مقدمهی مترجم
روزی مردم به دنبال مریم مجدلیه، زنی زیبا و تنفروش، میافتند تا وی را سنگسار کنند. او میگریزد تا به عیسی میرسد. عیسی داستان را از مردم میپرسد و میگویند که ما میخواهیم او را از برای گناهانش سنگسار کنیم. عیسی میگوید بسیار خوب چنین کنید اما نخستین سنگ را کسی پرتاب کند که گناهی نکرده است.
(انجیل یوحنا: باب هشتم)
جرالد کوهن (۱۹۴۱-۲۰۰۹)، فیلسوف سیاسی مارکسیست کانادایی، در خانوادهای یهودی و کمونیست به دنیا آمد، در دانشگاه مکگیل کانادا فلسفه و علوم سیاسی خواند، و سپس از دانشگاه آکسفورد دکترای فلسفه گرفت. کوهن از شاگردان آیزایا برلین و گیلبرت رایل بود و در دانشگاههای آکسفورد و یونیورسیتی کالج لندن نظریهی سیاسی و اجتماعی درس میداد.
بهرغم اهمیت و آوازهی کوهن و آثار برجسته و مهمی که از او منتشر شده، تنها دو کتاب «نظریهی تاریخ مارکس» (ترجمهی محمود راسخ افشار، نشر اختران، ۱۳۹۹) و «چرا سوسیالیسم نه؟» (ترجمهی شاپور اعتماد، نشر هرمس، ۱۳۹۳) از او به فارسی منتشر شده است.
این روزها که منازعهی درازدامن اسراییل و فلسطین بیش از همیشه محل بحث است و مطالب بسیاری دربارهی آن منتشر میشود، وقت را غنیمت شمردم که این مقالهی نکتهسنجانه و راهگشای او را به فارسی برگردانم تا متخصصان و متفننان حوزهی سیاست با موضع ویژهی کوهن دربارهی نزاع اسراییل و فلسطین آشنا شوند. با این امید که آثار ارزشمند کوهن بیش از پیش خوانده شود و مترجمان بیشتری درصدد ترجمهشان برآیند. (م.)
پرتاب نخستین سنگ: چه کسی حق دارد تروریسم را محکوم کند و چه کسی حق ندارد؟[۱]
مهم نیست به چه معترضاند، البته که یقین دارم فلسطینیان اعتراضات مشروعی هم دارند، اما هیچچیز نمیتواند هدف قرار دادن عمدی شهروندان را توجیه کند. اگر آنها به سربازانمان حمله کرده بودند، ماجرا فرق داشت (دکتر زوی اشتاوبر، سفیر اسراییل در بریتانیا، رادیو ۴ بیبیسی، ۱ می ۲۰۰۳ میلادی).
مقدمات
در آوریل ۱۹۹۷، گیدئون، پسرم، بههمراه نامزدش در رستوران بلو تاپز واقع در مرکز آدیسآبابا مشغول غذاخوردن بود. ناگهان یک نارنجک دستی به داخل رستوران پرتاب شد. یک زن بر اثر این انفجار کشته شد و افراد دیگری بهشدت مجروح شدند، امّا گیدئون و کارول با انداختن میز و خم شدن پشت آن خودشان را نجات دادند. کارول از نظر فیزیکی هیچ آسیبی ندید، درحالیکه ترکشی به گیجگاه راست گیدئون اصابت کرد و واردش شد. این ترکش سه سال و نیم بعد، پس از آنکه گیدئون سردردهای بدی را تحمل کرد، بیرون آورده شد. نهتنها تابهامروز هویت تروریستهای «بلو تاپز» احراز نشده، بلکه انگیزهی آنها نیز کماکان ناشناخته است.
یک سال بعد و یک کشور آنطرفتر، در سودان و در سال ۱۹۹۸، دخترم سارا علنیتر تهدید شد، زیرا در فاصلهی یکمایلی کارخانهی خارطوم بود؛ کارخانهای که بنابه مدعیات کلینتون، رئیسجمهور وقت آمریکا، سلاحهای شیمیایی تولید میکرد و به همین سبب به دستور کلینتون بهعنوان پاسخی درخور به تروریسم آن موقع نوظهور ضدآمریکایی در آفریقا، بمباران شد. بمباران تأسیسات داروسازی (که شاید صرفاً یک کارخانهی تولید سلاح نیز بوده باشد)، درحالیکه سارا در نزدیکی آن بوده، فارغ از انگیزه یا مجموعه انگیزههای منتج به عمل کلینتون، باعث شد تا من با قربانیان نیروهای نظامی ابرقدرتها بیشتر از آنچه یک فرد غربی بهطور معمول درک میکند، ارتباط برقرار کنم. با وجود اینکه صدها مایل از سارا دور بودم، احتمال بمبارانهای بیشتر در شهر خارطوم مرا بسیار نگران میکرد.
این تجربهها مرا واداشت بیش از همیشه دربارهی تفاوتها و شباهتهای بین بمبهای کوچک مغلوبان و بمبهای بزرگ غالبان غور کنم،[۲] و از شما متشکرم که امروز اجازه میدهید بخشی از این تأملات را نزدتان ارائه دهم.
در اولین روز ماه مه سال ۲۰۰۳ میلادی، دکتر زوی اشتاوبر، سفیر وقت اسراییل در بریتانیا، به رادیوی انگلیس گفت:[۳]
«مهم نیست به چه معترضاند، البته که یقین دارم فلسطینیان اعتراضات مشروعی هم دارند، اما هیچچیز نمیتواند هدف قرار دادن عمدی شهروندان را توجیه کند. اگر آنها به سربازانمان حمله کرده بودند، ماجرا فرق داشت».
اظهارات اشتاوبر مرا عصبانی کرد، و میخواهم چرایی عصبانیتم را توضیح دهم. من از سر مخالفت با اظهارات اشتاوبر خشمگین نیستم و دربارهی صحتوسقم آنچه در مصاحبهاش گفته است بحث نمیکنم. نه بر اظهارات اشتاوبر صحه میگذارم و نه بر آن خط بطلان میکشم، و همهی آنچه میخواهم بگویم با این ادعا سازگار است که هدف قرار دادن عامدانهی غیرنظامیان هرگز توجیهپذیر نیست. با اینکه اظهارات سفیر اسراییل را رد نمیکنم، خوش دارم حقش در بیان این اظهارات را به چالش بکشم؛ با همان آبوتابی که داشت و قیافهی حقبهجانبی که میگرفت.[۴] بسیاری از افرادی که توجیه تروریسم را ناممکن میانگارند محکومکردن تروریسم از جانب شماری از غربیها و اسراییلیها را هم متناقض مییابند. امّا اگر تروریسم توجیهپذیر نیست، پس چرا هرکسی اجازه ندارد آن را محکوم کند؟ میکوشم در اینجا به این پرسش پاسخ دهم.
چگونگی تعریف واژهی تروریسم همواره محل بحث بوده است، امّا بحث من معطوف به تعریف این واژه نیست. با توجه به اهداف من، میتوانیم تروریسم را همان چیزی بدانیم که اشتاوبر به آن معترض بود: هدف قرار دادن عمدی غیرنظامیان بیگناه در راستای اهداف نظامی یا سیاسی. شاید این تعریف دقیقترین تعریف تروریسم نباشد اما بههرروی وقتی مردم با تروریسم مخالفت میکنند، منظورشان دقیقاً همین است: هدف قرار دادن عمدی غیر نظامیان بیگناه در راستای اهداف نظامی و سیاسی. و همانطور که اشتاوبر نیز آشکارا خاطرنشان میکند و من نیز با آن همداستانم، اکثر مردم فکر میکنند هدف قرار دادن عامدانهی غیرنظامیان بیگناه ازلحاظ اخلاقی بدتر از هدف قرار دادن عامدانهی سربازان است.[۵]
آخرین نکتهی مقدماتی: من فرض میکنم بهطور کلی تروریسم، یا حداقل تروریسمی که مد نظر ماست، بهطور مؤثر در جهت اهداف تروریستها عمل میکند. چنانچه تروریسم یا هر موردی از آن به هر نحوی مغایر با اهداف خود تروریستها باشد، در عمل، هیچ پرسش اساسیای به وجود نمیآید، زیرا هیچ فرد عاقل یا هیچ فرد دیگری که با هم قصد بحث داشته باشیم، نخواهد گفت اصولی هست که تروریسم مغایر با اهداف خود را توجیه کند. امّا این نکته را مطمح نظر قرار دهید که اگر کسی تروریسم را صرفاً به دلیل مغایرت با مقاصدش محکوم کند، امتیاز اصولی بزرگی را به تروریستها واگذار کرده است. نقد ترور بهخاطر مغایرت با اهدافش نقد خود ترور نیست.[۶] اَشکال پذیرفتهشدهتری از خشونت نیز گاهی با اهداف خود مغایرند. اشتاوبر[۷] نیز در شکوائیهی خود کاری به ناکام ماندن احتمالی اقدامات تروریستی فلسطین و عدم تسهیل پذیرش شرایط صلح توسط اسراییل ندارد، هرچند که اگر در اینباره از او میپرسیدند طبعاً چنین میگفت. ارزیابی اشتاوبر براساس اصول اخلاقی بود و من هم در اینجا مسائل اصولی و نه مسائل پیچیدهی دیگر را زیر ذرهبین میبرم.
مابقی بحثهایم ناظر بر درگیری اسراییل با فلسطین است؛ اگرچه برخی از آنها در بررسی درگیری ایالات متحده و القاعده نیز بهکار میآیند. بهعنوان یک یهودی چپگرا که یهودیبودنش برایش دغدغه است، نگرانم و رنج میبرم، درست مانند بسیاری از یهودیان چپگرایی که یهودیبودنشان برایشان اهمیت دارد و از درگیری میان اسراییل و فلسطین رنج میبرند. امّا اگرچه چیزی که میگویم واکنشی است به درگیری اسراییل و فلسطین، هیچ نتیجهای درمورد این درگیری فراپیش نمینهم: افرادی که با ملاحظات من موافقاند، با توجه به عقاید متفاوتشان، آنها را به روشهای مختلف به کار میگیرند. من برای اینکه دربارهی این موضوع بحث فلسفی کنم، جنبههای خاصی از این درگیری را -بهویژه جنبههایی از گفتمانی را که بر آن سایه افکنده- صورتبندی میکنم. اما اهمیت بیشتر حرفهایم به پاسخهای سؤالات مناقشهانگیز اصولی و حقیقتمحوری بستگی دارد که خود دربارهشان چیزی نخواهم گفت. من سؤالهای بحثبرانگیزی را راجعبه آنچه در سالهای ۱۹۴۸ و ۱۹۶۷ و قبل از آن رخ داده است، و نیز دربارهی اهداف گروههای مختلف در درگیری کنونی در ذهن دارم. همچنین سؤالات اساسی و دشواری در ذهن دارم، مانند این که آیا مردم، یا بههرحال، مردمی که با آنها به شکل گستردهای بدرفتاری شده است، از حقّ داشتن حکومت برخوردارند؟ و اگر چنین است، به چه قیمت؟ و چه کسی باید این هزینه را بپردازد؟ در این مقاله، از همهی این سؤالات صرف نظر میکنیم. امّا نکتهای که حتماً مد نظر قرار خواهیم داد این است که درست و غلطِ مسائل مربوط به درگیری اسراییل و فلسطین بسیار بحثبرانگیز است. اگر با این ارزیابی مخالفید، یا اگر بهطور خاص گمان میکنید که موضع اسراییل درمورد همهی موضوعات عمده بدون تردید صحیح است، احتمالاً نتوانید با مواضع من کنار بیایید.
چهکسی میتواند از چهکسی انتقاد کند؟: دیگ به دیگ میگه روت سیاه!
قبل از آنکه دربارهی معانی چیزهایی که میگوییم دقیقتر بیندیشیم، باید روی این مورد به توافق برسیم که برخی از بیعدالتیها نباید تحمل شوند و برای همین است که مردم هر کاری که از دستشان برمیآید بهمنظور از بین بردن این اوضاع انجام میدهند یا بههرحال قربانیان این بیعدالتی بیحدوحصر ممکن است خودشان هر کاری که میتوانند برای نابودی بیعدالتی انجام دهند.[۸] امّا همچنین بر این باوریم که تحت هیچ شرایطی نباید از ابزارهای خاصی برای مبارزه با بیعدالتی استفاده کرد. حال اگر در شرایطی قرار بگیریم که دو باور مورد توافقمان روبهروی هم قرار گیرند، تکلیفمان چیست؟ اگر موقعیتی وجود داشته باشد که در آن قربانیان ظلم بیحدوحصر فقط و فقط آن ابزارهای ممنوعه را در اختیار داشته باشند چه حکمی میتوانیم صادر کنیم؟ وقتی اذعان میکنیم که چنین شرایطی امکانپذیر است، مجبور میشویم برخی از اعتقادات خود را در مورد آنچه اخلاق حکم میکند بازنگری کنیم.
و در نتیجهی پیشفرضهایی که در نظر گرفتیم، ممکن است اخلاق به برخی از قربانیان اینطور حکم کند: «متأسفم. اهداف شما برحق است، اما آنکه بر شما ستم میکند شما را عملاً از همهی ابزارهای درست مقاومت محروم کرده است، بهطوری که تنها وسایلی که برایتان میماند از نظر اخلاقی ممنوع محسوب میشوند.» شاید اخلاق این را بگوید، زیرا ممکن است حقیقت اخلاقی غمانگیز همین موضوع باشد. اما آیا اصلاً کسی اجازه دارد این را بهنیابت از اخلاق و بهعنوان پند و اندرز اخلاقی بیان کند؟ آیا خود ستمگر حق دارد چنین حرفی بزند؟ آیا ستمگر، هر کسی که باشد، و من دربارهی اینکه اینجا ستمگر به چهکسی اطلاق میشود هیچ پیشفرضی ندارم، میتواند با گفتن این جمله از زیر بار پاسخ دربرود: «متأسفم. هدف شما برحق است، اما شما عملاً (توسط من!) از همهی ابزارهای درست مقاومت محروم شدهاید و تنها وسایلی که برایتان مانده از نظر اخلاقی ممنوع محسوب میشود.»
همانطور که مثال ستمگر نشان میدهد، قدرت و تأثیر یک توصیهی اخلاقی برحسب اینکه چهکسی آن را بیان میکند و چهکسی به آن گوش میدهد متفاوت است.[۹] توصیه ممکن است صحیح و بهجا باشد، اما شاید برخی افراد برای بیان آن توصیه مناسب نباشند. وقتی شخصی به منتقدی میگوید: «به چه حقی از من انتقاد میکنی؟»، او درستی انتقاد آن منتقد را منکر نمیشود (و البته آن را تأیید هم نمیکند)، بلکه او دربارهی اینکه منتقدش در جایگاه بیان این قضاوت و انتقاد هست یا نه مناقشه میکند. این پاسخ او بدون اینکه لزوماً اصل قضاوت منتقدش را به چالش بکشد تأثیر خودش را میگذارد. او، در عوض، حق منتقد خود را برای قضاوت و نشستن در جایگاه قضاوت بهچالش میکشد. او نمیتواند بهطور مشابه منتقدی را بهچالش بکشد که شنیده بود به شخص سومی میگفت: «البته من موافقم که آنچه او انجام داد ازلحاظ اخلاقی اشتباه بوده است، اما خودم در موقعیتی نیستم که بتوانم از او انتقاد کنم». من در جایگاهی نیستم که نخستین سنگ را پرتاب کنم.
اجازه دهید گامی عقب برگردم. ما میتوانیم سه روش را از هم متمایز کنیم که فرد از طریق آنها دهان منتقد را میبندد یا از اعتبار نقد او میکاهد: نخست، فرد ممکن است به دنبال این باشد که نشان دهد اصلاً این عمل نقدشده را انجام نداده است؛ دوم، و بدون انکار اینکه او آن عمل را انجام داده است، ممکن است ادعا کند که این عمل ازلحاظ اخلاقی محکوم نیست، زیرا توجیه کافی برای آن وجود داشته است، یا حداقل بهانهای مشروع برای انجامدادن آن در دست بوده است؛ سوم، انکار نمیکند که عمل انجام شده است و این عمل محکوم است (که به این معنا نیست: موافق است که باید محکوم شود)، امّا میتواند نشان دهد که منتقد در نقدی که انجام داده حسن نیت نداشته و اینگونه از اعتبار نقد او بکاهد.
وقتی میگویم منتقدی در جایگاهی نیست که عملی را محکوم کند (یعنی عملاً نمیتواند این کار را انجام دهد) مقصودم این نیست که مضمون انتقادش نمیتواند درست باشد و یا حتی اجازهی گفتنش را ندارد. اینکه شاید دارد دربارهی پدیدهی بررسیشده حقیقت را میگوید بسیار مهم است. همچنین منظور من این نیست که منتقد باید از اظهارنظر راجعبه مورد مربوطه منع شود. اینکه آیا باید ممنوعیت قانونی اعمال شود یا حتی منع اخلاقی وجود داشته باشد موضوعی دیگر است.[۱۰] منظور من این است که حقایقی در مورد منتقد وجود دارد که به امکان محسوبکردن گفتههای او بهعنوان محکومیت، که هدفش بوده، لطمه میزند: تمرکز بر نقش مد نظر یا کنش غیربیانی[۱۱] سخن اوست. اگر اشتاوبر میگفت: «راستی، من فکر میکنم آنچه فلسطینیها میکنند از نظر اخلاقی وحشتناک است»، نقدی که در این مقاله به حرف و لحنش میکنم، وارد نبود. در بحث من مهم است که اشتاوبر صرفاً به دنبال بیان حقیقت اخلاقی نبوده، بلکه دقیقاً محکوم کرده است، و سؤال این است: آیا او، بهعنوان سخنگوی اسراییل، در جایگاهی بود که در آن کنش گفتاری محکومیت مشارکت کند؟ آیا او از حق لازم برخوردار بود تا تروریستهای فلسطینی را بدان شکل محکوم کند؟
سومین راه منحرفکردن انتقاد، یعنی سلب حق محکومکردن منتقد، از اهمیت بالایی در جهان سیاسی برخوردار است؛ جایی که بسیار مهم است چه کسی چه چیزی را میتواند بهطور معتبر و صادقانه به چه کسی بگوید: این ملاحظه به تعیین سرنوشت مداخلات سیاسی مهم در دنیای سیاست کمک میکند. دنیای سیاست را قدیسانی با پیشینهی بیعیبونقص اشغال نکردهاند. دنیای سیاست دست غیرقدیسانی است که امید دارند انگشت اتهام را نه با تلاش برای توجیه عمل خودشان، بلکه با متهم کردن منتقدان ناقدیس خود به انجام همان عمل یا عملی مشابه منحرف کنند.
ما اغلب ناخودآگاه نیروی سومین شکل پاسخ به انتقاد را قبول داریم. وقتی شخصی میگوید «من در موقعیتی نیستم که بتوانم او را نقد کنم» و برخی نکات ناتوانکنندهی مربوط به خود را ذکر میکند، مردم نمیگویند: «اما هرکسی میتواند بدون توجه به سابقهی خود از دیگری انتقاد کند.» اگر شمای خواننده واقعاً تمایل به گفتن دومی دارید، پس اساساً با من مخالف هستید. اگر بین صرفاً «غیر اخلاقی دیدن» یک چیز و «محکوم کردن» آن تفاوت قائل نیستید، چگونه تأثیر نیروی ویژهی نفی مسئولیت را که با جملهی «من در جایگاهی نیستم که از او انتقاد کنم» بیان میشود توجیه میکنید؟[۱۲]
ابهامی که در خود کلمهی «نقد» وجود دارد ممکن است باعث شود که این تفاوت را به درستی نبینید. «نقد» به تعبیری عبارت است از صرفاً بیان این نظر که «یک عمل غیراخلاقی است». در این تعبیر «نقد» صرفاً یک عقیده است امّا «نقد» میتواند به یک کنش گفتاری اطلاق شود که بهوسیلهی آن فردی فرد دیگر را محکوم میکند. اگر این تفاوت وجود نداشت، اینکه بگوییم «’فکر میکنم’ (یا حتی) ‘مطمئنم’ کاری که انجام داد غلط است اما من در جایگاهی نیستم که قضاوتش کنم»، کاملاً بیمعنی میشد. نکته این است که وقتی میگوییم «کسی در جایگاه انتقاد نیست» بدان معنا نیست که «حرف او نمیتواند درست باشد»، چون وقتی جایگاه منتقد تضعیف میشود، امکان حقیقت داشتن گزارهی وی از بین نمیرود. در همین راستا میتوان گفت (این جمله را میتوان کمابیش مکمل جمله قبل دانست) اینکه برای فردی حق انتقاد از فرد دیگر را قائل باشیم به این معنا نیست که لزوماً نقدی که او انجام میدهد وارد است. «من در موقعیت انتقاد نیستم» دقیقاً به این معنی است که (هنوز) نمیدانم. من تابهامروز توضیحی ارائه نکردهام که بهطور کلی و با دقتی رضایتبخش ماهیت نقص در کنش گفتاری مربوط به محکومکردن، که موضوع من است، را مشخص کند، اما اطمینان دارم که کلمات ذکرشده دلالت بر امر توضیح لازمی دارد که میارزد توضیح داده شود.[۱۳]
دو راه بیاعتبارکردن جایگاه منتقد محکومکننده در اینجا به من مربوط میشود. هر دوی آنها بهطور گسترده در گفتمان اخلاقی ظاهر میشوند و در محکومکردن به تروریستبودن و بهویژه در بین اسراییلیها و حامیان آنها از یک سو و فلسطینیها و حامیان آنها از سوی دیگر، بهطور برجسته ظاهر میشوند.
اولین مورد از شگردهایی را که برای تضعیف صدای منتقد استفاده میشود در کودکیام شنیدم: «ببین کی داره به کی میگه!». شاپیرو ممکن است بگوید: «سلام گلدشتاین، چرا دیشب باشگاه نیومدی؟ همهی بچهها منتظرت بودن.» و گلدشتاین ممکن است پاسخ دهد: «ببین کی داره به کی میگه! خودت هفتهی پیش دو بار نیومدی.» مگر اینکه شاپیرو اکنون بتواند به تفاوتهای مربوط اشاره کند، وگرنه قدرت وی برای محکومکردن دیگران بهخطر افتاده است -چه انتقادی که او در ابتدا از گلدشتاین کرده بود درست بوده باشد و چه نباشد.[۱۴] در مکانهایی که از خیابانهای مهاجرپذیر مونترالِ پس از جنگ که من در آنها بزرگ شدهام ملایمتر هستند، مردم نمیگویند «ببین کی داره به کی میگه!»، بلکه میگویند: «دیگ به دیگ میگه روت سیاه!» اگر من، دیگ سیاه فرضی، آن انتقاد را به دیگ سیاه فرضی دومی نسبت بدهم، سیاهی خود را انکار نمیکنم (یا لزوماً نمیپذیرم). من میگویم، از آنجا که انتقاد دیگ دوم بیش از اینکه به من وارد باشد به خودش وارد است، با توجه به دیدگاه صریح خود دربارهی این موضوع، باید بیشتر به رنگ خودش نگاه کند تا به من.[۱۵]
و اصطلاح پرکاربردتری که در دستهی اندیشههای اجتنابدهنده از نقد قرار دارد اصطلاحی لاتینی است. منظورم عبارت «Tu quoque» به معنی «تو هم چنینی» است.
وقتی عیسی گفت: «قضاوت نکنید تا قضاوت نشوید» و هنگامی که فقط به بیگناهان اجازه داد نخستین سنگ را بیندازند،[۱۶] به شکل افراطی «تو هم چنینی» استناد میکرد. امّا او نمیگفت که قضاوت وارده اشتباه خواهد بود، برعکس، آن را تصریح میکرد اما در عین حال تأکید داشت که «شما» در جایگاهی نیستید که این کار را انجام دهید زیرا درمورد شما و علیه شما نیز صدق میکند. «قضاوت نکنید تا قضاوت نشوید» بسیار افراطی است، زیرا تا زمانی که کاملاً بیگناه نباشم، من را در نقدکردن ناتوان میکند. این را با گفتهی دیگر عیسی مقایسه کنید که وقتی تیر در چشم خودم هست به خار در چشم برادرم اشاره نمیکنم. تیرها بزرگتر از خارها هستند، بنابراین اگر تا حدی غیرواقعی عبارت تیر/خار را در معنای لفظی در نظر بگیریم، ممکن است بگوییم که عبارت تیر/خار دیدگاه عیسی را کمی تعدیل میکند، زیرا فقط قضاوت قضاتی را محکوم میکند که گناهانشان بدتر از گناهان کسانی است که قرار است قضاوت شوند.[۱۷]
برای اولین نوع پاسخگویی بیاعتبارکننده، سه عنوان خوب دارم: «ببین کی داره به کی میگه»، «دیگ به دیگ میگه روت سیاه» و «تو هم چنینی». برای نوع دوم تضاد، من عنوان بومی یا لاتین خوبی سراغ ندارم. اما من با یادآوری پاسخهایی به انتقادات مانند «تو مرا مجبور کردی این کار را انجام دهم» و «تو آن را شروع کردی»، شما را به جهت درست رهنمون میشوم، حتی اگر این عبارات همهی صورتهای نوع دوم را شامل نشوند. من نوع دوم را «پای خودتان هم گیر است» نامگذاری میکنم، اما اگر نام بهتری به ذهن کسی میرسد، از پیشنهادهایش استقبال خواهم کرد.
در دومین مورد از انواع پاسخهایی که جایگاه منتقد را هدف قرار میدهند شما نمیتوانید مرا محکوم کنید، نه برای این که خودتان مسئول چیزی مشابه یا بدتر از آن هستید، بلکه چون بخشی از مسئولیت کاری را بر عهده دارید که میخواهید از آن انتقاد کنید. مافوق نازی من نمیتواند مرا بهخاطر کاری محکوم کند که با تهدید به مرگ از من خواسته است انجام دهم، حتی اگر باید نافرمانی کنم و مرگ را بپذیرم. در بخش بعد، به نوع دوم خاموشکردن منتقد برمیگردم.
نوع اول، «تو هم چنینی»، بهوضوح نقش مهمی در واکنش فلسطینیان به انتقادات اسراییلیها از تروریسم فلسطینی دارد و همچنین در واکنشهای اسراییلیها به انتقادات فلسطینیها از آنها نقش مهمی ایفا میکند. آیا من از اظهارات اشتاوبر عصبانی شدم زیرا در برابر واکنش «ببین کی داره به کی میگه» آسیبپذیر است؟ تا حدی بله، نه از این جهت که مطمئنم آنچه اسراییل انجام میدهد بهاندازهی تروریسم بد است، بلکه چون اسراییل بهوضوح موردی از پاسخ «تو هم چنینی» است و صرفنظرکردن از مقایسههای احتمالی با رفتار اسراییل، کاری که اشتاوبر در صددش بود، پذیرفتنی نیست. او به ما میگفت: «با من[۱۸] در محکومکردن آنان همداستان باشید، صرفنظر از اینکه آیا ما به همان اندازه یا بیشتر از آنها بد هستیم» و این دعوتنامهای نیست که کسی آن را بپذیرد.
اسراییلیها باید به این «تو هم چنینی» پاسخ بدهند، زیرا آنها بیش از تروریستهای فلسطینی افراد را میکشند و زخمی میکنند و بسیاری را از خانه و وسایل معاش خود محروم میسازند. مطمئناً اسراییلیهایی هستند که بهخاطر این حقیقت مظلوم واقع شدهاند و از دولت خود بسیار انتقاد میکنند، اما معتقدند که این دولت میتواند تروریسم فلسطین را بهطور مؤثری محکوم کند، زیرا تروریسم از نظر اخلاقی بسیار بدتر از هرگونه خشونتی است که دولت اسراییل انجام میدهد. برخی ادعا میکنند از آنجایی که تلفات فلسطینیها بیشتر از تلفات اسراییلیها است و اسراییل کودکان بیشتری میکشد، انتقادات اسراییل از تروریسم فلسطینی محلی از اعراب ندارد. در پاسخ به این ادعا، این دسته از اسراییلیها معتقدند که کشتارهایی که اسراییل انجام میدهد به بدی کشتارهای فلسطین نیست. برخی از این دسته از اسراییلیها به اصل «اثر دوگانه» استناد میکنند. این اصل بین کشتار افراد بیگناه به عنوان عوارض جانبی ناخواسته اما پیشبینیپذیر اقدامات غیرقانونی و کشتار افراد بیگناهی که هدف شما هستند، یعنی امیدوارید آنها را بکشید، تمایز قائل میشود. این اسراییلیها احتمالاً میگویند: «دولت ما میتواند آنها را محکوم کند، زیرا اگرچه دولت ما بیش از آنها مردم بیگناه را میکُشد، هدف دولت ما کُشتن مردم بیگناه نیست.»
جا دارد بگویم که من اساساً به اثر دوگانه معتقدم، یا دستکم مواردی را که این اثر در آنها تعمیمپذیر است قبول دارم. اما همچنین معتقدم که تنها شکل منطقی اصل اثر دوگانه، نه مطلق، که نسبی است.[۱۹] با فرض برابر بودن سایر موارد، مثلاً میزان عدالت موجود در اهداف انگیزشی، کشتن دویست بیگناه بهعنوان یک پیامد جانبی پیشبینیپذیر بهمراتب بدتر از کشتن فرد بیگناهی است که هدف اصلیتان بهشمار میرود. بهنظرم برای ما مضحک است که بگوییم وقتی شما خشمگین شده و یک غیرنظامی را با بمب بنزین خود کشتهاید، مرتکب جنایت شدهاید، در عین حال ما مرتکب جنایت نشدهایم وقتی نهتنها رهبر حماس، که هدف ما بوده، بلکه ۱۵ نفر را در نزدیکی او نابود کردهایم، زیرا قصد نداشتهایم آنها را بکشیم و فقط برای کشتن یک نفر برنامهریزی کرده بودهایم. همچنین باید در نظر بگیریم که رزمندگان چقدر مراقباند که از کشتن غیرنظامیان اجتناب کنند. ممکن است هدف ما کشتار غیرنظامیان نباشد، اما درعینحال در قبال امنیت آنها کاملاً بیپروا باشیم و کاملاً روشن است که سربازان اسراییلی بهموازات تشدید تعارض و درگیری، بیپرواتر و در برخی موارد تعمداً بیپرواتر شدهاند.[۲۰] حتی بدتر از (صرفاً) کشتار جانبی بیملاحظه این است که از تعمدی که در این اثر جانبی بوده صرف نظر کنیم. همین باعث میشود این «صرفاً» یک اثر جانبی تلقی شود، درحالیکه پیشبینی میشده و از آن استقبال شده، چراکه تروریستهای بالقوهای را که به خانوادهی خود و همسایگانشان اهمیت میدهند بهترس میاندازد.
بنابراین، نمیتوان به سادگی گفت که پناه بردن به اثر دوگانه میتواند انتقاد اسراییلیها از تروریسم فلسطینی را توجیه کند و پاسخی باشد برای «تو هم چنینی». امّا یک «تو هم چنینی»ِ بزرگ هم گریبانگیر تروریستهای فلسطینی و حامیان آنها است.
فلسطینیها از نداشتن دولت شکایت دارند. آنها از نقض حقوق خود شکایت دارند، اما چگونه میتوانند تروری که حق زندگی دیگر بیگناهان را نفی میکند، توجیه کنند؟ آیا حق زندگی، ارزشمندتر از حق داشتن یک دولت نیست؟
فلسطینیها ممکن است اعتراض کنند که هدف آنها بیگناهان نیست، بلکه فقط اسراییلیهایی را هدف قرار میدهند که همدست ستمگرند، اما هیچیک از نظریات قابل دفاع دربارهی شریکجرمبودن ـ مهم نیست چه تعریفی از همدستی را در نظر میگیریم و این تعریف چقدر گسترده است ـ همهی افراد در کافههای تلآویو را شامل نخواهد شد؛ افرادی از جمله کودکان و کسانی که اصلاً اهل اسراییل نبودند. آیا فلسطینیها میتوانند ادعا کنند که فقط شهروندانی را که شریکجرم بودهاند در بارهای تلآویو هدف قرار میدهند و سایر کشتهها خسارات جانبیاند؟ اولاً، من آن ژست را معتبر نمیدانم. تفاوت ژست گروههای ترور اسراییلی با ژست گروههای ترور فلسطینی چیست؟ گروههایی که خانهها را منفجر میکنند بهدلیل اینکه حامیان حماس آنجا سکونت دارند، با اینکه میدانند افراد بیگناهی خانهها و وسایل معاش و حتی جان خود را از دست خواهند داد؟
در مجموع مطمئن نیستم چهکسی میتواند در اینجا انگشت اتهام را بهسوی چه کسی دراز کند، اما اطمینان دارم که با توجه به حقایق مسلم، این کار بیهوده است، زیرا هر دوی آنها بدون هیچ عطف توجهی به ایرادات خود به دیگری اتهام میزنند. و بیشک این یکی از دلایلی بود که باعث شد از بیانیهی اشتاوبر عصبانی شوم (همچنین من باید عصبانی میشدم اگر یکی از رهبران حماس، سربازـقاتلان اسراییلی را به نادیدهگرفتن بیرحمانهی جان انسانها متهم میکرد، اما این موضوع اکنون مد نظرم نیست).
چه کسی حق دارد چه کسی را نقد کند؟ «پای خودتان هم گیر است»
بهاندازهی کافی دربارهی ارتباط سخن اشتاوبر با «تو هم چنینی» سخن گفتیم: توضیحات دادهشده حق او برای محکومکردن را زیر سؤال میبرد. اما او باید به دو مورد دیگر هم در مواجهه با چالش «پای خودتان هم گیر است» پاسخ دهد. ابتدا اجازه دهید مطلبی کلی دربارهی «پای خودتان هم گیر است» بگویم. پس از آن به اشتاوبر و دو نوع فرعی این شکل دوم خاموش کردن منتقد، که قصد دارم از هم تمییزشان دهم، بازخواهم گشت.
پیشتر دربارهی نوع دوم طفره رفتن (نوع اول «تو هم چنینی» بود) گفتم که «تو شروع کردی» و «تو مجبورم کردی» جزء آن بودند؛ علاوه بر آن، انواع دیگری از این روش وجود دارد، مثل «تقصیر توست که انجامش میدهم». و واکنشها انواع مختلفی دارد: «تقصیر توست که من انجامش دادم» یک گونهی افراطی از آن است و «تو به من کمک کردی تا آن کار را انجام دهم» نوع دیگری از آن. توجه داشته باشید که اگر بهطور کلی یا جزئی تقصیر شما باشد که من این کار را انجام دادهام، ممکن است بهعلل ساختاری متفاوتی تقصیر شما باشد. در اینجا بخشی از گسترهی ساختارهای مربوط آمده است: شما به من دستور دادید که این کار را انجام دهم؛ از من خواستید آن را انجام دهم؛ مرا مجبور به انجام آن کردید؛ هیچ جایگزین معقولی برایم باقی نگذاشتید؛ شما ابزار انجام آن را به من دادید (شاید با فروش سلاحهایی به من که نیاز داشتم). کنشگری که به او انتقاد شد اینگونه حق انتقاد کردن منتقدش را زیر سؤال میبرد اما همان انتقاد از زبان اشخاص ثالث مورد قبول است. وقتی کارمندی دستورات نازیها را گردن میگذارد، نمیشود خود مافوقهایش که دستورها را صادر کردهاند[۲۱] او را بهسبب اطاعت از آن فرمانها محکوم کنند، اما ما میتوانیم او را خطاکار بدانیم. زمانی که در کودکی سعی میکردم عملی را با این استدلال توجیه کنم که شخص دیگری به من گفته است انجام دهم، مادرم، شخص ثالث، میتوانست پاسخ دهد و پاسخ میداد: «اگر به تو میگفتند از ساختمان امپایر استیت بپر، میپریدی؟»
اکنون توجه داشته باشید که این نوع دوم چالش، «پای خودتان هم گیر است»، با «ببین کی داره به کی میگه» تفاوت دارد. «ببین کی داره به کی میگه» میگوید: «چطور میتوانی من را محکوم کنی، وقتی که خودت مسئول چیزی مشابه یا بدتر از آن هستی؟» در «پای خودتان هم گیر است» شخص انتقادشونده نیازی ندارد قضاوت کند که آیا منتقدش کاری مشابه یا بدتر[۲۲] انجام دادهاست یا نه. درعوض «پای خودتان هم گیر است» میگوید: «چطور میتوانی من را محکوم کنی، وقتی که خودت مسئول جرمی که محکوم میکنی هستی یا دستکم در آن سهیمی؟» این مسئولیت ممکن است از وادارسازی فیزیکی در یک سر طیف تا همدستی محض در سمت دیگر طیف امتداد داشته باشد. «شما مرا بهخاطر سرقت از بانک سرزنش میکنید، اما چرا رمز قفل گاوصندوق را با کمال میل به من دادید؟»[۲۳]
شکل کلی «پای خودتان هم گیر است» به این صورت است: شما در ارتکاب همین عمل دخیل هستید، بهمنزلهی محرک، فرمانده، اجبارکننده، نگهبان، دستیار یا هر چیز دیگری (چه آن چیزی که مرتکب شدهاید اشتباه بوده باشد، چه مشابه کار من بوده باشد و چه بدتر از آن).
اجازه دهید اکنون در بیانیهی اشتاوبر در چارچوب «پای خودتان هم گیر است» غور کنیم. من ابتدا روی اعترافی تمرکز میکنم که در آغاز بیانیهی اشتاوبر بدان اشاره رفتهاست؛ اعترافی که میگوید «شکایت شما ممکن است درست باشد». این اعتراف اغلب از زبان اسراییلیهایی شنیده میشود که دربارهی کشتن فلسطینیها صحبت میکنند. اما من معتقدم پس از ابراز تمایل شما به پذیرش درستی شکایت، در صورتی که شما، که منتقد هستید، منبع شکایت باشید، ممکن است مشکلی دربارهی اقدام برای محکومکردن ابزار تروریستی وجود داشته باشد. من معتقدم چه فلسطینیها شکایت مشروعی داشته باشند چه نه، و چه آنها فرضاً از تروریسم برای پیگیری یک نارضایتی استفاده کنند چه نه، این اظهارات اشتاوبر غیرقابلدفاع است، زیرا از زبان یک سخنگوی اسراییلی بیان میشود: هیچ سخنگوی اسراییلیای از نظر اخلاقی صلاحیت این را ندارد که اعتراف «بدون توجه به شکایت» را مطرح کند، آن هم در زمانی که به دنبالش مصادرهبهمطلوب «هیچچیز نمیتواند آن را توجیه کند» آمده باشد، زیرا اگر شما باعث شکایت مشروعی شدهاید که این عمل پاسخی به آن است، کموبیش در عملی که میخواهید محکومش کنید، دخیلید. بنابراین چگونه میتوانید بهطور منطقی انتظار داشته باشید اینکه این عمل را محکوم میکنید با حسن نیت دریافت شود، مگر وقتی که به شکایت کسانی که محکوم میکنید رسیدگی کنید؟ چگونه میتوانید خود را رها فرض کنید که میزان و ماهیت آن شکایت و نقش فرضی خود را در ایجاد آن کنار بگذارید و اقدام تروریستی واکنشی را طوری محکوم کنید که یک شخص ثالث آزادانه ممکن است محکوم کند؟ اگر نارضایتی فلسطینیها بزرگ است و فلسطینیها راه مؤثری برای پیگیری آن ندارند مگر از طریق راهبردی که شامل ترور میشود، پس -حتی اگر این اسراییل نباشد که گزینههای عملی آنها را محدود میکند- مسئولیت اسراییل در قبال این شکایت، باعث میشود آنچه اشتاوبر گفت موجه نباشد.
ممکن است کسی به آنچه من ادعا کردهام اعتراض کند. کسی که شکایتی را طرح میکند و درنتیجه واکنش خشونتآمیزی را ایجاد میکند، ممکن است نتواند از وجود نوعی واکنش تهاجمی شکایت کند، اما باز هم میتواند یک واکنش بهخصوص را بهعنوان واکنشی نامتناسب محکوم کند. اگر در پاسخ به فحاشی سنگدلانهی من به پایم تیراندازی کنی، این که تیراندازی تو پاسخ به سنگدلی من است مرا از ناروا انگاشتن کار تو منع نمیکند. پر بیراه نیست اگر بگوییم تروریسم از آنجایی که همواره اشتباه است بهراستی همیشه ناصواب است و بنابراین همه آن را محکوم میکنند.
به این اعتراض دو پاسخ دارم: اوّل اینکه اعتراض بیش از حد کلی است، زیرا اگر شکایتی که طرح کردم غیرعادی باشد، بهطوریکه کاملاً به همان اندازهی واکنش تروریستی محکوم باشد، به نظر من این واقعیت که این دومی از نظر اخلاقی کنار گذاشته شده است نشاندهندهی این نیست که در این مورد خاص هم پاسخی ناصواب است (برای مثال، فرض کنید که ستم فعلی خود پاسخی ناصواب به یک توهین قبلی باشد: سپس قدرت «تو هم چنینی» به واقعیت ناتوانکنندهی متفاوت فعلی میپیوندد تا محکومیت را ناروا بشناسد).
و پاسخ دیگر به اعتراض این است که نوعی نرخ تنزیل در اینجا اعمال میشود. فرض کنید بتوان واکنشها را از نظر شدت با مقیاسی از ۱ تا ۱۰ اندازهگیری کرد، و در یک مورد خاص، هر چیزی بیش از ۵ ناصواب باشد، و واکنش مورد بررسی ۶ یا ۷ باشد. سپس شخص ثالث میتواند طبق فرضیات، آن واکنش را محکوم کند، اما ممکن است کسی معتقد باشد که برای آنکه خود تحریککنندهی آن عمل را محکوم کند لازم است که واکنش فرضاً ۸ باشد. برای همین، توجیه پیشنهادی برای حق اشتاوبر بر آنچه دو پاراگراف پیشتر گفتم که انجام داده را نمیپذیرم.
اما راه دوم و متمایز دیگری هم وجود دارد که بهموجب آن میتوان تصور کرد اسراییلیها در تروریسمی که میخواهند آن را محکوم کنند دخیلاند، زیرا هنگامی که شاکیای داریم که مطالبهاش برحق است (صرف نظر از اینکه موضوع شکایت تا چه حد مهم است) و فردی میآید، و بدون توجیه درست، گزینههای عملیِ شاکی را محدود میکند، در این شرایط، فرد محدودکننده دیگر در جایگاهی نیست که انتخاب شاکی را محکوم کند (انتخاب شاکی اینجا تروریسم است). در شرایط موجود، فردی که محدودیت را ایجاد کرده باعث شده تروریسم انتخاب مناسبی بهنظر بیاید چراکه با هدف مورد نظر شاکی هماهنگ است (به یاد بیاورید که در صفحات قبل بهدرستی فرض کردیم که گزینهی تروریستی برای فلسطینیها، بهطور خاص، مناسب است).
یک غرب وحشی موازی را در نظر بگیرید. درحالیکه ممکن است هر کسی اسلحهی خودش را داشته باشد، یکی از آنها از داشتن اسلحه محروم میشود. اسلحه وسیلهای استاندارد برای اهالی غرب وحشی است. فرض کنید کال بوده که تفنگ ورمینت را برداشته است. اگر کال اکنون بخواهد توسل ورمینت را به هر چیزی که بدتر از اسلحه است، شاید یک نارنجک دستی، محکوم کند، کال باید یا برداشتن تفنگ ورمینت را توجیه کند یا نشان دهد که حذف آن، حتی اگر توجیهناپذیر باشد، عملاً این دشمن را به مسیر جایگزین خود سوق نداده است. اگر کسی را چسباندید به دیوار و به شما لگد زد، شکایت نکنید، مگر اینکه آماده باشید درمورد عمل خودتان که او را به دیوار چسباندهاید، چیزی بگویید (میتوانید اعتراض کنید که یک جنایتکار قاتل که خلع سلاحش کردهاید خواسته است شما را خفه کند، اما این به این دلیل است که خلع سلاح او موجه بودهاست. بالاخره اوست که شما را به انجام این کار واداشته است).
اجازه دهید اکنون این را در نظر بگیرم که اجزای فرضیهی ایجادشده بین کال و ورمینت از یک سو و اسراییل و فلسطینیان از سوی دیگر به اندازهی کافی متناظر هم هستند. اگر بر مردمی حکومت میکنید که هیچ تابعیتی در کشور شما ندارند و بنابراین، از راههای مدنی دموکراتیک برای جبران خسارت جلوگیری میکنید، و علاوه بر این، آنها را خلع سلاح کردهاید و از داشتن سلاحهای مؤثر در برابر سربازان خود محرومشان ساختهاید، یا حداقل اطمینان حاصل کردهاید که دیگر نمیتوانند چنین تسلیحاتی را به دست بیاورند، بهخصوص اگر از سلاحهای نامتعارف علیه غیرنظامیان استفاده کنید، نمیتوانید شکایت کنید، مگر اینکه بتوانید اقدامات محدودکنندهی خود را توجیه کنید یا نشان دهید که این محدودیت بهاندازهی کافی قابل توجه و اساسی نبوده است که اقدامات آنها را قابلدرک سازد. اسراییلیها، که خود مانع دسترسی فلسطینیها به ابزارهای مشروع مقابله میشوند، نمیتوانند از اینکه فلسطینیها به سایر ابزارها متوسل شدهاند شکایت کنند. اما فلسطینیان شکایتی مشروع و بهاندازهی کافی اساسی دارند. اگر ب ادعا میکند که دارای یک شکایت مشروع است و آ که ممکن است باعث این شکایت نشده باشد، هیچ راه دیگری جز خشونت وحشتناک برای ب باقی نمیگذارد یا حتی اگر آ چنین خشونتی را به یک راهبرد چشمگیر تبدیل کند، پس چگونه آ میتواند بهطور خاص این عمل را، بدون اشاره به توجیهپذیری محدودسازی گزینههای ب، ناروا بشمارد؟ از آنجا که افراد دیگر بهطور معمول اسلحه حمل میکنند، کال، در صورتی که بخواهد استفادهی ب از نارنجک دستی را محکوم کند. باید توضیح دهد که چرا مال ورمینت را ازش گرفت. و هنگامی که سایر مردم، اسراییلیها، آمریکاییها، انگلیسیها و غیره دارای «سوپرسلاح»، ابزارهای واقعی کشتارجمعی، هستند، آنگاه کسانی که امکان دستیابی به تسلیحات مشابه را از مردم فلسطین سلب میکنند باید درصورت ناروا شمردن استفادهی فلسطینیها از سلاحهای نامتعارف، توضیح دهند که چرا این کار را انجام دادهاند.
بنابراین و به دو دلیل حتی اگر این حقیقتی اخلاقی باشد که هرگز نباید به غیرنظامیان به شیوهی تروریستی حمله کرد، اسراییلیها، بهویژه، نمیتوانند فلسطینیها را بدون توجه به عادلانهبودن شکایت آنها دربارهی حمله به غیرنظامیان محکوم کنند. حتی اگر تروریسم همیشه اشتباه باشد، موضع اشتاوبر در محکومکردن ترور فلسطین، بدون مورد یادشده علیه شکایت فلسطین، قابل قبول نیست؛ نه از آن جهت که شکایت آنها ممکن است تروریسم را توجیه کند (که در مقدمه بر این استدلال خط بطلان کشیده شده است). اگر فلسطینیان شکایت مشروعی دارند، این علیه اسراییلی است که هم شکایت را ایجاد کرده و هم گزینههای عملی واکنش آنها را محدود کرده است.[۲۴] بر اساس همین، نمیشود مسئلهی عدالت دربارهی شکایت فلسطین به دست کسانی کنار گذاشته شود که آنها را از روشهای متعارف جبرانِ خسارت بازداشتهاند. بهخصوص، اما نه فقط، در بحث ابزارهای نامتعارف خاصی که برای پیگیری شکایات خود استفاده میکنند، کسانی که آنها را از وسایل متعارف محروم کردهاند نیز از عوامل عادلانهنبودن این شکایات هستند.
دو اتهام مطرحشده علیه اشتاوبر در زیرمجموعهی «پای خودتان هم گیر است» ـ«شما باعث نارضایتی ما شدید» و «شما ما را مجبور به استفاده از ابزارهای تروریستی کردید»ـ بهسادگی کنار هم نمینشینند. اگرچه در حالت کلی[۲۵] از نظر منطقی و عملی از هم جدا هستند، آنها به روش خاصی در اینجا ادغام شدهاند. اگر فلسطینیان دارای حاکمیت دموکراتیک عادی و آزادی مدنی عادی بودند، ارتش عادیای میداشتند که منحصر به پلیس برای مردم خود نبود.[۲۶] مهمترین شکایت آنها این است که دولت ندارند[۲۷] و بنابراین، فاقد وسایل مورد تأیید خشونتاند که هر دولتی از آن برخوردار است، اما توجه به آنچه آنها برای داشتن وضعیت مناسب و داشتن چنین ارتشی ندارند، میتواند بهشدت به توضیح روش آنها در پیگیری نارضایتیشان کمک کند. وقتی وسایل متعارف را برای پیگیری شکایات خود ندارید، تنها با روشهای نامتعارف میتوانید هرگونه شکایتی را که شامل نارضایتی است پیگیری کنید.[۲۸]
اجازه دهید دو ادعای مفهومی را آشکار و از آنها دفاع کنم که مربوط است به تفکر من دربارهی «انتخاب خوبی کردی» که اشتاوبر باید به آن پاسخ دهد. هرکدام از این ادعاهای مفهومی کمی شگفتآور است، اما به نظر من صحیح و انکارناپذیر هم هست.
اولین حقیقت این است که «شما بدون هیچ راهحل منطقیای مرا رها کردهاید» بدین معنا نیست که من مجبورم همان را که برایم باقی گذاشتهاید انتخاب کنم حتی اگر بهخاطر آن باشد که با این همه شاید آن کار را نکرده باشم. اگر عجیب بهنظر میرسد، به مثال زیر توجه کنید. فرض کنید یک راهزن با قیافهی حقبهجانبی میگوید «یا پولت یا زندگیات» و بدین ترتیب در برابر قربانی هیچ گزینهی منطقی دیگری جز چشمپوشی از پول باقی نمیگذارد. چنین نیست که قربانی الزاماً پولهای خود را تحویل دهد: شاید او در عوض از باب سرپیچی مرگ را انتخاب کند. اگر فرد از پولهای خود صرفنظر نماید، این کار را تنها به این دلیل انجام داده که مجبور شده، زیرا هیچ گزینهی منطقی دیگری پیش روی خود نمیبیند. اما اگر بهراستی چنین نکند، نمیتوان گفت که وی مجبور به این کار بوده است. بنابراین فقدان جایگزین معقول برای انجام کاری لزوماً بهمعنی مجبور شدن به انجام آن کار نیست.
دومین حقیقت این است که فقدان جایگزین معقول برای انجام یک کار خاص انجام آن کار را توجیه نمیکند،[۲۹] البته با این فرض که فرد آن کار را انجام داده باشد. اینکه در میان گزینههای غیر از تروریسم گزینهی معقولی وجود ندارد به این معنا نیست که تروریسم توجیهپذیر است، چراکه ممکن است در میان گزینههای موجود (که هیچیک لزوماً معقول نیستند)، تروریسم بدتر از بقیه باشد. چون ممکن است این گزاره درست باشد، مثالی میزنم: ممکن است من در شرایط فوقالعاده خطیری باشم و طی آن هیچ راهحل قابلقبولی مگر توسل به تروریسم پیش چشمم نبینم، اما با وجود این، گزینهی توسل به تروریسم همچنان از یک یا تعداد بیشتری از دیگر گزینههای غیرقابلقبول من غیرقابلقبولتر باشد (انتخاب بین بد و بدتر). شاید مجبور شوم بین فاجعهای برای خودم و مسیری بهلحاظ اخلاقی بهغایت وحشتناک یکی را انتخاب کنم، و برگزیدن فاجعه برای خودم تنها کار شایستهای است که میتوانم انجام دهم. اما اگر از انتخاب فاجعه برای خود سر باز زنم، آن هم در شرایطی که شما مرا از تمام گزینههای قابلقبول محروم کردهاید، مگر اینکه توجیه کنید چارهای جز این کار نداشتهاید، چهطور میتوانید مرا محکوم کنید؟ اگر فردی هیچ جایگزین منطقی دیگری در اختیار نداشته باشد، در این صورت میتوان علیه بهوجودآورندهی چنین وضعیتی به مخالفت برخاست. اگر حقیقت اخلاقی تلخ پیش روی ما این باشد که: هرچند تمام راههایی که میتوانم بهجای تروریسم برگزینم غیرقابلقبول بهشمار میروند، و به هر روی توسل من به تروریسم نیز غیرموجه است حتی در این صورت، چگونه کسی که مرا از تمام گزینههای قابلقبول محروم کرده میتواند بدون توجیه عملی که به عجز من منجر شده، رفتاری را که از سر ناچاری رخ داده محکوم کند؟ آن شخص باید در مواجهه با شکایتم که چرا مرا بدون هیچ جایگزین قابلقبولی در برابر اقدامی اخلاقاً فجیع و ممنوعه رها کرده، پاسخگو باشد. اینکه تنها راه پیش روی من یک راه ممنوعه است حق انتقاد را از مسبب محدودیتهایم میگیرد.
اشتاوبر تصور میکند محق به محکومدانستن روشهای تروریستی است، حتی اگر اسراییل خود روشهای تروریستی را به بهترین شیوهی مبارزهی مردم بهغایت ستمدیدهای که دلیل اصلی خشمشان خود اسراییل است بدل کرده باشد. اما اگر بهراستی چنین است، او دیگر نمیتواند آنها (فلسطینیان) را محکوم بداند. بنابراین او نمیتواند طی تلاش خود برای محکوم ساختنشان، این سؤال را که آیا آنها جایگزین دیگری هم دارند یا نه، نادیده انگارد.
تروریستها میگویند: «اشغال وحشیانهی شما باعث میشود که ما از این روشها استفاده کنیم.» اسراییلیها میگویند: «روشهای تروریستی شما چارهای بهجز تداوم اشغال ما باقی نمیگذارد.» و هرکدام بهجای محکوم دانستن عملی که خود مرتکب شدهاند، دیگری را به بدترین اقدامات متهم میکنند. این ادعاها به اتهامهای «پای خودتان هم گیر است» و «تو هم چنینی» منجر میشود که قضاوت دربارهی این اتهامات در غیاب برخی دیدگاهها در این باب که چه کسی شکایات موجهی دارد ممکن نیست. اما اشتاوبر حق محکومسازی را از تمام این مسائل بحثبرانگیز فوق منفک کرده بود، بنابراین من بهدنبال این بودم که شما را متقاعد کنم این حقی نیست که او نیز از آن برخوردار باشد.
مؤخره
دو سخن دیگر.
۱) برای روشنساختن بخشی از اصول اخلاقی، فرض میکنم تروریسم فلسطینیها استراتژی مؤثری است. با این حال، برخی استراتژیهای غیرتروریستی خاص احتمالاً بهمراتب مؤثرتر خواهند بود. انتحار از آنجا که تنها خود معترضین را میکشد ممکن است بهدلیل برانگیختن واکنش افکار جهانی بسیار مؤثرتر باشد.[۳۰] اما اشتاوبر نمیتواند اخلاقاً خودکشی محض را بهعنوان یک جایگزین توصیه کند، حتی اگر اشخاص ثالث قادر به بیان چنین توصیهای باشند. یا فرض کنید که فلسطینیها از جنگ مسلحانه علیه اسراییل عقب بنشینند و در ابعاد وسیع در برابر وضعیت نیمهآپارتایدی و نیمهاستعماریای که تحت حاکمیت اسراییل به آن تن میدهند، بهصورت کاملاً صلحآمیز تظاهرات کنند. آیا این روند دیر یا زود به اعتراض بینالمللی و اسراییلی علیه حاکمیت اسراییل منجر نمیشود؟ آیا سفیر اشتاوبر باید چنین شیوهی گاندیگونهای را توصیه کند؟
۲) از نکات اصلی این مقاله یکی هم اینکه نتیجهی منطقی تمایز برقرار میان بیان یک عقیدهی اخلاقی و محکوم کردن چیزی، در آن است که هم تروریسم باید محکوم شود (نظر اخلاقی) و هم اینکه برخی افراد در جایگاه محکوم کردنش نیستند. بهطور مشابه، اینکه فردی حق محکوم دانستن چیزی را ندارد، به این معنا نیست که آن چیز نباید محکوم شود. بنابراین اگر فرد چپگرایی گمان میکند دولت وقت اسراییل نمیتواند تروریسم اسراییلی را محکوم بشمارد، در این صورت احتمالاً با او موافقم. اما اگر ایضاً فکر میکند نمیتوان پاسخ تروریستی فلسطینیان را محکوم دانست، همانطور که ظاهراً برخی چپگرایان بر این باورند، در این صورت در این نقطه مسیر خود را از او جدا میسازم.
هم اشتاوبر و هم چپگرای مفروض بهغلط بر این باورند که اگر تروریست مذکور مستحق سرزنش باشد، پس اشتاوبر میتواند او را سرزنش کند. اشتاوبر نتیجه میگیرد که میتواند تروریست مذکور را شماتت کند. چپگرای مفروض نتیجه میگیرد که تروریست سزاوار شماتت نیست. هر دو استنتاج نادرستی دارند.[۳۱]
ضمیمه- اسراییل و من
من میتوانم چیزهای واقعاً زیادی از نگرش خود دربارهی اسراییل را بهواسطهی برخی از سوابق شخصیام برای شما توضیح دهم.
اسراییل در سال ۱۹۴۸ در هنگامی که من هفتساله بودم تأسیس شد. سن و سال من بهاندازهای بود که درک کنم اسراییل در حال تأسیس است، و آن قدر نوباوه[۳۲] بودم که با تلقی کودکانهای شیفتهی آن شوم. والدین من کمونیستهای حامی استالین بودند، اما اتحاد جماهیر شوروی، اسراییل را در زمان تأسیس و شکلگیریاش مبارک خواند، و من بدون اینکه هیچگونه تردیدی در دل خود داشته باشم در تابستان سال ۱۹۴۸ دست در دست پدرم به انجمن مونترال رفتم، که در آن حدود ۱۵ هزار نفر از مونترالیها، در آن زمان که احتمالاً حدود صدهزار نفر از یهودیان همگرا و همسو شده بودند، برای جشنگرفتن رویدادی باشکوه گرد هم آمده بودند. هاتیکوا، سرود ملی اسراییل، در این انجمن خوانده شد. این موضوع عمیقاً مرا تحت تأثیر قرار داد.
حال ما به سال ۱۹۸۳ سفر میکنیم، وقتیکه اولین دیدار من از اسراییل، با پسرم گیدئون، که در آن زمان شانزده سال داشت، صورت پذیرفت. ما فقط چند روز پس از قتل امیل گرونزویگ به اسراییل رسیدیم. او اولین یهودیای بود که به دست یهودی دیگری کشته میشد (دومین یهودی اسحاق رابین بود)، زیرا قاتل و قربانی دیدگاههای متفاوتی درمورد درگیریهای فلسطین و اسراییل داشتند. دیدگاه گرونزویگ نسبت به دیدگاه ضاربش چپگرایانه بود. من توسط مؤسسهی وَنلیر برای ایراد یک سخنرانی دعوت شده بودم و هنگام ورود به اسراییل کاملاً از این موضوع بیاطلاع بودم و ایضاً نمیدانستم که گرونزویگ عضو فعال این مؤسسه بوده است. من و گیدئون با تاکسی به ساختمان خودمان، آپارتمانی در نزدیکی رامبان، رفتیم. ما در آن آپارتمان توسط یک مرد جوان به نام «ادیب» مورد استقبال و خوشآمدگویی قرار گرفتیم. او یادداشتی از مدیر مؤسسهی ونلیر به ما داد که با گرمی راستینی در آن نوشته شده بود خوش آمدید و اینکه بسیار متأسف بود که ما در چنین روزگار وحشتناکی به آنجا وارد شدهایم.
ما شروع به صحبت با ادیب کردیم. من بهواسطهی جهل خودم، حتی شاید بتوان گفت بهواسطهی حماقت خودم، متوجه نشدم که ادیب عرب بود: هرچند از اسمش باید این را میفهمیدم. ادیب تهریش داشت. او توضیح داد که ریشش را نتراشیده چون عزادار است و امیل گرونزویگ بهترین دوست او بود. بهنحوی این امر بر ما مکشوف شد، یا شاید مکالمات بیشتر باعث شد پی به این ببریم که ادیب فلسطینی بود. این امر بهتمامی فحوای دیدار ما را بسیار پربارتر و مؤثرتر ساخت.
روز بعد جلسهی یادبودی در فضای بازی نزدیک به کنسبت [پارلمان اسراییل] برای امیل گرونزویگ برگزار شد. من و گیدئون همراه با ادیب در جلسهی یادبود شرکت کردیم. در پایان جلسه، وقت آن رسید که هاتیکوا یعنی سرود ملی اسراییل را، که من روزگاری در سال ۱۹۴۸ با خوشحالی شنیده بودم، بخوانیم. در کشمکش بودم. اگر ادیب کنارم نبود، من سرود را همراه با رفقای یهودیام میخواندم، و میخواستم آن را بخوانم، ولی درعینحال فکر میکردم که نباید این کار را انجام دهم، زیرا ادیب چگونه میتوانست ترانهخوانی ما را جشنی بهپای رویدادهایی که مردمش را بیخانهوکاشانه کرد تلقی نکند؟ با این حال، به این نتیجه رسیدم که سرود نخواندنم کاری فریبکارانه است و خواندم.
ما به ماه ژوئن در سال ۱۹۹۸ میرویم، زمانی که من در یک ماشین با دوستانم دانی عطاس و آوانر دِ-شالیت از اورشلیم به حیفا سفر میکردیم. ما در تمام طول مسیر تا رسیدن به حیفا دربارهی منازعهی بین فلسطینیان و اسراییلیها حرف زدیم و به من پیشرویهای بیشمار اسراییلیان و بسیاری از مکانهای تحت کنترل اعراب که با شتاب در حال مصادره بودند نشان داده شد. من چیزهای زیادی درمورد عملکرد اعراب در زمان مرزهای پیش از سال ۱۹۶۷ یاد گرفتم که قبلاً درخصوص آنها اطلاعی نداشتم. همانطور که به حیفا سفر میکردیم، امواج غرور و شرم و گاهی چیزی پیرامون همان موارد را احساس میکردم.
اگر امروز در اسراییل بودم و تظاهراتی از سوی یهودیان ترقیخواه برگزار میشد و ادیب و من هم پهلوبهپهلوی یکدیگر در آن تظاهرات شرکت میکردیم و باید هاتیکاوا خوانده میشد، من دیگر آن کار را تکرار نمیکردم. من نمیتوانستم آن را بخوانم، من نمیتوانستم رؤیای خواندن آن سرود را در سر بپرورانم.
من سعی نکردهام در اینجا چیزی را توجیه کنم، نه نگرش گذشته و نه نگرش فعلی خود را. با این حال معتقدم که نگرش فعلی من بهطور کامل توجیه شده است.
پیوند با منبع اصلی:
http://journals.cambridge.org/abstract_S1358246106058061
یادداشتها
[۱]. من از مارشال برمن، آکل بیل گرامی، پائولا کازال، کلر چمبرز، میریام کریستوفیدیس، آونر دی شالیت، مارکوس دراکوس، جان الستر، نیر ایال، سسیل فابر، دیهگو گامبتا، سامیا هرست، کیث هیامز، ناتالی ژاکوت و کاتریونا مککینون، جان مکمورتی، آویشی مارگالیت، دیوید میلر، مایکل نویمان، مایکل اوتسوکا، مارک فیلپ، جوزف رز، مایکل روزن، جان رومر، ویلیام سایمون، سائول اسمیلانسکی، سارا سانگ، هیلل اشتاینر، اندرو ویلیامز و آرنولد زوبوف بهخاطر نظرات روشنگرانهشان و از گیدئون و سارا کوهن برای اطلاعاتی که در اختیارم گذاشتند، و از اعضای گروه مارکسیسم یاوهپرهیز بهسبب بحثهای چالشبرانگیزی که با هم داشتیم مراتب سپاسگزاری را بهجا میآورم.
[۲]. شاید باید کلمهی غالبان Overdog را تعریف کنم. در چهارم سپتامبر سال ۲۰۰۳ میلادی، کمی قبل از ساعت ۱:۳۰ بعدازظهر بهوقت بریتانیا، برنامهی خبری بریتانیایی «جهان در ساعت یک»، با سخنگوی صنعت تسلیحات بریتانیا، که نامش را متوجه نشدم، دربارهی نمایشگاه بینالمللی سلاح در لندن مصاحبه کرد. از سخنگو پرسیدند: «علیرغم اینکه صادرات تسلیحات نظامی موجب ورود سرمایه به کشور میشود و مردم بریتانیا از ورود این سرمایه به کشور رضایت دارند، آیا با این گزاره موافق نیست که اگر همین مقدار سرمایه را از طریق صادرات تجهیزات غیرنظامی وارد کشور کنند مردم خوشحالتر میشوند؟» او تقریباً چنین پاسخ داد: «اصلاً. مردم بریتانیا مفتخر میشوند وقتی میبینند تورنادوها (Tornadoes) و هریِرها (Harriers) در مکانهای دوردست استفاده میشوند. البته اگر ما در حال فروختن سلاحهای کوچکی مانند کلاشینکف بودیم، موضوع فرق میکرد!» آن مرد سخنگوی سلاحهای بزرگ بود.
[۳]. به مصاحبهگر برنامهی امروزش، جان هامفریس، به ساعت ۸:۱۵ صبح، به وقت بریتانیا.
[۴]. ولتر میگوید:«من با آنچه شما میگویید مخالفم، اما تا پای جان از حقّ شما در بیان آن دفاع خواهم کرد». حرف من چیزی است شبیه: «من با آنچه میگویید موافقم، اما به حق شما در بیان آن حمله میکنم. خب، شاید نه تا پای جان!»
[۵] با وجود این ممکن است از من بخواهید بگویم تعریفم از تروریسم چیست. اما به یک معنا هیچچیزی وجود ندارد که من فکر کنم معنای تروریسم است، آن هم در جایی که «است» به معنی همسانی است: من هیچ جملهی انگلیسیای را که بهشکل «تروریسم … است» آنقدر قبول ندارم که از آن بهعنوان یک معیار استفاده کنم و با استفاده از آن بگویم اگر شما با این موافق نیستید در اشتباهید. رفتار واژهی تروریسم آنقدر بینظم است که نمیتوانیم برای همه کاربردهای آن یک طیف تعیین کنیم و با استفاده از آن طیف، تعاریف پیشنهادی را مورد قضاوت قرار دهیم.
[۶] علاوه بر این، دروغ است که تروریسم هرگز اثربخش نیست، همانطور که مایکل ایگناتیف از نظر اقتصادی نشان میدهد: «درمورد بیهودگی خود تروریسم، چهکسی میتواند با اطمینان بگوید که تروریسم یهودی (ترور لرد موین و سپس کنت برنادوت، بمباران هتل کینگ دیوید، و به دنبال آن کشتارهای گزینشی در چند روستای فلسطینی بهمنظور اطمینان از فرار همهی فلسطینیان) موفق نشد انگلیسیها را بیرون کند و کنترل یهودیان بر دولت جدید را تقویت کند؟ اگرچه ترور بهتنهایی دولت اسراییل را ایجاد نکرد (مشروعیت اخلاقی ادعای بازماندگان هولوکاست اهمیت بیشتری داشت) ترور وسیله بود و مؤثر واقع شد (نک: «درسهای ترور: همهی جنگها علیه غیرنظامیان برابر است»، مرور کتاب نیورک تایمز، ۱۷ فوریه ۲۰۰۲.)
[۷] توجهتان را معطوف بدارید به این دقیقه که موضوع اصلی بحث ما تروریسم نبوده، بلکه اقداماتی است که شامل تروریسم و همینطور مذاکره میشود. مذاکرهی محض تنها جانشین ممکن برای تروریسم نیست: کارایی راهبرد پلیس خوب-پلیس بد ثابت شده است.
[۸]. دلالت این پیشنهاد باعث میشود اکثر مردم از آن عقبنشینی کنند. اندرو ویلیامز آنها را چنین بیان میکند: «بهنظر میرسد دیدگاه موردنظر در اینجا به این معناست که ستمِ موجود سنگین است و اگر تنها راهی که بتوانم از آن فرار کنم تحمیل آن به دیگران باشد، پس مجازم. برای من این مهم نیست که چند نفر را باید قربانی کنم و چه تهدیدی از جانب آنان متوجه من است.»(گفتوگوی خصوصی).
[۹]. این سؤال «چهکسی حق دارد به چهکسی چهچیزی بگوید»، در فلسفهی اخلاق معاصر تا حد زیادی مغفول مانده است. بدون شک، اگر تمام آن فلسفهی اخلاق به این علاقه داشت که کدام اعمال صحیح است و کدام اشتباه، پس این پدیده ممکن است مستلزم کمی توجه باشد («ممکن است»: من خودم باور ندارم که این پدیده درمورد آنچه از نظر اخلاقی درست است حامل هیچ پندی نباشد، زیرا معتقدم چیزی که من آن را «آزمون بینفردی» مینامم («انگیزهها، نابرابری و اجتماع» در درسگفتارهای تانر دربارهی ارزشهای انسانی، جلد سیزدهم، ویرایش گرته پترسون. سالتلیک سیتی: انتشارات دانشگاه یوتا، ۱۹۹۲: ص ۲۸۰ به بعد) و در مقالهی حاضر مطرحش نکردهام، پیامدهای اخلاقی غیرفردی دارد). اما تا آنجا که فلسفهی اخلاق بهدنبال بازسازی گفتمان اخلاق واقعی است، غفلت گستردهی فلسفهی اخلاق از این پدیده در جملهای که این پاورقی به آن ضمیمه شده توجیهناپذیر است، زیرا در گفتمان اخلاقی مسئلهی مهمی است.
من خودم بررسی ابعاد بینفردی اظهارات اخلاقی را در «انگیزهها» شروع کردم. جری دورکورین این موضوع را در مقالهای تحت عنوان «سخنگفتن اخلاقی» (در استدلال عملی، ویرایش اورمان-مارگالیت، انتشارات دانشگاه آکسفورد: ۲۰۰۰) بیشتر بررسی کرد. همانطور که گفتم: «هر بحث [اخلاقی] اغلب بهسبب اینکه چهکسی آن را ارائه میدهد و یا خطاب به چه کسی بیان میشود، صورت خاصی میگیرد. اگر دلایل برای انجام عمل یا تأیید سیاستگذاری یا اتخاذ نگرشی بیان شود، پاسخ مناسب فرد (یا افراد) برای انجام یا تأییدکردن یا احساسکردن و همچنین واکنش ناظران مختلف مرتبط ممکن است به این بستگی داشته باشد که چهکسی صحبت میکند و چه کسی گوش میدهد. شکل و توضیح این وابستگی مورد به مورد متفاوت است. اما نکتهی کلی این است که راههای زیادی وجود دارد که برخی از بقیه جالبتر است، که در آن قانعکنندگی استدلال ممکن است به گوینده یا مخاطب وابسته باشد، و باز عوامل فراوانی وجود دارد که چرا چنین است (انگیزهها، ص: ۲۳۷: تعدادی از موارد «نکتهی کلی» در ادامهی پاراگراف ذکرشده آورده شده است). امیدوارم در مقالهای با عنوان «راههای خاموش کردن منتقدان» دربارهی این موضوعات بیشتر توضیح دهم.
[۱۰]. موضوع من این نیست که محکومکردن از نظر اخلاقی مجاز است یا الزامی، و این بخشی از دیدگاه من نیست که محکومکردن همیشه بد یا اشتباه است برای کسی که در جایگاه محکومکردن نیست. ممکن است با آن شخصی موافق باشم که میگوید: «من واقعاً در موقعیتی نبودم که او را محکوم کنم، اما صدور آن محکومیت وحشیانه تنها راه جلب نظر دیگران و/یا متوقفکردن او بود، و این مهمتر از این بود که مطمئن شوم کنش گفتاریام با “جایگاه” من مطابقت داشته باشد.»
معتقدم دروغگفتن بهخودیخود اشتباه است، و بر این اساس این باور در مقابل عملی قرار میگیرد که دروغ تلقی میشود، یعنی دروغ بهخاطر ذاتش ایراد دارد، هر جایی که باشد و هر مورد غیرمعمول و پیامدی که بههمراه داشته باشد. اما گاهی این پیامدها ممکن است دروغگفتن را درست یا حتی ضروری کند. بنابراین، به همین ترتیب، در اینجا معتقدم در محکومکردن مشکلی وجود دارد مگر اینکه پیشفرضهای خاصی برآورده شوند، اما اگر محکومکردنِ ناجوانمردانه کودکان را نجات دهد، میگویم: «محکوم کن!» شاید بهتر باشد که ابرقدرتهای شرور یکدیگر را محکوم کنند تا اینکه سکوت کنند، زیرا به این ترتیب با شرارتهای هر دو طرف آشنا میشویم (و علاوهبراین معلوم میشود که ابرقدرتها در چه جایگاه اشتباهی برای محکومکردن یکدیگر قرار گرفتهاند). من فکر میکنم میتوان گفت: «او حق ندارد محکوم کند، اما امیدواریم او محکوم کند»، و شاید حتی میتوان گفت: «اما باید این کار را بکند…»
[۱۱]. عبارت «نیروی غیربیانی» از جِی ال استاین است (در «چگونه کارها را با کلمات انجام دهیم» (آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۱۹۶۲) و به سخنرانیهای VII-XII مراجعه کنید).
[۱۲]. شاید بتوان راههای متمایزی را برای مقاومت در برابر ادعاهای این مقاله فراپیش نهاد. اگر همانطور که گفتم، وجود تخلفی را که من اشتاوبر را به آن متهم میکنم انکار کنید، اساساً با من مخالفید؛ یعنی اگر شما پتانسیل محکومکردن با حسننیت را بیارتباط به سابقه و/یا وضعیت محکومکنندهی احتمالی میدانید. اما ممکن است شما این نظریهی نسبیبودن را بپذیرید، اما بر خلاف آنچه گفتم، اصرار داشته باشید که سزاوار است هر کسی اعمال کاملاً مردود را محکوم کند: اشتاوبر ممکن است از نقد من مصون بماند. و ممکن است بهدلایل دیگر از آن مصون بماند، حتی اگر موقعیت شخص هیچ تأثیری بر حق محکومکردن او نداشته باشد.
[۱۳]. جهت اهتمام مضاعف برای تبیین موضوع، نک: «راههای خاموشکردن منتقدان» از نگارنده؛ نک: پاورقی.
[۱۴]. با این حال، گلدشتاین و شاپیرو هر دو ممکن است از سوی هوکنشتاین، شرکتکنندهی وظیفهشناس، محکوم شوند.
[۱۵]. این بدان معنا نیست که آنچه دیگ اول میگوید درست است و در برخی زمینهها، حقیقت آن چیزی است که اهمیت دارد. اگر دیگ دوم گفته بود که تمیز است، آنچه دیگ اول به او میگوید ممکن بود بلاموضوع شود. اما در زمینههای سیاسی، در زمینهی دشمنی سیاسی، آنچه دیگ اول میگوید اغلب حرف دیگ دوم را بیاعتبار میکند، حتی اگر دیگ دوم ارزیابی آذینشدهی دروغینی دربارهی خودش منتشر کند.
مقایسهی سخنان کریستوفر ریکس درمورد تی اس الیوت: «ریکس اظهار داشت که مبراکردن ویندهام لوئیس توسط الیوت از داشتن همدلیهای فاشیستی مانند دیگی بود که دیگی دیگر را سفید بخواند.» ریکس میگوید: «شوخی من هم درست و هم غلط بود، اما شوخی خوبی بود». «اگر حرف او را دنبال کنید، نشان میدهد که الیوت یک فاشیست بوده است، که گمان نمیکنم باشد. اما او همچنین در موقعیتی نبود که دیگران را از این اتهام تبرئه کند. الیوت خیلی زیاد با فاشیسم ارتباط داشت بدون اینکه پیوندی با آن داشته باشد» («معرفی کریستوفر ریکس توسط نیکلاس ورو»، بخش مرور روزنامهی گاردین، ۲۹ ژانویه ۲۰۰۵، ص ۲۳).
در اینجا شوخی زیر شایانذکر است: خاخام از کنیسه خارج شده است تا خریدهایی انجام دهد، و شماها به نیابت از خاخانم آنجا را میگردانید. خاخام بهطور دور از انتظاری زود برمیگردد و با ورودش به کنیسه، شماها را روی زمین میبیند، در حال دعا: «آه! خداوندا، تو همهچیز هستی و من هیچ!» خاخام میگوید: «هاه! ببین چه کسی میگوید هیچ نیست!»
نیچه قبلتر گفت: «کسی که خود را تحقیر میکند، همچنان حقیرکنندهی درون خود را میستاید.»
[۱۶]. من در اینجا فرض میکنم که بهرغم زمینهی آن تعبیر، عیسی آن را نهتنها دربارهی سنگهای واقعی بلکه دربارهی پرتاب سنگهای استعاری نیز توصیه کردهاست.
[۱۷]. آیا اگر میپذیرفتید که قربانی بعدی سنگسار شوید، عیسی به شما اجازه میداد سنگ بزنید؟ راهبان را در نظر بگیرید که همدیگر را تازیانه میزنند. چرا این واقعیت که همهی ما گناهکار هستیم نباید به این معنا باشد که همهی ما باید از یکدیگر انتقاد کنیم، نه اینکه چنانکه عیسی میگوید هیچ کس نباید از دیگری انتقاد کند؟ (از مارشال برمن بابت این پیشنهاد بهدردبخور تشکر میکنم) مقایسه کنید با بحث «توضیح ناسازگاری» تو هم چنینی در «راههای خاموشکردن منتقدان»: نک: پاورقی ۹)
بررسیهای بیشتری دربارهی «تو هم چنینی» در «راههای خاموشکردن منتقدان» من وجود دارد (نک: پاورقی ۹ در بالا). و ما همچنین باید به آنچه counterfactual tu quoque نامیده میشود توجه کنیم: «شما اگر بهجای من بودید همین کار را میکردید یا بدتر از آن را.» آیا نومحافظهکاران آمریکایی میتوانند سوگند بخورند که اگر سلاحهای کشتارجمعی از کار بیفتد، فرضاً توسط هکرهای کامپیوتری، کماکان از استفاده از ابزارهای تروریستی علیه مخالفان خود خودداری میکنند، حتی اگر آنها را مؤثر بدانند؟ (من این ادعا را که آنها واقعاً از چنین وسایلی در آمریکای لاتین استفاده کرده و آن را تشویق کردهاند، کنار گذاشتم). آیا آنها میتوانند انکار کنند که تروریستهای کنونی ترجیح میدهند از سلاحهای کشتارجمعی تأییدشده، بهشیوههای پذیرفته، استفاده کنند چنان که تصور میشود ایالات متحده در هیروشیما و ناکازاکی انجام داده است (در بحث با آمریکاییهایی که تروریسم را محکوم میکنند و ایالات متحده را محکوم نمیکنند)؟
[۱۸]. من آن کلمات را ایتالیک میکنم، زیرا آنها به موضوعی اشاره میکنند که در اواخر کارم روی این مقاله به ذهنم رسید و نیاز به پروراندن بیشتری دارد. گاهی محکومکنندگان از اشخاص ثالث دعوت میکنند تا در محکومکردن محکومان به آنها بپیوندند، اما وقتی «تو هم چنینی» بر محکومکنندگان اعمال میشود، دلایلی برای خودداری اشخاص ثالث از پیوستن به آنها وجود دارد.
[۱۹]. تشخیص این قضاوتها و اینکه آیا واقعا از اثر دوگانه پشتیبانی میکنند یا خیر، بحثآفرین است.
[۲۰]. اگر کشتار ناخواستهی تعدادی از افراد (n) همانقدر بد باشد که کشتار عمدی تعداد کمتری از افراد (m)، آنگاه کشتار بیملاحظهی تعداد دیگری از افراد (p) که دربرگیرندهی کشتار ناخواستهی تعداد نفرات کمتری [نسبتبه مقدار مفروض اولیه برای کشتار ناخواسته: n] هم هست (m<n<p)، باید همانقدر قبیح در نظر گرفته که کشتار عمدی افراد (m). (مترجم: m تعداد نفرات کشتهشده عمدی، n تعداد نفرات کشتهشده غیرعمدی و p تعداد نفرات کشتهشده در اقدام بیملاحظه که تعدادی کشته غیرعمدی را نیز دربرمیگیرد.)
[۲۱]. به زمان حال توجه کنید: من نمیگویم که یک مافوق اصلاحشدهی نازی نمیتواند یک زیردست اصلاحنشده را بهسبب اطاعت از خود محکوم کند.
[۲۲]. دربارهی «مشابه یا بدتر»، بخش اول «راههای خاموشکردن منتقدان» را ببینید.
[۲۳]. همچنین شایستهی بررسی است که چگونه و تحت چه شرایطی مشارکت شما وظیفهی محکومکردن را بر شما تحمیل میکند. ممکن است مواردی وجود داشته باشد که شما هم وظیفهی محکومکردن را داشته باشید، ولی حق انجام چنین کاری را نداشته باشید.
[۲۴]. فرض کنید برخی از مخالفان مظلوم یک کشور با حمله به سربازان، مبارزه برای آزادی را آغاز کردهاند، اما بعد دولت به سربازان خود زره ضدگلوله داده است و نیازی به گفتن نیست که چنین زرهی را به مخالفان مظلوم خود نمیدهد. فرض کنید که در نتیجهی این اقدام، مظلومان اکنون فقط با حمله به غیرنظامیان میتوانند تأثیری بگذارند. آیا نمیتوانند بهطور قابلملاحظهای بگویند که ستمگران با اتخاذ سیاست زرهپوشی، هیچ راه دیگری برایشان باقی نگذاشتهاند؟ ممکن است ما، تماشاچیان، بتوانیم هر دو طرف مسئول، یعنی دولت را بهسبب سیاست زرهی خود و مظلومانی را که در حال حاضر به غیرنظامیان حمله میکنند، محکوم کنیم، اما چگونه دولت میتواند مظلومان را محکوم کند، مگر اینکه بتواند شکایت آنها را زیر سؤال ببرد؟
[۲۵]. منظور من این است که کسی که مورد اعتراض قرار گرفته است لازم نیست همان کسی باشد که گزینههای شاکی را محدود میکند. و همینطور برعکس: منظور من این نیست که گزارهی «شما مسبب ایجاد شکایت ما هستید»، گزارهی استواری است حتی اگر گزینههای خوب غیرتروریستی زیادی داشته باشیم. و همینطور منظورم این نیست که گزارهی «شما ترور را به راهحل خوبی تبدیل کردهاید» استوار است حتی اگر شکایت موجهی نداشته باشیم. در واقع، هر گزاره در صورتی استوار است که شرایط کلی به نفع آن باشد.
[۲۶]. البته ارتشی که نیازی ندارند برای دستیابی به استقلالی که فاقد آن هستند از آن استفاده کنند!
[۲۷]. عمدهی اسراییلیها ادعا دارند که هم در قرارداد اسلو و هم در کمپدیوید، پیشنهاد ایجاد دولت به فلسطینیها داده شد، اما آزمندی و بیکفایتی عرفات باعث شد این امتیاز را از دست بدهند. در مقابل، فلسطینیان دعوی آن را دارند که پیشنهادهای ارائهشده از جنبهی ساختاری و نیز جغرافیایی برایشان نامناسب بود: مجموعهای از اختیارات که حاکمیت کامل و مشروع را اعطا نمیکند؛ تمهیداتی مشابه آنچه بانتوستانها داشتند و ادعای ارضی کامل و قانونی را برایشان برآورده نمیکرد. اینجا، موضعی در این زمینه اتخاذ نمیکنم؛ اما دعوی اسراییل -حتی اگر منطقی باشد- نمیتواند به انتقادات من از اشتاوبر لطمهای بزند. زیرا مطرحکردن آن، رهگشای جریان دادخواهی فلسطین است و این همان چیزی است که اشتاوبر میخواست از آن اجتناب کند.
[۲۸]. مطمئناً وسایل نامتعارف و غیرخشونتآمیزی وجود دارد که گاهی مؤثرتر از تروریسم است، اما تصمیم ما (صفحات پیشین را ببینید) برای مواجهه با چالش تروریسمی که بهطور مشخص مؤثر است را به خاطر بسپارید. در هر صورت اشتاوبر خشونت را منع نمیکرد، فقط خشونت علیه غیرنظامیان را منع میکرد، اما دستزدن به خشونت، با اثری مشابه، علیه سربازان برای فلسطینیان سختتر است.
[۲۹]. گمان میکنم یکی از عللی که موجب میشود تروریسم گسترده در پاسخ به بیعدالتیهای گسترده سردرگممان کند این است که معمولاً این را که فرد در کنار عمل الف هیچ جایگزین منطقی دیگری ندارد توجیهی برای انجام عمل الف میدانیم. معمولاً چنین است، اما همیشه چنین نیست. درک این موضوع به ما کمک میکند واضحتر دربارهی تروریسم بیندیشیم.
[۳۰]. خودکشی در اسلام حرام است، اما عمل انتحاریای که کافران یا دیگر معارضان مشخص را میکشد شهادت افتخارآمیز است. در این مورد، این اعتقادات مذهبی است، نه اسراییل، که این کنش پذیرفتنیتر و مؤثرتر و غیراسلامی را مسدود میکند (ایدهی خودکشی بدون دیگرکشی و توضیحات این پاورقی را مدیون دیگو گامبتا هستم).
[۳۱]. پس از نوشتن این مقاله از خواندن مقالهی تیم اسکانلون با عنوان «سرزنش» بهرهمند شدم. اثری همچنان در حال نگارش که سه مورد را متمایز میکند: سزاوار سرزنش بودن، نگرش سرزنشگرانه و عمل سرزنش کردن. من بالاتر تمایز میان اولی و سومی را بررسیدم. حال لازم است به این نکته اشاره کنم که به نظر من بیشتر آنچه شایستهی عمل سرزنش نیست شایستهی نگرش سرزنشگرانه هم نیست. در موارد مرتبط، اصلیترین عاملی که عمل سرزنش کردن را مردود میکند مردود بودن نگرش سرزنشگرانه است.
[۳۲]. پایان دورهی سنیای که یسوعیان آن را تاثیرپذیرترین دورهی سنی هر فردی میدانند.
دیدگاهتان را بنویسید