در این مقاله میخواهیم نشان دهیم که چهگونه قیمتهای پایین کالاهای تولیدشده در جنوب از طریق صادرات و نقشاش در تولید ناخالص داخلی کشورهای شمال وابستگی اقتصاد شمال به کار با مزد پایین جنوب را پنهان میکند. بحث ما این است که انتقال صنایع به کشورهای جنوب در سه دههی گذشته به انتقال ارزش قابلتوجهی به شمال منجر شده است. سازوکار اصلی این انتقال ارزش ارسال ارزش اضافی بهوسیلهی سرمایهگذاری مستقیم خارجی، مبادلهی نابرابر کالاهایی که مقادیر متفاوتی ارزش در آنها مستتر است و به چنگ آوردن ارزش از طریق مدیریت بدهی است.
ادغام اقتصادهای بزرگی در بخش جنوبی جهان در نظام سرمایهداری جهانی که در سلطهی بنگاههای فراملیتی شمال و مؤسسات مالی بینالمللی قرار دارد اقتصادهای بخش جنوبی جهان را به صورت جوامع از نظر اجتماعی ازهمگسیخته و وابسته به صادرات درآورده است. سطح مزد ناچیز دراین اقتصادها نتیجهی چند عامل بههم پیوسته است: (۱) صادرات از این کشورها باید بتواند برای سهم محدود خود از بازارهای مصرفی در کشورهای متروپل رقابت کند. (۲) برون کشیدن ارزش و منابع طبیعی که در غیر این صورت میتوانست برای گسترش شالودهی تولیدی دراین اقتصادها مورد استفاده قراربگیرد (۳) مشکل حلنشدهی زمین که باعث ظهور عرضهی مازاد نیروی کار شده است. (۴) دولتهای وابسته و سرکوبگر که از نظم نولیبرالی بهرهمند میشوند و آن را پذیرفتهاند و با افزایش مزدهمراه نیستند چون واهمه دارند که این کار باعث تقاضای کارگران برای به دستآوردن قدرت سیاسی بیشتر بشود (۵) مرزهای بهشدت نظامیشده که از حرکت کارگران به کشورهای شمال جلوگیری میکند و مانع برابرشدن نرخ مزد میشود.
جهانیکردن امپریالیستی تولید
بحث برسر انتقال ارزش و مبادلهی نابرابر بحث تازهای نیست. امروزه ولی بخش روزافزونی از آنچه در اقتصاد جهان مصرف میشود در کشورهای جنوب تولید میشود. تولید آنگونه که در دهه ۱۹۷۰ بود دیگر به تولید مواد اولیه و کالاهای سادهی صنعتی مثل نفت، منابع، قهوه و اسباببازی محدود نمیشود. برعکس با وجود بهنسبت ناچیز «ارزش افزوده»ی صنعتی (در اینباره بیشتر خواهیم گفت) درواقع همه نوع دادهها و ستاندههای صنعتی در کشورهای جنوبی جهان تولید میشود. این مجموعه شامل کالاهای شیمیایی، کالاهای فلزی مصنوعی، ماشینآلات و ماشینآلات الکترونیکی، الکترونیک، مبلمان و وسایل حملونقل تا منسوجات، کفش، البسه، تنباکو، و مواد سوختی میشود.(۱) ولی چرا و چهگونه این انتقال درموقعیت تولید اتفاق افتاده است؟
علت اصلی تغییر در تقسیم کار جهانی جستوجوی سرمایه برای سود باز هم بیشتر است که بردو تحول دیگر استوار است. اولاً رشد فوقالعادهی پرولتاریایی که درنظام سرمایهداری جهانی ادغام شدهاند و ثانیاً صنعتیشدن جدی که در کشورهای جنوب در سه دههی گذشته صورت گرفته است. یکی از عواملی که به این فرایند کمک کرده است فروپاشی «سوسیالیسم واقعاً موجود» در شوروی و اروپای شرقی بود و همچنین بازشدن دروازههای چین به سرمایهداری جهانی و برونسپاری تولید در هند، اندونزی، ویتنام، برزیل و مکزیک و دیگر کشورهای تازه صنعتیشده. نتیجه این شد که در سرمایهداری جهانی شاهد افزایش درحدود یک میلیارد پرولتاریای با مزد کم بودهایم. امروزه حدوداً ۸۰ درصد کارگران صنعتی در کشورهای جنوب ساکناند در حالی که شمارشان در کشورهای شمال دایماً کاهش مییابد (به نمودار یک بنگرید). شاید ما درکشورهای شمال در جوامع پساصنعتی زندگی کنیم ولی جهان بیش از همیشه صنعتی شده است.
نمودار ۱- نیروی کار صنعتی جهان ۱۹۵۰ – ۲۰۱۰
صنعتیکردن جنوب در نظریههای وابستگی دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ پیشبینی نشده بود. ادعا میشد که مراکز سرمایهداری مانع رشد صنعتی در کشورهای بهاصطلاح پیرامونی خواهند شد تا این مناطق بهعنوان عرضهکنندگان مواد اولیه، محصولات کشاورزی استوایی، و کالاهای صنعتی سادهی بهشدت کاربر، که باید با کالاهای صنعتی پیشرفتهی تولیدشده در این مراکز مبادله شوند، باقی بمانند. کمتر پژوهشگری پیشبینی کرده بود که تجارت و سرمایهگذاری سرمایهداری کشورهای متروپل نیروی محرک صنعتیکردن جنوب خواهد بود.
با این همه، صنعتیکردن جنوب رخ داد تا راهحلی (موقت) برای مشکلات سیاسی و اقتصادی سرمایهداری در دههی ۱۹۷۰ باشد که خود را به صورت نرخ سود کاهنده، بحران نفت، و فشار جنبشهای کارگری در کشورهای شمال برای مزدهای فزاینده و جنبشهای رهاییبخش در کشورهای جنوب نشان میداد. ولی صنعتیکردن جنوب به جای این که گامی در جهت جهانی با نابرابری کمتر باشد به تحکیم مناسبات امپریالیستی در مقیاس جهانی انجامید.
