نسخهی پیدیاف:Nash_Kate_Is_it_social_movements_that_construct_human_rights
چه پیوندی میان حقوق بشر و جنبشهای اجتماعی است؟ امروز حقوق بشر را غالباً از دریچهی حقوق بینالملل ملاحظه میکنند. بیگمان دلیل این امر بعضاً به فعالیت سازمانهای غیرحکومتی (انجیاُها) برمیگردد که از دههی ۱۹۷۰ بدین سو خواهان پاسخگوسازی و تغییر هنجارها در سطوح بینالمللی و ملی هستند (کِک و سیکینک، ۱۹۹۸). اما اگر قرار است حقوق بشر واقعاً تأثیرگذار باشد و اگر بناست به زبانی بدل شود که مخاطبش بیعدالتیهاست، روشن است که باید چیزی بیش از قانون را تغییر داد. مردم باید قادر باشند حقوق بشر را بهانحایی تعریف کنند که برای غلبه بر موانع پیش رو به یاریشان بیاید و اگر قرار است زبان حقوق بشر واقعاً زندگیشان را بهبود بخشد باید بدانند که چگونه و کجا شکوه و شکایاتشان را پی بگیرند. مطالعهی جنبشهای اجتماعی دقیقاً با پرسشهایی از این دست سروکار دارد: مردم برای تأثیرگذاری چگونه «خطاها» را چارچوببندی میکنند، چگونه بنای همبستگی را میگذارند و سازمانهایی خلق میکنند تا اهدافشان را جامهی عمل پوشاند و چگونه و کجاها کنشهایشان را معطوف میکنند به تأثیرگذاری. پس بدیهی بهنظر میرسد که بایسته است طرز کار جنبشهای اجتماعی در برساختن حقوق بشر در کانون توجه دانشورانه باشد (بنگرید به اِستَمِرز، ۱۹۹۹؛ ۲۰۰۹).
بااینحال در واقع اصطلاح «جنبش» در نوشتارهای حقوق بشر حضور بس کمرنگی دارد و در این نوشتارها رابطهی جنبشهای اجتماعی با حقوق بشر بهطور نظاممند مطالعه نشده است. در قسمت نخست این مقاله در این باره بحث خواهم کرد که «جنبش» در مطالعات میانرشتهای دربارهی حقوق بشر بهنحوی اساساً هنجاری و بدینمنظور بهکار رفته است که آرمانهای عدالت جهانی را مشروعیت بخشد. در قسمت دوم از «شبکههای فراملی پشتیبانی»[۱] بحث خواهم کرد. روش اصلی مطالعهی برساختهای حقوقبشری انجیاُها همین بوده است. شبکههای فراملی پشتیبانی از برخی لحاظ به جنبشهای اجتماعی میمانند، اما با آنها یکی نیستند. بحثم این است که در مطالعات راجعبه شبکههای فراملی پشتیبانی چگونه تمرکز بر چرخش نخبگان باید با مطالعهی نقش جنبشهای اجتماعی در ساختن حقوق بشر تکمیل شود. در قسمت سوم ماهیت و جنس چنین مطالعاتی را برپایهی پژوهشهای موجود در باب پشتیبانی از حقوق بشر بررسی میکنم و پس از آن سخن را با بیان اظهاراتی دربارهی ارزش مطالعهی جنبشهای اجتماعی و حقوق بشر به پایان میبرم. مطالعهی نحوهی برساختهشدن حقوق بشر، طرز گردش و جریانش در میان نخبگان و اشکال مردمی سازمان حوزهی پرمایهای از کندوکاو را در زمانهی جهانیشدن به روی علاقهمندان به کنش جمعی میگشاید.
نظریهپردازی جنبش(های) حقوقبشری
در نوشتارهای میانرشتهای دربارهی حقوق بشر اشارهی گذرا به «جنبش حقوق بشر» کاملاً مرسوم است. آلستون[۲] و گودمن[۳] در ویراست چهارم کتابشان دربارهی حقوق بینالملل بشر، که کتاب درسی معتبری است، بیان میدارند که: «در جهان امروز حقوق بشر مشخصاً جنبشی تصور میشود که با حقوق بینالملل و نهادهای بینالمللی ملازم است و نیز جنبشی که با بسط نهادهای لیبرال در میان دولتها ملازمت دارد» (آلستون و گودمن، ۲۰۱۲: ۵۹). بههمین قیاس، آریه نییِر،[۴] مدیر اجرایی سابق دیدبان حقوق بشر، میگوید که: «جنبش حقوق بینالملل بشر از مردان و زنانی تشکیل شده است … که برپایهی تعهدشان به ارتقای حقوق بشر برای همگان، در همه جا، … وحدت مییابند». وی در ادامهی سخن تحت عنوان «حقوق بنیادینی که آنان بدان متعهدند» آزادیهای مدنی را فهرست میکند (نییر، ۲۰۱۲: ۲).
غرضِ کسانی که میتوان آنها را «مدافعان مشروطهگرایی جهانی»[۵] خواند (تمرکز این تحلیلگران بر پیشبرد نظم حقوقی بینالمللی حقوق بشر است) از اشارهی گذرا به «جنبش حقوق بشر» مشروعیتبخشی به پشتیبانی از حقوق بشر است. «جنبش حقوق بشر» دلالت بر آن دارد که سازمانهای غیرحکومتی بینالمللی (آیانجیاُها)[۶] مطالبهی حقوق بشر از سوی مردم را «از پایین» هدایت میکنند. این امر خاصه ازآنرو مهم است که آیانجیاُها در شمالِ غرب جهان بنا شدهاند، حالآنکه بیعدالتیهای موردتوجهشان غالباً در جاهای دیگر رخ میدهند.[۷] در مقابل منتقدان جهانیسازی حقوق بشر جنبش منفرد و یکپارچهی حقوق بشر جهانی را مسئلهدار میانگارند – هرچند این بار هم بدون مشخص کردن مرادشان از اصطلاح «جنبش». دیوید کِنِدی[۸] از چشمانداز حقوقی انتقادی استدلال میکند که آنچه وی «جنبش حقوق بشر» میخواند در سلسلهدامهایی گرفتار آمده است که ازخلال اغراق در ارزش و قدرت حقوق بینالملل عرصه را بر تخیل و کنش سیاسی تنگ میسازد. بروفق این دیدگاه جنبش حقوق بشرْ نخبگان جهانی را تصلب و تقدس میبخشد و در عوضِ بهپرسشکشیدن مناسبات نابرابر قدرت و نابرابری صداها از رهگذر کوشش برای شرحوبسط بینشهای آرمانشهریتر، بهگزاف به حقوقدانان و رویهها دل میبندد (کندی، ۲۰۰۲).
از منظر «مشروطهگرایان جهانی» شکوهوشکایات به سازمان ملل برده میشود و سازمان ملل هم غالباً با وضع استانداردها و رصد و گهگاه ازطریق «عملیات حافظ صلح» برطرفشان میکند. از نظر نییر، ثروت و قدرت نظامی ایالات متحده راه رسیدن به آمال حقوق بشر را نهتنها مسدود نکرده بلکه هموار هم کرده است (نییر، ۲۰۱۲). درمقابل از نظر کسانی که تکیهوتأکیدشان را بر کنشباوری[۹] حقوقبشری در بیرون از شمال غرب نهادهاند بهجای یک جنبش حقوق بشر واحد، یکپارچه و نخبهمدار (منفرد)، کثرتی از جنبشهای حقوقبشری مردمی وجود دارد (متکثر). نظریهی سانتوس[۱۰] دربارهی «جهانوطنگرایی فرودستنگر» جالبترین تقریر از این استدلال است، اما او هم از جنبشهای اجتماعی و حقوق بشر انگاشتی بسیار هنجاری دارد (سانتوس، a۲۰۰۲، b۲۰۰۲). وی برآن است نشان دهد که چگونه میتوان جنبشهای اجتماعی را در لوای پروژهای هژمونیستیزانه در مقابل سرمایهداری و جهانیشدن امپریالیستی متحد ساخت. از نظر سانتوس حقوق تنها هنگامی ارزشمندند که بهانحایی تعریف شوند که همچنان به زندگی روزمره نزدیک باشد و نیز به اجتماعاتی که برضد سرمایهداری و امپریالیسم بسیج میشوند.
اگر «مشروطهگرایان جهانی» طرز استفادهی مردم از حقوق بشر در محل زندگیشان را نادیده میگیرند، نظریهی سانتوس دربارهی جنبشهای حقوق بشر به گسترهی حمایت از حقوق بشر توجه ندارد. بهواقع موردپژوهیهای تجربیای که به «جهانوطنگرایی فرودستنگر» پیوند خوردهاند از خودِ چارچوب تحلیلی این نظریه جالبتر و متنوعترند. مطالعات جنبشهای اجتماعی از آن قسم که مشغولیتشان پشتیبانی از حقوق بشر بوده است و در کتابی به ویراستاری سانتوس[۱۱] و رودریگز-گاراویتو[۱۲] گرد آمدهاند مثلاً شامل مطالعاتی از این دست میشود: مقاومت دربرابر پروژهی سد نارمادا[۱۳] (کنش مستقیم در کنار ترفندهای دیگر) با تقدیم درخواستی به دیوان عالی هند برای پایان دادن بدان همراه شد؛ پویش پیگیری درمان (در اینجا هم کنش مستقیم در کنار شگردهای دیگر) که تجدیدنظرخواهی از دادگاههای آفریقای جنوبی را به همراه داشت؛ و جنبش کارگران روستایی بیزمین (این بار هم کنش مستقیم در کنار ترفندهای دیگر) که (ولو تاحدودی واکنشی و غیرمستقیم) کار را به دادگاههای برزیل کشاند تا از قبل این جدوجهد اصلاحات ارضی صورت گیرد (سانتوس و رودریگز-گاراویتو، ۲۰۰۵).
امتیاز قائلشدن برای «جهانوطنگرایی فرودستنگر» و محلی نمیتواند به ما در فهم اهمیت ذاتی (نه عَرَضی) مقیاسهای ملی و بینالمللی برای برساختهای بالندهی حقوق بشر یاری رساند (بنگرید به نَش، ۲۰۱۲). رژیم بینالمللی حقوق بشر همچنان دولتمحور است، بدانپایه که کنشگران دولتیاند که معاهدات بینالمللی حقوقبشری را امضا و تصویب میکند و آناناند که متعهد میشوند در داخل سرزمینشان حقوق بشر را محترم شمارند و آن را (علیه تخطیهای خودشان از حقوق بشر) بهاجرا درآورند و نیز آناناند که گردن میسپارند (یا نمیسپارند) به اینکه نهادهای سازمان ملل و سازمانهای بیناحکومتی منطقهای (آیجیاُها) (خاصه سازمانهای اروپایی و آمریکایی) آنها را از حیث پیرویشان از آن معاهدات رصد و قضاوت کنند. سرانجام این دولتها هستند که برای برپا کردن دادگاهها و کمیسیونهای بینالمللی بذل منابع میکنند و – استثنائاً در موارد بسیار حاد – از نهادهای خارجی دعوت میکنند یا اجازه میدهند که در سرزمین آنها قانون را رصد، اجرا یا تحمیل کنند (دانِلّی، ۲۰۰۳: ۳۳-۳۷). دولتها هردم «بینالمللی»تر میشوند وهرچه بیشتر در بند مقررات و قوانین فرامرزی – از جمله قوانین مربوط به حقوق بشر- گرفتار میآیند. بنابراین اهمیت حیاتی دارد که به قالب نظریه درآوریم و مطالعه کنیم این را که سیاست حقوق بشر چگونه در مقیاسهای چندگانه سازمان مییابد، پشتیانی از حقوق بشر چگونه هنجارهای محلی، ملی و بینالمللی را بهکار میگیرد و در عین حال همچنان عملاً همواره دولتمدار است.
شبکههای فراملی پشتیبانی
«شبکههای فراملی پشتیبانی» چارچوب تحلیلی مسلطی است که برساخت حقوق بشر از رهگذر آن مطالعه شده است. این نظریه بههمان نحوی هنجاری است که «مشروطهگرایی جهانی» چراکه هر دو بههیچوجه منتقد هنجارهای حقوق بینالملل بشر و ابعاد جغرافیایی-سیاسی پیدایششان نیستند. اما بهوضوح فضا را برای تحلیل جنبشهای اجتماعی بهمنزلهی شکلی متمایز از سازمان باز میگذارد نه اینکه بگوید «جنبش حقوق بشر» و خود را خلاص کند.
شبکههای فراملی پشتیبانی به جنبشهای اجتماعی میمانند. بروفق نظر دو نظریهپرداز روابط بینالملل به نامهای مارگارت کِک[۱۴] و کاترین سیکینک،[۱۵] که این چشمانداز را پروراندند، شبکهی فراملی پشتیبانی «دربرگیرندهی آن کنشگران ذیمدخلی است که در سطح بینالمللی روی مسئلهای کار میکنند، آنهایی که با ارزشهای مشترک، گفتمان مشترک و تبادل عظیم اطلاعات و خدمات به هم پیوند خوردهاند» (کک و سیکیک، ۱۹۹۸: ۳). کِک و سیکیک بر این استدلالاند که شبکههای فراملی پشتیبانی میکوشند نخبگان سیاسی را در محذور اخلاقی قرار دهند تا دیگر منافع دولتشان را بهمنزلهی منافع اجتماع بینالمللی دولتها جا نزنند و ـ سرانجام اینکه ـ خطمشیها و روالهای منجر به نقض حقوق بشر را تغییر دهند. شبکههای فراملی پشتیبانی به جنبشهای اجتماعی میمانند، از این حیث که آنها هم از شبکههای غیررسمیای ساخته شدهاند که افراد، گروهها و سازمانها را به هم پیوند میدهند. ضمناً شبکههای فراملی پشتیبانی بهسان جنبشهای اجتماعی درگیر نزاع سیاسی و فرهنگی بر سر ارزشهای اساساً مغایر و بینشهای ازبیخوبن متضاد دربارهی جامعه هستند (دیانی، ۲۰۰۰).
اما شبکههای فراملی پشتیبانی با جنبشهای اجتماعی یکی نیستند. از نگاه من ، تفاوت اصلی این است که جنبشهای اجتماعی متضمن شکلگیری هویت جمعی در میان مردم عادی و نیز (گاه) نخبگان است. جنبشهای اجتماعی با گروههای ذینفع و احزاب از این جهت فرق دارند که آنها نه فرض را بر اشتراک اهداف میگذارند و نه صرفاً میکوشند که اهدافی را محقق سازند که متخصصان استخدامشده در انجیاُها تعیینشان میکنند. جنبشهای اجتماعی با پرسشهای بنیادینی در این باره سروکار دارند که «ما» کهایم و مخالفان «ما» کهاند. آنها «فهم عرفی» میان مردم را زیرسؤال برده و تغییر میدهند و نیز افراد و گروهها را قدرت بخشد تا در دگرگونی ساختارها و رویهها نقشی سرنوشتساز داشته باشند. شکلگیری هویت جمعی گفتمانی است، یعنی متضمن بحث، ساختن نمادهای تازه، جدوجهد بر سر ارزشها و بینشها دربارهی طرز شایسته و بایستهی همزیستی است. میتوان جنبشهای اجتماعی را فضاهایی انگاشت برای بهپرسشکشیدن شیوههای «مرسوم و معلوم» برساختن تعاریف جدید از بیعدالتی، برابری و حقوق. براین اساس است که نانسی فریزر[۱۶] پیشنهاد میکند که جنبشهای اجتماعی را «سپهرهای ضدعمومی[۱۷]» تلقی کنیم (فریزر، ۱۹۹۷؛ و نیز بنگرید به ملوچی، ۱۹۸۹؛ دِلا پورتا و دیانی، ۲۰۰۵).
مطالعات دربارهی شبکههای فراملی پشتیبانی بر چرخش نخبگان تمرکز کردهاند، نه بر ایجاد هویت جمعی در میان کنشباوران و مردم عادی. کک و سیکینک، این دو برساختگرای اجتماعی حوزهی روابط بینالملل، روی سخنشان با واقعگرایان است آنگاه که میخواهند نشان دهند که فکرتها[۱۸] و هنجارها میتوانند بر سیاست بینالملل تأثیر بگذارند و اینکه برآمدها را صرفاً با محاسبهی منافع، ثروت و زور دولت نمیتوان تعیین کرد. آنان خاصه برآناند که اهمیت کنشگران غیردولتی، یعنی انجیاُها، در نهادینکردن هنجارها را نشان دهند. بنابهاستدلال آن دو در شرایط درست و مناسبْ نخبگان تحت تأثیر اقناع انجیاُها ممکن است در محذور قرار گیرند و با دانششان یا با مشارکت فعالانهشان در راستای پایان دادن به شکنجه و کشتاری که دست کارگزاران دولت بدان آلوده است، قدم بردارند. هنگامی که بهادادن به حقوق بشر به جزئی از هویت نخبگان بدل میشود، آنان فعالانه در راستای جلوگیری از نقض حقوق بشر گام برخواهند داشت (کک و سیکینک، ۱۹۹۸؛ و نیز بنگرید به ریسه و دیگران، ۱۹۹۹؛ کلارک، ۲۰۰۱). کک و سیکینک دغدغهی اصلاح هویت اجتماعی نخبگان بینالمللی را دارند، هرچند خود بدین نحو بیانش نمیکنند. آنان در عمل علاقه ندارند دریابند بیرون از حلقهی آن نخبگان چانهزنی بر سر معانی چگونه است. بهواقع در این خصوص بهنظر میرسد آنان فرض را بر آن میگذارند که جملگی کنشگرانِ درگیر در شبکههای فراملی پشتیبانی «ارزشهایی» یکسان و «گفتمانی مشترک» دارند. آنان باید عملاً فرض را یا بر این گذارند که سازمانهای مردمی (جیآراُها) [۱۹] حقوق بشر را دقیقاً بههمان شیوهای برمیسازند که انجیاُهایی که پویششان را در سطح بینالمللی نمایندگی میکنند، یا (برخلاف مفروضات مقدماتی برساختگرایی اجتماعیشان) فرض را بر این گذارند که به نفع (واقعی، و در نتیجه مسلم) مردم عادی است که بهعنوان قربانیان نقض حقوق بشر با همان ملاکهای مورداستفادهی آیانجیاُها بازنمایی شوند.
گرچه کاملاً معمول است که عموماً هنگام ارجاع به «انجیاُها» آنها را بهعنوان «بخش سومی» مستقل از دولتها و کسبوکارهای خصوصی متمایز میسازند (چنانکه کک و سیکینک هم همین کار را میکنند)، در این دسته هم انواع و اقسام بسیاری وجود دارد. در مقام تعریف باید گفت انجیاُهای بینالمللی در کشورهای مختلف شعبی دارند (هر کدام از آنها هم در هیأت مدیرهی سازمان حق رأی دارند)، حالآنکه انجیاُها پایگاه ملی دارند (کک و اسمیت، ۲۰۰۲: ۲۶). این بدانمعناست که آیانجیاُها عموماً از انجیاُها بسیار بزرگترند و بر سازمانهای بیناحکومتی و دولتها نفوذ بهمراتب بیشتری دارند. برخی از انجیاُها نیز بزرگ و ذینفوذند، اما بقیه کوچکاند. هر دو نوع این سازمانها را میتوان بهطور رسمی از سازمانهای مردمی متمایز کرد (گرچه در عمل برقراری تمایز میان انجیاُها و جیآراُها ممکن است دشوارتر از اینها باشد). عموماً جیآراُها کارمندانشان داوطلباند نه مزدبگیر، از نظر دیوانسالاری کوچکترند و از حیث تصمیمگیری «عرْضیتر» و مهمتر از همه اینکه اعضایش مردم محلیاند که حقوق بشری خود را از طرف خود مطالبه میکنند (باتلیوالا، ۲۰۰۲).
از دههی ۱۹۷۰ بدین سو حوزهی حقوق بینالمللی بشر زیر سلطهی عفو بینالملل و بهتازگی دیدبان حقوق بشر بوده است. در دههی اخیر انجیاُهای حتی بزرگتر ازجمله آکسفام، «نجات کودکان» و «مراقبت» به عفو بینالملل و دیدبان حقوق بشر ملحق شدهاند. آنها که پیشتر منحصراً دغدغهی بشردوستی داشتند بیشوکم در پشتیبانی از حقوق بشر در رابطه با توسعه درگیر بودهاند. آیانجیاُهای حقوق بشر از اعضا (عفو بینالملل)، خیّران (دیدبان حقوق بشر) یا حکومتها (آکسفام (کمیتهٔ امداد قطحی آکسفورد)[۲۰] و مراقبتْ[۲۱] از خیّران و حکومتها پول میگیرند). پولهای اعضا، خیران و حکومتهایی که اساساً در شمال غرب مستقرند به سوی آیانجیاُهایی سرازیر میشوند که ازقضا آنها هم در شمال غرب مستقرند، حال آنکه این آیانجیاُها کسانی را نمایندگی میکنند که غالباً در جایی دیگر زندگی میکنند. جملگی این سازمانها در حکومتها، سازمان ملل و در برخی موارد (مثلاً آکسفام) و بانک جهانی صاحبنفوذند. هر یک از آنها بودجههای میلیونهادلاری، نیروی کار بس حرفهای و ساختار سلسلهمراتبی و دیوانسالارانه دارند (گریدی و اِنسور، ۲۰۰۵؛ نلسون و دورسی، ۲۰۰۸؛ استروپ، ۲۰۱۲).
در نگاه من برای مطالعهی جنبشهای اجتماعی و برای آنهایی که به نحوهی برساختهشدن حقوق بشر علاقه دارند پرسش مهم بدین قرار است: آیا آیانجیاُها میتوانند جزئی از جنبشهای اجتماعی باشند؟ از این پرسش پرسشهای دیگری سربرمیآورند که کاملاً فرق دارند با پرسشهایی که ما اگر آیانجیاُها را کنشگران شبکههای فراملی حمایت تلقی کنیم احتمالاً آنها را میپرسیم. ما به جای تمرکز صرف بر دگرگونی نخبگان پرسشمان این خواهد بود که چه نوع روابطی برقرار است میان آیانجیاُها و مردم عادیای که صرفاً قربانی نقض حقوق بشر نیستند بلکه خود نیز در انجیاُها و جیآراُها سازمان مییابند تا ازجانبخود برسازنده و مدعی حقوق بشر باشند. اندیشیدن به آیانجیاُها باتوجه به جنبشهای اجتماعی این پرسش را مطرح میسازد که آیانجیاُهای چگونه با انجیها و جیآراُها ارتباط دارند. این ارتباطات بر طرز برساختهشدن حقوق بشر چه تأثیری میگذارند؟ ازرهگذر برساختها از حقوق بشر چه نوع هویتهایی شکل میگیرند؟ و این برساختها چه انواعی از کنش جمعی را میسر میسازند؟
تحریف و تقویت
واضح است که اگر برآنیم بدین پرسشها بپردازیم، پژوهشهای مفهومی، روششناختی و تجربی بسیاری لازم است. از مطالعات موجود شروع کردهام و از بطن آنها دو مدل یکسره متفاوت از روابط میان آیانجیاُها، انجیاُها، و جیآراُها را شناسایی کردهام.
کانون توجه مدل نخست بر این است که آیانجیاُها چگونه اهداف و وسایل جنبشهای اجتماعی را برای مخاطبان جاهای دیگر تحریف میکنند. کلیفورد باب[۲۲] در بازاریسازی شورش[۲۳] چنین استدلال میکند که آیانجیاُهای حقوق بشر صرفاً دغدغهی عدالت ندارند، بلکه این قصد را هم دارند که نام و آوازه و موفقیت خودشان را افزون کنند. آیانجیاُها رقابت میان «آرمانهایی» را که اصولاً امکان حمایت از آنها را دارند کنترل میکنند، وجوهی از رنج بشر را برمیگزینند و آنها را در قوالبی به گوش مخاطبان شمال میرسانند که برای ما [شمالیان] معنادار باشد. باب بر این استدلال است که نحوهی گزینش و عرضهی «آرمانها» ممکن است وجوهی از تجربهی مردم را تحریف کند یا نادیده انگارد، وجوهی که برای مخاطبان اصلی در دولتهای شمال غرب بیش از حد پیچیده یا مناقشهبرانگیزند. وی بر این نظر است که بهواقع در برخی موارد طریق برای پشتیبانی ممکن است حتی وضع مردم را بدتر کند. باب بدین یافته رسید که سرکوب خشونتآمیز «جنبش نجات مردم اُگونی (ماسوپ)[۲۴]» به دست دولت نیجریه در همان برههای افزایش یافت که دولتهای شمال غرب از حقوق زیستمحیطی و بشری آنها حمایت میکردند. باب مطمئن است که انجیاُهای واقع در جنوب جهان در رابطه با آیانجیاُها منفعل نیستند: آنها صرفاً قربانی نیستند. آنان بهطرزی راهبردی میکوشند که آرمانهایشان را جذاب و گیرا سازند تا در راستای اهداف و منافعشان جلب حمایت کنند. باب بعضاً استدلال میکند که پیامدهای ویرانگر پویش بینالمللی حقوق بشر برای مردم آگونی معلول تصمیم کِن سارو-ویوا[۲۵]، رهبر جنبش، برای مواجههی غیرخشونتآمیز ولی خطرافزا با دولت بهمنظور جلب توجه خارجی و فشار بر حکومت بود. این راهبردی بود که وی در نهایت بهایش را با جانش داد، آنگاه که وی و نُه عضو دیگر جنبش را پس از محاکمهی نظامیِ شتابزده و بدون تشریفات و ضوابط رسمی در سال ۱۹۹۵ به دار آویختند. راهبرد سارو-ویوا در جلب توجه رسانههای بینالمللی، آیانجیاُها، دولتهای شمال غرب و کنشباوران بسیار موفق بود و طرز فکر مردم دربارهی پیوندهای میان مسائل زیستمحیطی و حقوقبشری را تغییر داده است. بااینحال بنا به استدلال باب جای تردید است که این راهبرد به دستاوردهای بلندمدت برای مردم آگونی انجامیده باشد. ماسوپ در آغاز برای مطالبهی خودمختاری منطقهای در داخل نیجریه بسیج شد. اما پیچیدگی این مطالبات و اختصاص آن به نیجریه چنان بود که در پویشهای بینالمللی بازنمایی بسنده نیافت.
مدل «تحریفنگرانه» دربارهی رابطهی میان آیانجیاُها و جنبشهای مردمی مؤید انتقادات (مثلاً کسانی چون دیوید کندی) در این باره است که حقوق بشر ذاتاً مسئلهدار است چراکه نخبهگرایانه است. پژوهش باب دربارهی رابطهی میان آیانجیاُها و ماسوپ الگویی به دست میدهد از مشکلاتی که هنگامی برمیخیزند که آیانجیاُها در قبال تأمینکنندگان مالی و حامیان شمال غرب پاسخگوترند تا نسبت به کسانی که از جانب آنها پویش راه انداختهاند. در این خصوص بهنظر میرسد شکلگیری هویت در ماسوپ، که بر خودمختاری منطقهای متمرکز است ناسازگار است با ترجمهی ارزشها و اهداف به زبان حقوق بشر، روشی که کن سارو-ویوا از آن بهنحو راهبردی برای جلب حمایت بینالمللی بهره برد.
در مقابل این مدل، مدل شاید شگفتآورتر آنی است که در آن آیانجیاُها پویشهای موجود راهافتاده به دست انجیاُها و جیآراُها را تقویت میکنند. پویش پیگیری درمان در افریقای جنوبی نمونهای است از خصلت «تقویتکنندگی» آیانجیاُها. پویش پیگیری درمان عمدتاً از شهرنشینان جوانی تشکیل شده است که با کنگرهی اتحادیهی کارگری آفریقای جنوبی و شورای کلیساهای آفریقای جنوبی ائتلاف کرد و از ترفندهایی که با جنبشهای اجتماعی پیوند خورده بودند ازجمله تظاهرات و تحصن استفاده کرد تا در سطح محلی، ملی و بینالمللی به دولت فشار آورد که برای درمان اچآیوی/ایدز دارو عرضه کند. آکسفام به پویشگران پیوست تا بههمراه آنها بر شرکتهای دارویی فراملی فشار آورند که بگذارند داروها ارزانتر توزیع شوند. و چندی بعد هنگامی که حکومت افریقای جنوبی کماکان از سازماندادن برنامهای ملی برای درمان اکراه داشت، آکسفام درگیر تظاهرات در اروپا، ایالات متحده و آسیا نیز بود تا سیاستمداران را به تجدیدنظر وادارد (فریدمن و ماتییر، ۲۰۰۵؛ فوربَت و دیگران، ۲۰۱۱). در این قضیه به نظر میرسد آکسفام به جای اینکه برنامه عمل[۲۶] را مقرر کند، از جمله اینکه «نام» خود را با اشکال رادیکال اعتراض سیاسی و نافرمانی مدنی پیوند زند، دنبالهروی پویشگران مردمی بود.
مثال پویش پیگیری درمان نمونهای است جالب برای مطالعهی اینکه چگونه حقوق بشر برساختهی جنبشهای اجتماعی است. ویلیام فوربت[۲۷] و همکارانش (که برخی از آنها پویش را رهبری میکنند) بر این نظرند که شکلگیری هویت جمعی برای موفقیت این پویش نقش حیاتی داشت. ایشان نتیجه میگیرند که مردم درگیر در این پویش نهتنها دربارهی نحوهی پیجویی حقوق اجتماعی از طریق [سازوکارهای] دولت ملی دانش کسب کردند، بلکه این درک از خود را پروراندهاند که آدمیانیاند واجد «حقِّ حقداشتن». این پویش در هر دو زمینه صرفاً تنگنظرانه بر دستیابی به اهداف خاص تمرکز نکرد، بلکه مایهی قوت فقیرترین و حاشیهراندهشدهترین مردم جامعهی آفریقای جنوبی بود. فوربت و دیگران پیشنهاد میکنند که آموزش حقوق بشر در شهرکهای سیاهپوستنشین آفریقای جنوبی:
قسمی فرایند نامنظم، نابرابر و چندلایهی تکوین هویتهای صاحبحق [باشد]. ساختارهای دینی اندیشه و احساس و دانش محلی و عرفی، جادوگری و جهانهای روحانی ادغام میشوند و با «روشننگری» پزشکی-علمی آگاهی از حقوق لیبرالی و اجتماعی تلاقی مییابند. (فوربت و دیگران، ۲۰۱۱: ۸۱)
بااینحال شوربختانه فوربت و دیگران دربارهی اینکه این هویتها چگونه با هم کنار میآیند چیز زیادی به ما نمیگویند. مثلاً «طب سنتی» چگونه با پزشکی غربی کنار میآید (دیکوتو، ۲۰۱۳)؟ تأثیر آن بر هویتهای مردم، فهمشان از نحوهی ارتباط یافتنشان با دیگران، از پیوند زدن فهم خود در مقام مدعیان حقوق بشر با فهمهای محلی چیست؟ و در این مورد برساختها از حقوق بشر دقیقاً چه نقشی در شکلگیری هویت جمعی دارند؟
آنچه به وضوحِ بسیار از روایتها دربارهی پویش پیگیری درمان یاد میگیریم این است که آیانجیاُها ضرورتاً ارزشها و اهداف بسیجهای مردمی را تحریف نمیکنند. فریدمن و ماتییر که سازمان و راهبردهای پویش پیگیری درمان را عمیقاً مطالعه کردهاند استدلال میکنند که رهبران پویش پیگیری درمان مراقب بودند که آیانجیاُهایی که با آنها پیوند یافتهاند بر پویششان تأثیر نگذارند (فریدمن و ماتییر، ۲۰۰۵). سازمانهای مختلفی مشتاق حمایت مالی و ارتقای این پویشاند، از جمله آیانجیاُها، بنیادها، حکومتها، اتحادیهی اروپا و سازمان ملل و نیز افراد. در این زمینه رهبران پویش پیگیری درمان در شرایطی بسیار متفاوت از شرایط کن سارو-ویوا بودند.
نتیجهگیری
گرچه بررسی نحوهی برساخت عملی حقوق بشر بهدست جنبشهای اجتماعی دلایل بسیار موجهی دارد ، عملاً پژوهشهای بس اندکی در این حوزه صورت گرفته است. چنانکه هاگرام،[۲۸] ریکِر[۲۹] و سیکینک خاطرنشان میکنند، دلیل این امر بعضاً مربوط به رشتههای دانشگاهی است: میان نظریهپردازان روابط بینالمللی که روی شبکههای فراملی پشتیبانی کار میکنند و جامعهشناسان و عالمان سیاست که روی جنبشهای اجتماعی کار میکنند بحث اندکی وجود دارد (هاگرام، ریکر و سیکینک، ۲۰۰۲؛ و نیز بنگرید به تارو، ۲۰۰۱؛ اِشله و اِستَمِرز، ۲۰۰۴).
جنبشهای اجتماعی در جامهی عمل پوشیدن در برساختن حقوق بشر نقش حیاتی دارند. حقوق هرگز صرفاً بدین دلیل تأثیرگذار نیستند که حقوق قانونیاند. بهرهمندی از حقوق بشر در عمل به طرز استفادهی مردم از آنها بستگی دارد – به اینکه آنان مدعی چهاند و چگونه حقوق خود را مطالبه میکنند. این هم به نوبهی خود وابسته است به هویت جمعی، به فشاری که مردم به دلیل«حقِّ حقداشتن» میآورند – حتی در جایی که در قانون حقی ندارند یا قانون ناعادلانه اجرا میشود. اجرای حقوق سلسلهمراتب و جوروجفاهای خاص خود را دارد، حتی در سطح محلی (اینگلاند، ۲۰۰۶). اگر قرار است حقوق بشر واقعاً تأثیرگذار باشد، کنش جمعی در هر سطحی لازم است. اگر بناست مردم قادر باشند به انحایی حقوق بشر را تعریف کنند که بهکار برطرف کردن بیعدالتیهای پیشرویشان بیاید، سازماندهی مردمی ضروری است. دیگر اینکه خطاهایی که مردم از آن لطمه میبینند بسیار بیشتر به نفع نخبگان ملی است تا به ضررشان. پس «محلی» ماندن بسنده نیست و پیوند با آیانجیاُها که میتوانند بر کنشگران دولتی، سازمانهای بیناحکومتی و حتی گاهی مدیرعاملهای اجرایی شرکتهای فراملی تأثیر بگذارند بهغایت ارزشمند است. آیانجیاُها میتوانند پویشهای محلی را تقویت کنند و غالباً برای جنبشهای اجتماعی محال است که بدون یاری به اهدافشان برسند.
آنچه برای فهم جنبشهای اجتماعی و حقوق بشر لازم است مطالعهی نظاممند این موضوع است که تعریف و مطالبهی حقوق بشر در مقیاسهای مختلف در هویت جمعی و اشکال مختلف سازمانیابی سهم دارند. چگونه روابط میان سازمانها تأثیر میگذارند بر اینکه چه تعاریفی، کجا، از سوی چهکسی و به چه معنا اتخاذ میشوند. گرچه من به حقوق بشر علاقهمندم، به نظرم میرسد که این برنامهی پژوهشی معرف فرصتی است برای آنهایی که درگیر مطالعات جنبش اجتماعیاند. مشکل سازماندادن مطالبات حقوقبشری بهگونهای که واقعاً مؤثر باشد همان مشکلی است که از سال ۱۹۶۸ گریبان جنبشهای اجتماعی را گرفته است و آن اینکه چگونه در عین خطابقراردادن نخبگان از مداخلات الیگارشیک دوری جوییم (دلا پورتا و دیانی، ۲۰۰۵: ۱۶۰). ما دربارهی دشواریهای ایجاد جنبشهای اجتماعی فراملی دانستههایی داریم (تارو، ۲۰۰۱؛ دلا پورتا و تارو، ۲۰۰۵). آنچه کمتر دربارهاش میدانیم اشکال نوظهور کنشباوری فراملی است که متضمن بسیج مردمی خارج از نهادهایی است که نوعاً با جنبشهای اجتماعی پیوند خوردهاند و همزمان از طریق آیانجیاُها نخبگان جهانی را مخاطب قرار میدهند. مطالعهی مطالبات حقوق بشری این گزینه را پیش پای عالمان اجتماعی میگذارد که کانون توجهشان را بر فهم اشکال معاصر کنشباوری فراملی بگذارند، اشکالی که برنامهی عمل کلاسیک مطالعات جنبشهای اجتماعی را وسعت میدهند.
متن بالا ترجمهای است از:
Nash, Kate. ۲۰۱۵. Is it social movements that construct human rights? In: , ed. The Oxford Handbook of Social Movements. Oxford: Oxford University Press, pp. 743-752. ISBN 978-0-19-967840-2
[۱] transnational advocacy networks
[۲] Alston
[۳] Goodman
[۴] Aryeh Neier
[۵] global constitutionalists
[۶] international non-governmental organizations (INGOs)
[۷] «شمال غربی» کوششی است برای تعمیم بهنحوی که فرارود از دوگانههای شرق/غرب، شمال/جنوب که همپیوندیها و تنوع تاریخی، فرهنگی و اقتصادی پیچیده و همپوشان را بیشازحد ساده میکنند. از «شمال غرب» برای اشاره به کشورهای اروپای غربی یا اروپایینشین یعنی ایالات متحده، کانادا، استرالیا و نیوزیلند استفاده میکنم. این دستهبندی گرچه کموکاست دارد یککاسه میکند کشورهایی را که از حیث تاریخ شکلگیریشان برحسب حقوق شهروندان و صنعتیشدن سرمایهدارانه و برحسب محوریتشان در جغرافیای سیاسی سدهی بیستم – که جملگیشان برای مطالعهی حقوق بشر اهمیت دارند – مشترکات بسیار دارند.
[۸] David Kennedy
[۹] activism
[۱۰] Santos
[۱۱] Santos
[۱۲] Rodríguez-Garavito
[۱۳] Narmada
[۱۴] Margaret Keck
[۱۵] Katherine Sikkink
[۱۶] Nancy Fraser
[۱۷] counter-public spheres
[۱۸] ideas
[۱۹] grassroots
organizations (GROs)
[۲۰] Oxfam (Oxford Committee for Famine Relief)
[۲۱] CARE
[۲۲] Clifford Bob
[۲۳] Marketing rebellion
[۲۴] Survival of the Ogoni People (MOSOP)
[۲۵] Ken Saro-Wiwa
[۲۶] agenda
[۲۷] William Forbath
[۲۸] Khagram
[۲۹] Riker
منابع
Alston, Philip, and Goodman, Ryan (2012). International Human Rights in Context: Law, Politics, Morals. Oxford: Oxford University Press.
Batliwala, Srilatha (2002). “Grassroots Movements as Transnational Actors: Implications for Global Civil Society,” Voluntas: International Journal of Voluntary and Nonprofit Organizations. 13(۴): ۳۹۳–۴۰۹.
Bob, Clifford (2005). The Marketing of Rebellion: Insurgents, Media and International Activism.Cambridge: Cambridge University Press.
Clark, Ann Marie (2001). Diplomacy of Conscience: Amnesty International and Changing Human Rights Norms. Princeton: Princeton University Press.
Decoteau, Claire Laurier (2013). “Hybrid Habitus: Toward a Post-Colonial Theory of Practice.” In Postcolonial Sociology, edited by Julian Go, Political Power and Social Theory. ۲۴: ۲۶۳–۲۹۴.
della Porta, Donatella and Diani, Mario (2005). Social Movements. Chichester: Wiley-Blackwell.
della Porta, Donatella and Tarrow, Sidney, eds. (2005). Transnational Protest and Global Activism. Lanham: Rowman & Littlefield.
Diani, Mario (2000). “The Concept of Social Movement.” In Readings in Contemporary
Political Sociology, edited by Kate Nash, 155–۱۷۶. Oxford: Blackwell.
Donnelly. Jack (2003). Universal Human Rights in Theory and Practice. Ithaca, NY: Cornell University Press.
Englund, Harri (2006). Prisoners of Freedom: Human Rights and the African Poor. Berkeley: University of California Press.
Eschle, Catherine and Stammers, Neil (2004). “Taking Part: Social Movements, INGOs and Global Change,” Alternatives. ۲۹: ۳۳۳–۳۷۲.
Forbath, William, with Achmat, Zackie, Budlender, Geoff, and Heywood, Mark (2001).
“Cultural Transformation, Deep Institutional Reform and ESR Practice: South Africa’s Treatment Action Campaign.” In Stones of Hope: How African Activists Reclaim Human Rights to Challenge Global Poverty, edited by Lucie White and Jeremy Perelman, 51–۹۰. Stanford: Stanford University Press.
Fraser, Nancy (1997). “Rethinking the Public Sphere: A Contribution to the Critique of Actually Existing Democracy.” In Justice Interruptus: Critical Reflections on the “Postsocialist” Condition, ۶۹–۹۸. New York: Routledge.
Friedman, Steven, and Mottiar, Shauna (2005). “A Rewarding Engagement? The Treatment Action Campaign and the Politics of HIV/AIDS,” Politics and Society. ۳۳(۴): ۵۱۱–۵۶۵.
Gready, Paul, and Ensor, Jonathan, eds. (2005). Reinventing Development? Translating Rights-Based Approaches from Theory into Practice. London: Zed Books.
Keck, Margaret, and Sikkink, Katherine (1998). Activists beyond Borders: Advocacy Networks in International Politics. Ithaca, New York: Cornell University Press.
Keck, Margaret, and Smith, Jackie (2002). “Transnational Organisations, 1953–۹۳.” In Restructuring World Politics: Transnational Social Movements, Networks, and Norms, edited by Sanjeev Khagram, James Riker, and Katherine Sikkink, 24–۴۶. Minneapolis: University of Minnesota Press.
Kennedy, David (2002). “The International Human Rights Movement: Part of the Problem? ” Harvard Human Rights Journal. ۱۵: ۱۰۱–۱۲۵.
Khagram, Sanjeev, Riker, James, and Sikkink, Katherine (2002). “From Santiago to Seattle: Transnational Advocacy Groups Restructuring World Politics.” In Restructuring World Politics: Transnational Social Movements, Networks, and Norms, edited by Sanjeev Khagram, James Riker, and Katherine Sikkink, 3–۲۳. Minneapolis: University of Minnesota Press.
Melucci, Alberto (1989). Nomads of the Present: Social Movements and Individual Needs in Contemporary Society. Philadelphia: Temple University Press.
Nash, Kate (2012). “Human Rights, Movements and Law: On Not Researching Legitimacy,” Sociology. ۴۶(۵): ۱–۱۶.
Neier, Aryeh (2012). The International Human Rights Movement: A History. Princeton: Princeton University Press.
Nelson, Paul J. and Dorsey, Ellen (2008). New Rights Advocacy: Changing Strategies of Development and Human Rights NGOs. Washington: Georgetown University Press.
Risse, Thomas, Ropp, Stephen, and Sikkink, Katherine, eds. (1999). The Power of Human Rights: International Norms and Domestic Change. Cambridge: Cambridge University Press.
Santos, Boaventura De Sousa (2002a). Towards a New Legal Common Sense. London: Butterworths LexisNexis.
Santos, Boaventura De Sousa (2002b). “Toward a Multicultural Conception of Human Rights.”In Moral Imperialism: a Critical Anthology, edited by Berta Hernandez-Truyol, 39–۶۰. New York: New York University.
Santos, Boaventura De Sousa and Rodríguez-Garavito, Cesar, eds. (2005). Law and Globalization from Below: Towards a Cosmopolitan Legality. Cambridge: Cambridge University Press.
Stammers, Neil (1999). “Social Movements and the Social Construction of Human Rights,” Human Rights Quarterly. ۲۱: ۹۸۰–۱۰۰۸.
Stammers, Neil (2009). Human Rights and Social Movements. London: Pluto.
Stroup, Sarah (2012). Borders Among Activists: International NGOs in the United States, Britain, and France. Ithaca, New York: Cornell University Press.
Tarrow, Sidney (2001). “Transnational Politics: Contention and Institutions in International Politics,” Annual Review of Political Science. ۴: ۱–۲۰.
دیدگاهتان را بنویسید