فهرست موضوعی


جنگ خاورمیانه و سوسیالیست‌های مارکسی / یوسف کهن

نسخه‌ی پی‌دی‌اف

معرفی

شرایط کنونی خاورمیانه یکی از آن تندپیچ‌های بغرنج و مخاطره‌آمیزِ تاریخی است که تا دهه‌ها در حافظه‌ی جمعی باقی خواهد ماند. حساسیت این برهه‌ی تاریخی، وظیفه‌ی سنگین و خطیری را بر دوش همه‌ی کنش‌گرانِ جنبش‌های اجتماعی -‌به‌ویژه سوسیالیست‌های انقلابی- می‌گذارد. حول این وظایف مباحثات داغی در رسانه‌های مجازی در جریان است پرداختن به آنها در حوصله‌ی این نوشتار نیست.

مطلب حاضر تلاش دارد بلندگوی صدایی باشد که در این میان، پژواکِ چندانی نداشته ‌‌است.

مقدمه

پیش‌تر راجع به جنگِ خانمان‌سوزی که می‌رود تا خاورمیانه را به ویرانی و تباهی بکشد، و اهداف و مقاصدی که تاکنون دنبال کرده و می‌کند، اشاراتی کردم؛[۱] بی‌آن‌که به صفوف شکل گرفته و یا در حال شکل‌گیری -در برابر این نسل‌کشی- پرداخته شود. نوشتارِ حاضر قرار است پاسخ‌گوی این کمبود باشد؛ با این توضیح که بررسی مواضع اپوزیسیون راست، یعنی «رژیم چنجی‌»های رنگارنگ -که از دیرباز چشم به بالا، کودتا و دخالت دولت‌های غربی و غیره دوخته‌اند- از بررسی حاضر کنار گذاشته شده‌اند.

اگر موضع نهایی -و نه منطق و استدلال- جریانات و گرایش‌های سیاسی-اجتماعی سوسیالیست داخل و خارج ایران را مورد ارزیابی قراردهیم با دو صف‌بندی روشن و طیفِ وسیعی از مواضعِ بینابینی روبه‌ر‌و می‌شویم.[۲] دلیل این ناهم‌خوانی و تشتت نظری چیست؟ آیا این نخستین بار است که سوسیالیست‌های فارسی‌زبان، با تهدید جنگ روبه‌رو می‌شوند؟ حتماُ چنین نیست. آنها مسلماً غافلگیر نشده‌اند؛ چرا که تجربه‌ی حمله‌ی عراق به ایران را دارند و شاهد نمونه‌های مشابه‌ی فراوان در همسایگی خود بوده‌اند. به‌علاوه با خیلی از مباحثات نظری مربوط به جنگ آشنایند؛ حتی به‌خاطر دارند که در گذشته در جریان همین مباحثات، چندین سازمان سیاسی دچار انشعاب، انشقاق، و فروپاشی شدند.

داستان هرچه باشد، این واقعیت به‌عینه خودنمایی می‌کند که از سرگیری یک دور جدید از مباحثات کشاف نظری ضروری است تا حافظه‌ها به‌روز شوند و افق‌ها دقیق‌تر ترسیم گردند.

ضدیت با جنگ

در حال حاضر بیش از ۱۱۰ جنگِ مسلحانه در سراسر جهان در جریان است که حدود نیمی از آنها در منطقه‌ی خاورمیانه و شمال افریقا ثبت شده‌اند.[۳] آکادمیسین‌ها، سیا‌ست‌مداران و ژورنالیست‌های غیرسوسیالیست، در توضیح دلایل این جنگ‌ها، به انگیزه‌های ایدئولوژیک، سیاسی، مذهبی، قومی و روان‌شناختی متوسل می‌شوند، یا از غریزه‌ی سیری‌ناپذیرِ حرص و آز انسان سخن به میان می‌آورند؛[۴] گاهی نیز علت را در جاه‌طلبی‌، قدرت‌مداری‌ و خودمحوری این یا آن حاکم/رهبر/پیشوا می‌جویند و یا آن را معلول تعرض به خاک و تمامیت ارضی، توهین به احساسات قومی/ملی/مذهبی و غیره می‌دانند.

سوسیالیست‌های مارکسی با چنین تفاسیری بیگانه‌اند. آنها جنگ‌ها را در دل ساختار اقتصادی-اجتماعی حاکم تحلیل می‌کنند و خاطرنشان می‌شوند که جنگ‌های جاری –که در عصرِ حاکمیتِ وجه تولیدی کاپیتالیستی در حال وقوع هستند- نتیجه و محصولِ رقابت‌ِ دولت‌ها، بر سر غارت منابع طبیعی و استثمار نیروی کار انسانی هستند.

در جریان جنگ اتریش با پروس (۱۸۶۶)، وقتی طرف‌دارانِ فرانسوی آگوست کُنت (معروف به Comteist clique) و پوزیتیویست‌های انگلیسی (معروف به Foxikins) شروع به طرف‌داری از لویی ناپلئون کردند و او را ناجی آلمان خواندند،[۵] مارکس با ارسال نامه‌ای به انگلس (۱۸۶۶)، از او درخواست کرد تا مطلبی درباره‌ی میلیتاریسم یا «صنعتِ سلاخیِ انسان» (the industry for human slaughter) بنویسد تا ضمیمه‌ی کتاب «کاپیتال» کند.[۶] او که خود راجع به نظامی‌گری اطلاعات چندانی نداشت از انگلس ‌خواست[۷] تا نشان دهد که جنگ به‌مثابه‌ی یک صنعتِ ضدانسانی، در اختیار و کنترل دولت‌هاست و سرنوشت آن – مثل هر سازمان اجتماعی کاپیتالیستی- توسط وسایل، ادوات، تجهیزات و تسلیحاتی که در آن به‌کار گرفته می‌شوند، رقم می‌خورد. اگرچه انگلس فرصت آن را نیافت که مطلب درخواستی مارکس را تهیه کند اما می‌توان این اقدام را سرآغازی بر تلاش جدی واضعان سوسیالیسم انقلابی برای تحلیل جنگ‌های عصر کاپیتالیسم به‌حساب آورد.

با اوج‌گیری جنگ‌های خانمان‌سوز در اروپا، مواضع سوسیالیست‌های انقلابی پخته‌تر و روشن‌تر شد؛ تا جایی که کنگره‌ی انترناسیونال اول، قطع‌نامه‌ی تاریخی و افتخارآفرینش مبنی بر مخالفت با هرگونه جنگ و انحلال ارتش دولتی را به تصویب رساند.[۸] موضعی که سال‌ها بعد صریحاً و مجدداً از طرف انگلس مورد تأکید قرارگرفت.[۹]

انگلس در سال‌های پایانی عمرش مطلبی نیز راجع به جنگ نوشت (۱۸۹۳) و از آینده‌ی تیره‌و‌تاری خبر داد که رقابت تسلیحاتیِ قدرت‌های جهانی به‌ارمغان خواهند آورد. او نوشت:

«در سراسر اروپا، سیستمِ ارتش‌های دائمی تا چنان حد افراطی‌ای گسترش یافته‌‌اند که یا به‌خاطر تحمیل هزینه‌ی سنگینِ نظامیْ به مردم، آنها را به فلاکت اقتصادی خواهند راند، یا که آنها را به یک جنگ سراسری ویرانگر خواهند کشاند؛ مگر آن‌که ارتش‌های دائمی، در زمان مناسب، براساس تسلیح جهانی توده‌ها، به میلیشیای مسلح بدل شوند.»[۱۰]

به این معنی، انگلس با تأکید بر موضع ضدجنگی سوسیالیست‌های مارکسی، آموخت که نوک حمله‌ی مبارزه‌‌مان باید متوجه‌ی سیستمی باشد که بر میلیتاریسم و رقابت تسلیحاتی مبتنی است. تمرکزِ حمله‌ی ما باید علیه کلیه‌ی جنگ‌افروزانی باشد که از آتش‌افروزی سود می‌برند و درعوض هزینه‌ها‌ی سنگینِ جنگ و ویرانی‌های آن را به توده‌ها تحمیل می‌کنند. بر اساس همین استدلال انگلس نتیجه ‌گرفت که جنگ‌های بین‌ِ‌کشوری –یا به‌اصطلاح خارجی- در واقع جنگ داخلی محسوب می‌شوند، چرا که جنگ اردوی سرمایه علیه اردوی کار هستند. پس راه‌حل نیز انحلال ارتش و تسلیح عمومی میلیشیا است؛ چیزی که به‌نظر انگلس حتی در چارچوب ساختار کاپیتالیستی تحقق‌پذیر است.

بعدها، لنین ایده‌ی مارکس و انگلس را پرورد و تأکید کرد که کلیه‌ی جنگ‌های کنونی، ادامه‌ی سیاستِ دولت‌ها در راستای دفاع از منافعِ طبقات حاکم هستند.[۱۱] به عبارت دیگر جنگ،‌ بازتابِ سیاستی است که ریشه در مبارزه‌ی طبقاتی دارد.

تا به اینجا، مرور گذرایی بر دانسته‌های پیشین خود کردیم و به یاد آوردیم که:

  •  – سوسیالیست‌های مارکسی مخالف بلاشرط جنگ، میلتاریسم و «صعنت سلاخی انسان» هستند. در نظر اینان، جنگ ابزارِ کاربُردی دولت‌هاست. آنها به جنگ متوسل می‌شوند تا در صحنه‌ی رقابت ازهم پیشی بگیرند و سهم بیشتری از ثروت جهانی را به خود و طبقه‌ای که نمایندگی‌اش می‌کنند، اختصاص دهند و نیروی کار وسیع‌تری را به استثمار بکشند. به‌علاوه، جنگ برای دولت‌ها ابزار کارآمدی است تا به کمک آن شورش‌ها و اعتراض‌های توده‌ها را فروبنشانند و به کمک مشت آهنین، سیاست‌هایی را که متضمن منافع طبقه‌ی خودی است، به پیش ببرند. از همین رو نیز هست که جنگ را نعمت و برکت می‌خوانند.

  • – توده‌ها واقفند که نفعی در جنگ‌های رقابتی دول کاپیتالیستی ندارند؛ و تاریخاً آموخته‌اند که هزینه، عوارض و عواقب جنگ‌ها، نهایتاً بر دوش نحیف آنان سنگینی کرده و می‌کند. از‌این‌رو با جنگ مخالفند و از آن هراس دارند. همین سبب می‌شود تا دولت‌ها دائماً شمشیری را که رویش نوشته شده «تهدیدِ جنگ»، بالای سر مردم بگیرند تا ساده‌‌تر بتوانند روی صنایع نظامی و برنامه‌های تسلیحاتی سرمایه‌گذاری کنند و به نیازهای اقتصادی و اجتماعی آنان بی‌توجهی نشان دهند و بر دامنه‌ی کنترل پلیسی خود بیفزایند و به بازپس‌گیری دستاوردهای مبارزاتی بپردازند.

  • – بنا به استدلال انگلس، حتی جنگ‌های به‌اصطلاح خارجی، در اصل، تداوم همان جنگ داخلی‌ای است که بین اردوی کار و اردوی سرمایه جریان دارد. بنابراین، عاقلانه‌ترین و کوتاه‌ترین راه برای سرنگونی دولت‌هایی که در خلال جنگ تضعیف می‌شوند، اتحادِ اردوی کارِ در کشورهای درگیر جنگ است.

  • – بنا به سندی که همین چند روز قبل (۱۶ اکتبر ۲۰۲۴) از سوی سازمان ملل -به مناسبت روز جهانی غذا- منتشر شد، اطلاع‌رسانی شد که بیش از یک میلیارد نفر از جمعیت جهان «در فقر شدید» زندگی می‌کنند و از دسترسی به غذا، برق و آموزش محرومند؛ و حدود نیمی از این افراد در مناطقِ در حال جنگ به سر می‌برند.[۱۲] به این معنی، معضل جنگ جهانی است و راه‌حل آن نیز باید جهانی باشد.

اما پیش از ادامه‌ی بحث، به منظور رفع شبهات و سوءتفاهمات لازم هست اشاراتی گذرا به موضع سوسیالیست‌های مارکسی در برابر واژه‌هایی مثل «جنگ تدافعی»، «جنگ عادلانه»، «جنگ طبقاتی» و غیره نیز داشته ‌باشیم. چون به‌نظر می‌رسد که مارکس و بسیاری از آموزگاران سوسیالیسم نه تنها مخالفتی با جنگ به‌طور عام نداشتند، بلکه از جنگ عادلانه دفاع و جنگ طبقاتی را تشویق می‌کردند.

