نسخهی پیدیاف: Mobin Rahimi – on Zhina
I
در فیلم «سرزمین و آزادیِ» کن لوچ، مبارزانِ راه آزادی، هنگام دفنِ همرزمانشان، بر این باور بودند که برای مدت کوتاهی هم که باشد، زمین ازآنِ آنهاست. برگرد، زمین ازآنِ توست. راهی بهجز بازگشت، پیشاروی تو نیست؛ این تقدیرِ تاریخیِ توست. مادرانِ سوگوار؛ مالیخولیاوار، دیگر طاقتِ شیون نکردن ندارند. برگرد و این مرثیهی ناتمام را تمام کن. تا کجا میتوان تاب آورد این احساس را، که چیزی غایب است: برگرد؛ غیابت سنگین است برای سرزمین. مرثیه دیگر غیابت را بَرنمیتابد. راهی بهجز بازگشت نیست، همانگونه که در ۱۷ خردادِ ۱۳۵۷ جنازهی عزیزِ یوسفی را از تهران به مهاباد بازگرداندند. کارگرانی که دستهایشان در گلولای بود کار را رها کرده و بر سرِ مزار رفتند. ماموستا -امام جمعهی وقتِ مهاباد- تلقینِ میتِ عزیز یوسفی را به زبانِ کُردی خواند: «بهشت ازآنِ عزیز یوسفی است، هنگامیکه مردم، بر سر مزار، شهادت بدهند بر انسانیتِ یک میت؛ آن انسان از اهلِ بهشت خواهد بود.»
عزیز یوسفی به سبب بیماریِ قلبی جان سپرد؛ اگرچه مدتها قبل، در زندانِ شاهنشاهی، دردی نمانده بود که تجربه نکند. برای همین بر مزارِ او تلقین خوانده شد. اما نگذاشتند بر مزارِ ژینا تلقین خوانده شود. در کُردستان رسم است، بر مزارِ شهیدان تلقین نمیخوانند:
… چه ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ؟
ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻥ!
ﺳﺮﻡ ﺩﺭ ﺁﻭﺍرِ بیگناهِ ﺧﻮﻥ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ
ﮔﻨﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻥ!
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ …
ﺧﺮﺍﺑﻢ ﮐﻦ
ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯﺳﺎﺯﯼﺍﻡ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﮐﺪﺧﺪﺍﯼ ﻻﺷﻪﺍﻡ ﺷﻮﯼ!
ﺑﮑُﺶ
ﻭﻟﯽ ﺁﺯﺍﺩﯼﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﮕﯿﺮ!
ﺗﯿﻠﻪﻫﺎﯼ ﺑﺎﺯﯼِ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻫﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﺁﺯﺍﺩﯼِ ﻣﯿﻬﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎﺳﺖ …
بر سرِ مزار گواهی داده شد بر مظلومیت مرگِ ژینا. ژینا هم یک انسان عادی بود، ولی در این سرزمین بهسادگی نمیتوان انسانیت را حفظ کرد. ژینا هم دلش زندگی میخواست، همچون معنای اسمش: ژن، ژینا، ژیان. ژینا هم زن بود و خواهان زندگی، همچون حدیث و دیگران. ساده نگوییم دیگران: زبان معصوم نیست، کلمات پاک نیستند. هر انسانی خاطرههایی دارد و خاطرههایی میسازد: احساسی، کلامی، عاطفهای، گیسو و نگاهی که قوت میبخشند به اطرافیان، به جامعه و زندگی. زندگی فقط آرایش نیروهای سیاسی نیست؛ عاطفهی اجتماعی میتواند همبستگی را بازگرداند به انسانهایی که بیشتر و بیشتر در این جهانِ مصرفی احساس تنهایی میکنند.
II
در اجتماعِ نمادینِ توییتری و رسانهای، ژینا اما، به «مهسا» و نمادِ «ایرانِ متحد» تبدیل شد. در کُردستان انسانها غالباً دو اسم دارند: یکی شناسنامهای و دیگری هم تاریخی. نگذاشته بودند در شناسنامه اسمش را بگذارند ژینا. این دوگانگی همواره، همبستهی تاریخ و جامعهی کُردستان بوده است. همانگونه زمانیکه شلیر رسولی خودش را از پنجره پرت کرد: جامعهی مردسالار و ملیگرای ایران و کُردستان سکوت کردند، چون اگر شلیر زنده میماند، همان جامعه او را میکُشت. نظر بهاینکه چپِ عامیانه -به تعبیر لوکاچ- این سکوت را به ناسیونالیسم در کُردستان نسبت داد. از سویی دیگر همان جامعه با مرگِ ژینا بهپا خواست و فوران کرد. نظر بهاینکه همزمان -هم چپِ عامیانه و هم آنهایی که نگرانِ تمامیت ارضیِ ایران هستند- دارند از خاطرههای ژینا، تاریخزدایی میکنند. این دوگانگی نَفَس را بند میآورد: همانگونه که در کُردستان بیشتر ما کُردی حرف میزنیم و ناتوان از نوشتن با آن؛ در عین حال فارسی مینویسیم و ناتوان از روایت با آن. برای همین ژینا در مترو گفت ما در اینجا غریب هستیم، بگذارید برویم: اما نگذاشتند برود، و بازگشت.
III
برگرد ژینا، فقط در کُردستان این امکان وجود دارد، که برای مدت کوتاهی هم که شده، زمین، ازآنِ تو باشد. توییتر برای تو سرزمین نمیشود. فقط مادران این سرزمین میتوانند برای تو مرثیه سَر بدهند. برگرد و این مرثیهی ناتمام را تمام کن. تو دیگر در اینجا غریب نیستی. سالهاست که مادرانِ این سرزمین، مالیخولیاوار ناتوان از سوگواری بر مزارِ عزیزانشان هستند: از یکسو نمیتوانند به آنچه از دسترفته است پُشت کنند، از سویی دیگر هم نمیتوانند لیبیدویِ خود را رهسپارِ محبوبی تازه کنند. برگرد و مرثیه را آزاد کن، بغض را تمام کن؛ رها کن هرآنچه را که بَرباد رفته تلقی میشود.
با بازگشتِ ژینا، برای مدت کوتاهی هم که باشد، زمین و خیابان ازآنِ همهی ما خواهد بود، همانگونه که با آمدنش خاطرههای مالیخولیایی دوباره فعال شدند. سنتِ خاموش، دوباره در حالِ فوران است. تنها و تنها در قرابتِ میانِ منظومهی خواستِ رستگاریِ دیرینه و سرکوبشده در ایران از یکسو، و آگاهی تاریخی در کُردستان از سویی دیگر بود، که فتیلههای خشکیده از نفتِ گذشته، دوباره توانستند شعلهور شوند. سنتِ دفن و سوگواری در کُردستان، همواره مالیخولیاوار منتهی به بازیابی آگاهی تاریخی و طبقاتی میشود. قصه نمیگویم، خاطره روایت میکنم: مراسمِ دفنِ شریف باجور و یارانش، یادآورِ کوچ تاریخیِ مریوان بود. برای همین تنها و تنها در کُردستان این امکان میرفت که نامِ ژینا به یک رمز تبدیل شود: «ژینا جان تو نمیمیری، نامت نماد -رهمز- میشود.» این یعنی تحلیل مشخص از شرایط مشخص، نه تجزیهطلبی، یا ناسیونالیسمِ مرتجعانه. چپها و هواداران «ایرانِ متحد» بایستی، خواه در سطح تحلیلی باشد، خواه تجربی، خاطره و آگاهیِ تاریخی را دستکم نگیرند.
IV
همیشه به عنوان دانشجوی جامعهشناسی، دلم میخواست با همین شناختی که از کُردستان دارم، کُرد نمیبودم تا راحتتر و آزادتر بتوانم در موردِ منظومهای از خاطرههای رهاییبخش، که در صورتِ یک سنت در کُردستان متبلور میشوند، بنویسم. بنا به تعبیر ماکس وبر اما چنین آرزویی ناممکن است. همیشه در نسبتِ میانِ ایران و کُردستان، مساله یا به نژاد و قومیت تقلیل داده شدهاست، یا به تاریخِ ایران باستان حواله. آن چه در این میان غایب مانده است: خاطره و آگاهیِ تاریخی است؛ سویههای ذهنی و عاطفیای که نمیتوان لمسشان کرد، مگر در آن شرایط و تاریخ. برای همین مفهومِ ایران همواره تا حدودِ مشخصشده به این عاطفه نزدیک میشُد. اما اینبار در سطح مردمی و جمعی-نه رسانهها و تاریخِ رسمی- این مرزها دارند تَرَک برمیدارند.
خاطره در لحظهی خطر میدرخشد. به همان اندازه که ژینا و یارانش در خیابان، نماد خاطرههای سرکوبشده و گذشتهی مظلوم هستند، به همان اندازه هم خطر پسا-فاشیسم سایه افکنده است بر خاطرهها. زمانِ تحلیلِ تجربی و قضاوت نیست: اما اگر این فورانِ جمعی برنگردد و سراغِ خاطرههای تاریخی و طبقاتیِ گیرافتاده را نگیرد، نهتنها نباید امیدوار بود، بلکه باید زنگِ خطر را به صدا در آورد. در ایران و کُردستان، خاطرههای تاریخی و طبقاتی جایشان را به یک «نوستالژیِ ورشکسته» -مفهومی از هنری ژیرو- دادهاند. راه برای ستایش از یک گذشتهی ورشکسته هموار شده است؛ آنهم به میانجی اینهمانی با ایماژهای صنعتِ فرهنگی. با این همه بازگشتِ ژینا، درخششی بود در این تاریکی. پرتوافشانیِ این صورتِ معصوم، ایماژی دیالکتیکی بود برای فراخواندنِ گذشتهی مظلوم و ناتمام در صورتِ یک منظومه: منظومهای که در آن خاطرهها سوسو میزنند برای رستگاری. به تعبیر زیگمونت باومن: «یا با دستهای بههم پیوسته روبرو میشویم، یا با گورهای مشترک.» پس بیایید یکبارِ دیگر فرشتهی تاریخ را وادار کنیم تا همچون استاکرِ تارکوفسکی، راهنمای ما باشد در این مسیر.
زن، زندگی، آزادی / شیرین کریمی
چهرهی ژانوسی مرگ ژینا / آرمان ناصری
خیزش علیه همهی تبعیضها / لاله عرب
فروریختن دیوار: خدایی که دیگر بازنمیگردد / فاطمه صادقی
به خرد جمعی معترضان اعتماد کنیم / فائق حسینی
«بدن»ی که میشویم / نرگس ایمانی
دربارهی مهسا و ایران / یوسف اباذری
مسألهی سوژهی انقلاب و جنبش مردمی در ایران / مجید فنایی
در میانهی دورهی سرنوشتساز / نسیم ساداتی
با کمک :
- Traveso, enzo (2017). Left-Wing Melancholia. Marxism, History, and Memory. Columbia University Press.
- باومن، زیگمونت (۱۴۰۰). رتروتوپیا. ترجمهی بهروز گرانپایه. تهران: نشر ثالث.
- بنیامین، والتر (۱۳۸۸). عروسک و کوتوله: تزهایی درباره فلسفهی تاریخ. ترجمهی مراد فرهادپور و امید مهرگان. تهران: گام نو.
- تامپسون، ادواردپالمر (۱۳۹۶) تکوین طبقه کارگر در انگلستان. مترجم: محمد مالجو. تهران: آگاه.
- ژیرو، هنری (۱۳۹۹). آگاهی تاریخی در برابر فاشیسم. ترجمهی آزاده شعبانی. نقد اقتصاد سیاسی.
دیدگاهتان را بنویسید