نقد اقتصاد سیاسی

تأملاتی درباره‌­ی محاکمه­‌ی خسرو گلسرخی / مهدی سمائی

برای دریافت نسخه‌ی پی دی اف

samaei-on-golsoekhi

کلیک کنید

golsaorkhi

به مناسبت سالگرد شهادت خسرو گلسرخی

«شهادت»، در معنای خاصش مفهومی الهیّاتی است، امّا گاهی مردم آن‌­را به معنایی عرفی به کار می‌­برند، و فارغ از موازین دینی، کسی را «شهید» می‌­نامند. برای مثال، ماجرای محمد بوعزیزی را به یاد آورید؛ دستفروشی تونسی که خود را به آتش کشید و زمینه­ساز انقلاب تونس و جنبش‌های بهار عربی در 2011 شد. از منظر دینی، خودکشی مصداقی از شهادت نیست، ولی مردم تونس، فارغ از این تحلیل‌­ها، او را «شهید» نامیدند[1].

از نظر برخی ایرانیان، خسرو گلسرخی نیز یکی از «شهدا» در راه مبارزه با استبداد است. اما گلسرخی، حتا پیش از آن‌که شهید نامیده شود، در همان جلسه­‌ی محاکمه، از سوی دیگر متهمان با القاب دیگری خوانده شد. ابراهیم فرهنگ رازی و شکوه میرزادگی، از متهمان دادگاه، این تعابیر را به طور ضمنی در مورد گلسرخی به کار بردند: «شیاد»، «به اصطلاح روشنفکر»، و «قهرمان پوشالی»[2].

چند دهه به جلو بیاییم. در خرداد 96، آیت‌الله مصطفی محقق داماد، حقوقدان برجسته، در سخنانی از خطر آمیزش «اسلام» و «مارکسیسم» به خدا پناه برد[3]. البته احتمالاً فقهایی هم هستند که خود استاد را به آمیختن «اسلام» و «لیبرالیسم» متهم کنند و  به خدا پناه ببرند. ولی جدا از این مسئله، بی‌­تردید خسرو گلسرخی مصداق بارز کسی است که آیت‌­الله را به پناه بردن به خدا واداشته است. گلسرخی، در دفاعیّاتش، هم به «مارکسیست-لننیست» بودنش می‌­بالد، و هم از «مولی علی» و «مولی حسین» سخن می‌­گوید.

اکنون پس از گذشت دهه‌­ها، ما هم به امکانات کنش گلسرخی آگاه­‌تریم، و هم به مخاطراتی که در رویکرد او نهفته است. به نظرم باید از نگاه غیرانتقادی به رویکرد گلسرخی پرهیز کرد. به‌ویژه که از دل آمیختن روایتی از اسلام و روایتی از مارکسیسم، بعدها فرقه­‌هایی تاریک­‌اندیش و جزم‌­گرا سربرآوردند. اما در مقابل، کنش گلسرخی سویه‌­هایی اصیل هم دارد که گفتمان حقوقدانانی مانند آیت‌­الله محقق داماد نمی­‌تواند پرتوی بر آن بیندازد. در این مقاله، در حد توانم می‌­کوشم از آن سویه‌­های اصیل مایه‌­ای برای اندیشه‌­ورزی بسازم.

 

 

یکم: مهم بودنِ آنچه «مهم نیست»

رئيس دادگاه: از شما خواهش مي‌كنم از خودتان دفاع كنيد.

گلسرخي : من دارم از خلق‌ام دفاع مي‌كنم.

 رئيس: شما به‌عنوان آخرين دفاع از خودتان دفاع بكنيد و چيزي هم از من نپرسيد. به‌عنوان آخرين دفاع اخطار شد كه مطالبي آن‌چه كه به نفع خودتان مي‌دانيد در مورد اتهام بفرمایيد.

 گلسرخي: من به نفع خودم هيچي ندارم بگويم، من فقط به نفع خلقم‌ حرف مي‌زنم. اگر اين آزادي وجود ندارد كه من حرف بزنم مي‌توانم بنشينم.

 رئيس: همان‌قدر آزادي داريد كه از خودتان به‌عنوان آخرين دفاع،‌ دفاع كنيد.

گلسرخی: من می­‌نشینم.

گفتگوی بالا را هر کس یک­بار بشنود، دیگر نمی‌­تواند از خاطر ببرد. خسرو گلسرخی متّهم است. مدّتی قبل، «دادستان» کیفرخواستِ «رسمی» را خوانده است. در میان اتهامات گلسرخی، سوءقصد به جان شاه هم به چشم می‌­خورد. پس از قرائتِ کیفرخواست «رسمی»، طیفور بطحائی، یکی دیگر از متّهمان، در جایگاهِ دفاع قرار می­‌گیرد. سپس نوبت به گلسرخی می‌­رسد. قبل از آنکه رئیس «دادگاه» سخن او را قطع کند، گلسرخی حدود پانزده دقیقه از «خلقش» دفاع کرده است. در واقع، گلسرخی به جای «دفاع»، «کیفرخواستِ رسمی» علیه خودش را با «کیفرخواستی مردمی» علیه رژیم شاهنشاهی پاسخ داده است. ماجرای دادگاه از تلویزیون پخش می­‌شود. مردم، دو کیفرخواست را می‌­شنوند؛ اولی به «نام شاهنشاه» علیه گلسرخی، و دومی به «نامِ نامیِ خلق» علیه شاهنشاه.

در این قسمت، می­‌خواهم به نفع اهمیّت دفاع گلسرخی استدلال کنم. از منظر «مطالعات انتقادی»، دفاع او بس مهم است. برای نشان دادنِ این نکته، باید به ابتدا برگردیم؛ جایی که رئیس «دادگاه» سخن گلسرخی را قطع می­‌کند. رئیس «دادگاه» می­‌گوید: «از شما خواهش مي‌كنم از خودتان دفاع كنيد.» آیا او برحق است؟ آیا او حق دارد که گلسرخی را به دفاع از خودش وادارد؟

از منظر حقوقی، حق با رئیس «دادگاه» است. تردیدی در این نمی‌­توان کرد. در علم حقوق، قاعده‌­ی مهمی داریم که بر اساس آن، گفته­های متّهم باید به اتهام مربوط باشد و در نتیجه، دادگاه می‌­تواند اظهاراتِ «بی­‌ربط» را منع کند. این قاعده، خاص حقوق ایران نیست، و آن­‌را «قاعده‌­ی ربط[4]» می­‌نامند. اظهارات متهم، و ادلّه‌­ی او، وقتی مرتبط محسوب می­‌شود که یا در جهت نفی موضوع اتهام به کار بیاید، یا در جهت اثبات آن[5]. این اولّین شرطی‌­ست که اظهارات متهم باید واجد باشد. در نتیجه، از منظر حقوقی، اظهارات گلسرخی کاملاً «بی‌­ربط» است. همان‌طور که رئیس «دادگاه» می‌­گوید، او باید به جای «دفاع از خلق»، از خودش دفاع کند. از منظر حقوقی، اظهارات گلسرخی، نه به اثبات اتهام کمک می‌­کند، و نه نفی اتّهام را محتمل­‌تر می‌­سازد. پس، ظاهراً تذکر رئیس «دادگاه» بجا بود.

اکنون فضا برای طرح مدعای اصلیِ من مهیّاست: همه­‌ی اهمیّتِ دفاع گلسرخی، در بی‌­اهمیّتیِ حقوقی آن است. به عبارت دیگر، گلسرخی حرف­‌هایی «مربوط» می‌­زند، درست به این دلیل که حرف‌­هایش از نظر حقوقی بی‌­ربط­ محسوب می‌­شوند. بیش‌تر توضیح می­‌دهم.

در هر دادگاهی، قاضی واقعیّت را «برمی‌­سازد». اوّلین گام برای «برساخت[6]» واقعیّت، همین قاعده‌­ی ربط است. قاعده‌­ی ربط، در واقعیّت-آن‌چنان که در عالم واقع رُخ داده- دخالت می­‌کند، و صرفاً بخش­‌هایی از آن را برمی‌­گزیند که قانون ماهوی از پیش مقرر کرده است[7]. بدین­‌سان، دیکتاتوری شاه، خفقان گسترده، و پی‌آمدهای منفی برخی برنامه‌ها و سیاست‌های اقتصادی، همگی باید از واقعیّت حذف شوند، و هیچ‌­یک جایی در «واقعیّت قضایی» ندارند. گلسرخی، همین اقتدار قانون در تعریف امر مربوط و امر بی­‌ربط را به پرسش می‌­گیرد. به نظر او، امر مهم، درست همان چیزی است که قانون نمی‌­گذارد شنیده شود. گلسرخی، معیارهای خودش را برای تفکیک امر مهم و امر بی­‌اهمیّت دارد. او این معیارها را به «دادگاه» تحمیل می­‌کند. او حدود پانزده دقیقه، از چیزهایی سخن می­‌گوید که مهم‌­اند، ولو اینکه قانون آن‌ها را بی‌­ربط بداند.

گلسرخی حقوقدان نبود. اما کنش او، به حقوقدانان می‌­آموزد که با نگاهی انتقادی به «واقعیت قضایی»، در مورد این پرسش‌­های مهم بیندیشند: چرا باید «قانون» تعیین کند که چه چیزی مرتبط است  و چه چیزی بی‌­ربط؟ اگر آنچه قانون بی‌­ربط می‌­داند، از قضا مهم‌­ترین بخش ماجرا باشد، آن­‌وقت چه؟ چرا باید اقتدار تفکیک «امر مرتبط» از «امر بی‌­ربط» را به طور غیرانتقادی به قانون سپُرد؟

 

دوم: قاضی به عنوان ضابط بازجو

رئيس دادگاه: از شما خواهش مي‌كنم از خودتان دفاع كنيد.

اجازه بدهید به چند لحظه قبل از این جمله برگردیم. پیش از این، گلسرخی حدود پانزده دقیقه، بی­‌وقفه بر نظام سیاسی تاخته بود. عباس سماکار، یکی دیگر از متهمان، در کتابش نوشته که ساواک درست قبل از این جمله، یادداشتی را به رئیس دادگاه می‌­رساند[8]. رئیس دادگاه، پس از خواندن یادداشت به گلسرخی تذکر می­‌دهد که فقط از خودش دفاع کند، و حرف غیرمربوط نزند. گزارش سماکار، معقول به نظر می­‌رسد. به ویژه که بعدتر، هنگام دفاع کرامت دانشیان، رئیس دادگاه و دادستان مرتب در کلام او وقفه ایجاد می‌­کنند.

این‌جا رابطه‌­ی قاضی و بازجو، به کلی معکوس می‌­شود، و قاضی می‌­کوشد که به‌عنوان «ضابطِ» بازجو، او را خشنود سازد تا بر احتمال پیشرفت خودش اضافه کند. در دادگاه­‌های نظامی، خبری از «استقلال قضایی» نبود. بنا بر یک تعریف ساده، استقلال قضایی به این معناست که دادگاه بتواند تصمیم‌­هایی بگیرد که از فشار سیاسی، بیرون از قوه قضائیّه، تاثیر نپذیرد[9]. وقتی بازجو به قاضی می­‌گوید که چه کند، دیگر استقلال قضایی هیچ معنای محصلی ندارد.

سماکار در مورد وکلا در کتابش نوشته است: « بعد وکلای تسخیری ما به صدا درآمدند که بیش‌ترشان موکلان خود را متهم صدا می­کردند و گاهی با تحقیر از آنان سخن می‌­گفتند و این امکان را برای رئیس دادگاه فراهم می‌­کردند که در این مورد به آنها تذکر بدهد و پایبندیِ ظاهری خود را به قوانین جزا و حقوق متهمین خاطرنشان کند»[10]. بنابراین، «وکلای تسخیری» هم صرفاً بازیگرانی بودند که بازجو نقش‌شان را نوشته بود.

 

 

سوم: از دادگاه علنی تا محاکمه‌­ی نمایشی

چرا دادگاه گلسرخی «علنی» برگزار شد؟ چرا آن‌­را از تلویزیون پخش کردند؟ چرا به خبرنگاران خارجی اجازه دادند در محاکمه حضور یابند؟ این‌ها، پرسش‌­های تاریخیِ مهمی­‌اند، ولی هنوز اطلاعات کافی برای پاسخ دادن به آنها در دست نیست. در چنین وضعی، فقط می­‌توان چیزهایی را حدس زد. برخی از حدس­‌ها البته نامعقول‌­اند، و برخی دیگر معقول‌­تر. یکی از حدس‌­های معقول این است که ساواک، و به ویژه شخص پرویز ثابتی، رئیس اداره‌­ی امنیّت داخلی، این ماجرا را طراحی کرد تا به شاه بقبولاند که خانواده‌­ی شاهنشاهی را از خطری جدّی رهانیده است، و بدین­‌سان، زمینه را برای افزایش قدرت خودش فراهم کند.[11] بر اساس روایتی دیگر، ثابتی و اطرافیانش می­‌خواستند با استفاده از این ماجرا، از قدرتِ افراد نزدیک به فرح پهلوی بکاهند. به هرروی، ماجرای دادگاه، و اعدام کرامت دانشیان و خسرو گلسرخی، اگرچه شاید بر قدرتِ ثابتی افزود، امّا ضربه­‌ای مهم به کل رژیم وارد کرد.  این‌جا به آستانه­ی فهم پدیده‌­ای مخوف می­رسیم. این پدیده را، با وام‌­گیری از اصطلاحات پزشکی، می‌­توان «بیماریِ خودایمنی[12]» نامید. این بیماری وقتی رخ می­‌دهد که دستگاه مسئول امنیّتِ سیستم، تمام نیرویش را علیه خود سیستم به کار گیرد. در این وضع، با حالتی روبرو می‌­شویم که نیروهای درون یک سیستم، علیه خود آن فعال می‌­شود، و سیستم ایمنی، که قرار بود کل سیستم را مصون بدارد، ایمنیِ آن را مورد حمله قرار می‌­دهد. به نظرم مفهوم «بیماریِ خودایمنی»، پرتوی بر برخی واقعیّت‌­ها در مورد رژیم شاه می‌­اندازد.

پیش‌تر از واژه­‌ی «علنی» برای دادگاه گلسرخی استفاده کردم. امّا آیا این واژه را به‌طور مناسب به کار برده‌­ام؟ دادگاه وقتی علنی محسوب می­‌شود که برای حضور افراد و رسانه‌­ها مانعی ایجاد نشود، و رسانه‌­ها بتوانند جریان دادرسی را، با رعایت حقوق متهم و بزه‌­دیده، منتشر کنند. علنی بودنِ دادرسی، به این مفهوم، یکی از معیارهای دادرسیِ عادلانه است که در اسناد حقوق بشری پیش‌­بینی شده است[13]. ولی روشن است که محاکمه­‌ی گلسرخی، ربطی به دادرسی عادلانه ندارد. بنابراین، آیا مفهوم بهتری سراغ نداریم که تفاوت این دادگاه را با دادرسی‌­های عادلانه نشان دهد؟

چنین مفهومی در دست است. در واقع، دادرسیِ علنی، سایه‌­ای دهشتناک دارد که آن‌­را «محاکمه‌­ی نمایشی[14]» می­‌نامند. تعداد زیادی از محاکمه­‌های نمایشی، از قضا در اتحاد جماهیر شوروی رخ داده است؛ کشوری که گلسرخی و یارانش، به آن نگاه انتقادی نداشتند. گریگوری زینوویف[15]، از چهره­‌های مهم انقلاب اکتبر که بعدتر به دست استالین اعدام شد، در جمله‌­های زیر، به خوبی مبنای محاکمه‌­ی نمایشی را بازمی‌­گوید:

«تنها به یک شرط، شوروی بر میلیون‌ها مشکلی که بر سر راهش وجود دارد، چیره خواهد شد: تا هنگامی که هدفِ آموزشِ سیاسیِ انبوهِ توده­‌های مردمی به طور مداوم به پیش رود. اگر مردمِ ما کاملاً بیاموزند که بین دوستان و دشمنانشان تفکیک بگذارند، چیزی برای ترس وجود ندارد. محاکمه‌­ی «انقلابیونِ سوسیالیست» باید گامی بلند به سوی آموزش سیاسیِ بیش‌ترین تعداد توده‌­ها در این کشور باشد، و چنین هم خواهد بود»[16].

بنابراین، هدف محاکمه‌­ی نمایشی روشن است: نه حقیقت، نه عدالت؛ فقط آموزش مردم. در دادرسیِ عادلانه، قاضی می­‌کوشد با در نظرگرفتن حقوق طرفین به واقعیتی راه یابد که پیش‌تر رخ داده است. نظر او به گذشته است و برای احراز آن سعی می­‌کند. اما در محاکمه­‌ی نمایشی، قاضی آینده‌­نگر است؛ او بدون این‌که به وقایع گذشته وقعی نهد، صرفاً در پی این است که پیام ایدئولوژیکِ قدرت حاکم را در بدنه‌­ی اجتماع به نجوا درآورد.

چهارم: یک نمایش پسامدرن؟

در محاکمه­‌های نمایشی، محاکمه در واقع صحنه‌­ی نمایشی به دقت سنجیده است. هرکس نقشی را بازی­ می‌­کند که به او سپرده شده است. نقش‌­ها، همه در راستای پیامی‌­اند که باید به مردم منتقل شود. بازجوها پیش‌تر به اندازه­‌ی کافی وقت دارند که با متهمان تمرین کنند. هیچ نکته‌­ی کوچکی از نظر نمی‌­افتد. اگر متهمی ناهمنوایی کند، بازجو از ابزارهای لازم برای همنواکردنِ او بهره می­‌گیرد. متهم باید کاملاً به درون نقشش فرورود، و از خودش تهی شود. بازجو، کارگردان این نمایش است. حتا قاضی هم، فقط یک بازیگر دیگر است، که باید از پس نقشش به خوبی برآید.

اما آیا در محاکمه­‌ی گلسرخی هم چنین بود؟ دو متهم، گلسرخی و دانشیان، بدون هیچ ابراز ندامتی، به طور تام و تمام بر دستگاه حاکم تاختند. آیا این ناقض اصول محاکمه‌­ی نمایشی نیست؟ آیا ساواک این را پیش‌­بینی نمی­کرد؟ در ویکی­پدیای فارسی، نویسنده به این پرسش‌­ها چنین پاسخ داده: « به نظر می‌رسید که گلسرخی ساواک را فریب داده باشد». اما این پاسخ، درست نیست. ساواک، در طول مدت‌ها بازجویی، حتماً به خوبی گلسرخی و دانشیان را شناخته بود. دانشیان، حتا یک­بار به بازجویش حمله کرده بود، و پیش‌­بینیِ دفاعیات او و گلسرخی، کار سختی به نظر نمی‌­رسید. چاره‌­ای نداریم جز اینکه بپذیریم ساواک رفتار گلسرخی و دانشیان را به خوبی پیش‌­بینی می­کرد. اما در این صورت، چرا آن دادگاه با حضور مردم و خبرنگاران برگزار شد؟

بگذارید کمی تصوّرات‌مان را تغییر دهیم. محاکمه‌­ی نمایشی، شاید به جای یک نمایش کلاسیک، نمایشی پسامدرن باشد. در این نمایش، اغلب بازیگران، یعنی بیش‌تر متهمان، وکلا و قضات، همان نقش سنجیده‌­ای را بازی می­کنند که از پیش، موبه‌مو برای‌شان مقرر شده است. اما دو بازیگر آزاد گذاشته می­‌شوند تا هرچه می­خواهند بگویند. نمایش طوری طراحی شده آنها حتا اگر خودشان هم باشند، باز همان کارکردی را دارند که نمایش می‌­خواهد. در مورد آنان، چیزی مخوف روی می‌­دهد: نقش آن‌ها این است که خودشان باشند. می­توانند صادقانه حرف بزنند، ولی باز جزئی از نمایش­‌اند. در دادگاه گلسرخی، اغلب متهمان ابراز ندامت کردند، و زمینه­‌ای فراهم ساختند که مورد «بخشایش ملوکانه» قرار بگیرند. دو تن از متهمان، گلسرخی و دانشیان، به طور تام و تمام نظام را زیر سؤال بردند، بدون این‌که هیچ ردی از پشیمانی در گفته­‌هایشان به چشم بخورد. ساواک، با اظهارات این دو، می‌­توانست به شاه نشان دهد که مخالفانش مصمم‌­اند، و به هیچ روی سر سازشکاری ندارند.

اگر محاکمه‌­ی گلسرخی را نوعی نمایش پسامدرن در نظر بگیریم، شکی نیست که در زمان خودش نمایشی پیشرو بوده است. اما به نظرم، این دست نمایش‌­ها در عالم سیاست، این روزها بسیار رخ می‌­دهد، و اندیشیدن درباره‌­ی محاکمه­‌ی گلسرخی، فضایی فراهم می­کند که در مورد این پدیده بهتر بیندیشیم. در بسیاری مواقع، کافی است که شما صادقانه ایده­‌هایتان را بگویید، ولی توأمان بازیگری باشید در نمایشی که آدم­‌هایی دیگر، برای تحقق منافع‌شان نوشته‌­اند. این سطرها را که می‌­نویسم، مثال‌­های زیادی به ذهنم خطور می­کند. مثلاً یک «فعال حقوق بشر» را در نظر بگیرید که «صادقانه» نظام سیاسیِ کشورش را نقد می­‌کند، اما همزمان جزئی از نمایشی است که امریکا طراحی کرده تا به تحریم و جنگ، مشروعیّت بخشد. در این صورت، چه باید کرد؟ گلسرخی، تصمیم گرفت که صادقانه سخن بگوید. امروز که به گذشته می­‌نگریم، تصمیم او را درست می­‌یابیم. اما آیا همیشه این­طور است؟ آیا ناراحت­‌کننده نیست که کسی صادقانه در نمایشی فریبکارانه بازی بخورد؟ نمایش پسامدرن سیاسی، از امکانی مخوف پرده برمی­‌دارد: صداقت شما مانع نمی­‌شود که به عنوان بازیگر مهمی در نمایشی ناصادقانه برگزیده شوید. باز می­‌پرسم: در این حالت، چه باید کرد؟

پنجم: گریز از شباهت به دشمن

جایی، که خاطرم نیست کجا، خواندم که بهترین روش مبارزه با دشمن این است که شبیه او نشوی.  آیا انقلابیون از این آموزه پیروی کردند؟ آیا آنان کوشیدند که به نظام استبدادی قبلی شباهت نیابند؟ ابتدا مثالی از کشوری دیگر می­‌آورم. در ایتالیا، پس از سقوط فاشیسم، کسانی که به قدرت رسیدند به مسیری مغایر با سازوکارهای فاشیستی رانده شدند. به همین دلیل، پس از نظام کیفریِ سخت‌گیرانه‌­ی فاشیستی، گرایش­‌های قدرتمندی به سوی تسامح و مدارا در نظام عدالت کیفری شکل گرفت[17]. در ایران نیز در فضای نخستین سال‌های بعد از انقلاب تلاش‌هایی صورت گرفت تا آینده­‌ی ایران، مانند گذشته نشود. یک مثال مهم، بحث­‌هایی ست که در مورد منع شکنجه در مجلس خبرگانِ قانون اساسی درگرفت. یکی از نمایندگان، استدلال ­کرد که ممنوعیتِ مطلق شکنجه، نارواست، و گاهی به خاطر «دفع افسد به فاسد»، می­‌توان به شکنجه متوسل شد. نائب رئیسِ وقت مجلس در پاسخ به این استدلال گفت: «توجه فرمایید که مسأله، راه چیزی باز شدن است. به محض اینکه این راه باز شد و خواستند کسی را که متهم به بزرگ‌ترین جرم‌­ها باشد یک سیلی بهش بزنند، مطمئن باشید به داغ کردن همه‌ی افراد منتهی می­شود، پس این راه را باید بست»[18]. تجربه‌­ی شکنجه­‌های ساواک، در نهایت باعث شد که شکنجه به طور مطلق در قانون اساسی ممنوع شود[19]. منع حکومت نظامی، و محدود کردن صلاحیت دادگاه نظامی را هم می‌­توان بر همین اساس تحلیل کرد.

به هر روی، اگر بهترین روش مبارزه با دشمن، پرهیز از شباهت به او باشد، نظام عدالت کیفری باید درس­‌های بسیاری از محاکمه­‌ی گلسرخی بیاموزد. برخی از این درس‌­ها را این‌­طور می­‌توان فهرست کرد: محو محاکمه­‌های نمایشی، مبارزه با هرگونه شکنجه، تضمین استقلال قضایی، تضمین استقلال وکلا  و پیشگیری از بیماریِ خودایمنیِ سیاسی.

 

پی‌نوشت‌ها 

[1]  برای مطالعه‌­ی متنی مهم در مورد کاربرد عرفی و سکولار مفاهیم دینی، رک:

Daniels, Timothy P.; Sharia Dynamics: Islamic Law and Sociopolitical Processes, Palgrave, 2017, chapter 2.

[2]  رک: سماکار، عباس: من یک شورشی هستم، شرکت کتاب لس­آنجلس، چاپ دوم، زمستان 1385، بخش دوازدهم.

[3] http://simafekr.org/video/%D9%87%D9%85%DA%86%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D8%B1%D8%A7-%D8%AC%D8%AF%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA/

[4] Relevance rule

[5] Twining, William, Rethinking Evidence: Exploratory Essays, Second Edition, Cambridge University Press, 2006, p 121.

[6] construction

[7]  برای مطالعه‌­ی متنی دقیق در این مورد، رک:

Nicolson, Donald; Truth, Reason and Justice: Epistemology and Politics in Evidence Discourse, Modern Law Review, Volume 57, Issue 5, 1994.

[8]  سماکار؛ پیشین.

[9] Clark, Tom; The Limits of Judicial Independence, Cambridge University Press, 2011, p 5.

[10]  همان.

[11]  در این مورد، رک: فطانت، امیرحسین: یک فنجان چای بی­موقع، شرکت کتاب، 1393، بخش آخر.

