فهرست موضوعی


سایه‌ای که رفت / خسرو پارسا

نسخه‌ی پی‌دی‌اف: Khosrow Parsa – Sayeh

تو می‌روی که بماند

که بر نهالک بی‌برگ ما ترانه بخواند؟

شفیعی کدکنی

پس از درگذشت سایه فضای رسانه‌های نوشتاری و تصویری و مجازی پر شد از ده‌ها و صدها مطلب. از اظهاراتی در حد عاشقانه تا مذمت‌های حیرت‌انگیز. من نه قادرم همه‌ی این مطالب را بررسی کنم و نه نیازی به آن می‌بینم. قلم‌به‌دستان دوست و دشمن حدی و حریمی باقی نگذاشته‌اند. صدها و بلکه هزاران نفر شایسته‌تر از من در حوزه‌ی ادبی و شناخت شعر و موسیقی وجود دارند که پرداختن من را به این مقولات زائد می‌کند. ازاین‌رو من مایل هستم از فراسوی مطالبی که نگاشته‌ شده نگاهی به کل جریان بیندازم شاید نکته‌ای در آن باشد.

در این مطالب جز پرداختن به شعر سایه، پربسامدترین جدل دور مسئله‌ی چپ بودن و به‌ویژه توده‌ای بودن ابتهاج می‌چرخد و به تبع آن حمایت او از استقرار نظام جمهوری اسلامی. من به برخی از این نکات اشاره خواهم کرد. روی سخن من البته با کسانی که به‌طور هیستریک طرفدار نظام شاهنشاهی و علیه سوسیالیسم‌اند و نیز کسانی که باز به‌طور هیستریک ضد حزب توده هستند نیست. من به خود اجازه می‌دهم که چنین بگویم، چون سابقه‌ی من در مبارزه با رژیم گذشته و نیز در مخالفت با حزب توده پنهان نیست و بنابراین می‌دانم که از این لحاظ برچسبی به‌من نمی‌توان زد و نیز معلوم است که مخالفت با رهبری روحانیون در انقلاب ۵۷ و عوارض آن‌را به جان خریده‌ام. روی سخن من عمدتاً با آزادیخواهان و چپ‌هایی است که، ولو انگشت‌شمار ، به‌جای کمک به حل تناقضات و فهم مطلب، رویه‌ای پیش گرفته‌اند که به‌نظر من قابل دفاع نیست. توضیح می‌دهم.

برآورد می‌شود که حدود ۳ میلیون نفر یا بیشتر در انقلاب ۵۷ شرکت داشتند. نفرت از خفقانِ رژیم شاهنشاهی و امید به بهبودِ شرایط زندگی انگیزه‌های اصلی حرکت آنان بود. امروز عده‌ی زیادی از شرکت‌کنند‌‌گان در انقلاب زنده نیستند و لازم نیست به کسی توضیح بدهند که چرا شرکت کرده‌اند. عده‌‌ای از گذشته‌ی کار خود پشیمان‌اند و عده‌ای هنوز پایبند به آن. از چپ و لیبرال تا اسلام‌گرا. گرچه ترکیب این طیف از آغاز تا کنون از لحاظ شدت رنگ‌ها تغییر کرده است، ولی همواره رنگارنگ بوده است. هرکس به جست‌وجوی خواست خود. آزادی، عدالت اجتماعی یا هردو، استقلال از سلطه‌ی بیگانه‌گان، و نیز استقرار نظام اسلامی به طریقی که خود می‌دیدند یا می‌خواستند.

من ازجمله‌ی کسانی بودم که با اعتقاد به اتحاد نیروهای چپ، در عین خورسندی از انقلابی که در پیش بود نسبت به روند کلی آن منتقد بودم. جزو به‌اصطلاح نیم‌درصدی‌ها بودم و با شگفتی به هیجان مردمی که سر از پا نمی‌شناختند و رؤیاهای عجیب می‌دیدند می‌نگریستم. برای من رفتن بخش مهمی از چپ زیر پرچم اسلام‌گرایان قابل پذیرش نبود. و از این میان پرچمداری حزب توده و سازمان‌های هم‌سو با آن قابل محکوم کردن بود. حزب توده‌ای که در گذشته تا آن‌جا که توانست علیه مصدق مبارزه و کارشکنی کرد اکنون پرچمدار رفتن به زیر رهبری اسلام‌گرایان شده بود! و این را نه تنها از عجایب بازی‌های سیاسی بلکه نتیجه‌ی فرمانبرداری و حاکمیت ایده‌ئولوژی بر خردمندی می‌دیدم.

ابتهاج توده‌ای بود. او از جوانی تجسم سوسیالیسم را در حزب توده می‌دید و تا آخر چنین ماند. این تعلق خاطر پایدار نه صرفاً بر مبنای آرمانی بلکه به‌نظر من نوستالژیک هم بود. در آخرین مصاحبه‌اش با روزنامه‌نگار محمد قوچانی او در عین حال که از سوسیالیسم دفاع می‌کند و انتقاداتی را هم به حزب توده وارد می‌داند ولی این تعلق خاطر را کتمان نمی‌کند.

من در جای دیگر با تفصیل بیشتر به مسئله‌ی نوستالژی پرداخته‌ام. نوستالژیِ سایه نه تنها در مورد حزب توده و باورهایش بلکه حتی درمورد افراد و رفقای قدیمی هم‌حزبی‌اش هم بود. او مانند بسیاری از روشنفکران تراز اول مانند شاملو و نجف دریابندری و شاهرخ مسکوب، کسرایی و دیگران به‌معنای واقعِ کلمه شیفته‌ی مرتضی کیوان بود. شاید پرستش لغت مناسبی نباشد ولی چیزی از آن کم نداشت. شاهرخ مسکوب حتی پس از آن‌که مارکسیسم و حتی مبارزه را به‌کلی نفی کرد خود نتوانست آرام بگیرد و کتابی به اسم «کتاب مرتضی کیوان» نوشت. ابتهاج تا همین اواخرهر بار سخنی از مرتضی کیوان می‌شد، می‌خواند:

ساحتِ گورِ تو سروستان شد

ای عزیز دل من، تو کدامین سروی

و به پهنای صورت اشک می‌ریخت. آخر گورستان محل دفن توده‌ای‌ها را تسطیح کرده و سرو کاشته بودند. برای ما که مرتضی کیوان را ندیده‌ایم این‌همه شیدایی عجیب است. قطعاً کیوان انسانی استثنائی بوده، به‌قول سایه ستاره بوده است. به‌قول کسرائی یک اتفاق بود. ولی بسیار خوب این‌همه شیفتگی را در انسان‌های مختلف چگونه می‌توان توضیح داد. او بیشترین سهم را در جلب روشنفکران و هنرمندان به حزب توده داشته است، گرچه سایر فعالیت‌های حزب و نیز جوّ جهانی و شکست فاشیسم که آمال سوسیالیستی را در همه‌ی جهان اعتلا می‌داد نقش عمده‌ای در این گرایش داشته است.

ما ممکن است خود چنین نباشیم. یعنی به این درجه نوستالژیک نباشیم. حتی می‌توانم بگویم به این درجه لطیف نباشیم. هرچه هستیم به‌جای خود. ولی در داوری از این افراد ــ که هریک از خردمندترین افراد هم بودند ــ بایستی با تفاهم و مدارا و مهربانی روبرو شویم. اینان افراد کوچکی نیستند. ما بایستی قضاوت خود را نه بر مبنای باور‌های خود بلکه بر مبنای رواداری عمومی استوار کنیم. سایه اهل رفاقت بود. او سال‌های سال معاشر هرروزه‌ی شهریار و سپس ایرج افشار و شفیعی کدکنی بود. شرح این رفاقت‌ها در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» آمده است.

نوستالژیک بودن سایه درست در مقابل کسانی که سنت‌گرا هستند در جهت حرکت به پیش و امید بود. امید محرک اصلی او بود.

ای فردا ای امید بی‌نیرنگ

دیریست که من پی تو می‌پویم

روزی که بازوان بلورین صبح‌دم

برداشت تیغ و پرده‌ی تاریک شب شکافت

من نیز باز خواهم گردید

سوی ترانه و غزل و بوسه‌ها

من با کسان بسیار از جمله چندین تن از کسانی که در گذشته و حال توده‌ای بوده‌اند، علی‌نقی منزوی، امیرحسین آریان‌پور، هوشنگ ابتهاج، پرویز شهریاری و دیگران محشور بوده‌ام. هم آن‌ها گرایش سیاسی من را می‌دانستند و هم من باورهای آنها را. با این‌همه من از همه‌ی آنها چیزهایی آموخته‌ام که برایم گرانبها بوده است. در بحث‌هایی که لاجرم پیش می‌آمد کسی به کسی امتیاز نمی‌داد ولی این مسئله باعث نمی‌‌شد که مانند شاگردی در مقابل منزوی زانو ننهم. این مانع تجلیل از فعالیت‌های آریان‌پور در رژیم گذشته که به‌طور شاخص مبلغ ایده‌های سوسیالیستی به‌خصوص در میان جوانان بود نمی‌شد. درحالی‌که رژیم سخنگویان اسلامی را تحمل می‌کرد این آریان‌پور بود که تا تبعیدگاه مازن پرچم را به‌دست داشت.

گاه وقتی دلم تنگ می‌شد پیش سایه می‌رفتم. در زیرزمین یک ساختمان. شعر می‌خواند. از دنیا و ادب ایران می‌گفت. از علاقه‌اش به رشته‌ها و حتی فنون مختلف، از این‌که چطور موسیقی را تا این درجه بدون معلم و صرفاً با شنیدن آموخته است. من از چندساحتی بودن او لذت می‌بردم و از خود ناراضی نیستم که وقتی شعرهای او ــ و یا هر شعر خوب دیگری ــ را می‌خوانم به عالم دیگری می‌روم، و برایم مهم نیست که این شعر یا قطعه‌ی موسیقی را چه کسی و با کدام گرایش سیاسی آفریده است. خیال می‌کنم اکثر افراد هم چنین باشند.

سیاسی بودن غیر از سیاست‌زدگی است. وقتی شما اشعار شعرای بزرگ تاریخ خود را می‌خوانید به احتمال زیاد به این فکر نمی‌کنید که این شاعر مداحِ چه حکمرانی بوده است. در آن لحظه شعر است، موسیقی است، نقاشی است، فیلم است و نوشته است…. که سخن می‌گوید. اگر جز این باشد برای من شگفتی‌انگیز خواهد بود. نمی‌خواهم، و درست هم نیست که بگویم، که هنر را درک نکرده‌اید. صرفاً تأسف می‌خورم که چرا سیاست‌زدگی، بگویم سیاست‌بازی و عدم باور به خود این مجال را از ما می‌گیرد. ما نمی‌گوییم هرکه با ما نیست برماست. از هفت میلیارد جمعیت جهان چند نفر مانند ما فکر می‌کنند. بین انتخاب برای فعالیت سیاسی، برای ازدواج و برای تعالی فرهنگ،… تفاوت‌های فاحش است. اگر بدین تفاوت‌ها توجه نکنیم جهان معطل ما نمی‌ماند. این ماییم که جهان را از دست می‌دهیم.

من به تز «هنر برای هنر» باور ندارم. هنری که به هیچ‌یک از احساس‌های مشترک انسانی ما و دردهای مشترک ما نپردازد برایم جذاب نیست. هنری که محتوای قابل دفاع نداشته باشد کششی برایم ایجاد نمی‌کند.

ما از غزل‌های حافظ لذت می‌بریم و کاری نداریم که در چه زمانی و در چه مرحله‌ای از تطور فکری خود آن‌را سروده است. بررسی پژوهشگرانه‌ی این ادوار عرصه‌ی دیگری است که کم اهمیت‌تر نیست ولی هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد. سایه خود پژوهشگر بود به‌ویژه در مورد حافظ. سال‌های طولانی عمر خود را صرف آن کرد. «حافظ به سعی سایه» حاصل این پژوهش است.

وصفی که سایه از زندان انفرادی و تبعید به‌دست می‌دهد کم‌نظیر است. همدردی او با فرودستان هنگامی که می‌گوید:

این فرش هفت رنگ که پامالِ رقص توست

از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ

و این همدردی او با غم‌ها و شادی‌های مردم به‌حدی بود که شعرها و ترانه‌های او را مردم ــ مردم کوچه و بازار ــ و نه صرفاً روشنفکران، می‌خوانند و نقل می‌کنند.

روی سخن من در این نوشته چپ‌ها و آزادیخواهان هستند. من از شاهنشاه‌پرستان، از کسانی که به‌طور کلی از سوسیالیست‌ها متنفرند انتظار توجه با این مسائل را ندارم، و نه از آنها که به دروغ می‌گویند سایه فقط کمونیست‌ها را به عرصه‌ی موسیقی آورد، نه از آنهایی که معتقدند حتی اشعارِ او مبتذل هستند هیچ انتظار عافیت ندارم. من از شاه‌پرست پرادعایی مانند امیر طاهری که خود را شعردوست می‌نامد ولی پس از تعریف از شاعرانه‌گی سایه، برای این‌که دیگران به اشتباه نیفتند یک دشنام سخیف به او می‌دهد و او را به‌خاطر افکارش نیرنگ‌باز و کلک می‌خواند هم انتظاری ندارم. بیچاره این پیرمرد خیال می‌کند هرکه سوسیالیست است لابد کلک می‌زند. و بالاخره من از شعرشناس خودگمارده‌ای که مانند مکتب‌دارها در پی تاق و جفت کردن شعرا و پس و پیش کردن و درجه‌بندی‌های خود ساخته و شاگرد اول و دومی کردن آنها است نیز ابداً انتظاری ندارم.

من از چپ‌هایی هم که تلویحاً می‌گویند هرچه چپی در جهان بوده، هر چپی که قبل از اشاعه‌ی افکار دموکراتیک زیسته است، مهدورالدّم است نیز علی‌الاصول انتظاری نباید داشته باشم، ولی رفیقانه می‌خواهم به گفته‌ها و نوشته‌های خود و دیگران با نظر روادارانه‌تری توجه کنند. ما دنیا را نیافریده‌ایم، نقطه‌ای هستیم از سیر تطور آزادی‌خواهی و عدالت‌خواهی. هرچه قبل از ما بوده است از فرنگی و ایرانی محکوم‌شدنی نیست. قبلاً هم گفته‌ام که تا اواخر قرن بیستم هرچه هنرمند ــ نویسنده و شاعر و نقاش،… – در جهان بوده به گفته‌ی ویل دورانت چپی بوده است، سوسیالیست و کمونیست بوده است ولی می‌ترسم زیر تیغ بُرّای داوری کنونی ما هیچ‌یک از آنها تاب نیاورند.

خوب می‌دانم که آنچه نوشته‌ام در هر موقعیت و صورت درست نیست. می‌توان جستجو کرد و خلاف هر نکته‌ای را که نوشته‌ام نشان داد و استثنائاتی ارائه داد. ولی چه حاصل؟ من ادعای جامع و مانع بودن ندارم. تنها و تنها انتقال تجربه می‌کنم. شاید در مواردی مؤثر افتد.

ابتهاج به‌نظر من انسانی فرهیخته، شاعری بسیار توانا و موسیقی‌شناس و معلمی برجسته بود. با آن‌که بسیار نکته‌سنج و باهوش بود از این‌که آن‌قدر به حزب توده ایمان داشت و وفادار بود خوشحال نیستم، او حتی هشدار همرزم خود کسرائی را در مورد مشاهداتش از شوروی نادیده گرفت، ولی این یک را هم مهم‌ترین ویژگی شخصیت او نمی‌دانم. از آن مهم‌تر به‌صراحت می‌گویم که من برای سکوت نسبی او در مقابل مسائل اجتماعی سال‌های اخیر توضیح و توجیهی ندارم. کسی که می‌توانست از نظر شخصی بهترین موقعیت را داشته باشد ولی در سال‌های آخر در یک زیرزمین می‌زیست، کسی که به‌دنبال منافع شخصی نبود. به زندان افتاد. از کانون نویسندگان به اتفاق به‌آذین و کسرائی … اخراج شد و شاهد قتل همرزمانش بود. سکوتش را چگونه می‌توان فهمید. نمی‌دانم، ولی این امر صرفاً شامل سایه نمی‌شود. قاطبه‌ی هنرمندان و روشنفکران در داخل ایران در همین وضعیت بوده‌اند جز عده‌ای به‌راستی ازخودگذشته که قابل تکریم‌اند. سایه گرچه از خلال شعرهایش و یکی دو نوشته‌ی اخیر در تأیید برخی از مخالفینِ حکومت موضع خود را آشکار می‌کند، موضعی که پیش از آن‌هم برای محشورین او کوچکترین ابهامی نداشت، ولی برای کسی که می‌توانست بسیار مؤثر افتد به‌نظر من نوعی کوتاهی بود. چرا؟ در چند سال اخیر که او در خارج از کشور می‌زیست و ملاحظات خاصی هم وجود نداشت با آن‌که او کاملا سالخورده شده بود ولی از انسانی به قامت سایه بیش از این انتظار می‌رفت. او نه تنها سکوت می‌کرد بلکه به‌اشتباه شاید بنا به خصلت مردمی بودن خود به برخی از باورهای غیر علمی مردم دامن می‌زد. من این ایراد بزرگ را به او دارم و از این‌که آن‌را با مهربانی و تساهل به‌عنوان مردمی بودن تفسیر می‌کنم اطمینان ندارم. این ایرادات همچون سایه‌هایی بر سایه می‌ماند. امیدوارم این ابهام را کسانی که خیلی نزدیک‌تر به او بودند و از کم و کیف حالات روحی او باخبرتر بودند، زمانی روشن کنند. بالاخره روزی توضیحی درخور داده خواهد شد. انسان پیچیدگی‌های خود را دارد.

من می‌دانم که کوشش حاکمیت در مصادره‌ی فرصت‌طلبانه‌ی ابتهاج از همین‌ ایراد او نشأت می‌گیرد و همین موضوع نیز، به‌حق باعث رنجش عده‌ای شده است. اما ما نباید مواضع خود را بر مبنای مواضع طرف مقابل تعیین کنیم. خرد ما و بینش و بصیرتِ ما بیش از نظر کوته‌بینانه‌ی آنهاست. طرد رویِ دیگرِ سکه‌ی مصادره است.

تا آن زمان که همه‌چیز روشن شود، و هر زمان، یاد شاعر ارغوان یکی از قله‌های رفیع فرهنگ‌ این خطه را، از میدان‌های جنگ دره‌های پنجشیر تا هرجا و هر زمان که زبان و ادب فارسی جایی در زیر آفتاب دارد گرامی می‌داریم.


خسرو پارسا

 

دیدگاه‌ها

5 پاسخ به “سایه‌ای که رفت / خسرو پارسا”

  1. Hossein Dr. Pur Khassalian نیم‌رخ
    Hossein Dr. Pur Khassalian

    با سلام به دوستان و یاران نقد اقتصاد سیاسی، پس از مطالعه نوشته آقای خسرو پارسا  در نظریات او در مورد زنده یاد امیر هوشنگ ابتهاج یک تناقض پیدا کردم و نوشته زیر را تقدیم می کنمبا آرزو شادی روح ان زنده یاددکتر حسین پور خصالیان نوشته آقای خسرو پارسا را نمی توان به  آسانی ارزیابی کرد. او در کنار تعریف و تمجید اززنده یاد امیر هوشنگ ابتهاج، چنین احساسی را در خواننده به وجود می آورد که گویا زندهیاد ، سایه، شاعر و دانشمند و هنرمند خوبی بوده است و لی عیبش فقط این بود که تودهای و مدافع جمهوری اسلامی بود . خسرو پارسا هر چند به مصاحبه  سایه با محمد قوچانی (نشریه مهر نامه، شماره ۳۱،تاریخ انتشار ۲۶.مهر ۱۳۹۲) اشاره می کند ولی آن شاعر گرام در آن مصاحبه عضویت خودشرا در حزب توده نفی و لی گرایش به مکتب سوسیالیسم را  تاکید می کرد. به نظر می رسد هدف خسرو پارسا ازنوشته خود ، پیش از آن که در رسای سایه باشد، فرصتی بود تا نزدیکی حزب توده با جمهوریاسلامی را به چالش بکشد.  اودر نوشته خود  ضمن انتقاد از حزب توده به خاطر هم آوازی جمهوریاسلامی، جمله ای را می آورد که من در آن یک تناقض می بینم.

    ·        ” حزب توده‌ای کهدر گذشته تا آن‌جا که توانست علیه مصدق مبارزه و کارشکنی کرد اکنون پرچمدار رفتنبه زیر رهبری اسلام‌گرایان شده بود! و این را نه تنها از عجایب بازی‌های سیاسیبلکه نتیجه‌ی فرمانبرداری و حاکمیت ایده‌ئولوژی بر خردمندی می‌دیدم” در یک تحلیل دقیق می توان نتیجه دیگریگرفت .حتی اگر مطمئن باشیم که حزب توده بر علیه مصدق مبارزه می کرد،  و اگر این را خرد زدائی بنامیم، هم آوازی وهمگامبودن حزب توده با جمهوری اسلامی را  میتوان یک اقدام خرد گرایانه نامید: در کشوری که حاکمیت گذشته فرو پاشیده است، برپائی یک نظام که بتواند  بر روی پای خودبایستد “کار هر کس نیست خرمن کوفتن”  به یاد بیاوریم فضای دانشگاه تهران را که تامدتزمانی دراز  چندین حزب و انجمن و گروه غرفههائی برای خود داشتند ، شب و رزو از مکان خود پاسداری می کردند، دست نوشته و تایپشده هائی را می فروختند و هر یک از انان مدعی بودند که روش و ایدئو لوژی آنان  نجات بخش  می باشد . به یاد بیاوریم که مجاهدین خلق نه تنها بااسلحه قلم و کاعذ بلکه با کلاشنیکف و زره پوش در تهران رژه می رفتند. فدائیان  خلق و مائوئیست ها اسلحه و تجربیات جنگ هایپاتیزانی خود را در اختیار اقلیت های قومی می گذاشتند تا مگر استقرار نظام جانشینستمشاهی مختل شود به مصداق  ان شعر که” گر چرخ به کام ما نگردد، بگذار تا نگردد”. حزب توه به باور من  در آن زمان خرد گرایانه رفتا رمی کرد. سران انحزب می دانستند و می دیدند که دست های فراوانی در حال توطئه هستند تا نظام نوخیزجمهوری اسلامی را از بینان بر افکنند. حزب توده بر رسی دقیقی از قانون اساسی کردهبود. حزب توده در  آن قانون اساسی برجستگیهائی را می دید که جمهوریت نظام را می رساند. رهبران دینی در آن زمان ، پیش از ان کهتوسط ایادی فریب خورده شهید شوند( مطهری و بهشتی) اسلامی را نمایندگی می کردند کهمحتوای جمهوریت  در آن زیاد بود  . قرائت آنان از اسلام  نزدیکی زیادی با اندیشه های سوسیال دموکراسی داشت.با این برداشت ها بود که حزب توده خود را به عنوان یک جناح موتلف در کنار حاکمیتجمهوری اسلامی قرار می داد. و بنگر که ائتلاف کردن و  ائتلاف را درک کردن، یکی از نشانه های پیشرفت اندیشهسیاسی است . آنان که بر ایده ها و تصورات خود پافشاری می کنندو حاضر نمی شوندائتلاف کنند، درست همان ها را باید دشمنان خرد گرائی دانست. دکتر حسین پور خصالیان

  2. Aziz نیم‌رخ
    Aziz

    با درود خدمت جناب دکتر پارسا
    به نظر بنده میشود از اثراتی که زنده یاد هوشنگ ابتهاج در زمینه ادبیات ،علی الخصوص شعر و موسیقی به جا گذاشتند،تجلیل کرد،کما اینکه از خیلی از شعرا و موسیقی دانان تجلیل میشود ومورد نقد هم قرار میگیرند.
    هم چنانکه از خدماتی که دکتر پارسا در زمینه پزشکی ونوشتن وترجمه آثار گران سنگ انجام دادند،تجلیل کرد.هردو بزرگواراثرات مثبت زیادی از خود به یادگار گذاشتند.
    جناب دکتر پارسا
    اجازه دهید نسبت به مواضع سیاسی زنده یاد ابتهاج و همچنین شما،بطور جداگانه(جدا از خدمات دیگرتان)همدلی یا نقد صورت بگیرد.و این را با دیگر امتیازاتی که دارید خلط نکنیم.
    چون چاقوی نقد کند میشودو خیار را هم پوست نمی گیرد!!

  3. علی علوی نیم‌رخ
    علی علوی

    خطاب این نوشته هم مشابه نوشته فوق به کسانی نیست که اصلا انقلاب ۵۷ را نفی میکنند بسیاری از نسل ما به خاطر بی تجربگی و خامی بسیار چپ میزدند
    برای نسل قبلی ما این جوانان ایینه دار اشتباهات جوانی انها در دهه بیست تا سی بودند و به همین سبب انهارا دوست داشتند ولی به شدت
    انهارا نقد میکردند و انها هم این همه را سازشکار ونرم تن میدانستند وان گاه که نابه هنگام به میدان برخوردهای حاد وجنگ رودر رو با رژیم مستقر وارد شدند ولاجرم تنها ماندند وبه شدت سرکوب شدند بقیه را خاین وهمدست رژیم خواندند
    این عده هنوز هم در ته ذهن شان پی نبرده اند که رژیم جدید روی دوش توده های میلیونی به قدرت رسید این تعداد را اقای دکتر پارسا به سه میلیون تقلیل میدهد که براورد درستی نیست وباید به همه پرسی جمهوری اسلامی مراجعه میکردند که نود وهشت درصد مردم به ان رای دادند
    دکتر پارسا خودرا هوادار انقلاب میداند ودر واقعیت این انقلاب با رهبری روحانیت … بود ونفی روحانیت … در ان زمان در واقع به نفی انقلاب درعمل می انجامید یک مجموعه به هم پیوسته بود نمیتوانستی سوا کنی
    تا هنگامی که اکثریت مردم رهبری را قبول دارند باید به ان تن داد در واقع التزام عملی ونه اعتقادی نداشتن شناخت در باره این دونوع التزام بسیاری را به میدان بی جای جنگ رودر رو کشاند
    اقای دکتر پارسا گفته اند سایه به باورهای غیرعلمی مردم دامن میزد احتمالا منظورشان اشعاری است که در باره عاشورا گفته اند که قابل نقد نیست سلیقه شاعر است و بسیاری از چپ ها دلباخته افسانه ها یا واقعیت در باره ال علی هستند ویا ان شعر درباره اقای خمینی در هنگام ورود که سایه میگوید شاید همان نجات بخش باشد
    همه این انتظار را داشتند وعلم غیب هم نداشتند
    می پرسند چرا سایه با انکه همه هم راهان وهم اندیشانش را رژیم قبل وبعد اعدام کرد سکوت میکرد واین سکوت وفریاد نزدن را حمل بر دفاع از رژیم مستقر میکند
    این سکوت را سایه در ملاقاتی با شاهرخ مسکوب هم دارد
    در ان بگیر وببند بعد کودتا شاهرخ نزد سایه می اید و با دل پر به همه فحش میدهد و روزبه را هم بی نصیب نمیگذارد واوراهم به خیانت به رفقا متهم میکند وسایه سکوت میکند چون در ان بگیر وببند روزبه در اتاق بغلی با سلاحی زیر سر خوابیده است و خانه سایه در شکار تعقیب وگریز پناهگاه روزبه است
    با تذکر نکات فوق باید سپاسگزار دکتر پارسا بود که تسلیم هیستری ضد چپ به ویژه چپ اردوگاهی سابق نشده اند

  4. فرهادفرهادیان نیم‌رخ
    فرهادفرهادیان

    هنرمند هم مانند هر آدمی دارای عقیده است پس باید عقیده اش را نقد کرد سایه نیز شاعر بود با عقاید خودش معتقد به سوسیالیسم بود و اوئل توده ای و بعد از برملا شدن رسوائی دهه های اخیر دیگر توده ای نبود و سوسیالیست بود . از اینرو می توانیم این عقاید را درست یا غلط بدانیم شعر هم دو وجهه است شعر برای مالکیت خصوصی و شعر برای اجتماع شعر سایه شعر اجتماعی بود لذا مسلما طرفداران بخش خصوصی سایه را بخاطر سوسیالیست بودنش نقد می کنند و مخالفین مالکیت خصوصی و اجتماعی بودن او را تائید می کنند لذا سایه فردی شفاف در جامعه است مهم اینست که او هر چه بود خودش بود نه فریب و در هزارتوی سیستمهای مافیائی . او استاد شعرش بود و متاسفانه اگر چه سبک خاصی نبود اما لطافت طبع او سخن مردم بود یادش گرامیست .

  5. کیومرث نیم‌رخ
    کیومرث

    با سلام خدمت دکتر خسرو پارسا.
    من هنوز نمیدانم چرا ما ایرانی ها ، و بخصوص روشنفکران ما ، خود را موظف میبینند روشنفکران سر شناس ، از شاعر و نویسنده گرفته تا موسیقی دان و نقاش، را پس از مرگ و یا حین حیات ارزیابی کنیم و انتظارات خود را از آنان رقم زنیم . من به اولین نکته دکتر پارسا اشاره میکنم که نوشته اید قلم زنان فراوانی در نقد و یا مدح سایه نگاشته اند و شما خود را بی نیاز از اضافه گوئی میبینید. لکن در ادامه نوشته تان همان کاری را میکنید که آن دیگران کردند. سئوال من این است که چرا ما ایرانی ها ، و بخصوص ایرانی های روشنفکر اجتماعی، به این امر باور دارند که روشنفکر حتما باید مسئول و متعهد باشد. شما می‌گویید به هنر برای هنر باور ندارید . به موسیقی گوش نمیدهید و از آن لذت نمیبرید؟ نقاشی و رنگ شما را نمی تازاند؟ سینما را دوست ندا رید ؟ رمان نمی‌خوانید؟ نمی رقصید؟ آیا همه اینها هنر نیستند و هنرمندی آنها را حیات نبخشیده است؟ من مطمئن هستم که اندیشه شما مثل بقیه تفکیک کنندگان نیست و جهان را پیوسته تر میبینید. پس چطور است که از سایه توقع دارید حتما تا آخر عمر نسبت به اعتقاداتش و توانمندی هایش راسخ بماند؟ آیا این انتظار شما از سایه مشابه انتظار شما از خودتان نیست ؟ چرا فرض را بر این میگذارید که سایه هم مثل شما باشد؟ شما می‌دانید که اسلامگرایان از ما انتظار دارند امام حسین را همان ببینیم که آنان میبینند . و ما اینگونه نیستیم
    چرا که ما دچار موهومات و توهم ها نمیشویم. پس چرا روشنفکران باید متعهد و مسئول بمانند؟ و چرا ما که شده ایم آنکه باید بشویم معلم و قاضی دیگران بشویم؟ به گمان من ما باید بیاموزیم که انسان ها را در حد و توانی که هستند بپذیریم و سبب تفکیک نشویم چرا که اگر این شیوه اندیشیدن تعمیم یابد میتواند ضرر های فکری و اجتماعی فراوانی ببار آورد همانگونه که امروز شواهد فراوانی در ایران امروز وجود دارد.
    سایه یک شاعر بود ، یک روشنفکر بود و باورمند به سوسیالیسم بود .اما سایه یک انسان هم بود . همان انسان بیولوژیکی که داروین از آن سخن می‌گفت. همان انسانی که من و شما هم از آنیم. اما تفاوت های ما با هم و از هم در انتخاب های ما است. اگر توانستیم به اینجا برسیم که تفاوت های ما انتخاب های فردی ما است اولین فصل آزادگی و دمکراسی را آموخته ایم.
    من سایه را نه بخاطر باور سیاسی اش بلکه به خاطر شعر هایش شناختم . این سایه ای است که در من جا مانده است. کیومرث

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *