
/ متن سخنرانی در کنفرانس جامعهشناسی تاریخی ایران: بررسی و نقد آثار همایون کاتوزیان، دانشکدهی علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس، چهارم اسفند ۱۳۹۵/
اگر در نظر داشته باشیم که ایرانِ دورهی مدرن، از نگاهِ آقای همایون کاتوزیان، به تعابیر گوناگون، از اوایل یا میانهی سدهی نوزدهم، یا از آغاز دههی ۱۸۷۰، یا از آغاز سدهی بیستم یا دستکم از آغاز دورهی پهلوی اول شروع میشود، پاسخ ایشان به این پرسش کلیدی که چرا انباشت سرمایه در ایرانِ دورهی مدرن صورت نمیگرفت اجمالاً از قراری است که عرض میکنم.
از نگاه آقای کاتوزیان، قدرت، در ایران، سرشتی نه مشروع و قانونی بلکه خودکامه داشت و در هیچگونه قانون یا قرارداد یا عرف یا سنت پابرجا و تضمینشدهای ریشه نداشت که اِعمال قدرت را هم محدود کند و هم مشروع. چرا چنین بود؟ از نگاه ایشان، چون دولتْ وضعیتی مستقل داشت و طبقاتِ اجتماعیِ فرادستتر به دولت وابسته بودند و گرچه طبقات وجود داشتند اما هیچگونه طبقهی حاکمهای که در درازمدت پایدار بماند در بین نبود. ازآنجاکه قدرتْ سرشتی خودکامه داشت، هیچگونه چارچوب قانونیِ مستحکمی وجود نداشت که مرز مستقلی برای اِعمال قدرت تعیین کند و ازاینرو حیات اجتماعی و اقتصادی را به شکل معقولی پیشبینیپذیر سازد. یکی از پیآمدهای سیاسی این وضع، از نگاه آقای کاتوزیان، عبارت بود از ناممکنبودن انباشت دیرپای سرمایه. سرمایه ازآنرو بهطرزی پایدار انباشت نمیشد که دولت و جامعهی خودکامه چنان ناامن بود که پسانداز و سرمایهگذاریِ درازمدت در آن معقول جلوه نمیکرد و، وانگهی، همان اندازه انباشتی هم که صورت میگرفت در نتیجهی ناامنی مزمنِ ملازم با دولت و جامعهی خودکامه از دست میرفت.
این چکیدهای از پاسخ ایشان به چرایی فقدان یا کمبود انباشت سرمایه در تاریخ ایران است. من نه تاریخدان هستم و نه، به طریق اولی، تاریخنگار. ازاینرو بنا ندارم اینجا از درجهی اعتبار این پاسخ در هیچ مقطع از درازنای تاریخ بلندبالای ایران، نفیاً یا اثباتاً، سخنی بگویم. در عوض، موضوع بحثام عبارت است از ارزیابی درجهی اعتبار این پاسخ برای پرسشی مشابه در زمینهی ایرانِ سالهای پس از جنگ هشتساله.
چرا اقتصاد ایران طی سالهای پس از جنگ دچار کمبود انباشت سرمایه است؟ من اینجا قصد ندارم پاسخی جامع برای این پرسش به دست دهم. چنین کاری در این زمان محدود امکانپذیر نیست. اما این کار را از دریچهی بررسی زنجیرهی انباشت سرمایه در اقتصاد ایران، تا حدی، ولو پراکنده، قبلاً انجام دادهام. اینجا فقط میخواهم به نحوی کاملاً گزینشی بر پنج مانعِ انباشت سرمایه اجمالاً تمرکز کنم تا در آینهی آنها دو غایب بزرگ در نحوهی صورتبندی آقای کاتوزیان از استمرار این معضل در تاریخ ایران را مرئی کرده باشم. مرادم از این دو غایب بزرگ البته یکی تضادها و کشمکشهای بین طبقات اجتماعی است و دیگری تضادها و کشمکشها درون طبقهی مسلط.
