در عصرِ کارِ شناختي(1)، بهرهکشی همچون «کنترل ذهنی» جلوه ميكند. ما به کارآفرینانِ خودمان تبدیل میشویم، و زمان «آزاد» در خدمتِ «رقابت» قرار ميگيرد. این عصر، عصرِ حقارت کارگر است.
به یاد ميآورم چند سال پیش، قبل از نمایشگاه اکسپوی میلان (Expo)، در آکادمی هنرهای زیبای بررای میلان (Brera) تدریس ميکردم؛ دورهي دانشگاهی من به مفهوم «بیثباتی» (precarietà) اختصاص داده شده بود که البته موضوع نمایشگاه، موضوعِ درسها و بحثهای من در کلاس نيز بود، و بهطور ویژه، به بررسي «کارِ بيمزد»ي که به جوانان با عنوان {كار} «آزمايشگاهي» ارائه ميشد، اختصاص داشت. یکبار، پسری چینی که با وجودِ مشکلاتی در فهم زبان {ايتاليايي}، با دقت موضوع واحد درسیام را دنبال ميکرد (شاگردان خارجی هنگامي كه كلمات را در جريان درس نميفهمند، روی گوشی تلفن همراه خود تایپ ميکنند و بعد سرشان را به نشانه تایید تکان ميدهند)، به من گفت پیشنهاد «کاری رایگان» که از نمایشگاه اکسپومیلان داده شده بود، قبول کرده است. از او خواستم دلایلش را برای پذيرش این پيشنهاد كاري در کلاس توضیح دهد، و او دلیلي بسیار منطقی ارائه كرد. دانشجوی چيني من از روستايي در نزدیکی شانگهای ميآمد؛ او گمان ميكرد امکان تجربهای این چنین برای او فرصتي است که نباید از دست دهد. خودم را جای او گذاشتم. با خودم فکر کردم که اگر در بیست سالگی به من پیشنهاد کاری بيمزد براي نمایشگاه اکسپوی شانگهای برای مدت محدودي ميدادند، حتماً آن را تجربهی خیرهکنندهای ميدانستم که فقط چشمان تیز و جزماندیش منِ کارگر ميتوانست از پذیرش آن خودداری کند!
سرجیو بولونیا (Sergio Bologna) در «کار بيمزد و اقتصاد رویداد» مينویسد:
«در خانه بیگاری مادرتان برای شما اثبات شده است، رایگان کار ميکند و اين را امري متعارف ميداند! اما تفاوتی را در كنه آن حس ميکنید: پذیرش کار رایگان به این واقعیت بستگي دارد که آيا چیزی وجود دارد که پاداشش بیشتر از پرداخت و هزینهاش باشد، مثلاً محافظت از غم و اندوه، تشویش و تنهایی.»
من این نقل قول زیبا را در کتابی یافتم با عنوان «منطق استثمار»** اثر فدریکو گیچی (Federico Chicchi)، امانوئل لئوناردی (Leonardi Emanuele) و استفانو لوکارِللی (Stefano Lucarelli). آنها در این کتاب به برخی از جابهجاییهای مفهومی و نظری ِ مفهوم ارزش میپردازند. این کتاب از آن جهت مهم است که به واکاوی ِ مفهوم «دستيابی به یک روش برای شكلدهیِ آگاهانه و جمعی به فرآیندِ ساخت سوژه ی کار» در دوران بیثباتی ميپردازد. نويسندگان در این کتاب به بازتعریفِ چارچوبي مفهومی ميپردازند که بر مبناي آن ميتوانيم به درک دقیق و درستی از ساختِ زندگیِ کاری (کار بيمزد درون زندگی روزمره) دست یابیم، یعنی به نوعی همان «منطق نوین استثمار».
در مثالي كه از دانشجوی چینی آوردم، نشان داده ميشود که استنباط دستمزدِ بهموقع، یکسره از اذهان مشترک اين نسل زدوده شده است، ما این را در ذات ِحرکت اولین نسل کارگرانِ بیثبات نیز مشاهده ميكرديم.
برای درک این تحولِ کار که بهطور مخاطرهآمیزی خود را نمایان کرده، لازم است به عملکردِ وجودی و روانی زمانِ کار دقت كنيم. سه نویسندهي این کتاب از منظر ویژه و مشخص «کارِ» مارکس حرکت ميکنند که در پارهي ششم منتشرنشدهي سرمايه ارائه شده و در دههي 1970 در مرکز توجهات نظری بود.
مارکس در آن متن توضیح ميدهد که تاریخ سرمایهداری با گذار قاطع از تبعيت صوری(2) به تبعيت واقعی(3) در روابط بین سرمایه و کارگران مشخص ميشود. در دوران سرمايهداري اوليه(4)، در فازی که انباشت بدوی در آن رخ ميدهد، کار به عنوان عملي تحمیلی و رسمی، بهمنزلهي اعمال سلطهي نیرويی بیرحم، ارائه ميشود. استخراج ارزش اضافی، شکل استثمار مطلق است و برای استخراج ارزش اضافی، زمان کار افزایش پیدا ميکند. تودهی کارگرانی که بهجای گرسنگی کار را قبول ميکنند، گسترش ميیابد. با عبور از فاز اول به فاز دوم که مارکس آن را «كنترل واقعی» تعریف ميکند، قدرت از طریق ماشین اعمال میشود و رابطهای فنی بین سرمایه و کار برقرار ميشود. استثمار دیگر خود را به شکل مطلق آشکار نميکند، زیرا افزایش ارزش اضافی، به شیوهای نسبی، بدون افزایش زمان کار و بدون گسترش تعداد نیروی کار، صورت ميپذیرد. این فناوري است که امکان افزایش تولید، بهرهوری و ارزش اضافی را فراهم ميکند. ماشین ضربآهنگ خود را تحمیل ميکند و کارگر بخشی از زنجیرهای است که فعالیتها را معین ميكند. فعالیت کارگر موضوعِ «تبعیت»(5) است. این تبعيت عملی که بهصورت خودکار انجام ميشود، یک فرآیند درونی در رابطهی بین کارگر و ماشین است.
فکر ميکنم از زمانی که این مفهوم مارکسی برای این روزهایِ ما دوباره صورتبندي شده، سطح سومی از تبعيت نیز اضافه شده که شاید بتوانیم آن را با نام «كنترل ذهنی»(6) تعریف کنیم.
با این همه، نویسندگان کتابِ يادشده، مفهوم دقیقتر و پرکاربردتري را پیشنهاد ميدهند، مفهوم «نقشپذیری». از همان صفحات اول توضیح ميدهند که قرار نیست مفهومِ «نقشپذیری» (imprinting) جایگزین مفهوم «تبعیت» شود، ميتوان آن را تعینی ویژه از تبعیت در نظر گرفت که زمانی شکل ویژه خود را نشان میدهد که اساس کار همانا کار ذهنی (غیر مادی) است و خود را در كنترل قدرت عصبی، روانی و فکری نشان میدهد.
تابعكردن زمانِ کار از طریق ثبت مادیِ نشانههای ارتباطی به واسطهي دستگاه عصبی ـ روانی (ذهنی) افراد بررسی ميشود، به این معنی که حالت یا «حسی» که از طریق استثمار در زنجیرهی روانی و زبانیِ کارگران حک شده است، بررسی ميشود.
البته سرمایهداری همیشه تأثیری تعیینکننده بر صور گوناگون اندیشه، ادراک و عواطف اعمال کرده است. اما در تاریخ صنعتیِ گذشته، این تاثیر در حوزهی سیاسی و ایدئولوژیک، با توجه به فرآیند ارزشافزایی، همچون یک پدیدار با تمامی جوانبِ خارجیاش، مشاهده ميشد. امروزه، برعکس، این تأثیر به شكل مستقیمتری اعمال ميشودد. این موضوع، قبل از هر چیزی، از طریق القای ضربآهنگی است که از حوزهي فنی به حوزهي شناختی حاصل ميشود و سپس از «شناخت» به «حوزهی تولید» انتقال مييابد.
