
نگاهی به نمایش کالیگولا در تئاتر شهر
نمایش «کالیگولا» به نویسندگی و کارگردانی مهرداد مصطفوی درواقع ترکیبی بدیع و زیباست از دو نمایشنامهی «کالیگولا» اثر «آلبرکامو» و «ریچارد سوم» اثر «ویلیام شکسپیر». به این ترتیب که در حین اجرای این نمایش ، خود کالیگولا و برخی از دیگر شخصیتهای نمایش به تماشای نمایش ریچارد سوم مینشینند تا این «نمایش در نمایش»، معرکهای را رقم بزند که به نحوی از هر دو فراتر رفته است. کارگردان با انتخاب هوشمندانهی بخشهایی از متن نمایش ریچارد سوم، نهتنها معناهای مستتر در متن کالیگولا را پررنگ و مؤکد میسازد، بلکه ریچارد سوم را همچون کالیگولای آلبرکامو به دنیای امروز احضار میکند تا بر مسائل و دغدغههای انسان درجهان مدرن تأکید نماید. علاوه بر این، این تلفیق و تضمین در سطح بحثهای فلسفی باقی نمیماند و به بازنمایی شرایطی میرسد که امروز و در این گوشهی دنیا انسان ایرانی با آن روبرو است.
یکی از نقاط اشتراک این دو نمایشنامه که با فاصلهی حدود ۳۵۰ سال نوشتهشدهاند این است که شخصیت اصلی هردو نمایش واقعیت تاریخی دارند و به عنوان انسانی واقعی و البته هردو صاحب قدرت، یکی پادشاه انگلستان و دومی قیصر رم، زمانی براین کرهی خاکی زیستهاند و مدتی بهعنوان حاکم بر دیگران حکومت کردهاند. کالیگولا، سومین فرمانروا در «خانوادهی آگستوس» بود. او در ۲۵ سالگی وارث آن مقام شد و بین سالهای ۳۷ تا ۴۱ بعد ازمیلاد یعنی فقط ۴ سال بر رم فرمانروایی کرد. و درنهایت به دست یکی از قضات دیوان عالی رم به قتل رسید.
ریچارد سوم نیز آخرین پادشاه «خانوادهی یورک» از سلسلهی «پلانتاژنت» بود. او که ظاهراً فردی شریر و بدنهاد بود پس از مرگِ برادرش «ادوارد چهارم» با کنار زدن برادرزادهاش «ادوارد پنجم» که ولیعهد بود، پادشاه انگلستان شد. او نیز در ۳۰ سالگی به تخت حکومت دست یافت اما مدت فرمانروایی او ۲۶ ماه بیشتر دوام نیافت و درنهایت در جنگ کشتهشد. با کشته شدن این دو پادشاه درواقع سلسلهی پادشاهی هردو به انتها رسید زیرا هیچکدام فرزندی نداشتند که پس از آنان مدعی ولایتعهدی شود.
لازم به توضیح است که مبنای مقایسه و بررسی شخصیت، رفتار، دغدغهها و عملکرد این دو فرد همان است که در متن دو نمایشنامه آمده است، یعنی کالیگولا آنطور که آلبرکامو به تصویر کشیده و ریچارد سوم در همان چهرهای که شکسپیر به تماشا گذاشته است. گرچه اشاره شد که هردوی آنها شخصیتهای تاریخی هستند اما لزوماً این بررسی به متون و واقعیتهای تاریخی التفاتی ندارد و اذعان دارد که هر چه در این دو نمایشنامه آمده است لزوماً قطعیت تاریخی ندارد.
نمایشنامهی کالیگولا اثر آلبرکامو یکی از معروفترین نمایشنامههای این نویسندهی اگزیستانسیالیست فرانسوی است. این نمایشنامه همچون اغلب آثار کامو بهخصوص نمایشنامهی «افسانهی سیزیف» به واکاوی چند مفهوم عمده نظیر معنای زندگی، آزادی، مرگ، آزادی ارادهی بشری و بالاخره مفهوم قدرت پرداخته است. و البته پاسخ به پرسشی است که ملکهی ذهن «داستایفسکی» بود: آیا آزادی بدون مرزهای اخلاقی به جنون مطلق ختم میشود؟ درمورد نمایشنامهی کالیگولا تعبیرهای مختلفی مطرح شده است. کسانی مثل «سارتر» باور داشتند که این نمایش شورشی بر علیه بیمعنایی زندگی است که در نهایت به پوچ بودن آن میانجامد. صرفنظر از تعبیرهای مختلفی که از این نمایشنامه وجود دارد باید به اتفاقاتی که زمینهساز روند داستان است توجه کرد.