از غایب اول شروع میکنم، یعنی از دو نوع رابطهی قدرت بین طبقات گوناگون اجتماعی که در قالب کشمکشها و تضادهای بیناطبقاتی تجلی مییابد. یکم) رابطهی قدرت میان کارفرماها و صاحبان نیروی کار در قلمرو هر چه ارزانترسازی و مطیعترسازی نیروی کارِ بهعنوان یک عامل تولید اصلی: در سالهای پس از جنگ، رابطهی قدرت بین نیروهای کار از سویی و کارفرماهای دولتی و خصوصی و شبهدولتی از سوی دیگر به زیان دستهی اول شدیداً تغییر یافته است، آنهم در اثر مجموعهای از سیاستهای دولتی برای کاهش توان چانهزنی نیروهای کار در بازار کار و محل کار که امروز به بحران اختلال در بازتولید اجتماعی نیروی کار انجامیده است. این تلاش برای کاهش سهمبری نیروهای کار اتفاقاً به قصد گسترش انباشت سرمایه به اجرا گذاشته شده است اما عملاً یکی از دو پایهی اصلی سامان تولید، یعنی نیروهای کار، را بهشدت تضعیف کرده و ازاینرو به سهم خودش از موانع کنونی انباشت سرمایه در اقتصاد ایران شده است. دوم) رابطهی قدرت میان برخورداران و نابرخورداران از انواع حقوق مالکیت در قلمرو هر چه دسترسپذیرترسازی و ارزانترسازی ظرفیتهای محیطزیست بهعنوان عامل تولیدی دیگر برای فعالیتهای اقتصادی: در سالهای پس از جنگ، رابطهی قدرت بین برخورداران از اولاً حقوق مالکیت وقفی، ثانیاً حقوق مالکیت خصوصی بر ظرفیتهای محیطزیست و ثالثاً حق تصرف دولتی بر ظرفیتهای محیطزیست از سویی و نابرخورداران از این سه نوع حقوق مالکیت از سوی دیگر به زیان دستهی اخیر شدیداً تغییر کرده، آنهم در اثر گسترش این سه نوع حق مالکیت بر ظرفیتهای محیطزیست که، در فقدان نظارتهای اجتماعیِ محیطزیستآگاه، امروز به بحران تخریب فزایندهی محیطزیست انجامیده است. تخریب محیطزیست در هر مقطع از سال های پس از جنگ هشتساله، از سویی تا حدی معلول انباشتهای قبلی سرمایه بوده است و از سوی دیگر، به سهم خودش، مانع انباشتهای سرمایه در اکنون و آینده است. این دو نوع رابطهی قدرت که در تضادهای طبقاتی تجلی مییابند نخستین غایب اصلی در نحوهی صورتبندی آقای کاتوزیان از چرایی استمرار کمبود انباشت سرمایه در اقتصاد ایران است.
میرسم به دومین غایب در تحلیل ایشان، یعنی سه رابطهی قدرت درون طبقهی اجتماعی مسلط که در قالب کشمکشها و تضادهای درونطبقاتی تجلی مییابند. یکم) رابطهی قدرت بین کارفرمایان مولد و کارفرمایان نامولد در ساحت تولید ارزش: غلبهی سرمایهی نامولد بر سرمایهی مولد در بخش خصوصی و غلبهی فعالیتهای نامولد بر مولد در بخشهای دولتی و شبهدولتی در تمام سالهای پس از انقلاب بحران ضعف تولید در محل کار در اقتصاد ایران را رقم زدهاند که از مهمترین موانع انباشت سرمایه در اقتصاد ایران بوده است. دوم) رابطهی قدرت بین صاحبان سرمایهی تجاری و تولیدکنندگان داخلی در ساحت تحقق ارزش: غلبهی سرمایهی تجاری بر تولیدکنندگان داخلی در تمام سالهای پس از انقلاب که بحران کمبود تقاضای مؤثر در بازارهای ملی برای کالاها و خدمات داخلی را سبب شدهاند که مانع دیگری برای انباشت سرمایه در اقتصاد ایران بوده است. سوم) رابطهی قدرت بین کارگزاران خروج سرمایه و کارگزاران سرمایهگذاری درون کشور: غلبهی کارگزاران سرمایهبرداری از اقتصاد ملی بر کارگزاران سرمایهگذاری در اقتصاد ملی درون هیأت حاکمه که برای تأمین مالی تحقق خواستههای خودش در سطح منطقه و جهان به اصلیترین عامل خروج سرمایه از اقتصاد ایران تبدیل شده و از این رهگذر به سهم خودش مسبب بحران انباشتزدایی در اقتصاد ملی شده که یکی دیگر از موانع اصلی انباشت سرمایه در اقتصاد ایران است.