بگذارید واضحتر بگویم! ضربآهنگ، حتی سرعت و آهنگِ خود را در خط مونتاژِ سرمایه بر کار زنده تحمیل ميکند. اما این تأثیری نیست که عميق یا ارگانیک باشد؛ ميخواهم بگویم اين ضربآهنگعميق يا ارگانيك بهطور برگشتناپذیری همان ضربآهنگ «ذهنی» است که به آن اشاره کردیم. شتابی که خط مونتاژ به بدن کارگر ميدهد، تحمیلي است خارجی که بدن کارگران، اگر ميخواهند دستمزدی در پایان روز داشته باشند و در فلاكت شرایط پرولتریِ بیرون از کارخانه شريك نباشند، بايد بپذيرند. اما در فاز سرمایهداریِ نشانهشناختی (semiocapitalism) و کار غیرمادی، ضربآهنگ دیگر یک تحمیل بیرونی نیست که با مدت روز کاری به پایان برسد و بتواند با تغییرِ شغل به عقب برگردد. در سرمایهداری نشانهشناختی، ضربآهنگ شبکهي تولید در «سیستم عصبی» و در شیوهیِ سازماندهیِ شناخت حک ميشود. این «نقشپذیری» دارای ویژگیهای تنگاتنگ، عمیق و در بعضی اشکال بازگشتناپذير است.
این تحولِ ضربآهنگ بدن در بخشی از خط مونتاژ، تحولي موقت و سطحی نیست، بلکه جهشِ کارکردیِ سیستم عصبی و حالتهایِ شناختی را موجب ميشود. واژهي «جهش» در این مرحله، نشاندهندهی یک گذر معنایی مهم است، زیرا برخلاف تحول صرف، ریشه در حوزهي بیولوژیکی ِ ثبتشده در سطح ژنتیکی دارد و معنا ميبخشد. بنابراین به عنوان رویدادی ارائه ميشود که نميتوان آن را به تعلیق درآورد یا به عقب برگرداند.
سرمایه براي تحمیل این جهش تهاجمی، باید قبلا شرایط اجتماعی را که در آن عملکرد زمانِ کار رخ ميدهد، تغییر داده باشد؛ و این مهم از طریق انحلال تدريجی یا دستكم با بهحاشیهراندن شکل دستمزدیِ کار اتفاق ميافتد.
هنگامی که مقرراتزدایی از کار انجام ميشود، پاداشی جایگزین شده است: پاداشهایی مانند از بینرفتن اضطراب، اطمینان خاطر، وعده و فرصتی برای اجتماعیشدن (ادغام اجتماعی). اینها شرایطی ایجاد ميکنند كه کارگر بتواند (در واقع به اجبار بتواند) خود را به عنوان یک «کارآفرین» احساس و مدیریت کند. اولین اقدام برای مقرراتزدایی که منجر به بیثباتی ميشود، در حقیقت تغییر کارگر به یک عامل آزاد (free agent) است، او تبدیل میشود به کارآفرینِ رایگان برای خودش. این کارآفرینسازی به نابودی روابط همبستهی کارگران کمک میکند. زیرا هر یک از آنان یاد ميگیرند که برای خودشان بايد كار كنند و بهصورت فردی در برابر بازار پاسخگو باشند. در مرحلهي دوم، این الزام به کارآفرینشدن، شرایط را برای تحقير کارگر فراهم میکند. این تحقير، خصوصیت ذاتی پیوندهای دوگانهی بنیادینی است که نولیبرالیسم در حوزهی روانی جامعه تولید ميکند.
این پیوند دوگانه (در معناي بالینیای که باتسون *** (Bateson) به این اصطلاح اطلاق ميکند) عاملی است که دوگانهی اختلالات روانی و بی حسی روانی را ايجاد ميکند که در این کتاب با عبارات زير شرح داده شده است:
«بنابراین، در این پیوند دوگانه، دستور مطلق سرمایهداری معاصر نهفته است: 1. آنچه ميخواهی باش تا زمانیکه بر اساس استقلال خودت عمل میکنی؛ 2. نتایج اعمال شما درون سرمایه ، توسط سرمایه و درون قراردادهای آن قابل تغییر است.
