نسخهی پی دی اف: the rise of far right in brazil
گل سرسبد سپاه مقدس نظم در نهایت همان لای و لجن منجلاب جامعهی بورژوایی است، و آنکه بهعنوان «ناجی جامعه» به کاخ تویلری وارد میشود همان کراپولینسکی[۱] رذل آس و پاس است.
-کارل مارکس[۲]
برزیل در سال ۱۹۶۴ پس از سپری کردن دورهای از توسعهی فشردهی سرمایهداری که فرایند صنعتیشدن را بهمیزان قابلتوجهی گسترش داد، دچار آسیب سیاسی ماندگاری شد. طبقهی حاکم که بهلحاظ سیاسی قادر به تضمین منافع خود درون حدومرزهای دموکراسی بورژوایی نبود، به نیروهای نظامی[۳] روی آورد. کودتای نظامی به وقوع پیوست و دیکتاتوری تا سال ۱۹۸۵ دوام آورد. دیکتاتوری در آن زمان منافع طبقات مسلط را تضمین میکرد که از پیشروی مبارزات مردمی و طبقهی کارگر که در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی گسترش یافته و شدت گرفته بود، هراس داشتند.
بدینسان دورهی دیکتاتوری (۸۵-۱۹۶۴) آغاز شد که فلورستان فرناندز،[۴] جامعهشناس برزیلی، آن را ضدانقلاب پیشگیرانهی بورژوایی توصیف میکرد.[۵] دیکتاتوری نظامی از زمان آغاز به کار خود سرشتی رازورزانه و فریبکارانه داشت. برای مثال، دیکتاتوری خودش را انقلاب جا زد تا بکوشد از پشتیبانی بخشهای وسیعی از طبقات مردمی برخوردار شود؛ کسانی که سپس شروع به مبارزه برای «انقلاب برزیلی» کردند.[۶]
این قدرت دیکتاتوری و نظامی، ماهیتی دوگانه داشت. از یکسو، از طریق خصوصیسازی و تصویب قوانین اجتماعی و کار که موجب تقویت و تشدید استثمار بیش از اندازهی نیروی کار در برزیل میشود، خطمشی اقتصادی خود را مبتنی بر بینالمللیکردن اقتصاد برزیل به اجرا گذاشت. از سوی دیگر، دیکتاتوری برزیل یک وضعیت استثنایی نظامی را برقرار نمود که هدف اصلی آن شکست دادن سازمانهای مردمی (کارگران کارخانه، کارگران روستایی، کارگران رسمی و غیررسمی، دانشجویان و غیره) بود که در سالهای گذشته رشد چشمگیری داشتند. ارتش در پی بیش از بیست سال ایستادگی، یک حرکت گذار سیاسی را برای انتقال قدرت به غیرنظامیان آغاز کرد، اما اقتدار نظامی را برای تأمین منافع اصلی بورژوازی پابرجا گذاشت.
سرانجام در سال ۱۹۸۹ اولین انتخابات مستقیم ریاستجمهوری از زمان پایان دیکتاتوری برگزار شد. در آغاز دههی ۱۹۹۰ با پیروزی انتخاباتی کلور دو ملو[۷] (۹۲-۱۹۹۰)، نوعی نیمه-بناپارت غیرنظامی فاقد صلاحیت، نولیبرالیسم عملاً در برزیل آغاز شد. عواقب اصلی آن -که باید توجه داشت، در تمام کشورهایی که این ایدئولوژی پراگماتیک شنیع بر سر کار میآید، رخ میدهند- عبارتند از: افزایش هژمونی سرمایهی مالی، ترقی سود و بازده برای سرمایه، گسترش قابلتوجه خصوصیسازی شرکتهای دولتی و انحلال تقریباً تمام و کمال مقررات و حقوق کارگران. تمام اینها به افزایش چشمگیری در تراکم ثروت در کشور، بهویژه در دورهی ریاستجمهوری فرناندو هنریکه کاردوزو[۸] (۲۰۰۳-۱۹۹۳) از زمان استیضاح کلور در سال ۱۹۹۲، منجر شد.
برزیل در دههی ۱۹۹۰ مشغول سپری کردن فرآیندی بود که من بیابانزایی نولیبرال نامیدهام. بخشهای تولیدی دولتی آن بهشدت خصوصی شدند، قوانین حقوق کارگران بهتدریج مورد بازنگری قرار گرفتند و بخش مالی تحت انحصار درآمد. بنابراین هژمونی حکومت کاردوزو در هدایت سیاستهای اقتصادی به میزان شگرفی گسترش یافت.[۹] نهتنها مخالفت علیه سرمایهداری بلکه اصلاحطلبی -که بهویژه در طی حکومت خوائو گولارت[۱۰] میان سالهای ۱۹۶۱ و ۱۹۶۴ ظهور کرده و از اصلاحات کشاورزی، شهری و مالیاتی که اندکاندک از صحنهی سیاسی برزیل حذف شدند، دفاع کرده بود- نیز بهتدریج فروپاشید. نولیبرالیسم بهاینترتیب در دو دورهی کاردوزو تحکیم شد.
حزب کارگران در حکومت و سیاست آشتیجویانهی آن (میان شاخههای اجتماعی آشتیناپذیر)
در سال ۲۰۰۲ تمام علائم نشان از تغییر مسیر برزیل داشتند. اما وقتی حزب کارگران (PT) در سال ۲۰۰۲ با پیروزی انتخاباتی لوئیز ایناسیو لولا دا سیلوا[۱۱] («لولا»)، رهبر اصلی اتحادیهی فلزکاران آن، به مسند ریاستجمهوری دست یافت، دیگر آن حزب سابق نبود. ترانسفورمیسم[۱۲] (دگرگونی، تطور)، مفهومی که آنتونیو گرامشی در یادداشتهای زندان بهطرزی غنی پروراند، از پیش آنچه را قدرتمندترین ویژگی حزب به شمار میآمد متأثر ساخته بود: خاستگاه اجتماعی مردمی و طبقه-کارگری آن.[۱۳]
حزب کارگران بهگونهای مولکولی و تقریباً ادراکناپذیر (غیر از منتقدین چپ آنها)، مفهوم حزب طبقهی کارگر را که از استقلال سیاسی و خودآیینی طبقاتی آن طبقه دفاع میکرد، ترک گفت. در عوض خودش را به حزبی «برای همگان» تبدیل کرد که بدون به چالش کشیدن وضع موجود «میتواند به قدرت برسد». حزب که هرچه بیشتر توسط انتخابات هدایت میشد و از مبارزات طبقهی کارگر فاصله میگرفت، هرگونه آمال ضدسرمایهداری و سوسیالیستی را به آهستگی در رهبری مرکزی و مراکز تعیین خطمشی خود رها کرد. این آمال صرفاً به گروههای مارکسیستی کوچکتر محدود میشدند که درون PT وجود داشتند و بااینحال هیچ امکان مؤثری برای تعریف و هدایت کنشهای حزب پیدا نمیکردند. بدینترتیب، یکی از مهمترین احزاب کارگری در دنیای غرب که امید بسیار زیادی در دل طبقهی کارگر برزیل برانگیخته بود، مسخ و نهایتاٌ به یک حزب نظم[۱۴] تبدیل شد.[۱۵]
این جهش پیچیده، علت اصلی خطمشی تدوینشده توسط PT در طی حکومتهای لولا (۱۱-۲۰۰۳) و دیلما روسف[۱۶] معروف به دیلما (۱۶-۲۰۱۱) بود. اما اقدامات آنها اساساً بیشتر با استمرار نولیبرالیسم مشخص میشد، نه گسست از آن.
پس چهچیزی میتواند موفقیت سترگ حکومت لولا را توضیح دهد؟
این موفقیت که بهویژه در دورهی دوم ریاستجمهوری لولا (۱۱-۲۰۰۷) حاصل شد، نتیجهی رشد اقتصادی چشمگیر و بهویژه گسترش بازار داخلی کشور بود. سیاستهای اقتصادی او انگیزهی بسیاری برای تولید کالاهای صادراتی همچون آهن، اتانول و سویا خلق کرد و از طریق کاهش مالیات در تولید خودرو، لوازمخانگی و ساختوساز خانه و همچنین حفظ «مدبرانهی» مازاد اولیه که در درجهی نخست برای سرمایهی مالی سودمند بود، مشوق عظیمی به صنایع بخشید. بیدلیل نبود که لولا بارها اظهار داشت که «بانکداران هرگز به این اندازه سود نبرده بودند که در طی حکومت من بردند». حق با او بود.
بااینحال تفاوت ظریفی در رابطه با نولیبرالیسم وجود دارد. او سیاستهای اجتماعی متمرکز را که به نفع بخشهای فقیرتر جمعیت برزیل بودند، به عناصر نولیبرال کلان-اقتصادی فوقالذکر افزود. برنامهی رفاه خانوادهی لولا، بولسا فاملیا،[۱۷] مهمترین تجلی این خطمشی بود و موفقترین مؤلفهی حکومت وی شد. این اقدام رفاهی در طیف گسترده، سطوح بالای فقر را بهویژه در فقیرترین مناطق کشور به حداقل رساند (اما از بین نبرد). متأسفانه ستونهای ساختاری سیهروزی در برزیل بهندرت مورد توجه یا بررسی قرار میگرفتند.[۱۸]
در قیاس با کاردوزو، لولا سیاست افزایش دستمزد را بهویژه در مورد حداقل دستمزد به اجرا گذاشت. دولت غیر از تضمین، حفظ و گسترش منافع بخشهای بورژوای بزرگ، نقش محرک اقتصادی و گسترش سیاستهای اجتماعی را نیز به عهده گرفت که به آفرینش بیش از بیست میلیون شغل در اندکی بیش از یک دهه منجر شد. بدینترتیب من حکومت لولا را تحت عنوان سوسیال-لیبرال توصیف کردهام تا تفاوتهای ظریف آن را با نولیبرالیسم سنتی نشان دهم.
حکومت لولا، و وی در مقام نوعی نیکوکار بزرگ، درنتیجهی اجرای سیاست میان-طبقاتی به پیروی از نخ آریادنهی اصلی آن –سیاست آشتی طبقاتی- بسیار موفق قلمداد میشد. همزمان که منافع و سود بخشهای بورژوایی مسلط حفظ میشد و گسترش مییافت، حکومت لولا به بخشهای بینواتر طبقهی کارگر برزیل، بهویژه کسانی که در منطقهی شمالشرقی کشور زندگی میکردند، نیز التفات داشت.
اینگونه بود که لولا برای بورژوازی به رهبری اصیل بدل گشت، نوعی بناپارت (به معنایی که کارل مارکس به این واژه داده بود). وی با جدیت به تعهدات خود در برابر طبقات حاکم عمل کرد و هر کاری در توانش بود برای افزایش انباشت سرمایهی از پیش بالای آنها انجام داد. بدینترتیب او پشتیبانی گستردهی بورژوازی را برای خود تضمین کرد.[۱۹] لولا در پایان حکومت خود مورد تحسین اکثر برزیلیها قرار گرفت. طبقات متوسط محافظهکار و فراکسیونهای بورژوا مجبور بودند در پیش نبوغ سیاسی او سر تعظیم فرود آورند.
لولا در سال ۲۰۱۰ با خاتمهی حکومت خود در میان تحسین و پذیرش بالایی از جانب اکثر قریب بهاتفاق جمعیت، دیلما را به عنوان جانشین خود برگزید. این اتفاق یکی از بزرگترین اشتباهات سیاسی یکی از مهمترین رهبران طبقه-کارگری در تاریخ برزیل بود. همانند تراژدی تماشایی فرانکنشتاین، خالق از مخلوق خود مأیوس شد. دیلما بهجای اجرای پیشنهادهای لولا، نقشههای خودش را داشت که بعداً برملا گشت.
دیلما در طول هر دو دورهی خود (۱۵-۲۰۱۱) همان اصول اقتصادی لولا را حفظ کرد.[۲۰] ازآنجاکه اقتصاد جهانی برای حکومت PT مساعد بوده است، برزیل بهعنوان آزمایش پیروزمندی سر برآورد که مورد ستایش مالیهی جهانی قرار گرفت و از پشتیانی مثبت بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و سایر ارگانهای مشابه برخوردار شد.
بااینحال همچنانکه بحران ساختاری سرمایه موجب فروپاشی دوبارهی اقتصاد جهانی میشد، پروژهی حکومت PT مسیر سنگلاخ خود را آغاز کرد. میدانیم که این فاز بحرانی جدید ابتدا کشورهای سرمایهداری شمال (۲۰۰۸) را متأثر ساخت و بعداً (۲۰۱۴) به برزیل رسید.[۲۱]
خیزشهای ژوئن ۲۰۱۳ نخستین علائم تغییر سریع اوضاع بودند. آنها در طول لحظهای خاص در پسزمینهی جهانی، عمق نارضایتی مردم را از فساد و میلیونها دلار هزینهی عمومی که صرف پروژههای غولآسایی برای جام کنفدراسیونهای فدراسیون بینالمللی فوتبال[۲۲] (فیفا)، جام جهانی و المپیک میشد، نشان دادند. این پروژهها توسط PT بهعنوان «اقدامی عالی» از سوی حکومت لولا تجلیل میشدند، اما جمعیت بینوا از هزینههای هنگفت موردنیاز برای فیفا هنگامیکه ظاهراً کمبود بودجهی عمومی برای خدمات اجتماعی و زیرساختها، بهویژه حملونقل عمومی، مراقبتهای بهداشتی و آموزش وجود داشت، به خشم آمدند. همزمان اتهامات مربوط به فساد علیه حکومت PT تشدید میشد که در سال ۲۰۰۵ با رسوایی منسالائو[۲۳] در شرکت دولتی پتروبراس[۲۴] که تقریباً به عزل لولا در پایان نخستین دورهی ریاستجمهوری او منجر شد، ضربهی سختی خورده بود.[۲۵]
خیزشهای ژوئن ۲۰۱۳ در سائوپائولو، بزرگترین شهر برزیل، در همین بستر آغاز شد. تودهی عظیمی از مردم به خیابانها ریختند و صفوف خودجوشی را شکل دادند. آنها از شیوههای مبتنی بر همهپرسی استفاده میکردند و خشم خود را نسبت به اشکال نمایندگی در پارلمان و نیز در دولت و حکومتهای فدرال و دادگستری نشان دادند.