این سه نوع رابطهی قدرت که در تضادهای درونطبقاتی میان طبقهی مسلط تجلی مییابند دومین غایب اصلی در نحوهی صورتبندی آقای کاتوزیان از چرایی استمرار کمبود انباشت سرمایه در اقتصاد ایران است.
آقای کاتوزیان تضادهای طبقاتی را نفی نمیکنند اما بخش اعظمی از انواع تضادهای بیناطبقاتی و درونطبقاتی در شیوهی صورتبندی آقای کاتوزیان از مسائل ایران، بهرغم برخی اشارات ادبی، اصولاً غیبت تئوریک دارند. در نظر داشته باشیم آقای کاتوزیان زمانی تأملات و تتبعات خودشان در زمینهی جامعهی ایرانی را آغاز کردند و استمرار دادند که بخش عمدهای از نیروهای فکری اصولاً دینامیسم دگرگونیهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی را عمدتاً حول تضادهای طبقاتی بازنمایی میکردند. اشارهام به اواخر دههی چهل و اوایل دههی پنجاه خورشیدی است. در این دورهها، تضادهای طبقاتی از نگاه بخش عمدهی نیروهای فکری اصولاً اصلیترین مفهوم در تبیین تحولات اجتماعی بود. آقای کاتوزیان، به سهم خودشان، نقش فراوانی در زدودن این دگم فکری از جامعهی ایرانی داشتند، این دگم فکری که دینامیسمهای جامعه را فقط حول محور تضادهای طبقاتی باید تبیین کرد. این دگمزدایی را از طریق ایدهپردازی حول تضادی از نوع دیگر تحقق بخشیدند. اشارهام به تضاد دولت و ملت است. تضاد دولت و ملت یقیناً نقش مهمی در تبیین تحولات جامعهی ایرانی دارد. درعینحال، این ایدهی دگراندیشانه در گذر ایام، خصوصاً طی بیست سال گذشته، در دستان نیروهای فکریِ جناحی از جناحین نظام جمهوری اسلامی ایران اصولاً گفتمان غالبی را رقم زد که نوعی نابینایی نسبت به تضادهای طبقاتی را پدید آورده است. این نابینایی در قبال تضادهای طبقاتی هم در عصر اصلاحات بسیار شدید بود که استراتژی سیاسیاش در قالب «فشار از پایین و چانهزنی در بالا» تجلی مییافت و هم در سه سال گذشته، در دورهی اعتدال، که آن استراتژی به حضیض «تمنای نافرجام از بالاییها و دادن وعدهی سرخرمن به پایینیها» سقوط آزاد کرده است.
بههرحال، چه برای تبیین چرایی کمبود انباشت سرمایه در ایران و چه برای بسیاری دیگر از پرسشهایی که در گذر چند دهه محل توجهِ آقای کاتوزیان قرار گرفتهاند، ما امروز نیاز به چارچوبهای تحلیلیای داریم که انواع درهمتنیدهی تضادها را همزمان و توأمان ببینند، چه تضاد میان دولت و ملت که در کارهای آقای کاتوزیان به تصویر کشیده شده، چه تضادهای طبقاتی که به گمان من در کارهای ایشان غایب است، و چه سایر تضادهای غیرطبقاتی نظیر تضادهای قومیتی و جنسیتی و غیره. اگر این استنتاج اصولاً درست باشد، میتوان گفت فراروایتی که آقای کاتوزیان از تاریخ جامعهی ایرانی به دست میدهند گرچه میتواند یکی از نقاط عزیمت تحلیل باشد اما الزاماً پایانه و فرودگاه مستحکمی نیست.
دیدگاهها
10 پاسخ به “غیبتهای نظری در فراروایت همایون کاتوزیان / محمد مالجو”
مرور گردید:مرسی از مقاله:انباشت سرمایه یا برون رفت سرمایه مادی ومعنوی نه تنها به این معقوله اکتفا نکنیم بلکه انتظار میرفت که جذب سرمایه اعم از نیروی انسانی وسرمایه مادی منطقه را جذب وقطب جدیدی در انباشت سرمایه ایفای نقش کنیم ،وکشوری پناهجو وآزاد که افتخاری برای ورود سرمایه وتولید کالا وپول را در چرخش اقتصادی داشته باشیم نه برون رفت سرمایه را ،ما انباشت سرمایه از فروش نفت در تولید وباز تولید در صنایع خود را از دست میدهیم وآن را در چرخش صحیح انرژی مثبت بدل ،ودر زنجیره پول ،کار،تولید،کالا،که منتج به ارزش افزوده بدل نمیکنیم ،وخروج دلار های نفتی به اشکال گوناگون یک روز جاده سازی وخانه سازی وکمک بلاعوض وهتل سازی در کشور خاص هدر می دهیم ،ولی از انباشت سرمایه بهره نمی جوئیم ،واین معقوله بقول استاد کاتوزیان قانونمند نگردیده وعاملی است که شکاف دولت وملت را باز تر وکشمکش لایه های احتماعی را به ورطه هولناک خواهد کشاند،وفاصله سرمایه دولتی وسرمایه ملی را افزایش خواهد داد،
آقای مالجو، درود بر شما. تلاش خوبی بود برای گشودن زاویۀ دقیقتر، بازتر و روشنتری در نگاه به موانع انباشت سرمایه و، از این طریق، موانع رشد سرمایهداری «سالم» در ایران- البته در کنار نقطههای آقای کاتوزیان. بد ندانستم به دو نکته اشاره:
۱- کاش منابع بازتاب کنندۀ نظرات آقای کاتوزیان را به خوانندگان معرفی میکردید و خلاصۀ نظرات ایشان را به طور روشنتری منعکس مینمودید.
۲- نثر بسیار مختصر و فشردۀ شما، در این مقاله، شاید نمونهای باشد از ایجاز مخل که وقتی در پیچیدگی مفاهم اقتصادی ضرب میشود، کار را بر خواننده دشوار و او را وادار میکند چندین بار جملات و پاراگرافها را بازخوانی کند. کاش صریحتر و روشنتر بنویسید. و در پایان این که: ارزش دارد همین مقاله را گسترش دهید تا خوانندگان درک بهتری از موضوع پیدا کنند.
پیروز باشید.
آمویی
آقای مالجو، با درود مجدد
میل دارم در ارتباط با یادداشت قبلی چند نکته بیافزایم: از سوی آقای کاتوزیان پرسشی مطرح کردهاید و خود به آن پاسخ دادهاید: «پاسخ ایشان به این پرسش کلیدی که چرا انباشت سرمایه در ایرانِ دورهی مدرن صورت نمیگرفت اجمالاً از قراری است که عرض میکنم.» پاسخ را خودتان دادهاید: «قدرت، در ایران، سرشتی نه مشروع و قانونی بلکه خودکامه داشت و در هیچگونه قانون یا قرارداد یا عرف یا سنت پابرجا و تضمینشدهای ریشه نداشت که اِعمال قدرت را هم محدود کند و هم مشروع.» البته از نظر من پاسخ درستی هم هست ولی شاید از نظر آقای کاتوزیان دقیق و کامل نباشد. این پاسخ باید مورد تأیید ایشان قرار گیرد.
