فیدل کاسترو (۱۹۲۶ – 2016)، با هر معیاری، چهرهای است برجسته. حضور شکنندهاش در سالهای اخیر هنوز در سراسر آمریکای لاتین طنینانداز بود، حتی میان نسلهایی که شوک مسرتبخش انقلاب ۱۹۵۹ کوبا را تجربه نکرده بودند.
کوبا، پیش از انقلاب، مهلکترین نماد استعمار بود. جنگهای رهاییبخش آن را از {سلطهی} اسپانیا، ایالات متحد به خود اختصاص داد، و حکومت آن کشور مدعی این پیروزی شد؛ ایالات متحده قانون اساسی این کشور تازهاستقلالیافته را بهنحوی بازنویسی کرد تا از سلطهی خود بر آن مطمئن شود.
شکر کوبا برای منافع امپریالیستی بهرهبرداری میشد تا کوبا را در شرایط تسلیم و اطاعت نگه دارد. فرهنگ کوبا ــ صدای بردگانی که حاضر به سکوت نبودند ــ از محتوا خالی و برای مصرف به گردشگران عرضه میشد.
تمامی اینها اما در اول ژانویهی ۱۹۵۹ به پایان رسید. جزیرهی کوچک کارائیبی، ایالات متحده را که از سلطهی جهانیاش اطمینان داشت به مصاف طلبید. همهی کشورهای اشغالشده، همهی جنبشهای رهاییبخش ملی سرکوبشده ایستادند و جشن گرفتند. سرانجام به نظر میرسید که غول پوشالی است.
فیدل کاسترو، بارها و بارها، در برابر تهدیدها و باجخواهیها ایستاد، و همین ایستادگی، علت قهر و خشم کور دشمنانش را توضیح میدهد. دولتهای جمهوریخواه و دموکرات ایالات متحده، شش دهه کوبا را در محاصره نگه داشتند و بهرغم ناکارآمدی، تحریم کوبا را برای شش دهه حفظ کردند.
بیتردید، تجاوزِ تحتحمایت آمریکا به «خلیج خوکها» را در سال ۱۹۶۱ مقاومت جمعی خنثی کرد؛ اما بحران موشکی ۱۹۶۲، به رهبری هاوانا نشان داد که پشتیبانی شوروی مشروط و کوبا بازیگر کوچکی در بازی قدرت جهانی است. به این ترتیب، کوبا بهطور موقت از مسکو دور شد، این همان لحظهای بود که کشور به رادیکالترین مرحلهاش گام نهاد و به مبارزات رهاییبخش جهان سوم در جبههای مشترک، از آمریکای لاتین تا ویتنام، پیوست؛ لحظهای که کوبا الهامبخش و نماد خیزش ستمدیدگان بود که در تصویر چهگوارا تجلی مییافت.
مرگ چهگوارا در اکتبر ۱۹۶۷ در بولیوی، نقطه عطفی برای انقلاب محسوب میشد. در پرو، گواتمالا و ونزوئلا، تلاش برای تکرار تجربهی کوبا، با عواقبی فاجعهبار شکست خورده بود. فیدل که همیشه بیش از هر چیز نگران بقای کوبای تحت محاصرهای کور بود و با محدودیتهای اقتصادیاش دستوپنجه نرم میکرد، از استراتژی چریکی عقبنشینی کرد.
یک سال بعد، در ۱۹۶۹، شکست در برداشت شکر برای تولید ۱۰ میلیون تن (که اجتنابناپذیر بود)، حاکی از پایان یک دوران بود. طی یک سال، کوبا کاملاً و صراحتاً به آغوش اتحاد جماهیر شوروی افتاد که در ملاءعام از آن بهعنوان استراتژی جهان سومی ائتلاف و مصالحه یاد میکرد. هنگامیکه فیدل به شیلی رفت تا پیروزی آلنده در انتخابات و فرایند مسیر پارلمانی او را بهسوی سوسیالیسم تبریک بگوید، حامیان آیندهی پینوشه برای نشان دادن اعتراض خود به کاسترو به خیابانها ریختند.
پس از تجاوز به خلیج خوکها، کاسترو اعلام کرد که انقلاب، سوسیالیستی است. با اینکه فیدل سابقهی ناسیونالیستی رادیکال داشت، اظهاراتش بهمنزلهی بهرسمیتشناختن وابستگی اقتصادی کوبا به اتحاد شوروی و نقش مرکزی حزب کمونیست (از نو بنا شده) در آینده بود.
در این چارچوب، سوسیالیسم به معنای یک دولت مرکزی قدرتمند در چارچوب الگوی شوروی درک میشد. این دیدگاه با نگاه کاسترو و چهگوارا دربارهی نحوهی پیروزی انقلابها همسانی داشت: انقلاب میتواند بر پایهی عمل گروههای کوچک و ازجانگذشتهی کادرهای انقلابی به نمایندگی از جنبش تودهای به پیروزی دست یابد.
در ۱۹۶۸، کاسترو از تجاوز شوروی به چکسلواکی دفاع کرد و بار دیگر وابستگی کوبا به اتحاد جماهیر شوروی و نیز سرشت دولت جدید بعد از مرگ چه را نشان داد؛ اما سیاست خارجی جسورانهترش را در آفریقای جنوبی اعمال کرد.
در دههی ۱۹۷۰، نقش نیروهای کوبایی، در شکست شورشهای دستراستی تعیینکننده بود و بر اعتبار ضدامپریالیستی کاسترو افزود. تردیدی نیست که اقدامات این نیروها به پایانیافتن آپارتاید شتاب بخشید؛ اما در شاخ آفریقا، نیروهای کوبایی از حکومتهایی دفاع میکرد که متحد منافع منطقهای شوروی بودن، آن هم حکومتهایی که جنبشهای رهاییبخش داخلی را با خشونت سرکوب میکردند.
اما فیدل هیچگاه مطیع و تابع نبود. از کاریزمای خارقالعادهاش استفاده میکرد و از یک سو با نفوذ خود گاهگاه هشدارهایی به مسکو میفرستاد و از سوی دیگر کنترل شخصی خود را بر دولت تقویت میکرد. بازماندگان نیروهای چریکی که در سال ۱۹۵۶ از «گرانما» به کوبا آمدند و دیکتاتوری باتیستا را سرنگون کردند، در پنج دههی بعدی، عمدتاً در کانون قدرت جای گرفتند. سوسیالیسمی که کاسترو حامی آن بود، شباهت چندانی به «رهایی طبقهی کارگر به دست خود» نزد مارکس ندارد. سوسیالیسمی که با ساختار فرماندهی، بسیار شبیه همان ارتش چریکی است که فیدل فرماندهاش بود. آنچه این سوسیالیسم را سرپا نگه میداشت، اقتدار غیرقابلبحث فیدل و دشمنی بیرحمانهی آمریکا بود که نه تنها صدها بار تلاش کرد فیدل را به قتل برساند، بلکه قصد داشت مردم کوبا را با گرسنگی تا پای مرگ، به تسلیم وادارد.
در این شرایط سخت، نظامی که انقلابیون بنا کرده بودند، دستاوردهایی واقعی نیز بر جای گذاشت. ستایشانگیزترین این دستاوردها، نظام کارآمد و همگانی بهداشت و آموزش است. افزون بر این، حتی پیش از قطع کمکهای شوروی و «دوران ویژه»ی پس از آن، زندگی روزمره، سخت بود و این جزیره را تا آستانهی فاجعه پیش برد. تنها فداکاری و همبستگی جمعی بود که مانع فروپاشی شد؛ اما همچنان که امیدهای انقلاب به یأس میگرایید، نارضایتیهای جدی نیز پدید میآمد که خود را به شکل کارگریزی (غیبت از کار)، مقاومت در محیط کار و برای مثال سرخوردگی کهنهسربازان آفریقایی نشان میداد. هرچند تأمین اجتماعی اولیه وجود داشت، در زمینهی کالاهای مصرفی کمبود دیده میشد و با مخالفت، به هر شکلی که بود، برخورد شدیدی میشد.