این خیزشها اندکاندک خشم را در طبقهی متوسط سنتی و بخشهای وسیعی از بورژوازی بیدار کرد که سپس PT و فساد آن را به خاطر شرارتهای برهمانباشته در برزیل مقصر دانستند. حمایت تلویزیون، روزنامهها، رادیو و رسانه در کل نقشی تعیینکننده برای گسترش خصیصهی چندوجهی و میان-طبقاتی خیزشها داشتند. آنها بیش از پیش مؤلفههای ایدئولوژیک جدیدی کسب کردند، از جمله شعارهای سیاسی جناح راست علیه PT و چپ «سرخ» و درخواست بازگشت دیکتاتوری نظامی، پیشنهاد مشترکی از سوی طبقات متوسط محافظهکار و بخشهای وسیعی از بورژوازی که اکنون از شدت گرفتن بحران اقتصادی ناراضی بودند و آشکارا شروع به اظهار مخالفت علیه حکومت دیلما میکردند.
[آن وقایع] عواقب سیاسی چشمگیری داشتند، از جمله سیاسیشدن و ایدئولوژیکشدن سریع جناح راست و بهویژه راست افراطی. آنچه بیش از همه جای تعجب دارد این است که آنها توانستند مؤلفههای ضد-نهادی، ضد-پارلمانی و حتی ضد-سیستم را تصاحب کنند و معنای فرامحافظهکار جدیدی به آنها بدهند.
این چارچوب بحرانی با انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۱۴ تشدید شد، هنگامیکه بخشها و فراکسیونهای مختلفی از طبقهی حاکم که تا آن زمان از حکومتهای PT حمایت میکردند جناح خود را تغییر دادند و خواهان تعدیلهای مالی شدیدتر و تحمیل اقداماتی برای مبارزه با بهاصطلاح تروریسم شدند که به دلیل به خطر انداختن حقوق اساسی بشر وسیعاٌ محکوم میشد.
در بستر مقابلهی آشکار و پیشروی راستگرایان، دیلما در سال ۲۰۱۴ مجدداً برای ریاستجمهوری انتخاب شد که باید دورهی دوم او میبود. اما اگرچه اولین اقدامات او پس از انتخاب مجدد به سمت و سویی پیش میرفت که نیروهای بورژوایی تحمیل میکردند، مخالفت با حکومت جدید او همچنان رو به رشد بود.[۲۶]
دیلما به تعدیلهای مالی شدیدتری دست زد؛ حقوق کارگران را نظیر بیمهی بیکاری کاهش داد؛ نرخ بهرهی بانکی را افزایش داد و نمایندهای را مستقیماً از سرمایهی مالی برای اجرای برنامهی ریاضتی «نوین» منصوب کرد؛ برنامههای خصوصیسازی جدیدی را اعلام نمود، و الخ. اما هنوز نارضایتی افزایش پیدا میکرد. حکومت او با اجرای این اقدامات غیرمردمی، شاهد سقوط حمایت طبقات کارگر، اتحادیهها و جنبشهای اجتماعی بود که تا آن زمان حکومتهای PT را سرپا نگه داشته بودند.
ضربهی آخر با اعلام عملیات کارواش[۲۷] (Operação Lava Jato) فرارسید، تحقیقات قضایی که تقریباً بهطور انحصاری به مجازات جرائم فساد که PT مرتکب شده بود اختصاص یافت. این تحقیقات عدم محبوبیت حزب و دیلما را حتی بیشتر افزایش داد. پس بدیهی بود که طبقات بورژوای ناتوان از ارائهی برنامهی واپسگرای نولیبرالی که بتواند به پیروزی انتخاباتی منجر شود، به کودتا روی بیاورند. پس از ماهها جدال سیاسی، پارلمانی، قضایی و رسانهای، استیضاح دیلما اجتنابناپذیر بود.
حکومت PT روحیهی خود را باخته، درگیر رسواییهای فساد عظیم شده و سطح بیکاری کشور در حال بالا رفتن بود. لحظهی آن فرارسیده بود که طبقات مسلط عنان از کودتا بردارند. جایگاه سیاسی منتخب برای ظاهرسازی رعایت قانون و مشروعیت، پارلمان بود که تا همین اواخر با استواری از حکومتهای PT حمایت کرده بود.
شیوهی جدیدی از کودتا -که قبلاً در هندوراس و پاراگوئه، صرفنظر از نمونههای غیر آمریکای لاتین، به آزمون گذاشته شده بود- شروع به تحکیم خودش در منطقه کرد. در ماه اوت ۲۰۱۶، از طریق یک فرآیند پیچیدهی قضاییسازی سیاست که همزمان نوعی سیاسیسازی دستگاه قضا بود، پارلمان رأی به استیضاح و جانشینی دیلما توسط میشل تمر[۲۸] داد، معاون او که توسط لولا منصوب شده بود. چرخهی طولانی حکومتهای PT به پایان رسید.
زمان آن فرارسیده بود تا سرمایهداران نوعی حکومت آشکارا ژاندارمیستی داشته باشند، فارغ از اینکه حکومتهای PT برای طبقات حاکم چقدر سودمند بودهاند. برزیل قاطعانه دوران باشکوه آشتی را پشت سر گذاشت و وارد مرحلهی مهلک ضدانقلاب شد. بستر سیاسی برزیل به فرمولبندی جورجیو آگامبن[۲۹] جامهی عمل پوشاند که وضعیت استثنا در آن به خصیصهی دائمی دولت تبدیل میشود.[۳۰] آنچه در برزیل با کودتای ۲۰۱۶ شاهد بودیم، نوع جدید منحرفی است از آنچه بهمثابه دولتی با حق استثنا توصیف کردهایم.
کودتای پارلمانی که به استیضاح دیلما منجر شد، مدرک قضایی کافی برای بیاعتبار ساختن او ارائه نکرد. آن عمل یک عزل سیاسی بود. اما به شکل متناقضنمایی، دیلما با از دست دادن حقوق سیاسی خود مجازات نشد که باید نتیجهی قضایی عزل او از مقام خود میبود. ناسازگاری شدید قضایی، خودش را به طرز فاحشی آشکار ساخت.
بهعبارتدیگر، پارلمانی که او را عزل کرد، بهرسمیت شناخت که وی مرتکب جرمی سیاسی نشده است که عدمصلاحیت آتی وی را توجیه کند. فکاهی به تراژدی اضافه شد، در کشوری که مشکلات ژرف و نابرابریهای اجتماعی خود را در پس ظاهر یک کمدی بیپایان پنهان میکند.
آدم بهناچار یاد ارجاع مارکس به پارلمان جمهوری دوم فرانسه میافتد. اعضای پارلمان در مواجهه با تحقیری که آن نهاد متحمل شده بود، شاهد محو واپسین بقایای احترام آن در میان مردم فرانسه بودند.[۳۱] پس دربارهی پارلمان برزیل چه باید گفت که مردم، پراگماتیسم سیاسی آن را شنیعتر از همیشه در تاریخ جمهوری برزیل تلقی میکنند؟
انتخاب فرماندهی سابق ارتش در سال ۲۰۱۸، پایان تراژیک فرایندی بود که با کودتای ۲۰۱۶ آغاز شد. بار دیگر، برزیل خودش را خوار و خفیف ساخت.
دورهی فترت کوتاه تمر[۳۲]
تمر با مأموریت واضحی برای نابودی کشور با بیشترین سرعت ممکن منصوب شد. در پایان دورهی آشتی طبقاتی PT، مرحلهی جدیدی از ضدانقلاب پیشگیرانه آغاز شد که وقتی رخ میدهد که هیچگونه خطر انقلاب در کار نیست، بلکه فقط در پی گسترش اشکال سلطه است. آن مرحله، ایدئولوژی پراگماتیک نولیبرال افراطیای را در برمیگرفت که در این بستر یعنی اهداف آن عبارت بودند از:
۱. خصوصیسازی آنچه از شرکتهای اصلی تحت مالکیت دولت باقیمانده است؛
۲. گسترش منافع مسلط تحت هژمونی سرمایهی مالی؛
۳. تأیید الغای کامل حقوق کارگران.
این اقدامات با پسزمینهی ضدانقلاب پیشگیرانهی جهانی تحت هژمونی سرمایهی مالی همخوانی داشتند که در دههی ۱۹۷۰ پس از مبارزات ۱۹۶۸ آغاز شد و پس از بحران ۲۰۰۸ شدت گرفت. در حال حاضر، ضدانقلاب بدون محدودیت در ویرانگرترین حالت خود پیش میرود. همانطور که ایستوان مزاروش[۳۳] تأیید کرد، نظام متابولیسم سرمایه فقط میتواند درون چارچوب یک روند افول عمومی گسترش یابد.[۳۴]
برخی از نخستین اقدامات اتخاذشده توسط تمر، این ویرانی را پررنگ میسازند. او در ابتدا تلاش (ناموفق) کرد تا مقرراتی را که کار بردگی را در برزیل ممنوع میکنند از میان بردارد، اقدامی عمیقاً ضداجتماعی که به نفرت عمومی منجر شد. بااینحال تمر قادر بود با تصویب (ضد) اصلاح قانون کار خبرسازی به حقوق کارگران حمله کند. این اصل مقرر شد که مذاکرات میان کارفرمایان و کارکنان میتواند بر قانون مقدم باشد و بخش اعظم قانون حمایت از نیروی کار را که در طی مبارزات بسیار بهدستآمده بود، مضمحل میساخت.
او منعطفسازی روابط کار را به اجرا گذاشت و مکانیسم پیمانکاری را در آنها بهطور کامل جا انداخت که وقوع کار منقطع را بسیار گسترش میدهد. هدف اصلی این اقدامات ویرانگر، حذف تحکیم قوانین کار ۱۹۴۳ و تحمیل ارادهی کسبوکارهای برزیل (بهویژه کنفدراسیون ملی صنایع، فدراسیون بانکهای برزیل و سایر نهادهای مشابه) بود که آنچه را من «جامعهی پیمانکاری کامل نیروی کار در برزیل» نامیدهام، برقرار میسازد.[۳۵]
دورهی فترت کوتاه اما فاجعهبار تمر، معاون رئیسجمهور سابق، در میانهی دنبالهای بیپایان از رسواییهای فساد بود که به قلب حکومت او و بهویژه تصویر خودش ضربه میزد. وی توسط دفتر دادستانی عمومی به عنوان «رئیس دارودسته» توصیف شد. حکومت او هیچ اقدامی در جهت کاهش سود و نرخ بهرهی بانکی بسیار بالا اتخاذ نکرد؛ در واقع اصلاٌ ذکر هیچ مالیاتی بهمیان نیامد. ضدانقلاب پیشگیرانه، نولیبرالیسم افراطی و هژمونی مالی، سهپایهی ویرانگری را تشکیل میدهند که بر سرمایهداری جهانی فرمان میراند و تمر از آنها پیروی میکرد. انتخابات جدید در اکتبر ۲۰۱۸ برگزار شد و راست افراطی در تجلیهای فاشیستی و نوفاشیستی خود از غار بیرون خزید.
انتخابات سال ۲۰۱۸: سازماندهی مجدد راست افراطی و پیروزی بولسونارو
از زمان دیکتاتوری نظامی تاکنون چنین انتخابات رقابتی و دیوانهواری برگزار نشده است. شاید انتخابات ۲۰۱۸ مشابهتهایی با انتخابات ۱۹۸۹ داشته باشد؛ وقتی کلور، گونهای منحرف از نیمه-بناپارتیسم، تنها بدیل طبقات حاکم برای شکست لولا از آب درآمد که برای نخستین بار در انتخابات ریاستجمهوری شرکت میکرد.
تقریباً سی سال بعد، جیر بولسونارو[۳۶] نقش قربانی فرضی را بر عهده گرفت و رویارو با سقوط سایر نامزدهای جناح راست و میانهروی بورژوا به تنها کسی بدل شد که قادر بود با خطر «پیروزی PT و سرخها» مقابله کند. فرمانده، آنطور که او اغلب از سوی معاونان خود نامیده میشود، نوعی دونالد ترامپ پیرامون است؛ ترامپ درجه دوم. اگرچه به نظر میرسد بولسونارو رادیکالترین منتقد نظام باشد، اما در واقع خود تصویر وضع موجود در تمام سبعیت و ددمنشی آن است.
افزون بر آن، پیشنهاد او برای ریاستجمهوری، لحظهی ایدئال خود را در صحنههای بینالمللی پیدا کرد: ترامپ در ایالاتمتحده، برگزیت در انگلستان، نونازیسم در آلمان، ویکتور اوربان[۳۷] در مجارستان و ماتیو سالوینی[۳۸] نخستوزیر قدرتمند نوفاشیست در ایتالیا. فهرست انحرافهایی که راست در سراسر جهان تداوم بخشیده، گسترده است.
در آمریکای لاتین نیز این مثالها بر هم انباشته میشوند: موریسیو ماکری[۳۹] در آرژانتین، بزرگترین نمونه از تباهی نولیبرال است. سباستین پینیرا[۴۰] در شیلی و ایوان دوک مارکز[۴۱] در کلمبیا، عوامل ایالاتمتحده و سیاست امپریالیستی تهاجمی آن هستند. راست افراطی که با پیروزی انتخاباتی ترامپ دل و جرأت یافته است، در بسیاری از کشورها بهاصطلاح به بهترین گزینه برای تضمین منافع در پس آن سهپایهی ویرانگر فوقالذکر تبدیل شد.
پس وارد چرخهی جدیدی از ضدانقلاب میشویم که از هرگونه آشتی امتناع میورزد. در مقام استعاره میتوان گفت که سرمایهداری پلتفرم، سرمایهداری دوران دیجیتال، اطلاعات و مالی، مشابهتهایی با اشکال اولیهی سرمایهداری دارد. همانطور که میدانیم، انباشت اولیهی سرمایه مبتنی بر استثمار شدید و چپاول مستعمرات بود. در حال حاضر، طبقهی کارگر در مجارستان علیه قانون بردهداری مبارزه میکند. به نظر میرسد چیزی مشترک میان سرمایهداری قرون شانزدهم و هجدهم و سرمایهداری قرن بیستویکم وجود دارد.
در این زمینهی عمیقاً نامساعد که ناشی از بحران ساختاری نظام سرمایه در ویرانگرترین مرحلهی آن است، اتفاق ظاهراً غیرمنتظرهای در برزیل نیز رخ داد: راست میانهرو زوال یافت و راست افراطی تقویت شد.[۴۲] یک خلاء سیاسی به وجود آمده بود و راست افراطی فرصتی پیدا کرد تا نفرت به جوش آمدهی خود نسبت به کمونیستها، انزجار خود نسبت به فقرا و سیاهپوستان، بهانههای خود برای زنستیزی و زنکشی، و تلاشهای خود را برای نابودی اجتماعات دگرباشان LGBT و بومی با صدای بلند اعلام کند. آنها در کل بدون اینکه ویژگیهای قبلی خود را رها کنند، ویژگیهای جدیدی به صلیب شکستهی خود افزودند. در آمریکای لاتین، با آگوستو پینوشه[۴۳] در شیلی، از پیش یاد گرفته بودیم که دیکتاتوری نظامی و نولیبرالیسم را همقافیه بدانیم.
راست افراطی برزیل با تأیید این سناریوی مطلوب، شروع به ساخت یک کاندیدای بدیل کرد که مدعی بود خارج از سیستم و مخالف با همهچیز و همهکس است. آنها شروع به پخش فشردهی ارزشهای خود از طریق رسانههای اجتماعی کردند: علیه فساد، علیه ایدئولوژی و علیه سیاست. درفش سیاسی اصلی آنها را که قادر به گسترش چشمگیر قدرت انتخاباتی آنها در لحظهی بحرانی عمیق بود، میتوان در عبارت خاتمه به فساد خلاصه کرد که به PT و چپ نسبت میدادند. راست افراطی بدینترتیب کاملاً مسیر سیاسی و انتخاباتی برزیل را تغییر داد.
اما در اینجا باید گشتوگذار مختصری داشته باشیم.
فساد خصیصهی همهگیر سرمایهداری است که در بسیاری از کشورهای جهان و همچنین در برزیل حضور دارد. فساد در تاریخ برزیل از زمان استعمار آن شیوهی رایجی بوده است، اما در مرحلهی جمهوریخواه آن کشور در راستای تشکیل و تحکیم جامعهی سرمایهداری شدت گرفت. وقوع آن قاعده است نه استثنا، و نتیجهی روابط زناکارانه میان طبقات حاکم (اعم از بومی و خارجی) و مراتب بالای دمودستگاه دولتی است. ظهور و گسترش فساد هنگامی به وقوع میپیوندد که احزاب جناح راست در مسند قدرت باشند. فساد در برزیل همچنین جزوی ذاتی از روال کار بورژوازی است که تحت لوای انباشت اولیهی سرمایه زاده شده و در طی قرون متمادی ثابت کرده که بدون تصاحب منابع مالی جامعه قادر به زنده ماندن نیست.
انتقاد و شکایات از فساد غالباً توسط بورژوازی و احزاب آن بهمثابه راهی برای پنهان کردن خصوصیات اساسی سرمایهداری مطرح میشوند که در بستر برزیل شامل نرخ سود بالا و استثمار بیش از حد نیروی کار میشود. بااینحال، مسئله جنبههای جدیدی به خود گرفت وقتی PT که سابقاً بهشدت از فساد انتقاد میکرد، فعالانه شروع به مشارکت در این پروژهی شنیع کرد. این موضوع زمینهی نارضایتی مردمی را از رهبری آن فراهم آورد و به بورژوازی و احزاب جناح راست و میانهرو اهرمی برای وارد کردن ضربهی نهایی به حکومتهای PT ارزانی داشت. شکست انتخاباتی PT عمدتاً به دلیل همین نفرت بود که بحران اقتصادی ژرف تا حد زیادی به آن دامن میزد، نه تصویر صفات و شایستگیهای (ناموجود) بولسونارو.
در واقعیت، بولسونارو تنها کسی بود که با مدتزمان بسیار اندک پیش از انتخابات دارای قابلیت شکست لولا و PT به نظر میآمد. نخستین انتخاب بورژوازی در انتخابات ۲۰۱۸، کاندیدای راست میانهرو از حزب سوسیالدموکراسی برزیل بود که از سال ۱۹۹۴ که کاردوزو را انتخاب کرد، حزب منتخب طبقهی حاکم برزیل بوده است. ازآنجاکه لولا هنوز حتی در زندان محبوبترین کاندیدا در نظرسنجیها بود، فراکسیونهای اصلی سرمایه که شکست خود را پیشبینی میکردند، تقریباً در روز انتخابات به طرفداری از تنها کاندیدایی که میتوانست لولا (یا هر کاندیدای دیگری که توسط او منصوب شده باشد، یعنی فرناندو حداد)[۴۴] را شکست دهد، تغییر موضع دادند.
حمایت از بولسونارو تنها راهی بود که بورژوازی میتوانست به برنامهی تباهی اجتماعی خود که با تمر آغاز شد، ادامه دهد. یا او یا «بازگشت PT و سرخها». طبقات حاکم برای اجرای این نقشه یک مطالبه داشتند. ازآنجاکه میدانستند بولسونارو در مقام کاندیدا کاملاً نا آماده و از لحاظ ذهنی بیثبات است، باید نیم اقتصادی شدیداً نولیبرالی را تحمیل میکردند که برنامهی اقتصادی مورد تقاضای بخشهای غالب بورژوا را تضمین کند. آنها به سراغ پائولو گوئدز[۴۵] (فارغالتحصیل وفادار دانشگاه شیکاگو و استاد دانشگاه شیلی در دوران پینوشه) رفتند که برنامهی اقتصادی فوقالعاده ارتدکسی را ارائه داد. این برنامه وحشیانه در پی خصوصیسازی بود، همانطور که توسط بانکداران بزرگ و سران صنعت تحمیل میشد، و به اطمینان از این امر کمک میکرد که بولسونارو پیشنهاد گذشتهی خود را مبنی بر دولتی ساختن شرکتها که با حرارت از آن دفاع کرده بود، احیا نخواهد کرد.
این واقعیت که بولسونارو از ارزشهای ابر-محافظهکار و فاشیستی اولیه دفاع میکرد، بهراحتی توسط بورژوازی برزیل که هرگز به هیچ آرمان دموکراتیکی باور نداشت، هضم شد.
بهعلاوه، این کاندیدای «جدید» میتوانست بر حمایت بخشهای وسیعی از نیروهای مسلح بهمنظور تضمین ثبات سیاسی برای طبقات حاکم اتکا کند. به همین دلیل، باید کسی در تیم ریاستجمهوری وجود میداشت که از حمایت مستقیم ارتش برخوردار باشد، مشکلی که با انتخاب ژنرال آنتونیو همیلتون مارتینز مورائو[۴۶] بهعنوان معاون رئیسجمهور توسط بولسونارو حل شد.
مهندسی سیاسی ترسیم شده بود: بولسونارو کاندیدایی با خاستگاه نظامی و عمیقاً ملهم از دیکتاتوری بود که بر پشتیبانی چشمگیر در حال افزایش طبقات مردمی که تا آن زمان از حکومتهای PT حمایت کرده بودند، اتکا میکرد. مردم افزون بر بیکاری، خسران حقوق خود و فقدان چشمانداز اجتماعی، شاهد فرورفتن PT که از زمان تأسیس آن در سال ۱۹۸۰ امید بسیار زیادی در گروی آن نهاده بودند، در بحران عظیم فساد بودند. پس طبقات بورژوا امکان پیروزی را اکنون با حمایت تودهها پیدا کردند.
برای درک بهتر بورژوازی برزیل، باید به رویکرد تحلیلی گئورگ لوکاچ[۴۷] رجوع کرد که در کنار گرامشی، یکی از مهمترین فیلسوفان مارکسیست قرن بیستم بود. در اینجا توصیف او از روش پروسی بهویژه سودمند است که برای درک بهتر بورژوازی آلمان و مسیری که برای تحکیم سرمایهداری در آن کشور طی کرده بود، مطرح نمود. بخشهای زراعی با خاستگاه پروسی، در گذار آن کشور به صنعتی شدن، اثبات کردند که قادر به پشتیبانی از خودشان با ابزار استبدادی و دیکتاتوری قدرت هستند (همانطور که میتوان در طی دوران اتو فون بیسمارک[۴۸] و انحراف نازی مشاهده کرد). این توصیف لوکاچی از روش پروسی (همچنین مشابه با فرمولبندی گرامشی از انقلاب منفعل) هنگام بررسی سایر بورژوازیهای سرمایهداری متأخر همچون ایتالیا، روسیه و ژاپن از ارزش تحلیلی بالایی برخوردار است.[۴۹]
در مورد برزیل، جایی که بورژوازی ریشه در بردهداری و استعمار دارد، سرشت «پروسی» آن دوگانه است: خصمانه و مستبد در رابطه با طبقات مردمی، و بندهمآب، زیردست و وابسته در رابطه با بورژوازی مرکز. علت اصلی جهتگیری ضد-دموکراتیک بورژوازی برزیل همین است که همیشه برای پشتیبانی از هر نوع رژیم دیکتاتوری آماده است.
به همین دلیل است و نه هیچ دلیل دیگر، که سرمایهداری در برزیل همواره حول محور استثمار بیشازحد نیروی کار ساختار یافته است، بهنحویکه اطمینان حاصل گردد بخشی از ارزش اضافی برای بورژوازی ملی-محلی استخراج میشود و بخش بزرگ دیگری توسط بورژوازی امپریالیستی مرکز نظام سرمایهداری به یغما میرود. بدینترتیب درحالیکه در کشورهایی که از روش پروسی سنتی پیروی میکردند، بورژوازی صنعتی خودش را مستقلاً مستقر ساخت، در قارهی آمریکای لاتین زیردست و وابسته به متروپلیس زاده شد. [سرمایهداری در آنجا] همواره از طریق تشدید استثمار نیروی کار، در ابتدا بردگان و سپس حقوقبگیران، با استفاده از مکانیسمهایی که استخراج ارزش اضافی نسبی و مطلق را بهطور نمایی تشدید میکنند، رشد و گسترش یافته است.
ازاینرو، نوع خاصی از سرمایهداری پروسی و وابسته در برزیل شکل گرفت. خاستگاه زراعی آن در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم به نظامی دگرگون شد که بورژوازی صنعتی غالب بااینحال در موقعیتی زیردست نسبت به مراکز انحصاری و امپریالیستی (ایالاتمتحده و اروپا) قرار دارد. سرمایهداری برزیل، برونزا و به لحاظ اقتصادی ادغامشده اما به لحاظ درونی و اجتماعی ازهمپاشیده است. بورژوازی سلطهی خود را همواره با روی آوردن به حکومتهای استبدادی و دیکتاتوری تضمین کرده است. برزیل در تاریخ جمهوری خود لحظات معدودی را زیسته است که حتی با معیارهای بورژوازی بتوان عملاً دموکراتیک تعریف کرد.
بنابراین حمایت از بولسونارو برای طبقات حاکم برزیل تصمیم دشواری نبود. یک اینکه او چند سال پیش، از کاتولیسیسم به نو-پنتاکوستالیسم[۵۰] (که تحت عنوان جنبش نو-کاریزماتیک نیز شناخته میشود) تغییر کیش داد. این کار دقیقاً برای تأمین حمایت شفاهی مسیحیان انجیلی و الهیات رونق آنها انجام گرفت که اکثرشان با ایدئولوژی جنسیتی مرتجعانه و دفاع بی قید و شرط از بهاصطلاح ارزشهای خانوادگی شناخته میشوند.
در طول تقریباً سی سال حضور بولسونارو در مقام عضو کنگره، گردهماییها و سخنرانیهای عمومی او دائماً رنگ و بوی اظهار نظرهای تحقیرآمیز دربارهی گروههای ستمدیده همچون سیاهپوستان، زنان و دگرباشان جنسی و همچنین دفاع سرسختانه از دیکتاتوری نظامی و اعمال شکنجهی آن، علاوه بر عناصر دیگر ایدئولوژی راست افراطی در برزیل، داشته است.
بااینحال همیشه عنصر پیشامد تاریخی مفقود بود، تحولی اپیزودیک که میتوانست فرماندهی سابق را به کاندیدای اصلی برای تمام جناح راست و بخش اعظم جناح میانهرو تبدیل کند. این اتفاق هنگامی رخ داد که بولسونارو چند هفته پیش از اولین دور انتخابات، در معرض سوءقصد به جان خود قرار گرفت.
بولسونارو با بهرهمندی از پشتیبانی سترگ اجتماع انجیلی (با هزاران ایستگاه رادیویی، کانال تلویزیونی و پیروان آن)، از طریق رسانههای اجتماعی با توانایی خاص آنها در ایجاد اخبار جعلی، مورد تمجید قرار گرفت و مافیاهای بینالمللی که از زمان انتخاب ترامپ بسیار مشهور شدهاند، جایگاه او را تقویت کردند. تمام این موارد تصویر کاندیدای مسیحایی و ناجی حقیقی ملت را بهشدت تجهیز کردند. کارزار نیرومند قربانیسازی، محبوبیت او را حتی بیشتر افزایش داد و سرانجام او را به تنها کسی بدل ساخت که میتواند جلوی پیروزی PT را بگیرد.
به خاطر سوءقصد به جان او، تیم کارزار انتخاباتی وی قادر به توجیه غیبت او در تقریباً تمام مناظرات انتخاباتی عمومی بود و این امکان را فراهم کرد که سکوت او به پیروزی قاطع دیگری تبدیل شود. هر چه کمتر حرف میزد، احتمال آشکار شدن جهالت او دربارهی تمام مباحث حیاتی برای کشور کمتر میشد. و گویا تمام اینها کافی نبود، بولسونارو بهعلت این واقعیت تصادفی به کاندیدایی تبدیل شد که بیش از همه در رسانه بهطور کلی به چشم میخورد. رسانهها مدام درمورد سلامتی او گزارش میدادند و همیشه بر قدرت و مقاومت او تأکید میکردند. سرانجام صحنه برای پیروزی انتخاباتی راست افراطی و کاندیدای فاشیست آن مهیا شده بود.
ختم کلام: آیندهی حکومت بولسونارو و چپ
همانطور که اخیراً در «بحران طولانی برزیل» اشاره کردهام -که در آن ابتدا تحلیل خود را از بحران برزیل ارائه دادم- بولسونارو مشابهتهایی با اوربان [در مجارستان] و رودریگو دوترت[۵۱] در فیلیپین دارد، درحالیکه از ترامپ نیز الهام گرفته است.[۵۲] در واقع، انتخاب او از پیروزی راست افراطی و ترامپیسم در ایالاتمتحده بهشدت سود برد. خصوصیات اصلی بولسونارو عبارتند از غیرعقلانی بودن، بیثباتی و فقدان کنترل بر خود. علاوه بر این، اسطوره،[۵۳] نامی که پیروانش بر او گذاشتهاند،دارای مؤلفههای واضح فاشیستی است.
گزینههای وی برای وزرا، در تمام تاریخ جمهوری برزیل انگشتنماتر از همه هستند. از آغاز، آشکارا اکثر وزرای بولسونارو از ارتش آمدهاند و بیشتر آنها از پیش بخشی از نیروی ذخیرهی نظامی بودند. همهی علائم نشان میدهد که این امر تقاضای ژنرالها در ازای پشتیبانی بوده است. هیچکس بهتر از ارتش نمیداند که بولسونارو چقدر پیشبینیناپذیر است، زیرا او در جوانی برای تلاش به شروع شورش در پادگان از ارتش اخراج شد.
نکتهی قابلتوجه این است که بولسونارو به گوئدز بهعنوان وزیر اقتصادی خود و به سرجیو مورو،[۵۴] قاضی سابق و مسئول عملیات کارواش که به محکومیت سیاسی (بدون مدرک) لولا منجر شد، کسی که عمل قضایی او آشکارا بیطرفانه نیست، برای منصب وزیر دادگستری و امنیت عمومی خود روی آورد.
بولسونارو بیشتر وزرای غیرنظامیاش را در حزب سوسیال لیبرال (PSL) خود یافت، حزب راستگرای بیتجربهای که بسیاری از رهبران آن در حال حاضر متهم به فساد بهویژه در زمینهی انتخابات هستند. از جمله خصوصیات وحدتبخش PSL میتوان به فرامحافظهکاری و نو-پنتکوستالیسم مذهبی آن اشاره کرد. همانطور که انتظار میرفت، منازعات و اختلافات از پیش رو به وخامت رفته و مقصر بحرانهای مکرر سیاسی در دولت بولسونارو بودهاند. بهعلاوه، رسانهها از روزی که بولسونارو به مقام ریاستجمهوری رسید، فساد عمیق را در خانوادهی خود او افشا کردهاند.
باقی وزرای او در بهترین حالت از نوع قرونوسطایی هستند. در اعلامیههای اخیر بسیاری از وزرای فعلی، ابراز انزجار مکرر نسبت به جنبش دگرباشان جنسی، غفلت از اجتماعات بومی، و گویا اینها هم کافی نیست، مخالفت آشکار با هرگونه حراست و حفظ طبیعت، بهویژه آمازون، وجود دارد. وزرای بولسونارو، همراه با سایر عناصر مرتجع گوناگونی که در رژیم سیاسی جدید نفوذ یافتهاند، منافع کسبوکار زراعی را نمایندگی میکنند.
بولسونارو و برخی از وزرای او بهدفعات بیشمار جنبش محیطزیست را مسخره کرده و اقدامات و مبارزات برای حفظ طبیعت را خوار میشمارند. اما پس از شکستن سدی متعلق به شرکت معدنکاری ویل در برومادینیو، شهری در ایالت میناس گرایس، حکومت مجبور شد حداقل در لفاظیهای خود بیدرنگ به چرخش معکوسی دست بزند و از اهمیت محیطزیستگرایی دفاع کند که در طی کارزار انتخاباتی و نخستین روزهای خود در حکومت صریحاً از آن بیزار بود. این فاجعه باعث کشته شدن بیش از سیصد نفر برزیلی، از جمله کارگران، مردم محلی و مردم مناطق همجوار و همچنین تخریب جبرانناپذیر زیستمحیطی شد. این اتفاق به همان طریق فاجعهی سد ماریانا در سال ۲۰۱۵ رخ داد که حکومت دیلما را عمیقاً متزلزل ساخت. این تراژدی جدید از حکومت بولسونارو پرده برداشت و آن را مجبور به عقبنشینی از سیاست صریح ضدزیستمحیطی خود کرد.
سخن کوتاه، نخستین دو ماه حکومت بولسونارو از همه جهات فاجعهبار بود. حضور وی در نشست سالانهی مجمع جهانی اقتصاد در داووس امری عادی بود. اگرچه قرار بود فرمانده بیش از چهل دقیقه صحبت کند، اما او فقط چند دقیقه حرف زد و مطلقاً هیچچیز قابلاعتنایی نگفت. حضور وی موضوع تمسخر سایر شخصیتها و استادان بزرگ جهان در داووس شد که در بیشتر موارد مقصر عدمتعادل و تباهی جهانی فعلی بودند و با فخرفروشی بهاصطلاح فرهنگ و تمدن خود را به رخ میکشیدند.
در زمان نوشتن این مقاله در مارس ۲۰۱۹، پیشبینیناپذیری تنها امر یقینی در رابطه با آیندهی حکومت بولسونارو است. شکی نیست که او یک محافظهکار مرتجع و راست افراطی است. آیا پیشنهادهای او اجرا خواهند شد یا نه، به مقاومت جنبشهای اجتماعی، فمینیستی، جوانان، سیاهان، بومیان، زیستمحیطی و کارگری، احزاب چپگرای ضدسرمایهداری و سایر نیروهایی بستگی دارد که بتوانند بهطور مؤثری با اعمال بولسونارو در طی سردمداری او مخالفت کنند. در حال حاضر، این احتمال دور از ذهن نیست که حکومت او (یا فقدان آن) شاید عمر کوتاهی داشته باشد. افزایش نمایندگان نظامی در وزارتخانههای او اقدام احتیاطی است که نیروهای مسلح در مواجهه با این خطر اِعمال کردهاند. بهتر است به یاد داشته باشید که برزیل در کمتر از بیست سال دو استیضاح را پشت سر گذاشته است: دیلما و کولر.
آخرین نکته: چپ نهتنها در انتخابات اکتبر ۲۰۱۸ بلکه در آزمایش اصلی خود در حکومتهای PT به طرز چشمگیری شکست خورده است. در حال حاضر چپ مجبور است خود را از نو ابداع کند. در مراکز مسلط خود قادر نبود اهمیت شورشهای ژوئن ۲۰۱۳ را با اجزای ضدتشکیلات مستقر و ضدسیستم آنها درک کند. در لحظههای بحران، چپ تنها چیزی که در نظر نداشت یافتن بدیلی با افق فراسوی سرمایه بود.
بنابراین چپ اکنون با چالش درک این آخرین دوره از تاریخ برزیل روبرو هستند. مواقعی لازم است که نیروهای مردمی برای مقاومت و مقابله با اقدامات استبدادی، دیکتاتوری و فاشیستی حکومت، خودشان را با همدیگر بازسازی کنند. آزمایش ناموفق PT که همیشه در پی سازش طبقاتی بود و هرگز خودش را برای مقابله آماده نکرد، هرگز نباید تکرار شود.
مسائلی که اکنون باید با آنها روبرو شویم، فراوان هستند.
آیا چپ قادر به تغییر رادیکال مسیر سیاسی که اکنون دنبال میکند و عمدتاً به نهادها و انتخاباتها محول میشود، خواهد بود؟ آیا به تکرار ائتلافهای میان-طبقاتی خود ادامه خواهد داد که برای دستیابی به پیروزیهای انتخاباتی ضروری تلقی میشوند اما هیچ تغییر اساسی را تضمین نمیکنند؟ آیا قادر خواهد بود تا خودش را از نو ابداع کند و نوع جدیدی از بدیل ارائه دهد که قادر به واسازی نهادگراییای باشد که امروزه غالب است و طبقهی کارگر، جنبشهای اجتماعی و مبارزات در حواشی/پیرامون را منزوی میسازد؟ آیا قادر خواهد بود پروژهی ضدسرمایهداری جدیدی را بر اساس تجربیات انضمامی و روزمره صورتبندی کند، یک شیوهی جدید اجتماعی و جمعی از زندگی که طبقهی کارگر در طراحی و ریختشناسی چندوجهی خود جزئی بنیادین از آن باشد؟
اگر مرکز ثقل اقدامات چپ در سراسر قرن بیستم، کنش نهادی و پارلمانی بود (با پیروی ازآنچه مزاروش به شکل برانگیزاننده و انتقادیای مسیر کمترین مقاومت مینامید)، بزرگترین چالش در این دوره جای دیگری یافته خواهد شد، جایی متفاوت ازآنچه تاکنون بر چپ تسلط داشته و آن را فرسوده است.[۵۵] بازسازی پیوندهای ارگانیک میان جنبشهای کارگری و اجتماعی، با موزاییک آنها از ابزارهای متعدد و بدون ساختارهای سلسلهمراتبی پیشین، ضروری است، که کنشهای انضمامی طبقهی کارگر را نقطهی شروع خود میگیرد.
اگر جنبشهای اجتماعی، قدرت و نیروی حیاتی خود را در روابطی مییابند که آنها را به زندگی روزمره پیوند میزند، پس نقطهی آغاز مهمی داریم. بااینحال، این جنبشهای اجتماعی در برزیل و همچنین سایر کشورها، با توجه به خاصبودگی آنها، عاقبت با مشکلات بسیاری در هنگام تلاش برای تصویر یک پروژهی اجتماعی که به فراسوی سرمایه برود، روبرو میشوند.
اتحادیهها نیز به سهم خودشان غالباً خویشتن را زندانی منافع بیواسطهتر طبقهی کارگر مییابند که موجب محدودیت و گاهی اوقات ممانعت از درک تمامیت اجتماعی و بهطور اخص، پیشرفت به معنای تعلق طبقاتی میشود که با توجه به چندپارگی شگرف حیات اجتماعی و وسایل نامحدود دستکاری توسط سرمایه در دنیای کنونی، بسیار اهمیت دارد.
سرانجام احزاب چپ پروژههای سوسیالیستی و ضدسرمایهداری خود را با سخنان کلی تشریح کردهاند، اما غالباً متوجه میشوند که از طبقهای که در زندگی روزمرهی خود متکی بر کار است، فاصله گرفتهاند.[۵۶] آنها پروژههای نظری خود را طراحی میکنند، اما در انفصال از زندگی روزمره، پایگاهی اجتماعی نمییابند که بتواند پروژههای آنها را سر پا نگه دارد و بهپیش براند.
اگر در جانب خرد و انقلاب هستیم، باید این سه ابزار –جنبشها، اتحادیهها و احزاب- را که توسط طبقهی کارگر از زمان کمون پاریس خلق شده و در طول قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم شکنندهتر شدهاند، صورتبندی کنیم. یافتن نقطهی آغازی در این جهت که همزمان با رادیکالیسم و سازماندهی ضروری تلاقی خواهد کرد، امکانپذیر است.
سرآغاز ضروری کار ما این است که به طریق لوکاچی تعیین کنیم که مسائل حیاتی زمانهی ما چیستند اگر بخواهیم با همدیگر، در همبستگی با هم، به سمت شیوهی نوین و رهایییافتهای از حیات گام برداریم.
پیوند با منبع اصلی:
The Preemptive Counterrevolution and the Rise of the Far Right in Brazil
پینوشتها
[۱] Crapulinski
[۲] Karl Marx, The Eighteenth Brumaire of Louis Bonaparte (New York: International, 1964), 26.
ترجمهی فارسی از باقر پرهام است. م
[۳] Manu militari
[۴] Florestan Fernandes
[۵] Florestan Fernandes, A Revolução Burguesa no Brasil (São Paulo: Zahar, 1975).
[۶] Caio Prado Jr., A Revolução Brasileira (São Paulo: Brasiliense, 1966).
[۷] Collor de Mello
[۸] Fernando Henrique Cardoso
[۹] در این مقاله به میزان زیادی از ایدههای مختلفی که در کتابم (O Privilégio da Servidão (São Paulo: Boitempo, 2018) و در مصاحبهی اخیرم (“The Long Brazilian Crisis: A Forum,” Historical Materialism, January 22, 2019.) پرورانده بودم، استفاده کردهام.
[۱۰] João Goulart
[۱۱] Luiz Inácio Lula da Silva
[۱۲] Transformism
[۱۳] Antonio Gramsci, Maquiavel, a Política e o Estado Moderno (Rio de Janeiro: Civilização Brasileira, 1968).
[۱۴] Party of Order
[۱۵] Marx, The Eighteenth Brumaire.
[۱۶] Dilma Rousseff
[۱۷] Bolsa Família
[۱۸] Antunes, O Privilégio da Servidão.
[۱۹] Marx, The Eighteenth Brumaire.
[۲۰] دیلما فقط در طی دورهای کوتاه در پی کاهش اندک نرخ بهرهی بانکی بود. مقاومت آنچنان شدید بود که او فوراً عقبنشینی کرد.
[۲۱] See István Mészáros, Beyond Capital: Toward a Theory of Transition (New York: Monthly Review Press, 2000); François Chesnais, A Mundialização do Capital (São Paulo: Xamã, ۱۹۹۶); and Robert Kurz, O Colapso da Modernização (São Paulo: Paz e Terra, 1992).
[۲۲] International Federation of Association Football
[۲۳] Mensalão
[۲۴] Petrobras
[۲۵] منسالائو ارجاع به فساد نظاممند و تقریباً ماهانه است که وجوهی از پتروبراس دریافت میکرد و به احزاب متحد با PT میپرداخت تا آنها به حمایت از حکومت ادامه دهند، علاوه بر وجوهی که به جیب خود PT میرفت.
[۲۶] نمونهای از این خسران را میتوان در کمربند صنعتی دید که خاستگاه لولا و PT است. در انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۱۴، دیلما در این شهرهای طبقه-کارگری از ائسیو نیوز (Aécio Neves) کاندیدای جناح راست شکست خورد.
[۲۷] Operation Car Wash
[۲۸] Michel Temer
[۲۹] Giorgio Agamben
[۳۰] Giorgio Agamben, Estado de Exceção (São Paulo: Boitempo, 2004).
[۳۱] Marx, The Eighteenth Brumaire.
[۳۲] Temer
[۳۳] István Mészáros
[۳۴] Mészáros, Beyond Capital.
[۳۵] Antunes, O Privilégio da Servidão.
[۳۶] Jair Bolsonaro
[۳۷] Viktor Orbán
[۳۸] Matteo Salvini
[۳۹] Mauricio Macri
[۴۰] Sebastián Piñera
[۴۱] Iván Duque Márquez
[۴۲] Mészáros, Beyond Capital.
[۴۳] Augusto Pinochet
[۴۴] Fernando Haddad
[۴۵] Paulo Guedes
[۴۶] General Antônio Hamilton Martins Mourão
[۴۷] Georg Lukács
[۴۸] Otto von Bismarck
[۴۹] Georg Lukács, Lenin: A Study on the Unity of His Thought (London: New Left Books, 1970).
[۵۰] Neo-Pentecostalism
[۵۱] Rodrigo Duterte
[۵۲] “The Long Brazilian Crisis: A Forum.”
[۵۳] The Legend
[۵۴] Sergio Moro
[۵۵] Mészáros, Beyond Capital.
[۵۶] Ricardo Antunes, The Meanings of Work (Chicago: Haymarket, 2013).
دیدگاهتان را بنویسید