فهرست موضوعی


کارل مارکس و سوسیالیسم بریتانیایی / دیوید لئوپلد / ترجمه‌ی کیانوش بوستانی

صحنه‌ای از شورش‌های بلفاست در قرن نوزدهم

۱

 هارولد ویلسون در گفته‌ی مشهوری تأکید می‌کند که سوسیالیسم بریتانیایی «بسیار بیشتر از مارکس به متدیسم مدیون است» (۱۹۶۴: ۱). در این گفته، او دیدگاهی رایج را بازگو می‌کرد. من این‌جا در پی به چالش کشیدن همین تصور، یعنی فقدانِ پیوند میان آثار کارل مارکس و آنچه ویلسون «ایده‌ها و سنت‌های بریتانیاییِ خاص» می‌نامید هستم. پیوندهای مفهومی و تاریخیِ متعددی میان نوشته‌های مارکس از یک‌سو و سیاست و فرهنگ قرن نوزدهم بریتانیا از سوی دیگر وجود دارد. با این حال، این پیوندها نه به‌طور گسترده شناخته شده‌ و نه به‌درستی فهمیده شده‌اند. به‌ویژه، گرایشی فراگیر وجود دارد که اندیشه‌ی مارکس را عمدتاً پدیده‌ای قاره‌ای تلقی کند که تأثیری محدود و پس از مرگش بر جامعه‌ی بریتانیا داشته است. در ادامه، ضمن اشاره‌ای به آن تأثیر پس از مرگ، بر برخی شواهد نادیده گرفته شده از ارتباط مارکس با سیاست و فرهنگ بریتانیا در دوران زندگی‌اش تمرکز خواهم کرد.

(لازم به ذکر است که من گهگاه از نوشته‌های فردریش انگلس – هم آثارمشترک با مارکس و هم آن‌هایی که به‌تنهایی نوشته – برای روشن کردن موضوع بحث بهره می‌گیرم، اما این کار را، مگر آن‌که خلاف آن تصریح شود، تنها در مواردی انجام می‌دهم که پذیرش همسویی کلی میان دیدگاه‌های او و مارکس منطقی به نظر برسد. افزون بر این، اصطلاح «مارکسیستی» را برای اشاره به دیدگاه‌های مشترک مارکس و انگلس به کار می‌برم، نه برای اشاره به دیدگاه‌های مارکسیست‌های بعدی.)

۲

زندگی مارکس را می‌توان داستان سه «تبعید» دانست. او در آلمان زاده شد و رشد کرد، اما دوران بلوغ خود را به ترتیب در پاریس، بروکسل و لندن سپری کرد. آخرین مقصد این سه تبعید، طولانی‌ترین آن‌ها بود؛ مارکس از اواخر سال ۱۸۴۹ تا زمان مرگش در سال ۱۸۸۳، لندن را خانه‌ی خود قرار داد. او ابتدا در اتاق‌های تنگ محله‌ی سوهو زندگی کرد، سپس به خانه‌ای بزرگ‌تر در کنتیش تاون نقل مکان نمود و سرانجام در گورستان هایگیت به خاک سپرده شد (بریگز و کالو ۲۰۰۸). لندنِ آن زمان، هم پناهگاهی امن برای پناهندگان سیاسی و هم جایگاهی ممتاز برای مشاهده و تعامل با پیشرفته‌ترین جامعه‌ی سرمایه‌داری عصر خود فراهم می‌کرد (اشتون ۱۹۸۶: فصل ۳). با وجود این، بسیاری از روایت‌های سنتیِ تکامل فکری مارکس، فضایی اندک یا هیچ جایگاهی را برای تأثیر‌پذیری یا تأثیرگذاری آثار او بر سیاست و فرهنگ بریتانیا در طول زندگی‌اش قائل نیستند. این‌جا دو نمونه قابل ذکر است. بر اساس آنچه می‌توان روایت «قاره‌ای» نامید، به نظر می‌رسد تکامل فکری مارکس از رخداد تبعیدش به بریتانیا نشانی ندارد. نسخه‌ای از این دیدگاه در کتاب مشهور آیزایا برلین، «کارل مارکس: زندگی و محیط»، یافت می‌شود که شکل‌گیری فکری مارکس را محصولی کاملاً قاره‌ای ترسیم می‌کند. برلین با اشاره به این‌که مارکس مبانی فلسفی خود را در سال‌های تحصیل در پروس شکل داد، «تحول فکری نهایی» او را در اوایل دهه‌ی ۱۸۴۰ در پاریس، زمانی که هنوز در دهه‌ی بیست زندگی خود بود، می‌داند (برلین ۱۹۴۸: ۸۰). مارکس پس از آن به لندن نقل مکان کرد، اما پیوندهای او با زندگی فکری و سیاسی بریتانیا همواره ضعیف و بیگانه تصویر می‌شود. او به‌عنوان فردی با آشنایان اندک در میان بومیان و با شناختی سطحی از بریتانیا توصیف می‌شود. ظاهراً محیط اجتماعی او کاملاً متشکل از جوامع مهاجر آلمانی بوده و تمرکز اصلی سیاسی‌اش بر قاره‌ی اروپا (مبارزه با آنارشیسم فرانسوی و روسی و ساختن سوسیالیسم در آلمان) قرار داشته است. در واقع، علی‌رغم بیش از سی سال زندگی در بریتانیا، گفته می‌شود که مارکس «تقریباً به طور کامل از محیط پیرامون خود بی‌تأثیر باقی ماند و در دنیای عمدتاً آلمانیِ خود محصور بود» (برلین ۱۹۴۸: ۱۷). بر اساس آنچه می‌توان روایت «کمونیستی» نامید، تصویر قاره‌ایِ تکامل فکری مارکس نیازمند بازنگری اندکی است. در حالی که این روایت ابعاد فلسفی و سیاسی آثار او را به‌درستی منعکس می‌کند، اما تأثیر نویسندگان بریتانیایی را در فراهم آوردن نقطه‌ی آغازین نظریه‌ی اقتصادی مارکس دست‌کم می‌گیرد. روایت کمونیستی، شکل پذیرفته شده‌ی خود را طرح‌واره‌ی لنین با عنوان «سه منبع و سه جزء سازنده‌ی مارکسیسم» می‌یابد. مارکس به‌عنوان کسی به تصویر کشیده می‌شود که از مزایای فکری کنار هم آوردن سنت‌های فکری که در سه کشور یافت می‌شد (در حوزه‌های مختلف دانش) سود برده و اندیشه خود را بر آن بنا کرده است. نبوغ او سه سنت فکری ملی را که پیش‌تر از یکدیگر مجزا بودند، در یک سنتز «جامع و هماهنگ» گرد آورد: فلسفه‌ی آلمان (که هگل، بی‌شک، بالاتر از همه در آن ایستاده است)، سوسیالیسم فرانسه و اقتصاد سیاسی بریتانیا (لنین ۱۹۶۳: ۲۳). بر اساس این روایت کمونیستی، بر تأثیر بریتانیا اذعان می‌شود، اما محدود به تأثیرات اندک پژوهش‌های او در اقتصاد سیاسی می‌شود که در موزه‌ی بریتانیا به آن مشغول بود. گفته می‌شود که مارکس در کتاب «سرمایه»، کار آدام اسمیت، دیوید ریکاردو و دیگران را «ادامه» داد و به ویژه، صورت‌بندی منسجم‌تری برای «اثبات» نظریه‌ی ارزش کار را ارائه کرد (لنین ۱۹۶۳: ۲۵).

۳

برای تردید در این تصاویر سنتی از مارکس، نیازی به دانستن زیاد درباره‌ی تبعید سوم او نیست: یا به‌عنوان یک متفکر منزوی آلمانی که کلاً تحت تأثیر زندگی فکری بریتانیا قرار نگرفته است؛ یا به عنوان یک فیلسوف و انقلابی عمدتاً قاره‌ای که با‌این‌حا نظریه‌ی اقتصادی‌اش بازتاب‌دهنده‌ی تأثیر اندک بریتانیا است (زیرا از آثار اسمیت، ریکاردو و دیگران آغاز می‌شود). حتی سخاوتمندانه‌ترین این روایت‌های سنتی هم تنها ربطی که بین او و بریتانیا تشخیص داده را اشتباه درک کرده است. تأثیر اقتصاد سیاسی اسمیت، ریکاردو و دیگران بر اندیشه‌ی اقتصادی مارکس به‌طور گسترده و به‌درستی مهم تلقی می‌شود. با این حال، تأثیر این سهم بریتانیایی یا دقیق‌تر، اسکاتلندی فراتر از جنبه‌های فنی‌ اقتصاد مارکسیستی می‌رود و بر جامعه‌شناسی و نظریه‌ی تاریخ او تأثیر می‌گذارد. نوشته‌های آدام اسمیت، آدام فرگوسن، ویلیام رابرتسون و جان میلار، به‌عنوان یک تأثیر احتمالی بر نظریه‌های تاریخی و جامعه‌شناختی مارکس شناخته شده‌اند (پاسکال ۱۹۳۸؛ میک ۱۹۶۷). چنین ادعاهایی واکنشی شکاکانه‌ را از سوی منتقدانی برانگیخت که نگران تفسیر صحیح این نویسندگان پیشین، و به‌ویژه، دیدگاه آن‌ها در مورد رابطه‌ی بین «شیوه‌ی معیشت» – که چهار مرحله‌ی متوالی شکار، شبانی، کشاورزی و تجارت را تعریف می‌کند – و ترتیبات سیاسی و اجتماعی مرتبط با آن‌ها بودند (اسکینر ۱۹۸۲؛ هاکونسن ۱۹۸۹: ۲۲۵-۲۲۶). با این حال، ادعای این‌که این سنت جامعه‌شناسی تاریخی بخشی از زمینه‌ی فکری را فراهم می‌کند که مارکس در آن نظریه‌ی تاریخ خود را توسعه داد، ما را ملزم نمی‌کند که (به شکلی نازمانمند) تفاوت‌های بین «شیوه‌ی معیشت» در اندیشه‌ی اقتصاد سیاسی اسکاتلندی و «شیوه‌ی تولید» مارکسیستی را نادیده بگیریم. علاوه بر این، ارتباطات تاریخی در این‌جا نسبتاً سرراست به نظر می‌رسند. مارکس به‌طور گسترده آثار این نویسندگان را خواند – در سال ۱۸۵۲ یادداشت‌هایی درباره‌ی کتاب «منشأ تمایز طبقات» میلار فراهم کرد – و نخستین تلاش‌های او برای ساخت نظریه‌ای در باب تاریخ، صریحاً این متفکران اسکاتلندی را در زمره‌ی نخستین کسانی می‌داند که با نوشتن تاریخ‌هایی از «جامعه‌ی مدنی، تجارت و صنعت»، به مطالعه‌ی تاریخ «پایه‌ای ماتریالیستی» بخشیده‌اند (مارکس و انگلس ۱۹۷۶ب: ۴۲). مشکل جدی‌تر در هر دوی این روایت‌های سنتی، عدم تشخیص این واقعیت است که تأثیر سیاست و فرهنگ بریتانیا بر نوشته‌های مارکس بسیار فراتر از تأثیر اغلب اذعان‌شده، اگرچه نه همیشه به‌خوبی درک شده، اقتصاد سیاسی است. در واقع، در اینجا به‌سختی فضایی برای پوشش تمام ابعاد آن وجود دارد. برای مثال، من درباره‌ی تأثیر قابل توجه فرهنگ ادبی بریتانیا بحث نخواهم کرد، جز این‌که باید اشاره کنم هر کسی که نمونه‌ای از نوشته‌های منتشر شده و نشده‌ی او را مطالعه کند، با آشنایی و استفاده‌ی مکرر مارکس از دفو، دیکنز و به‌ویژه شکسپیر، در میان نویسندگان دیگر، روبرو خواهد شد (نگاه کنید به پراور ۱۹۷۶). همچنین، من تأثیر پیچیده‌ی اقتصاد سیاسی بریتانیا بر اندیشه مارکس را فراتر از نکات فوق پیگیری نخواهم کرد. در عوض، در ادامه، بر برخی شواهد نادیده گرفته شده از علاقه و تعامل مستمر مارکس با سیاست در بریتانیا تمرکز می‌کنم. او حتی پیش از نقل مکان به لندن، به واسطه‌ی انگلس، که در اوایل دهه‌ی ۱۸۴۰ در منچستر زندگی می‌کرد، مقالاتی برای مطبوعات چارتیستی ارسال کرده بود، و از طریق اتحادیه‌ی کمونیست‌ها، که پیوندهای نهادی با دموکرات‌های برادر داشت، با جنبش چارتیسم ارتباط برقرار کرده بود. اولین سخنرانی مارکس برای مخاطبان کارگر بریتانیایی‌اش – در جریان اولین سفرش به انگلستان در نوامبر ۱۸۴۷ – در جلسه‌ای بود که توسط دموکرات‌های برادر به‌مناسبت سالگرد قیام ۱۸۳۰ لهستان سازماندهی شده بود، و نشریه‌ی چارتیستی «ستاره شمالی» (۲ دسامبر ۱۸۴۷) اظهارات «دکتر دانشمند مارکس» را به‌طور کامل گزارش کرد. مارکس چارتیسم را پیشرفته‌ترین بخش سیاسی طبقه‌ی کارگر بریتانیا می‌دانست و معتقد بود که با توجه به ساختار طبقاتی کشور، تحقق خواسته‌های عمدتاً «دموکراتیک» آن‌ها پیامدهای «سوسیالیستی» گسترده‌ای خواهد داشت (نگاه کنید به ۱۹۷۹e). این درک از چارتیسم به عنوان مرحله‌ی اولیه در مبارزه‌ی رو به گسترش برای سوسیالیسم – نه به‌عنوان بخشی از نبرد دیرینه علیه «فساد قدیمی» (که به‌طور فزاینده‌ای توسط اصلاح‌طلبی در حال تحول اواسط دوره‌ی ویکتوریایی زائد می‌شد) – مورد انتقاد قرار گرفته است (استدمن جونز ۱۹۸۴). با این حال، علی‌رغم محدودیت‌ها، تعاملات مارکس با این جنبش، اهمیت دارد. مارکس به‌طور گسترده آثار چارتیستی را خوانده بود. مورخان مدرن شواهدی از تأثیر چارتیست‌ها در تحلیل او از سیاست بریتانیا یافته‌اند (تیلور ۱۹۹۶: ۲۳۸-۲۴۰). مارکس همچنین آثار خود را در نشریات چارتیستی از جمله «یادداشت‌هایی برای مردم»، «جمهوری‌خواه سرخ» و «روزنامه‌ی مردم» منتشر کرد. تعداد مقالات متفاوت است، اما برای مثال، در سال ۱۸۵۳ حدود ۱۴ مقاله در «روزنامه‌ی مردم» منتشر کرد، که ۸ مورد آن درباره‌ی پالمرستون بود. مهم‌تر از همه، اولین نسخه‌ی انگلیسی مانیفست کمونیست به صورت پاورقی، در طول نوامبر ۱۸۵۰، در «جمهوری‌خواه سرخ»، با ترجمه‌ای کم‌تر شناخته شده از سوی نویسنده‌ی چارتیست هلن مک‌فرلن منتشر شد (بلک ۲۰۰۴). (نسخه‌های این ترجمه به‌سرعت کمیاب شد و بعدها در سال ۱۸۸۸ با انتشار نسخه‌ی ساموئل مور، با «تأیید» و نظارت انگلس، به فراموشی سپرده شد.) مارکس مک‌فرلن را می‌شناخت و به نظر می‌رسد انتشار نسخه‌ی جالب او را تأیید کرده باشد، اگرچه مشخص نیست که آیا مشارکتی در این ترجمه داشته یا نه (دریپر ۱۹۹۸: ۲۸-۳۰). روزنامه‌ی تایمز (۲ سپتامبر ۱۸۵۱) متعاقباً دو گزیده (بدون ذکر منبع) از ترجمه‌ی مک‌فرلن را منتشر کرد و نسبت به گسترش «ادبیات کم ارزش سوسیالیستی که حاوی وحشیانه‌ترین و آنارشیستی‌ترین آموزه‌ها است» هشدار داد. همچنین مشخص است که مارکس در تظاهرات چارتیستی، ازجمله اعتراضات گسترده‌ی ۲۴ ژوئن و ۱ ژوئیه ۱۸۵۵ علیه محدودیت‌های پیشنهادی برای کسب‌‌و‌کارها در روز یکشنبه، شرکت کرده است (مارکس ۱۹۸۰الف، ۱۹۸۰ب). و سرانجام این‌که، مارکس شخصاً بسیاری از رهبران چارتیست را می‌شناخت. او تا سال ۱۸۵۱ با جولیان هارنی، رهبر جناحی در جنبش که «نیروی فیزیکی» نامیده می‌شد، دوست بود، اما مارکس در میان چارتیست‌ها نزدیک‌ترین رابطه را با ارنست جونز، که مورد احترام و طرف مشورتش بود، داشت او یک بار، در مورد اینکه آیا از دیلی تلگراف شکایت کند یا نه با جونز مشورت کرده بود (مارکس و انگلس ۱۹۸۵: ۳۳). هنگامی که جونز درگذشت، انگلس به مارکس نوشت که «در میان سیاستمداران، او تنها انگلیسی تحصیل‌کرده‌ای بود که، در باطن، کاملاً طرف ما بود» (مارکس و انگلس ۱۹۸۸: ۲۱۱). دیگران در مورد عمق توافق فکری این دو اطمینان کم‌تری دارند؛ مورخی می‌نویسد: «رفیق مارکس شاید، اما مارکسیست نبود» (تیلور ۲۰۰۳: ۱۹۳). تعامل مارکس با سیاست بریتانیا همچنین در کار روزنامه‌نگاری اغلب نادیده گرفته شده‌ی او انعکاس دارد. این دوره شامل یک ارتباط ده ساله – بین اوت ۱۸۵۲ و مارس ۱۸۶۲ – با روزنامه‌ی مترقی نیویورک دیلی تریبیون، که در آن زمان پرتیراژترین روزنامه جهان با حدود ۲۰۰,۰۰۰ خواننده بود، می‌شود. (لدبتر ۲۰۰۷: xviii). مقالات مارکس در تریبیون تاریخچه‌ی متنی پیچیده‌ای دارند. معلوم نیست برخی از مقالات اولیه‌ای که در این روزنامه به او منتسب می‌شوند، کار او باشد. مقالات معمولاً بدون امضا بودند. همچنین، مسائلی در مورد تعداد بازنویسی برخی از آن‌ها وجود دارد، به‌ویژه هنگامی که برای سرمقاله‌ها استفاده می‌شدند. با این حال، مارکس حدود ۳۷۲ مقاله به‌تنهایی و ۱۵ مقاله‌ی دیگر با انگلس نوشت (انگلس به‌طور مستقل ۱۴۷ مقاله دیگر نوشت که به نام مارکس ارسال شد). بسیاری از مقالات مارکس در نسخه‌های هفتگی و نیمه‌هفتگی تریبیون دوباره منتشر شدند و برخی در بریتانیا در نشریه‌ی چارتیستی «روزنامه‌ی مردم» ‌بازنشر شدند. یکی از مقالات مارکس (۱۹۷۹ D) حتی در یک مناظره‌ی پارلمانی درباره‌ی مالیات تمبر ذکر شد؛ جان برایت، تاجر آزاد باسابقه، با تمجید از لحن و نکات مفید روزنامه‌ی آمریکایی، محتویات یک شماره خاص از تریبیون را بررسی کرد و به درج مطلبی ارسالی از بریتانیا که «بحث مفصلی درباره‌ی بودجه بود، اشاره کرد که تحلیلی خوب از سند بودجه ارائه داده در نکاتی حق مطلب را ادا کرده اما در برخی دیگر نه، و تا آن‌جا که به مکتب منچستر مربوط می‌شد، قطعاً هیچ انصافی در حق آن‌ها روا نداشت» (متن مکالمات پارلمان بریتانیا. ۱ ژوئیه ۱۸۵۳). مقالات مارکس در تریبیون در پی توضیح سیاست و جامعه‌ی بریتانیا برای مخاطبان آمریکای شمالی بود و موضوعات متنوعی را پوشش می‌داد: سیاست‌های کلان (انتخابات عمومی، امور پارلمانی و هدایت سیاست خارجی)؛ شرایط اقتصادی (قانون کارخانه‌ها، اعتصابات و بحران‌های اقتصادی)؛ و مسائل گسترده‌تر اجتماعی و فرهنگی (مجازات اعدام، ساختار طبقاتی و نقش روحانیون). مارکس به‌دلیل اغراق در جدی بودن و پیامدهای سیاسی احتمالی بحران‌های اقتصادی معاصرش مورد انتقاد قرار گرفته است، اما مقالات او همچنین به دلیل درک دقیق از شخصیت‌های دخیل در عرصه‌ی بالای سیاسی و ماهیت در حال تغییر ائتلاف‌های پارلمانی در بریتانیا مورد تحسین قرار گرفته‌اند (استدمن جونز ۱۹۸۴: ۱۲۵). آن‌ها همچنین اشتیاق شدید مارکس به امور جاری را تأیید می‌کنند، زیرا او به‌طور منظم روزنامه‌های معتبر مانند تایمز، مورنینگ هرالد و مورنینگ پست؛ نشریات هفتگی لیبرال و رادیکال مانند اگزمینر و اکونومیست؛ و نشریات عمومی از جمله رینولدز نیوز و پانچ را می‌خواند. مارکس از وابستگی مالی خود به این نوع کار و به‌ویژه از دخالت‌های سردبیری و مبلغی که برای این مشارکت‌هایش در تریبیون دریافت می‌کرد، ناراضی بود (مارکس و انگلس ۱۹۸۳: ۳۳۹). با این حال، اشتباه خواهد بود اگر این روزنامه‌نگاری را هم غیرجذاب و هم بی‌ارتباط با آثار نظری‌تر او تلقی کنیم. برای مثال، یک مقاله تضاد طنزآمیزی را بین دغدغه‌ی خیرخواهانه‌ی دوشس ساترلند در مورد برده‌داری در جنوب آمریکا و سابقه‌ی بی‌رحمانه‌ی خانواده‌اش در مصادره‌ی زمین از جمعیت بومی «اسکاتلندی-گیلیک» نشان داد. مارکس تخمین می‌زند که تبدیل «مالکیت قبیله‌ای به مالکیت خصوصی» توسط ساترلند، بین سال‌های ۱۸۱۴ و ۱۸۲۰، منجر به اخراج خشونت‌آمیز حدود ۱۵,۰۰۰ نفر به منظور ایجاد چراگاه برای ۱۳۱,۰۰۰ گوسفند شد (مارکس ۱۹۷۹ج: ۴۸۷، ۴۹۱-۴۹۲). پرونده‌ی ساترلند بعدها به عنوان بخشی از شرح «انباشت اولیه» در کتاب «سرمایه» دوباره ظاهر شد، جایی که مارکس (۱۹۸۷الف: ۷۲۰) به مقاله‌ی قبلی خود در تریبیون و نیش و کنایه‌هایی که در آن زمان زده بود، اشاره کرد. زبان این نوشته‌های تریبیون نیز قابل‌توجه است. در ابتدا، مقالات مارکس از آلمانی توسط انگلس و (با موفقیت کم‌تری) توسط ویلهلم پیپر ترجمه می‌شد. با این حال، از فوریه‌ی ۱۸۵۳ به بعد، مارکس به مهارت‌های زبانی در حال توسعه‌ی خود به اندازه‌ای اطمینان داشت که مقالات را خودش به انگلیسی می‌نوشت. در واقع، در دسامبر ۱۸۵۴ او به سردبیر نشریه‌ی نوئه اودر-تسایتونگ هشدار داد که از آن‌جایی که بیشتر نوشته‌های او برای انتشار در دو سال گذشته به زبان انگلیسی بوده است، «آلمانی ممکن است در ابتدا برایم مشکل‌ساز شود» (مارکس و انگلس ۱۹۸۳: ۵۰۷).

یکی از کارهای عجیب‌تر در روزنامه‌نگاری مارکس نیازمند بررسی جداگانه است. مارکس یک کارزار طولانی و مصمم علیه لرد پالمرستون، وزیر امور خارجه و نخست‌وزیر، به‌راه انداخت (هاچینسون ۱۹۶۹؛ تیلور ۱۹۹۶: ۲۴۰-۲۴۳). مارکس پالمرستون را ترکیبی از یک سیاست خارجی به‌شدت ارتجاعی (ترویج منافع روسیه به‌عنوان راهی برای سرکوب نیروهای مترقی در سایر نقاط اروپا) با یک سزاریسم روبه‌رشد در امور داخلی (تغییر تعادل قانون اساسی قبلی به نفع قدرت شخصی) می‌دانست. این دیدگاه‌ها مارکس را با دیوید اورکهارت مرتبط کرد، وی دیپلماتی با رفتار و رویکرد بسیار نامتعارف، نماینده‌ی مستقل مجلس و نویسنده‌ای بود که زندگی‌اش برای زندگی‌نامه‌نویسان مارکس که در جستجوی «روایتی جذاب‌تر» هستند، بسیار جالب‌توجه است،. کارزار یک‌جانبه‌ی اورکهارت علیه پالمرستون ناشی از ترکیبی تند از ترک‌دوستی، روس‌هراسی و نظریه‌ی توطئه بود. اورکهارت کل نظام بریتانیا – به‌جز سلطنت – را تحت تأثیر مخرب روسیه به تصویر می‌کشید، اما به‌ویژه پالمرستون به‌عنوان کسی که «روح روسی» دارد و به‌طور مشخص‌تر، رشوه از تزار دریافت می‌کند، شناسایی شده بود (اورکهارت ۱۸۶۶). مارکس از مطالب سیاست خارجی و دیپلماتیک نشریات اورکهارت استفاده کرد. البته او به شکلی شگفت‌انگیز اصرار داشت، به‌طور مستقل به این نتیجه رسیده که پالمرستون در خدمت استبداد روسیه است (مارکس و انگلس ۱۹۸۳: ۳۹۵، ۴۴۰). تأیید این اتهام از نظر تاریخی بی‌اعتبار، اوج کار روزنامه‌نگاری مارکس نبود، اما او تشخیص داد که، به جز پالمرستون، دیدگاه‌های اورکهارت «کاملاً مخالف» دیدگاه‌های اوست (مارکس و انگلس ۱۹۸۳: ۴۵۵). از نظر فکری، اورکهارت یک ارتجاعی رمانتیک بود که دموکراسی را محکوم می‌کرد، تاریخ را به دیپلماسی تقلیل می‌داد، در پی بازگشت به یک گذشته‌ی ایده‌آل بود و در همه جا توطئه می‌دید (مارکس ۱۹۷۹ب: ۴۷۷). مارکس به‌طنز می‌گفت که اگر دیدگاه‌های گسترده‌تر اورکهارت را داشت، وسوسه می‌شد وبا را که اخیراً در نیوکاسل یافت شده بود، به عنوان فرستاده‌ی تزار «با مأموریت مخفی» برای از بین بردن آخرین بقایای آنچه «روح آنگلوساکسون» نامیده می‌شود، شناسایی کند (۱۹۷۹و: ۳۲۶). طبق انتظار، تنها ملاقات آن‌ها موفقیت‌آمیز نبود (مارکس و انگلس ۱۹۸۳: ۴۱۲-۴۱۳). تاریخچه‌ی متنی نوشته‌های ضد پالمرستون مارکس خالی از لطف نیست. در آن زمان آن‌ها به‌طور گسترده خوانده می‌شدند؛ برای مثال، بخش‌هایی از مجموعه مقالات «زندگی پالمرستون» او در تریبیون به‌طور متناوب در «روزنامه‌ی مردم»، «گلاسکو سنتینل»، «شفیلد فری پرس» و در مجموعه «برگه‌های سیاسی» تاکر منتشر شد که گفته می‌شود ۱۵,۰۰۰ نسخه فروخته است (مک‌للان ۱۹۷۳: ۲۶۵). با این حال، متعاقباً، محتوای ظاهراً روس‌هراسانه‌ی آن‌ها منجر به حذف یا به حاشیه رانده شدن آن‌ها در برخی نسخه‌های شوروی از نوشته‌های مارکس شد. (برای مثال، کتاب «تاریخچه‌ی دیپلماتیک مخفی قرن هجدهم» مارکس از جلد ۴۳ مجموعه آثار مارکس-انگلس حذف شد، اگرچه اصالت آن مورد تردید نبود.)

شهرت مارکس در بریتانیا در زمان حیاتش، بیش از هر چیز، به واسطه‌ی ارتباطش با «انترناسیونال» – انجمن بین‌المللی کارگران – تثبیت شد. یک مجله‌ی معاصر او تأیید می‌کند که «نام او برای خوانندگان روزنامه‌های انگلیسی بیشتر به‌عنوان یکی از سازمان‌دهندگان و مدیران برجسته “انجمن بین‌المللی” آشناست» (باکس ۱۸۸۱: ۳۴۹). مارکس نقش چندانی در تأسیس انترناسیونال نداشت، اما به‌زودی به دلیل مهارت‌هایش در نوشتن پیش‌نویس‌ها، توانایی‌های سازمانی، دانش وی از جنبش کارگری اروپا و حس هدفمندی‌اش، جایگاه رهبری در آن به دست آورد (کالینز و آبرامسکی ۱۹۶۵). انجمن بین‌المللی کارگران از پنج گروه ملی (بریتانیایی، فرانسوی، ایتالیایی، آلمانی و لهستانی) تشکیل شده بود و تاریخ آن اغلب بر اساس مواجهات مارکس با آنارشیسم فرانسوی (پیر ژوزف پرودون و پیروانش) در دوره‌ی قبل از کنگره‌ی بروکسل، و با آنارشیسم روسی (میخائیل باکونین و پیروانش) در دوره‌ی بین کنگره‌های بروکسل و لاهه روایت می‌شود. با این حال، انترناسیونال اغلب بیشتر به مسائلی می‌پرداخت که عمدتاً تمرکز داخلی داشتند، از جمله: تجارت آزاد، مسئله‌ی ایرلند، ملی‌سازی زمین (اتحادیه‌ی زمین و کارگران بسیاری از اعضای انترناسیونال را در بر می‌گرفت)، وجود «صندوق دستمزد» (به ادامه‌ی مقاله نگاه کند)، محدودیت ساعات کار، جایگاه اعتصابات و استفاده از کار کودکان. تمایل به دست‌کم گرفتن بعد بریتانیایی مشارکت مارکس در انترناسیونال اغلب با روایت‌های تا حدودی اغراق‌آمیز از انزوای جنبش کارگری بریتانیا (که به‌هر‌حال سابقه‌ی حمایت از استقلال ایتالیا، جبهه‌ی شمال در جنگ داخلی آمریکا و قیام لهستان در سال ۱۸۶۳ را داشت) و همچنین سرشت ظاهراً مواجهه‌جویانه‌ی  پشتیبانی مارکس از اتحادیه‌های کارگری و اصلاحات سیاسی (که او در واقع آن‌ها را به طور مستقل ارزشمند می‌دانست و ایجاد «فضای حیاتی» برای «توسعه و حرکت» بیشتر می‌دانست (مارکس و انگلس ۱۹۸۵: ۵۵۲)) تقویت می‌شود. بسیاری از نوشته‌های مارکس برای اولین بار تحت حمایت انترناسیونال منتشر شد. «خطابیه‌ی افتتاحیه» سال ۱۸۶۴، که توسط مارکس نوشته شده و عمدتاً خطاب به کارگران بریتانیایی بود، به صورت جزوه با تیراژ هزار نسخه منتشر شد و همچنین در نشریات «بی‌هایو» و «ماینر اند ورکر ادوُکیت» نیز به چاپ رسید (کالینز و آبرامسکی ۱۹۶۵: ۴۴-۵۵). جزوه‌ی «ارزش، قیمت و سود» که نتایج خاصی از کتاب سرمایه را به شکلی عامه‌پسند پیش‌بینی می‌کرد – و در آن مخالفت مارکس با نظریه‌ی «صندوق دستمزد» جان وستون، سوسیالیست اوونی (که منکر این بود که اتحادیه‌های کارگری می‌توانند سطح زندگی را ارتقا دهند) تشریح شده بود – برای اولین بار در سال ۱۸۶۵ به عنوان مقاله در شورای عمومی انترناسیونال ارائه شد. مارکس همچنین دو سخنرانی بسیار خواندنی برای برای انترناسیونال درباره‌ی جنگ فرانسه و پروس و اعلام جمهوری فرانسه نوشت. نسخه‌ی انگلیسی اولین سخنرانی (که به فرانسوی و آلمانی نیز منتشر شد) به صورت برگه‌ای با تیراژ اولیه‌ی ۱۰۰۰ نسخه منتشر شد و چاپ دوم با همین تعداد یک ماه بعد به چاپ رسید. این سخنرانی مورد استقبال افرادی از جمله جان استوارت میل قرار گرفت که (بدون اطلاع از نویسنده‌ی آن) اظهار داشت: «من از این سخنرانی بسیار خرسندم. هیچ کلمه‌ای در آن نیست که نباید باشد؛ و نمی‌شد آن را با کلمات کم‌تری بیان کرد» (میل ۱۹۹۱: ۲۲۰). انترناسیونال به مبارزه برای به‌رسمیت شناختن جمهوری ادامه داد، اما مهم‌ترین سهم مارکس در رویدادهای به‌سرعت در حال وقوع – پس از قیام در پاریس، عمر کوتاه کمون و سرکوب خشونت‌آمیز آن – بدون شک کتاب جنگ داخلی در فرانسه بود. اولین چاپ این کتاب (ژوئن ۱۸۷۱) که توسط شورای عمومی به صورت جزوه منتشر شد و شامل ۱۰۰۰ نسخه بود، به‌سرعت تمام شد و چاپ دوم تجدیدنظر شده با ۲۰۰۰ نسخه اندکی پس از آن منتشر شد و چاپ سوم در ماه اوت به چاپ رسید. (در عرض چند ماه به فرانسوی، آلمانی، روسی، ایتالیایی، اسپانیایی، هلندی، فلامان، صربی-کروات، دانمارکی و لهستانی ترجمه شد.) این دفاعیه و یادبود کمون پاریس به‌طور گسترده و به‌درستی یکی از مهم‌ترین آثار سیاسی مارکس تلقی می‌شود؛ او بر دستاورد تاریخی کمون – به‌ویژه پیش‌بینی آن از اشکال سیاسی که جامعه‌ی سوسیالیستی آینده ممکن است اتخاذ کند – تأکید می‌کند و جنایات ورسای را که تازه آشکار شده بود، مورد حمله قرار می‌دهد. (برآوردها همچنان مورد اختلاف است، اما شاید ۲۰هزار کمونار اعدام شدند، حدود ۷۵۰۰ نفر زندانی یا تبعید شدند و هزاران نفر به خارج گریختند.) این دخالت‌های سیاسی گوناگون ابعاد شخصی نیز داشتند و سومین «تبعید» مارکس نه به اندازه‌ی آنچه اغلب به تصویر کشیده می‌شود از نظر اجتماعی منزوی بود و نه چندان پر از کینه (کوهن ۱۹۹۱: ۱۲۰-۱۲۱). به‌عنوان مثال، دوستی مارکس با ادموند اسپنسر بیزلی، طرفدار پوزیتیویسم آگوست کنت، استاد تاریخ در دانشگاه کالج لندن و (بعداً) بنیانگذار نشریه‌ی پوزیتیویست ریویو (هریسون ۱۹۵۹؛ ۱۹۶۵: ۲۶۹-۲۷۷؛ ۱۹۶۷) را در نظر بگیرید. شکاف سیاسی در این‌جا نباید اغراق‌آمیز تلقی شود، اما خصومت مارکس با کنت و پوزیتیویسم به‌خوبی شناخته شده است. با وجود این، مارکس و بیزلی و خانواده‌هایشان دوستان خوبی برای هم شدند. احتمالاً ارتباطات اتحادیه‌ای بیزلی بود که در ابتدا توجه مارکس را به خود جلب کرد؛ بیزلی عضو افتخاری انجمن متحد نجاران و درودگران بود، ارتباط نزدیکی با شورای اصناف لندن داشت و در تأسیس انترناسیونال کمک کرد (اگرچه از عضویت در شورای عمومی خودداری کرد). مارکس نامه‌ای در حمایت از بیزلی فرستاد زمانی که او پس از «جنایات شفیلد» به دلیل دفاع از اتحادیه‌های کارگری مورد حملات شدید شخصی در مطبوعات قرار گرفت (هریسون ۱۹۵۹: ۳۸-۳۹). مارکس متعاقباً بیزلی را در جلسات اتحادیه‌های کارگری همراهی کرد و برای مثال، سخنرانی «واقعاً عالی و بسیار جسورانه»ی بیزلی را در سالن اکستر لندن ثبت کرد (مارکس و انگلس ۱۹۸۸: ۲۹۸). مارکس همچنین تحت تأثیر مقالات تاریخی بیزلی در وست‌مینستر ریویو و جاهای دیگر قرار گرفت و او را تنها پوزیتیویست در انگلیس یا فرانسه توصیف کرد که «با نقاط عطف تاریخی (بحران‌ها) نه به‌عنوان یک فرقه‌گرا، بلکه به عنوان یک مورخ به بهترین معنای کلمه برخورد می‌کند» (مارکس و انگلس ۱۹۸۹: ۱۵۰). مارکس جلد اول کتاب سرمایه را در سال ۱۸۶۷ برای او فرستاد و بعداً – و سودمندتر، زیرا بیزلی آلمانی نمی‌دانست – ترجمه‌ی فرانسوی سرمایه را به صورت جزوه‌های چاپ شده برایش ارسال کرد. آن‌ها با هم روی تاریخ معتبر بیزلی از انترناسیونال در فوریتلی ریویو کار کردند، اما نزدیک‌ترین همکاری آن‌ها حول کمون بود (هریسون ۱۹۸۱). آن‌ها خستگی‌ناپذیر برای کمک به پناهندگان کمونار، سازماندهی کمک‌های اضطراری و مقاومت در برابر درخواست‌های استرداد آن‌ها تلاش کردند. پس از مرگ مارکس، بیزلی (۱۸۸۴) در نامه‌ای به نشریه‌ی سوسیالیست مسیحی، «شکاف عمیق» بین دیدگاه‌هایشان را تصدیق کرد، اما خاطرنشان کرد که «دکتر مارکس و من همیشه دوستان خوبی بودیم؛ تا پایان عمرش من برای او احترام و ارادت زیادی قائل بودم؛ و مطمئنم که او مرا فردی خوش‌نیت می‌دانست». او با بینشی ناشی از آشنایی افزود که این بیش از آن چیزی بود که مارکس «مایل بود در مورد اکثر افرادی که با او اختلاف نظر داشتند، بپذیرد». مارکس در واقع سخاوتمندتر از آنچه به نظر می‌رسد بود، زیرا پیش‌تر (به یک خبرنگار آلمانی) نوشته بود که «پروفسور بیزلی یک پوزیتیویست است و به همین دلیل مجبور است از انواع عقاید غریب حمایت کند، اما در بقیه‌ی موارد مردی بسیار توانا و شجاع است» (مارکس و انگلس ۱۹۸۹: ۹۲).

۴

در حالی که در مورد برخی از روایت‌های آشنا مبنی بر انزوای مارکس از فرهنگ و زندگی سیاسی بریتانیا تردید وارد کردم، تاکنون در مورد تعامل او با سوسیالیسم بریتانیایی نسبتاً کم گفته‌ام. بخش حاضر به این موضوع به طور مستقیم‌تری می‌پردازد.

مارکس وجود یک سنت طولانی و ممتاز سوسیالیسم بریتانیایی را تصدیق کرد، اگرچه اغلب به‌طور نادرستی آن را «انگلیسی» می‌نامید (مارکس و انگلس ۱۹۷۶b: ۴۶۱). به‌عنوان مثال، در اواسط دهه‌ی ۱۸۴۰، او ویلهلم وایتلینگ را به خاطر تصور این‌که سوسیالیسم یک اختراع معاصر فرانسوی است، مسخره کرد. مارکس خاطرنشان کرد که فقط یک آلمانی می‌تواند آنقدر کوته‌فکر باشد که نام توماس مور، لولرها، رابرت اوون، ویلیام تامپسون، جان واتس، جورج جیکوب هولیواک، جولیان هارنی، جان مینتر مورگان، چارلز ساوثول، جان گودوین بارمبی، جیمز پیرپونت گریوز، توماس رو ادموندز، جاشوا هابسون و توماس اسپنس را نشنیده باشد (مارکس و انگلس ۱۹۷۶b: ۴۶۱). در این‌جا به سختی فضایی برای بررسی تمام این فهرست جالب و متفاوت (که حداقل شامل یک ایرلندی است) وجود دارد، اما من در مورد دیدگاه مارکس در مورد رابرت اوون نکاتی را بیان خواهم کرد. مورد اخیر به نظر یک مطالعه‌ی موردی مناسب می‌رسد، نه‌تنها به دلیل جایگاه اوون – «بنیانگذار» جنبش سوسیالیستی مدرن در بریتانیا به گفته‌ی انگلس (۱۹۷۵: ۳۸۶) – بلکه به این دلیل که ارتباطات در اینجا نویدبخش روشن شدن رابطه بین اشکال مارکسیستی و غیرمارکسیستی سوسیالیسم است.

مارکس شخص اوون را تحسین می‌کرد و او را فردی «واقعاً قابل‌اعتماد» می‌دانست، کسی که از هر شکستی «نیروی تازه‌ای» می‌گیرد (مارکس و انگلس ۱۹۸۵: ۱۱۴). این دیدگاه مثبت در طرح زندگی‌نامه‌ای انگلس در آنتی دورینگ منعکس شده است، که با داستان آشنای آزمایش اجتماعی اوون در زمان مدیریت و مالکیت بخشی از کارخانه‌ی نیو لانارک در اسکاتلند آغاز می‌شود. او با موفقیت یک جمعیت «فاسد شده» را با قرار دادن آنها در «شرایطی شایسته انسان بودن» (انگلس ۱۹۸۷: ۲۴۹) و توجه به آموزش نسل درحال‌رشد با یک مدرسه‌ی ابتدایی تجربی (نگاه کنید به لئوپولد ۲۰۱۱) به یک «مستعمره‌‌ی نمونه» تبدیل کرد. با این حال، اعتبار عمومی اوون به‌سرعت پس از شروع ترویج سکونتگاه‌های اشتراکی مبتنی بر مالکیت مشترک و اعلام آشکار این‌که دین، اشکال موجود ازدواج و مالکیت خصوصی موانع اصلی پیشرفت اجتماعی هستند، کاهش یافت. با وجود تبعید شدن از «جامعه‌ی رسمی» و از دست دادن ثروت خود در آزمایش‌های اشتراکی ناموفق در آمریکا، تعهد اوون به منافع طبقه‌ی کارگر تزلزل‌ناپذیر توصیف می‌شود. او همچنان متقاعد بود که تا زمانی که ترتیبات مالکیت خصوصی برقرار باشد، مزایای افزایش بهره‌وری به سمت مالکان هدایت می‌شود و از بهبود شخصیت و عقل طبقه‌ای که ثروت را تولید می‌کند، دور می‌شود. روایت زندگی‌نامه‌ای انگلس از اوون محدودیت‌هایی دارد. به‌عنوان مثال، اصرار بر شخصیت کاملاً کمونیستی اشتراک‌گرایی دوره‌ی میانی او کاملاً قانع‌کننده نیست و هیچ اشاره‌ای به اشتیاق معنوی بعدی او نشده است. با این حال، به‌طور دقیق دیدگاه مثبت گسترده مارکسیستی از زندگی و دستاوردهای اوون را منعکس می‌کند. گفته می‌شود که نام اوون با «هر پیشرفت واقعی در انگلستان به نمایندگی از کارگران»، از جمله اولین قانون محدود کردن ساعات کار برای زنان و کودکان، اولین انجمن ملی اتحادیه‌های کارگری و اولین موج تعاونی‌های تولید و خرده‌فروشی مرتبط است (انگلس ۱۹۸۷: ۲۵۱-۲۵۲).

شواهدی از علاقه به اوون را می‌توان در طول زندگی بزرگسالی مارکس یافت. اوون در یکی از اولین پروژه‌های (متعاقباً متوقف شده)ی مارکس، که برای آموزش معاصران آلمانی در مورد سوسیالیسم در بریتانیا و فرانسه طراحی شده بود، حضور داشت. در اوایل دهه‌ی ۱۸۴۰، مارکس و انگلس – به همراه مؤسس هس – قصد داشتند اوون را در جلدهای ابتدایی مجموعه‌ای از نوشته‌های سوسیالیستی خارجی در ترجمه‌ی آلمانی بگنجانند، زیرا کار او در میان آثاری بود که «به اصول ما نزدیک‌تر» ارزیابی می‌شد (مارکس و انگلس ۱۹۸۲: ۲۷). و تا اواخر سال ۱۸۷۷، مارکس متون اوون را برای کار انگلس بر روی آنتی دورینگ به او قرض می‌داد. در میان کتاب‌های اوون که در کتاب‌فروشی‌ها نایاب بود، مارکس عنوان «بسیار مهم» انقلاب در ذهن و عمل نوع بشر را داشت، اما گزارش داد که کتاب دو جلدی زندگی رابرت اوون او گم شده است و شارل لونگه (داماد مارکس) به‌عنوان مقصر احتمالی شناسایی شده است (مارکس و انگلس ۱۹۹۱: ۲۶۳). انگلس خود زمانی دارای مجموعه‌ی گسترده و حتی غیرقابل جایگزینی از نوشته‌های اوونی بود – که در اوج اشتیاق اشتراکی جوانان انگلس (نگاه کنید به لئوپولد ۲۰۰۹؛ ۲۰۱۲) و قبل از شراکت او با مارکس گردآوری شده بود – که متعاقباً در آشفتگی‌های سال‌های ۱۸۴۸-۱۸۴۹ از بین رفت (نگاه کنید به مارکس و انگلس ۱۹۸۹: ۴۷۷؛ ۱۹۹۵: ۴۲۲).

مارکس به نسل بسیار جوان‌تری از سوسیالیست‌ها تعلق داشت و اوون را شخصاً نمی‌شناخت. با این حال، به نظر می‌رسد که او حداقل دو بار سخنرانی اوون را شنیده است. او در سخنرانی اوون در هشتادمین سالگرد تولدش شرکت کرد و گزارش داد که «علی‌رغم عقاید جزمی‌اش، پیرمرد طناز و دوست‌داشتنی بود» (مارکس و انگلس ۱۹۸۲: ۳۶۰؛ نگاه کنید همچنین به تسوزوکی ۱۹۷۱: ۳۲). این عقاید جزمی به احتمال زیاد دو ادعای اصلی در مورد طبیعت انسان هستند که بارها و بارها در نوشته‌های اوون تکرار شده‌اند (و توسط مارکس رد شده‌اند): این‌که افراد شخصیت خود را شکل نمی‌دهند، بلکه کل شخصیت آنها توسط شرایط برای آنها شکل می‌گیرد. و از آنجایی که افراد مسئول احساسات و عادات خود نیستند، تصور اینکه آنها مستحق پاداش برای برخی اقدامات و مجازات برای دیگران هستند، یک اشتباه اساسی است (نگاه کنید به اوون ۱۹۹۳b: ۳۳-۳۵). حدود سه سال بعد، مارکس شنید که اوون سالخورده در جلسه‌ای از انجمن هنرها مداخله می‌کند تا با این ایده که بشردوستی می‌تواند مشکلات جامعه‌ی طبقاتی را حل کند، مخالفت کند (مارکس ۱۹۷۹a: ۶۱۲).

مارکس اوون را با «سوسیالیسم تخیلی» مرتبط می‌داند، در واقع به‌عنوان متفکری متعلق به سه‌گانه‌ی بنیانگذار آن – در کنار شارل فوریه و هانری سن سیمون. این‌که چه چیزی سوسیالیسم اوون و این دیگران را تخیلی می‌کند، موضوعی مورد بحث است، اما مطمئناً یک عامل، اعتقاد آنها به این است که تدوین طرح‌های دقیق برای یک جامعه‌ی سوسیالیستی آینده یک تلاش مشروع و ضروری است. این پیشنهاد سوسیالیسم تخیلی را از سوسیالیسم مارکسیستی متمایز می‌کند (نگاه کنید به زیر)، و با ارتباط خود مارکس از تخیل‌گرایی با ترسیم «تصاویر و برنامه‌های یک جامعه‌ی جدید» (مارکس ۱۹۸۶a: ۴۹۹؛ مارکس و انگلس ۱۹۹۱: ۲۸۴) سازگار است. گنجاندن اوون در این سه‌گانه درست به نظر می‌رسد. برای بخش بزرگی از زندگی خود، اوون طرفدار مشتاق طرح‌های بزرگ برای زندگی اشتراکی بود و از «مستعمرات خانگی» – که بر اساس طرح یک «متوازی الاضلاع» بسته شکل گرفته و حاوی بیش از دو هزار و پانصد نفر نبود که با هم زندگی و کار می‌کردند – هم به‌عنوان وسیله‌ای برای گذار به، و هم شکل نهادی نهایی، یک جامعه‌ی سوسیالیستی (۱۹۹۳a: ۳۳۷-۴۰۷) حمایت می‌کرد.

نگرش مارکس نسبت به سوسیالیسم تخیلی اغلب نادرست فهمیده شده است. اصطلاحات «تخیلی» و «علمی» توسط مارکس یک شکل استفاده نمی‌شوند، گویی که همه‌ی سوسیالیسم‌ها باید یکی یا دیگری باشند. به‌عنوان مثال، در مانیفست کمونیست، سوسیالیسم تخیلی به عنوان یکی از پنج شاخه‌ی موجود سوسیالیسم غیرمارکسی به تصویر کشیده شده است (نگاه کنید به لئوپولد در دست انتشار). علاوه بر این، اشتباه است که مارکس را دارای نگرشی کاملاً منفی نسبت به سوسیالیسم تخیلی نشان دهیم. یافتن نمونه‌های متنی از او که هم ادبیات تخیلی را ستایش و هم از آن انتقاد می‌کند، آسان است. با این حال، این بدان معنا نیست که دیدگاه مارکس متناقض است، زیرا در این‌جا یک ساختار اساسی وجود دارد که عدم تناقض دیدگاه سنجیده او از سوسیالیسم تخیلی را توضیح می‌دهد. (لئوپولد ۲۰۰۵). آن ساختار اساسی را می‌توان با توجه به دو تمایز تشخیص داد. اولی یک تمایز زمانی بین نسل اصلی سوسیالیست‌های تخیلی (تحت سلطه‌ی سه‌گانه بنیانگذار که اوون به آن تعلق دارد) و نسل‌های بعدی، از جمله پیروان مختلف آن نسل اصلی (به‌ویژه، اوونیست‌های گوناگون) است. دومی یک تمایز متنی بین بعد «انتقادی» نوشته‌های تخیلی، که به‌تفصیل به اشتباهات جامعه‌ی موجود می‌پردازد، و بعد «نظا‌م‌مند» آنهاست، که به تدوین طرح‌های دقیق برای جامعه‌ی ایده‌آل آینده می‌پردازد. میزان تأیید مارکس به طور گسترده‌ای این دو تمایز را دنبال می‌کند. او تمایل دارد در مورد تخیل‌گرایان اصلی نسبتاً سخاوتمندانه قضاوت کند و در مورد مقلدان بعدی آنها برخوردی تحقیرآمیز داشته باشد او نسبت به بعد انتقادی نوشته‌های تخیلی نسبتاً سخاوتمند و در مورد بعد نظام‌مند آنها نسبتاً تحقیرآمیز باشد. بنابراین، دیدگاه مارکس از سوسیالیسم تخیلی نه تنها یک‌دست است، بلکه از آنچه غالباً به تصویر کشیده شده متعادل‌تر و کم‌تر به شکلی یک‌جانبه خصمانه است.

در ادامه، من منطق پشت این دو تمایز را روشن می‌کنم و نشان می‌دهم که چگونه ارزیابی مارکس از اوون این چارچوب تفسیری را تجسم می‌یابد.

تمایز زمانی به درک برخی از اظهارات ظاهراً متناقض درباره‌ی سوسیالیسم تخیلی که در نوشته‌های مارکس یافت می‌شود، کمک می‌کند. به‌عنوان مثال، ستایش او از تصویرپردازی آرمان‌شهرباورانه‌ی سوسیالیست‌های تخیلی از آینده‌ی سوسیالیستی به‌طور صریح به سه بنیانگذار آن محدود شده و به جانشینان «خام‌اندیش» آنها تعمیم نیافته است (مارکس و انگلس ۱۹۸۷: ۳۲۶). در حالی که محکومیت آرمان‌شهرباوری از سوی مارکس با واژگانی مثل «احمقانه، بی‌مزه و کاملاً ارتجاعی» به‌طور صریح نه به «سوسیالیست‌های تخیلی بزرگ فرانسوی و انگلیسی» بلکه فقط به پیروان «بی‌تأثیر» آنها اشاره دارد (مارکس و انگلس ۱۹۹۱: ۲۸۴). منطق پشت این حکم زمانی – که هرچه سوسیالیست تخیلی جدیدتر باشد، سهم او ارزش کم‌تری دارد – مبتنی بر یک مفهوم تاریخی از قصور است. مارکس فرض نمی‌کند که نسل بنیانگذار آرمان‌شهرباوران اشتباهات کم‌تری نسبت به جانشینان خود برای مثال در فهم ماهیت و گذار به سوسیالیسم مرتکب شده‌اند. در واقع، او هم سوسیالیست‌های تخیلی اصلی و هم پیروان بعدی آنها را دارای دیدگاه‌های مشابه می‌داند. با این حال، مارکس استدلال می‌کند که شکل‌گیری فکری نسل بنیانگذار در یک زمینه‌ی تاریخی رخ داده که ناگزیر درک آنها را از جهاتی مهم محدود کرده است. در آستانه‌ی قرن هجدهم و نوزدهم، نه شرایط عینی (تولید اقتصادی) و نه شرایط ذهنی (عاملیت پرولتری) برای سوسیالیسم به اندازه‌ی کافی توسعه یافته بودند تا سوءتفاهم‌ها به‌راحتی قابل‌اجتناب باشند (نگاه کنید به مارکس ۱۹۸۶a: ۴۹۹؛ انگلس ۱۹۸۷: ۲۴۵). این شرایط تاریخیِ به اندازه‌ی کافی توسعه‌ یافته بودند تا نقدسوسیالیستی را برانگیزند، اما آن‌قدر توسعه نیافته بودند تا آن نقد از سوءتفاهم‌های جدی گریزی داشته باشد (کوهن ۲۰۰۰: ۶۳). در نتیجه، نسل اول سوسیالیست‌های تخیلی به خاطر باورهای نادرست خود مقصر نبودند، زیرا درک درست هنوز ممکن نبود. همان بهانه‌ی تاریخی به‌وضوح برای شاگردان و مقلدان بعدی آنها که «به دیدگاه اصلی استادان خود پایبند هستند» به دلیل تغییر قابل‌توجه شرایط شرایط تاریخی (مارکس و انگلس ۱۹۷۶a: ۵۱۶) صادق نیست. در نتیجه، مارکس در مورد دیدگاه‌های نادرست اوون نسبتاً بخشنده و در مورد اوونیست‌های بعدی که به همان دیدگاه‌ها اعتقاد دارند، نسبتاً منتقد است.

نمونه‌هایی از دیدگاه‌های ظاهراً نادرست و به‌طور نمونه‌وار‌ تخیلی اوون – در این مورد، در مورد گذار به سوسیالیسم – را می‌توان در مانیفست کمونیست یافت.اوون با این مسائل مرتبط است: اولاً، با یک دیدگاه «امتناع‌گرا» از اقدام سیاسی، انتقاد از اعتصابات و به‌طور خاص سایر فعالیت‌های مرتبط با مبارزه‌ی طبقاتی (مارکس و انگلس ۱۹۷۶a: ۵۱۵). دوم، با دیدگاهی از پرولتاریا به عنوان یک شیء منفعل (نیازمند اصلاحات منطقی)، نه یک سوژه‌ی جمعی که خود قادر به «ابتکار تاریخی» است (مارکس و انگلس ۱۹۷۶a: ۵۱۵). و سوم، با تعهد به یک استراتژی اشتراکی برای دستیابی به سوسیالیسم، که در آن «مستعمرات خانگی» به‌تدریج در سراسر جامعه تنها با نیروی ایجاد سرمشق موفق، گسترش می‌یابند (مارکس و انگلس ۱۹۷۶a: ۵۱۶). در این مقاله فضای کافی برای ارزیابی ادعای مارکس در مورد بنیان اشتباه این رویکردها وجود ندارد، اما انتساب این دیدگاه‌ها به اوون قطعاً قابل قبول است. با این حال، مارکس اوون را به‌خاطر این اشتباهات مقصر نمی‌داند، زیرا با توجه به زمینه‌ی تاریخی او اجتناب‌ناپذیر بودند. مارکس معتقد است: اولاً، این وضعیت توسعه‌نیافته‌ی این شرایط شکل‌دهنده است که «باعث می‌شود سوسیالیست‌های تخیلی خود را فراتر از همه‌ی ابعاد آنتاگونیسم طبقاتی بدانند» (مارکس و انگلس ۱۹۷۶a: ۵۱۵). دوم، این‌که پرولتاریا، در «دوران نابالغی تاریخی» خود و با در نظر داشتن تمام اهداف و مقاصد، به نظر می رسید که طبقه‌ای ناتوان از اقدام مستقل است (مارکس و انگلس ۱۹۷۶a: ۵۱۵). و سوم این‌که شکست اجتناب‌ناپذیر ابزارهای اشتراکی – تأثیر مخرب محیط گسترده‌تر غیر اشتراکی بر جزایر کوچک سوسیالیسم – تنها پس از فروپاشی چشمگیر آزمایش‌های اشتراکی خود اوون، از جمله سکونتگاه هارمونی در همپشایر (انگلس ۱۹۸۸: ۳۴۸) آشکار شد.

اوون ممکن است به‌خاطر دیدگاه‌های نادرست خود در مورد گذار به سوسیالیسم مقصر نباشد، اما همان معافیت تاریخی به اوونیست‌های بعدی تعمیم نیافته است. در نتیجه، مارکس به جان فرانسیس بری، «یکی از شاگردان اوون»، به دلیل بازگشت به همان اشتباهات «امتناع‌گرا» استادش حمله می‌کند، علی‌رغم این واقعیت که تا سال ۱۸۳۹ – سالی که کتاب «اشتباهات کار و درمان کار» بری منتشر شد – مبارزات طبقه‌ی کارگر درجه‌ای از استقلال و ستیزه‌جویی را توسعه داده بود که در شرایط تاریخی «به اندازه‌ی کافی توسعه‌نیافته» که اوون با آن روبرو بود، ناشناخته بود (مارکس ۱۹۸۸: ۳۹۴).

البته، – همانطور که خود مارکس می‌فهمید – این همه‌ی ماجرای پیروان سوسیالیستی اوون نیست. همچنین، آن‌ها علاوه بر تکرار برخی از اشتباهات اوون، مجموعه‌ی جالب و مهمی از کارهای مستقل در اقتصاد سیاسی را شکل دادند (کلایس ۱۹۸۷: فصل ۳-۵). به نظر می‌رسد برخی از این نوشته‌های اوونی از بدبینی مارکس در مورد نظریه‌های استثماری مبتنی بر «مبادله‌ی نابرابر» تخطی می‌کنند، اما او آنها را با دقت مطالعه کرد و مفهوم «کار اضافی» او ممکن است نفوذ آنها را منعکس کند (کینگ ۱۹۸۳). اوونیست‌های موردنظر – از جمله، بری، جان گری، توماس هاجسکین و ویلیام تامپسون – به طور سنتی «سوسیالیست‌های ریکاردویی» نامیده می‌شوند، برچسبی که تا حدی منشأ فکری آنها را پنهان می‌کند.

اکنون به منطق پشت تمایز دومی می‌پردازم که دیدگاه سنجیده‌ی مارکس از سوسیالیسم تخیلی را ساختار می‌دهد. این تمایزی است متنی بین طرح‌های آرمان‌شهری برای جامعه‌ی ایده‌آل، که مارکس کم‌تر نسبت به آن‌ها مشتاق است، و نقد آرمان‌شهری از جامعه‌ی موجود، که از نگاه او ارزش قابل‌توجهی دارد. به‌عنوان مثال، در مانیفست کمونیست، مارکس پس از تحقیر «تصاویر خارق‌العاده‌ی آنها از جامعه‌ی آینده»، عناصر انتقادی نوشته‌های تخیلی را که «به هر اصل جامعه‌ی موجود حمله می‌کنند»، به عنوان رویکردی «پر از ارزشمندترین مطالب برای روشنگری طبقه‌ی کارگر» توصیف می‌کند (مارکس و انگلس ۱۹۷۶a: ۵۱۶).

منطقِ این‌جا ویژگی مهم و گیج‌کننده‌ی اندیشه‌ی مارکس را آشکار می‌کند. روشن است که اوون به یک دیدگاه قابل‌قبول – اما غیر مارکسی – معتقد است، که طبق آن، سوسیالیست‌ها برای دستیابی به اهداف خود، به شرح‌های  دقیق و قانع‌کننده نه‌تنها از کاستی‌های جامعه‌ی معاصر، بلکه از نهادها و اخلاق در هر جامعه‌ی سوسیالیستی آینده نیاز دارند. مارکس بخش دوم این دیدگاه را و این‌که سوسیالیست‌ها باید زمان و فکر خود را به مسائل طراحی سوسیالیستی اختصاص دهند، رد می‌کند (نگاه کنید به ۱۹۸۷a: ۱۷). مسائل در اینجا پیچیده هستند، اما سه نوع استدلال علیه نیاز به شرح‌های دقیق و قانع‌کننده از جامعه‌ی سوسیالیستی آینده را می‌توان در نوشته‌های مارکس یافت. به‌طور خلاصه، مارکس استدلال می‌کند: اولاً، این‌که طرح‌های آرمان‌شهری، آینده را به شکلی غیر دموکراتیک تمام‌شده تلقی می‌کنند. دوم این‌که طرح‌های تخیلی درجه‌ای از دقت پیش‌بینی را که دست‌نیافتنی است، پیش‌فرض می‌گیرند. و سوم این‌که طرح‌های تخیلی زائد هستند زیرا راه‌حل‌های بهینه برای مشکلات اجتماعی و سیاسی بشر، خصلتی دورن‌ماندگار در فرآیند تاریخی دارند. مارکس با زبانی که اغلی از واژگان دانش مامایی استفاده می‌کند و همیشه برایش جذاب است می‌گوید، سوسیالیست‌ها باید هدف‌شان ایفای نقش مامای تاریخ باشد، نه طراحی راه‌حل‌هایی برای یک جامعه‌ی سوسیالیستی آینده، بلکه ارائه‌ی «عناصر جامعه جدید که جامعه‌ی بورژوایی در حال فروپاشی خود، از آن آبستن است» (مارکس ۱۹۸۶b: ۳۳۵).  خواه این موضوع قابل قبول باشد یا نه – و من قصد ندارم این ادعاهای مارکسیستی را در اینجا تأیید کنم – آشکار است که مارکس عمدتاً از سوسیالیست‌های تخیلی به‌دلیل محتوای ناکافی و غیرقابل قبول «طرح‌های» آنها برای آینده‌ی سوسیالیستی انتقاد نمی‌کند. او از آنها به خاطر این فرض که ما به اساساً به این «طرح‌ها» نیاز داریم، انتقاد می‌کند. در نتیجه، مارکس نسبت به انتقادات اوون از ترتیبات سرمایه‌داری موجود نسبتاً مشتاق و نسبت به تصاویر اوون از جامعه‌ی سوسیالیستی آینده نسبتاً بی‌علاقه است.

شرح اوون از ترتیبات اجتماعی موجود حاوی یک «عنصر انتقادی» با ارزش بسیار برای سوسیالیست‌های معاصر است. مارکس بدیهی است که با شناسایی مالکیت خصوصی به‌عنوان مانعی که مسیر پیشرفت اجتماعی را مسدود می‌کند، هم‌دلی می‌کند. اوون از رقابت اقتصادی معاصر انتقاد کرد، نه فقط به دلیل تشویق «پست‌ترین احساسات، پست‌ترین توانایی‌ها، بدترین احساسات و مضرترین رذایل» (۱۹۹۱: ۳۵۸). مارکس همچنین به بحث اوون در مورد ویژگی کار در جامعه‌ی سرمایه‌داری علاقه‌مند است، بحثی که ارتباط آشکاری با شرح خود او از ازخودبیگانگی دارد (نگاه کنید به لئوپولد ۲۰۰۷: ۲۲۳-۲۴۵). در کتابی که گروندریسه نام گرفت – نوعی پیش‌نویس پروژه‌ای که بعدتر تبدیل به کتاب سرمایه می‌شود – مارکس (۱۹۸۷b: ۹۹) چندین قطعه می‌نویسد که در آن اوون کارگران را به عنوان کسانی که هم توسط یکنواختی و هم خستگی کار معاصر و هم ناامیدی و بی‌اعتدالی لحظات دزدیده شده‌ی اوقات فراغت خود، از سلامت خود محروم شده‌اند، به تصویر می‌کشد. مارکس همچنین باور اوون درباره‌ی رفتار ابزاری با انسان‌ها در سرمایه‌داری را نقل و تائید می‌کند. اوون مشاهده می‌کند که با کارگران نه فقط به گونه‌ای رفتار می‌شود که گویی ماشین هستند، بلکه دقیق‌تر به گونه‌ای رفتار می‌شود که گویی ماشین‌های «ثانویه و فرومایه» هستند – زیرا سرمایه‌داران معمولاً توجه بسیار کم‌تری به کمال بدن و ذهن تولیدکنندگان نسبت به پالایش چوب و فلزات که همتایان بی‌جان آن‌ها هستند، اختصاص می‌دهند (نگاه کنید به مارکس ۱۹۸۷a: ۴۰۶؛ ۱۹۸۷b: ۹۷). به نظر می‌رسد این واقعیت که خود اوون زمانی یک تولیدکننده بوده است، به این ادعاها اعتبار بیشتری می‌بخشد.

به دلایل ذکر شده در بالا، مارکس (۱۹۸۷a: ۱۷) معتقد است که سوسیالیست‌ها باید از نوشتن آنچه او آن را دستورالعمل‌هایی «برای آشپزخانه‌های آینده» می‌نامد، خودداری کنند. با وجود این، او در دیدگاه اوون از سوسیالیسم، سهم او در «پیش‌بینی و بیان رؤیایی یک دنیای جدید» (مارکس و انگلس ۱۹۸۷: ۳۲۶) را حاوی ارزش می‌داند. به‌عنوان مثال، اوون به دلیل تشخیص نیاز به غلبه بر «تضاد در حال توسعه بین شهر و روستا» که توسعه‌ی سرمایه‌داری به آن منجر می‌شود، مورد تحسین قرار می‌گیرد (انگلس ۱۹۸۷: ۲۷۸). علاوه بر این، مارکس در نمونه‌ای نادر و قابل‌توجه در مورد محتوای دقیق جامعه‌ی سوسیالیستی آینده به مدرسه‌ی آزمایشی اوون در نیو‌لانارک اشاره می‌کند و آن را «نطفه‌ی نظام آموزشی آینده» می‌بیند، طرحی که ترکیبی از ورزش و مشارکت محدودی در دنیای کار برای نوجوانان را ارائه می‌کند (مارکس ۱۹۸۷a: ۴۸۶). با این حال، مارکس و انگلس نسبت به نثر خشک و تجارت‌گونه‌، بدون هیچ عنصری از شعر و نثر خلاقه مانند کارهای فوریه، که اوون با آن دیدگاه خود از آینده‌ی سوسیالیستی شرح داده است بی‌علاقه هستند، . انگلس (۱۹۷۵: ۳۸۶) می‌گوید: اوون اغلب تمایل داشت «مانند یک فیلسوف آلمانی» بنویسد، به این معنا که «بسیار بد» می‌نوشت.

ساختاری که در شرح سنجیده‌ی مارکس از سوسیالیسم تخیلی ارائه شده است، ارزیابی او از اهمیت اوون را پایان‌یافته تلقی نمی‌کند. دو عنصر «تکمیلی» از آن ارزیابی را می‌توان در اینجا ذکر کرد.

در خانواده‌ی مقدس، مارکس معتقد است که اوون نقش مهمی در تاریخ «ماتریالیسم» ایفا می‌کند. باور‌های «متافیزیکی» و «شناخت‌شناختی» خود مارکس معمولاً از نظر فلسفی اهمیت چندانی ندارند، مگر این‌که بر فلسفه‌ی اجتماعی و سیاسی او تأثیری گذاشته باشد. با این حال، شگفت‌آور است که، در برخی از اظهارات پیشنهادی اما به طرز ناامیدکننده‌ای مختصر، مارکس به دنبال ایجاد ارتباط بین دیدگاه‌ سوسیالیستی‌ و دیدگاهی از دانش علمی برگرفته از «دنیای حواس و تجربه‌ی به‌دست آمده در آن» است. او شباهتی مفهومی مبهم بین اشکال معینی از سوسیالیسم بریتانیایی، که به دنبال انسانی‌تر کردن محیط هستند، و نوع خاصی از «ماتریالیسم» فرانسوی، که بر تأثیر محیط در شکل دادن به انسان‌ها تأکید می‌کند، ترسیم می‌کند (مارکس و انگلس ۱۹۷۵: ۱۳۰-۱۳۱). او می‌افزاید، این شباهت مفهومی در تاریخ فلسفه منعکس شده است. به بیان دقیق‌تر، این رویکرد در تأثیرهلوسیوس (ماتریالیسم فرانسوی)، به‌واسطه و تأثیر جرمی بنتام، بر اوون منعکس شده است.

در «خطابه‌ی افتتاحیه»، مارکس همچنین تأکید می‌کند که اوون جایگاه مهمی در تاریخ جنبش تعاونی دارد. دیدگاه مارکس در این موضوع پیچید‌گی‌هایی دارد. او معتقد نیست که سوسیالیسم می‌تواند در نتیجه‌ی گسترش تدریجی تعاونی‌های تولیدکنندگان به وجود آید، به باور او تعاونی‌ها همیشه نقش حاشیه‌ای در اقتصادهای سرمایه‌داری ایفا می‌کند. با‌این‌حال، همچنین اصرار دارد که «این آزمایش‌های اجتماعی بزرگ» از ارزش قابل‌توجهی برخوردار هستند. به‌طور خاص، او پیشنهاد می‌کند که آنها با «عمل» به جای «استدلال» نشان داده‌اند که بهره‌وری به تقسیم طبقاتی وابسته نیست، «که تولید در مقیاس بزرگ و مطابق با دستورات علم مدرن، ممکن است بدون وجود طبقه‌ای از اربابان که طبقه‌ای از کارگران را استخدام می‌کنند، انجام شود» (مارکس ۱۹۸۵: ۱۱). ماهیت حیاتی این نتیجه برای دیدگاه خود مارکس از سوسیالیسم آشکار خواهد بود. و او در مورد منشأ تاریخی این آزمایش مهم نیز تردیدی ندارد. مارکس تأکید دارد که «دانه‌های نظام تعاونی توسط رابرت اوون کاشته شد» (مارکس ۱۹۸۵: ۱۱).

مارکس گاهی اوقات درک خود از رابطه‌ی بین سوسیالیسم تخیلی و مارکسیستی را با قیاس رابطه بین کیمیاگری و شیمی مدرن نشان می‌دهد. این قیاس به‌طور مفیدی روشن می‌کند که آنچه ما در اینجا داریم – از آن‌جا که شیمی مدرن از کیمیاگری تکامل یافته است – نه‌تنها یک رابطه‌ی شباهت مفهومی (بین عناصر سوسیالیسم تخیلی و مارکسیستی) بلکه یک رابطه‌ی توسعه‌ی تاریخی (از سوسیالیسم تخیلی به مارکسیستی) است. مارکس می‌نویسد، سوسیالیسم تخیلی، «بذر‌های سوسیالیسم انتقادی و ماتریالیستی را در خود داشت [به معنای واقعی کلمه «آن را در نطفه‌ی خود داشت» (مارکس و انگلس ۱۹۹۱: ۲۸۴). این ادعای مهم نیز در عنوان اصلی جزوه‌ی معروف انگلس، تکامل سوسیالیسم از تخیل به علم Die Entwicklung des Sozialismus von der Utopie zur Wissenschaft مشهود بود، اما در ترجمه‌ی انگلیسی سنتی آن به، سوسیالیسم: تخیلی و علمی از بین رفت. این قیاس همچنین نشان می‌دهد که سوسیالیست‌های مارکسیستی باید به پیشینیان آرمان‌شهری خود احترام بگذارند. همانطور که مارکس اصرار دارد: «ما نمی‌توانیم این پدران سوسیالیسم را رد کنیم، همانطور که شیمیدانان نمی‌توانند پیشینیان کیمیاگر خود را رد کنند» (۱۹۸۸: ۳۹۴). مارکس بدون تکرار اشتباهات آنها، همیشه از نسل اول تخیلی‌ها در برابر کسانی که آنها را تحقیر می‌کردند، دفاع می‌کرد. به‌عنوان مثال، او یک بار لحن بسیار بحث‌انگیز حمله‌ی قبلی خود به پرودون را به عنوان واکنشی به «اهانت‌های شدید»ی که او به آرمان‌شهری‌ها وارد کرده بود، توضیح داد، گروهی از نویسندگان که خود مارکس به‌درستی آنها را به داشتن عنوان پیشینیان سوسیالیسم مدرن «مفتخر» کرده بود (مارکس ۱۹۸۹: ۳۲۶). اظهار نظری از انگلس (۱۹۸۹: ۴۵۹) هر دو جنبه‌ی نگرشی و توسعه‌ای رابطه بین این دو را بیان می‌کند: او می‌نویسد: «ما سوسیالیست‌های آلمانی مفتخریم که … از تبار… اوون هستیم».

۵

 در پایان، نکاتی چند در باب تأثیر ایده‌های مارکس بر سوسیالیسم بریتانیا در دو دهه‌ی پایانی قرن نوزدهم ارائه می‌کنم. از آنجا که این موضوعی است که در پژوهش‌های مربوطه مورد توجه قرار گرفته است (نک: پیرسون ۱۹۷۳؛ بویر ۲۰۱۱) و عمدتاً پس از مرگ مارکس در سال ۱۸۸۳ رخ می‌دهد، مروری کوتاه بر آن خواهم داشت.

 در میان پژوهشگران، تا حدودی توافق وجود دارد که شرح حال نخستین نسل پس از مرگ مارکس که تحت تأثیر سوسیالیسم او قرار داشتند، از کجا آغاز شود و چه مواردی را در بر بگیرد. این شرح‌ها معمولاً از اوایل دهه‌ی ۱۸۸۰ آغاز می‌شود – دوره‌ای از رشد سازمانی چشمگیر سوسیالیسم اروپا که تحت سیطره‌ی سه چهره و دو سازمان قرار دارند. هنری مایرز هیندمن شخصیتی برجسته با اعتبار اجتماعی بی‌خدشه بود. کت فراک و کلاه سیلندرش تنها نمودهایی – محافظه‌کاری، اشتیاقش به امپراتوری و یهودستیزی‌اش – نبود که او را بنیانگذار نامتعارف آنچه مورخان «نخستین سازمان سوسیالیستی مدرن با اهمیت ملی در بریتانیا» (هابسبام ۱۹۶۴ب: ۲۳۱) می‌دانند، ساخت. ارنست بلفورت باکز شخصیتی فرهیخته‌تر (کولی ۱۹۹۲)، روشنفکری با علایق جدی در فلسفه‌ی آلمان بود که تعاملش با سیاست سوسیالیستی به دلیل شیوه‌ی بیش از حد آکادمیک و دیدگاه‌های اغلب منحصربه‌فردش – که برجسته‌ترین نمونه‌ی آن مخالفت ظاهراً «برابری‌طلبانه‌اش» با حق رأی زنان است (نک: باکز ۱۹۰۶: ۲۶۵-۳۱۹؛ هانت ۱۹۹۶: ۵۷-۶۳) – کم‌تر مورد توجه قرار گرفت. ویلیام موریس، سومین این چهره‌ها، البته بسیار مشهورتر است، اما همیشه در این زمینه‌ی خاص به او توجه نمی‌شود. در واقع، اغلب به نظر می‌رسد که دستاوردهای موریس به‌عنوان طراح و شاعر، جایگاه قابل‌توجه او را به عنوان یک متفکر سوسیالیست پنهان کرده است. دو سازمان مورد بحث، فدراسیون سوسیال‌دموکرات و اتحادیه‌ی سوسیالیستی هستند. که اولی ابتدا فدراسیون دموکراتیک نام داشت، در سال ۱۸۸۰ تأسیس شد و تاریخچه‌ی سازمانی طولانی و پیچیده‌ای دارد که آن را هم به حزب کارگر و هم به حزب کمونیست در بریتانیا پیوند می‌دهد (کریک ۱۹۹۴). این سازمان در دهه‌ی ۱۸۸۰، اساساً فرقه‌ای بود که به دو شاخه تقسیم شد و در سال ۱۸۸۴ اتحادیه‌ی سوسیالیستی از آن انشعاب کرد. این انشعاب ناشی از اختلافات در مورد روابط با سازمان‌های دیگر (به‌ویژه خصومت‌اش با اتحادیه‌های کارگری و اشتیاقش به انتخابات پارلمانی) و ساختار داخلی (به‌ویژه نقش مسلط هیندمن در سازمان) بود. کسانی که (با تشویق انگلس) جدا شدند شامل موریس و باک بودند، اما در عرض پنج سال، اتحادیه تحت فشار اختلافات داخلی مخرب بر سر «خلوص» انقلابی و آنارشیسم فروپاشید.

در مورد میزان و نحوه‌ی تأثیرپذیری این چهره‌ها و سازمان‌ها از اندیشه‌ی مارکس، توافق نظر بسیار کم‌تری در میان پژوهشگران وجود دارد. «ارتدوکسی» آن‌ها در این زمینه ممکن است تنها یا حتی جالب‌ترین پرسش درباره‌ی کار و تأثیرشان نباشد، اما در بافتار حاضر، آشکارا دغدغه‌ای مرتبط است.

شاید به نظر برسد که هیندمن کم‌ترین احتمال تأثیرپذیری قابل اشاره از نوشته‌های مارکس را داشته است. او سهم مارکس در سوسیالیسم را اساساً اقتصادی می‌دانست، اما درک او از آن نظریه‌ی اقتصادی محدود به نظر می‌رسید. مهم‌تر از همه، به نظر می‌رسد هیندمن همچنان به نظریه‌ی «صندوق دستمزد» که مارکس علیه آن استدلال کرده بود، پایبند بود. در سال ۱۸۸۱، هیندمن آزادانه از کتاب «سرمایه» برای دو فصل از کتاب «انگلستان برای همه» بهره برده بود، اما تنها به یک «متفکر بزرگ و نویسنده‌ی اصیل» ناشناس به عنوان یکی از منابع خود اشاره کرده بود (۱۸۸۱: vi). به نظر می‌رسد یهودی و آلمانی بودن مارکس باعث شده بود هیندمن در نام بردن صریح از او یا اثرش تردید کند (تتسوکی ۱۹۶۱: فصل ۳، باک ۱۹۱۸: ۵۳). خشم متعاقب مارکس هم قابل‌پیش‌بینی و هم موجه بود (مارکس و انگلس ۱۹۹۲: ۱۰۲-۳، ۱۶۲). جاه‌طلبی‌های سیاسی گسترده‌تر هیندمن شامل پیوند دادن تحلیل اقتصادی مارکس به چیزی بود که در یک مقطع، خود هیندمن (۱۹۱۱: ۲۸۲) از آن به عنوان «یک سیاست فوری‌تر خودم» یاد می‌کرد. تشخیص هیندمن از بیماری‌های اجتماعی اغلب دغدغه‌ی رادیکالیسم محافظه‌کارانه را بیان می‌کرد که مدرنیته نظام‌های نظم و رهبری پیشین را بدون جایگزینی آن‌ها از بین برده بود (بویر ۲۰۱۱: ۶۶-۷۰). علاوه بر این، تمرکز ملی و تعهد هیندمن به راه‌حل‌های دولت‌محور و امپریالیستی در سوسیالیسم‌اش، تطبیق آن را با دیدگاه‌های خود مارکس نیز دشوار می‌سازد.

باکز (۱۸۸۱) مقاله‌ای درباره‌ی زندگی و ایده‌های مارکس به‌عنوان بخشی از مجموعه‌ی «رهبران اندیشه مدرن» در مجله‌ی «اندیشه‌ی مدرن» نوشت (او همچنین مقالاتی درباره شوپنهاور و واگنر برای همین مجموعه نگاشت). خود مارکس این مقاله را مرتبط با توجه منتقدان بریتانیایی به کتاب «سرمایه» می‌دید و مقاله‌ی باکز را با کتاب «انگلستان برای همه» هیندمن و آنچه او مقاله‌ای نسبتاً تحقیرآمیز از جان ری (۱۸۸۱) در مجله‌ی «بررسی معاصر» می‌دانست، مرتبط ساخت. مقاله‌ی باکز در برخی جاها «نادرست و گیج‌کننده» و ترجمه‌هایی که او از فرازهای سرمایه کرده بود، ضعیف بودند، اما مارکس از اشتیاق این جوان به ایده‌های اقتصادی خود و به ویژه دستاورد کتاب «سرمایه» استقبال کرد (مارکس و انگلس ۱۹۹۲: ۱۶۲-۱۶۳، ۱۸۴-۱۸۵). مارکس به ویژه خوشحال بود که این شناخت عمومی همسرش را – که در بخش زندگی‌نامه‌ای مقاله نیز به او اشاره شده بود – در روزهای پایانی زندگی‌اش شاد کرده بود. باکز دستاورد مارکس را به‌جای ابعاد سیاسی و مذهبی سوسیالیسم، با سهم او در نظریه‌ی اقتصادی شناسایی کرد، که به نظر خود باکز، باید به ترتیب شامل «جمهوریت بین‌المللی» و «اومانیزم آته‌ایستی» باشد (۱۸۸۷: ۸۱). به‌طور کلی، باکز فکر می‌کرد که سوسیالیسم مدرن نیاز به تکمیل شدن با متافیزیک ایده‌آلیستی خود او (اگرچه تا حدودی مدیون شوپنهاور و فون هارتمان بود) و فلسفه‌ی تاریخی ناشی از آن (که در آن «منطقی» و «غیرمنطقی» برای تسلط می‌جنگیدند) دارد. انگلس با طعنه پیشنهاد می‌کرد که باکز تنها نیمی از فلسفه‌ی آلمان را که به‌طور اجتناب‌ناپذیری به آن کشیده شده بود، هضم کرده است (مارکس و انگلس ۲۰۰۱: ۷۸).

از این سه نفر، موریس تنها نظریه‌پرداز اصیل و صاحب جایگاهی است که آثارش قرابت قابل‌توجهی با مارکس دارد. ممکن است تصور شود که چنین پیشنهادی با شوروشوق آرمان‌شهری موریس، با توجه به رد نیاز به پرداختن به طراحی سوسیالیستی توسط مارکس (که در بالا توضیح داده شد)، تضعیف می‌شود. با این حال، برخی شباهت‌های ساختاری چشمگیر بین رمان آرمان‌شهری موریس، «اخبار ناکجاآباد»، و دیدگاه خود مارکس از سوسیالیسم وجود دارد. به‌عنوان مثال، «ناکجاآباد» سرانجام بر شکاف بین شهر و روستا غلبه کرده است، و – شاید مهم‌تر از آن – به نظر می‌رسد توسعه‌ی آن دو مرحله تاریخی را که مارکس ترسیم کرده است، دنبال کرده و بر اساس اصل مشارکت («از هر کس به اندازه‌ی توانایی‌اش، به هر کس به اندازه‌ی کارش») و اصل نیاز («از هر کس به اندازه‌ی توانایی‌اش، به هر کس به اندازه‌ی نیازش») سازماندهی شده است (میر ۱۹۷۸: ۲۰۱-۳۹۴). البته، این به معنای انکار وجود اختلافات مهم نیست؛ به‌عنوان مثال، احیای کار دست‌ساز، به‌حاشیه‌‌راندن علم و بهره‌وری ایستا در آرمان‌شهر موریس به نظر می‌رسد نقاط اختلاف با مارکس را نشان می‌دهد (موریس ۲۰۰۳). علاوه بر این، تصمیم‌گیری در مورد این‌که آیا آثار موریس تحت تأثیر نوشته‌های مارکس قرار گرفته‌اند یا صرفاً قرابت داشته‌اند، فوق‌العاده دشوار است. در برخی موارد، به نظر می‌رسد که ایده‌های موریس – برای مثال، اصرار او بر ویژگی مفسده‌انگیز کار در سرمایه‌داری معاصر و اهمیت خودشکوفایی در کار برای جامعه‌ی خوب آینده – نمی‌تواند بازتاب‌دهنده‌ی تعامل جدی او با نوشته‌های مارکس باشد، زیرا به قبل از آن باز می‌گردد.

این سه فرد و دو سازمان نقاط مرجع متعارف در بحث‌های مربوط به تأثیر پس از مرگ مارکس بر سوسیالیسم بریتانیایی قرن نوزدهم را تشکیل می‌دهند. با این حال، این بحث‌ها همیشه بدون محدودیت نیستند.

اولاً، تأثیر می‌تواند منفی و همچنین مثبت باشد، و یک شرح رضایت‌بخش از رابطه‌ی پیچیده‌ی مارکس با سوسیالیسم بریتانیا باید شامل مطالبی در مورد منتقدان سوسیالیست ایده‌های مارکسیستی باشد. در اواخر قرن نوزدهم، این منتقدان توجه خود را بر اندیشه‌ی اقتصادی مارکس متمرکز کردند (هابسبام ۱۹۶۴الف؛ ویلیس ۱۹۷۷). این واکنش انتقادی پس از انتشار ترجمه‌ی انگلیسی کتاب «سرمایه» در سال ۱۸۸۷ تشدید شد، اما بسیار زودتر آغاز شده بود؛ به عنوان مثال، سوسیالیست مسیحی جی.ام. لودلو در سال ۱۸۶۹ در مجله‌ی «بررسی دو هفتگی» به بحث در مورد ایده‌های اقتصادی مارکس پرداخته بود. سوسیالیسم فابیانی شاید نمونه‌ی اصلی سوسیالیسمی باشد که به‌طور گسترده و به‌درستی غیرمارکسیستی تلقی می‌شود، اما سرشت آن به‌واسطه‌ی تعاملش با ایده‌های مارکس شکل گرفته بود. برخی قرابت‌های مثبت در اینجا وجود دارد؛ به‌عنوان مثال، برخی ادعاهای فابیانی در مورد گرایش‌های تاریخی در سرمایه‌داری شباهت نزدیکی به دیدگاه‌های خود مارکس دارد (مک‌بریار ۱۹۶۲: ۶۲-۶۳). مهم‌تر از آن، حتی آن بخش‌هایی از دکترین فابیانی که بیشترین مخالفت را با اندیشه‌ی مارکسیستی داشتند، گاهی اثر آن را نشان می‌دهند. به‌عنوان مثال، نظریه‌های اجاره‌ی فابیانی نه‌تنها از بحث‌های انتقادی در مورد نظریه‌ی ارزش کار مارکس پدید آمدند، بلکه هدف‌شان حفظ برخی از نتایج شرح او از استثمار بود، مثل این ایده‌ که «بی‌عدالتی» حتی در یک جامعه سرمایه‌داری که به‌طور ایده‌آل کار می‌کند، باقی می‌ماند (مک‌بریار ۱۹۶۲: ۲۹-۵۹).

علاوه بر این، درک ناکافی از تعامل مارکس با سیاست و فرهنگ بریتانیا در طول زندگی او، می‌تواند شرح این دوره‌ی بعدی را تحریف کند. برخی از پژوهش‌ها مقصر این هستند که اندیشه‌ی مارکس را یک واردات «قاره‌ای» تلقی می‌کنند که تنها در دو دهه‌ی آخر قرن نوزدهم وارد محیط فکری «بومی» شد. پیشنهاد ضمنی آن‌‌‌‌‌ها این است که ما می‌توانیم رابطه‌ی بین مارکس و سوسیالیسم بریتانیا را به همان روشی بررسی کنیم که پژوهشگران طبیعت ممکن است تأثیر مخرب یا مثبت گوزن مونتجاک چینی یا خرچنگ سیگنال آمریکایی را بر گیاهان و جانوران بومی مطالعه کنند. من در بالا سعی کرده‌ام نشان دهم که این یک چارچوب گمراه‌کننده است و نه تنها نشان می‌دهد که کار خود مارکس با سیاست و فرهنگ بریتانیا درگیر و تحت تأثیر آن قرار گرفته بود، بلکه ایده‌های او نیز بسیار قبل از دهه‌ی ۱۸۸۰ وارد آن محیط گسترده‌تر شده بودند. دسترسی به نوشته‌های مارکس در بریتانیا در طول زندگی او قطعاً محدود بود، اما بسیار گسترده‌تر از آنچه اغلب تصور می‌شود، بود. با این حال، حوزه‌های خاصی از اندیشه مارکس در آن نوشته‌های منتشر شده کمتر نمایندگی شده‌اند، و بسیاری از آن که در نشریات و جزوه‌های رادیکال ظاهر شدند، به‌سرعت نایاب شدند (نک: مارکس و انگلس ۱۹۹۵: ۴۲۲).

به طور خلاصه، شرح حال تأثیر پس از مرگ ایده‌های مارکس بر سوسیالیسم بریتانیایی در اواخر قرن نوزدهم باید اذعان کند که تعامل قبلی او با فرهنگ بریتانیا جدی، مستمر و قابل‌توجه بود. از میان رشته‌های مختلف آن – اقتصادی، ادبی و غیره – من در اینجا بر برخی از ابعاد سیاسی نادیده گرفته شده آن، از جمله قدردانی مارکس از سنت ممتاز سوسیالیسم در بریتانیا، تمرکز کرده‌ام.

ارزیابی مارکس از رابرت اوون – که در بالا به‌تفصیل شرح داده شده و در این‌جا خلاصه شده است – نه تنها این ادعا را تأیید می‌کند، بلکه رابطه‌ی پیچیده بین سوسیالیسم مارکسیستی و تخیلی را نیز روشن می‌کند. علی‌رغم رد «طرح‌های» آرمان‌شهری، مارکس برخی از عناصر دیدگاه اوون از سوسیالیسم (از جمله تلاش‌های او برای آموزش جوانان و غلبه بر شکاف بین شهر و روستا) را تأیید کرد. مهم‌تر از آن، مارکس فکر می‌کرد که ارزیابی اوون از جامعه‌ی معاصر پر از مطالب انتقادی ارزشمند است، از جمله قدردانی او از ویژگی مفسده‌انگیز کار در سرمایه‌داری و درک او از مرکزیت مالکیت خصوصی به‌عنوان علت آن و سایر مشکلات اجتماعی. مارکس فکر می‌کرد که برخی از دیدگاه‌های اوون، به‌ویژه در مورد گذار به سوسیالیسم (نقش حاشیه‌ای پرولتاریا و اهمیت آزمایش‌های اشتراکی، برای مثال)، ناقص هستند، اما او اوون را از مسئولیت این دیدگاه‌های اشتباه معاف کرد زیرا در شرایط تاریخی توسعه‌نیافته‌ای که شکل‌گیری فکری او در آن صورت گرفته بود، اجتناب‌ناپذیر بودند. و در نهایت، مارکس جایگاه مهمی را هم در تاریخ «ماتریالیسم» (که سوسیالیسم با آن قرابت داشت) و هم در تاریخ جنبش تعاونی (که نشان داد که بهره‌وری نیازی به تقسیم طبقاتی ندارد) به اوون اختصاص داد. این ارزیابی همدلانه و سخاوتمندانه منعکس‌کننده‌ی تعامل مادام‌العمر با سوسیالیسم بریتانیا است و تطبیق آن با ادعاهای موجود در پژوهش‌ها در مورد «ارزش پایین مارکس برای رابرت اوون» (هاسل‌مان ۱۹۷۱: ۲۸۸) دشوار است. مهم‌تر از همه، اوون به‌عنوان نماینده‌ی برجسته‌ی سنت سوسیالیسم تخیلی که دیدگاه‌های خود مارکس از آن توسعه یافته بود. مارکس معتقد بود، ما هنوز می‌توانیم از او بیاموزیم.

دیوید لئوپولد
استادیار اندیشه‌ی سیاسی، کالج منسفیلد، آکسفورد

منبع:

Leopold, David (2014). Karl Marx and British Socialism. In W. J. Mander, The Oxford Handbook of British Philosophy in the Nineteenth Century. New York, NY: Oxford University Press.

https://doi.org/10.1093/oxfordhb/9780199594474.013.019

منابع

 Ashton, R. (1986), Little Germany. Exile and Asylum in Victorian England (Oxford: Oxford University Press).

        Bax, E.B. (1881), ‘Leaders of Modern Thought XXIII – Karl Marx’, Modern Thought, volume 3/12, 349-354.

 Bax, E.B. (1887), The Religion of Socialism (London: Swan Sonnenschein).

 Bax, E.B. (1906), Essays in Socialism. New and Old (London: Grant Richards).

 Bax, E.B. (1918), Reminiscences and Reflexions of a Mid and Late Victorian (London: Allen & Unwin). Beesly, E.B. (1884), ‘Letter to the Editor’, Christian Socialist, March 1884, 156.

 Berlin, I. (1948), Karl Marx. His Life and Environment, second edition (Oxford: Oxford University Press).

 Bevir, M. (2011), The Making of British Socialism (Princeton, NJ: Princeton University Press)

 Black, D. (2004), Helen Macfarlane: A Feminist, Revolutionary Journalist, and Philosopher in Mid-Nineteenth Century England (Lexington, MD: Lexington Books).

 Briggs, A. and Callow, J. (2008), Marx in London. An Illustrated Guide (London: Lawrence and Wishart)

 Claeys, G. (1987), Machinery, Money and the Millennium. From Moral Economy to Socialism, 1815-1860 (Cambridge: Polity Press)

 Cohen، G.A. (1991), ‘Isaiah’s Marx, and Mine’, Isaiah Berlin. A Celebration, ed. E. Margalit and A. Margalit, 110-126 (London: The Hogarth Press)

 Cohen, G.A. (2000), If You’re an Egalitarian, How Come You’re So Rich? (Cambridge, MA: Harvard University Press)

 Collins, H. and Abramsky, C. (1965), Karl Marx and the British Labour Movement. Years Of the First International (London: Macmillan)

 Cowley, J. (1992), The Victorian Encounter with Marx. A Study of Ernest Belfort Bax (London: British Academic Press)

 Crick, M. (1994), The History of the Social Democratic Federation (Keele: Keele University Press)

 Draper, H. (1998) The Adventures of the Communist Manifesto (Berkeley: Center for Socialist History)

 Engels, F. (1975), ‘Letters from London’, Marx Engels Collected Works, volume 3, 379 391 (London: Lawrence & Wishart).

Engels, F. (1987), Anti-Dühring, Marx Engels Collected Works, volume 25, 5-309 (London, Lawrence & Wishart)

 Engels, F. (1988), ‘The Housing Question’, Marx Engels Collected Works, volume 23, 317-391 (London: Lawrence & Wishart)

 Engels, F. (1989), “Preface (1882) to the first German edition of Socialism: Utopian and Scientific’, Marx Engels Collected Works, volume 24, 457-459 (London: Lawrence & Wishart)

 Haakonssen, K. (1989), Science of a Legislator. The Natural Jurisprudence of David Hume and Adam Smith (Cambridge: Cambridge University Press)

 Hansard CXXVIII (1 July 1853), 1115

 Harrison, R. (1959), ‘E.S. Beesly and Karl Marx’, International Review of Social History, volume 4, 22-59, 208-38.

 Harrison, R. (1965), Before the Socialists. Studies in Labour and Politics, 1861-1881 (London: Routledge)

 Harrison, R. (1967), ‘Professor Beesly and the Working-Class Movement’, Essays in Labour History, ed. A. Briggs and J. Saville, 205-241 (London: Macmillan)

 Harrison, R. ed. 1981. The English Defence of the Commune (London: Merlin)

 Hasselmann, E. (1971), ‘The Impact of Owen’s Ideas on German Social and Co operative Thought During the Nineteenth Century’, Robert Owen. Prophet of the Poor, ed. S. Pollard and J. Salt, 285-305 (London: Macmillan)

 Hobsbawm, E.J. (1964a), ‘Dr Marx and the Victorian Critics’, Labouring Men. Studies in Labour History, 239-249 (London: Wiedenfeld and Nicolson)

 Hobsbawm, E.J. (1964b) ‘Hyndman and the SDF’, Labouring Men. Studies in Labour History, 231-238 (London: Wiedenfeld and Nicolson)

 Hunt, K. (1996). Equivocal Feminists. The Social Democratic Federation and the Woman Question 1884-1911 (Cambridge: Cambridge University Press)

 Hutchinson, L. (1969), ‘Introduction’, Karl Marx, Secret Diplomatic History of the Eighteenth Century and The Story of the Life of Lord Palmerston, 13-47 and 139-165 (London: Lawrence & Wishart)

 Hyndman, H.M. (1881), England For All (London: Gilbert and Rivington)

 Hyndman, H.M. (1911), The Record of an Adventurous Life (London: Macmillan)

 King, J.E. (1983), ‘Utopian or Scientific? A Reconsideration of the Ricardian Socialists’, History of Political Economy, volume 15/3, 345-373.

 Ledbetter, J. (2007), ‘Introduction’, Karl Marx, Dispatches for the New York Tribune. Selected Journalism of Karl Marx, xvii-xxvii (London: Penguin)

 Lenin, V. I. (1963), ‘The Three Sources and Three Component Parts of Marxism’, Lenin’s Collected Works, volume 19, 23-26 (Moscow: Progress Publishers)

 Leopold, D. (2005), ‘Marx and Engels’ Considered View of Utopian Socialism’, History of Political Thought, volume 26/3, 443-466.

 Leopold, D. (2007), The Young Karl Marx. German Philosophy, Modern Politics, and Human Flourishing (Cambridge: Cambridge University Press)

 Leopold, D. (2009), ‘“All Tell the Same Tale”: The Young Engels and Communal Settlements in America and England’, Marx-Engels-Jahrbuch, 7-47.

 Leopold, D. (2011), ‘Education and Utopia. Robert Owen and Charles Fourier’, Oxford Review of Education, volume 37/5, 619-635.

 Leopold, D. (2012), ‘Socialist Turnips: The Young Friedrich Engels and the Feasibility of Communism’, Political Theory, volume 40/3, 347-378.

 Leopold, D. forthcoming, ‘Marx, Engels, and Other Socialisms’, Terrell Carver and James Farr (edited), The Cambridge Companion to the Communist Manifesto (Cambridge: Cambridge University Press).

 Marx, K. (1979a), ‘Blue Books’, Marx Engels Collected Works, volume 12, 606-612 (London: Lawrence & Wishart).

 Marx, K. (1979b), ‘David Urquhart’, Marx Engels Collected Works, volume 12, 477-478 (London: Lawrence & Wishart).

 Marx, K. (1979c), ‘Elections. Financial Clouds. The Duchess of Sutherland and Slavery’, Marx Engels Collected Works, volume 11, 486-494 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. (1979d), ‘L.S.D. or Class Budgets, and Who’s Relieved by Them’, Marx Engels Collected Works, volume 12, 63-66 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. (1979e), ‘The Chartists’, Marx Engels Collected Works, volume 11, 333-341 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. (1979f), ‘The Western Powers and Turkey’, Marx Engels Collected Works, volume 12, 318-328 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. (1980a), ‘Agitation over the Tightening-up of Sunday Observance’, Marx Engels Collected Works, volume 14, 323-327 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. (1980b), ‘Demonstration in Hyde Park’, Marx Engels Collected Works, volume 14, 302-307 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. (1985), ‘Inaugural Address’, Marx Engels Collected Works, volume 20, 5-13 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. (1986a), ‘First Draft of The Civil War in France’, Marx Engels Collected Works, volume 22, 437-514 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. (1986b), The Civil War in France, Marx Engels Collected Works, volume 22, 307-359 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. (1987a), Capital, Marx Engels Collected Works, volume 35 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. (1987b), Outlines of the Critique of Political Economy, Marx Engels Collected Works, volume 29, (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. (1988), ‘Political Indifferentism’, Marx Engels Collected Works, volume 23, 392-397 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. (1989), ‘Note on Poverty of Philosophy’, Marx Engels Collected Works, volume 24, 326-327 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. and Engels, F. (1975), The Holy Family, Marx Engels Collected Works, volume 4, 5-212 (London: Lawrence & Wishart)

Marx, K. and Engels, F. (1976a), Communist Manifesto, Marx Engels Collected Works, volume 6, 477-519 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. and Engels, F. (1976b), The German Ideology, Marx Engels Collected Works, volume 5, 19-539 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. and Engels, F. (1982), Marx Engels Collected Works, volume 38: Letters: October 1844-December 1851 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. and Engels, F. (1983), Marx Engels Collected Works, volume 39: Letters: January 1852-December 1855 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. and Engels, F. (1985), Marx Engels Collected Works, volume 41: Letters: January 1860-September 1864 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. and Engels, F. (1987), Marx Engels Collected Works, volume 42: Letters: October 1864-March 1868 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. and Engels, F. (1988), Marx Engels Collected Works, volume 43: Letters: April 1868-July 1870 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. and Engels, F. (1989), Marx Engels Collected Works, volume 44: Letters: July 1870-December 1873 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. and Engels, F. (1991), Marx Engels Collected Works, volume 45: Letters: January 1874-December 1879 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. and Engels, F. (1992), Marx Engels Collected Works, volume 46: Letters: January 1880-December 1883 London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. and Engels, F. (1995), Marx Engels Collected Works, volume 47: Letters: April 1883-December 1886 (London: Lawrence & Wishart)

 Marx, K. and Engels, F. (2001), Marx Engels Collected Works, volume 48: Letters: January 1887-July 1890 (London: Lawrence & Wishart)

 McBriar, A. M. (1962), Fabian Socialism and English Politics, 1884-1918 (Cambridge: Cambridge University Press)

 McLellan, D. (1973), Karl Marx (London: Macmillan)

 Meek, R. L. (1967), ‘The Scottish Contribution to Marxist Sociology’, Economics and Ideology and Other Essays. Studies in the Development of Economic Thought, 34-50 (London: Chapman and Hall)

 Meier, P. (1978), William Morris. The Marxist Dreamer, two volumes (Brighton: Harvester Press)

 Mill, J. S. (1991), ‘Letter to General Council of IWMA’ (after 23 July 1870), Collected Works of John Stuart Mill ed. J.M. Robson, volume 32, 220 (Toronto: University of Toronto Press)

 Morris, W. (2003), News From Nowhere, ed. D. Leopold (Oxford: Oxford University Press)

 Northern Star, 4 December 1847, 1. Owen, R. (1991), ‘From the Manifesto of Robert Owen’, A New View of Society and Other Writings, ed. G. Claeys, 358-364 (London: Penguin)

 Owen, R. (1993a), ‘A Development of the Principles and Plans on Which to Establish Self-Supporting Home Colonies’, Selected Writings of Robert Owen, volume 2, ed. G. Claeys, 337-407 (London: Pickering and Chatto)

 Owen, R. (1993b), ‘A New View of Society’, Selected Writings of Robert Owen, volume 1, ed. G. Claeys, 23-100 (London: Pickering and Chatto)

 Pascal, R. (1938), ‘Property and Society: The Scottish Historical School of the Eighteenth Century’, The Modern Quarterly (March), 167-179.

 Pierson, S. (1973), Marxism and the Origins of British Socialism. The Struggle for a New Consciousness (Ithaca, NY: Cornell University Press)

 Prawer, S.S. (1976), Karl Marx and World Literature (Oxford: Oxford University Press)

 Rae, J. (1881), ‘The Socialism of Karl Marx and the Young Hegelians’, The Contemporary Review, volume 40 (October), 585-607.

 Skinner, A. (1982), ‘A Scottish Contribution to Marxist Sociology?’, Classical and Marxian Political Economy, ed. I. Bradley and M. Howard, 79-114 (London: Macmillan)

 Stedman Jones, G. (1984), ‘Notes on Karl Marx and the English Labour Movement’, History Workshop, volume 18, 124-137.

 Taylor, M. (1996), ‘The English Face of Karl Marx’, Journal of Victorian Culture, volume 1/2, 227-253.

 Taylor, M. (2003), Ernest Jones, Chartism and the Romance of Politics (Oxford: Oxford University Press). The Times, 2 September 1851, 4.

 Tsuzuki, C. (1961), H.M. Hyndman and British Socialism (Oxford: Oxford University Press).

 Tsuzuki, C. (1971), ‘Robert Owen and Revolutionary Politics’, Robert Owen. Prophet of the Poor, ed. S. Pollard and J. Salt (London: Macmillan).

به اشتراک بگذارید:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *