در پی انتشار مقالهی «دیالکتیک تعین مکانی سرمایه» نوشتهی پیتر هیودیس، یکی از خوانندگان سایت خواستار توضیحات بیشتر هیودیس در زمینهی تفاوت دیدگاههای مارکس و متفکران بعدی مانند رزا لوکزامبورگ، هانری لوفور و دیوید هاروی شد. با توجه به اهمیت بحث اقتصاد سیاسی فضا در چارچوب بحثهای جاری در حیطهی اقتصاد سیاسی، متن پرسش و ترجمهی فارسی پاسخ هیودیس را منتشر میکنیم. با این توضیح که «نقد اقتصاد سیاسی» از ادامهی بحث در این زمینه استقبال میکند.
در مورد بحث فضامندی در عصر سرمایهداری چه تفاوتی بین دیدگاههای کلاسیکتر در این مقوله مانند دیدگاه رزا لوکزامبورگ و دیدگاه هانری لوفور و پیروانشان در دورهی ما هست؟ در مقالهی دیالکتیک تعین مکانی سرمایه نگاه رزا لوکزامبورگ به ما معرفی و گفته میشود مارکس به هنگام طرح نظریهی بازتولید گسترده، تعین مکانی سرمایه را نادیده گرفته است. از سوی دیگر، دیوید هاروی خود را ادامهدهندهی راه لوفور میداند و لوفور ضعف هگل و مارکس را در نگاه صرف زمانی و عدم توجه به دیالکتیک فضا ـ زمان معرفی میکند. نظر شما در این زمینه چیست؟
نخست، لازم است گفته شود که لوکزامبورگ (برخلاف بسیاری از متفکران بعدی) ادعا نمی کرد که مارکس تعینات فضایی را نادیده گرفته یا ناچیز شمرده و در عوض به عوامل زمانی رجحان داده است. او صرفاً در این مورد مارکس را به چالش میکشد که بحث او پیرامون بازتولید گسترده در جلد دوم سرمایه به اندازهی کافی به ملاحظات فضایی نپرداخته است. بیتردید، لوکزامبورگ میدانست که جلد نخست سرمایه دارای بحثی مفصل پیرامون نحوهی تجدید سازماندهی ساختار روابط فضایی توسط سرمایه از طریق «انباشت بدوی» است و او با مارکس موافق بود که تعین زمانی تقدم دارد از این لحاظ که موضوع بحث، منطق «ناب» سرمایه (ناشی از خصلت دوگانهی کار) است. نقد او از مارکس در این مورد بسیار محدود و مشخص بود و نباید با نقد کسانی (مانند فوکو) آمیخته شود که در این مورد نقدی قطعی از مارکس ارائه میدهد.
دوم آن که، لوفور با وارد کردن بحث فضا به قلمروهایی که مارکس به آن نپراخته بود، کار مهمی انجام داد، اما باید توجه کرد که لوفور این کار را با تلقی کردن تعینات فضایی بهمثابه پیآمد و نتیجهی گرایشهایی به سوی همگنسازی انجام داد که مشخصهی تعین زمانی سرمایه است. چنان که او در «پروژهی تحلیل ضربآهنگ» مینویسد: « مانند همهی محصولات، مانند فضا، زمان دوشقه و تقسیم شده به مصرف و ارزش مصرفی از یک سو، و مبادله و ارزش مبادلهای از سوی دیگر است… {زمان} مانند فضا به به تکهها و اجزا تقسیم شده است…» تردیدی نیست که او کسانی را که به قول خودش «پیروان سنت مارکسیسم به معنای دقیق کلمه» نقد کرد که فضای اجتماعی را روبنا میدانند. اما برای من چندان روشن نیست که آیا این بیشتر نقدی بر مارکس است یا بر کسانی است که به خود زحمت ندادند تا به نتایج حاصل از دنبال کردن منطق نظریهی او برای واقعیتهای قرن بیستم بیندیشند. چنانکه لوفور در توضیح «منطق» خود بر ویرایش دوم تولید فضا (منتشر شده در سال ۲۰۰۰) نوشته: «در مقابل، آیا نمیتوانیم به منابع بازگردیم و با وارد کردن مفاهیم جدید و تلاش برای یافتن رویکردهای جدید و سنجیدهتر تحلیل های خود را تعمیق بخشیم؟»
سوم آن که تفاوت اصلی بین لوکزامبورگ و لوفور این است که لوکزامبورگ به موضوعی مشخص (و در واقع تخصصی یا فنی) میپردازد و نتیجهگیریهای کلی پیرامون رابطهی مکان با زمان به طور کلی یا جایگاه این مقوله ها درکل آثار مارکس نمیکند. اما لوفور پروژه ی بلندپروازانهتری دارد که در عین حال به مشکلات و موضوعات مشخصی که لوکزامبورگ در مورد بازتولید گسترده مطرح کرده بود کمتر میپردازد.
نکتهی چهارم آن که موضوع هاروی تاحدی متفاوت است چرا که اگرچه نکات جالبی در مورد تعین فضایی مطرح کرده، درک بسیار ناچیزی از پویش زمانی سرمایه دارد. درک او (اگر حتی بتوانیم چنان گشادهدست باشیم که آن را درک بنامیم) از مفاهیم مارکسی کار انتزاعی و زمان کار عام انتزاعی بسیار ضعیف است. کنار گذاشتن نظریه ی گرایش نزولی نرخ سود توسط او نیز نشانگر همین ضعف است. البته گرایش نزولی نرخ سود با تعین زمانی درهم تنیده شده، از این لحاظ که از منظر مارکس کاهش زمان کار لازم نسبت به زمان کار اضافی (عمدتاً بهسبب پاسخ نوآوری فناورانه به فشار برای ارزشافزایی بیشتر در زمان کمتر) اصل مسئله است. برای به رسمیت شناختن این نظریه بهعنوان تبیین جابجایی بنیادی و شکل دادن دوباره به فضا توسط سرمایه، لازم نیست به جهشی خلاقانه دست بزنیم: با کاهش نرخ سود، سرمایه وادار میشود که به گسترشیابی امپراتورمآبانه در کشورهای دیگر دست بزند و بسیاری از تعینات فضایی را دوباره شکل دهد (و در واقع خلق کند) تا نرخ سود بالاتری را محقق کند. (میتوانیم از همین رویکرد استفاده کنیم تا دوباره شکل دادن تماموکمال مکان شهری را در واکنش به مبارزات طبقاتی طبقه کارگر در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم تبیین کنیم). اما اگر فرض کنیم که نظریهی ارزش مارکس نامنسجم یا ناکافی است، هرگز نخواهیم توانست پیوندهای درونی از این دست بین پویش زمانی و فضایی را تشخیص دهیم.
در مجموع، به گمان من مارکس از همهی اندیشمندان یادشده برتر است. کمتر مارکسیستی پس از مارکس به سطحی رسیده که مارکس با ارائهی چنین بیانی به آن نائل شده بود: «زمان همانا فضای رشد انسان است.»
۲۳ ژانویه ۲۰۱۵
مقالهی هیودیس با عنوان دیالکتیک تعین مکانی سرمایه
دیدگاهتان را بنویسید