داستان کالیگولا و آنچه در مورد خلقوخو و رفتارهای عجیبوغریب او گفتهاند ظاهراً بعداز مرگ خواهر و معشوقهاش «دروسیلا» اتفاق افتاده است. کالیگولا عاشق خواهرش بود. هنگامی که دروسیلا در اثر بیماری و در اوج جوانی درگذشت برخی از کاهنان مرگ او را ناشی از ارادهی خدایان دانستند. به او گفتند چون بر خلاف اخلاقیات خدایان و عرف جامعه عاشق خواهرش بوده و آلوده به گناه زنای با محارم شده خدایان او را مجازات کرده و معشوقهاش را از او گرفتهاند. این مجازات سخت باعث تغییر رفتار کالیگولا شد. درواقع اگر گناهی رخ داده بود، آن کس که مرتکب گناه شده بود خود او بود و نه خواهرش. ازطرف دیگر برمبنای کدام منطق، ارادهی خدایان نامیرا بر سرنوشت انسان فانی ومیرا مسلط شده است؟ آنها که درکی از میرا بودن و کوتاه بودن فرصت زندگی ندارند. آنان که خودشان سراپا آلوده گناه هستند. «زئوس» یا «حرا» را بنگرید. آنچه خودشان مرتکب میشوند چرا انسان را به همان دلیل تنبیه میکنند؟ کالیگولا که قدرتمندترین انسان در تمام رم و حتی برروی زمین است در برابر سرنوشتی که برایش رقم زده شده، در برابر اراده و منطق خدایان و درمقابل قدرت بلامنازع مرگ هیچ قدرتی ندارد. اعتراض و کژتابی او راه بهجایی نخواهد برد. او محکوم ارادهی خدایان است. واکنش او در برابر ارادهی خدایان به سخره گرفتن آنان است. باکدام منطق اختیار زندگی بشری را دردست گرفته و همچون عروسک خیمهشببازی با او رفتار میکنند؟ او را در معرض بیماریها و بلایای آسمانی قرار میدهند و کرور کرور آدم میکشند. مرگ را چون شمشیر داموکلس بر بالای سرش آویختهاند تا از هیچ چیزی مطمئن نباشد. و بعد بر تمام این ظلمهای آشکار نام عدالت میگذارند. با این ادعا که ما مصحلت بشر را از خودش بهتر میدانیم.
کالیگولا با تقلید رفتار خدایان عدالت آنان را به باد سخره میگیرد. به کسانی که خیانت کردهاند پاداش میدهد. اما دوستان و نزدیکانش را مجازات میکند. قتل فرزند یکی و پدر دیگری را صادر میکند. با همسر یکی از وزرا در مقابل چشمانش مغازله میکند. احساسات زنی را که عاشق اوست لگد مال میکند. آرزوی محال میکند. چیزی بدست نیامدنی را طلب میکند و آنقدر بر این رفتارهای غریب پافشاری میکند که در نهایت هم در نمایش و هم در واقعیت در ۲۹ سالگی به قتل میرسد. انتهای راهی که او انتخاب کرده جز این نیست.کارگردان در بازنمایی رفتارهای کالیگولا به متن نمایش وفادار است هرچند تقدم و تأخر وقایع اندکی جابهجا شده است.
همچنانکه اشاره شد یکی از ابداعات کارگردان تماشای مثلاً بخشهایی از ریچارد سوم توسط کالیگولاست. اما تماشای بخشهایی از ریچارد سوم صرفاً برای سرگرم شدن کالیگولای تنوعطلب نیست. بلکه در لحظاتی وارد داستان میشود که نمایش کالیگولا به تناقض دوگانهی قدرت و اخلاق میرسد.
