گفتوگوی ایرنه لئون با سمیر امین
مایلم در این مصاحبه روی سه پرسش مجزا اما مرتبط تمرکز کنم: نگاه شما به جهان و امکانات تغییر آن، پیشنهاد سیاسی و نظریتان در زمینهی فروریزی نظام سرمایهداری و گسست از آن، تحلیلتان از چارچوب جهانی، به ویژه از منظر آفریقا و خاورمیانه، چشمانداز شما از وضعیت جهان از نگاه و چشمانداز جنوب؟
برای پاسخ به این پرسش، که مطلقاً پرسش سادهای نیست، ضروری است موضوع را به سه بخش تقسیم کنیم. نخست، بیایید بررسی کنیم: ویژگیهای مهم و تعیینکننده سرمایهداری معاصر چیست؟ نه سرمایهداری به طور عام، بلکه سرمایهداری معاصر؟ چه چیز حقیقتاً جدیدی دربارهی آن وجود دارد؟ مشخصههایش چیست؟ دوم آن که بگذارید بر سرشت بحران کنونی تمرکز کنیم که چیزی بیش از یک بحران است ـ من آن را “فروریزی نظام سرمایهداری معاصر” تعریف میکنم. سوم، در این چارچوب بیایید تحلیل کنیم: استراتژیهای نیروهای ارتجاعی حاکم ـ همان سرمایهی مسلط و حاکم که شامل سهوجهیِ امپریالیستیِ ایالات متحده، اروپا و ژاپن و همپیمانان مرتجعشان در سرتاسر جهان است ـ چیست؟ تنها با درک این مسأله میتوان به چالشهایی پرداخت که مردم جنوب ،چه در کشورهای نوظهور و چه دیگر کشورهای جنوب، با آن مواجهاند.
تز من پیرامون سرشت نظام سرمایه داری معاصر ـ که متواضعانه، آن را “فرضیه”ای قابل بحث مینامم ـ این است که ما وارد مرحلهی جدید سرمایهداری انحصاری شده ایم. این مرحلهای کیفیتاً جدید است،با توجه به درجهی تمرکز سرمایه، اکنون سرمایه تا حدی متراکم شده که سرمایهی انحصاری عملاً همه چیز را کنترل میکند.
تردیدی نیست که “سرمایهی انحصاری” مفهوم جدیدی نیست. در پایان قرن نوزدهم ساخته و پرداخته شد و در مراحل مشخص و متوالی طی قرن بیستم توسعه پیدا کرد؛ اما با آغاز دهههای ۱۹۷۰ – ۱۹۸۰، مرحلهی کیفیتاً جدیدی پدیدار شد. سرمایهی انحصاری پیش از آن وجود داشت، اما همه چیز را کنترل نمیکرد. در حقیقت، اکنون هیچ فعالیت اقتصادی سرمایهدارانهای وجود ندارد که خودمختار یا مستقل از سرمایهداری انحصاری باشد ـ سرمایهی انحصاری همه چیز را کنترل میکند، حتی آنهایی را که بهظاهر مستقل به نظر میرسند. یک مثال از میان موارد بسیار، کشاورزی در کشورهای توسعهیافتهی سرمایهداری است که در کنترل انحصاراتی قرار دارد که نهادهها، بذرهای اصلاحشده، سموم دفع آفات نباتی، اعتبارات و زنجیرهی بازار را تأمین میکنند.
این مساله ای قطعی و تعیینکننده است ـ این تحولّی کیفی است که من آن را “انحصار تعمیمیافته” نامیدهام؛ یعنی انحصاری که به تمامی حوزهها گسترش یافته است. این ویژگی پیآمدهای ماهوی و مهمّی دارد. در وهلهی نخست، دموکراسی بورژوایی کاملاً بیاثر میشود: اگر روزگاری مبتنی بر اپوزیسیون چپ ـ راست بود که معادل ائتلافهای اجتماعی، کموبیش پرولتری، کموبیش بورژوایی که هریک با مفاهیمشان از اقتصاد سیاسی، از یکدیگر متمایز میشدند؛ اکنون،برای مثال، جمهوریخواهان و دموکراتها در ایالات متحده، یا جریان اولاند سوسیالیستها و جریان سارکوزی راستگرایان در فرانسه، یکسان یا تقریباً یکساناند. به بیان دیگر، همهی آنها نسبت به اجماعی که تحت فرمان سرمایهی انحصاری است، همرأیاند.
نخستین پیآمد، تحولی را در زندگی سیاسی رقم میزند. دموکراسیِ بیاثر شده، چنان که در دور نخست رقابتهای انتخاباتی در ایالات متحده دیده می شود به یک مضحکه بدل شده است. سرمایهی انحصاری تعمیمیافته پیآمدهایی بسیار جدی دارد. ایالات متحده را به ملّت “احمقها” بدل کرده. این پیآمدی جدّی است زیرا دیگر دموکراسی راهی برای بیان و ابراز خود ندارد.
دومین نتیجهی این روند آن است که “سرمایهداری تعمیمیافته”، مبنای عینی ظهور چیزی است “امپریالیسم جمعی” سهوجهیِ ایالات متحده ـ اروپا ـ ژاپن خواندهام. این نکته ای است که قویاً بر آن تاکید میکنم، زیرا هرچند هنوز فرضیه است، میتوانم از آن دفاع کنم:هیچ تضاد عمدهای میان ایالات متحده،اروپا و ژاپن وجود ندارد. اندک رقابتی در سطح اقتصادی وجود دارد، امّا در سطح سیاسی، همپیمانی با سیاست های مشخص شده از سوی ایالات متحده بهمثابه آن چه سیاست جهانی باید باشد، بلافصل است. آنچه ما “جامعهی بینالمللی” مینامیم رونوشت گفتمان ایالات متحده است: تنها در عرض سه دقیقه، سفرای اروپایی با برخی اضافات،دموکراتهای اعظم نظیر امیر قطر و پادشاه سعودی حاضر می شوند. سازمان ملل وجود ندارد ـ نمایندگی سازمان ملل از کشورها کاریکاتور است.
این تحول بنیادی، گذار از سرمایهداری انحصاری به “سرمایهداری انحصاری تعمیمیافته” است که مالیهگرایی را تبیین می کند که از آن رو انحصارهای تعمیمیافته ـ به سبب اعمال کنترل بر هر آنچه هست در تمامی فعالیتهای اقتصادی ـ امکان مکیدن بخش هرچه بزرگتری از ارزش اضافی تولید شده در سرتاسر جهان و تبدیل آن به سکوی پرش انحصار طلبان، سکوی پرش امپریالیستی را دارند که عامل نابرابری و رکود در کشورهای شمال از جمله سهوجهی ایالات متحده ـ اروپا ـ ژاپن است.
و این مسأله مرا به نکتهی دوم میرساند: این سیستم است که در بحران به سر می برد. یا این فقط یک بحران نیست ـ یک فروریزی است؛ در این مفهوم که این نظام از بازتولید خود بر مبنای اصول خویش ناتوان است،به بیان دیگر، قربانی تضادهای درونی خود است.
این سیستم دارد فرومیریزد،نه به خاطر این که زیر ضرب مردم است، بلکه به خاطر موفقیتش. موفقیتش در اعمال مدیریت برای تحمیل خود به مردم که به رشد سرگیجهآور نابرابریهایی منتهی شده که نه تنها از نظر اجتماعی ننگآور، که غیرقابل قبول است و هنوز تلاش میشود که قبولانده شود. با این حال، این دلیل فروریزیاش نیست، بلکه واقعیت این است که این سیستم قادر به بازتولید خود برمبنای بنیادهایش نیست.
این مسأله مرا به بعد سوم موضوع میکشاند که مربوط به استراتژی نیروهای ارتجاعی مسلط است. وقتی از نیروهای ارتجاعی مسلط سخن می گویم، به سرمایهی انحصاری تعمیمیافتهی سهوجهیِ امپریالیستیِ تاریخی ایالات متحده ـ اروپا ـ ژاپن همراه با تمام نیروهای ارتجاعی متحدشان در سراسر جهان اشاره می کنم که از قالبی به قالب دیگر در بلوکهای هژمونیک محلی جمع شدهاند و بخشی از این نظام سلطهی ارتجاع جهانی هستند و آن را حفظ می کنند. این نیروهای بومی ارتجاعی، بهغایت متعدد و در کشورهای مختلف بهغایت متفاوتند.
استراتژی سیاسی نیروهای مسلط ـ که همان سرمایهی انحصاریِ مالیهگرایِ تعمیمیافته در سهوجهیِ امپریالیستیِ جمعیِ سنتی ـ تاریخی (ایالات متحده ـ اروپا ـ ژاپن) است ـ با هویتبخشی به دشمنان تعریف می شود.برای آنها، دشمنان، کشورهای نوظهورند ـ به بیان دیگر ،چین و بقیه نظیر برزیل و هند و دیگرانی که برای آنها کمابیش نوظهور محسوب میشوند.
چرا چین؟ زیرا طبقهی حاکم چین پروژهای دارد. قصد ندارم پیرامون این که این پروژه سوسیالیستی است یا کاپیتالیستی، وارد جزئیات شوم. آن چه مهم است این است که آن کشور پروژهای دارد. پروژهی آن کشور شامل عدم پذیرش اوامر سرمایهی انحصاری ـ مالی تعمیمیافتهی سهوجهی است که خود را از طریق مزیتهایش تحمیل میکند؛ مزیتهایی چون کنترل تکنولوژی، کنترل دسترسی به منابع طبیعی سیاره، کنترل رسانههای گروهی، تبلیغات و…، کنترل نظام ادغامشدهی مالی و پولی جهانی، کنترل سلاح های کشتار جمعی. چین بی سروصدا این نظام را به چالش طلبیده است.
چین دیگر یک پیمانکار صرف نیست. در چین بخش هایی هست که همچون پیمانکار فرعی عمل میکنند، نظیر سازندگان و فروشندگان اسباببازیهای ارزان قیمت و بیکیفیت. این تنها از آن روست که چین نیاز به ارز دارد و پیمانکاری فرعی ابزاری آسان برای تأمین آن است. اما چین به اینجا ختم نمیشود. ویژگی این کشور توسعهاش و جذب سریع فنآوری پیشرفته، توسعه و بازتولید آن به دست خویش است. چین آن طور که برخی ادعا میکنند فقط و فقط کارگاه جهان نیست. بحث بر سر “ساخت در چین” نیست بلکه بر سر “ساخت توسط چین” است. اینهمه تنها بدین خاطر امکان یافته که آنها دست به یک انقلاب زدهاند: سوسیالیسم به شکلی متناقض مسیری بنا نهاده که امکان اجرای نوع ویژهای از سرمایهداری را ممکن کرده است.
باید بگویم که بعد از چین،تمام کشورهای نوظهور در ردهی بعد قرار میگیرند .اگر بخواهم آنها را ردهبندی کنم،باید بگویم که چین ۱۰۰ درصد، برزیل ۳۰ درصد و بقیه ۲۰ درصد نوظهورند. کشورهای نوظهور دیگر در مقایسه با چین، پیمانکاران فرعی فعالیتهای اقتصادی محسوب میشوند: از آنجا که به منظور ایجاد هماهنگی میان سرمایهی انحصاری ـ مالی تعمیمیافتهیِ سهوجهی و کشورهای نوظهور نظیر هند و برزیل و…البته به جز چین، حاشیههایی در مذاکرات وجود دارد، آنها پیمانکارانی فرعی هستنتد.
به این دلیل است که جنگ علیه چین به بخشی از استراتژی این سهوجهی بدل شده است. بیست سال پیش، آمریکایی های دیوانه ای بودند که از ایدهی اعلام جنگ به چین، قبل از آن که خیلی دیر شود، حمایت میکردند.
چینی ها موفق بودهاند، از همین روست که سیاست خارجیشان چنین مسالمتآمیز بوده است. اکنون روسیه نیز در گروه کشورهای حقیقتاً نوظهور به چین میپیوندد. میبینیم که پوتین طرح مدرنیزه کردن نیروهای مسلح روسیه را ارائه داده و برای بازسازی نیروی دریایی دوران شوروی برنامهریزی کرده که وقتی بنا شود وزنهای واقعی در برابر قدرت نظامی ایالات متحده ایجاد میکند. این مسألهای مهم است. در اینجا، سخن از این نیست که پوتین دموکرات است یا نه، یا چشم اندازش سوسیالیستی است یا نه. مساله بر سر این نیست بلکه بر سر امکان تقابل با قدرت سهوجهی است.
بقیهی جهان، کلّ جنوب، همهی ما ـ شما اکوادوریها، ما مصریها، و بسیاری دیگر- به حساب نمی آییم. کشورهای ما تنها و تنها به یک دلیل محلّ توجه سرمایهداری انحصاریِ جمعی است، دسترسی به منابع طبیعی ما، زیرا سرمایهی انحصاری نمیتواند بدون کنترل و اتلاف کل منابع طبیعیِ جهان خود را بازتولید کند. این تنها چیزی است که مورد علاقهی سرمایهی انحصاری است.
به منظور تضمین دسترسی انحصاری به منابع طبیعی، امپریالیستها باید مطمئن شوند که کشورهای ما توسعه نیابد. بنابراین به “توسعهی لمپنی”، آنگونه که آندره گوندر فرانک تعریف کرد، میرسیم ـ البته فرانک دربارهی آن در شرایط بسیار متفاوتی بحث کرده بود، اما من این اصطلاح را برای کاربرد در شرایط جدید به عاریت گرفتم ـ او توضیح میدهد که چه طور تنها پروژهای که امپریالیسم برای ما دارد عدم توسعه است. توسعهی بیهنجاری ـ فقرزدگی خطهای سرشار از نفت، رشد قلّابی تامین شده به ضرب و زور منابع گاز، چوب یا هر چیز دیگر،برای دسترسی به منابع طبیعی ـ این همان چیزی است که دارد فرو میریزد چرا که به لحاظ اخلاقی تحمّلناپذیر است. مردم دیگر آن را نمیپذیرند.
پس فروریزیها رخ میدهد.نخستین موجها در در آمریکای لاتین ریشه داشت و اتفاقی نیست که در کشورهای حاشیهای نظیر بولیوی،اکوادور و ونزوئلا رخ داد. اصلاً اتفاقی نیست.بعد، نوبت بهار عربی رسید. موجهای دیگر را در نپال و کشورهای دیگر خواهیم دید چرا که این موضوعی نیست که تنها در یک منطقهی خاص رخ دهد.
برای مردمی که قهرمان این مبارزاتند، این یکدنیا چالش است. یعنی، این چالش را نمیتوان در چارچوب این سیستم گنجاند، در چارچوب تلاش برای گذار از نولیبرالیسم، برای دستیابی به سرمایهداری با چهره انسانی، ورود به منطق حکمرانی شایسته، کاهش فقر، دمکراتیزه کردن زندگی سیاسی و…، زیرا اینها همه شیوههای مدیریت فقر مطلقی است که نتیجهی همین منطق است.
نتیجهگیری من ـ از جایگاهی عمدتاً متمرکز بر جهان عرب ـ این است که این فقط یک بحران نیست، یک لحظهی تاریخی است، لحظهای بزرگ برای مردم. من از انقلاب سخن میگویم. اگرچه، نمیخواهم از این اصطلاح سوء استفاده کنم. هم اکنون شرایط عینی برای ساختن بلوکهای گستردهی اجتماعیِ بدیل و ضد سرمایهداری در ابعاد وسیع وجود دارد. شرایطی برای جسارتورزی وجود دارد تا راهی رادیکال را پی افکنیم.
مشخصات مأخذ:
The World Seen from the South: Interview with Samir Amin by Irene León, MRZine, 20.06.12
دیدگاهتان را بنویسید