استفاده از ارتش را در خیابانهای فرانسه اعلام کرد. او سپس خواستار تمدید آن به مدت سه ماه شد، خواستهای که مستلزم تغییر در قانون اساسی بود و تقریباً بهاتفاق آرا از سوی مجلس ملی (با ۶ رای ممتنع چپگراها و طرفداران محیط زیست) حمایت شد. اولاند که سوسیالدمکراتی با گرایشهای نولیبرالی است و زمانی که آلمان و اتحادیهی اروپا در تابستان گذشته پیش پای دولت چپگرای یونان سنگ میگذاشتند، عمدتاً سکوت اختیار کرده بود، بلافاصله موردستایش مخالفان دستراستیاش در فرانسه قرار گرفت که بیشک نشانهای است نگرانکننده.
اگرچه فرانسه بلافاصله حملات هوایی جدیدی را علیه داعش در سوریه از سر گرفت، اقدام واقعی اما در جایی دیگر، در مانور دیپلماتیک میان امریکا، فرانسه، سوریه و ایران، بود. اکنون، حتی نسبت به یک ماه پیش، این اطمینان بیشتر وجود دارد که این قدرتها برای برچیدن داعش از عراق و سوریه متحد خواهند شد، و این را به گونهای انجام خواهند داد که به پیروزی و برتری رژیم جنایتکار اسد بر مخالفان داخلیاش بیانجامد، مخالفانی که بیش از ۲۰۰۰۰۰ نفر از آنان قتلعام شدهاند، و برخی از آنها همچنان به آرمانهای رهاییبخش قیام ۲۰۱۱ وفادار ماندهاند. (ر. ک. به بیانیهی سازمان بین المللی مارکسیستهای انسانباور «مداخله نظامی روسیه در سوریه و تجدیدسازمان امپریالیسم،۲۲ اکتبر ۲۰۱۵)
همچون سایر غیرنظامیانی که قطعاً در این حملات یا تظاهر به حمله علیه داعش از سوی قدرتهای جهانی کشته خواهند شد، این مخالفین سوریهای نیز که تا همین اواخر به شکل چشمگیری از سوی امریکا و فرانسه حمایت میشدند، به عنوان یک ابزار در بازی بزرگ قدرت، قربانی خواهند شد. صرفنظر از اینکه آیا بشار اسد خود از قدرت کناره میگیرد (که بعید است) یا در نوعی ائتلاف دولتی بسیار گسترده که این قدرتهای جهانی و منطقهای با همراهی یکدیگر تدارک خواهند دید، گنجانده میشود، همهی این قدرتهای نظمساز (بنا به اصطلاح مارکس) به وضوح روشن ساختهاند که خواهان بقای رژیم بشار اسد و خصوصاً دستگاه دولتی سوریه هستند، چرا که از هرج و مرج یک لیبی یا عراق دیگر ترس به دل دارند.
داعش دقیقاً آنچه را که از کشتار پاریس دنبال میکرد، از دو راه به دست آورده است؛ یکم، جمعیت قوی ۴.۷ میلیونی مسلمان فرانسه، که بزرگترین درصد در اروپای غربی است، مطمئناً فشار سرکوب دولتی و به احتمال زیاد انتقام عمومی را نیز حس میکند. در همین راستا، باید توجه داشت که اولاند در آنچه که اعلام کرد، حرفی از این نزد که دولت باید از مسلمانان فرانسه در برابر آزار و اذیت و تبعیض محافظت کند. این امر امکان کسب نیروی بیشتر برای داعش را چه در گتوهای فقیر اطراف شهر و چه داخل زندانها که مسلمانان بخش چشمگیری از جمعیت را تشکیل میدهند، فراهم خواهد کرد. دوم، این حمله تصویر داعش را در خارج از فرانسه به عنوان یک نیروی پایدار در برابر امپریالیسم غربی برجسته میکند، حتی با اینکه کردهای عراق و سوریه با شکست داعش شهر ایزدی شنگال را در شمال عراق تنها یک روز پیش از حملات پاریس آزاد کردند. مشاهدهی مشارکت ایزدیها در نبرد برای آزادی شهری که نسلکشی و بردگی جنسی علیه مردمشان در آن روی داده بود، کاملاً تأثرانگیز بود.
با این همه، حتی پیروزی نیروهای دموکراتیک در شنگال نیز حامل تناقضات زیادی در خود بود. تعجب ندارد که ایالات متحده، که با حملات هوایی به کردها کمک میکند، به جای طرفداری از کردهای سوریه، حامی کردهای محافظهکار بارزانیِ همپیمان ترکیه است. قطعاً این کردهای سوریه بودند که بخش عمدهای از جنگ را انجام دادند و نیروهایشان که شامل افسران زن بود، درواقع همان گروهی محسوب میشود که در سال ۲۰۱۴ در مواجهه با داعش، همچون گروه بارزانی، از میدان نگریختند.
یکی دیگر از نتایج دردناک کشتار پاریس، واکنش عصبی علیه مهاجران و اسلامهراسی است که نه تنها در فرانسه، بلکه در آلمان، امریکا و دیگر کشورها نیز دامنه یافته است. این واقعیت که به نظر میرسد یکی از مهاجمان حملات پاریس در ماه اکتبر در میان موج پناهندگان سوری از ترکیه به یونان آمده است، به گرم شدن آتش نژادپرستی ضدمهاجرت کمک کرده است. سیاستمداران محافظهکار امریکایی با اعلام مخالفت با هر نوع پذیرش پناهندگان سوری در کلیت آن، اسلامهراسی را دامن زدهاند، در همان حال که آلمان به شدت تحتفشار است که سیاستهایش را که به مراتب سخاوتمندانهتر است، و پذیرش ۸۰۰.۰۰۰ پناهنده و پناهجو را پیشبینی کرده بود، محدود کند.
این نکته مهم را باید در نظر داشت که حملات پاریس صرفاً چشمگیرترین نمونه از مجموعهای کامل از قتلعامهای غیرانسانی است که تاکنون این سازمان ارتجاعی، نژادپرست و زنستیز انجام داده است. چون آنها اروپا را در یکی از مهمترین مراکز فرهنگی جهان هدف قرار دادهاند، حملات پاریس تمام جهان را به سکوت واداشته است. اما بهرغم تمرکز رسانهها بر پاریس، ما نباید جنایات اخیر داعش را از یاد ببریم، از جمله برخی از حملات در کشورهای خاورمیانه که به مراتب بیشتر از پاریس کشته داده است: بیش از صد کشته در ۱۰ اکتبر توسط بمبگذاران انتحاری داعش در یک تجمع چپهای حامی کردها در آنکارا، جایی که به نظر میرسید پلیس ترکیه غیبش زده است، ۲۲۴ کشته در ۳۱ اکتبر با کارگذاشتن بمب از سوی داعش در هواپیمای روسیه که حامل گردشگران از مصر بود، ۴۳ کشته توسط بمبگذاران انتحاری داعش در ۱۲ نوامبر در یک محلهی شیعهنشین بیروت. و این همه بدون احتساب کشتارهای مداوم خود سوریه و عراق یا غارت تقریبا کاملاً نادیده گرفتهی بوکوحرام و گروههای متحد داعش در نیجریه است که هزاران زن آفریقایی را ربوده و به بردگی گرفتهاند.
بسیاری از نیروهای چپ در سطح جهانی، به درستی، بر این نظرند که داعش در پی جنگ فاجعهبار بوش در عراق پرورش یافت، جنگی که یک دیکتاتور نظامی را ساقط کرد اما هرگز موفق نشد یک رژیم دستنشانده پایدار را جای آن بگذارد. این مسئله باعث رشد انواع احزاب اسلامگرای فرقهای، هم شیعه و هم سنی، شد که در میان انها داعش، اگرچه سرسختترین است اما تنها گروه بیرحم و ارتجاعی نیست.
اکثر چپها همچنین تاکید دارند که داعش از جریان القاعده ظهور یافته، چنانکه خود القاعده از اعرابی ظهور کرد که در افغانستان به جنگ با رژیم تحت حمایت روسیه در دههی ۱۹۸۰ برخاستند، همانها که امریکا با گشادهدستی از بهعنوان بخشی از رقابت جنگ سرد با حریف روسی، حمایتشان کرد. توضیحاتی از این دست، یک بخش مهم و ضروری از درک ماهیت این وقابع است، با توجه به تمام خونهایی که امپریالیسم امریکا در طی دههها از نیکاراگوئه تا کنگو و از ویتنام تا اندونزی، جاری ساخته است.
چنین توضیحاتی اگرچه لازم، اما ناکافی است زیرا تمام تقصیر را فقط متوجه امپریالیسم آمریکا میکند و پرسشهای بسیاری را بیپاسخ میگذارد: یکم، چرا در بسیاری از مناطق خاورمیانه، شمال آفریقا و جنوب آسیا، اسلامگرایی جایگزین چپ در دانشگاهها و در بسیاری از محلاتی شده که روزگاری سوسیالیستها یا ناسیونالیستهای چپگرا مسلط بودند؟ آشکار است که در اینجا فقط نباید به طرحهای بیثباتکنندهی آمریکا مانند کودتای ۱۹۵۳ در ایران نگریست، بلکه باید شکستهای خود چپ را نیز، هم در سطح منطقهای و هم جهانی، در نظر گرفت. دوم، میتوان خود فرانسه را در نظر گرفت، با جمعیتی مسلمان اساساً از شمال افریقا که از جمله استثمارشدهترین و سرکوبشدهترین گروهها در اروپای غربی هستند. در کشوری که سنتهای انقلابی و مارکسیستی بسیار قدرتمند بودند، چهگونه چپ بیش از پیش عرصه را در این جوامع به هویتطلبی مذهبی باخته است، حتی زمانی که شکل جهادی صریح را به خود نمیگیرد؟ در اینجا میتوان به نژادپرستی آشکاری اشاره کرد که غالباً در این دو حزب بزرگ چپگرا یعنی کمونیستها و سوسیالیستها، و فراتر از آن یافت میشود. میتوان بهآسانی نمونههای دیگری را نیز مثال زد. به یاد آورید در زمانهی دیکتاتوری آشکار استالینیستی در روسیه، بهترین بخشهای چپ میدانستند چهگونه هم از انقلابیون ساندینیستی در نیکاراگوئه و هم از جنبش کارگران در لهستان دفاع کنند. ما همچنین میدانستیم که چهگونه با سرکوب جوانان توسط مائو که زیر پوشش انقلاب «فرهنگی» ضدبوروکراسی انجام میشد مخالفت کنیم، در حالی که همزمان بر خیانت او به ویتنامیها در مبارزه با امپریالیسم آمریکا انگشت بگذاریم. بعد از آن، درگیر این بودیم که چهطور همزمان با دسیسهچینیهای امپریالیستی آمریکا و با تلاشها {…} برای غصبکردن انقلاب ایران مبارزه کنیم که با حجاب اجباری زنان در ۱۹۷۹ آغاز شد، چیزی که آن را ضربه به فرهنگ امپریالیسم مینامیدند.
یکی دیگر از تأثیرات مخرب حملات پاریس این است که آنها آنچه را که از روح و واقعیت انقلابهای عربی ۲۰۱۱ به طور خاص در سوریه، اما عملاً در سرتاسر منطقه به جای مانده، بیشتر تضعیف خواهند کرد. اگرچه جوانههای سبزی در میان سرکوب در مصر و جاهای دیگر باقی مانده، که مظهر آن قانون اساسی جدید تونس و چپهای کرد در هر دو بخش سوریهی عراق و ترکیه است، اما همین اکنون بیشتر در معرض خطر است. (دربارهی جوانههای سبز ر. ک. به نوشتهی قبلی من با عنوان «چهار سال پس از انقلابهای عربی: مبارزه در بحبوحهی پسرفت ارتجاعی»، لوگوس، تابستان ۲۰۱۵
تأثیر جهانی این تضعیف روحی ۲۰۱۱ را نباید دستکم گرفت. زیرا همین انقلابهای عربی ــ که اغلب فراموش میشود ــ بودند که در مخالفت با سرکوب طبقاتی واقتصادی و نیز رهایی سیاسی از استبداد، عصر رادیکالیزهشدن چند سال گذشته را از جنبش تسخیر تا پودموس در اسپانیا و جنبشهای مشابه در سطح جهانی به راه انداختند.
دولت، سرمایه و نیروهای سیاسی ارتجاعی در داخل ایالات متحد از حملات پاریس بهرهبرداری میکنند. همه جا فراخوان برای امنیت بیشتر، نظارت بیشتر از سوی دولت، درخواست بیشتر برای حمایت از قدرتهای مستقر دولت و سرمایه به چشم میخورد. تلاشی برای تغییر موضوع از مسئلهی زندگی سیاهپوستان، از نابرابری اقتصادی و از فاجعهی زیستمحیطی قریبالوقوع در جریان است. جنبشهایی که بر این علل مترقی و انقلابی متمرکز شدهاند، و موارد مشابه در سراسر جهان، در حال حاضر با چالش فعالیت در وضعیتی مواجهاند که در آن «جنگ با ترور» یک بار دیگر دست بالا را گرفته است.
اینکه این جنبشها چهطور با طرحهای خائنانه این وضعیت جهانی جدید برخورد میکنند، هم برای بقا و هم برای پیشروی آنها، بسیار مهم خواهد بود. اشارهی من به این جنبشها تنها در ایالات متحد نیست، بلکه جنبشهای مقابله با ریاضت اقتصادی در یونان و جنوب اروپا، انرژی جدید متصاعدشده با انتخاب کوربین به عنوان رهبر حزب کارگر انگلستان، و کسانی که تظاهرات در دفاع از محیط زیست را در ماه دسامبر در پاریس برنامهریزی کردهاند و اولاند میخواهد با اسم امنیت آن را ممنوع کند، نیز دربرمیگیرد.
نکتهی حیاتی این است که چهطور میتوانیم خود را هم از کشتار داعش و هم از قدرتهای امپریالیستی و منطقهای متنوعی که به دنبال آناند که از وقایع پاریس چیزی دستشان را بگیرد، جدا سازیم. مسئلهی کلیدی دیگر این خواهد بود که چهطور در بحبوحهی تروریسم و جنگ، همچنان تمرکز خود را بر ریشهکنکردن ضروری سرمایهداری، نه به عنوان یک جهان انتزاعی، بلکه در پیوند عملی با جنبشهای اجتماعی موجود، در مقابله با طبقه و سرکوب نژادی، تخریب محیط زیست، و انقیاد جنسی و جنسیتی قرار دهیم.
مأخذ اصلی
دیدگاهتان را بنویسید