آیا قتل یا شکنجهی یک انسان به بهانهی نجات ده یا صد یا حتی هفتاد هزار نفر قابل دفاع است؟ آیا اگر فردی بین قربانی کردن پنج انسان در قبال نجات ۵۰ نفر مخیر باشد، آیا صرفاً به این دلیل که پنجاه از پنج بیشتر است انتخاب منطقی و اخلاقی، کشتنِ پنج نفراست؟ آیا فروکاستن انسان بهعدد و مقایسهی کوچکی یا بزرگی اعداد امری اخلاقی است؟ پیجویی و واکاوی پاسخ این پرسش و دهها پرسش همانند موضوع نمایش «ترور» اثر «فردیناند فن شیراخ» است که بیش از یکماه در سالن «ناظرززاده کرمانی» در «تماشاخانهی ایرانشهر» به نمایش درآمد و بهزودی در سالن دیگری بر صحنه خواهند رفت.
فردیناند فن شیراخ حقوقدان و نویسندهی معاصر آلمانی با انتشار ترجمهی فارسی نمایشنامهی «ترور» و بعد هم رمان «پروندهی کولینی» در ایران شناخته شد. رمان پروندهی کولینی ظاهراً یک داستان جنایی-پلیسی است: پیگیریِ ماجرای یک قتل. اما بهتدریج که گرههای داستان گشوده میشود درمییابیم که نویسنده با روایت این قتل چند پرسش مهم طرح میکند: آیا جنایات نازیها با گذشت زمان فراموش خواهد شد؟ آیا حقداریم از کسی که شاهد قتل پدرش به دست جانیان حکومتی بوده تقاضای بخشش کنیم؟ آیا در حکومتهای توتالیتر مسئولیت فردی بلاموضوع است؟
فن شیراخ که تاکنون حداقل شش اثر (یک رمان، دو مجموعه داستان و سه نمایشنامه) از او بهفارسی برگردانده شده، سعی میکند در آثارش از نگاه فلسفی و اخلاقی به مسایل حقوقی نگاهی بیندازد و بر تضاد یا تناقضهای آشکار این دومقوله بهخصوص درپروندههای جزایی انگشت بگذارد. او پاسخهای قانونگذاران، دادستانها بهعنوان مدافع حق عموم و وکلای دعاوی را مورد واکاوی قرار میدهد و حد شمولیت یا کفایت قوانین را بررسی میکند.
نمایش ترور یکی از معروفترین نمایشنامههای فون شیراخ است. کل صحنهی نمایش یک تالار دادرسی است و در آنجا قاضی و منشیاش، دادستان، متهم، وکیل مدافع، شاهد یا شاهدان و شاکی خصوصی حضور دارند. در این نمایش هیجانانگیز و جالبتوجه، تماشاگران هم بخشی از نمایش هستند. قاضی در همان ابتدا به آنان میگوید که شما در واقع هیئت منصفهی این دادگاه هستید و در پایان نمایش باید دربارهی محکومیت یا تبرئهی متهم رأی دهید. و بعد نمایش آغاز میشود. علت تشکیل جلسهی دادرسی از این قرارست:
در این دادگاه افسری بهنام «لارس کخ» خلبان نیروی هوایی آلمان محاکمه میشود. او نمونهی کاملی از یک افسر درستکار و وظیفهشناس است و همگان بر هوش، دانش، دقت و سرعت عمل او در تصمیمگیری تأکید دارند و سوابقش کاملاً روشن و بینقص است. لارس متهم به قتل ۱۶۴ نفر سرنشینان یک هواپیمای مسافربری «لوفت هانزا»ست که در روز ۲۶ مه ۲۰۱۳ از «برلین» به سمت «مونیخ» در پرواز بوده است. او با شلیک یک موشک هوابههوا هواپیما را سرنگون کرده است. خلبان هواپیمای سرنگونشده ۵۶ دقیقه قبل از شلیک موشک اعلام میکند که راهزنیهوایی رخ داده و یک تروریست بهزور وارد کابین خلبان شده و کنترل هواپیما را در اختیار گرفته است. تروریست مذکور در بیسیم هواپیما اطلاعیهای را میخواند و اعلام میکند که قصد دارد هواپیما را به استادیوم ورزشی مونیخ، که درآنجا مسابقهی فوتبال بین آلمان و انگلستان با حضور هفتادهزار نفر تماشاچی در حال برگزاریست، بکوبد و همه را قتلعام کند.
لارس کخ با یک جت جنگنده در حال گشتزنی هوایی است، هواپیمای ربودهشده را دنبال میکند اما نمیتواند با خلبان هواپیمای مسافربری و یا هواپیماربا ارتباط برقرارکند. تماس او با مرکز کنترل بحران برقراراست. او منتظر صدور فرمان شلیک است. اما وزیر دفاع برطبق نص صریح «قانون اساسی آلمان» که «هرگز نباید جان را با جان سنجید» از صدور فرمان خودداری میکند. لکن لارس هنگامیکه فاصلهاش با استادیوم مونیخ به کمتر از ۲۵ کیلومتر رسیده و وقوع فاجعهای بزرگتر را پیشبینی میکند تصمیم میگیرد با یک موشک هواپیمای مسافربری را ساقط کند. او با یک حساب سرانگشتی ساده و اینکه ۱۶۴ نفر خیلیخیلی کمتر از ۷۰ هزار نفر است تصمیم میگیرد به هواپیمای مسافربری شلیک کند. ضمناً او تأکید میکند که سعیکرده هواپیمای مسافربری را در یک منطقهی غیرمسکونی ساقط کند تا به منازل مسکونی مردم خسارتی وارد نشود. آموزش و تربیت نظامی لارس دال برآن است که در شرایط اضطراری و زمان تصمیمگیری باید سریع و قاطع عمل کند.
لارس کخ پس از بازگشت به پایگاه دستگیر و زندانی میشود و اکنون، یعنی هفتماه پس از فاجعه، در حضور ما تماشاگران تئاتر که در نقش هیئت منصفه هستیم باید محاکمه شود. دادستان کیفرخواستی دال برمحکومیت او داده و درصحن دادگاه با پرسشهایی دقیق اقدام متهم را «قتل» اعلام میکند. وکیلمدافع از متهم دفاع کرده و کار او را عملی قهرمانانه میداند زیرا مانع کشته شدن ۷۰هزار نفر شده است. شهود احضار میشوند تا مطلبی خلاف واقع یا اشتباه در پرونده درج نشده باشد. حداقل یک شاکی خصوصی یعنی خانمی که همسرش مسافر هواپیما بوده به صحن دادگاه میآید و شکایتش را اعلام میکند و بعد از آخرین دفاع، قاضی از هیئت منصفه (تماشاگران) میخواهد رأی خود یعنی «محکومیت» یا «تبرئه»ی متهم را به صندوق بیاندازند. و در پایان پردهی دوم نتایج آرای هیئت منصفه اعلام و بالاخره حکم صادر میشود.
نمایش ترور گرچه به ظاهر بازنمایی یک داستان خیالی است اما با دخالتدادن یا بهعبارتی نقشدادن بهتماشاگران و درخواست واکنش فعال از آنان، نمایش تبدیل بهیک رویداد واقعی میشود. آنچه در این نمایش مهم است نه خود واقعه بلکه متن کیفرخواست دادستان و دفاعیات متهم و وکیل مدافع و اظهارات شاهد و در نهایت شاکی است که علاوه بر دادستان حق خود را طلب میکند. نحوهی استدلال هریک از اعضای حاضر در دادگاه، ارجاعات مکرر آنان به اتفاقات تاریخی و اشخاص مهم، مثالهای جالبی که هرطرف مطرح میکنند، زاویهی دید و نحوهی روایت هرکدام باعث میشود که تماشاگران بین انتخاب این یا آن دچار تردید شوند و این خود نشانگر قدرت و توان نویسندهی نمایش است. بدیهیاست سالها تجربهی حضور «فون فراخ» درصحن دادگاههای مختلف و تسلط او بر جزئیات قوانین باعث غنیترشدن متن نمایش شده است.
نویسنده در متن نمایشنامه به تصویب قانونی در آلمان ارجاع میدهد. ماجرا به بعد از واقعهی ۱۱ سپتامبر باز میگردد. محدود بودن وسعت کشور آلمان نسبت به آمریکا و البته ماجرای یک هواپیماربایی در سال ۲۰۰۳ به این نگرانی دامن میزند که اگر ماجرای مشابهی در آلمان رخ دهد و تروریستها هواپیما را بهیک نیروگاه اتمی بکوبند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ یک انفجار اتمی که نهفقط آلمان بلکه تمام اروپا را دربرمیگیرد. بههمین دلیل پارلمان آلمان در سال ۲۰۰۵ قانونی تصویب میکند که در شرایط مشابه نیرویهوایی مجاز به ساقطکردن هواپیمای مسافربری ربودهشده باشد. تصویب قانون «ایمنی هوایی» و صدور مجوز شلیک به هواپیمای حامل مسافران بیگناه، بهمعنای دادن مجوزکشتن مسافران به دولت است و این امر باعث درگرفتن بحثهایی بیانتها میشود. درنهایت یکسال بعد «دادگاه قانون اساسی آلمان» مهمترین بند آن قانون را لغو میکند. دادگاه مزبور بهصراحت اعلام میکند که کشتن انسانهای بیگناه برای نجات انسانهای بیگناه دیگر مغایر قانون اساسیاست، زیرا «جان را نباید هرگز با جان سنجید». در این نمایش نیز پرسش دادستان از متهم ایناست آیا کشتن انسانهای بیگناه در آنشرایط درست است؟ در واقع دادستان این پرسش را نه از متهم که از تماشاگران میپرسد.
بنیان دفاعیات متهم و وکیل مدافع این بود که اگر ۱۶۴ نفر کشته نمیشدند مردم باید یک فاجعهی عظیمتر را متحمل میشدند. خیلی بزرگتر. ۵۰۰ برابر بیشتر. اما واقعاً جان آدمها قابل تقلیل به یک عدد در آمارهاست؟ این استدلال را بارها از زبان کسانی که از شکنجه دفاع میکنند شنیدهایم. انسانی را تا سرحد مرگ شلاق میزنند تا محل اختفای همرزمان یا سلاحی را که احتمالاً دارد افشاکند چون آن سلاح ممکن است جان کسی را بهمخاطره بیندازد. گاهی این تناسب بستنها حتی مضحکتر از این است. مثلاً فرماندهی بیست سرباز داوطلب را جلو میاندازد که معبری مینگذاریشده را پاک کنند. چون قراراست چند صد نیرو از آن معبر گذشته و بهدشمن حمله کنند. چون بیست قربانی کمتر از چند صد نفر یا بیشتر است. در این ایام چنین استدلالی را از زبان طرفداران جنگ نیز میشنویم. اینکه جنگ گریزناپذیر است و چند قربانی درمقابل صدمات اقتصادی که به کشور میخورد چندان مهم نیست.
فن شیراخ با خلق این موقعیت پیچیده و دشوار سعی میکند قوهی داوری ما را مورد پرسش قرار دهد. او در این نمایش داوری و نگاه تماشاگران را دربارهی پاسخی که ظاهراً بدیهی بهنظر میرسد به چالش میکشد. متأسفانه طرح مثالهای متعدد از جمله مثال «سوزنبان» یا «بیمار دممرگ» هیچکدام راهگشا نیستند و مشکل را پیچیدهتر میکنند. این دونگره درواقع دو نوع فلسفهی اخلاق را نمایندگی میکنند:
یکی «اخلاق وظیفهگرا» که اصول و باورهای اخلاقی را خودبنیاد میداند و اخلاق را مستقل از ارزشها و کنشهای بیرونی قلمداد میکند. یعنی سودمندی یا نتایج و عواقب کنشها بر اخلاقی بودن یا نبودن بیتأثیراست.
درنگرهی دوم که اصطلاحاً به آن «اخلاق فایدهگرا» میگویند آن عملی اخلاقی است که به سود جامعه باشد. هدف هر عملی باید تأمینکنندهی بیشترین سعادت برای جامعه باشد. بهعبارت روشنتر هیچ عمل و اقدامی فینفسه خوب یا بد نیست بلکه مهم نتایج حاصله از آن عمل است. در این نگاه اگر شکنجه، قتل و یا بمباران حتی افراد بیگناه متضمن سودی برای جامعه باشد آن عمل غیراخلاقی نیست.
بدین ترتیب لارس کخ در این نمایش نه قاتل که حتی قهرمان قلمداد میشود چون با کشتن ۱۶۴ نفر باعث نجات جان ۷۰هزار نفر از شهروندان شده است. حتی اگر برخلاف قانون اساسی آلمان عمل کرده باشد. باز هم بهعبارت دیگر اقدام او «شرّکمتر» است. کافی است ۱۶۴ را با ۷۰هزار مقایسه کنید.
درمقابلِ دفاعِ لارس کخ، قاضی آن خانم شاکی را به صحنه میآورد. او از انتظارش در فرودگاه و از اندوه و ناامیدیاش بههنگام بازگشت میگوید. از تابوتی خالی که بهجای همسرش دفن کرده است. از تنها ماترک شوهرش یعنی یک لنگه کفش باقی مانده از حادثه میگوید. این تأکید بر ماهیت مردی که برای او متفاوت از هر مرد دیگر است و رنج فقدانش و حرفهای ناگفته که باید به او بگوید، دقیقاً همان چیزیاست که مانع میشود که همسرش را صرفاً یکعدد از بین ۱۶۴ نفر بهحساب آورد. آنچه در این فروکاستن انسان به آمار مغفول میماند آن محتوای رابطهی خاص زن با همسرش و همسرش با تنها دخترشان است. همسر انسانی است متفاوت با هرانسان دیگر. همهی آن ۱۶۴ نفر انسان هستند با ماهیتهای کاملاً متفاوت. با آرزوها و علایق و ویژگیهای شخصیتی متفاوت. با دانشها، مهارتها و شغلهای متفاوت و البته متعلق به جمعها و گروههای متفاوت. انسانها قابل تقلیل بهیک عدد نیستند و این فروکاستن، تحقیر انسان و تحقیر انسانیت است. نظام سرمایهداری با ترویج اخلاقیات پراگماتیستی و تبدیل هر مشکل یا مسئلهای به یک معادلهی سود و زیان، بر جنگطلبی، جنایات عریان، بیعدالتی، شکنجه، تبعیض نژادی و نسلکشی مهر برائت میزند.
نمایش ترور به پایان رسید. رأی هیئت منصفه جمعآوری شد. نتیجه جالب بود. حدود ۷۰ درصد از تماشاگران لارس کخ را تبرئه کردند. آمار در تمام بیش از سیشب اجرا در همین حدود بوده است. جالبتر اینکه این نمایش تا سال ۲۰۱۹ حدود ۵۶ بار دیگر درشهرهای مختلف دنیا با کارگردانهای متفاوت بهصحنه رفته و حدود نیممیلیون نفر این نمایش را دیده و در رأیگیری شرکت کردهاند. و متأسفانه جز در یک مورد، درتمام اجراها مردم متهم را تبرئه کردند.
دیدگاهتان را بنویسید