[12] Autoimmune disease

[13]  رک: نیکوئی، سمیه: الزامات علنی بودن دادرسی در پرتو دادرسی عادلانه، مجله حقوقی دادگستری، پاییز و زمستان 1385، شماره 56 و 57.

[14] show trial

[15] Grigorii Zinov’ev

[16] See: Jansen, Mark; A Show Trial under Lenin: The Trial of the Socialist Revolutionaries Moscow 1922, Martinus Nijhoff Publishers, 1982.

[17] Melossi, Dario; The Cultural Embeddedness of Social Control:: Reflections on the Comparison of Italian and North-American Cultures Concerning Punishment; Theoretical Criminology 2001; 5; 403.

[18]  مهرپور، حسین؛ مختصر حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران، نشر دادگستر، چاپ پنجم، تابستان 1393، ص 80.

[19]  البته، شکنجه در قانون اساسی، معنایی مضیق‌­تر از آن دارد که امروزه در نوشته­‌های حقوق بشری می­بینیم. در این نوشته­‌ها، «مجازات­‌های بدنی» هم شکنجه محسوب می­‌شوند.

برچسب‌ها: , , , , ,

6 پاسخ

  1. نوشته مهدي سمائي كه من ايشان را نمي شناسم و از پيشينه و مواضع سياسي كنوني او آگاه نيستم و جز همين نوشته معياري براي داوري يا اظهار نظر ندارم ولي كمترين احساسي كه بر مي انگيزد اين است كه سرشت يا هدف آن تأمل برانگيز است. در خلال اين نوشته بي خبري هاي شگفت انگيزي به چشم مي خورد كه با توجه به آن ناگزيريم تصور كنيم كه:
    – نويسنده از نسل جواني است كه در آن زمانها حضور نداشته است
    – منبع اين نوشته به طور عمده محدود است به دو كتاب در باره اين پرونده.
    – ربط دادن موضوع با استنادي به محقق داماد (كه اصلا نمي گويد محقق داماد چه گفته) فقدان مرزبندي ميان جهل و علم و ارتجاع و پيشرفت از حد كمدي گذشته، درام را هم
    پشت سر گذاشته و بارديگر در خوش بينانه ترين حالت بي خبري نويسنده را به اوج مي رساند.
    – بازتاب دادن تعبيرات رذيلانه يي كه دو عنصر درهم شكسته و خودفروخته اين پرونده به صورت«شیاد»، «به اصطلاح روشنفکر»، و «قهرمان پوشالی» به گلسرخي نسبت داده اند در حالي كه اگر كسي حتي يك بار صحنه ابراهيم فرهنگ رازي را در محاكمه ببيند بدون شك در ميان همه آنها «شياد» و «شارلاتان» را شايسته او خواهد دانست. اين كه نويسنده با چه نيتي و به قصد روشن شدن چه موضوعي اين تعبيرات را تكرار كرده ماهيت اين نوشته را زير سوال مي برد.د
    – ادعاي اين كه «از دل [در] آمیختن روایتی از اسلام و روایتی از مارکسیسم، بعدها فرقه­‌هایی تاریک­‌اندیش و جزم‌­گرا سربرآوردن». اين هم گوياي بي خبري و بي دانشي شگفت آور ديگري است. كدام فرقه هاي تارك انديش بعد از اظهارات گلسرخي اسلام و ماركسيسم را با هم آميختند؟ حتي يك يا چند نمونه برجسته را نمي توان مثال زد؟ (مثال نزده چون وجود ندارد)
    اما از اين جزييات و بسياري جزييات ديگر كه باز خوش بينانه گوياي آماتوريسم و خامي نوشته و نويسنده است از مهمترين عنصر تأمل برانگيز اين نوشته، محتوايش و استدلالش و نحوه بررسي اش و نكته يي كه به آن پرداخته و سرانجام در نفي محاكمات نمايشي لنگر انداخته نيست، بلكه ماهيتش در به بوته فراموشي سپردن امري است كه ايني نوشته يك كلمه هم در موردش سخن نگفته است.
    مهمترين نكته تأمل برانگيز اين است كه در ميان همه ويژگيهاي محاكمه يادشده، نويسنده به تأثير سياسي و اجتماعي نقشي كه گلسرخي و دانشيان ايفا كردند نپرداخته است. در آن روزگار نيروهاي رزمنده و انقلابي ايران بارها و بارها بيش از جانباختگاني مثل گلسرخي و دانشيان را تنها براي اجتماعي كردن و برانگيختن جامعه پرداخته بودند، ازجمله بنيانگذاران فداييان خلق و مجاهدين خلق تنها و تنها با اين ايده و انگيزه آگاهانه به سوي چوبه هاي دار رفتند تا بذري را در جامعه بكارند كه سرانجام به صورت قيام و بهمن1357 به ثمر رسيد.
    وقتي اين مسأله اصلي ديده نمي شود، سرشت نوشته زير سايه اين پرسش قرار مي گيرد كه هدف از اين واكاوي شبه پليسي و ملاحظات جسته و گريخته چه بوده است؟
    نوشته به صورتي درس مبارزه و استراتژي و تاكتيك مي دهد كه انگار گلسرخي و دانشيان كودكان نوآموزي و از ترفندهاي دشمن بي خبر بودند تا نويسنده بعد از 40سال به چنين كشف و شهودي نائل شود.
    نويسنده و نوشته به قدري در سطحي گري و بي خبري غوطه ور است كه انگار اين دوتن از راهنمايي و همفكري رهبران دو سازمان فداييان خلق و مجاهدين خلق دو ديگر مبارزان انقلابي مجرب در زندانهاي شاه بي بهره بودند.
    گويي فريب خوردگاني احساساتي نقش ناخودآگاهي در يك محاكمه نمايشي ايفا كردند كه نويسنده التفات پدرانه يي فرموده و مي نويسد كه رويكرد گلسرخي و دانشيان رويه هاي مثبتي هم دارد!
    عجب؟! و اين رويه هاي مثبت كدامند كه ناگفته مانده اند.
    نويسنده اگر مي خواست به موضوعات محاكمات نمايشي بپردازد چرا راه دور رفته است؟
    چرا محاكماتي كه در پي وقايع سال 88 برگزار شد و سخيف ترين و زبونانه ترين زانوزدنهاي بي مايگان شريك در جنگ قدرت را به نمايش گذاشت مثال نزده و به آن نپرداخته است؟
    يك نويسنده و روشنفكر مسئول وظيفه دارد كه چه چيزي را در جامعه رواج دهد؟
    تخطئه و زير سوال بردن يكي از درخشانترين صحنه هايي كه روشنفكران انقلابي ايران از كودتاي 29مرداد به بعد آفريده اند، همين امروز چه كمكي به جنبشي در جاي جاي ايران جريان دارد مي تواند داشته باشد؟

    • با سلام
      ابتدا سپاسگزارم که نوشتۀ بنده را مطالعه فرمودید، هرچند در ادامه استدلال می کنم که به نظر من، خیلی دقیق مطالعه نفرموده اید.
      «نقد» شما، مجموعه ای است از ابراز «احساسات»، و اشاره به چند نکته. من طبیعتا در مورد احساسات جنابعالی کاری نمی توانم کرد، اما در مورد چند نکته ای که فرمودید، وظیفه دارم به نکاتی اشاره کنم.
      پیش از هر چیز، به نظرم می رسد که جنابعالی از نسلی هستید که آن زمان به طور مستقیم شاهد ماجرا بوده اید، و مانند اغلب «پدران» و «نسل های قبل»، اظهارنظر در مورد مسائل آن دوره را ملک طلق خود می پندارید. من در مقابل، فکر می کنم نسل های بعدی هم می توانند در مورد این مسائل بیندیشند، و مالکیت انحصاری نسل های قبلی را بر حقیقت به پرسش بگیرند!
      نکته اصلی در نوشته بنده، که به نظرم مورد توجه شما واقع نشده، این است: نوشته من در قلمرو «مطالعات حقوقی انتقادی» قرار می گیرد، و به هیچ روی در مقام بیان تحلیل ابعاد تاریخی ماجرا نبوده ام. من کوشیده ام از یک واقعه تاریخی، مایه ای بسازم برای بحثی در حیطه ی «مطالعات حقوقی انتقادی». روش شناسی این نوشته، همان روش شناسی مطالعات انتقادی در حقوق است، و صرفا در حد نیاز، به یافته های تاریخی رجوع کرده است.
      بنابراین، من در پی این نبوده ام که با جزئیات تاریخی، آثار دفاعیات آنان را بنمایانم. با وجود این، اشاره من به «بیماری خود ایمنی سیاسی» آشکارا نشان می دهد که معتقدم دفاعیات آنان ضربه ای کاری به رژیم وارد کرد. آیا شما برداشت دیگری از متن دارید؟
      در مورد سخنان آیت الله محقق داماد، ضمن اشاره در متن، فایل ویدئوی آن را در پانوشت آورده ام، تا علاقه مندان به خود سخنان ایشان رجوع کنند.
      در مورد سویه های اصیل کار آنان، من به طور مبسوط استدلال کرده ام . از جمله نشان داده ام که گلسرخی و دانشیان «اقتدار قانون» را در تعریف امر مهم و غیر مهم، به پرسش گرفته اند، و این از منظر مطالعات انتقادی در حقوق، شاهکار است.
      در مورد اظهارات فرهنگ رازی، روشن است که نوشته مدافع آن اظهارات نیست! به طور مشخص، در ابتدای نوشته، با نقل قول از آنان خواستم نشان بدهم که این القاب ناروا، حتا از همان جلسه شروع شده است.
      در پایان، من کوشش کرده ام که با ابزارهای مطالعات انتقادی حقوقی، در مورد «سویه هایی» از آن ماجرا بیندیشم، و کار من، به رغم احترام عمیقی که برای گلسرخی قائلم، سرودن شعری حماسی نبوده است. طبیعتا اگر مرا بازخواست می کنید که چرا مقاله شما را ننوشته ام، باید خدمتتان عرض کنم که خود شما باید مقاله خودتان را بنویسید، و من صرفا می توانم افکار خودم را بپرورانم.
      با احترام

  2. سپاسگذارم كه به فوريت پاسخ داده ايد.
    گو اين كه نمي خواهم گفتگو حول اين موضوع به بحثي دوجانبه محدود شود. ناگزيرم بگويم كه:
    1. اگر احساسات و عواطف انقلابي و مردمي نسبت به ارزشهاي انساني كه قهرمانان آزادي، با نثار جانهايشان ايجادش مي كنند در چيزي كه شما ديدگاه حقوقي-انتقادي مي ناميد، جرم نابخشودني نباشد، بسيار خوشحالم كه بعد از دهه ها احساسات و عواطفم نسبت به انديشه و عملكرد آنان، توجه يك منتقد حقوقي كه معلوم نيست چرا بايد عاري از احساس و عاطفه به حقوق و انتقاد بپردازد را، جلب كرده است. هم چنين اگر پرسشي «پدرانه» را بر مي تابيد، بگذاريد بپرسيم كه چرا انتقاد به افكار و رويكردتان را چنين معني مي كنيد كه گويا به جاي پروراندن افكار تان، بايد مقاله مرا مي نوشتيد؟ اين همان روحيه و رويكردي نيست كه در 4دهه گذشته به صورت يك فرهنگ مي خواهند بر جامعه حاكم كنند و به همه جا تعميم دهند؟
    2. چرا همه جا «پدران» هستند كه «فرزندان» را از عواطف و احساسات زودگذر پرهيز مي دهند. اين جا چرا «پسران»در برابر يك انتقاد ساده پدران را از «احساسات» برحذار دارند؟ از شواهد دنياي وارونة وارونة وارونة حاكم بر ما نيست. اما من از شما سپاسگزارم كه جسارت پرداختن به اين موضوع را به عمل تبديل كرده ايد و لابد مي دانسته ايد كه با نقدهايي روبه رو خواهيد شد. اين جسارت و شجاعت شما حتي اگر اشتباهات شما بارها بيش از اين مي بود، ارزنده تر از تمام محتواي نوشته شماست.
    3. بررسي هيچ چيز ملك طلق هيچ كس نيست.چنين چيزي نگفته ام و معني انتقادم به نوشته شما اين نيست. به خصوص دانش و همه دانشها كه از نظر من بايد رايگان و اجباري باشد و پژوهش كه بايد برايش سرمايه گذاري شود، اما نه براي خدمت به هدفهاي نظام حاكم، براي كشف حقايق تاريخي و حقوقي و سياسي و …
    4. اگر دانش آموخته به ويژه حقوق در ايران بعد از انقلاب هستيد، بايد بگويم در نظام كنوني، از دانشهاي نوين چيزي جز پوسته يي به دانشجويان ما نياموخته اند و سطحي گري ويژگي بارز فارغ التحصيلان ايران بعد از انقلاب و پژوهشهاي رنگارنگ آكنده از جعل و تحريف فرمايشي و سفارشي دستگاههاي حاكم است. اين گناه شما نيست. يكي از هزار و مشتي از خروار دستاوردهاي نظام كنوني است.
    5. كمبودهاي فاحش در داده هاي نوشته شما كه پايه نتيجه گيريهاي حقوقي-انتقادي شما شده اند، بي پاسخ مانده اند. تلاش براي مطالعه دقيق و جامع يك واقعه تاريخي و به خصوص مراجعه به همه طرفها و شنيدن صحبت شاهدان دور و نزديك آن واقعه كار مشكلي نبوده و كمتر حقوقداني است كه به كتابها اكتفا كند و از اعتبار گواهان زنده و شواهد ميداني بپرهيزد(از دستاوردهاي تخريب دانش حقوق در نظام كنوني نيست؟).
    6. نكته اصلي كه شما در نوشته از آن غافل بوده و در پاسختان آشكارا تغافل كرده ايد، اين است كه اگر به دنبال بحث «خودايمني سياسي» بوده ايد، محاكمه «گلسرخي-دانشيان»چرا نمونه يي تا اين اندازه نامناسب و به شدت ناموفق را برگزيده ايد؟ مگر اين كه قصد داشته باشيد به يكي از دو نظام حاكم سابق (كه وجود ندارد تا محتاج كمك شما باشد) و لاحق (كه اكيدا به هر تخته پاره نيازمند است) كمكي كرده باشيد: آخر اگر خودتان در مقاله تان مي نويسيد در «محاكمات نمايشي …قاضي …پیام ایدئولوژیکِ قدرت حاکم را در بدنه‌­ی اجتماع به نجوا در[مي]آورد». اگر چنين بوده چرا در پاسخ من نوشته ايد: «معتقدم دفاعیات آنان ضربه ای کاری به رژیم وارد کرد»! (به نظرتان اين نمونه «خودايمني سياسي» يا اقدام به «خودكشي سياسي نظام سابق» بود؟) حالا دوباره بنگريد كه بين «گلسرخي-دانشيان» و «ساواك-دادسراي نظامي-دربار پهلوي»، كداميك به آن چه مي كردند آگاهتر بودند. با منطق ديادكتيك و رسوخ در عمق پنهان قضايا و با عينك انقلاب به اين دو نتيجه بنگريد.
    6. اجازه مي دهيد يك بار ديگر پاراگراف پاياني نوشته شما را با هم بخوانيم: «نظام عدالت کیفری باید درس­‌های بسیاری از محاکمه­‌ی گلسرخی بیاموزد. برخی از این درس‌­ها را این‌­طور می­‌توان فهرست کرد: محو محاکمه­‌های نمایشی، مبارزه با هرگونه شکنجه، تضمین استقلال قضایی، تضمین استقلال وکلا و پیشگیری از بیماریِ خودایمنیِ سیاسی». كدام نوآموز نه حقوق و حقوق سياسي، بلكه كدام دانش آموز دبيرستاني است كه اين نتيجه گيري شما را بخواند و احساس يا ترديد نكند كه نويسنده در حال تلاش براي مددرساني به دستگاه قضاييه كنوني است؟ مي خواسته ايد به قوه قضاييه و قوانين و نظام كيفري بعد از انقلاب ايران كه حتي در درون نظام از فساد آن به فغان آمده اند و در سطح جهاني بر فرون وسطايي بودن رويكرد و سرشت قوانين و روندهاي جاري آن انگشت مي گذارند چه درسي بدهيد؟ مطمئنم هدفتان مشاوره دادن به آقاي محمدجواد لاريجاني نبوده! ولي آخر ….. !!
    7. سرانجام به گواهي پاسخ خودتان و نوشته تان، بايد به تكرارو تأكيد بگويم، بهترين نمونه براي هدفهايي كه شما در نظر داشته ايد، بررسي جامعي بود كه مي توانستيد از محاكمه نمايشي بخش مغلوب حاكميت بعد از وقايع سال88 به دست بدهيد. به نظرتان در مقام مقايسه اين دو نمونه، عناصر و مايه هاي نمايشي پنهان و پيچيده و پرونده گلسرخي-دانشيان بيشتر بود يا كمتر؟ خوشبختانه منصف و معترفيد تأثيرهايي كه پرونده گلسرخي-دانشيان و نقش آفريني آگاهانه و مختارانه آنها در صحنه يي كه دشمن آراسته بود، بر سرنوشت آن حكومت تأثيري انكارناپذير داشته است. اما آيا مي توانيد انكار كنيد كه نقش آفريني اجباري و زانوزدنهاي پلشت كساني كه خود بخشي از اين حاكميت بودند و جز براي بقا و دوام همين نظام تأثير ديگري داشته است؟ اظهارنظرهاي همان محكومان نمايشهاي 88 و كف زدن و سوت كشيدنهاي تشويق آميز امروزشان براي سركوب اعتراضهاي مردمي ديماه گذشته، به نظرتان ربطي به خودايمني سياسي دارد؟ يا ندارد؟ علت برگزيدن اين يكي و وانهادن آن ديگري، چه سرشت رويكرد شما باشد، چه اشتباه و ناهوشياري سياسي شما، نتيجه را دگرگون نمي كند. اين نمونه در موضوع و بر محور خودايمني سياسي، در تماميت نوشته شما نقشي مهلك ايفا كرده و شما را فرسنگها فرسنگ از هدفتان كه به نظرم هدف خوبي در راستاي تخصص و آموخته هايتان بوده، دور و دورتر كرده است.
    8. بنابراين به عنوان پتدي از«پدران» اگر تجربه «نسل هاي قبل» را برمي تابيد، اگر ميخواهيد بررسي هاي حقوقي-انتقادي شما با مسائل مبتلابه جامعه و آن چه در كوچه و خيابان مي گذرد، بيشتر مربوط باشد، خودتان محاسبه كنيد كه در سالگرد جانبازي آگاهانه و مختارانه گلسرخي-دانشيان، اين دانش و پژوهش شما تا چه اندازه مددكار جامعه و تلاشها براي پيشرفت آن بوده و تا چه اندازه جدا از نيت و خواست قلبي و دروني شما، مددكار همين حاكميت از آب در آمده است؟
    هدف من فقط اين بود و هست كه نشان بدهم هر بررسي و پژوهشي، در اين صحنه سياسي مشخص، به چه كار مي آيد و به حساب كدام يك از دو طرف مي ريزد. اگر خودتان از اين بابت راضي و خشنود هستيد كه وظيفه يي كه جامعه با دانش و امكانات پژوهشي كه در اختيار شما قرار داده برآورده كرده ايد، مي توانيد انتقادهاي مرا نديده بگيريد.
    پاينده باشيد.

    • با سلام مجدد

      ابتدا بگویم که اگر خود من، انتشار مطلب در سایت هایی مانند «نقد اقتصاد سیاسی» را بر نشریات «علمی-پژوهشی» ترجیح می دهم، مهمترین دلیلش پرهیز از تک صدایی و مهیا کردن امکان نقد است.
      نقد شما اکنون پای مطلب هست، و باقی مخاطبان می توانند مطلب و نقدها را بخوانند و از چند منظر به ماجرا بنگرند. معتقدم خود مقاله، حاوی پاسخ هایی به اغلب نکات شماست.
      فقط مایلم به یک نکته اشاره کنم: ما در همین نظام آموزشی، حقوقدانان بسیار برجسته ای داریم. حتا کمی جلوتر بروم. کنش تعداد قابل توجهی از قضات ایرانی، به ویژه قضات نسل های جدیدتر که اغلب دارای تحصیلات تکمیلی هستند، با آنچه شما تصویر کرده اید، به کلی مغایر است. من به عنوان یک دانش آموخته حقوق، هیچ ابایی ندارم که آرایی را نقد کنم که با موازین حقوقی نمی خواند. در مقابل، نمی توانم انکار کنم که در همین سالها، با آرای بسیار دقیق و درستی هم روبرو شده ام. چند رای می خواهید برایتان ذکر کنم که قاضی، متهم را تبرئه کرده است به خاطر اینکه دلایل علیه متهم «به طور غیرمشروع تحصیل» شده اند؟ من که کل این مجموعه را می بینم، نمی توانم همه را به یک شکل داوری کنم. مایلم به طور موردی رایی را نقد کنم، و قوت رای دیگری را نشان دهم.
      با احترام

  3. با سپاس از مهدی خان سمائی که دریچه ای باز کرد به تاریخ تاریک و مبهم عصر پهلوی دوم چرا تاریک و مبهم دلیل اصلی به زعم من تحریف در سالهای اخیر است بهره بردیم

  4. اگر دفاعیات خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان «از منظر مطالعات انتقادی در حقوق شاهکار است» خود این نوشته، به باور من، اگر چه نه شاهکار، اما دست کم، نمونه ای درخور از بازی های زبانی پسامدرن است، که وقتی در متنی با اهدافی سیاسی ظاهر می شوند، عمدتا چونان ابزاری برای پنهان کردن نکته ای اصلی زیر نکته یا نکاتی در ظاهر متین و در باطن تهی به کار گرفته می شوند.
    «مطالعات حقوقی انتقادی» همان نکته ی متین در ظاهر و تهی در باطن است که امکان تخطئه ی یک رویداد تاریخی را بدست داده است؛ حتی اگر «روش شناسی این نوشته، همان روش شناسی مطالعات انتقادی در حقوق» باشد، و یا بحث «مطالعات حقوقی انتقادی» را وجه همت خود قرار داده باشد، گیرم در حد چند جمله، آن هم در شکل نصایح پدرانه، آن هم به کسانی که سعی شده است به آن ها سیمائی متفاوت از شبیه بودن به دشمن بخشیده شود. چه گونه؟ با عمده کردن منع شکنجه به طور مطلق، منع حکومت نظامی و محدود کردن صلاحیت دادگاه های نظامی در قانون اساسی.
    بیایید ادعاها را با محک واقعیت بسنجیم. در متن آمده است: «از نظر برخی ایرانیان، خسرو گلسرخی نیز یکی از «شهدا» در راه مبارزه با استبداد است. اما گلسرخی، حتا پیش از آن‌که شهید نامیده شود، در همان جلسه¬‌ی محاکمه، از سوی دیگر متهمان با القاب دیگری خوانده شد. ابراهیم فرهنگ رازی و شکوه میرزادگی، از متهمان دادگاه، این تعابیر را به طور ضمنی در مورد گلسرخی به کار بردند: «شیاد»، «به اصطلاح روشنفکر»، و «قهرمان پوشالی».» و سپس در بخش دیدگاه ها، در پاسخ به پرسش منتقد شماره یک که سوال کرده است: «نويسنده با چه نيتي و به قصد روشن شدن چه موضوعي «تعبيرات رذيلانه يي كه دو عنصر درهم شكسته و خودفروخته اين پرونده به گلسرخي نسبت داده اند را تكرار كرده است.» آمده است که: « در مورد اظهارات فرهنگ رازی، روشن است که نوشته مدافع آن اظهارات نیست. به طور مشخص، در ابتدای نوشته، با نقل قول از آنان خواستم نشان بدهم که این القاب ناروا، حتا از همان جلسه شروع شده است.» هر طور این پاسخ و آن گزاره را بالا و پائین بیندازیم نمی توانیم لزومی بر این تاکید بیابیم. این که این « القاب ناروا» از همان جلسه شروع شده است یا بعد بر هیچ ابهامی از متن پرتو نمی افکند. بلکه این تاکید عندالزوم برای طفره رفتن از پاسخ صریح به پرسش منتقد ابداع گردیده است.
    در فراز دیگری از متن ما دوباره شاهد بازی های زبانی هستیم. این بار با بهره گیری از استعاره و توان آن در گسترش زبان تا مرز بی نهایت، ایجاد موقعیت های نامحدود و حتی خلق موقعیت های جدید. ما برای درک پدیده های ناشناخته یا کم تر شناخته شده پدیده های بیش تر شناخته شده را به خدمت می گیریم یا بنا به تعریف استعاره می کنیم، مثلا برای درک نوع خاصی از دادگاه که جنبه ای نمایشی دارد و کم تر شناخته شده است از استعاره ی تاتر و نمایش که بیش تر شناخته شده است استفاده می کنیم. با این وجود، «دادگاه نمایشی» نوعی دادگاه است شبیه به نمایش. در ترفند های کلامی از این شباهت بهره گرفته می شود و در یک چشم به هم زدن جای موضوع و محمول عوض می شود و نمایش (مستعارٌمنه) در موقعیت دادگاه (مستعارٌله) قرار می گیرد و در نتیجه دادگاهی که شبیه به نمایش است تبدیل می شود به نمایشی که موضوع اش دادگاه است، با نمایش نامه نویس، کارگردان، بازی گران و تماشاچی های خودش. این نمایش می تواند در شکل درام، کمیک، پلیسی یا حتی از نوع «بر سر دو راهی» باشد. در این نمایش می توان به خلق سناریوهائی دست زد که بنا به آن برای این که بازی اجانب را نخوری باید «ناصادق» باشی، و یا حتی می توان با طرح این سوال که «آیا ناراحت کننده نیست که کسی صادقانه در نمایشی فریب کارانه بازی بخورد؟» به جای قاطعیت «منطق ویژه ی موضوع ویژه» و یا «تحلیل مشخص از شرایط مشخص»، یعنی آن چه را که یک مبارز، خواه در صحنه ی چیده شده ی یک دادگاه نمایشی و خواه در هر موقعیتی دیگر باید در نظر گیرد، تخم تردید و دودلی را برنشاند.