/ نگاهی به نقش کمیتهها و مجامع آشکار و نهان سرمایهسالاری جهانی /
اگر امپریالیسم مرحلهی بالاتری از سرمایهداری صنعتی بود، نوامپریالیسم واپسین مرحلهی سرمایهداری مالیشده است که مختصات ویژهای دارد. این مختصات کداماند؟ پیش از ورود به بحث اصلی، باید به نکتههایی چند اشاره کنم.
سرمایهداری مالیشده یکی از وجوه سهگانهی سرمایهداری در 30 سال گذشته است. دو وجه دیگر نولیبرالیسم و جهانیکردن است. به یک تعبیر، جهانیکردن و نولیبرالیسم مکمل یکدیگرند. اگر در کشورهای سرمایهداری صنعتی به گلنشستگی الگوی کینزی دربرخورد به تورم توأم با رکود «stagflation»، زمینهساز رشد تاچریسم/ ریگانیسم میشود، همین نگرش در پوشش اجماع واشنگتنی به کشورهای پیرامونی صادر میشود. خصوصیکردن، کنترلزدایی، تجارت آزاد، و تحرک سرمایه همهجایی میشود. جهانیکردن و اجرای هرچه کاملتر برنامههای نولیبرالی به «مدیران» بینالمللی و جهانی نیاز دارد و این وظایف به سازمانهای سهگانهی برتون وودز ـ صندوق بینالمللی پول، سازمان تجارت جهانی و بانک جهانی واگذار میشود. البته این زنجیرهی مدیران فقط به سازمانهای بینالمللی شناخته شده و رسمی محدود نمیشود. به این نکته باز خواهم گشت.
یکی از شواهد گندیدگی سرمایهداری مدرن این است که بهطور روزافزونی «سود» با «رانت» جایگزین شده است و سازوکار این فرایند جایگزینی نیز مالیکردن سرمایه داری است. به گوشههایی از این فرایند هم خواهم رسید. در همهی این سالها، آنچه سرمایه با آن روبهروست رکود در بخش مولد و انفجار اعتبار در بخش مالی است. به گمان من، جایگزین کردن «بیشینهسازی سود» با «بیشینهسازی رانت» یکی از عوامل تداوم بحران است. پیآمد آنچه که اتفاق افتاد قطبیشدن دوگانهای بود که پیش آمد. از یکسو، عمدهترین پیآمد فرایند جهانیکردن قطبیشدن کشورها بود. شکاف ثروت و درآمد درمیان کشورها بیشتر شد. پاول کالییر در کتابش مینویسد «کشورهای تحتانی اگرچه با قرن بیستویکم همزیستی دارند ولی واقعیت زندگیشان ـ جنگ داخلی، طاعون، نادانی ـ به قرن چهاردهم تعلق دارد. اگر چه این کشورها در همه جای جهان پراکندهاند ولی تمرکز شان در افریقا و در آسیای میانه است».[1]
البته در کنار قطبیشدن بیرونی شاهد قطبیشدن درونی هم بودیم. کمتر کشوری را در حهان میتوان سراغ کرد که توزیع درآمد و ثروت در آن در این سالها نابرابرتر نشده باشد.[2] اگرچه براساس دهکهای درآمدی میتوان این روند نزولی را نشان داد ولی در یک سطح کلیتر باید گفت سهم مزد از تولید ناخالص داخلی در بخش عمدهای از جهان کاهش یافته و به همان نسبت سهم سرمایه بیشتر شده است. برای 75% از کشورهای جهان سهم مزد از تولید ناخالص داخلی در فاصلهی 1985 تا 2006 کاهش یافته است. درامریکای لاتین و جزایر کاراییب سهم مزد در طول ده سال 13% کاهش یافت. میزان کاهش در آسیا 10% بود و درکشورهای صنعتی هم شاهد 9% کاهش بودهایم. برای مثال، در کشورهای منطقهی یورو در فاصلهی 1980 تا 2000 سهم مزد 10% کمتر شد.[3] توجه دارید که با وجود این روند نزولی هنوز به بحران بزرگ مالی نرسیدهایم و همهی شواهد حاکیست که این روند از سویی به خاطر بیشتر شدن بیکاری و از سوی دیگر با جهانیکردن سیاست ریاضت اقتصادی تشدید شده است. نکتهای که باید به آن اشاره شود این است که درسالهایی که به بحران بزرگ مالی میرسد، ازجمله بهخاطر نتایج اقتصادی اسفبار اعتبار نهادهای سیاستپرداز و ناظر بر فرایند جهانیکردن ـ صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی ـ بهشدت مخدوش شده است. به این ترتیب، تعجبی ندارد که در واکنش به بحران مالی بزرگ در 2008 بیست کشور عمدهی سرمایهداری ـ بهاصطلاح گروه 20 ـ در حرکتی حسابشده بر آن شدند تا اعتبار مخدوش این مؤسسات و بهخصوص صندوق بینالمللی پول را احیا کنند. در کنفرانسی که در 2009 در لندن برگزار شد توافق کردند تا 500 میلیارد دلار بیشتر دراختیار صندوق بگذارند تا بتواند از سویی عمدهترین منبع اعتباری برای کشورها باشد و ازسوی دیگر در اجرای سیاست ریاضت اقتصادی بر اروپا سنبهی پرزورتری داشته باشد. در آوریل 2012 همین 20 کشور در واکنش به تعمیق بحران در منطقهی یورو 430 میلیارد دلار دیگر در اختیار صندوق قرار دادند. عبرتآموز این که شماری از کشورهایی که صابون سیاستپردازیهای مخرب صندوق به تنشان خورده بود در تدارک این منابع مالی بیشتر مشارکت دارند. برزیل، روسیه، هندوستان، اندونزی، مالزی، تایلند و عربستان سعودی، چین از آن جملهاند. جالب این که برزیل و اندونزی از سویی برای خلاصی خود از قیدوبندهای تحمیلی صندوق بدهی خود را به آن نهاد کارسازی کردند. در عین حال، منابع تازه در اختیار همان صندوقی قرار دادند که خود بهتر میدانند گرهای از کار کشوری باز نمیکند. در کنار صندوق یک نهاد مؤثر دیگر در پیشبرد پروژههای نولیبرالی سازمان تجارت جهانی است که در 1995 جایگزین گات شده است. آخرین روند مذاکرات سازمان که از 2001 در دوحه آغاز شد هنوز به نتیجهی مطلوب شرکتهای فراملیتی نرسیده است. سرانجام برسیم به بانک جهانی که به همراه صندوق کوشیدند سیاستهای تعدیل ساختاری را با تمام نتایج فاجعهبارش به پیش ببرند. کوشش 20 کشور برای احیای نهادهای خدمتگزار نوامپریالیسم در راستای پیشبرد پروژهی جهانیکردن که عمدتاً به نفع شرکتهای فراملیتی است عمدهترین نمود ثبات ساختاری کنونی در جهان امروز است. درکنار این سه نهاد سیاستپرداز و نظارتگر، آنچه شاهدیم سختسری طبقهی سرمایهدار فراملیتی برای مدیریت امور اقتصاد به شیوهای است که منافع سرمایهی فراملیتی را حفظ کند. نخبه سرمایهداران فراملیتی با مداخلهی استراتژیک و سیاستپردازی قدرت خود را اعمال میکنند و حلقهی اصلی تصمیمگیر هم در هرمقطع تعداد اندکی هستند که عمدتاً بهطور پوشیده و مخفی و نه عریان و عیان عمل میکنند. سرمایهداران فراملیتی از طریق زنجیرهای از نهادهایی که با یکدیگر در مجموعهی بسیار پیجیدهای درارتباطاند قدرت خود را اعمال میکنند. بهطور کلی آنچه دورادور میدانیم شمار قابلتوجهی مجمع (فوروم) داریم که تنها با دعوت از نخبگان دولتی و شرکتهای فراملیتی تشکیل شده و در بالاترین سطح برای مدیریت اقتصاد جهانی تصمیمگیری میکنند. بهعنوان نمونه، به کنفرانس سالانهی بیلدربرگ، و یا جلسات غیرعلنی کمیسیون سهجانبه و مجمع اقتصاد جهانی اشاره میکنم.