تمرکز شدید قدرت در رأس هرم (ارگانهای رهبری را شماری از رهبران «تاریخی» تحتکنترل فیدل اداره میکردند)، هرگونه امکان دموکراسی سوسیالیستی را خاموش کرد. نهادهای سیاسی، در همهی سطوح بهطور متمرکز کنترل میشدند؛ ارگانهای محلی، مانند کمیتههای دفاع از انقلاب، مراقب بودند هیچ مخالفتی صورت نپذیرد. در مواقعی که نارضایتی خیلی سروصدا ایجاد میکرد، هزاران کوبایی به میامی، میان راهپیماییهای پرهیاهو گسیل میشدند که راندهشدگان را «تفاله» خطاب میکردند.
کار نسبتاً سادهای بود که دموکراسیخواهی منتقدان داخلی را بهعنوان تبلیغات امپریالیستی نادیده بگیریم، بهجای اینکه حق مشروع کارگرانی بدانیم که سوسیالیسمی شایستهی نامش باید آنان را به سوژههای تاریخشان بدل کند. اطلاعرسانی عمومی به شکل غیرقابلنفوذی تنها از طریق روزنامهی دولتی «گرانما» در دسترس بود، و نهادهای دولتی در هر سطحی بیش از کانالهایی برای ابلاغ تصمیمهای رهبری نبودند.
یک بوروکراسی غیرشفاف، که تنها پاسخگوی خودش بود، با دسترسی ویژه به کالاها و خدمات، در چارچوبی که اقتصاد به تدارکات اولیه تقلیل یافته بود، بهطور فزایندهای دستخوش فساد شد. درخواستهای گاهوبیگاه کاسترو برای «تصحیح»، برخی افراد مسئلهدار را برکنار میکرد، اما این نظام دستنخورده باقی ماند.
کوبا، به لطف غریزهی سیاسی زیرکانهی فیدل و تمایل او برای یافتن متحدانی در هر جای دنیا، توانست در پی سقوط اروپای شرقی سرپا بماند. اما با اینکه رهبران «موج صورتی» میراث فیدل را در سدهی بیستویکم جشن میگیرند، برای جنبشهای جدید ضدسرمایهداری که بر دموکراسی و مشارکت تأکید دارند، درسهای چندانی برای یادگیری از کوبا وجود ندارد.
واقعیت این است که در نهایت، این جزیره تفسیری بسیار اقتدارگرایانه از سوسیالیسم نشان داد و اجازه داد همجنسگرایان سرکوب شوند (یک بار)، نقادی انکار شود و رژیمی ظهور کند که امروزه بر کوبا مسلط است، رژیمی که در آن گروه کوچکی از بوروکراتها و فرماندهان نظامی، اقتصاد را کنترل و مدیریت میکنند؛ آنان از ورود کوبا به بازار جهانی بهرهمند خواهند شد، نه اکثریت مردم کوبا.
فیدل در سال ۲۰۰۶ بیمار شد، و پس از آن نسبتاً کم سخن گفت. مرگ او با سوگواری در سرتاسر جهان سوم همراه خواهد بود، زیرا کوبا برای مدت زمانی مدید، امکان رهایی از سرکوب امپریالیستی را نمایندگی میکرد. بقای کوبا الهامبخش امید بود. با این همه، دولتی که کاسترو بنیان گذاشت، یادآور آن است که هر سوسیالیسمی که شایستهی نامش باشد، نیازمند دموکراسی عمیق و رادیکال است.
ترجمه: نقد اقتصاد سیاسی
این مقاله ترجمهای است از:
Mike Gonzalez, Fidel Castro (1926–۲۰۱۶), Jacobin, 27 Nov. 2016
دیدگاهتان را بنویسید