برای دریافت نسخهی پی دی اف
کلیک کنید
به مناسبت سالگرد شهادت خسرو گلسرخی
«شهادت»، در معنای خاصش مفهومی الهیّاتی است، امّا گاهی مردم آنرا به معنایی عرفی به کار میبرند، و فارغ از موازین دینی، کسی را «شهید» مینامند. برای مثال، ماجرای محمد بوعزیزی را به یاد آورید؛ دستفروشی تونسی که خود را به آتش کشید و زمینهساز انقلاب تونس و جنبشهای بهار عربی در ۲۰۱۱ شد. از منظر دینی، خودکشی مصداقی از شهادت نیست، ولی مردم تونس، فارغ از این تحلیلها، او را «شهید» نامیدند[۱].
از نظر برخی ایرانیان، خسرو گلسرخی نیز یکی از «شهدا» در راه مبارزه با استبداد است. اما گلسرخی، حتا پیش از آنکه شهید نامیده شود، در همان جلسهی محاکمه، از سوی دیگر متهمان با القاب دیگری خوانده شد. ابراهیم فرهنگ رازی و شکوه میرزادگی، از متهمان دادگاه، این تعابیر را به طور ضمنی در مورد گلسرخی به کار بردند: «شیاد»، «به اصطلاح روشنفکر»، و «قهرمان پوشالی»[۲].
چند دهه به جلو بیاییم. در خرداد ۹۶، آیتالله مصطفی محقق داماد، حقوقدان برجسته، در سخنانی از خطر آمیزش «اسلام» و «مارکسیسم» به خدا پناه برد[۳]. البته احتمالاً فقهایی هم هستند که خود استاد را به آمیختن «اسلام» و «لیبرالیسم» متهم کنند و به خدا پناه ببرند. ولی جدا از این مسئله، بیتردید خسرو گلسرخی مصداق بارز کسی است که آیتالله را به پناه بردن به خدا واداشته است. گلسرخی، در دفاعیّاتش، هم به «مارکسیست-لننیست» بودنش میبالد، و هم از «مولی علی» و «مولی حسین» سخن میگوید.
اکنون پس از گذشت دههها، ما هم به امکانات کنش گلسرخی آگاهتریم، و هم به مخاطراتی که در رویکرد او نهفته است. به نظرم باید از نگاه غیرانتقادی به رویکرد گلسرخی پرهیز کرد. بهویژه که از دل آمیختن روایتی از اسلام و روایتی از مارکسیسم، بعدها فرقههایی تاریکاندیش و جزمگرا سربرآوردند. اما در مقابل، کنش گلسرخی سویههایی اصیل هم دارد که گفتمان حقوقدانانی مانند آیتالله محقق داماد نمیتواند پرتوی بر آن بیندازد. در این مقاله، در حد توانم میکوشم از آن سویههای اصیل مایهای برای اندیشهورزی بسازم.
یکم: مهم بودنِ آنچه «مهم نیست»
رئیس دادگاه: از شما خواهش میکنم از خودتان دفاع کنید.
گلسرخی : من دارم از خلقام دفاع میکنم.
رئیس: شما بهعنوان آخرین دفاع از خودتان دفاع بکنید و چیزی هم از من نپرسید. بهعنوان آخرین دفاع اخطار شد که مطالبی آنچه که به نفع خودتان میدانید در مورد اتهام بفرمایید.
گلسرخی: من به نفع خودم هیچی ندارم بگویم، من فقط به نفع خلقم حرف میزنم. اگر این آزادی وجود ندارد که من حرف بزنم میتوانم بنشینم.
رئیس: همانقدر آزادی دارید که از خودتان بهعنوان آخرین دفاع، دفاع کنید.
گلسرخی: من مینشینم.
گفتگوی بالا را هر کس یکبار بشنود، دیگر نمیتواند از خاطر ببرد. خسرو گلسرخی متّهم است. مدّتی قبل، «دادستان» کیفرخواستِ «رسمی» را خوانده است. در میان اتهامات گلسرخی، سوءقصد به جان شاه هم به چشم میخورد. پس از قرائتِ کیفرخواست «رسمی»، طیفور بطحائی، یکی دیگر از متّهمان، در جایگاهِ دفاع قرار میگیرد. سپس نوبت به گلسرخی میرسد. قبل از آنکه رئیس «دادگاه» سخن او را قطع کند، گلسرخی حدود پانزده دقیقه از «خلقش» دفاع کرده است. در واقع، گلسرخی به جای «دفاع»، «کیفرخواستِ رسمی» علیه خودش را با «کیفرخواستی مردمی» علیه رژیم شاهنشاهی پاسخ داده است. ماجرای دادگاه از تلویزیون پخش میشود. مردم، دو کیفرخواست را میشنوند؛ اولی به «نام شاهنشاه» علیه گلسرخی، و دومی به «نامِ نامیِ خلق» علیه شاهنشاه.
در این قسمت، میخواهم به نفع اهمیّت دفاع گلسرخی استدلال کنم. از منظر «مطالعات انتقادی»، دفاع او بس مهم است. برای نشان دادنِ این نکته، باید به ابتدا برگردیم؛ جایی که رئیس «دادگاه» سخن گلسرخی را قطع میکند. رئیس «دادگاه» میگوید: «از شما خواهش میکنم از خودتان دفاع کنید.» آیا او برحق است؟ آیا او حق دارد که گلسرخی را به دفاع از خودش وادارد؟
از منظر حقوقی، حق با رئیس «دادگاه» است. تردیدی در این نمیتوان کرد. در علم حقوق، قاعدهی مهمی داریم که بر اساس آن، گفتههای متّهم باید به اتهام مربوط باشد و در نتیجه، دادگاه میتواند اظهاراتِ «بیربط» را منع کند. این قاعده، خاص حقوق ایران نیست، و آنرا «قاعدهی ربط[۴]» مینامند. اظهارات متهم، و ادلّهی او، وقتی مرتبط محسوب میشود که یا در جهت نفی موضوع اتهام به کار بیاید، یا در جهت اثبات آن[۵]. این اولّین شرطیست که اظهارات متهم باید واجد باشد. در نتیجه، از منظر حقوقی، اظهارات گلسرخی کاملاً «بیربط» است. همانطور که رئیس «دادگاه» میگوید، او باید به جای «دفاع از خلق»، از خودش دفاع کند. از منظر حقوقی، اظهارات گلسرخی، نه به اثبات اتهام کمک میکند، و نه نفی اتّهام را محتملتر میسازد. پس، ظاهراً تذکر رئیس «دادگاه» بجا بود.
اکنون فضا برای طرح مدعای اصلیِ من مهیّاست: همهی اهمیّتِ دفاع گلسرخی، در بیاهمیّتیِ حقوقی آن است. به عبارت دیگر، گلسرخی حرفهایی «مربوط» میزند، درست به این دلیل که حرفهایش از نظر حقوقی بیربط محسوب میشوند. بیشتر توضیح میدهم.
در هر دادگاهی، قاضی واقعیّت را «برمیسازد». اوّلین گام برای «برساخت[۶]» واقعیّت، همین قاعدهی ربط است. قاعدهی ربط، در واقعیّت-آنچنان که در عالم واقع رُخ داده- دخالت میکند، و صرفاً بخشهایی از آن را برمیگزیند که قانون ماهوی از پیش مقرر کرده است[۷]. بدینسان، دیکتاتوری شاه، خفقان گسترده، و پیآمدهای منفی برخی برنامهها و سیاستهای اقتصادی، همگی باید از واقعیّت حذف شوند، و هیچیک جایی در «واقعیّت قضایی» ندارند. گلسرخی، همین اقتدار قانون در تعریف امر مربوط و امر بیربط را به پرسش میگیرد. به نظر او، امر مهم، درست همان چیزی است که قانون نمیگذارد شنیده شود. گلسرخی، معیارهای خودش را برای تفکیک امر مهم و امر بیاهمیّت دارد. او این معیارها را به «دادگاه» تحمیل میکند. او حدود پانزده دقیقه، از چیزهایی سخن میگوید که مهماند، ولو اینکه قانون آنها را بیربط بداند.
گلسرخی حقوقدان نبود. اما کنش او، به حقوقدانان میآموزد که با نگاهی انتقادی به «واقعیت قضایی»، در مورد این پرسشهای مهم بیندیشند: چرا باید «قانون» تعیین کند که چه چیزی مرتبط است و چه چیزی بیربط؟ اگر آنچه قانون بیربط میداند، از قضا مهمترین بخش ماجرا باشد، آنوقت چه؟ چرا باید اقتدار تفکیک «امر مرتبط» از «امر بیربط» را به طور غیرانتقادی به قانون سپُرد؟
دوم: قاضی به عنوان ضابط بازجو
رئیس دادگاه: از شما خواهش میکنم از خودتان دفاع کنید.
اجازه بدهید به چند لحظه قبل از این جمله برگردیم. پیش از این، گلسرخی حدود پانزده دقیقه، بیوقفه بر نظام سیاسی تاخته بود. عباس سماکار، یکی دیگر از متهمان، در کتابش نوشته که ساواک درست قبل از این جمله، یادداشتی را به رئیس دادگاه میرساند[۸]. رئیس دادگاه، پس از خواندن یادداشت به گلسرخی تذکر میدهد که فقط از خودش دفاع کند، و حرف غیرمربوط نزند. گزارش سماکار، معقول به نظر میرسد. به ویژه که بعدتر، هنگام دفاع کرامت دانشیان، رئیس دادگاه و دادستان مرتب در کلام او وقفه ایجاد میکنند.
اینجا رابطهی قاضی و بازجو، به کلی معکوس میشود، و قاضی میکوشد که بهعنوان «ضابطِ» بازجو، او را خشنود سازد تا بر احتمال پیشرفت خودش اضافه کند. در دادگاههای نظامی، خبری از «استقلال قضایی» نبود. بنا بر یک تعریف ساده، استقلال قضایی به این معناست که دادگاه بتواند تصمیمهایی بگیرد که از فشار سیاسی، بیرون از قوه قضائیّه، تاثیر نپذیرد[۹]. وقتی بازجو به قاضی میگوید که چه کند، دیگر استقلال قضایی هیچ معنای محصلی ندارد.
سماکار در مورد وکلا در کتابش نوشته است: « بعد وکلای تسخیری ما به صدا درآمدند که بیشترشان موکلان خود را متهم صدا میکردند و گاهی با تحقیر از آنان سخن میگفتند و این امکان را برای رئیس دادگاه فراهم میکردند که در این مورد به آنها تذکر بدهد و پایبندیِ ظاهری خود را به قوانین جزا و حقوق متهمین خاطرنشان کند»[۱۰]. بنابراین، «وکلای تسخیری» هم صرفاً بازیگرانی بودند که بازجو نقششان را نوشته بود.
سوم: از دادگاه علنی تا محاکمهی نمایشی
چرا دادگاه گلسرخی «علنی» برگزار شد؟ چرا آنرا از تلویزیون پخش کردند؟ چرا به خبرنگاران خارجی اجازه دادند در محاکمه حضور یابند؟ اینها، پرسشهای تاریخیِ مهمیاند، ولی هنوز اطلاعات کافی برای پاسخ دادن به آنها در دست نیست. در چنین وضعی، فقط میتوان چیزهایی را حدس زد. برخی از حدسها البته نامعقولاند، و برخی دیگر معقولتر. یکی از حدسهای معقول این است که ساواک، و به ویژه شخص پرویز ثابتی، رئیس ادارهی امنیّت داخلی، این ماجرا را طراحی کرد تا به شاه بقبولاند که خانوادهی شاهنشاهی را از خطری جدّی رهانیده است، و بدینسان، زمینه را برای افزایش قدرت خودش فراهم کند.[۱۱] بر اساس روایتی دیگر، ثابتی و اطرافیانش میخواستند با استفاده از این ماجرا، از قدرتِ افراد نزدیک به فرح پهلوی بکاهند. به هرروی، ماجرای دادگاه، و اعدام کرامت دانشیان و خسرو گلسرخی، اگرچه شاید بر قدرتِ ثابتی افزود، امّا ضربهای مهم به کل رژیم وارد کرد. اینجا به آستانهی فهم پدیدهای مخوف میرسیم. این پدیده را، با وامگیری از اصطلاحات پزشکی، میتوان «بیماریِ خودایمنی[۱۲]» نامید. این بیماری وقتی رخ میدهد که دستگاه مسئول امنیّتِ سیستم، تمام نیرویش را علیه خود سیستم به کار گیرد. در این وضع، با حالتی روبرو میشویم که نیروهای درون یک سیستم، علیه خود آن فعال میشود، و سیستم ایمنی، که قرار بود کل سیستم را مصون بدارد، ایمنیِ آن را مورد حمله قرار میدهد. به نظرم مفهوم «بیماریِ خودایمنی»، پرتوی بر برخی واقعیّتها در مورد رژیم شاه میاندازد.
پیشتر از واژهی «علنی» برای دادگاه گلسرخی استفاده کردم. امّا آیا این واژه را بهطور مناسب به کار بردهام؟ دادگاه وقتی علنی محسوب میشود که برای حضور افراد و رسانهها مانعی ایجاد نشود، و رسانهها بتوانند جریان دادرسی را، با رعایت حقوق متهم و بزهدیده، منتشر کنند. علنی بودنِ دادرسی، به این مفهوم، یکی از معیارهای دادرسیِ عادلانه است که در اسناد حقوق بشری پیشبینی شده است[۱۳]. ولی روشن است که محاکمهی گلسرخی، ربطی به دادرسی عادلانه ندارد. بنابراین، آیا مفهوم بهتری سراغ نداریم که تفاوت این دادگاه را با دادرسیهای عادلانه نشان دهد؟
چنین مفهومی در دست است. در واقع، دادرسیِ علنی، سایهای دهشتناک دارد که آنرا «محاکمهی نمایشی[۱۴]» مینامند. تعداد زیادی از محاکمههای نمایشی، از قضا در اتحاد جماهیر شوروی رخ داده است؛ کشوری که گلسرخی و یارانش، به آن نگاه انتقادی نداشتند. گریگوری زینوویف[۱۵]، از چهرههای مهم انقلاب اکتبر که بعدتر به دست استالین اعدام شد، در جملههای زیر، به خوبی مبنای محاکمهی نمایشی را بازمیگوید:
«تنها به یک شرط، شوروی بر میلیونها مشکلی که بر سر راهش وجود دارد، چیره خواهد شد: تا هنگامی که هدفِ آموزشِ سیاسیِ انبوهِ تودههای مردمی به طور مداوم به پیش رود. اگر مردمِ ما کاملاً بیاموزند که بین دوستان و دشمنانشان تفکیک بگذارند، چیزی برای ترس وجود ندارد. محاکمهی “انقلابیونِ سوسیالیست” باید گامی بلند به سوی آموزش سیاسیِ بیشترین تعداد تودهها در این کشور باشد، و چنین هم خواهد بود»[۱۶].
بنابراین، هدف محاکمهی نمایشی روشن است: نه حقیقت، نه عدالت؛ فقط آموزش مردم. در دادرسیِ عادلانه، قاضی میکوشد با در نظرگرفتن حقوق طرفین به واقعیتی راه یابد که پیشتر رخ داده است. نظر او به گذشته است و برای احراز آن سعی میکند. اما در محاکمهی نمایشی، قاضی آیندهنگر است؛ او بدون اینکه به وقایع گذشته وقعی نهد، صرفاً در پی این است که پیام ایدئولوژیکِ قدرت حاکم را در بدنهی اجتماع به نجوا درآورد.
چهارم: یک نمایش پسامدرن؟
در محاکمههای نمایشی، محاکمه در واقع صحنهی نمایشی به دقت سنجیده است. هرکس نقشی را بازی میکند که به او سپرده شده است. نقشها، همه در راستای پیامیاند که باید به مردم منتقل شود. بازجوها پیشتر به اندازهی کافی وقت دارند که با متهمان تمرین کنند. هیچ نکتهی کوچکی از نظر نمیافتد. اگر متهمی ناهمنوایی کند، بازجو از ابزارهای لازم برای همنواکردنِ او بهره میگیرد. متهم باید کاملاً به درون نقشش فرورود، و از خودش تهی شود. بازجو، کارگردان این نمایش است. حتا قاضی هم، فقط یک بازیگر دیگر است، که باید از پس نقشش به خوبی برآید.
اما آیا در محاکمهی گلسرخی هم چنین بود؟ دو متهم، گلسرخی و دانشیان، بدون هیچ ابراز ندامتی، به طور تام و تمام بر دستگاه حاکم تاختند. آیا این ناقض اصول محاکمهی نمایشی نیست؟ آیا ساواک این را پیشبینی نمیکرد؟ در ویکیپدیای فارسی، نویسنده به این پرسشها چنین پاسخ داده: « به نظر میرسید که گلسرخی ساواک را فریب داده باشد». اما این پاسخ، درست نیست. ساواک، در طول مدتها بازجویی، حتماً به خوبی گلسرخی و دانشیان را شناخته بود. دانشیان، حتا یکبار به بازجویش حمله کرده بود، و پیشبینیِ دفاعیات او و گلسرخی، کار سختی به نظر نمیرسید. چارهای نداریم جز اینکه بپذیریم ساواک رفتار گلسرخی و دانشیان را به خوبی پیشبینی میکرد. اما در این صورت، چرا آن دادگاه با حضور مردم و خبرنگاران برگزار شد؟
بگذارید کمی تصوّراتمان را تغییر دهیم. محاکمهی نمایشی، شاید به جای یک نمایش کلاسیک، نمایشی پسامدرن باشد. در این نمایش، اغلب بازیگران، یعنی بیشتر متهمان، وکلا و قضات، همان نقش سنجیدهای را بازی میکنند که از پیش، موبهمو برایشان مقرر شده است. اما دو بازیگر آزاد گذاشته میشوند تا هرچه میخواهند بگویند. نمایش طوری طراحی شده آنها حتا اگر خودشان هم باشند، باز همان کارکردی را دارند که نمایش میخواهد. در مورد آنان، چیزی مخوف روی میدهد: نقش آنها این است که خودشان باشند. میتوانند صادقانه حرف بزنند، ولی باز جزئی از نمایشاند. در دادگاه گلسرخی، اغلب متهمان ابراز ندامت کردند، و زمینهای فراهم ساختند که مورد «بخشایش ملوکانه» قرار بگیرند. دو تن از متهمان، گلسرخی و دانشیان، به طور تام و تمام نظام را زیر سؤال بردند، بدون اینکه هیچ ردی از پشیمانی در گفتههایشان به چشم بخورد. ساواک، با اظهارات این دو، میتوانست به شاه نشان دهد که مخالفانش مصمماند، و به هیچ روی سر سازشکاری ندارند.
اگر محاکمهی گلسرخی را نوعی نمایش پسامدرن در نظر بگیریم، شکی نیست که در زمان خودش نمایشی پیشرو بوده است. اما به نظرم، این دست نمایشها در عالم سیاست، این روزها بسیار رخ میدهد، و اندیشیدن دربارهی محاکمهی گلسرخی، فضایی فراهم میکند که در مورد این پدیده بهتر بیندیشیم. در بسیاری مواقع، کافی است که شما صادقانه ایدههایتان را بگویید، ولی توأمان بازیگری باشید در نمایشی که آدمهایی دیگر، برای تحقق منافعشان نوشتهاند. این سطرها را که مینویسم، مثالهای زیادی به ذهنم خطور میکند. مثلاً یک «فعال حقوق بشر» را در نظر بگیرید که «صادقانه» نظام سیاسیِ کشورش را نقد میکند، اما همزمان جزئی از نمایشی است که امریکا طراحی کرده تا به تحریم و جنگ، مشروعیّت بخشد. در این صورت، چه باید کرد؟ گلسرخی، تصمیم گرفت که صادقانه سخن بگوید. امروز که به گذشته مینگریم، تصمیم او را درست مییابیم. اما آیا همیشه اینطور است؟ آیا ناراحتکننده نیست که کسی صادقانه در نمایشی فریبکارانه بازی بخورد؟ نمایش پسامدرن سیاسی، از امکانی مخوف پرده برمیدارد: صداقت شما مانع نمیشود که به عنوان بازیگر مهمی در نمایشی ناصادقانه برگزیده شوید. باز میپرسم: در این حالت، چه باید کرد؟
پنجم: گریز از شباهت به دشمن
جایی، که خاطرم نیست کجا، خواندم که بهترین روش مبارزه با دشمن این است که شبیه او نشوی. آیا انقلابیون از این آموزه پیروی کردند؟ آیا آنان کوشیدند که به نظام استبدادی قبلی شباهت نیابند؟ ابتدا مثالی از کشوری دیگر میآورم. در ایتالیا، پس از سقوط فاشیسم، کسانی که به قدرت رسیدند به مسیری مغایر با سازوکارهای فاشیستی رانده شدند. به همین دلیل، پس از نظام کیفریِ سختگیرانهی فاشیستی، گرایشهای قدرتمندی به سوی تسامح و مدارا در نظام عدالت کیفری شکل گرفت[۱۷]. در ایران نیز در فضای نخستین سالهای بعد از انقلاب تلاشهایی صورت گرفت تا آیندهی ایران، مانند گذشته نشود. یک مثال مهم، بحثهایی ست که در مورد منع شکنجه در مجلس خبرگانِ قانون اساسی درگرفت. یکی از نمایندگان، استدلال کرد که ممنوعیتِ مطلق شکنجه، نارواست، و گاهی به خاطر «دفع افسد به فاسد»، میتوان به شکنجه متوسل شد. نائب رئیسِ وقت مجلس در پاسخ به این استدلال گفت: «توجه فرمایید که مسأله، راه چیزی باز شدن است. به محض اینکه این راه باز شد و خواستند کسی را که متهم به بزرگترین جرمها باشد یک سیلی بهش بزنند، مطمئن باشید به داغ کردن همهی افراد منتهی میشود، پس این راه را باید بست»[۱۸]. تجربهی شکنجههای ساواک، در نهایت باعث شد که شکنجه به طور مطلق در قانون اساسی ممنوع شود[۱۹]. منع حکومت نظامی، و محدود کردن صلاحیت دادگاه نظامی را هم میتوان بر همین اساس تحلیل کرد.
به هر روی، اگر بهترین روش مبارزه با دشمن، پرهیز از شباهت به او باشد، نظام عدالت کیفری باید درسهای بسیاری از محاکمهی گلسرخی بیاموزد. برخی از این درسها را اینطور میتوان فهرست کرد: محو محاکمههای نمایشی، مبارزه با هرگونه شکنجه، تضمین استقلال قضایی، تضمین استقلال وکلا و پیشگیری از بیماریِ خودایمنیِ سیاسی.
پینوشتها
[۱] برای مطالعهی متنی مهم در مورد کاربرد عرفی و سکولار مفاهیم دینی، رک:
Daniels, Timothy P.; Sharia Dynamics: Islamic Law and Sociopolitical Processes, Palgrave, 2017, chapter 2.
[۲] رک: سماکار، عباس: من یک شورشی هستم، شرکت کتاب لسآنجلس، چاپ دوم، زمستان ۱۳۸۵، بخش دوازدهم.
[۴] Relevance rule
[۵] Twining, William, Rethinking Evidence: Exploratory Essays, Second Edition, Cambridge University Press, 2006, p 121.
[۶] construction
[۷] برای مطالعهی متنی دقیق در این مورد، رک:
Nicolson, Donald; Truth, Reason and Justice: Epistemology and Politics in Evidence Discourse, Modern Law Review, Volume 57, Issue 5, 1994.
[۸] سماکار؛ پیشین.
[۹] Clark, Tom; The Limits of Judicial Independence, Cambridge University Press, 2011, p 5.
[۱۰] همان.
[۱۱] در این مورد، رک: فطانت، امیرحسین: یک فنجان چای بیموقع، شرکت کتاب، ۱۳۹۳، بخش آخر.
[۱۲] Autoimmune disease
[۱۳] رک: نیکوئی، سمیه: الزامات علنی بودن دادرسی در پرتو دادرسی عادلانه، مجله حقوقی دادگستری، پاییز و زمستان ۱۳۸۵، شماره ۵۶ و ۵۷.
[۱۴] show trial
[۱۵] Grigorii Zinov’ev
[۱۶] See: Jansen, Mark; A Show Trial under Lenin: The Trial of the Socialist Revolutionaries Moscow 1922, Martinus Nijhoff Publishers, 1982.
[۱۷] Melossi, Dario; The Cultural Embeddedness of Social Control:: Reflections on the Comparison of Italian and North-American Cultures Concerning Punishment; Theoretical Criminology 2001; 5; 403.
[۱۸] مهرپور، حسین؛ مختصر حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران، نشر دادگستر، چاپ پنجم، تابستان ۱۳۹۳، ص ۸۰.
[۱۹] البته، شکنجه در قانون اساسی، معنایی مضیقتر از آن دارد که امروزه در نوشتههای حقوق بشری میبینیم. در این نوشتهها، «مجازاتهای بدنی» هم شکنجه محسوب میشوند.
دیدگاهها
6 پاسخ به “تأملاتی دربارهی محاکمهی خسرو گلسرخی / مهدی سمائی”
نوشته مهدی سمائی که من ایشان را نمی شناسم و از پیشینه و مواضع سیاسی کنونی او آگاه نیستم و جز همین نوشته معیاری برای داوری یا اظهار نظر ندارم ولی کمترین احساسی که بر می انگیزد این است که سرشت یا هدف آن تأمل برانگیز است. در خلال این نوشته بی خبری های شگفت انگیزی به چشم می خورد که با توجه به آن ناگزیریم تصور کنیم که:
– نویسنده از نسل جوانی است که در آن زمانها حضور نداشته است
– منبع این نوشته به طور عمده محدود است به دو کتاب در باره این پرونده.
– ربط دادن موضوع با استنادی به محقق داماد (که اصلا نمی گوید محقق داماد چه گفته) فقدان مرزبندی میان جهل و علم و ارتجاع و پیشرفت از حد کمدی گذشته، درام را هم
پشت سر گذاشته و باردیگر در خوش بینانه ترین حالت بی خبری نویسنده را به اوج می رساند.
– بازتاب دادن تعبیرات رذیلانه یی که دو عنصر درهم شکسته و خودفروخته این پرونده به صورت«شیاد»، «به اصطلاح روشنفکر»، و «قهرمان پوشالی» به گلسرخی نسبت داده اند در حالی که اگر کسی حتی یک بار صحنه ابراهیم فرهنگ رازی را در محاکمه ببیند بدون شک در میان همه آنها «شیاد» و «شارلاتان» را شایسته او خواهد دانست. این که نویسنده با چه نیتی و به قصد روشن شدن چه موضوعی این تعبیرات را تکرار کرده ماهیت این نوشته را زیر سوال می برد.د
– ادعای این که «از دل [در] آمیختن روایتی از اسلام و روایتی از مارکسیسم، بعدها فرقههایی تاریکاندیش و جزمگرا سربرآوردن». این هم گویای بی خبری و بی دانشی شگفت آور دیگری است. کدام فرقه های تارک اندیش بعد از اظهارات گلسرخی اسلام و مارکسیسم را با هم آمیختند؟ حتی یک یا چند نمونه برجسته را نمی توان مثال زد؟ (مثال نزده چون وجود ندارد)
اما از این جزییات و بسیاری جزییات دیگر که باز خوش بینانه گویای آماتوریسم و خامی نوشته و نویسنده است از مهمترین عنصر تأمل برانگیز این نوشته، محتوایش و استدلالش و نحوه بررسی اش و نکته یی که به آن پرداخته و سرانجام در نفی محاکمات نمایشی لنگر انداخته نیست، بلکه ماهیتش در به بوته فراموشی سپردن امری است که اینی نوشته یک کلمه هم در موردش سخن نگفته است.
مهمترین نکته تأمل برانگیز این است که در میان همه ویژگیهای محاکمه یادشده، نویسنده به تأثیر سیاسی و اجتماعی نقشی که گلسرخی و دانشیان ایفا کردند نپرداخته است. در آن روزگار نیروهای رزمنده و انقلابی ایران بارها و بارها بیش از جانباختگانی مثل گلسرخی و دانشیان را تنها برای اجتماعی کردن و برانگیختن جامعه پرداخته بودند، ازجمله بنیانگذاران فداییان خلق و مجاهدین خلق تنها و تنها با این ایده و انگیزه آگاهانه به سوی چوبه های دار رفتند تا بذری را در جامعه بکارند که سرانجام به صورت قیام و بهمن۱۳۵۷ به ثمر رسید.
وقتی این مسأله اصلی دیده نمی شود، سرشت نوشته زیر سایه این پرسش قرار می گیرد که هدف از این واکاوی شبه پلیسی و ملاحظات جسته و گریخته چه بوده است؟
نوشته به صورتی درس مبارزه و استراتژی و تاکتیک می دهد که انگار گلسرخی و دانشیان کودکان نوآموزی و از ترفندهای دشمن بی خبر بودند تا نویسنده بعد از ۴۰سال به چنین کشف و شهودی نائل شود.
نویسنده و نوشته به قدری در سطحی گری و بی خبری غوطه ور است که انگار این دوتن از راهنمایی و همفکری رهبران دو سازمان فداییان خلق و مجاهدین خلق دو دیگر مبارزان انقلابی مجرب در زندانهای شاه بی بهره بودند.
گویی فریب خوردگانی احساساتی نقش ناخودآگاهی در یک محاکمه نمایشی ایفا کردند که نویسنده التفات پدرانه یی فرموده و می نویسد که رویکرد گلسرخی و دانشیان رویه های مثبتی هم دارد!
عجب؟! و این رویه های مثبت کدامند که ناگفته مانده اند.
نویسنده اگر می خواست به موضوعات محاکمات نمایشی بپردازد چرا راه دور رفته است؟
چرا محاکماتی که در پی وقایع سال ۸۸ برگزار شد و سخیف ترین و زبونانه ترین زانوزدنهای بی مایگان شریک در جنگ قدرت را به نمایش گذاشت مثال نزده و به آن نپرداخته است؟
یک نویسنده و روشنفکر مسئول وظیفه دارد که چه چیزی را در جامعه رواج دهد؟
تخطئه و زیر سوال بردن یکی از درخشانترین صحنه هایی که روشنفکران انقلابی ایران از کودتای ۲۹مرداد به بعد آفریده اند، همین امروز چه کمکی به جنبشی در جای جای ایران جریان دارد می تواند داشته باشد؟
با سلام
ابتدا سپاسگزارم که نوشتۀ بنده را مطالعه فرمودید، هرچند در ادامه استدلال می کنم که به نظر من، خیلی دقیق مطالعه نفرموده اید.
«نقد» شما، مجموعه ای است از ابراز «احساسات»، و اشاره به چند نکته. من طبیعتا در مورد احساسات جنابعالی کاری نمی توانم کرد، اما در مورد چند نکته ای که فرمودید، وظیفه دارم به نکاتی اشاره کنم.
پیش از هر چیز، به نظرم می رسد که جنابعالی از نسلی هستید که آن زمان به طور مستقیم شاهد ماجرا بوده اید، و مانند اغلب «پدران» و «نسل های قبل»، اظهارنظر در مورد مسائل آن دوره را ملک طلق خود می پندارید. من در مقابل، فکر می کنم نسل های بعدی هم می توانند در مورد این مسائل بیندیشند، و مالکیت انحصاری نسل های قبلی را بر حقیقت به پرسش بگیرند!
نکته اصلی در نوشته بنده، که به نظرم مورد توجه شما واقع نشده، این است: نوشته من در قلمرو «مطالعات حقوقی انتقادی» قرار می گیرد، و به هیچ روی در مقام بیان تحلیل ابعاد تاریخی ماجرا نبوده ام. من کوشیده ام از یک واقعه تاریخی، مایه ای بسازم برای بحثی در حیطه ی «مطالعات حقوقی انتقادی». روش شناسی این نوشته، همان روش شناسی مطالعات انتقادی در حقوق است، و صرفا در حد نیاز، به یافته های تاریخی رجوع کرده است.
بنابراین، من در پی این نبوده ام که با جزئیات تاریخی، آثار دفاعیات آنان را بنمایانم. با وجود این، اشاره من به «بیماری خود ایمنی سیاسی» آشکارا نشان می دهد که معتقدم دفاعیات آنان ضربه ای کاری به رژیم وارد کرد. آیا شما برداشت دیگری از متن دارید؟
در مورد سخنان آیت الله محقق داماد، ضمن اشاره در متن، فایل ویدئوی آن را در پانوشت آورده ام، تا علاقه مندان به خود سخنان ایشان رجوع کنند.
در مورد سویه های اصیل کار آنان، من به طور مبسوط استدلال کرده ام . از جمله نشان داده ام که گلسرخی و دانشیان «اقتدار قانون» را در تعریف امر مهم و غیر مهم، به پرسش گرفته اند، و این از منظر مطالعات انتقادی در حقوق، شاهکار است.
در مورد اظهارات فرهنگ رازی، روشن است که نوشته مدافع آن اظهارات نیست! به طور مشخص، در ابتدای نوشته، با نقل قول از آنان خواستم نشان بدهم که این القاب ناروا، حتا از همان جلسه شروع شده است.
در پایان، من کوشش کرده ام که با ابزارهای مطالعات انتقادی حقوقی، در مورد «سویه هایی» از آن ماجرا بیندیشم، و کار من، به رغم احترام عمیقی که برای گلسرخی قائلم، سرودن شعری حماسی نبوده است. طبیعتا اگر مرا بازخواست می کنید که چرا مقاله شما را ننوشته ام، باید خدمتتان عرض کنم که خود شما باید مقاله خودتان را بنویسید، و من صرفا می توانم افکار خودم را بپرورانم.
با احترام
سپاسگذارم که به فوریت پاسخ داده اید.
گو این که نمی خواهم گفتگو حول این موضوع به بحثی دوجانبه محدود شود. ناگزیرم بگویم که:
1. اگر احساسات و عواطف انقلابی و مردمی نسبت به ارزشهای انسانی که قهرمانان آزادی، با نثار جانهایشان ایجادش می کنند در چیزی که شما دیدگاه حقوقی-انتقادی می نامید، جرم نابخشودنی نباشد، بسیار خوشحالم که بعد از دهه ها احساسات و عواطفم نسبت به اندیشه و عملکرد آنان، توجه یک منتقد حقوقی که معلوم نیست چرا باید عاری از احساس و عاطفه به حقوق و انتقاد بپردازد را، جلب کرده است. هم چنین اگر پرسشی «پدرانه» را بر می تابید، بگذارید بپرسیم که چرا انتقاد به افکار و رویکردتان را چنین معنی می کنید که گویا به جای پروراندن افکار تان، باید مقاله مرا می نوشتید؟ این همان روحیه و رویکردی نیست که در ۴دهه گذشته به صورت یک فرهنگ می خواهند بر جامعه حاکم کنند و به همه جا تعمیم دهند؟
2. چرا همه جا «پدران» هستند که «فرزندان» را از عواطف و احساسات زودگذر پرهیز می دهند. این جا چرا «پسران»در برابر یک انتقاد ساده پدران را از «احساسات» برحذار دارند؟ از شواهد دنیای وارونه وارونه وارونه حاکم بر ما نیست. اما من از شما سپاسگزارم که جسارت پرداختن به این موضوع را به عمل تبدیل کرده اید و لابد می دانسته اید که با نقدهایی روبه رو خواهید شد. این جسارت و شجاعت شما حتی اگر اشتباهات شما بارها بیش از این می بود، ارزنده تر از تمام محتوای نوشته شماست.
3. بررسی هیچ چیز ملک طلق هیچ کس نیست.چنین چیزی نگفته ام و معنی انتقادم به نوشته شما این نیست. به خصوص دانش و همه دانشها که از نظر من باید رایگان و اجباری باشد و پژوهش که باید برایش سرمایه گذاری شود، اما نه برای خدمت به هدفهای نظام حاکم، برای کشف حقایق تاریخی و حقوقی و سیاسی و …
4. اگر دانش آموخته به ویژه حقوق در ایران بعد از انقلاب هستید، باید بگویم در نظام کنونی، از دانشهای نوین چیزی جز پوسته یی به دانشجویان ما نیاموخته اند و سطحی گری ویژگی بارز فارغ التحصیلان ایران بعد از انقلاب و پژوهشهای رنگارنگ آکنده از جعل و تحریف فرمایشی و سفارشی دستگاههای حاکم است. این گناه شما نیست. یکی از هزار و مشتی از خروار دستاوردهای نظام کنونی است.
5. کمبودهای فاحش در داده های نوشته شما که پایه نتیجه گیریهای حقوقی-انتقادی شما شده اند، بی پاسخ مانده اند. تلاش برای مطالعه دقیق و جامع یک واقعه تاریخی و به خصوص مراجعه به همه طرفها و شنیدن صحبت شاهدان دور و نزدیک آن واقعه کار مشکلی نبوده و کمتر حقوقدانی است که به کتابها اکتفا کند و از اعتبار گواهان زنده و شواهد میدانی بپرهیزد(از دستاوردهای تخریب دانش حقوق در نظام کنونی نیست؟).
۶. نکته اصلی که شما در نوشته از آن غافل بوده و در پاسختان آشکارا تغافل کرده اید، این است که اگر به دنبال بحث «خودایمنی سیاسی» بوده اید، محاکمه «گلسرخی-دانشیان»چرا نمونه یی تا این اندازه نامناسب و به شدت ناموفق را برگزیده اید؟ مگر این که قصد داشته باشید به یکی از دو نظام حاکم سابق (که وجود ندارد تا محتاج کمک شما باشد) و لاحق (که اکیدا به هر تخته پاره نیازمند است) کمکی کرده باشید: آخر اگر خودتان در مقاله تان می نویسید در «محاکمات نمایشی …قاضی …پیام ایدئولوژیکِ قدرت حاکم را در بدنهی اجتماع به نجوا در[می]آورد». اگر چنین بوده چرا در پاسخ من نوشته اید: «معتقدم دفاعیات آنان ضربه ای کاری به رژیم وارد کرد»! (به نظرتان این نمونه «خودایمنی سیاسی» یا اقدام به «خودکشی سیاسی نظام سابق» بود؟) حالا دوباره بنگرید که بین «گلسرخی-دانشیان» و «ساواک-دادسرای نظامی-دربار پهلوی»، کدامیک به آن چه می کردند آگاهتر بودند. با منطق دیادکتیک و رسوخ در عمق پنهان قضایا و با عینک انقلاب به این دو نتیجه بنگرید.
6. اجازه می دهید یک بار دیگر پاراگراف پایانی نوشته شما را با هم بخوانیم: «نظام عدالت کیفری باید درسهای بسیاری از محاکمهی گلسرخی بیاموزد. برخی از این درسها را اینطور میتوان فهرست کرد: محو محاکمههای نمایشی، مبارزه با هرگونه شکنجه، تضمین استقلال قضایی، تضمین استقلال وکلا و پیشگیری از بیماریِ خودایمنیِ سیاسی». کدام نوآموز نه حقوق و حقوق سیاسی، بلکه کدام دانش آموز دبیرستانی است که این نتیجه گیری شما را بخواند و احساس یا تردید نکند که نویسنده در حال تلاش برای مددرسانی به دستگاه قضاییه کنونی است؟ می خواسته اید به قوه قضاییه و قوانین و نظام کیفری بعد از انقلاب ایران که حتی در درون نظام از فساد آن به فغان آمده اند و در سطح جهانی بر فرون وسطایی بودن رویکرد و سرشت قوانین و روندهای جاری آن انگشت می گذارند چه درسی بدهید؟ مطمئنم هدفتان مشاوره دادن به آقای محمدجواد لاریجانی نبوده! ولی آخر ….. !!
7. سرانجام به گواهی پاسخ خودتان و نوشته تان، باید به تکرارو تأکید بگویم، بهترین نمونه برای هدفهایی که شما در نظر داشته اید، بررسی جامعی بود که می توانستید از محاکمه نمایشی بخش مغلوب حاکمیت بعد از وقایع سال۸۸ به دست بدهید. به نظرتان در مقام مقایسه این دو نمونه، عناصر و مایه های نمایشی پنهان و پیچیده و پرونده گلسرخی-دانشیان بیشتر بود یا کمتر؟ خوشبختانه منصف و معترفید تأثیرهایی که پرونده گلسرخی-دانشیان و نقش آفرینی آگاهانه و مختارانه آنها در صحنه یی که دشمن آراسته بود، بر سرنوشت آن حکومت تأثیری انکارناپذیر داشته است. اما آیا می توانید انکار کنید که نقش آفرینی اجباری و زانوزدنهای پلشت کسانی که خود بخشی از این حاکمیت بودند و جز برای بقا و دوام همین نظام تأثیر دیگری داشته است؟ اظهارنظرهای همان محکومان نمایشهای ۸۸ و کف زدن و سوت کشیدنهای تشویق آمیز امروزشان برای سرکوب اعتراضهای مردمی دیماه گذشته، به نظرتان ربطی به خودایمنی سیاسی دارد؟ یا ندارد؟ علت برگزیدن این یکی و وانهادن آن دیگری، چه سرشت رویکرد شما باشد، چه اشتباه و ناهوشیاری سیاسی شما، نتیجه را دگرگون نمی کند. این نمونه در موضوع و بر محور خودایمنی سیاسی، در تمامیت نوشته شما نقشی مهلک ایفا کرده و شما را فرسنگها فرسنگ از هدفتان که به نظرم هدف خوبی در راستای تخصص و آموخته هایتان بوده، دور و دورتر کرده است.
8. بنابراین به عنوان پتدی از«پدران» اگر تجربه «نسل های قبل» را برمی تابید، اگر میخواهید بررسی های حقوقی-انتقادی شما با مسائل مبتلابه جامعه و آن چه در کوچه و خیابان می گذرد، بیشتر مربوط باشد، خودتان محاسبه کنید که در سالگرد جانبازی آگاهانه و مختارانه گلسرخی-دانشیان، این دانش و پژوهش شما تا چه اندازه مددکار جامعه و تلاشها برای پیشرفت آن بوده و تا چه اندازه جدا از نیت و خواست قلبی و درونی شما، مددکار همین حاکمیت از آب در آمده است؟
هدف من فقط این بود و هست که نشان بدهم هر بررسی و پژوهشی، در این صحنه سیاسی مشخص، به چه کار می آید و به حساب کدام یک از دو طرف می ریزد. اگر خودتان از این بابت راضی و خشنود هستید که وظیفه یی که جامعه با دانش و امکانات پژوهشی که در اختیار شما قرار داده برآورده کرده اید، می توانید انتقادهای مرا ندیده بگیرید.
پاینده باشید.
با سلام مجدد
ابتدا بگویم که اگر خود من، انتشار مطلب در سایت هایی مانند «نقد اقتصاد سیاسی» را بر نشریات «علمی-پژوهشی» ترجیح می دهم، مهمترین دلیلش پرهیز از تک صدایی و مهیا کردن امکان نقد است.
نقد شما اکنون پای مطلب هست، و باقی مخاطبان می توانند مطلب و نقدها را بخوانند و از چند منظر به ماجرا بنگرند. معتقدم خود مقاله، حاوی پاسخ هایی به اغلب نکات شماست.