ریچارد سوم در اثر شکسپیر نماد قدرتطلبی بیمارگونهی فردی است که برای رسیدن به تمامی قدرت به هیچ معیار و اصولی پایبند نیست. او بهراحتی برادرزادهاش را میکشد. او قاتل هنری ششم پدرشوهر «لیدی آن» و همچنین شوهرش ادوارد، شاهزادهی ولز است. جالب است که ریچارد سوم در مراسم تدفین شوهرش از او دلبری میکند. و لیدیآن عشق او را میپذیرد.
لعنت بر تو، ریچارد! آن هیولای بیدل و خونخوار،
که هم شوهرم را کشتی و هم پدرش را!
خون پاکشان هنوز بر دستانت میجوشد!
ریچارد:
آنها را کشتم، درست است، ولی برای عشقات!
زیباییات آنچنان در جانم نشست
که حتی خون ریخته را به بهای لبخندت ارزان دیدم.
لیدیآن:
با دستانی که عزیزانم را کشت، اکنون به من نزدیک میشوی؟
بیشرم! دستت هنوز بوی مرگ میدهد!
ریچارد (زانو میزند):
اگر دل تو را به دست نیاورم،
این خنجر را در سینهام فرو میکنم[۱]
آیا این تأثیر جادوی کلمات است؟ یک مرد سیاستپیشه که عیار و قیمت الفاظ را بهخوبی میداند؟ اما لیدی آن عاشق ریچارد نیست او دریافته که ریچارد پادشاه خواهد شد و این سودای «بانوی اول» شدن است که سبب همراهی او با ریچارد میشود. عشق در بازی قدرت جایی ندارد. اینکه لیدی آن دردم برای سهیمشدن در قدرت ریچارد عشق و بیگناهی شوهر و پدر شوهر را و قساوت و حتی شناعت آشکار ریچارد سوم را نادیده میگیرد درواقع بازنمایی منطق معکوس قدرت است. همانکه در نمایش کالیگولا به نحوی دیگر بیان شده است. کالیگولا با رفتاری مضحک قانون و عدالت را دست میاندازد. چرا که درواقع این قدرت است که به آنها معنا میدهد. او در موقعیت مرد قدرتمند رم تعبیر خودش از عدالت و قانون را جاری میکند که در نظر سایرین عین بیعدالتی است اما چون منشاء قدرت است دیگران آن را میپذیرند و حتی آن را ستایش میکنند. کالیگولا لردها را وادار میکند که قتل فرزند یا پدر را و یا تعرض به همسر دیگری را با رویی گشاده بپذیرند. این از پستی آنها نیست. از ترس از قدرت است. بهقول اسکندر مقدونی مردم میترسند و از این ترس لذت میبرند. کالیگولا ثابت میکند که حتی فضلیت و عقل نیز از شر قدرت مطلق در امان نیست. قدرت مطلق درواقع شرمطلق است.
جالب اینجاست که قدرت مطلق شریک و همراه را خوش ندارد و نه حتی معشوقه داشتن و لذت را. کالیگولا بارها و بارها عشق «سکیلا» را که واقعی و بدون چشمداشت است پس میزند. او را تمسخر میکند و در نهایت خونش را میریزد. ریچارد سوم نیز پس از تصاحب روح و ذهن لیدی آن و بعد از آنکه او را وادار میکند به روح شوهر و خاندانش خیانت کند و برای بانوی اول شدن و رسیدن به قدرت به پستی تن دردهد، حسرت شیرینی قدرت را بر دل او گذاشته و قبل از پادشاه شدن او را نیز به قتل میرساند.
درواقع واکاوی مفهوم قدرت ونقد قدرت نقطهی اتصال و تعاطی این دو نمایشنامه است که یکی بعد از ۳۵۰ سال در کنار دیگری مینشیند تا به دومی معنایی عمیقتر بدهد.