دیگر این شما در بندی چنین نوشتهاید: «من نه تاریخدان هستم و نه، به طریق اولی، تاریخنگار. ازاینرو بنا ندارم اینجا از درجهی اعتبار این پاسخ در هیچ مقطع از درازنای تاریخ بلندبالای ایران، “نفیاً یا اثباتاً” [تأکید از من است-آمویی]، سخنی بگویم. در عوض، موضوع بحثم عبارت است از ارزیابی “درجهی اعتبار” [ایضاً تأکید از من] این پاسخ برای پرسشی مشابه در زمینهی ایرانِ سالهای پس از جنگ هشتساله.» این گزارۀ شما در ذات خود تا حد زیادی نفی ارزش استدلال آقای کاتوزیان است، هرچند که خود کوشیدهاید پرسش مشابهی مطرح کنید و پاسخش را بدهید، که باز هم استدلالتان مورد پذیرش این قلم است. شخصا نگرش شما را منطقی و مطابق با فکتها (واقعیات) میدانم، فکتهایی که در عین حال نافی ارزش بحث های کاتوزیان نیست. بنا بر این فکر میکنم – و اشاره هم کردم – و دوباره به این شکا تأکید میکنم که مسائل مطرح شده توسط شما مکمل نکات مطرح شده توسط کاتوزیان است و کاش این معنا می توانست در مقالۀ شما روشنی یابد.
پیروز باشید.
در توصیف ساختار سیاسی ایران ، بیش از شکاف دولت / ملت ( که نیازمند تشریح و تبیین است ) ، شکاف دیوان / دربار و شکاف کشوری / لشکری و پیوند هر یک با شبکه فرهنگی و فرآیند تولید ـ گردش ـ مصرف مادی جامعه به کار می آید .
آنچه که در مورد شکاف «دیوان» و «دربار» – البته پس از حملۀ عرب و تغییر ماهوی مبانی اجتماعی تاریخ ایران- گفته شده، در واقع در مجموع (یعنی جز در دوره های بسیار کوتاه)، هم بیان شکاف میان «حاکمیت سیاسی یا دربار» از یک سو و «دیوان» از سوی دیگر است و نکتۀ مهم این است که که «دیوان» از آن تاریخ به بعد فیالواقع مبین خواست استقلال ملی ایرانیان بود و به همین دلیل ملت ایران را نمایندگی میکرد. این همین چیزی است که به شکلی امروز هم می بینیم: تضاد بین حاکمیت سیاسی و دولت و سنگ اندازی های اولی در برابر دومی. بنابر این می توان بر این پایه پذیرفت که دیوان یا حکومت ملی بیان استقلال ملی و خواست منافع ملی است در حالی که حاکمیت سیاسی بیان ضدیت با خواست ملی است.
مرور۲:مقاله بحث بر انگیزی است،موانع انباشت سرمایه در ایرانعبارتند”۱-تضاذ بین ملت ودولت دیکتاتوری بستری در فرهنگ ملت باید جستجو کرد۲-کشمش بین سرمایه داری ملی ودولتی از یک سو واز سوی دیگر بین سرمایه داری تجاری وسرمایه داری قدرت صنعتی (تکنوکراتها$۳-از طرفی تقلا بین دارا ونه دار وصاحبان صنایع کوچک با نیروهای کار که هر دو قربانی نظام سرمایه داری سوداگری ودولتی هستند۴-عدم رشد وتوسعه یک مملکت ریشه در ساختار قانونی دارد تا رفع موانع قانومند ره به ترکستان خواهیم برد،۵-حل تضاد ها در جامعه اعم از بین لایه های اجتماعی ودولت وملت وسرمایه داری معامله گری و صنعتی وآن طرف سکه تضاد بزرگ با سرمایه داری جهانی نه تنها به تکمیل مدار های صنعت مونتاژ نائل نخواهیم آمد تا به کشوری خود کفا از منظر دست یابی بعید است،
با سلام . متاسفانه بسیاری گمان می کنند آقای دکتر مالجو، موافق شیوه تولید سرمایه دارانه است و به دنبال کشف موانع انباشت سرمایه در ایران تا با گذر از آن موانع بتوان شیوه ی تولید سرمایه دارانه را دنبال گرفت. اما در حقیقت دکتر مالجو، اساسا با شیوه ی تولید سرمایه دارانه و نظام سرمایه داری که در عصر ما همان نظام بازار است مخالف است و سخن او این است که موانع انباشت سرمایه در ایران چه بوده است. فارغ از این که انباشت سرمایه را خوب بدانیم یا بد و نظام سرمایه داری را خوب بدانیم یا بد
« امیر آمویی : … شکاف «دیوان» و «دربار» – البته پس از حملۀ عرب … بیان شکاف میان «حاکمیت سیاسی یا دربار» از یک سو و «دیوان» از سوی دیگر است … «دیوان» از آن تاریخ به بعد فیالواقع مبین خواست استقلال ملی ایرانیان بود و به همین دلیل ملت ایران را نمایندگی میکرد» ؛ آیا مطابق ایت بیان ، شکاف دیوان / دربار که گویا در حکومت های دودمانی پیش از اسلام در ایران وجود نداشته ، همان و یا شکل خاصی از شکاف « دولت / ملت » است ؟ پاسخ مدعی هر چه باشد ، از دید من : ۱ ـ شکاف دیوان و دربار ، شکاف سازمان اداره جامعه با کانون دودمانی حکومت در جوامع عمدتاً کشتگر ـ دامدار بوده است و مختص دوره پس از اسلام نیست . ۲ ـ لایه فرازین دیوان به ویژه طیف لشکری آن در دوران صلح ، در برابر متوسط به پایین جامعه ( اکثریت ) عمل می کرده ، به ویژه در دورانی که سیستم کاستی بود و امکان تحرک اجتماعی و ارتقای افراد در ساختار اداری جامعه وجود نداشت . شکاف دیوان / دربار به شکاف دولت ( یا حکومت ) / ملت ، قابل تبدیل نیست .
در پاسخ به «مدعی»: با زبان ساده، قبل از هرچیز اشاره کنم که اگر ما در ذهن خود عرصۀ عمل سیاسی را از میدان کنش اقتصادی جدا می کنیم، نه تنها به خاطر این است که این دو حوزه در عین کنش متقابل و تأثیر و تأثری که بر هم دارند، کارکردهایشان متفاوت است، بل که به این دلیل نیز هست که بتوانیم به تصویر واقعگرایانهتری از وضع زندگی در جامعه دست یابیم و راهی به سوی آینده بگشاییم.
میدان اقتصاد از نظر من میدان بازتولید حیات روزمره و شیوۀ تأمین مبرم ترین مایحتاج مردم است (البته بجز ابن الوقنیهایی که می دانید) و به همین دلیل گرایش دارد که از آشوب و بی ثباتی بپرهیز و …؛ لذا نیازمند قانون و حراست از حقوق افراد است. در حالی که عرصۀ سیاست، مخصوصا در ایران، عرصۀ گردن کلفتی و ایجاد دعواها برای گرفتن یا مصادرۀ قدرت نظامی و چپو کردن ملت و لذا بی نیاز به حراست از حقوق افراد و قانون است. به همین دلیل سیاست همیشه عرصه را بر اقتصاد در ایران تنگ کرده است (استثنائات وجود دارد). نظر آقای کاتوزیان در مورد این که ما در ایران قانونی نداریم که زندگی اقتصادی، نمایندگان، مدیران و نیز افراد مرتبط با آن و نیز تداوم طبقات را در پناه خود گیرد، تا جایی که من می فهمم، کاملا درست است. دو دسته دلایل مؤید این نظر عبارت اند از ماجراهای وزیر کشی، قبل از هرچیز و جنگهای خانخانی که در واقع زورگویی و قلدری سیاست (دربار/بیت) است علیه ثبات دولتی و اقتصاد (که ما می توانیم تقریبا دیوان/دولت اصطلاح کنیم).
دیگر این که من در مورد جامعۀ کشاورزی و یا احتمالا فئودالی سخنی نگفته بودم که وارد این بحث شوم. از نقطه نظر شکلگیری فرماسیونهای طبقاتی، هیچ چیز ایران کلاسیک نبوده است که زندگی کشاورزی اش باشد! بنابر این در تحلیلهای طبقاتی باید با احتیاط عمل کرد. همان طور که گفته شده و نیز به شکلی اشاره کردم در ایران اساسا سیاست بر زندگی اقتصادی مطلقاً مسلط و شیشۀ عمر دومی و کارگزارانش میدان تاخت و تاز اولی و در دست جنگ افروزان و خرگریزان سیاست بوده است. از قتل مثلا حسنک وزیر تا امیرکبیر و حبس و حصر مصدق و … بگیرید و بیایید تا آنجا که دود از سرها برخیزد، و نیز از «یک کلمه»ی انقلاب مشروطه، یعنی «خواست قانون اساسی و اجرای آن»، بگیرید تا برسید به «نیمه-نخستوزیرِ» علی الظاهر دارای عنوان «رئیس جمهور» که در حقیقت هیچ قدرتی در هیچ کاری نداشتند و ندارند.
اما اگر بخواهیم برای هر یک سال تاریخ از دوهزار و پانصد سال تاریخ ایران فقط یک جمله بنویسیم، دست کم باید دوهزاروپانصد جمله نوشته شود که در اینجا مقدور نیست. در مورد تاریخ ایران قبل از اسلام، شاید بتوان فرضیات دیگری مطرح کرد که، هرچه باشد، ممکن است در مورد اشکانیان، که به نظر من در طی آن ایرانیان دست کم در آغاز رفتار دوگانهای از خود نشان دادند، ماجرا تا حدی متفاوت است. اما از پس تسلط دین ناهمنوا با روح و روان ایرانیان، در موزائیک رنگارنگ ملی مردمان ایران، به قول دکتر خویی، از یک سو گرایشی به احیای زندگی سیاسی گذشته (چنان که اکنون هم تا حدی مشهود است) و از سوی دیگر حرکاتی برای تسلط سیاسی توسط جنبش ها و خاندان ها (که حالا به قول “برشت” باید گفت کله سیاهها و کله سفیدها، یعنی استمرارِ رویکردی خاص به سیاست) شکل گرفت.
به نظر من و به بیان مختصر و صد البته نه چندان دقیق ِ راقم، نکتهای که آقای مالجو مطرح میکنند دقیقا مربوط است به تضادهای سیاسی درون عرصۀ سیاست که بر شکل گیری تضادها های طبقاتی و تعیین مسیر آن مؤثر است و به نظر ایشان از دید یا قلم آقای کاتوزیان افتاده است (من مطلقا بعید میدانم که آقای کاتوزیان در زمان زمان نگارش مطالبشان متوجه این وجه نبوده باشند). این نکته کاملا درست است که مناسبات زیربنایی و طبقاتی ِ شیوه های تولید اقتصادی در جو و فضای سیاسی ویژه شکل میگیرد، مخصوصا در ایران که به نظر آقای کاتوزیان بیثباتی سیاسی و خلاء قانونی و حقوقی آشوب را ارزانی آن کرده و چیزی را در ایران خلق نموده که در تحت عنوان «استبداد شرقی» تعریف شده است و با «دسپوتیزم» متفاوت است. وجه تفاوت آن نیز همین بی قانونی است که در ظرف یک قرن و نیم گذشته برایش فریادها کشیده اما شنیده نشده است. در این کشاکش خونین، اما آنچه که در حال زوال است ایران عزیز ماست با همه چیزش. دریغ است ایران که ویران شود!
بعد التحریر، متأسفانه در یادداشت پیشین حرف “د” در دوکلمه جاافتاده است: بپرهیزد / خردگریزان