این پیوند دوگانه و متناقض یک تلهي روانیِ ضمنی است و در مقرراتزدایی از کار اینگونه تعریف میشود که تا زمانیکه كارگر در چرخهی رقابت باشد، آزاد است. قلمرو آزادی کارگر در همپوشانی با قانون رقابت، در حوزهی زندگی روزمره وارد میشود. بنابراین سرخوردگی و تحقیر تبعاتي هستند که بهطور ساختاری به شکلِ کارِ بیثباتِ ذهنی ـ شناختی مربوط ميشوند.
مبحث «تحقیر» بخشی از میراثِ زبانیِ نقد مارکسیستی محسوب نميشود. اما به باور من در یک رقابت عمومی و ثابت و در شرایطِ خودکارآفرینیِ(7) کاذب، تحقیر موجب نوعی تسکین روانی میشود که در امتناع از پذیرشِ تبعیتِ پیشینی و حركت به سمت نوعی «استقلال» ظاهری تجلي مييابد.
آزادیِ کارآفرین هرگز آزادی نیست. از همه مهمتر نميتواند در شرایطي برابر با آنهایی که از رابطهاي ممتاز با امور مالی بهرهمند هستند و اساس قدرت واقعی را مدیریت ميکنند، رقابت کند. هر شخصی به آزادبودن و رقابتكردن دعوت ميشود و در این بازی، روح رقابت که در آن اکثریت بهطرز محتومي بازنده ميشوند، نومیدی و حقارت است.
نویسندگان (لوکارللی، گیچی، لئوناردی) در یکی از فصلهاي کتاب يادشده نتیجهگیری ميکنند که مسائل روانكاوانه در عصر صنعتی که خارج از واكاوي روابط تولید بررسي ميشد، به بخش جداییناپذیري از این واكاوي انتقادی تبدیل ميشود. طرحهای روانی، بخشی از پروسهی آگاهانهی ساخت سوژه، هستند. از آخرین بخش کتاب یک رویکرد روانکاوانه را به عنوان شرط عمل اجتماعی در زمانِ حاضر پیشنهاد ميدهد.
يادداشتها
* Franco BerardiBifo از چهرههای مطرح مارکسیسم اتونومیستی در ایتالیا، و از گردانندگان پيشين رادیو آلیس و مجلهي A- Traverso بود. او استاد هنرهای زیبا در میلان و متفکری است که مانند بسیاری از دل جنبشهای دههي 1970 در ایتالیا برخاسته است و مدتی در فرانسه در تبعید به سر ميبرد. نوشتهی فوق ترجمهای است از La mutazioneneoliberistaکه در دسامبر 2016 در مجلهي alfabeta2 منتشر شده است. آدرس سایت : https://www.alfabeta2.it/2016/12/25/la-mutazione-neoliberista/
*** Gregory Bateson انسانشناس، جامعهشناس و روانشناس انگلیسی، که همچنین در بسیاری از زمینه های دیگر (نشانهشناسی، زبانشناسی، سایبرنتیک …) نیز کار کرده است. نظریهی پیوند دوگانه او وضعیتی را توصیف می کند که در آن ارتباط بین دو نفر، با یک رابطه عاطفی عمیق وحدت مييابد. این جملهی معروف اوست : «زیبا و زشت و تحتاللفظی و استعاری، سالم و مجنون، شوخي و جدی … حتی عشق و نفرت، تماماً درونمايههایی هستند که از طرف علم نادیده گرفته شدهاند. اما اکنون، زمانی که شکافی بین مشکلاتِ ذهن و طبیعت به وجود آمد، آرام آرام به عنوان یک عامل تعیینکننده به تفکر رسمی در دسترس تبدیل شده است.»
1. Illavoro cognitive
2. commando formale
3. commando reale
4. Ilepoca proto- capitalista
5. Lasossunzione
6. Dominiomentale
7. Auto-imprenditorialita