نمایشنامهی کالیگولا همانند کتاب «بیگانه» در بحبوحهی جنگ جهانی دوم نوشته شد و ظاهراً اولینبار آن در سال ۱۹۴۴ منتشر شد. بدیهی است که این نمایشنامه بهنوعی بازنمایی شرایطی است که بعد از لشکرکشی هیتلر بر اروپا و بر جهان عارض شده بود. دیوانگیها و سرخوردگیهای کالیگولا و تعبیرهای باژگونهی او از مفاهیمی بینالاذهانی و همچنین واکنشهای عاری از منطق او خودبهخود تصویر«هیتلر» را بازنمایی میکند. و برخی از واکنشهای کالیگولا و آرزوهای مضحک او برای دستیابی به ناممکن، تداعیکنندهی صحنههایی از فیلم «دیکتاتوربزرگ» اثر «چارلی چاپلین» است. کالیگولای دوران مدرن فقط در شخصیت هیتلر متجلی نیست. دیکتاتورهای بسیاری همانند موسولینی، پینوشه، انورخوجه، ، و کمی نزدیکتر به ما یعنی کسانی مثل عیدی امین و صدام حسین و… فتوکپیهای واضحتری از کالیگولا هستند. کالیگولا آنچنان که آلبرکامو نقش زده است نه پادشاهی دیوانه در ۲۰۰۰ سال قبل بلکه پدیدهای مدرن است که جهان ما را به دنیایی ظالمانه و پر از خشونت و در نهایت غیرقابل تحمل تبدیل کرده است.
تأملبرانگیزترین نقش در نمایش کالیگولا نقشی است که «اسکیپیو» برعهده دارد. او شاعر و دوست نزدیک کالیگولاست. شاید دیگریِ خود کالیگولاست. اسکیپیو نماد شاعرانگی، عقل و انسانیت است. گفتگوهای آن دو در خلوت یا در حضور درباریان جالب است. کالیگولا ازآنرو به اسکیپیو علاقه دارد که خودِ قبلیاش را در او میبیند. در عینحال که او را تحقیر میکند چون دیگر باور ندارد که شعر یا هنر میتواند جهان را نجات دهد. درواقع شعر و هنر بدیلی است که اسکیپیو و به طریق اولی کامو برای نجات کالیگولا پیشنهاد میکند. هنر با قدرت تعارض دارد. هنر بر انسانگرایی، بر بیکرانگی انسان تأکید دارد نه بیکرانگی قدرت. اسکیپیو بهعنوان هنرمند نوعی دیگر بودن را نمایندگی میکند. جالب است که کالیگولا در انتهای چاهی که به آن سقوط کرده هنوز گفتگو با اسکیپیو را آرامشبخش میداند.
درپایان اشاره به دو نکته را ضروری میداند. کارگردان کوشش کرده است با برخی ابداعات تازه و خرق عادت در اجرای نمایش، خون بیشتری به قلب این نمایش تزریق کند. از جمله مهمترین آنها، بازنمایی یک تلویزیون و ویدئوی خیالی بر صحنه است که در آن فیلم نمایش ریچارد سوم به نمایش درمیآید. یا دادن نقش کالیگولا به دو بازیگر که تااندازهای شبیه یکدیگرند. بخشهایی از نمایش را این یا آن بازی میکند. و فرد دوم را در اعلان کتبی نمایش با عنوان «بدل» معرفی کرده که نشان بدسلیقگی است. تقسیم دیالوگهای یک نقش بین دو نفر پیش ازاین هم سابقه داشته. مثل نمایش آنتیگونه که آقای «مجید جعفری» سالها قبل بر صحنه آورده بود. اما بهنظر میرسد در اینجا تقسیم دیالوگها و صحنهها بر منطق معینی استوار نیست و کاملاً اتفاقی صورت گرفته است. نمایش کالیگولا در سالن «قشقایی» در مجموعهی تأتر شهر بر صحنه رفته است. اما به نظر میرسد در میزانسن حرکات بازیگران به محدودیت صحنه و نزدیکی صحنهی نمایش و جایگاه تماشاگر توجه نشده است. برای همین حرکات سریع و جستوخیز بازیگران بر صحنه قدری آزاردهنده است و حواس تماشاگر را از متن و دیالوگها منحرف میکند. کاش این نمایش خوب بر صحنههای بزرگتر اجرا شود یا میزانسن مجدداً متناسب با فضای صحنه طراحی شود. در آخر اینکه به اعتقاد من نمایش گالیکولا بیتردید یکی از بهترین نمایشهایی است که در تمام این سالها بر صحنه رفته است.


- «کالیگولا» براساس نمایشنامهی آلبر کامو با ترجمهی ابوالحسن نجفی،
نویسنده و کارگردان: مهرداد مصطفوی - تالار قشقایی مجموعه تئاترشهر، فروردین ۱۴۰۴
[۱] ریچاردسوم، ویلیام شکسپیر، ترجمهی عبدالله کوثری
دیدگاهتان را بنویسید