فقط مایلم به یک نکته اشاره کنم: ما در همین نظام آموزشی، حقوقدانان بسیار برجسته ای داریم. حتا کمی جلوتر بروم. کنش تعداد قابل توجهی از قضات ایرانی، به ویژه قضات نسل های جدیدتر که اغلب دارای تحصیلات تکمیلی هستند، با آنچه شما تصویر کرده اید، به کلی مغایر است. من به عنوان یک دانش آموخته حقوق، هیچ ابایی ندارم که آرایی را نقد کنم که با موازین حقوقی نمی خواند. در مقابل، نمی توانم انکار کنم که در همین سالها، با آرای بسیار دقیق و درستی هم روبرو شده ام. چند رای می خواهید برایتان ذکر کنم که قاضی، متهم را تبرئه کرده است به خاطر اینکه دلایل علیه متهم «به طور غیرمشروع تحصیل» شده اند؟ من که کل این مجموعه را می بینم، نمی توانم همه را به یک شکل داوری کنم. مایلم به طور موردی رایی را نقد کنم، و قوت رای دیگری را نشان دهم.
با احترام
با سپاس از مهدی خان سمائی که دریچه ای باز کرد به تاریخ تاریک و مبهم عصر پهلوی دوم چرا تاریک و مبهم دلیل اصلی به زعم من تحریف در سالهای اخیر است بهره بردیم
اگر دفاعیات خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان «از منظر مطالعات انتقادی در حقوق شاهکار است» خود این نوشته، به باور من، اگر چه نه شاهکار، اما دست کم، نمونه ای درخور از بازی های زبانی پسامدرن است، که وقتی در متنی با اهدافی سیاسی ظاهر می شوند، عمدتا چونان ابزاری برای پنهان کردن نکته ای اصلی زیر نکته یا نکاتی در ظاهر متین و در باطن تهی به کار گرفته می شوند.
«مطالعات حقوقی انتقادی» همان نکته ی متین در ظاهر و تهی در باطن است که امکان تخطئه ی یک رویداد تاریخی را بدست داده است؛ حتی اگر «روش شناسی این نوشته، همان روش شناسی مطالعات انتقادی در حقوق» باشد، و یا بحث «مطالعات حقوقی انتقادی» را وجه همت خود قرار داده باشد، گیرم در حد چند جمله، آن هم در شکل نصایح پدرانه، آن هم به کسانی که سعی شده است به آن ها سیمائی متفاوت از شبیه بودن به دشمن بخشیده شود. چه گونه؟ با عمده کردن منع شکنجه به طور مطلق، منع حکومت نظامی و محدود کردن صلاحیت دادگاه های نظامی در قانون اساسی.
بیایید ادعاها را با محک واقعیت بسنجیم. در متن آمده است: “از نظر برخی ایرانیان، خسرو گلسرخی نیز یکی از «شهدا» در راه مبارزه با استبداد است. اما گلسرخی، حتا پیش از آنکه شهید نامیده شود، در همان جلسه¬ی محاکمه، از سوی دیگر متهمان با القاب دیگری خوانده شد. ابراهیم فرهنگ رازی و شکوه میرزادگی، از متهمان دادگاه، این تعابیر را به طور ضمنی در مورد گلسرخی به کار بردند: «شیاد»، «به اصطلاح روشنفکر»، و «قهرمان پوشالی».” و سپس در بخش دیدگاه ها، در پاسخ به پرسش منتقد شماره یک که سوال کرده است: «نویسنده با چه نیتی و به قصد روشن شدن چه موضوعی «تعبیرات رذیلانه یی که دو عنصر درهم شکسته و خودفروخته این پرونده به گلسرخی نسبت داده اند را تکرار کرده است.» آمده است که: « در مورد اظهارات فرهنگ رازی، روشن است که نوشته مدافع آن اظهارات نیست. به طور مشخص، در ابتدای نوشته، با نقل قول از آنان خواستم نشان بدهم که این القاب ناروا، حتا از همان جلسه شروع شده است.» هر طور این پاسخ و آن گزاره را بالا و پائین بیندازیم نمی توانیم لزومی بر این تاکید بیابیم. این که این « القاب ناروا» از همان جلسه شروع شده است یا بعد بر هیچ ابهامی از متن پرتو نمی افکند. بلکه این تاکید عندالزوم برای طفره رفتن از پاسخ صریح به پرسش منتقد ابداع گردیده است.
در فراز دیگری از متن ما دوباره شاهد بازی های زبانی هستیم. این بار با بهره گیری از استعاره و توان آن در گسترش زبان تا مرز بی نهایت، ایجاد موقعیت های نامحدود و حتی خلق موقعیت های جدید. ما برای درک پدیده های ناشناخته یا کم تر شناخته شده پدیده های بیش تر شناخته شده را به خدمت می گیریم یا بنا به تعریف استعاره می کنیم، مثلا برای درک نوع خاصی از دادگاه که جنبه ای نمایشی دارد و کم تر شناخته شده است از استعاره ی تاتر و نمایش که بیش تر شناخته شده است استفاده می کنیم. با این وجود، «دادگاه نمایشی» نوعی دادگاه است شبیه به نمایش. در ترفند های کلامی از این شباهت بهره گرفته می شود و در یک چشم به هم زدن جای موضوع و محمول عوض می شود و نمایش (مستعارٌمنه) در موقعیت دادگاه (مستعارٌله) قرار می گیرد و در نتیجه دادگاهی که شبیه به نمایش است تبدیل می شود به نمایشی که موضوع اش دادگاه است، با نمایش نامه نویس، کارگردان، بازی گران و تماشاچی های خودش. این نمایش می تواند در شکل درام، کمیک، پلیسی یا حتی از نوع «بر سر دو راهی» باشد. در این نمایش می توان به خلق سناریوهائی دست زد که بنا به آن برای این که بازی اجانب را نخوری باید «ناصادق» باشی، و یا حتی می توان با طرح این سوال که «آیا ناراحت کننده نیست که کسی صادقانه در نمایشی فریب کارانه بازی بخورد؟» به جای قاطعیت «منطق ویژه ی موضوع ویژه» و یا «تحلیل مشخص از شرایط مشخص»، یعنی آن چه را که یک مبارز، خواه در صحنه ی چیده شده ی یک دادگاه نمایشی و خواه در هر موقعیتی دیگر باید در نظر گیرد، تخم تردید و دودلی را برنشاند.