این اقتصاد سیاسی امپریالیستی جدید بردو ستون استوار است. اولاً توسعهی نیروهای تولیدی در الکترونیک، ارتباطات، حملونقل و لجستیک، و مدیریت ـ یعنی کامپیوتر و اینترنت، تلفن همراه، حملونقل همراه با زنجیرهی تولیدی جهانی با نظامهای مدیریتی تازه و ثانیا، توسعه نولیبرالیسم به همراه حذف موانع ملی برای حرکت سرمایه و کالاها، خصوصی سازی حوزههای عمومی و مشاع و ایجاد سازمانهای تازهی جهانی، برای نمونه سازمان تجارت جهانی، جلسات گروه {هفت} و اشکال دیگری از مدیریت سیاسی جهانی و استراتژی تازهی نظامی که هدفش به عقب راندن گسترش توسعهگرایی ملی و سوسیالیستی است.
دراین نظام جدید انباشت، تنها سرمایه و تجارت در کالاهای تکمیلشده نیست که جهانی شده است، تولید هم درمحدودهی زنجیرهی تولید ارزش جهانی شده است. فرایندهای فرعی در زنجیرهی تولید در مناطقی قراردارد که از نظر هزینهی تولید، زیرساختها و قوانین مالیاتی برای سرمایه از همه مناسبتر باشد. یک اتوموبیل یا یک رایانه با استفاده از قطعاتی تولید میشود که در صدها بنگاه که در کشورهای مختلف قراردارند تولید میشود و کالای نهایی ممکن است در مناطق دیگری مونتاژ شود.
نولیبرالیسم یک تقسیم کار جدید جهانی را تحمیل کرده است که در آن کشورهای جنوب به صورت «کارگاه جهان» درآمدهاند. سرمایهداری جهانی بهطور روزافزونی جهان را به صورت کشورهای «تولیدکننده» در جنوب و کشورهای «مصرفکننده» در شمال درآورده است. بدون تردید عمدهترین نیروی محرک این تقسیم تازه هم سطح بسیار پایین دستمزد در کشورهای جنوب است. به این ترتیب، ساختار اقتصاد جهانی کنونی با تخصیص نیروی کار به بخشهای صنعتی براساس نرخهای متفاوت بهرهکشی بینالمللی شکل گرفته است.
انگیزهی بنگاههای بزرگ برای برونسپاری تولید و یا سرمایهگذاری در پروژههای بکر در کشورهای جنوب بسیار قدرتمند است. تفاوت در نرخ مزد دیگر به مقیاس یک به دو نیست بلکه به یک به ده و حتی یک به پانزده رسیده است.(۲) در ۲۰۱۰ از ۳ میلیارد نیروی کار جهانی براساس برآورد سازمان بینالمللی کار در حدود ۹۴۲ میلیون نفر در گروه «کارگران فقیر» طبقهبندی شده بودند (یعنی از هر ۳ کارگر جهانی یک نفر درآمدی کمتر از ۲ دلار در روز دارد.)(۳)
براساس برآورد برانکو میلانویچ، اقتصاددان بانک جهانی، (به نمودار ۲ بنگرید) نابرابری بین شهروندان جهان در ۱۸۷۰ از آنچه اکنون است کمتر بود. از آن مهمتر این نابرابری نه این که به طبقه مربوط شود (براساس درک غیر مارکسی ملانویچ از طبقه و به صورت سهمی از درآمد ملی) نابرابری کنونی عمدتاً از موقعیت مکانی نتیجه میشود یعنی ۸۰درصد نابرابری موجود به
جغرافیا ربط دارد. به این ترتیب، او مینویسد «اگر از وضعیت جهانی سخن بگوییم، این که شما آن قدر خوشاقبال هستید که در یک کشور ثروتمند به دنیا آمدهاید بسیار مهمتر از آن است که گروه درآمدی که در کشور ثروتمند به آن تعلق دارید درآمد بالا، یا متوسط و یا پایین باشد» (۴). آنچه که بیان نمیشود این است که نابرابری جغرافیایی خود نتیجهی ساختارهای اقتصادی، حقوقی، نظامی و سیاسی پسااستعماری و نواستعماری است. این عوامل تاریخی درواقع اساس مبارزهی طبقاتی است که به گفتهی مارکس جنبههای «تاریخی و اخلاقی» سطح مزدها را تعیین میکند.
نمودار۲: سطح و ترکیب نابرابری جهانی در ۱۸۷۰ و ۲۰۰۰ (تجزیهی ضریب جینی)
مزد پایین درکشورهای جنوب نهتنها باعث میشود تا نرخ سود جهانی از آنچه در نبود آن امکانپذیر است بیشتر شود بلکه بر قیمت کالاهای تولیدشده در جنوب هم اثر میگذارد. دراقتصاد جریان اصلی {نولیبرالیسم} شکلگیری قیمت بازار یک رایانه از طریق زنجیرهی تولیدی بهوسیلهی آنچه «منحنی خندان» برای «ارزش افزوده» نامیدهاند صورت میگیرد (بنگرید به نمودار ۳). «ارزش افزوده» ـ که در اقتصاد جریان اصلی برابر است با درآمد ایجادشده به زبان قیمت ـ در بخش اول این زنجیره بهنسبت بالاست، به علت پرداختهای بهنسبت بالا به تحقیق و توسعه، طرحریزی و مدیریت مالی که در کشورهای شمال هستند، این نمودار در میانه به خاطر مزد پایینی که به کارگران در کشورهای جنوب برای تولید پرداخت میشود سقوط میکند. ارزش افزوده/ قیمت درمنطقهی پایانی این نمودار درنتیجهی فعالیتهای بانکی، بازاریابی و فروش که در کشورهای شمالی انجام میگیرد دوباره صعود میکند و این در حالیست که مزد پرداختی به کارگرانی که در بخش خردهفروشی کار میکنند در میان کمترین مزد پرداختی در این کشورهاست.
نمودار ۳: مزد، ارزش و شکلگیری قیمت در زنجیرهی تولید جهانی
براساس منطق «منحنی خندان» بخش اصلی ارزش یک محصول درکشورهای شمال افزوده میشود درحالی که کار در کشورهای جنوب ـ که درواقع کالا را تولید میکند ـ درواقع میزان ناچیری ارزش ایجاد میکند. براساس این نگرش، بنگاههای فراملیتی درواقع یک خدمت عمومی انجام میدهند که از بهای کالای مصرفی میکاهند. درواقع، بهای ناچیز این کالاها در بازار این واقعیت را کتمان میکند که کارگران درکشورهای جنوب باید زندگی فقیرانهای داشته باشند و بهعنوان بخشی از این زنجیرهی تولیدی در شرایط کاری وحشتناکی کار کنند.
به زبان مارکسی، و برعکس ارزش درواقع جمع از نظر اجتماعی لازم کار مستقیم و غیرمستقیمی است که در تولید یک کالا انجام میگیرد (به شکلی که صورت میگیرد، یعنی «کار زنده» و سرمایه یا «کارمرده»). همان طور که خواهیم دید قیمت بازار یک کالا دراغلب موارد معادل ارزش آن نیست و درنهایت این ارزش است که قیمت را تعیین میکند. به این ترتیب اگر کسی بخواهد برای مفهوم مارکسی ارزش اضافی منحنی ترسیم کند این منحنی درست برعکس «منحنی خندان» ـ درواقع نوعی «منحنی اخمو» خواهد بود (بنگرید به نمودار ۳). به این ترتیب، اگر رابطهای بین ارزش به مفهوم مارکسی آن و قیمت بازار وجود داشته باشد، تبدیل «منحنی اخمو» به «منحنی خندان» چهگونه صورت میگیرد؟
تبدیل ارزش ـ قیمت
بدوت توجه به دیگر تفاوتهایی که درمیان نظریههای اقتصادی وجود دارد، در این نکته مشترک اند که بهای تولید یک کالا با قیمت دادههایی که در تولید بهکار گرفته شده به اضافهی آنچه که دیگران میتوانند روی بخشی از ارزش ادعا داشته باشند برابر است. این قسمت دوم خود به چند بخش تقسیم میشود بخشی به صورت مزد درمیآید و بخشهای دیگر هم به صورت سود، رانت، بهره درخواهد آمد.
ولی متغیرهای مستقل در اقتصاد که قیمت را تعیین میکنند کداماند؟در اقتصاد نئوکلاسیکها، تعیینکنندهی نهایی «بازار» است، یعنی نیازهای ذهنی و ارجحیتهای مصرفکنندگان. این نیازها و ارجحیتها قیمت کالاها را تعیین میکنند و به این ترتیب، سطح مزدها و سود را هم رقم میزنند. به این ترتیب، قیمتها در واقع تقاضا را دربازار اندازهگیری میکنند و نتیجهی مبادله بین مبادلهگران رقیب است.
برعکس، نظریهی ارزش مارکسی تعیین قیمتها را در بخش تولیدی اقتصاد قرارمیدهد. هزینهی تولید، یا بهای هزینهها، درواقع پلهی اول گذار از ارزش به قیمت در بازار است. بهای هزینههای یک محصول شامل هزینههای سرمایهی «ثابت» (مواد اولیه، ماشینآلات، ساختمانها، ابزارهای ثابت و غیره است) و سرمایهی «متغیر» (یعنی مزدهاست). درصدر بهای هزینهها، قیمت بازار باید به حدی باشد که متوسط نرخ سود هم به دست آید. دلیلاش هم این است که کالاها باید بهطور مستمر تولید و بازتولید شوند و اگر سرمایهداران نتوانند هزینهی تولید به اضافهی سود را وقتی که کالا را میفروشند به دست بیاورند، تولید و بازتولید متوقف خواهد شد. درنتیجه در اقتصاد مارکسی، قیمت بازار درواقع هزینهی (باز)تولید را بازتاب میدهد.
ولی هزینهی تولید ـ درواقع هزینهی دادههای لازم برای تولید یک کالا ـ را چهگونه اندازهگیری میکنیم؟ ما نمیتوانیم قیمت را دریک سطح کلی تعیین کنیم برای این که دادهها را اندازه گرفته باشیم چون آنچه را که میخواهیم توضیح بدهیم در واقع همین مقولهی قیمت است. عاملی که در همهی دادههای لازم برای تولید یک کالا حضور دارد، کار بشر است. همهی قیمتهای بازار در اقتصاد سرمایهداری درنهایت به میزان مصرف کار بستگی دارند. آنچه را که مارکس «کار زنده» ـ یا نیروی کار ـ مینامد یک کالای معمولی نیست. قیمت آن ـ یعنی مزد ـ نه فقط با هزینهی بازتولید تعیین میشود (هزینهی بازتولید نیروی کار، غذا، مسکن، آموزش و غیره) بلکه به مبارزهی سیاسی ـ مبارزهی طبقاتی ـ هم مربوط میشود که درواقع بازتاب مناسبات قدرت و مناسبات بین طبقات در جامعه است. به این ترتیب، اگرچه تقاطع عرضه و تقاضا قرار است مهم باشد ولی عامل اساسی که تعیینکنندهی قیمت در بازار است هزینهی تولید و بازتولید و درواقع قیمت نیروی کار است.
در نزد مارکس، بهای کالاهای متعارف با ارزششان تعیین میشود. در رقابت با رقبا برسر سهم سود، بنگاهها باید با بهکارگیری تازهترین فناوریها از زمان کار لازم برای تولید کالاها بکاهند. رقابت در درون یک بخش، به شکلگیری قیمتهای متعارف برای کالاهای متعارف منجر میشود ولی رقابت دربخشهای مختلف صنعتی باعث میشود تا تولید کنندگان متعارف در هر بخش بتوانند متوسط نرخ سود را به دست بیاورند. وقتی هزینهی تولید را به این نرخ متوسط سود بیفزاییم قیمت تولید یا ارزشهای «تعدیلشده»ی بازار به دست میآید.(۶)
ولی قیمت تولید یک کالای خاص با ارزش آن برابر نیست اگرچه قیمتها در کل با ارزش در کل برابر است. کارگران در بنگاههای مختلف مزد مساوی دریافت میکنند، ساعات برابر کار میکنند و ارزش اضافی مساوی تولید میکنند ـ یعنی تفاوتی که بین زمانی که کارگران نیروی کار خود را بازتولید میکنند و کل زمانی که کار میکنند. به این ترتیب، انتظار این است که در بنگاههایی که کارگران با شدت بیشتری کار میکنند ارزش اضافی بیشتری هم تولید کنند و در نتیجه این بنگاهها نرخ سود بالاتری به دست میآورند. حرکت سرمایه بین بنگاهها و بین صنایع مختلف و تغییر منتج از آن درعرضه و تقاضا درنهایت موجب میشود تا قیمتها درسطحی تعیین شود که متوسط نرخ سود در همهی صنایع با یکدیگر برابر باشد.
اگر سرمایه از صنایعی که نرخ سود پایین دارند به صنایعی که نرخ سود بالاتری دارند منتقل شود، تولید (عرضه) درصنایع گروه اول کاهش یافته و قیمتاش ازمیزان واقعی ارزش و ارزش اضافی که آن صنعت خاص تولید میکند فزونی میگیرد و به عکس در صنایع گروه دوم عکس آن اتفاق میافتد. درنتیجه سرمایه با ترکیب انداموار مختلف (نسبت بین سرمایه ثابت و متغیر) در نهایت کالاها را به متوسط قیمت می فروشند و ارزش اضافی هم بین صنایع مختلف بهطور یکسان براساس کل سرمایهای ـ کل سرمایهی ثابت و متغیر ـ که بهکار گرفته شده تقسیم میشود.(۷) نرخ متوسط سود با تلاش دایمی سرمایهی رقابتی برای افزودن بر نرخ سود و نقلوانتقال سرمایه بین صنایع مختلف که در آنها تقاضا زیاد و یا کم است، تعیین میشود. درنتیجه وقتی کالایی به قیمتی کمتر از ارزش به فروش میرسد کالای دیگری هست که به قیمتی بیشتر از ارزش به فروش خواهد رفت.
از طریق تبدیل به قیمتهای بازار است که ارزش و ارزش اضافی بین سرمایهداران در بخشهای مختلف تقسیم میشود. تقسیم نابرابر ارزش هم به خاطر نابرابری ترکیب انداموار سرمایه، رانتی که به خاطر وجود انحصار عرضه و تقاضا پیش میآید، بازدهی نسبی متفاوت، و تمایل به برابرسازی نرخ سود صورت میگیرد. این نابرابری بین سرمایه و کار هم به خاطرسهم متفاوتشان صورت میگیرد ـ سود و مزد ـ که هر بخش به خاطر مناسبات طبقاتی موجود دریافت میکنند. مهم این است که به علت تفاوتی که بین قیمت بازار درسطح ملی و ظرفیت کار (مزد) و قیمت بازار این کالاها که کارگران مصرف میکنند وجود دارد، این نابرابری بین کشورها هم اتفاق میافتد (سبد دستمزد).
چارچوب جهانی
امروز قیمت تولید تا جایی که سرمایه میتواند درسطح بینالمللی برای رسیدن به بالاترین نرخ سود برای سرمایهگذاری حرکت کند در مقیاس جهانی تعیین میشود. تحرک سرمایه بین مرزهای مختلف و تمایل در راستای برابرسازی نرخ سود، با وجود نرخهای بهرهکشی بهشدت متفاوت (یعنی نسبت بین کار لازم برای تولید ظرفیت کاری و میزان کاری که به مصرف میرسد) پیششرط شکلگیری قیمت جهانی برای تولید است. همان طور که اقتصاد دان مارکسیست هنریک گراسمن نوشته است:
«درواقع شکلگیری قیمت در بازارجهانی با همان اصولی صورت میگیرد که در یک نظام سرمایهداری منزوی وجود دارد. یک نظام سرمایهداری منزوی یک الگوی نظری است درحالی که بازارجهانی ـ به عنوان یک واحد، یعنی اقتصادهای مشخص ملی، یک چیز مشخص و واقعی است. امروزه قیمت مهمترین دادههای خام و کالاهای تولیدی بهطور بینالمللی در بازار جهانی تعیین میشوند. ما دیگر با قیمتها در سطح ملی روبرو نیستیم بلکه سطح قیمت در بازار جهانی تعیین میشود.»(۸)
انباشت سرمایه هم تا جایی که موانع حقوقی و سیاسی برای تجارت و سرمایهگذاری آزاد وجود ندارد در مقیاس جهانی صورت میگیرد. با گسترش بیشتر مناسبات سرمایهدارانه ارزشی که بهوسیلهی کار درجهان تولید میشود به سطح «متوسط» توسعهی نیروهای تولیدی جهان ربط دارد. به گفتهی نیکلاس:
«در نزد مارکس، همین که کالایی به صورت بخش درونی بازتولید یک نظام اقتصادی براساس مبادله درمیآید، کارمصرفشده در تولید آن به صورت بخشی از کاری که برای بازتولید کل نظام لازم است درخواهد آمد و از نظر کیفی با کاری که برای تولید دیگر کالاها لازم است همسان است که به همین شکل به صورت بخش درونی بازتولید نظام اقتصادی درآمدهاند.»(۹)
این رابطه برای اقتصاد درسطح ملی و بینالمللی وجود دارد. ولی قیمت نیروی کار ـ مزد ـ بین کشورهای شمال و کشورهای جنوب بهطور چشمگیری تفاوت دارد.
درجهانی که قیمت بازار کالاها جهانی است در حالی که قیمت بازار برای کار درنتیجهی مبارزهی طبقاتی و شرایط تاریخی و شرایط کنونی متفاوت است، شاهد بازتوزیع ارزش از کشورهایی که درآن قیمت بازار نیروی کار پایین است به کشورهای هستیم که قیمت بازار نیروی کار در آن بالاست. درنتیجه باید بتوانیم امپریالیسم را درچارچوب تبدیل ارزش به قیمت توضیح بدهیم. این ادعا که این وضعیت باعث میشود تا بهرهکشی از حوزهی تولید به حیطهی توزیع برسد نادرست است.
این کار انسان است که ارزش تولید میکند و ارزش اضافی هم تولید کار اضافی بشر است. با این همه ارزش اضافی یک مازاد فیزیکی نیست که کار به کالا میافزاید ـ یعنی نوعی مولکول نیست که به کالا اضافه شده و در آن انبار شود. درواقع ارزش و تبدیل ارزش به قیمت دربازار نتیجهی مناسبات اجتماعی است که بین کار و سرمایه و سرمایههای مختلف وجود دارد. این تبدیل ارزش به قیمت در بازار است که امکان میدهد فرایند انباشت ادامه و گسترش یابد. این دور گسترشیافتهی سرمایه شامل تبدیل ارزش و ارزش اضافی به سود و انتقال ارزش از کشورهای جنوب به کشورهای شمال است که از طریق پرداخت قیمتهای پایین برای کالاهای تولیدشده در جنوب در کشورهای شمال پرداخت میشود. به این ترتیب، بهرهکشی در یک بخش خاص از تولید و یا در سطح اقتصاد ملی اتفاق نمیافتد بلکه نتیجهی انباشت سرمایه در مقیاس جهانی آن است. حالا سعی میکنیم از این مبحث نظری به بررسی یک نمونهی واقعی از این سازوکار یعنی تولید جهانیکردهی آیپاد اپل بپردازیم.
مرکز اپل
براساس تحقیقات مفصلی که کرامر ـ لیندن و دیتریش(۱۰) در زنجیرهی تولید اپل انجام دادهاند، دونالد آ. سلیلند اندازهی انتقال ارزش دردرون این نظام جهانی را از طریق سازو کار قیمت بازار بررسی کرده است.(۱۱)
آیپاد بهوسیلهی بنگاه اپل که یک بنگاه امریکایی است تولید میشود. بین اواسط سال ۲۰۱۰ و اواسط سال ۲۰۱۱ اپل اندکی بیش از ۱۰۰ میلیون آیپاد به فروش رسانده است. اپل یک نمونهی برجستهی بنگاه بدون کارخانه «fabless» است. اپل کارهای تدوین، طرحریزی، ثبت اختراعات و فروش رایانه و ابزارهای ارتباطی دیگر را انجام میدهد در حالی که فرایند تولید واقعی همهی کالاهایی را که میفروشد برونسپاری کرده است. همه آیپادها درچین مونتاژ میشوند و اپل برای این کار ۷۴۸ عرضهکنندهی قطعات را در زنجیرهی تولیدی خود ادغام کرده است که ۸۲ درصد از آنها در آسیا هستند و ۳۵۱ عرضهکننده در چین فعالیت میکنند.(۱۲) در هر حلقهی این زنجیرهی تولیدی، دادههای قطعات وجود دارد که باید مزد، مدیریت، هزینهی بالاسری و سود به آن اضافه شود. قیمت به زبان پولی همهی این قطعات در همهی زنجیرهها برابر است با قیمت فروش آیپاد. و این چیزی است که سلیلند «ارزش درخشان» درزنجیرهی کالایی خوانده است.(۱۳) قیمت بازار یک آیپاد در ۲۰۱۰-۲۰۱۱ معادل ۴۹۹ دلار بود و قیمت آن در کارخانه هم ۲۷۵ دلار بود. از قیمت کارخانه، ۳۳دلار به مزد درکشورهای جنوب تعلق گرفت، و ۱۵۰ دلار از سود ناخالص اپل هم سهم طرحریزی، بازاریابی، فعالیتهای اداری، تحقیق و توسعه، و هزینههای اجرایی، که عمدتا در کشورهای شمال انجام میگیرد، شد. توزیع این «ارزش» بین مزد و سود هم به خوبی با «منحنی خندان» نشان داده میشود.
ولی اقتصاد سرمایهداری جهان حالت یک کوه یخ را گرفته است. آن بخشی که خیلی مورد بررسی قرار گرفته است «ارزش درخشان» که درسطح نمودار است با یک ساختار بنیادین که از دیده پنهان است حمایت میشود. برخلاف یک کوه یخی، اقتصاد جهانی نظامی پویاست که برجریان ارزش ازهمه سو به سوی بالا ـ یعنی از جنوب به شمال ـ استوار است. این جریان شامل زهکشی ارزش است که به دو صورت انجام میگیرد. به شکل پول درآمدهی ارزش درخشان که قابل رؤیت است و جریان مخفی که با خود «ارزش تیره» را حمل میکند که درواقع میزان کم ثبتشدهی ارزش کار ارزان و هزینهی کم برآوردشدهی بازتولید کار در بخش غیررسمی ـ کاری که مزد نمیگیرد ـ است و همین طور هزینههای جانبی بهداشت محیط زیست که به ازایشان چیزی پرداخت نمیشود. عبارت «ارزش تیره» در واقع از دنیای فیزیک میآید که براساس آن ماده و انرژی معمولی تنها ۵ درصد نظام کائنات را توضیح میدهند و «انرژی تیره» درواقع توضیحدهندهی بقیه است. همان طور که انرژی تیرهی به حساب نیامده نیروی محرک کائنات است، «ارزش تیره» هم مخفی مانده یعنی کاری است که مزدی دریافت نمیکند در واقع نیروی محرک توسعه و گسترش نظام سرمایهداری جهانی است.(۱۵)
اگرقرار بود آیپاد درامریکا مونتاژ شود هزینهی مزد برای تولید آن نه ۴۵ دلار بلکه ۴۴۲ دلار میبود. اگر کمی در ساختار تولید آیپاد بیشتر تأمل کنیم متوجه میشویم که قطعات و مواد اولیه هم عمدتاً در کشورهای جنوب تولید میشوند و هزینهی مزدشان برای آیپاد ۳۵ دلار است. اگر تولید این قطعات و مواد اولیه هم درامریکا صورت بگیرد هزینهی مزد آن در حدود ۲۱۰ دلار خواهد بود.
کارگرانی که در زنجیرهی تولید آیپاد اپل کار میکنند به این دلیل مزد کمتر نمی گیرند که بازدهی شان از بازدهی کارگران در کشورهای شمال کمتر است. درواقع آنها احتمالا بازدهی بالاتری دارند. آنها که برای اپل تولید میکنند درواقع تراز اولاند و از تازه ترین فناوریها استفاده میکنند. مدیران این واحدها از روشهای تیلوری استفاده میکنند با کار طولانی هفتگی که در کشورهای شمالی غیرقانونی است و تحمل نمیشود. تولیدکنندگان آیپاد برنامههایی را سازماندهی میکنند تا بازدهی کارگران افزایش یابد، با شیفت روزانه ۱۲ ساعته و نظارت برای تسریع کار که بهطور متداول انجام میگیرد. ساعات کار در هفته اغلب از ۶۰ ساعت بیشتر است چون از کارگران خواسته میشود حتی بیشتر از سطح از نظرقانونی قابلقبول اضافهکاری کنند.(۱۶) در نتیجه تعجبی ندارد که در ۲۰۱۱ استیو جابز مدیرعامل اپل دریک مهمانی شام در کاخ سفید درپاسخ اوباما که پرسیده بود «برای اپل چه بکنیم که این مشاغل صنعتی را به امریکا برگردانید» جواب داد «این مشاغل بازگشتنی نیستند و باز نمی گردند».(۱۷)
در زمانی که یک کالا پس ازگذر از چندین حلقهی زنجیرهی تولید جهانی به درب منزل مصرفکننده میرسد، آن کالا نهفقط دربرگیرندهی نیروی کار با مزد پایین کارگران کشورهای جنوب است بلکه شامل میزان بزرگی کاربدون مزد و کار کم مزد و دادههای بهداشت محیطی هم هست. سرمایهداران مازادها را از خانوارها و از فعالیتهایی که در بخش غیررسمی انجام میگیرد زهکشی میکنند. زنجیرهای طولانی از ارزش تیرهی تولیدکنندگان مواد غذایی و فعالیت در بخش غیر رسمی لازم است تا ظرفیت تولید کافی ایجاد شود و هر کسی که برای مزد کار میکند بقا داشته باشد. این جریان ارزش تیره هزینهی بازتولید کار در کشورهای پیرامونی را کاهش میدهد و باعث کاهش مزدی میشود که سرمایهداران میپردازند. این خانوارها و این بخش غیر رسمی در بیرون سرمایهداری نیستند بلکه بخش ذاتی زنجیرهی کالایی جهانی هستند.
لطمه به بهداشت محیط زیست، آلودگی، و اتلاف منابع، زنجیرهای از فعالیتهایی است که به آن طریق تولید کنندگان اپل ارزش تیره را زهکشی میکنند. هرواحد آیپاد، از ۳۳ پوند (حدودا ۱۵ کیلوگرم) مواد معدنی (که بعضی کمیاب و از نظر عرضه محدودند)، ۷۹ گالن آب، و آن قدر هم انرژی فسیلی که میتواند ۶۶ پوند (حدودا ۳۰ کیلوگرم) اکسید دو کربن تولید نماید استفاده میکند. بهعلاوه تولید هر آیپاد هم ۱۰۵ کیلوگرم گازهای گرمخانهای تولید میکند.(۱۸) همهی این لطمات به بهداشت محیط زیست نصیب چین و دیگر کشورهای آسیایی میشود، درحالی که کالای تولید شده در کشورهای شمال مصرف میشود. سلیلند برآورد کرده است که اگر فقط به هزینههای ناشی از آلودگی نگاه کنیم اپل از پرداخت ۱۹۰ دلار به ازای هر واحد به خاطر لطمه به محیط زیست ـ اگر این فعالیتها را درامریکا انجام میدهد ـ درمیرود.(۱۹) سرمایهداری نه فقط به این ارزشهای تیره وابسته است بلکه حتی میتوان گفت که این ارزشهای تیره قوهی محرک آن است. این عوامل در بررسی هزینههای تولید درنظر گرفته نمیشود و در واقع «هدیههای» نامریی به سرمایهداران و خریداران است.
مارکس فکر میکرد ارزش نیروی کار با افزایش بازدهی باید کاهش یابد و جایی که چنین نمیشود روند نزولی نرخ عمومی سود باید تشدید شود. در نظام امپریالیسم و در نظام جهانی بهرهکشی در سطح ملی، سرمایهی انحصاری میتواند هزینهی پایین برای کالاهایی را که کارگران مصرف میکنند با بهرهکشی فوقالعادهی کارگران در جنوب تضمین کند. همراه با ارزان شدن دایمی سرمایهی ثابت از طرق واردات مواد اولیه و مواد واسطهای ارزان، فروش کالاهای مصرفی وارداتی ارزان به کارگران (با مزد بالا) در کشورهای امپریالیستی، ارزش نیروی کار دراین کشورها را کاهش میدهد درنتیجه میزان «ارزش افزوده»ی فرضی را که در این اقتصادها تولید میشود بیشتر میکند. این گونه است که به نظر می رسد کارگران شمال در سودی که تولید میکنند بازدهی بالاتری دارند. از نظر «بازدهی» ولی معیار اصلی اندازهگیری «بازدهی» نه «ارزش افزوده» به ازای هر ساعت کار بلکه هزینهی ساعتی کار در مقایسه با سودی است که درسطح جهانی تولید میشود؛ ارزش افزوده به ازای هر ساعت کار نیز به بهای فروش که بهوسیلهی انحصار موجود متورم میشود، قیمتهای انتقالی، مبادلهی نابرابر و دولت، نظامیان و مداخلهی پلیس برای سرکوب هزینهی کارگران درخارج بستگی دارد. برخلاف ادعای خیلی از فعالان کارگری در کشورهای متروپل این تنها سرمایهداران در کشورهای شمال نیستند که از بهرهکشی فوقالعادهی مزد پایین از کار در کشورهای جنوب بهرههای مادی میبرند. در مورد آیپاد بخش عمدهای از ارزش تیره قاپ زده شده نه به صورت سود بنگاه که به شکل مازاد مصرفکنندگان به شکل کالاهای ارزانتر درمیآید. درنتیجه، شهروندان هم بدون این که بخواهند نفعبران این نظام بهرهکشانه میشوند وقتی که از درآمد خود به ازای یک ساعت کار استفاده میکنند تا کالایی را بخرند که دربرگیرندهی ساعات بیشماری کار با مزد ارزان و حتی بدون مزد است و همچنین بسیاری از دادههای زیستمحیطی ارزان حسابشده را هم شامل میشود.(۲۰)
چشمانداز سیاسی
چشمانداز سیاسی که از این بررسی به دست میآید این است که امکان بالقوه برای تغییر انقلابی در قرن بیستویکم از جنوب میآید. در این بخش از جهان صدها میلیون پرولتر صنعتی درشرایط بسیار دشوار کاری کار میکنند و مزدهای بهطور باورنکردنی پایینی دریافت میکنند. خصوصیسازی گستردهی زمینها به نفع شرکتهای فراملیتی میلیونها زارع را از زمین و درآمد محروم کرده است (آنها آنگاه مجبورند درجستجوی کارهای کمرشکن با حداقل مزد باشند) و اما درنتیجهی جهانیسازی اطلاعات و ابزارهای ارتباط عمومی تفاوت بین شرایط زندگی در شمال و در جنوب بدیهی است و قابل رؤیت.(۲۱)
این تناقض سرانجام باید به صورت جنبشهای ضد سرمایهداری در راستای رسیدن به سوسیالیسم (و حتی فراتر رفتن از آن) درآید. در بخش جنوبی جهان، آن طبقاتی ساکناند که هم این اهداف عینی را دارندو هم دارای این ظرفیت هستند که دربرابر نولیبرالیسم جهانی مقاومت کنند. همانند امواج ضداستعماری نهضتهای رهاییبخش ملی که از ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۵ در جهان سوم منفجر شد، ما برای سالهای آینده احتمال میدهیم که موج جدیدی از جنبشهای ضد سرمایهداری آغاز شود.
به سبب موقعیت مرکزی این پرولتاریای جدید در جنوب، قدرتش در اقتصاد جهانی بهمراتب بیشتر از قدرتی است که در دورهی جنبشهای رهاییبخش ملی در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ داشت. با این همه، نمیتوان تحقق سیاسی این قدرت را فرض کرد. عوامل ذهنی در شمال و جنوب هنوز آماده نیستند. به این ترتیب، وظیفهای که در برابر چپ جهانی وجود دارد بهواقع عظیم است. دردههی ۱۹۷۰ میلیونها نفر برای سوسیالیسم مبارزه کردند و دراین راه کشته شدند. امروزه کسانی که دررراه سوسیالیسم مبارزه میکنند زیاد نیستند. سوسیالیسم دیگر یک «براند» جذاب و پرقدرت نیست. تقسیم جهان به شمال و جنوب در تقسیم طبقهی کارگر جهانی هم بازتاب دارد. و بخشی از کارگران درشمال از منافع عظیم اقتصادی وسیاسی بهرهمندند و همین موجب شده است با وضعیت کنونی امپریالیستی به وحدت برسند. این وحدت البته پذیرش تبلیغات دولت و رسانههای گروهی انحصاری شرکتها از جانب مصرفکنندگان تشدید میشود. و این یکی از دشوارترین مشکلاتی است که نیروهای سوسیالیستی جهانی با آن روبرو هستند.
برای مقابله با این دشواریها، باید چشماندازی جهانی از مبارزه داشته باشیم تا بتوانیم با جهانیسازی سرمایه مقابله کنیم. تنها با این دورنمای جهانی است که میتوانیم استراتژی و تاکتیکهای محلی و مؤثرمان را تدوین کنیم. کوشش برای یافتن راهحلهای پرمنفعت برای بحران کنونی از طریق سیاستهای حمایتی ملی (فرق نمیکند چه از نوع سوسیالدموکراتیک، یا «دوستداران طبیعت» یا فاشیستها) نه فقط ضد همبستگی است، بلکه استراتژی بازندگان و درواقع مسابقهای برای رسیدن به حداقل ممکن است.
اصل مقاله را به انگلیسی در این لینک بخوانید.
Imperialism and the Transformation of Values into Prices
یادداشتها
- United Nations Industrial Development Organisation (UNIDO), “Table 8.4. Developing and Developed Countries’ Share of Global Manufacturing Value Added by Industry Sector, Selected Years, 1995–۲۰۰۹ (percent),” Industrial Development Report 2011 (New York: United Nations, 2011),http://unido.org, 146; see also “Table 8.7. Share of Manufacturing Employment for Developing and Developed Countries, by Industry Sector, Selected Periods Over 1993–۲۰۰۸ (percent),” ۱۵۱.
- Zak Cope, Divided World Divided Class: Global Political Economy and the Stratification of Labor under Capitalism, second edition (Montréal, Quebec: Kersplebedeb, 2015), 378–۸۲.
- Benjamin Selwyn, “Twenty-First-Century International Political Economy: A Class-Relational Perspective,” European Journal of International Relations(December 3, 2014): 1–۲۵,http://academia.edu.
- Branko Milanović, The Haves and Have-Nots: A Brief and Idiosyncratic History of Global Inequality(New York: Basic Books, 2011), 113.
- نمودار مشابهی برای اولین از سوی استن شیه مؤسس ای سردر۱۹۹۲ پیشنهاد شد. براساس مشاهدات شیه در صنعت رایانهی شخصی دوسر زنجیرهی ارزش بیشتر از بخش میانی ارزش افزوده داشته اند. اگر این پدیده را بخواهیم به صورت نمودار نشان بدهیم و محور عمودی برای ارزش افروده و محور افقی برای زنجیره ارزش (مرحله تولید) نموداری که به دست می آید شکل لبخند خواهد داشت.
- Howard Nicholas, Marx’s Theory of Price and Its Modern Rivals (New York: Palgrave Macmillan, 2011), 30, 39–۴۰.
- مارکس به شیوههای مختلف از این مقوله سخن گفته است. ترکیب فناوری سرمایه، ارزش، یا قیمت، ترکیب سرمایه، وترکیب ارگانیک سرمایه. او می نویسد، «من ترکیب ارزش سرمایه را تا آنجا که با ترکیب فن آورانه تعیین میشود، وبازتاب تغییر دراین ترکیب است، ترکیب ارگانیک سرمایه می نامم». همان طور که پاول زارمبکا نوشته است این شرط بسیار مهم است چون ارزش نیروی کار (سرمایهی متغیر) «میتواند بدون تغییر درترکیب فناورانه درمحیطی که کارگران درآن میتوانند بیشتر یا کمتر دریافت نمایند در حالی که با همین فناوری تولید میکنند». See Paul Zarembka, “Materialized Composition of Capital and its Stability in the United States: Findings Stimulated by Paitaridis and Tsoulfidis (2012),” Review of Radical Political Economics۴۷, no. 1 (2015): 106–۱۱.. در نزد مارکس، از آنجایی که سرمایه (کارمرده) انباشت میشود و بهطور روزافزونی درمقایسه با کار زنده بهکارگرفته میشود، ترکیب انداموار سرمایه بالا می رود و نرخ سود کاهش مییابد.
- Henry Grossman, The Law of Accumulation and Breakdown of the Capitalist System(London: Pluto Press, 1992; originally 1929), 170.
- Howard Nicholas, “Marx’s Theory of International Price and Money; An Interpretation,” in Immanuel Ness and Zak Cope, eds., Palgrave Encyclopaedia of Imperialism and Anti-Imperialism(New York: Palgrave Macmillan, 2015).
- Kenneth L. Kraemer, Greg Linden, and Jason Dedrick, “Capturing Value in the Global Networks: Apple´s iPad and Phone,” University of California, July 2011, http://pcic.merage.uci.edu.
- Donald A. Clelland, “The Core of the Apple: Dark Value and Degrees of Monopoly in the Commodity Chains,” Journal of World-Systems Research ۲۰, no. 1 (2014): 82–۱۱۱.
- Ibid, 83.
- Ibid, 86.
- Ibid, 88, with figures drawn from analysis of data in Kenneth Kraemer, Greg Linden, and Jason Dedrick, “Capturing Value in Global Networks,” Personal Computing Industry Center, University of California–Irvine, 2011, http://pcic.merage.uci.edu.
- Clelland, “The Core of the Apple,” ۸۵.
- bid, 97.
- Ibid, 98.
- Ibid, 102.
- Ibid, 103.
- Ibid, 105.
- دربحث اش دربارهی یافتههای International Labor Organisation Global Wages Report 2014 پاتریک بلسر میگوید «رشد مزد دراقتصادهای توسعه یافته تقریبا معادل صفر است و نرخ مزد درجهان هم ۲درصد رشد نشان میدهد. اگروضعیت چین را کنار بگذاریم، رشد مزد جهانی نصف میشود». بنگرید به
Patrick Belser, “Fiscal Redistribution: Yes, but Inequality Starts in the Labor Market: Findings from the ILO Global Wage Report 2014/2015,” Global Labor Column, ۲۰۱۴,http://column.global-labor-university.org.
با این نرخ رشد ما می توانیم با گشاده دستی برآورد کنیم که سطح مزد درکشورهای جنوب ـ متوسط مزد درشمال تقریباً ده برابر متوسط مزد در جنوب است ـ پس از حدود ۵۰۰ سال با متوسط مزد درشمال برابر میشود.
دیدگاهتان را بنویسید