اگرچه در سالهای اخیر، فعالیت این نهادهای مخفی و غیرعلنی تشدید شد ولی واقعیت این است که در سالهای اولیهی پس از جنگ دوم جهانی گروههای متعددی از نخبگان مدیریتی تشكیل شد. همانگونه که پیشتر به اشاره گفته بودم، یكی از آنها گروه بیلدربرگ است كه در 1954 ژوزف رتینگر Joseph Retinger مهاجر لهستانی كه احتمالاً برای سازمان جاسوسی بریتانیا كار میكرد و سازمان سیا تأمین مالی میشد، تشكیل گشت. نزدیك به سی سال رسانههای اصلی بریتانیا و امریكا دربارهی گروه بیلدربرگ هیچ گزارشی منتشر نكردند. گوردون تتر، روزنامهنگار انگلیسی كه كوشید در ستون خودش در تایمز مالی دربارهی این گروه بنویسد، پس از 20 سال كار در آن روزنامه هم كارش را از دست داد و هم آن ستون را و سرانجام مجبور شد آن چه را كه تایمز مالی حاضر به چاپ نبود از جمله سه مقاله دربارهی گروه بیلدربرگ را به صورت یك جزوه خودش چاپ كند.[4]
اگر چه رسانههای گروهی بریتانیا و امریكا به تقاضای بیلدربرگ مبنی بر گزارشنكردن دربارهی آنها احترام گذاشتند و مطلبی منتشر نكردند، در دههی پایانی قرن گذشته، مجلهی Spotlight دربارهی این گروه مطالب زیادی نوشت.[5] در دههی پایانی قرن بیستم كه فضای سیاسی اندكی بازتر شد یكی از تازهترین مهمانان گروه بیلدربرگ ـ تونی بلر نخستوزیر پیشین انگلیس ـ پس از انكار اولیه در اعلام پارلمانی منافع خویش[6]- با اندكی تأخیر بر حضور خود در كنفرانس بیلدربرگ تأكید كرد. نمایندهی محافظهکار مجلس، كریستفر گیل، پرسیدكه كدامیك از اعضای كابینه بههمراه تونی بلر در این كنفرانس شركت كرده بودند؟ بلر یا ادارهی نخستوزیری بهطور مکتوب در 16 مارس 1998 اعلام كردند كه هیچیك از وزیران در كنفرانس شركت نداشتند که البته راست نبود. درواقع، علاوه بر تونی بلر، گوردون براون {وزیر خزانهداری دولت تونی بلر و نخستوزیر بعدی انگلیس} و جورج رابرتسون {وزیر دفاع سابق و رییس بریتانیایی سازمان ناتو} هم در این كنفرانس شركت داشتند. جالبتر اینكه یكی از كارمندان بیلدربرگ به یک پژوهشگر انگلیسی خبر داد که مرحوم جان اسمیت فقید {رهبر پیشین حزب كارگر} در طول سالهای 1989 تا 1992عضو كمیتهی ادارهكنندهی گروه بیلدربرگ بود. نقش اسمیت در هیئت ادارهكنندهی بیلدربرگ با تصور عمومی دربارهی او بهعنوان یك عضو حزب كارگر اصیل، اسكاتلندی و وكیل دعاوی صادق جور در نمیآید.[7]
در چند سال گذشته درواقع در واکنش به آنچه دربارهی این گروه دراینترنت در دسترس عموم قرار گرفت، بیلدربرگ از مخفیكاری گذشته اندكی كاست و در چند روزنامهی معتبر انگلیسی، برای نمونه، میل آن ساندی، و اسكاتزمن، چند مقاله، و البته نه مقالههایی چندان دندانگیر ـ دربارهی گروه منتشر شد. در اواخر 1999 برای اولین بار در تاریخ گروه بخشهائی از گزارش جلسهی آن سال در مجلهی Big Issue که درلندن منتشر میشود، چاپ شد و همهی گزارش در اینترنت به نمایش در آمد.[8] جالب است كه مطبوعات رسمی بریتانیا در اینباره چیزی ننوشتند. برای آنها این واقعه مهم نبود {برای شناخت نفوذ بیلدربرگ به شاهد قویتری نیاز نداریم. راست این است كه این گروه توانست همهی ابزار ارتباط عمومی بریتانیا را متقاعد کند كه این گزارش را كاملا نادیده بگیرند.}[9]
با ظهور ژاپن به عنوان یك قدرت اقتصادی عمده، جهان سرمایهسالاری در سالهای پس از جنگ دوم جهانی تغییر كرد. اعضای هیئت روابط خارجی امریكا، كمیسیون Trilateral را در سالهای 1970 تشكیل دادند كه شامل نمایندگان امریكا، اروپا و برای اولین بار ژاپن بود.[10]
چرا راستگراها؟
مسئلهی عجیب این است كه در واقع چپگرایان انگلیسی و امریكایی به مقولهی مدیریت نخبهها و گروههای قدرتمند نخبگان علاقهای ندارند. با وجود این كه این گروهها بهتمامی شامل شخصیتهای عمدهی جهان سیاست و سرمایه است ـ یعنی معاندان چپگرایان، اپوزیسیون و گروههایی كه هدف آنهاست ـ ولی چپگرایان همچنان به این جریانات بیعلاقهاند. به غیر از علاقهی اندكی كه در سالهای دههی 1970 پس از انتخاب یكی از اعضای سهجانبه Trilateral یعنی جیمی كارتر به ریاست جمهوری امریكا، نشان داده شد، چپ انگلیسی و امریكایی این گروهها را نادیده گرفته و توجه به آنها را به راست گراها واگذاشتند.
برای من روشن نیست كه چرا تنها گروههای راستگرا هستند كه به این گروههای نخبهگرا علاقه نشان میدهند. بخشی از علت شاید این است كه موضوع برای چپ ها به علت علاقه ای كه راستگراها به آن نشان دادهاند، «آلوده و ضایع» شده است.[11] به سخن دیگر، واهمهی چپ از وصل شدن به راست آنقدر شدید است كه هر موضوعی كه راستگراها به آن توجه کنند برای چپاندیشان «تابو» و «غیر قابللمس» میشود.
در اصل این صاحبان قدرت در قرن نوزدهم بودند كه برای اولین بار به ایدة توطئه برای توضیح شورش شهروندان بر علیه خویش علاقمند شدند. ولی بقای باور به نظریهی كلان توطئه در قرن 21 نمونهی ناهمخوانی تاریخی است. از سوی دیگر، بقای این نظریهها بدون تردید، با نزدیك به یك قرن تبلیغات رسمی دولتی دربارهی واقعیت توطئهی بزرگ شوروی هموار شد و راستگراها كه این نظریه را باور كرده بودند در پذیرش واقعیت توطئههای دیگر مشكل كمتری داشتند.
راست افراطی در این خصوص صاحب دو دیدگاه است:
1- آنچه را كه میتوان دیدگاه راست سرسخت دانست این است كه نیروهای پنهانی ـ یعنی همان نظریههای كلاسیك كلانتوطئه ـ جهان را میگردانند. اگرچه اغلب این نظریهها نادرستند، ولی نمیتوان گفت كه آنها همیشه نادرست خواهند بود. تردیدی نیست كه در جهان امروز مجامع پنهانكار وجود دارند. بنگرید به فراماسونها {بهویژه نوع ایتالیایی آن، P2}، Opus Dei و شوالیههای مالتا.[12] تازگیها به مجمع پنهانكاری كه بهنام «جمجمه و استخوانها» در دانشگاه ییل وجود دارد، توجه زیادی شده است.[13] در بریتانیا، فراماسونها در بخشهایی از جامعه بهویژه در نیروهای پلیس و حكومت محلی نفوذ زیادی دارند.[14] در ایتالیا سازمان P2 برای مدتی حتی قدرت دولتی داشت.[15] ما كه در سالهای دههی 1970 دربارهی این سازمان چیزی نمیدانستیم، به احتمال زیاد اكنون هم دربارهی سازمانهای مشابه امروزین آن بههمان صورت چیزی نمیدانیم.
2- آنچه را كه میتوان دیدگاه راست معتدل دانست این است كه نیروهای فراملیتی میكوشند تا دولت ملی را نادیده بگیرند و وضع موجود را تغییر بدهند. این سخن بهنوعی درست است. درواقع نیروهای جهانیساز هستند كه برای كاستن از نقش دولت ملی فعالیت میكنند. نظام سرمایهسالاری جهانی در عرصهی نظری حداقل، بهوسیلهی نهادها، صندوق بینالمللی پول، بانك جهانی و سازمان تجارت جهانی كه تحت سلطهی امریكاییها هستند اداره میشود. هدف حفظ منافع شركتهای غولپیكر است كه اگرچه درمقطعی عمدتاً امریكایی بودند ولی درسالهای اخیر گستردگی بسیار یافتهاند. شركتهای فراملیتی از دولتهای ملی خوششان نمیآید چون این دولتها جزو معدود سازمانهایی هستند كه میتوانند با این شركتها مقابله کنند. سیاست سازمانهایی چون صندوق بینالمللی پول، سازمان تجارت جهانی، حداقل بخشی از سیاست ها، در جلسات نخبگان جهان یعنی گروه بیلدربرگ و كمیسیون سهجانبه Trilateral تدوین میشود. [16] اگرچه راستگراها در تشخیص اهمیت این گروهها درست میگویند ولی بهطور اساسی دربارهی این گروههای مشاورهی نخبگان بهعنوان رؤسای كنترلكننده ـ كمیتهی اجرایی جهان سرمایهسالاری كه میكوشند تمام جهان را به پذیرش طرحهای خویش برای ایجاد نظم نوین جهانی وادارند ـ اشتباه میكنند. شواهد موجود نشان میدهد كه کمیسیون مناسبات خارجی، بیلدربرگ، کمیسیون سهجانبه Trilateral و گروههای مشابه نه این كه همهی اهرمها را در اختیار داشته باشند بلكه در واقع چارچوب مباحثات را تعیین كرده، می كوشند آن مباحثات را جا بیاندازند.[17] دستکم این كه راستگراها این گروهها را جدی میگیرند، اما چپ فراملیتی و ابزار عمومی رسانههای گروهی عمدتاً این گروهها را نادیده میگیرد و این در وضعیتی است كه به نظر میرسد بخشی از اعضای این گروهها كنترل همه چیز را در دست دارند.
اتحادیهی اروپا
جامعهی یكپارچهی اروپا را در نظر بگیرید.
ـ رومانو پرودی رییس پیشین كمیسیون اروپا در سالهای دههی 1980 عضو كمیتهی ادارهكنندهی گروه بیلدربرگ بود. پرودی جریان اعلان منافع كمیسیارهای خود را به دهسال محدود كرد، چیزی كه كمیسیونهای پیشین این چنین نكرده بودند و در نتیجه، نقش خود را در بیلدربرگ كتمان كرد. از 20 كمیسیاری كه با پرودی در كمیسیون اروپا كار می كردند هفت كمیسیار اعضای شناختهشدهی گروههای مدیریتی نخبگان بودند.
ـ ماریو مونتی، عضو كمیتهی اجرایی بیلدربرگ (93-1983)، و عضو كمیتهی اجرایی كمیسیون سهجانبهی اروپا (1997-1988). مونتی تا قبل از تازهترین انتخابات عمومی درایتالیا نخستوزیر بود.
ـ پدرو سولبس میرا، عضو كمیسیون سهجانبه از 1996 و بیلدربرگ از 1999
ـ كریس پاتن، عضو كمیسیون سهجانبه (آخرین فرماندار انگلیسی هنگکنگ)
ـ گونتر ورهاگن، عضو بیلدربرگ از 1995
ـ انتونیو ویتورینو، عضو بیلدربرگ از 1996
ـ اریكی لیكانن، عضو بیلدربرگ از 1999
ـ فریتس بولكشتاین عضو مؤسسهی سلطنتی مسایل بینالمللی، چتم هاوس در لندن، بیلدربرگ از 1996.[18]
بیلدربرگ اگرچه خود را مجمع امریکایی ـ اروپایی میخواند ولی بهطور عمدهی شرکتکنندگانش از غرب میآیند کمیتهی اجرایی آن که ضمن تعیین برنامهی سالانهی شرکتکنندگان را دستچین میکند درحدود 30 نفرند که عمدتاً از امریکا و اروپا میآیند (ترکیه هم در آن نماینده دارد). از میان نخبگان دولتی و شرکتهای فراملیتی هرساله 120 تا 130 نفر به جلسات دعوت میشوند. کمیسیون سهجانبه را در 1973 دیوید راکفلر و برژینسکی تشکیل دادند و قرار بود از ژاپن هم در آن مشارکت داشته باشند. مشارکت ژاپن درسالهای اخیر شامل نمایندگان دیگر کشورهای آسیای جنوب شرقی هم شد. همانگونه که بخش امریکا هم از جمله شامل مکزیک میشود. این نهاد سه رییس دارد که هرکدام از یکی از این مناطق سهگانه میآیند و کمیتهی اجراییاش هم درحدود 50 عضو دارد.
گفتوگوی تجاری ترانسآتلانتیک نهاد کوچکی است که رؤسای حدودا 40 شرکت فراملیتی امریکائی و اروپایی در آن مشارکت میکنند. وظیفهی اصلی آن فراهمآوردن شرایط برای تجارت آزاد و تحرک کامل سرمایه است.
از دیگر نهادهای مخفی و نیمهمخفی میتوان به میزگرد تجاری امریکا، میزگرد اروپایی صنعتگران، مجمع اقتصادی جهانی، و شورای اقتصادی ترانسآتلانتیک اشاره کرد. جالب این که گفتوگوی تجارتی به عنوان مشاور رسمی اقتصادی شورای اقتصادی ترانسآتلانتیک کار میکند. شورای اقتصادی که متشکل از امریکا و اتحادیهی اروپا است و وظیفهی عمدهاش کوشش برای ادغام بیشتر اقتصادها از طریق مقرراتزدایی و آزادی بیشتر تجارت و تحرک سرمایه است.
هدف میزگرد اروپایی صنعتگران با 45 مدیر ارشد بنگاههای اروپایی حذف موانعی است که برسر تجارت آزاد و حرکت آزاد سرمایه وجود دارد. یکی از اهداف دیگر میزگرد اروپایی این است که میکوشد تا بخش خصوصی در تدوین سیاستهای عمومی و دولتی نقش پررنگتری داشته باشد.
اما مجمع اقتصاد جهانی با این نهادها تفاوت دارد و میکوشد منطقهی جغرافیایی بزرگتری را در بربگیرد و بهراستی «جهانی» باشد. این فوروم در ژانویهی هر سال در داووس سوییس جلسه دارد که علاوه بر مدیران شرکتها رهبران سیاسی هم در آن شرکت دارند. جلسات آن پشت دربهای بسته برگزار میشود و هدف هم درواقع تعیین سیاست برای اقتصاد جهان است. علاوه بر جلسهی داووس، در مناطق گوناگون هم جلسات مشابهی برگزار میشود. به عنوان مثال، در 2012 مجمع امریکای لاتین در ماه آوریل در مکزیک جلسه داشت. مجمع افریقا در ماه مه در اتیوپی برگزارشد. مجمع آسیا در ماه مه و ژوئن در تایلند جلسه داشت و مجمع اروپا و خاورمیانه هم در ماه ژوئن در ترکیه برگزار شد. این مجمع از طریق هیأت مدیرهای مرکب از شرکتهای بزرگ اداره میشود و هدف اصلیاش تبلیغ و ترویج مناسبات سرمایهداری نولیبرالی است.
دیگر هدف مهم این نهادها ارزیابی رهبران آینده است و از آنجایی که تنها اعضای کنونی میتوانند عضو تازه ای پیشنهاد کنند این جلسات فرصت مناسبی است تا سرمایهداران بین المللی رهبران آینده را بسنجند. مارگارت تاچر در جلسهی 1975 کنفرانس بیلدربرگ شرکت داشت و به همین نحو کنفرانس بیلدربرگ در 1991 دربارهی کلینتون و در سال 1993 دربارهی تونی بلکر گزارش ارزیابی تهیه کرد و به اطلاع اعضای خود رساند. کریستین لاگارد قبل از این که به ریاست صندوق بینالمللی پول منصوب شود یکی از شرکتکنندگان دایمی کنفرانس بیلدربرگ و یکی از اعضای مؤسس مجمع اقتصاد جهانی بود. رابرت زیلیک که در 2007 از سوی رییس جمهور امریکا به ریاست بانک جهانی رسید نهتنها مدیرعامل گلدمن ساکس، بلکه عضو پیشین کمیسیون سهجانبه و از اعضای کنفرانس بیلدربرگ بود. همانطور که پیشتر به اشاره گفتم ماریو مونتی که در 2011 درایتالیا نخست وزیر شد نهتنها مشاور بینالملل گلدمن ساکس بود که در کمیتهی نظارتی بیلدربرگ عضویت داشت و رییس اروپایی کمیسیون بهجانبه هم بود.
بهجای نتیجهگیری
در نوشتارهای اقتصاد سیاسی به مقولهی امپریالیسم پرداخته و مختصات آن را برشمردهاند. به باور من، در عصر و زمانهی جهانیکردن، به ارزیابی تازهای از این مقوله نیازمندیم که با مختصات این عصر و زمانه همخوانی داشته باشد. در این یادداشت، امپریالیسم یعنی تصاحب نظاممند ارزش درمناسبات بینالمللی، یعنی بنگاههای سرمایهداری در کشورهای متروپل ارزش تولیدشده درکشورهای تحت سلطه را تصاحب میکنند. البته مجموعهای از پیش گزارههای اقتصادی و غیر اقتصادی برای تکمیل این فرایند لازم است.
انتقال مازاد در سطح بینالمللی به «مدیران حرفهای» نیازمند است تا با «مدیریت» این مبادلهها فرایند انتقال ارزش را تسهیل کنند. این وظیفه در سالهای اخیر به مؤسسات برتون وودز ـ صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی ـ واگذار شده است. البته ناتو هم هست که در «مدیریت» بخش نفت دراقتصاد جهانی نقش مؤثری دارد. به نظر من باید نقش مؤسسات غیر دولتی، این مجمعهایی که بهاختصار در صفحات پیش وارسیدیم هم مورد توجه قرار بگیرد. وجه دیگری که باید بهجد مورد توجه قرار بگیرد این است که با تغییراتی که در اقتصاد جهانی پیش آمده است دیگر نمیتوان مقولهی امپریالیسم را در انحصار کشورهای اروپایی و یا کشورهای صنعتی غرب بهطور کلی دانست. کشورهای بهاصطلاح بریکس ـ و بهطور مشخصتر چین و تا حدودی روسیه هم ـ بهعنوان مثال به همین جمع امپریالیستها پیوستهاند و با استفاده از سازوکارهای همشکل با امپریالیستهای اندکی قدیمیتر میکوشند ارزش تولیدشده در جوامع دیگر را به خود و به اقتصاد خود منتقل کنند. به چند نمونه اشاره میکنم. یک کمپانی چینی در 2007 کوه توروموچو در پرو را به بهای سه میلیارد دلار خرید. ابتدا روشن نبود که این کمپانی این «کوه» را برای چه منظوری خریده است و بعد روشن شد که حق انکشاف همهی منابع احتمالی موجود هم به مالکیت این شرکت چینی درآمده است. گفته میشود که از جمله ذخایر مس در این کوه دو میلیارد تن برآورد میشود. همین کمپانی یک سال بعد با پرداخت 13 میلیارد دلار بخشی از بخش تولیدکنندهی آلومینیوم در استرالیا را هم به مالکیت خود درآورد.[19] نمونههای دیگری هم از شرکتهای سنگاپوری و یا حتی عربی ـ بهخصوص کشورهای حاشیهی خلیج فارس هم داریم که به همین شیوه برای انتقال ارزش از کشورهای دیگر میکوشند که بیان روایتاش میماند تا فرصت دیگری پیش بیاید.
پینویسها
[1] Paul Collier, The Bottom Billion, 2008, p. 3
[2] Joseph E. Stigliltz, The Price of Inequality, 2013.
Thomas Piketty, Capital in the Twenty First Century, 2014
[3] John Hilary, The Poverty of Capitalism, 2013, pp 17-19
[4] C. Gordon Tethr: The Banned Articles of C. Gordon Tether, ISBN 00905821 1009
[5] نشریهی Spotlight دربارهی گروههای نخبهسالار مثل بیلدربرگ به خوانندگان خود سند و مدرك ارائه میدهد ولی درعینحال، از نظریهی توطئهی یهودستیزی كه به باورش در نظم نوین جهانی وجود دارد هم سخن میگوید.
[6] طبق قانون در انگلیس همه نمایندگان پارلمان- که شامل اعضای کابینه ونخست وزیر هم می شود- باید نه تنها همه درآمدها که همه فعالیت های رسمی خود را به پارلمان گزارش کنند. دراین مورد خاص تونی بلر درابتدا چیزی از مشارکت خود درکنفرانس بیلدربرگ نگفت که البته بعد ناچار شد تا آن را اعلام کند.
[7] او در 1992 رهبر حزب كارگر شد.
[8]ن.ک. Scotsman شمارهی 11 مه 1998 و The Mail On Sunday (بخش شب و روز)، 14 ژوئن 1998. بهترین تكمقالهای كه دربارهی بیلدربرگ نوشته شده به نظر من مقالهی مایك پیترز است كه در شمارهی 32 نشریهی Lobster چاپ شد: «Bilderberg and the Origin of the EU»، دسامبر 1996. این مقاله در كنار مطالب دیگر در سایت انترنتی تونی كاسلینگ، http://www.tlio.demon.co.uk/report.htm یافت میشود. اولین كتابی كه دراین كشور دربارهی این گروه غیرراستگراها منتشر کردند كتاب رابرت ارینگر تحت عنوان The Global Manipulators است (به یادداشت شمارهی 6 نگاه كنید). از سوی راست افراطی، در كتابی كه آ. ك. چسترتون مؤسس جریان نازیستی National Front، نوشت یك فصل به بررسی این گروه اختصاص یافته است: The New Unhappy Lords ( Hampshire, Candour Publishing, 4th Edition, 1975).. در 1999، گزارش جلسهی بیلدربرگ در سایت زیر به نمایش در آمد:
www.wchnews.org.uk/bilderberg/index/html
[9] با استفاده از واژهی متقاعدکردن، منظورم این نیست كه بیلدربرگ به صاحبان نشریه تلفن میزد و از آنها میخواست ساكت باشند، اگرچه ممكن است در مواردی حتی چنین شده باشد. شك و گمان من این است كه به جای سانسور با خودسانسوری روبهرو هستیم. به عنوان یك نویسنده، چرا دربارهی موضوعی بنویسی كه میدانی ویراستارت به آن موضوع علاقهمند نخواهد بود؟
[10] نشانی سایت اینترنتی كمیسیون سهجانبه Trilateral این است:www.trilateral.org
دربارهی تاریخچهی سازمان و بهویژه دربارهی گروه بیلدربرگ ن.ک.
Holly Sklar (edit): Trilateralism, Boston, South End Press, 1980.
درمیان اعضای كمیسیون سهجانبه در سالهای اولیهی دههی 1970، استاندار جوان و تا آن موقع ناشناختهی جورجیا، جیمی كارتر بود. از قضا در میان اعضا در سالهای اولیهی دههی 1980 هم استاندار جوان ایالت اركانزاس بود كه تا آنموقع چندان شناخته شده نبود. نام او هم ویلیام جفرسون كلینتون بود.
[11] ایدهی «آلودگی» ایدئولوژیك و یا سیاسی را اولین بار مایك پیترز در مقالهی «Bilderberg and the Origin of the EU» در نشریهی Lobster شمارهی 32 مطرح کرد. این مقاله در سایت زیر وجود دارد:
http://www.bilderberg.org/bil-dhist.htm
[12] سازمان Opus Dei به طور رسمی به عنوانی سازمانی شدیدا محافظه كار برای كاتولیك های معمولی مطرح می شود ولی برای اغلب مردم به صورت یك سازمان مخفی كار مطرح است. تا آنجا كه می دانم در بارة این سازمان هیچ بررسی كاملی صورت نگرفته است. ولی در 1998 یكی از اعضای سابق این سازمان به نام Maria del Carmen Tapia شرح افشاگرانه ای چاپ كرد تحت عنوان:Beyond the Threshold بنگرید به «Catholic group is accused of brainwashing» در روزنامة دیلی تلگراف مورخ 21 سپتامبر 1998 ص 7، هم چنین نگاه كنید به «The Don who unmasked a secret sect» در نشریة ساندی تایمز، مورخ 18 ژانویه 1981، ص 15. «The Holy Mafia» در روزنامة دیلی تلگراف مورخ 8 آوریل 1986. قابل اعتمادترین مقاله در بارة شوالیه های مالتا، [The Knights of Malta] مقالة فرانكو هروت است كه مختصات به شرح زیر است.»The Sovereign Military Order of Malta», in, Covert Action Information Bulletin, 25, winter 1986.
[13] در اینباره به مقالهای كه در این سایت وجود دارد ن.ک.:
www.parascope.com/articles/0997/skull-bones.htm.
همچنین به بخش مربوطه در كتاب
Conspiracies, Cover ups and Crimes, New York, Dell 1992
نوشتهی جاناتن واناكین.
از این كه جمجمه و استخوانها تا چه اندازه مخفیكار هستند، اطلاع دقیق ندارم. هركسی كه از دانشگاه ییل دیدن كند، دفتر مركزی این سازمان را در یك ساختمان بزرگ در مركز دانشگاه مشاهده خواهد كرد.
[14] برای مثالهایی دربارهی بریتانیا، ن.ک.
Martin Short: Inside the Brotherhood, London, Grafton Books, 1989
[15] دربارهی P2 ن.ک.
Philip Willan: Puppet Masters, the Political Use of Terrorism in Italy, London, Constable, 1991.
[16] دربارهی كمیسیون سهجانبه ن.ک.
Stephen Gill: American Hegemony and the Trilateral Commission, Cambridge, Cambridge University Press, 1990.
[17] این ایدهها كه درمیان راستگراهای مسیحی و پوپولیست امریكائی بسیار متداول است به حدی گسترش پیدا كرد كه حتی نامزد ریاستجمهوری، كشیش پت رابرتسون هم به آن باور داشت. كتابی كه رابرتسون در 1991 در اینباره نوشت موضوع دو مقالهای بود كه نشریهی The New York Review of Books در دوم فوریه و 20 آوریل 1995 چاپ كرد كه در هردو با حیرت و شگفتی از كتاب سخن رفته بود.
[18] این بخش، كه از وابستگی كمیسیارهای جامعهی یكپارچه اروپا سخن میگویم بهواقع شكل خلاصهشدهی مقالهایست كه در نشریهی Lobster شمارهی 38 چاپ شد. اغلب این اطلاعات را از اسناد رسمی اعلان منافع كمیسیارهای به دست آوردهام.
[19] Dambisa Moyo: Winner Take All: China’s Race for Resources and What it means for us, Penguin, 2012, p.1
برای علاقهمندان به این مباحث کتاب بالا سرشار از اطلاعات بسیار مفید و دست اول است.