نسخهی پیدیاف: Ahmad Seyf – A Critique of Soviet historiography on Iran

کامبیز درمبخش، از مجموعهی مینیاتورهای سیاه
نگاهی به آثار تاریخنگاران شوروی دربارهی ایران
مشكلات و مصایب اقتصادی و اجتماعی نه یكشبه پدیدار میشوند و نه راهحلهای معجزهآسا و یكشبه دارند. هر كوششی برای تخفیف و حذف این مشكلات میبایستی با این پرسش آغاز شود كه این مصایب چگونه به وجود آمدهاند؟ در گذر زمان، چه تغییرات و پیچیدگیهایی یافتهاند و اكنون در چه وضعیتی هستند؟ حسن این نگرش، به گمان من، این است كه به درك واقعبینانهتری از مشكلات میانجامد و این درك واقعبینانهتر بدون شك، شرط لازم برای یافتن راهحلهای احتمالی است. دستاورد دیگر این نگرش این است كه از تكبُعدی دیدن مصایب و مشكلات هم اجتناب میشود. چون دیدن و وارسیدن هر پدیدهای در روند تكاملیاش این حسن را دارد كه جنبههای گوناگون از زوایای مختلف ارزیابی میشوند و تصویری هرچه نزدیكتر به واقعیت به دست میآید. یافتن تصاویری هرچه نزدیكتر به واقعیت، لازمهی یافتن راهحلهای مؤثر و مفید برای حل مشكلات هستند.
همین جا، پس این نكته را بگویم و بگذرم كه اگرچه مشكلات و مصایب مربوط به توسعه، در كشورهای توسعهنیافته دارای جنبههای كلی و عمومی است ولی، بخش غالب این مشكلات و مصایب درونیاند. یعنی ویژهاند و به همین دلیل، راهحلهای ویژه میطلبند. ناگفته روشن است كه قصدم بههیچوجه، نادیده گرفتن و یا كم بها دادن به نقش عامل و یا عوامل خارجی و برونساختاری نیست. ولی درعین حال، بر این عقیده ام كه عوامل برونساختاری از كانال عوامل درونی است كه بر تكامل و شیوهی تحول یك نظام اقتصادی- اجتماعی تأثیر میگذارد. یعنی میخواهم بر این نكته تأكید كرده باشم كه برای تحت سلطه درآمدن، نابرابری توان لازم است. یعنی آنكه مسلط میشود، بایستی نسبت به آنكه تحت سلطه درمیآید، دارای توان بیشتری باشد.[1] یا به سخن دیگر، مقابله و رودررویی دو عنصر همتوان به وضعیتی كه یكی بر دیگری سلطه یابد، منتهی نمیشود. پس دو نكتهی بههمپیوسته را باید در نظر داشت.
– برای درك بهتر آنچه كه در جهان امروز میگذرد، بررسی و ارزیابی آنچه كه در دیروز تاریخیمان گذشت، ضرورت حیاتی دارد.
– تاریخ این جوامع، از زمان پیدایش این بریدگی ایستا نبوده است. یعنی، اگرچه عوامل درونساختاری منشاء و مبنای این بریدگیاند، ولی، مناسبات بین نظامهایی نابرابر، خود موجبات تشدید این نابرابری را فراهم کرده است. یعنی، سیاستپردازیهای كنونی ما برای برونرفت از این وضعیتی كه در آن هستیم، باید دربرگیرندهی وارسی همهجانبهی این فرایند قهقرایی نیز باشد. به سخن دیگر، میخواهم این را گفته باشم كه هم نادیدن نقش خود ما در كل این ماجرا، نادرست و گمراهكننده است و هم نادیدن نقش دیگران، چرا كه حداقل در دو تا سه قرن گذشته، عوامل درونساختاری جامعهی ما در پیوند تنگاتنگی كه با عوامل برونساختاری داشته اند، از آنها تأثیر گرفته و با همان تأثیرات بر عوامل داخلی جامعه تأثیر گذاشتهاند.
اضافه كنم كه منظورم از بررسی گذشته، تخفیف تاریخ و تاریخگرایی به نبش قبر نیست. اگرچه شخص و شخصیتها نیز در بعضی زمینهها دارای اهمیت هستند، ولی تاریخ، بررسی شخصیتها نیست. شخصیتها را برفراز تاریخ سوار كردن به همان مقدار نادرست است كه كوركورانه به دنبال جبر تاریخ رفتن. شخصیتها نه مفعولان تاریخاند و نه فاعلان تاریخ. بلكه از تركیب شخصیتها و شرایط ویژهی تاریخی در یك مقطع مشخص، تاریخ در جهت مشخصی متحول میشود. یعنی، شخصیتها هم بر تاریخ تأثیر میگذارند و هم از آن تاریخ تأثیر میپذیرند.[2]
برای این كه تحلیلهای تاریخی به مفهومی كه در بالا گفته شد، كارساز باشند شرایطی لازم است.
– اگرچه نباید از شناخت تحولات تاریخی به طور كلی و یا در جوامع دیگر غافل ماند، ولی از كلیشه سازی و تحمیل مكانیكی مدلهای تحول تاریخی باید به جد اجتناب نمود.
– تا آنجا كه ممكن است بررسی تاریخی باید واقعبینانه و مستند به اسناد و مدارك قابلاعتماد باشد. منطق درونی یك بررسی تاریخی باید با منطق مفاهیم عام و پذیرفتهشدهی تاریخ و جامعهشناسی و اقتصاد همخوانی داشته باشد و با آن در تعارض نباشد. من در اینجا بر اهمیت و ضرورت تعقل تاریخی تأكید میكنم. ازجمله مختصات این تعقل تاریخی این است كه هر آنچه كه در اسناد دستنوشته میآید، ضرورتاً ارزش و اهمیت تاریخی ندارد و باید با این تعقل تاریخی همخوان باشد
برای نشان دادن اهمیت بررسی تاریخی و ضرورت پایبندی به شرایطی كه ذكرشان رفت، اجازه بدهید نمونهای بدهم
تقریباً همهی نوشتههایی كه از ایران قبل از مشروطه در دست داریم بر این فرض عمده استوارند كه ساختار تولیدی ایران در قبل از مشروطه فئودالی بوده است. تحلیلهایی كه از نهضت مشروطهطلبی در دست داریم نیز بر اساس پذیرش همین فرض كلی استوارند. در ظاهر امر، مسئله اشكالی ندارد. مضافا كه برای درست درآمدن آن فرض اساسی، نهضت مشروطهطلبی هم نهضتی بورژوا – دموكراتیك ارزیابی شده است.[3] ولی بر اساس اسناد ارائه شده در همین نوشتهها، میتوان نشان داد كه در ایران قبل از مشروطه، موقعیت تولیدكنندگان مستقیم، موقعیت زمینداران، چگونگی تبدیل انواع بهرهی مالكانه ( كاری، جنسی، پولی)، فرایند پیدایش و رشد شهرها، موقعیت اقتصادی شهرها و رابطهی شهر و روستا درایران با آنچه كه درعصر فئودالیسم كلاسیك وجود داشت، فرق میكرده است. عدهای كوشیدند با تفكیك جغرافیایی مقولات مشخص تاریخی، مثلا فئودالیسم و اطلاق« فئودالیسم شرقی» به ساختار اقتصادی – اجتماعی ایران وشماری از كشورهای دیگر این تفاوتهای اساسی را نادیده بگیرند.[4] شماری دیگر با كماهمیت جلوه دادن نامعقولانه و بعضا نادیده گرفتن نكات افتراق و برجسته كردن شباهتهای ظاهری دربارهی «فئودالیسم ایران» قلمپردازی كردهاند.[5] واقعیت این است كه آنچه در این میان صدمه میبیند، بینش كارساز و مفید به تاریخ است كه مسخ و سترون عرضه شده است.
برای اینكه روشن شود چه میگویم، باید نمونهای بهدست بدهم. برای این منظور، مورخ صاحبنام روسی، پتروشفسکی را در نظر میگیرم كه برای علاقمندان به تاریخ ایران نامی است آشنا. تقریباً همهی علاقمندان به تاریخ با بررسیهای متعدد پتروشفسکی از تاریخ ایران آشنا هستند.
پتروشفسکی مدعی است كه براساس بینش ماركس از تاریخ، تاریخ ایران را وارسیده است. به همین نكتهی ساده باید در دو سطح برخوردكرد:
– وارسی دیدگاه پتروشفسکی بدون توجه به این امر، كار بیهوده و غیر مفید و خود-گولزنی است. به سخن دیگر، سؤال این است كه بین آنچه كه تاریخ به روایت ماركس است و آنچه در تحلیل پتروشفسکی داریم چه میزان همخوانی و چهقدر تناقض وجود دارد؟
– آیا اصولاً وارسیدن تاریخ با تكیه بر دیدگاه ماركس مفیداست یا خیر؟
مركز ثقل بررسی ماركس از تاریخ، بررسی مبارزهی طبقاتی است. وارسیدن این كه آیا چنین نگرشی به تاریخ درست است یا خیر، از چارچوب این نوشتهی كوتاه فرامیگذرد. ولی، پتروشفسکی در نوشتههایش درك مغشوش و درهمی از تركیب طبقاتی، و مبارزهی طبقاتی در جامعهی ایران عرضه میكند. برای نمونه، آنچه پتروشفسکی تحت عنوان «بهرهی فئودالی» بررسی میكند عمدتاً بررسی اخذ مازاد از تولیدكنندهی مستقیم بهوسیلهی دولت است. برای این كه چنین نگرشی در قالبی كه برای تاریخ ایران تهیه دیده جا بگیرد، او میافزاید:
«از آنچه گفته شد چنین نتیجه گرفته میشود كه لازم نبوده حتماً یك فرد فئودال مستیقماً مالك زمین و آب باشد بلكه در ادوار معینی بهویژه در دوران متقدم فئودالی… دولت، دولتی كه توسط فئودالها رهبری میشده میتوانست مالك اراضی و میاه باشد»[6]
ولی، «از آنچه گفته میشود»، در واقع گفتاوردی است از ماركس كه در آن او میكوشد بین بهره و مالیات زمین تفكیك قائل شود ولی پتروشفسکی با وارونه كردن دیدگاه ماركس از آن معجونی درست میكند تا برای تاریخ ایران «فئودالهایی» پیدا كند كه مستقیماً مالك زمین و آب نبودند بلكه دولتی را رهبری میكردهاند كه «فئودالی» بوده است.[7]
به سخن دیگر، پتروشفسکی به جای اینكه با بررسی مختصات طبقات اجتماعی، به تركیب طبقاتی دولت حاكم برسد، با فئودالی خواندن دولت و بهرهی فئودالی خواندن مازاد اخذ شده بهوسیلهی همین دولت، تركیب طبقاتی جامعه را فئودالی میداند. پتروشفسکی آنچنان به فئودالی خواندن جامعه متعهد است كه حتی مالیات پرداختی بهوسیلهی تجار و صنعتگران را نیز «بهرهی فئودالی» میخواند.[8] چنین سهلانگاریهایی در تاریخنویسی پیآمدهای ناگواری دارد:
– برخلاف آنچه به نظر میرسد و ادعا میشود، «بهرهی فئودالی» در نگرش او، بار و ماهیت طبقاتی ندارد. مقولهایست بیدروپیكر كه شامل همهچیز میشود. بههمین دلیل، ارزیابی و بررسی تركیب طبقاتی و در نتیجه، مبارزهی طبقاتی در جامعهی ایران را غیرممكن میسازد. به اشاره باید بگویم كه تجار بهعنوان یك طبقهی غیرمولد كه در تولید نقش مستقیمی ندارند، نمیتوانند موضوع «بهرهكشی و استثمار»، آنهم از نوع فئودالیاش باشند. تجار با مازادی كه در فرآوردههای تولیدی مستتر است و در فرایند مبادله تحقق مییابد (به صورت نقد درمیآید) خود و زندگی مادی و فرهنگی خویش را تولید و بازتولید میكنند. حال اگر بخشی از این مازاد، به صورت مازاد و عوارض دولتی اخذ شود، هرچه باشد مناسبات بین دولت و تجار، مناسباتی مبنی بر بهرهكشی نیست. آنچه كه اتفاق میافتد این كه بوروكراسی دولتی میكوشد در مازادی كه تجار انباشت میكنند و یا در فرایند انباشت هستند، شریك شود.
– فئودالی خواندن مازاد اخذ شده در ایران، بررسی تاریخ را در چارچوب مورد قبول همین مورخان غیرممكن میسازد، مگر اینكه مفاهیم مشخص، بهطور دلبهخواه تعریف شوند.
بررسیهای پتروشفسکی و دیگر مورخانی كه بر فئودالی بودن ساختار جامعهی ایران اصرار دارند، نشان میدهد كه شكل عمدهی زمینداری در ایران مالكیت دولتی بوده است. ولی بلافاصله با فئودالی خواندن دولت و این نحوهی مالكیت نتیجهی دلخواه خود را میگیرند. نكته این است كه وجود مالكیت دولتی گسترده نافی وجود مالكیت خصوصی (یعنی انحصار مالكیت زمین بوسیلهی یك طبقهی معین) است. ممكن است حق بهرهمندی سالیانه به اشخاص وابسته به بوروكراسی تفویض شود؛ چنانكه میشده است. ولی درآن صورت، این متصرفان موقتی زمین، بهخاطر ارتباطشان با بوروكراسی، و نه با زمین، از مازاد تولید بهرهمند میشوند. در فئودالیسم اما، مالك زمین بهخاطر مالكیت زمین، همهكارهی زندگی اجتماعی و اقتصادی است. در ایران، آنچه كه مناسبات فئودالی خوانده میشود، بهواقع مناسبات همزمان وابستگان بوروكراسی حاكم و تولیدكنندگان مستقیم با بوروكراسی است. تأثیر این مناسبات در همهی زمینهها، بهویژه در زندگی اقتصادی بخش كشاورزی بسیار مهم است. برای نمونه، به دو مورد اشاره میكنم.
– موقتیبودن حق بهرهمندی، موجب كاهش سرمایهگذاری برای توسعه و گسترش قابلیت و توان تولیدی میشود كه بهنوبه تأثیرش را بر تولید و مازاد تولید خواهد گذاشت. از آن گذشته، ناامنی و بیاطمینانی مستتر در این وضعیت، موجب بروز فساد و تباهشدن فرهنگ بازرگانی نیز میشود، یعنی، فعالیتهای باجطلبانه كه دور نتیجهدهی بسیار كوتاهی دارند به فعالیتهای تولیدی كه بسی بیشتر طول میكشند، ترجیح داده میشوند. دفینهسازی مازاد – كه تازه چندان زیاد نیست – باب میشود. فرهنگ غالب به عبارتی، فرهنگی دستبهدهان، فاقد دوراندیشی و بیاطلاع و بیخبر از برنامهریزی برای آینده – آیندهای كه در نتیجهی بیاطمینانی گسترده وجود ندارد – میشود. به اعتقاد من، یكی از دلایل اساسی كندی تحولات در اقتصاد ایران در دورانی كه مورد بررسی است، همین عدمامنیت گسترده است.
– وقتی بوروكراسی حاكم بر ایران «فئودالی» ارزیابی میشود و وقتی وابستگان به این دستگاه «فئودال» خوانده میشوند، یك مشكل لاینحل پیش میآید و آنهم توضیح جنگ و ستیز دائمی این «فئودالها» با دولت «فئودالی» است كه قاعدتاً باید حافظ و نمایندهی منافع طبقاتیشان بوده باشد.[9] نه فقط علت این جنگ و جدالها روشن نمیشود بلكه برای این سؤال هم پاسخی نیست كه «فئودالها» از تضعیف دولت حامی منافع طبقاتی خویش، چه نفعی میبردند؟
حتی اگر از این مسائل چشم بپوشیم، بررسی آنچه كه پتروشفسکی «بهرهی فئودالی» میخواند با دو مشكل اساسی دیگر مواجه است.
– مازاد اخذ شده در مراحل مختلف تكامل تاریخی، به اشكال گوناگون تظاهر كرده است. پتروشفسکی دربارهی شكل مازاد اخذ شده با قاطعیت نظر میدهد، ولی پیآمدهای دیدگاه خویش را در نظر نمیگیرد.
– مشكل دوم و حتی اساسیتر، ماهیت مازاد اخذ شده در ایران است كه با طبقهبندی پتروشفسکی جور درنمیآید.
برای روشن كردن این مشكلات،اجازه بدهید نظریات پتروشفسکی را مرور كنیم.
پتروشفسکی و دیگران، نویسندگان «تاریخ ایران» در تحلیلشان از مراحل اولیهی «فئودالیسم» در ایران (در قرنهای سوم تا هفتم میلادی) معتقدند كه مالیات منبع اصلی درآمد دولت و بزرگان بود و عمدتاً به «شكل بهره- مالیات گرفته میشد». مالیات ارضی «بخش معینی از محصول را تشكیل میداد كه به ثلت مقدار آن سر میزد و خراگ نامیده میشد. و در زمان تسلط اعراب نیز این نام به شكل معرب، خراج، محفوظ میشد. خراج غالباً نقداً پرداخت میشد نه به جنس. مردم استثمارشونده دائماً برای انجام كارهای ساختمانی، دولتی از قبیل ساختمان حصار شهرها، و مجاری آبیاری و جادهها و پلها و نگهداری سیستم پیچیده ترعههای آبیاری جلب میشدند. بهره – مالیات را مأمورین ادارهی مالیاتها یا بهقول انگلس «مأمورین ادارهی غارت اموال ملت از روستاییان وصول میكردند»[10]علاوه بر خراج، خراج سرانهای نیز بود كه اهالی 20 ساله تا 50 ساله بهنسبت موقعیت مالی خویش بین 4 تا 12 درهم میپرداختند. اكثریت مالیاتدهندگان رقم حداقل، یعنی 4 درهم را میپرداختند. بزرگان و اعیان و روحانیان و كارمندان دولت و دبیران و سپاهیان از پرداخت مالیات سرانه معاف بودند.[11] در این بررسیها میخوانیم كه خزانهی دولت نهتنها مالیات سرانه بلكه بخشی از مالیات اراضی را نیز بهنقد دریافت میكرد. در بخشی كه به «فئودالیسم» ایران در فاصلهی قرنهای هشتم تا دهم میلادی پرداخته میشود، آمده است كه مالكیت فئودالی دولت بر اراضی كماكان شكل غالب زمینداری در ایران بود و زمین عمدتاً بر اساس قواعد مزارعه كشت میشد. عمدهترین شكل بهرهكشی «فئودالی» همانند گذشته خراج بود و بسته به این كه صاحب زمین علاوه بر زمین چه ابزار كاری در اختیار مزارعهگر گذاشته باشد، سهمش بین نصف تا نهدهم محصول نوسان داشت. بهطور كلی، دو شكل خراج رواج داشت. یكی، «مقاسمه» و دیگری نیز «مساحته» نامیده میشد. مقاسمه عبارت بود از سهم معینی از محصول كه به جنس اخذ میشد و مساحته نیز خراجی بود كه از اراضی مساحت شده و ثبت شده در جزو جمع دولتی مأخوذ میگردید. این خراج بستگی داشت به جنس زمین و مزروع آن. میزان خراج مساحته بر اثر كمی یا زیادی محصول تغییر نمیكرد و به صورت جنسی و پولی پرداخت میشد.[12] در فاصلهی قرنهای دهم و یازدهم با این كه شكل زمینداری تغییر كرد و مقدار زمینهای اقطاعی به زیان زمینهای دولتی و زمینهای شخصی افزایش یافت، ولی شیوه و شكل عمدهی اخذ مازاد دستنخورده باقی ماند. خراج یا مالیات – بهره به صورت نقدی و جنسی دریافت میشد و مزارعه شكل غالب مناسبات بین دولت [زمیندار عمده] و روستاییان بود. در قرن دوازدهم افزایش زمینهای اقطاعی ادامه یافت و در عین حال تكامل كیفی هم پیدا كرد. به این معنا كه از صورت زمینی كه حق انتفاع آن موقتاً به كسی واگذار شده باشد درآمده و اگر هم از لحاظ حقوقی به تیول موروثی مبدل نشده بود، عملاً چنین بود[13] این تغییر «در درجهی اول سرنوشت روستاییان را تحتتأثیر قرار داد. كسانی كه اراضی اقطاعی را بهارث برده بودند برخلاف مأموران سابق [یعنی عملداران مالیاتی در اراضی دولتی و مقطعان موقتی در دوران اول استقرار اقطاع كه تنها در اندیشهی اخذ حداكثر خراج بودند] از لحاظ منافع خویش میبایست به وضع كار و زندگی مادی روستاییان ساكن اراضی اقطاعی رسیدگی كنند تا از سطح قابلتحملی تنزل نكند. در عین حال، در «تاریخ ایران» میخوانیم كه «معهذا تابعیت و وابستگی كامل رعایا به مقطعان موروثی بهناچار وضع روستاییان را بدتر میكرد» و باعث میشد كه «یك سلسله عوارض و خراجهای ویژه و تازهی فئودالی متداول شود كه روستاییان بهنفع صاحبان اقطاع میپرداختند».[14] چون اطلاعات بیشتری در كتاب نیامده است، در نتیجه نمیدانیم كه وضع روستاییان بهواقع چگونه بود؟ بهتر شده بود و یا بدتر. ولی گذشته از این مسئله، عمدهترین انتقاد به شیوهی استدلالی است كه پتروشفسکی و دیگر مورخان شوروی سابق برای توضیح عمده بودن مزارعه به كار گرفته و در موارد مكرر آن را «یكی از خودویژگیهای فئودالیسم ایران» دانستهاند.
نظام مزارعه، اگرچه به مرحلهی پیشاسرمایهسالاری مربوط میشود ولی دقیقاً بهرهی فئودالی نیست و آنچه كه تولیدكننده دریافت میكند، اشكال بدوی مزد است و از سوی دیگر، اگر تولیدكننده علاوه بر نیروی كار خویش، در تدارك عوامل دیگر تولید نیز مشاركت داشته باشد، بهازای آنها نیز سهمی دریافت خواهد کرد كه بهواقع اشكال بدوی سود است. در ضمن، آنچه كه نصیب زمیندار میشود، تنها بهرهی زمین نیست. چون زمیندار نیز علاوه بر زمین در تدارك بخشی از سرمایهی جاری هم سهم دارد و آنچه بهازای سرمایهی جاری میگیرد، بهرهی زمین نیست بلكه سود سرمایه است. به عبارت دیگر، نظام متایر یا مزارعه را باید به تعبیری بهعنوان یك مرحلهی گذار از بهرهكشی پیشاسرمایهسالاری به اشكال بهرهكشی سرمایهسالاری مورد بررسی و تدقیق قرار داد. همین جا اضافه كنم كه نمیتوان چنین تعبیری را دربارهی ایران در قرن دهم یا یازدهم میلادی بهكار برد. اما، در بررسیهای مورخان روسی بهطور كلی و پتروشفسکی بهطور خاص، نكات افتراق این نظام در ایران با آن چه كه در فئودالیسم اروپا بهعنوان مزارعه میشناسیم، بررسی و تحلیل نمیشود. از طرف دیگر، بر اساس این تحلیلها میدانیم كه عمدهترین شكل مازاد «بهره-مالیات» بود.[15] به این ترتیب، روشن است كه عمدهترین شكل مالكیت زمین، مالكیت خصوصی زمین نبود بلكه مالكیت دولتی بوده است. اگر مالكیت خصوصی بر زمین شكل غالب زمینداری نبوده، پس مازادی كه از دهقان اخذ میشده نمیتوانسته بهرهی زمین مطلق باشد. از طرف دیگر، چون نظام سرمایهسالاری هم هنوز وجود ندارد، پس این مازاد را نمیتوان بهرهی تفاضلی زمین دانست. بنابراین ما با وضعیتی روبرو هستیم كه از دهقان بخشی از تولید بهعنوان مازاد اخذ میشده است ولی این مازاد نمیتواند بهرهی زمین مطلق باشد [به علت سلطهی مالكیت دولتی] و نه بهرهی زمین تفاضلی كه پیششرط وجود آن مناسبات سرمایهسالاری است. ماهیت بهرهی زمین در ایران مقولهایست كه باید با تحقیق و پژوهش بیشتر روشن شود. ولی مسلم است كه «فئودالی» قلمداد كردن آن، گرچه راهحل ساده و در عین حال مسئولیتگریزانهایست ولی پاسخگوی مشكل نیست.
انتقاد دیگری كه به پتروشفسکی و دیگران وارد است این است كه این پژوهندگان پیآمدهای دیدگاه خود را دربارهی شكل عمدهی اخذ مازاد – این ادعا كه عمدتاً به صورت نقدی پرداخت میشد – در نظر نگرفتهاند. بعید نیست به خاطر مسئلهزا بودن و دشواری قضیه از آن چشم پوشیدهاند. در نظام اقتصادی فئودالی، بهره به شكل پول متكاملترین شكل بهره و پیشدرآمد فروپاشی اقتصاد فئودالی است. پیششرط تبدیل بهرهی جنسی به بهرهی پولی گسترش تجارت، توسعهی صنایع شهری و رشد و گسترش تولید كالایی بهطور كلی است. وقتی كه این تحولات و دگرگونیها صورت میگیرد، رفتهرفته شرایط برای دگرسانشدن كل نظام اقتصادی فئودالی آماده میشود. اما، دربارهی ایران سؤال این است كه اگر از قرن سوم میلادی بهرهی پولی در «فئودالیسم» ایران غالب بوده، این شكل متكاملتر بهره چه نقشی در فروپاشی نظام اقتصادی حاكم بر ایران ایفا كرده است؟ اگر نقشی نداشته، چرا در ایران این چنین بوده است؟ در بررسیهای شورویها – حداقل آنچه كه من دیده و خواندهام – برای این سؤالات جوابی نخواهیم یافت. به عوض، من بر آن سرم كه نویسندگان روسی اگرچه از «ویژگی فئودالیسم» حرف زدهاند، ولی بهراستی برای جوامعی چون ایران «فئودالیسم ویژهای» پیدا كردهاند كه با آنچه از اقتصاد فئودالی میدانیم، ناهمخوان است. برای نمونه، در «تاریخ ایران» میخوانیم كه پرداخت نقدی بهره- مالیات در قرون سوم و پنجم در طول قرون هشتم تا دهم میلادی با پرداخت عمدتاً جنسی بهرهی زمین جایگزین شد. تازه، این پسرفت تاریخی در شكل بهرهی زمین با تحولاتی در اقتصاد ایران همزمان شد كه قاعدتاً میبایست تأثیری جز این بر شكل مازاد اخذ شده میگذاشت. به این قطعه توجه کنید.
«در قرن نهم و بهویژه در قرن دهم، زندگی شهری ترقی شایان كرد. در نتیجهی اعتلای عمومی نیروهای تولیدی درقلمرو خلافت و بهویژه در ایران، شهرها رشد و ترقی كردند. افزایش مبادلهی كالا میان شهر و روستا و بازرگانی با چادر نشینانی كه تقریبا در تمام ایالات بزرگ ایران زندگی میكردند و همچنین تجارت به وسیلهی كاروانها [كه برای شهرهای بر سر راه بزرگ تجارتی اهمیت خاص داشت] همهی این عوامل به رشد و ترقی شهرها كمك كرد».[16] بعید نیست كه تز پژوهشگران روسی مبنی بر جهانشمولی نظام فئودالی، آنتیتز خود را در كاربرد محدود مقولههای عام اقتصاد سیاسی، برای نمونه پول و تأثیر مناسبات پولی در فروپاشی ساختارهای اقتصادی پیشاسرمایهسالاری یافته باشد. در غیر این صورت، چگونه امكان دارد كه با این تحولات چشمگیر، شكل مازاد اخذشده از شکل نقدی به بهره به شکل جنسی عقبگرد کند؟
باور به یك نظام فئودالی ویژه از سوی این محققان نمیتواند آنقدرها كه به نظر میرسد دور از ذهن باشد. وقتی در این نوشتهها دقیق میشویم، به فئودالهای ویژه و تجار ویژه و سرمایهی ربایی ویژه نیز برمیخوریم. با این همه ویژگی، البته، كه هر تحلیل نامربوطی میتواند مربوط به نظر آید چون معیاری برای سنجش و محك زدن در دست نیست. بهعنوان مثال، میخوانیم كه درست بر عكس وضعیتی كه در جوامع فئودالی دیگر وجود داشت، در «فئودالیسم ایران» این تجار بودند كه از فئودالها پول قرض كرده و بهرهی پول را به صورت كالاهای مصرفی علیالخصوص منسوجات میپرداختند.[17] در نتیجه، «برخلاف آنچه در دوران قرون وسطی در اروپای غربی جریان داشته – تجار قطب بزرگ مخالف فئودالها نبوده و با ایشان مبارزه نمیكردند. و بر عكس به اتفاق فئودالها علیه نهضت پیشهوران و بینوایان شهری به پیكار میپرداختند».[18] در این پژوهشها، با كشفیات محیرالعقولی در اقتصاد سیاسی مواجه هستیم كه در واقع ربطی به بررسی تاریخی ندارد. در كدام مقطع تاریخی و دركدام مقطع جغرافیایی، فئودالها صاحبان سرمایهی ربایی [آنچه كه قرار است به تجار قرض داده شود] بودند، كه ایران نمونهی دومش باشد؟ منبع و منشاء سرمایهی ربایی برای فئودالها كدام است؟ همین جا، به این نكته نیز اشاره بكنم و بگذرم كه اگرچه نظام اقتصادی فئودالی را بهعنوان نظامی جهانشمول نمیپذیرم ولی بر این باورم كه نظام اقتصادی فئودالی دارای مشخصههاییست كه در چارچوب این نظام خصلت جهانشمولی دارند. به سخن دیگر، جوامع فئودالی ممكن است منشاء متفاوتی داشته باشند، ممكن است از جنبههای مختلف با هم اختلاف داشته باشند و یا برحسب شرایط تاریخی، سیاسی و اجتماعی به نظامهای متفاوتی دگرسان بشوند، ولی ساختار اساسی و قانونمندیهای توسعهی جوامع فئودالی نمیتواند در جوامعی كه دراین مرحله هستند با یكدیگر اختلافات اساسی داشته باشد. از جمله این خصلتهای مشترك، این است كه قوانین عمومی تجارت و مبادلهی در بازار با اقتصاد فئودالی ناسازگاری دارد و گسترش تجارت و مبادله، زمینهساز فروپاشی نظام فئودالی میگردد. به اعتقاد من، این رابطهها همان قدر در «فئودالیسم ایران» باید صادق باشد كه در فئودالیسم انگلستان یا هر جای دیگر.
نمونهی دیگر را میتوان از منشاء سرمایه ربایی و تأثیری كه رشد و گسترش آن بر نظام فئودالی داشت ذكر کرد. علت این كه بر این خصلت انگشت گذاشتهام، در كنار دیگر دلایل، این است كه این دو در فروپاشی نظام اقتصادی فئودالی نقش مؤثری ایفا كردهاند. مناسبات پولی و مناسباتی كه بر مبادله استوارند باعث اضمحلال و از بین رفتن مناسبات شخصی میشوند كه یكی از عمدهترین وجوه مشخصهی فئودالیسم است. دربارهی نقش سرمایهی ربایی، گفتنی است كه بررسیهای تاریخی از سرانجام فئودالیسم در اروپا نشان داده است كه سرمایه ربایی گذشته از تأثیری كه بر كل نظام داشته، موجب نابودی و اضمحلال زمینداران بزرگ شد. به تعبیر ماركس، «نزولخواری كه خون تولیدكنندهی كوچك را میمكد، دست در دست نزولخواری دارد كه خون صاحبان ثروتمند زمینهای بزرگ را میمكد».[19] به این ترتیب، در اروپای قرون وسطی، فئودال مقروض «بهرهكشیاش را همزمان با بهرهكشی بیشتر خود به وسیلهی سرمایه ربایی تشدید میكند»[20] ولی درایران، مثل این كه «فئودالها» ذاتاً به بهرهكشی وحشیانه اعتقاد دارند! چون با آن كه درآمدهای خود، ازجمله درآمدهای حاصله از نزولخواری را در تجارت كاروانی سرمایهگذاری میكنند، با این وصف، تا نهدهم تولید را از تولیدكنندگان مستقیم كه با نظام مزارعه به كشت اشتغال داشتند اخذ میكردند.[21] این ادعا به این معنی است كه تولیدكنندهی مستقیم با باقیماندهی تولید، یعنی یكدهم آن، میتوانست به زندگی بخورونمیر خویش ادامه بدهد. اما، وقتی قرار است تولید كنندهی مستقیم با یكدهم محصول كارش خود و خانوادهاش را تولید و بازتولید کند، بهعنوان پیش زارهی چنین امكانی باید تكنیكهای تولیدی كشاورزی پیشرفته بوده باشد. چون اگر فرض كنیم كه غیر از این مازاد، چیز دیگری از سهم تولیدكننده كسر نمیشد، تولید باید به حدی بوده باشد كه یكدهم آن نیز برای این منظور كفایت نماید.
ولی اوضاع در ایران چگونه بوده است؟ براساس آن چه كه درهمین پژوهشها راجع به فناوری تولید و سطح تكامل ابزار كار خواندهایم نهتنها تكنیكهای تولیدی و ابزار كار بسیار بدوی بودند بلكه برای قرنها به همان صورت باقی ماندند. در نتیجه پرسشی كه باقی میماند این است، اگر فناوری تولید به همان حدی كه دراین پژوهشها آمده است بدوی بود، پس چگونه اخذ نهدهم تولید و تداوم بقای فرودستان امكانپذیر میشد؟ آیا یكدهم آنچه كه با این تفاصیل، نمیتوانسته زیاد بوده باشد، برای تولید و بازتولید روستایی و خانوادهاش و شرایط موجودیت آنها كافی بود؟ توضیح پتروشفسکی دربارهی بدوی ماندن فناوری تولید درجوامعی چون ایران خواندنی است. «جامعهی فئودالی ایران مانند دیگر كشورهای آسیای غربی و آفریقای شمالی در این زمینه [پیشرفت آلات كشاورزی] مشوق و محرك ترقی نبوده است».[22]
اگر این ادعا درست است، كه پس، اخذ نهدهم تولید، نمیتواند امكانپذیر بوده باشد. از آن مهمتر، بیان یك واقعیت علت وجودی آن واقعیت را توضیح نمیدهد. پرسش اساسی كماكان بیپاسخ میماند. پرسش اساسی این است كه چرا ایران و جوامع دیگر این چنین بودهاند؟ با دیدگاهی كه از 1931 به این سو، بر مورخان ماركسیست همچون پتروشفسکی تحمیل شد و در بررسیهایی كه از آن تاریخ به بعد دردست داریم تجلی یافت، پاسخ به این پرسش غیرممكن است.
[1] البته در سالهای اخیر، گروهی از محققان و نویسندگان در راستای مقابله با ذهنیت توطئهپندار و توطئهسالار ایرانیها، به خطای دیگری گرفتار آمدهاند. اگرچه این هدف محترم را دارند تا ایرانیان را متوجه مسئولیتهای خود بنمایند، ولی در عین حال، با این كه خود نمیپذیرند و دادوبیداد نیز راه میاندازند، ولی از آنچه كه نوشتهاند و به شیوهای كه نوشتهاند، غیر از برائت استعمار و امپریالیسم نتیجهای به دست نمیآید. از یك نكتهی درست آغاز میكنند – كه بریدگی اولیه در نتیجهی عوامل داخلی پیدا شد- ولی همین نكتهی درست را آن قدر كش میدهند كه مثلا، به بازنویسی تاریخ قرن نوزدهم ایران دست میزنند ( بنگرید به افاضات آقای صادق زیباكلام در ما چگونه ما، شدیم. و همچنین و بهخصوص در سنت و مدرنیستم).
[2] البته در میان مورخان خودی، كم نیستند كسانی كه تاریخ را بازگویی حوادث و رویدادها میدانند و داستانهای سرگرمكننده مینویسند كه در آن نه منشاء رویدادها و حوادث تاریخی معلوم است و نه پیآمد بعدی آنها. آنچه را كه تاریخ مینامند، اغلب با كندوكاوی در ذهن این یا آن «شخصیت» وارسی میكنند و چون ساختار نظری معلوم و مشخصی هم ندارند، نتیجه این میشود كه این دست «تحلیلها»ی تاریخی اغلب سرشار از تناقض و ناهمخوانی است. اگرچه برای تاریخ، این نوع تحلیلها مثمرثمر نیست و دستاورد قابلپذیرشی ندارد ولی برای این دست مورخین، كه گاه با جنجالآفرینی دست به قلم میبرند، همین تحلیلهای ناهمخوان منشاء «خیر و بركت» شده است. به مصداق ضربالمثل عاقل را اشارهای كافیست، ضرورتی به ذكر نام و نشان نیست.
[3] جالب است كه شماری از تاریخنگاران ما، كه ظاهراً هدف عمدهی خود را مقابله با آنچه كه خود تاریخنگاری «ماركسیستی» مینامند، گذاشتهاند گمان میكنند اگر بهجای «بورژوادموكراتیك» از «تجددطلبی» و «رفرم» سخن بگویند، هم تحلیل درستتری ارائه کرده و هم «نادرستی» دیدگاه ماركسیستی را نشان دادهاند. این نگرش آدم را به یاد روایتی میاندازد كه جلالالدین خوارزمشاه در جنگ و گریزی كه با سربازان مغولی داشت سرانجام به كلبهی آسیابانی میرسد و میخواهد شب در آنجا بماند. مدتی بعد چون احساس سرما میكند، از آسیابان لحافی، یا بالاپوشی میطلبد. آسیابان اشاره میطلبد به پالانی كه در گوشهای افتاده است و میگوید كه جز این چیزی ندارم. جلالالدین با عصبانیت آن را رد میكند. مدتی میگذرد و او همچنان از سرما رنج میبرد و مجددا از آسیابان بالاپوشی میطلبد و آسیابان همان جواب قبلی را میدهد. باز جلالالدین با ناراحتی رد میكند. یك ساعتی بعد كه سرما بهراستی زیاد میشود، جلالالدین باز بالاپوشی میطلبد و آسیابان نیز همان جواب قبلی را میدهد. جلالالدین كه دیگر طاقتش طاق شده بود، میگوید: «اسمش را نیار، بینداز روم…». حالا، حكایت این مورخان گرانمایهی ماست. اسمش را نیاور ولی…
[4] برای نمونه نگاه كنید به فرهاد نعمانی: تكامل فئودالیسم در ایران، تهران 1359
[5] برای مثال نگاه كنیدبه محمدرضا فشاهی : تحولات فكری و اجتماعی در جامعهیفئودالی ایران، تهران 1354 ، مرتض راوندی: تاریخ اجتماعی ایران، جلد سوم، تهران، 1356
[6] پتروشفسکی: كشاورزی ومناسبات ارضی در ایران عهد مغول، تهران، 1344، جلد دوم، ص 6 (منبعد، مناسبات)
[7] برای اصل گفتاورد ماركس، بنگرید به سرمایه، جلد سوم، مسكو 1977، ص 791 ( به انگلیسی).
[8] پتروشفسکی، كشاورزی..،همان، صفحات، 268. 275و 278. هم چنین بنگرید به پتروشفسکی و دیگران: تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان قرن هیجدهم، تهران 1354، صفحات 52-250، 284، 64-263 ( منبعد، تاریخ) . دیگر مورخان روسی نیز هم، همین كار را كرده اند. اشرفیان – آرونوا: دولت نادرشاه افشار، ترجمهیحمید مومنی، تهران، 1356، صفحات 09-102، (منبعد،دولت).
[9] بنگرید به تاریخ، صفحات، 259، 270، 368، 83-482، 56-554. هم چنین نگاه كنید به دولت،صفحات، 165، 262
[10] تاریخ، ص 80
[11] همان، ص 105
[12] همان، صص 86-185
[13] همان، ص 283
[14] همان، صص 84-283
[15] تا آنجا كه میفهمم، تركیب «بهره – مالیات» یعنی وقتی دولت زمیندار عمده است و آنچه كه از تولیدكنندهی مستقیم دریافت میكند بخشی، «بهرهی زمین» است بهعنوان مالك زمین، و بخشی دیگر نیز «مالیات» است كه بهعنوان دولت اخذ میكند.
[16] همان، ص 187
[17]همان، ص 249
[18] همان، ص 249
[19] ماركس، سرمایه، جلد سوم، ص 595
[20] همان، ص 596
[21] پتروشفسکی: مناسبات، تهران 1344، جلد اول، ص 75
[22] همان، ص 258. برای یك بررسی مفصل از فناوری تولید در ایران بنگرید به صفحات 67-247
با سلام. در باره سیر تاریخی جامعه ایران، نظریه ورود ایران به دوران قرون وسطی از زمان سقوط ساسانیان، تا مهاجرت و تهاجم های صحرانوردان آسیای میانه و تشکیل حکومت های خود در ایران و شدت بخشیدن آن با تهاجمات مغول و پیرگی نظام ایلخانی و کسب کامل قدرت سیاسی توسط ایلات و ادامه آن تا پایان حکومت قاجاریه، در کتاب «فصل گمشده» یا «خاطرات شاهزاده قجری مقیم پاریس» شرح داده شده است. خرسند خواهم شد بر مطالب کتاب نقدی بر له یا علیه آن و در راستای حل مسئله سیر تاریخی ایران نگاشته شود.
در ایران مالکیت زمین به آن شکل که فئودالیسم را از آن بیرون بکشیم اساسا وجود ندارد زیرا اعتقاد به اسلام و دید اسلام مانع مالکیت فئودالیست مثلا مالکیت دولتی که به ان خالصه جات کفته میشد باز بعد از رسیدن اسلام به شکل دولتی مستقیم ارجاع به بیت المال داده شد با مالکیت که از نظر اقتصاد کلاسیک در اختیار گرفتن کار دیگران به زور است بسیار متفاوت است . من زیاد به این قسمت نمی پردازم اما اشتباه بزرگ مارکسیستهای روسی که اجتناب ناپذیر هم بود عدم درک مراحل فرماسیون اجتماعی و بخصوص مرحله ی کمونهای اولیه که چگونه دولتها شکل گرفتند و چون لنین در دولت انقلاب دولت را به درستی ابزار سرکوب تعریف می کند دیگر متوجه ی این سخن مارکس نمی شوند که حتی اروپا مراحل تولید آسیائی کمونهای اولیه را نیز طی کرده است و اتفاقا مارکس و بویژه انگلس وقتی ایران و آسیا را بررسی کردند حتی دولتهای رومن ها را نیز پدید آمده از آخرین مرحله ی کمون یعنی تولید آسیائی یعنی دولتهای غارتگر می دانند . تولید آسیائی در اشکال مختلفی شکل گرفته است که مرحله بندی آن قبیلگی و تملک قبیله دولتهای حامی ست که مجموع چند قبیله در یک منطقه با هم دولتی تشکیل می دهند که حامی دامداران و کشاورزان و مردم هستند و دولتهای غارتگر که این دولتهای حامی برای تامین هزینه هایشان و تداوم قدرتشان به مرحله ای از رشد می رسند که شروع به تاخت و تاز در مناطق بزرگتر می نمایند تا ثروت دیگران را به غارت بگیرند ما دولتهای هخامنشی و ساسانی حتی قاجارنیز از همین نوع است . یعنی نه تنها ما به مرحله ی فئودالی وارد که نشدیم هیچ ما حتی به مرحله ی مقدماتی و اولیه ی یک جامعه ی طبقاتی برده داری را هم ندیده ایم البته ما نمی توانیم منزه طلب باشیم ولی وجود همه نوع تضادها در این جامعه نشانه هائی دارد ولی بخواهیم بگوئیم که ایران تا قبل از سال 1342 یک سیستم که منطبق بر یکی از فرماسیونهای اجتماعی طبقاتی باشد وجود نداشته است همه نوع این تضادها در اشکال بدوی وجود داشته اند مثلا بیگاری نماد اولیه از برده داریست در ایران هم وجود داشته ولی برده داری نبوده است . حتی اگر بر روابط اجتماعی مناسبات را نفهمیم کاملا شرایط جغرافیائی ایران که از 7 هزار سال پیش خشک و نیمه خشک بوده است اساسا شرایط مادی برای استقرار جامعه ی طبقاتی را نداشته است . دلائل علمی آنرا می توانم بعنوان سرفصل بگویم مثلا حاصلخیزی زمین نیاز به کارکن دارد وقتی حاصلخیز نیست کارکن دلیلی برای موج.ودیتش نیست پس امکان برده داری در ایران نیست چون شکل بدوی تولید با برده ها هم بعنوان ابزار تولید و هم نیروی کار امکان پذیر بود و در ایران این شرایط وجود نداشت در نهایت باید بدین نظر قرار گرفت که چون مارکسیستهای روسی مارکسیسم را همچون آیه های غیرقابل تغییر و همچنین چون روسها در صف مقدم احزاب کمونیستی قرار گرفتند که باید پاسخ بسیاری از سئوالها را می دادند و باز هم چون انقلاب بلشویکی یک انقلاب بزرگ است ولی دارای هیچ تجربه ی عملی از سوسیالیسم نیست و باز هم اضافه کنم که اشتباه بزرگ روسها این بود که سرمایه داری دولتی را با سوسیالیسم یکسان گرفته بودند زیرا خود مارکس هم در نقد برنامه ی گوتا دچار چنین اشتباه تئریکی شده است . از اینرو با نظرات روسها که تلاش دارند زمین را هم مطابق درک خودشان از مارکس بیارایند باید با وسواس بیشتری برخورد داشت که البته جسارت زیادی می خواهد زیرا مردود دانستن ایه های مقدس برای ما ارتداد و …. را هم در برداشته است . ( من وقتی از مارکسیسم روسی می گویم منظورم تمام تفکرات احزاب کمونیستی منشعب از انترناسیونال دوم بخصوص از 1912 است که هر دو خط فکری غالب مارکسیسم را مطابق درک خودشان توجیه و تفسیر نمودند و راه اشتباهی رفته اند اعم از بلشویسم تروتسکیسم مائوئیسم و تمام انشعبات و شاخه های مرتبط ) لذا ضرورت بازنگری و استفاده از علم روز برای تصحیح این اشتباهات الزامی ست و نباید ترسید و خوشبختانه اگر 20 سال پیش غیرممکن می نمود اما امروز شاهد این رویکرد علمی هستیم