در توضیح به چند نکته باید توجه داشت:

نخست این‌که در این نوشتار و مراجعی که به آنها استناد شد، مراد از جنگ، نبرد مسلحانه میان دولت‌های کاپیتالیستی هست که با سیاست‌های میلیتاریستی و انگیزه‌ی سودآوری از صنعت سلاخی انسان، توسط کاپیتالیست‌ها به پیش برده می‌شود. سوسیالیسم مارکسی بدون هر قیدوشرطی با این جنگ‌افروزی‌ها مخالف است.

دوم این‌که در فرهنگ لغات دولت‌های کاپیتالیستی، «جنگ تدافعی» اسم رمزی برای توجیه سیاست‌های میلیتاریستی و دمیدن بر سیاست‌های جنگ‌افروزانه است. به همین خاطر هم هست که کلیه‌ی این دولت‌ها اسم وزارت‌خانه‌های جنگ را به وزارت دفاع تغییر داده‌اند!

سوم این که بحث حول «جنگ عادلانه» در رابطه با جنگ‌های ضدبرده‌داری، ضداستعماری، ضدتبعیض نژادی و رهایی‌بخش مطرح شد که بعدتر به «جنگ انقلابی» یا «جنگ مقاومتی» تغییر نام داد؛ یعنی در اینجا، مراد از جنگ، نبردِ مقاومت‌آمیز یک جنبش اجتماعی در برابر جنگ‌افروزان است. برای نمونه می‌شود به دفاع جانانه‌ی مارکس از جنگ استقلال امریکا و جنگ ضدبرده‌داری در این کشور مراجعه کرد[۱۳] و یا در پیش‌گفتار کاپیتال (۱۸۶۷) خواند که او جنگ داخلی در امریکا را طلیعه‌ی انقلابات اجتماعی آتی دانست. یعنی نه تنها بر آن مهر تایید زد بلکه آن را انقلابی تلقی کرد که نظم سیاسی و مناسبات طبقاتی و مالکیتی را متحول کرد.

چهارم این که منظور از «جنگ طبقاتی» یا درست‌تر «نبرد طبقاتی»، مبارزه‌ای برای انقلاب اجتماعی، به‌منظور الغای کاپیتالیسم و خلع ید جنگ‌افروزان از قدرت سیاسی-نظامی است؛ یعنی نبردی است علیه جنگ! نمونه‌ی چنین برخوردی را می‌شود در «جزوه‌ی یونیوس» (۱۹۱۷) نوشته‌ی رُزا لوکزامبورگ دید.[۱۴]

جنگ اسراییل-ایران

پیش‌شرط موضع‌گیری اردوی کار ایران، برخورداری از یک تشکل، سازمان یا حزب سراسری است؛ که متأسفانه موجودیت ندارد. بدون حضور چنین تشکلی، بحث بر سر اتحادِ اردوهای کار کشورهای در حال جنگ به‌منظور اتخاذ یک راه‌کار عملی و جهانی نیز منتفی است. بنابراین وظیفه‌ی عاجلِ سوسیالیست‌های مارکسی تلاش در تسریع سازمان‌یابی اردوی کار است؛ نه صدور بیانیه‌های تکراری «ما محکوم می‌کنیم» و «جمع‌آوری امضا» در فضای مجازی که نه کسی اعتنایی به آن‌ها می‌کند و نه تا به‌حال دردی از دردهای اردوی کار ایران را دوا کرده‌اند. این سبک‌کار، در سنت‌ سوسیالیسم مارکسی جایی ندارد.

وظیفه‌ی دیگر ما، افشاگری است؛ آن‌هم در شرایطی که اخبار بعد از عبور از فیلترهای متنوعِ نهادهای امنیتی و اطلاعاتی رژیم‌های بورژوایی به دست توده‌ها می‌رسند. در چنین شرایطی باید بتوانیم به‌قول مارکس، سازمانِ اجتماعیِ سامان‌دهنده‌ی صنعت سلاخی انسان را به توده‌ها بشناسانیم. باید سرمایه‌ی میلیتاریستی را که از جنگ افروزی و صنعتِ سلاخیِ انسان تغذیه می‌کند و با سودآوری سرسام‌آورش، ثبات و دوام کاپیتالیسم را تضمین می‌کند، افشا کنیم.[۱۵]

تحلیل‌های ما از جنگ‌ها باید رادیکال باشند، به ریشه‌ها دست ببرند، از نقد اقتصاد سیاسیِ بیاغازند تا به ارتقای آگاهی طبقاتی اردوی کار یاری برسانند. ضدیت بلاشرط با جنگ، سازمان‌دادن جنبش جهانی علیه جنگ افروزانِ سرمایه‌سالار و مبارزه علیه میلیتاریسم، تابه‌امروز آذین‌بخش مبارزات سوسیالیسم مارکسی بوده و در آینده نیز باید باشد.

باید دائماً نشان دهیم که با دست‌به‌دست شدن قدرت سیاسی در بالا مخالفیم؛ و در عوض خواهان به‌زیرکشیدن بورژوازی و تسخیر قدرت سیاسی توسط اردوی کارِ سازمان‌یافته و متشکل هستیم تا بلکه انقلاب اجتماعی را به سامان برسانیم.

وظیفه‌ی ما آن نیست توده‌ها را علیه این یا آن رژیم  بسیج کنیم و آن دیگری را از زیرِ ضربِ خشم مبارزاتی توده‌ها دور نگه‌داریم؛ آن‌هم به این امید که از آب گل‌آلود ماهی دل‌بخواه خود را صید کنیم! تاریخ به‌ما آموخته که در جریان جنگ، وقتی دولت‌های متخاصم با نشانه‌ی کوچکی از پاگیری یک سازمان توده‌ای و انقلابی روبه‌رو شوند، جنگ را کنار ‌می‌گذارند و به منافع‌شان می‌‌چسبند و در تبانی باهم، به سرکوب جنبش توده‌ای ‌پرداخته و تا آنجا پیش می‌‌روند که ایادی خود را بر اریکه‌ی قدرت بنشانند!

نه بمب‌های آن طرف نعمتی به ارمغان می‌آورد و نه موشک‌های این طرف. این‌ها سلاح‌هایِ سلاخی انسان هستند که جز تباهی، ویرانی، خرابی، تشدید اختناق و سرکوب چیز دیگری به همراه نخواهند ‌آورد!

جنگ و میلیتاریسم، به ضرر اردوی کار است؛ چرا که روندِ رشد مبارزه‌ی طبقاتی را کُند یا مختل می‌کند و پاگیری انقلاب اجتماعی را به تأخیر می‌اندازد. از‌این‌رو شعار مبارزاتی ما باید «قطعِ بی‌درنگ جنگ»، «سازمان‌یابی اردوی کار» و «تحکیم وحدت طبقاتیِ اردوی کار جهانی» –به‌ویژه در کشورهای درحال جنگ- باشند.

اگر نمی‌خواهیم یا نمی‌توانیم به وظایف‌تان عمل کنید، اگر وظایف پیش‌تر برشمرده شده‌ی سوسیالیستی را خیال‌پردازی و شعار می‌پنداریم، بهتر است دست از سر اردوی کار، طبقه‌ی کارگر و مارکس برداریم! این حداقل خدمتی است که می‌توانیم به آنان بکنیم. وگرنه دادن آدرس‌های عوضی، آن‌هم با طرح بحث‌های سطحی، تنها به تشتت و پراکندگی هرچه بیشتر اردوی کار می‌انجامد.

سخن کوتاه، که سخنان داهیانه‌ی دو آموزگارِ فرهیخته‌ی سوسیالیسم انقلابی به اندازه‌ی کافی گویاست:

«… طبقه‌ی کارگر آلمان، بی آن که از یک مسیر طولانی انقلابی عبور کند، نمی‌تواند به قدرت برسد… آن‌ها خود باید از طریق اتخاذ موضعی مستقل، بیش‌ترین سهم را در پیروزی‌شان داشته باشند، خود را از منافع طبقاتی‌شان مطلع سازند، و فریب عبارات ریاکارانه‌ی خرده‌بورژوای دموکرات را نخورند، و برای یک لحظه هم که شده در ضرورت یک حزب پرولتریِ مستقلاً سازمان یافته، تردید نکنند. شعار مبارزاتی باید این باشد: انقلاب مداوم.»[۱۶] (مارکس، انگلس، ۱۸۵۰)

«تقریباً چهل سال است که ما بر مبارزه‌ی طبقاتی -به عنوان نیروی محرکه‌ی بلاواسطه‌ی تاریخ و به ویژه مبارزه‌ی طبقاتی بین بورژوازی و پرولتاریا- به عنوان اهرم بزرگ [اصلی] انقلابِ اجتماعیِ مدرن تأکید کرده‌ایم. بنابراین برای ما غیرممکن است با افرادی که می خواهند این مبارزه‌ی طبقاتی را از جنبش حذف کنند، همکاری کنیم. زمانی که انترناسیونال شکل گرفت، ما صریحاً شعار مبارزاتی را صورت‌بندی کردیم: رهایی طبقه‌ی کارگر باید توسط خود طبقه‌ی کارگر حاصل شود. بنابراین ما نمی‌توانیم با افرادی که می‌گویند کارگران آنقدر بی‌سوادند که نمی‌توانند خود را رها کنند و ابتدا باید توسط بورژواهای بشردوست و خرده بورژوازی، از بالا، رها شوند، همکاری کنیم.»[۱۷]


برای مطالعه‌ی مقالات یوسف کهن این‌جا کلیک کنید


یادداشت‌ها

[۱] «مجادله‌ی مارکس با برونو بائر برسر جنگ فلسطین و اسراییل»، «پیغام جنگ غزه به اردوی کار» و «اسراییل، پنجاه‌ویکمین ایالت امریکا»

[۲] ۱- آنانی که با تمرکز یک‌جانبه بر نقش جمهوری اسلامی در منطقه، از حملات اسراییل به خاک ایران دفاع می‌کنند؛ چرا که بر این تصورند که این حملات می‌توانند راه را برای سرنگونی رژیم هموار ‌کنند ۲- آنانی که با تمرکز صرف بر جنایات اسراییل و مسکوت گذاشتن نقش جمهوری اسلامی، به مواضع محور مقاومتی‌ها نزدیک شده‌اند و خواهان توقف یک‌جانبه‌ی ماشین جنگی اسراییل هستند.

مقالات و مصاحبه‌های زیادی نیز توسط هواداران این دو جناح و نیز آنانی که مواضع بینابینی دارند در اینترنت موجود است که علاقه‌مندان می‌توانند به‌سادگی به آنها دسترسی پیدا کنند.

[۳] TODAY’S ARMED CONFLICTS: https://geneva-academy.ch/galleries/today-s-armed-conflicts

[۴] مثلاً مهاتما گاندی می‌گفت: «جهان به اندازه‌ی رفع نیاز همگان دارد، اما به اندازه‌ی فرونشاندن حرص‌وآز همگان ندارد».

[۵] این جنگ که هفت هفته طول کشید بر سر ایالات ملوک‌الوایفی آلمان بود. اتریش که موضع ضعیف‌تری در جنگ داشت از ناپلئون سوم تقاضای کمک کرد که با وساطت او جنگ خاتمه پذیرفت.

[۶] Letter to Friedrich Engels, July 7, 1866

در بخش‌هایی از این نامه آمده: «اما نظرت راجع به فوکسیکین [Foxikins؛ پوزیتیویست‌های انگلیسی طرفدار اگوست کنت] چیست که پریروز ‌نفس‌زنان به خانه‌ی ما آمدند و فریاد شادی سردادند: “بناپارت آلمان را نجات داده است!”. این دیدگاهی است که بیزلی، هریسون و غیره و کل دسته کمتیست [Comteist clique؛ پوزیتیویست‌های فرانسوی طرفدار اگوست کنت‌] دارند. هرچه زودتر نظرت را برایم بنویس… آیا حوزه ای وجود دارد که بتواند این نظریه‌‌مان را که سازماندهی کار توسط وسایل تولید تعیین می‌شود، به طرز خیره‌کننده‌تری در رابط با صنعت سلاخی انسان به اثبات برساند؟ واقعاً ارزشش را دارد که چیزی در این مورد بنویسی (من دانش لازم برای این کار را ندارم) تا من به عنوان ضمیمه کتابم [کاپیتال] به اسم خودت بیاورم.»

[۷] انگلس در ۲۱ سالگی به سربازی رفت و در گردان توپخانه آموزش نظامی دید. بعد از آن مطالعات وسیعی را پیرامون فنون جنگی و استراتژی‌های نظامی آغاز کرد و مقالاتی نیز نوشت که خوانندگانش گمان می‌بردند نوشته‌ی یک ژنرال ارتش است! به همین خاطر هم بود که در خانواده‌ی مارکس، از سر مزاح، «ژنرال» صدایش می‌زدند. البته گفتنی است که اطلاعات عمیق انگلس در این حوزه مورد تأیید کارشناسان و صاحب‌نظران نظامی هم بود. میکاییل بودن در اثر معروفش اسناد زیادی راجع به دانش نظامی انگلس ارائه کرده‌است.

Michael A. Boden, The First Red Clausewitz: Friedrich Engels and Early Socialist Military Theory, 1848-1870

[۸] در بخشی از این مصوبه آمده: «کنگره‌ی انجمن بین‌المللی کارگران، ضمن اعلام حمایت کامل و قاطع از اتحادیه‌ی صلح که در ژنو در هفتم سپتامبر برگزار شد و ضمن تقدیر از تلاش‌های آن به منظور حفظ و تأمین صلح اعلام می‌دارد که نه تنها خواهان الغای هرگونه جنگ است بلکه خواهان انحلال ارتش‌های دائمی است…» به نقل از جزوه‌ای که توسط مارکس و انگلس نگاشته شده. ذیل فصل ۷ از لینک زیر:

The International Workingmen’s Association; Its Establishment, Organisation, Political and Social Activity, and Growth, Wilhelm Eichhoff – 1869

[۹] انگلس در آنتی دورینگ نوشت: «نظامی‌گری به هدف اصلی دولت‌ها مبدل شده‌ است. مردم صرفاً به تأمین‌کنندگان غذا و مایحتاج سربازان تبدیل شده‌اند. میلیتاریسمِ حاکم بر اروپا می‌رود تا اروپا را ببلعد؛ [غافل از آنکه] بذر نابودی خود را نیز در خود می‌پرورد. رقابتِ جاری بین دولت‌ها، از سویی، مجبورشان می‌کند تا هر سال پول بیشتری را هزینه‌ی ارتش، نیروی دریایی، توپخانه و غیره کنند که نتیجه‌اش تسریع ورشکستگی مالی آنهاست؛ و از سوی دیگر، از طریق سربازگیری اجباری گسترده، در درازمدت، همه‌ی مردم را با کاربُرد اسلحه آشنا می کنند، و نتیجتاً قادرشان می‌سازد تا در لحظه‌ی موعود اراده‌ی خود را بر جنگ افروزان تحمیل کنند… و این به معنی درهم‌پاشی میلیتاریسم از درون و متعاقباً انحلال کلیه‌ی ارتش‌های دائمی خواهد بود.» به نقل از بخش دوم، فصل سوم، ادامه‌ی نظریه‌ی زور.

Frederick Engels, Anti-Dühring, 1877, Part II: Political Economy, III. Theory of Force III (Continuation)

[۱۰] Frederick Engels, Can Europe Disarm? (۱۸۹۳)

[۱۱] لنین در «جنگ و انترناسیونال دوم» نوشت: «این عبارت [اشاره به جمله فون کلازویتس که «جنگ ادامه‌ی سیاست با وسایل دیگر است.»] همیشه موضع مارکس و انگلس بود، که به هر جنگی به‌عنوان ادامه‌ی سیاست ملل ذی‌نفع – و طبقات مختلف درون آن – در دوره‌ی معین می‌نگریستند.» (لنین ۱۹۳۰، ص ۱۸)

Lenin VI (1930) The War and the Second International. New York, NY: International

اشاره: منبع نقل قولِ فون کلازویتس:

Von Clausewitz C (1982) On War. New York, NY: Penguin Books

۱۹۸۲، ص ۱۱۹

[۱۲] به نقل از دویچه وله، ۲۶/۷/۱۴۰۳. «نیم میلیارد نفر در جهان در مناطق جنگی و در فقر زندگی می‌کنند»

[۱۳]  «کارگران اروپا یقین دارند که همانطور که جنگ استقلال آمریکا عصر جدیدی را برای عروج طبقه‌ی متوسط آغاز کرد، جنگ ضدبرده‌داری آمریکا همان نقش را برای طبقات کارگر ایفا خواهد کرد» به نقل از مجموعه آثار مارکس و انگلس به زبان انگلیسی، جلد ۲۰، ص. ۱۹ـ۲۰. برداشت از مقاله‌ی «مارکس، جنگ داخلی آمریکا و رهایی ایرلند» / حسن مرتضوی.

[۱۴]  رزا لوکزامبورگ استدلال کرد که هدف اصلی پرولتاریا در جریان جنگ‌های امپریالیستی و مابین دولت‌های کاپیتالیستی باید جلوگیری و مخالفت بلاشرط با جنگ باشد و این هدف باید در زمان صلح هم دنبال شود. منبع:

Rosa Luxemburg, The Junius Pamphlet, Chapter 7

[۱۵] در اسناد منتشر شده توسط «مرکز بین‌المللی مطالعات صلح – IPSC» اطلاعات مفصلی راجع به این صنعت وجود دارد: «نگاهی به تجارت جهانی تسلیحات»، ۵ آذر، ۱۴۰۲.

در بخشی از این گزارش می‌خوانیم: «تجارت جهانیِ تسلیحات و تخصیص هزینه‌های نظامی… کماکان روند صعودی دارد و تضمین‌های امنیتی دولت‌ها و موضع‌گیری سازمان‌های حقوق بشر پیرامون صلح و ثبات جهانی صرفاً در حد شعار باقی خواهند ماند.»

[۱۶] K. Marx F. Engels (1850), “Address of the Central Committee to the Communist League

[۱۷] Karl Marx, Friedrich Engels, Circular Letter to August Bebel, Wilhelm Liebknecht, Wilhelm Bracke and Others, ۱۸۷۹.

دیدگاه‌ها

6 پاسخ به “جنگ خاورمیانه و سوسیالیست‌های مارکسی / یوسف کهن”

  1. faridography نیم‌رخ
    faridography

    پس از خواندن بخش اول متن، انتظار یک تحلیل به قول نویسنده در «دل ساختار اقتصادی اجتماعی» از جنگ فعلی در خاورمیانه میرفت اما نویسنده در این باره سکوت کرده و با آوردن چند نقل قول تاریخی که جز بیان پیام کلی مخالفت سوسیالیستها با «صعنت سلاخی انسان» چیزی نیست از این تحلیل سر باز میزند. شاید خود این متن هم در زمره همان «محکوم میکنیم»هایی قرار گیرد که نویسنده به آنها انتقاد کرده است.

    با احترام

    1. نقد اقتصاد سیاسی نیم‌رخ

      پاسخ آقای یوسف کهن:
      با سپاس!

      به نظرم پاسخ شما در نخستین جمله‌ی مقدمه آمده: «پیش‌تر راجع به جنگِ خانمان‌سوزی که می‌رود تا خاورمیانه را به ویرانی و تباهی بکشد، و اهداف و مقاصدی که تاکنون دنبال کرده و می‌کند، اشاراتی کردم؛ بی‌آن‌که به صفوف شکل گرفته و یا در حال شکل‌گیری -در برابر این نسل‌کشی- پرداخته شود. نوشتارِ حاضر قرار است پاسخ‌گوی این کمبود باشد.»

      یعنی قرار نبود در این نوشتار تحلیلی راجع به جنگ خاورمیانه ارائه شود. چون پیش تر راجع به آن نوشته شده بود که در دسترس‌تان هست. اینجا تاکید بر وظایف سوسیالیست‌ها -آن هم آنانی که خود را با مارکس تداعی می‌کنند- بود.

      لطف کردید که نظرتان را نوشتید. ی.ک

  2. مهرزاد شجاعی نیم‌رخ
    مهرزاد شجاعی

    از آقای کهن بابت پرداختن به این امر مهم تشکر می‌کنم. نمی‌توان در برابر توحشی که بالای سر خودمان نیز سایه انداخته است سکوت کرد. در ادامه به چند نکته اشاره می‌کنم که امیدوارم به آغاز بحثی مفید کمک کند. یوسف کهن به درستی به ضرورت طرح «وظایف سوسیالیست‌ها» اشاره می‌کند، یعنی فراتر رفتن از صرف ترجمه‌ی مقالات و مجادلاتی که هیچ «هدفی» ندارند. هدف از «تحلیل» باید تعیین «وظایف» برای رسیدن به «اهدافی» باشد. در این مورد هدف پایان بخشیدن به توحش جنگ است و هر مطالعه و تحلیلی باید در این راستا باشد. در واقع یکی از کارکردهای تحلیل علمی مبارزه با ایدئولوژی‌های طبقه‌ی حاکم است که سعی در توجیه وضعیت موجود دارند.

    کهن به ایدئولوژی‌هایی اشاره کرد که جنگ را به روانشناسی فردی رهبر یک دولت یا ذات حریص انسان تقلیل می‌دهند (و گویا فراموش می‌کنند که این انسان در جامعه‌ای خاص رشد یافته و نمی‌توان انسان عصر حجر را با انسان قرن بیست و یکم دارای ذاتی یکسان دانست.) اما این ایدئولوژی‌ها اشکال پیچیده‌تری نیز به خود می‌گیرند. طبقه‌ی حاکم گاه مفاهیم را از بستر تاریخی خود جدا کرده و آن را در یک نابجایی تاریخی برای توجیه توحش خود به‌کار می‌برد. برای نمونه اگر انترناسیونالیست‌هایی مانند لنین از انقلاب‌های بورژوایی-ملی در کشورهای مستعمره حمایت می‌کردند، این در راستای «هدف» سوسیالیسم بود، یعنی حمایت از رهاندن نیروهای مولده از قید و بندهای فئودالی تا با رشدشان که لاجرم باعث رشد پرولتاریا خواهد شد، زمینه‌ی مادی سوسیالیسم را فراهم کنند. آن عصر تاریخی تمام شده است و اکنون دهه‌هاست که بورژوازی و روابط تولیدی آن در دورافتاده‌ترین کشورهای جهان نیز حاکم هستند و خود مانع اصلی رشد نیروهای مولده‌اند. دقیقاً به همین دلیل دیگر نمی‌توان از جنبش‌های ملی دفاع کرد. بی‌دلیل نیست که اگر روزگاری رهبر جنبش‌های «ملی» کشورهای عقب‌مانده امثال مصدق و ناصر بودند، امروزه تمامی جنبش‌های ملی جزو مرتجع‌ترین نیروهای تاریخ مانند هیتلر و موسولینی هستند. برای همین برای مسئله‌ی فلسطین هم نمی‌توان راه‌حلی «ملی» تصور کرد، چون تمامی جوامع از جمله جامعه‌ی فلسطین و اسرائیل (و همچنین لبنان، ایران و غیره) از «دو طبقه‌ی دارای منافع متضاد» یعنی بورژوازی و پرولتاریا تشکیل یافته‌اند (هرچند این دو طبقه دارای لایه‌ها و جناح‌های مختلفی هستند) و نمی‌توان راه‌حلی را یافت که این دو طبقه در کنار هم مبارزه کنند و هر راه‌حلی که چنین بنماید در واقع سعی می‌کند پرولتاریا را قربانی منافع بورژوازی کند. در واقع این نخستین انتقاد من به یوسف کهن است. چرا باید از «توده‌ها» سخن گفت، حال آنکه هر توده‌ای از «دو طبقه‌ی دارای منافع متضاد» شکل گرفته است؟

    دومین نقد من به کهن به نسبت حزب و طبقه بازمی‌گردد. یوسف کهن به درستی به تأخیر استراتژیک حزب طبقه‌ی کارگر اشاره می‌کند ولی همزمان می‌نویسد «توده‌ها واقفند که نفعی در جنگ‌های رقابتی دول کاپیتالیستی ندارند». با فرض اینکه منظور کهن از «توده‌ها» طبقه‌ی کارگر است، باید گفت این وقوف شکل غریزه‌ای طبقاتی دارد تا آگاهی طبقاتی. در واقع نقش حزب طبقه‌ی کارگر (که نه از روشنفکران، بلکه از عناصر آگاه طبقه‌ی کارگر تشکیل شده) این است که این آگاهی را از بیرون به درون طبقه ببرد. ایدئولوژی حاکم میان طبقه‌ی کارگر، ایدئولوژی طبقه‌ی حاکم است و وظیفه‌ی حزب طبقه‌ی کارگر مبارزه با این ایدئولوژی‌هاست. کهن همچنین می‌نویسد «توده‌ها … با جنگ مخالفند و از آن هراس دارند.» باید اشاره کنم که «هراس» ویژگی لایه‌هایی از طبقه‌ی بورژوازی است که دارایی‌های خود را در خطر می‌بینند، این هراس اتفاقاً بهترین سلاح را به دست جناح‌هایی از طبقه‌ی بورژوازی می‌دهد تا با بزرگنمایی تهدید جنگ و مهاجران هم این لایه را برای رای‌گیری بسیج کنند و هم سیاست «نظم وامنیت» را پیش بگیرند که شامل برنامه‌های تجدید تسلیحاتی برای مقابله با خطر جنگ است. طبقه‌ی کارگر چیزی برای از دست دادن ندارد که بابت آن هراسناک شود. در واقع طبقه‌ی کارگر بیشترین انگیزه را دارد که با سیاست «هراس» طبقه‌ی حاکم (هراس از مهاجران، هراس از جنگ داخلی، هراس از جنگ خارجی) مخالفت کند، ولی نیاز به عناصر آگاه متشکل خود دارد که استراتژی مستقل طبقه‌ی کارگر را مطرح کنند و با اینکه کارگران بازیچه‌ی این یا آن جناح بورژوازی شوند، مقابله کنند.

    1. نقد اقتصاد سیاسی نیم‌رخ

      پاسخ آقای یوسف کهن:

      با سپاس از بیان نظرتان.

      سعی می‌کنم در حد استطاعتم تنها به پرسش‌هایی که از من پرسیدید پاسخ بدهم.

      در رابطه با توضیح ایدئولوگ‌های بورژوا راجع به جنگ، تنها به اشارات کلی اکتفا کردم چون موضوع بحث نبود. اما در رابطه با سئوال نخست شما: چرا باید از «توده‌ها» سخن گفت، حال آنکه هر توده‌ای از «دو طبقه‌ی دارای منافع متضاد» شکل گرفته است؟

      شخصاً ترجیح می‌دهم از کلمه‌ی «مردم» استفاده نکنم؛ دقیقاً به همین دلیلی که خودتان به درستی به آن اشاره کردید. جوامع انسانی، طبقاتی هستند و مردم به طبقات مختلف، با منافع متفاوت و بعضا متخاصم تعلق دارند. «توده‌ها» اسم عام همه‌ی کسانی است که منافع‌ مشترکی دارند که در تضاد با منافع کاپیتالیست‌ها یا اردوی سرمایه است. خودتان هم کمی پایین‌تر متوجه‌ی معنای این واژه شده‌اید. با این توضیح که «اردوی کار» گویاتر و وسیع‌تر از «طبقه‌ی کارگر» است؛ چون در اینجا کسی نمی‌پرسد منظورتان از «کارگر» کیست؟ آیا غرض کارگر صنعتی است یا کارگر کشاورزی، فکری و غیره هم مدنظر هست؟ چه اقشار و مشاغلی منظور بوده و غیره. دلیل دیگر این است که «طبقه» در پراکسیس معنی می‌دهد؛ یعنی باید توضیح داد منظور «طبقه‌ی در خود» است یا «طبقه‌ی برای خود» و غیره. به‌منظور احتراز از این مشکلات زبانی و ایدئولوژیکی، و دقیقاً به دلیل پایبندی به یک نگرش طبقاتی است که از چنین ترکیباتی استفاده کرده و می‌کنم.        

      حدس می‌زنم که دومین سئوال شما –پس از تصحیح اشتباه تایپی- این باشد: در عبارت «توده‌ها واقفند که نفعی در جنگ‌های رقابتی دول کاپیتالیستی ندارند»… این وقوف شکل غریزه‌ای طبقاتی دارد یا آگاهی طبقاتی؟

      در پاسخ باید بگویم که من چیزی به نام «غریزه‌ی طبقاتی» نمی‌شناسم و در موردش چیزی نمی‌دانم. منظورم «آگاهی طبقاتی» هم نبود. به همین خاطر آگاهانه از «وقوف» استفاده کردم که به معنای دانستن، آشنابودن و یادگرفتن است. آگاهی طبقاتی در مرتبه‌ی بسیار بالاتری قرارمی‌گیرد.

      در پایان نوشتید: «توده‌ها … با جنگ مخالفند و از آن هراس دارند.» باید اشاره کنم که «هراس» ویژگی لایه‌هایی از طبقه‌ی بورژوازی است که دارایی‌های خود را در خطر می‌بینند… طبقه‌ی کارگر چیزی برای از دست دادن ندارد که بابت آن هراسناک شود.

      البته چون سئوالی در اینجا مطرح نشده من هم مرددم که جوابی بنویسم. ولی چون حدس می‌زنم کاربرد «هراس» را زیرسئوال بردید، صرفاً توضیحم را می‌نویسم. توده‌ها از جنگ می‌ترسند. این یک واقعیت است. اما چرا «هراس» را تنها در رابطه با دارایی‌های منقول و پول و ثروت می‌بینید؟ کسانی که در جنگ‌ها جان می‌بازند، فرزندان همین اردوی کار هستند! آیا تا حال شنیده‌اید که فلان ژنرال یا بهمان سرمایه‌دار در جنگی شرکت کرده و کشته یا زخمی شده‌باشد؟! این یک واقعیت جامعه‌شناسانه و غیرقابل انکار است که توده‌ها بیشترین بار جنگ‌ها را بر دوش می‌کشند و بیشترین قربانیان را می‌دهند. اتفاقاً حاکمان و سرمایه‌داران و سرمایه‌سالاران به محض دیدن اولین خطر، ساک‌شان را می‌بندند و خود را از خطر می‌رهانند! و آنها که پولی و امکانی برای فرار دارند باید بمانند و در سوگ جگرگوشه‌گان‌شان بسوزند.

      بابت شراکت‌تان در بحث سپاسگزارم.

      1. مهرزاد شجاعی نیم‌رخ
        مهرزاد شجاعی

        با تشکر بابت پاسخگویی.

        من متوجه معنای «توده» نشدم. چه «کسانی… منافع‌ مشترکی دارند که در تضاد با منافع کاپیتالیست‌ها یا اردوی سرمایه است»؟ اگر این غیر از طبقه‌ی کارگر است، باید نشان داد از چه طبقه‌ای صحبت می‌کنیم و اگر همان طبقه‌ی کارگر است، چه لزومی دارد از کلمه‌ی «توده» به‌جای طبقه‌ی کارگر صحبت کنیم؟ طبق آخرین آمار «۵۲ درصد جمعیت کشور» (که متأسفانه کارگران افغان ساکن ایران جزو جمعیت ایران محسوب نمی‌شوند!) «تحت پوشش بیمه‌ی تأمین اجتماعی هستند»، و این همه‌ی طبقه‌ی کارگر ساکن ایران را شامل نمی‌شود. در واقع طبقه‌ی کارگر فارغ از پیچیده‌سازی‌های معمولاً غیرضروری بیان یک واقعیت عینی است، یعنی کسانی که مالک ابزار تولید نیستند و نیروی کار خود را در ازاء مزد به مالک ابزار تولید می‌فروشند. در این معنا هنوز می‌توان و باید از طبقه‌ی کارگر سخن گفت چون این پدیده از زمان مارکس، انگلس و لنین بدین سو هرچه بیشتر و شدیدتر گسترش پیدا کرده است. باز تکرار می‌کنم، برخلاف برخی پیچیده‌سازی‌های غیرضروری، امروز نسبت طبقه‌ی کارگر به کل جمعیت، با تعریفی که ذکر شد، در بالاترین حد خود در طول کل تاریخ قرار دارد. یعنی به‌لحاظ عینی طبقه‌ی کارگر در قوی‌ترین موقعیت در تاریخ است.

        در مورد نکته‌ی دوم نظرم را عرض کردم. در واقع من غریزه‌ی طبقاتی را در معنایی به‌کار می‌برم که شما با وقوف بیان می‌کنید. یعنی دریافت و درکی مبهم که هنوز به مرحله‌ی آگاهی نرسیده است. کارگران شاید به‌طور ضمنی و «غریزی» مخالف جنگ باشند، ولی برای داشتن آگاهی از واقعیت جنگ، اینکه علت جنگ چیست و منافع کدام طبقه را پیش می‌برد و منافع کارگران در مقام یک طبقه در نسبت با جنگ چیس، نیازمند مداخله‌ی عناصر آگاه طبقه است.

        اینکه هر انسانی در سطح فردی از جنگ و مرگ می‌ترسد و این کارگران هستند که بهای جنگ را با جان و زندگی خود می‌پردازند بحثی نیست. ولی در روانشناسی اجتماعی طبقات، طبقه‌ای که دارایی منقول و سرمایه است، از هر تغییر وضعیت هراس دارد. این ریشه‌ی اصلی رشد راست افراطی در غرب است. برخلاف ایدئولوژی رایج، واقعیت این است که پایگاه توده‌ای احزاب راست پوپولیست، از MAGA ترامپ تا RN لوپن، همین خرده‌بورژوازی دارای املاک است که وضعیتش با رشد چین، هند و دیگر قدرت‌های امپریالیستی جدید در دهه‌های اخیر متزلزل شده است، و این عدم اطمینان و نزول نسبی باعث رشد «هراس» در این طبقه شده است که احزاب پوپولیست از این هراس استفاده می‌کنند. چپ انترناسیونالیست مبلغ امید و انقلاب است و از «بحران نظم جهانی» نمی‌هراسد، چون در سال‌های «جهان تک‌قطبی» نیز طبقه‌ی ما بود که همواره در جنگ‌ها و بحران‌ها هزینه می‌پرداخت. تحت سرمایه‌داری صلح وجود خارجی ندارد و مبارزه‌ی انترناسیونالیستی با «جنگ‌های بحران نظم» به‌معنای صلح‌طلبی منفعلانه نیست، بلکه به‌معنای فعالیت انقلابی در جهت تبدیل کردن جنگ‌ها به نبردی علیه طبقه‌ی حاکم است. در این معنا هراس تنها در رابطه با بورژوازی معنی دارد.

        با تشکر

        1. نقد اقتصاد سیاسی نیم‌رخ

          پاسخ مجدد آقای کهن به آقای شجاعی که به دلیل مشکل کامنت‌گذاری برای سایت ای‌میل کردند:

          با سپاس مجدد

          در رابطه با این پرسش که «توده‌ها» چه کسانی هستند که منافع‌ مشترکی دارند و منافع‌شان در تضاد با منافع کاپیتالیست‌ها یا اردوی سرمایه است»؟ فکر می‌کنم پاسخ دادم. بیشتر توضیح می‌دهم. توده‌ها همه‌ی کسانی هستند که به اردوی کار تعلق دارند. یعنی مالک هیچ وسیله‌ی تولیدی نیستند، تنها از طریق کارمزدی، یعنی فروش نیروی کارشان ارتزاق می‌کنند و ارزش اضافی می‌آفرینند. مارکس در مانیفست، از این ها به عنوان پرولتاریا نام برد، دیگران از کارگران استفاده کردند، و بعضی ها هم مثل من از اردوی کار. دلیلش هم به مباحثاتی برمی‌گردد که بر سر تعریف طبقه پیدا شد. چون خیلی‌ها به جای کارگران، طبقه‌ی کارگر گذاشتند که نادرست است. «طبقه» در رابطه با سرمایه ـبه‌مثابه‌ی یک رابطه‌ی اجتماعی- و در مصاف با اردوی سرمایه معنا پیدا می‌کند؛ یعنی در پراکسیس؛ یعنی تنها آن دسته از کارگرانی به مثابه «طبقه‌ی کارگر» به حساب می‌آیند که متشکل و سازمان‌یافته، به مصافِ سرمایه، به میدان می‌آیند. این تعریفی است که لااقل من از مارکس آموختم. به این معنی، بخاطر احتراز از این شبهات و سوءتفاهمات – لااقل در زبان فارسی- ترجیح می‌دهم از اردوی کار استفاده کنم.

          در رابطه با «مداخله‌ی عناصر آگاه طبقه» هم توصیه‌ی رفیقانه‌ای دارم و آن اینکه مطلب نقش، جایگاه و اهمیت اعتراضات خودانگیخته‌ی توده‌ای را در نقد اقتصاد سیاسی بخوانید.

          در رابطه با این نظر شما که «ترس و هراس تنها در رابطه با بورژوازی معنی دارد» متاسفانه موافق نیستم.

          باز ممنون از وقتی که گذاشتید و نظرتان را نوشتید. البته شخصاً برایم جاذب‌تر است که روی مضمون و پیام نوشتار بحث کنیم و از بحث‌های حاشیه‌ای تا آنجا که ممکن است اجتناب کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *