
میتوان تصور کرد که کابینهی دونالد ترامپ بازیگران نمایشی روحوضی باشند از نویسندهای چپ ــ نظامیان و میلیاردرها قدرت را تصرف کردهاند. مارکس واقعاً حق داشت: دوران بورژوایی را خطر مرگ تهدید میکند.
دونالد ترامپ هنوز رئیس جمهور نیست، اما ثابت کرد که همهی منتقدانش برخطا بودند: این مرد به آن مصیبتباریای که اینها هراسش را داشتهاند، نیست؛ از آن مصیبتبارتر است. کابینهی او، تا آنجا که تاکنون میشناسیم، کابوس جانگرفتهی آموزگار چپگرای درس علوم اجتماعی است: همهی پیشداوریهای مربوط به «سرمایهداری انحصاری دولتی» و «مجتمعهای نظامی ـ صنعتی» حقیقت یافتهاند. نظامیان و میلیاردرها قدرت را در قلب جهان غرب تصرف کردهاند.
پس، بهراستی، مارکس و انگلس حق داشتند: «بورژوازی نه تنها جوشنگر سلاحهایی است که مرگش را به همراه میآورند، بلکه آفرینندهی مردانی نیز هست که این سلاحها را در دست میگیرند و به کار میبندند. منظور مارکس البته از این جمله، کارگران بود. کابینهی آتی آمریکا، پیشبینیِ پیشگویانهی «مانیفست کمونیست» را تأیید میکند، البته بازیگران نقشهای اصلیاش، کسان دیگری هستند. نتیجه، اما، همان است: دوران بورژوایی به پایان خویش میرسد.
ترامپ رئیس جمهور مبالغهآمیزترین صفتهاست. اعضای کابینهاش میتوانند ثروتمندترین کابینه در تاریخ معاصر آمریکا باشند. تنها همین چند نفری که میشناسیم بیش از ۱۸ میلیارد دلار ثروت دارند. این از پنجاه برابر ثروت اعضای کابینهی جورج دبلیو بوش هم بیشتر است؛ و آنطور که میدانیم کابینهی او، کابینهی گرسنگان و قحطیزدگان نبود.
اینها کسانی هستند که از این پس مهار و فرمان تاریخ «جهان غرب» در دستان آنهاست:
رکس تیلرسون (Rex Tillerson)، وزیر خارجه: تاکنون رئیس کمپانی عظیم اکسون موبیل (ExxonMobil)، که بنا به گواهی کمیتهی نظارت بر سهام، صاحب بیشتر از ۲۴۰ میلیون دلار سهام این شرکت است و یکی از مدیرانی است که بالاترین حقوقها را دریافت میکنند.
ویلبار راس (Wilbur Ross)، وزیر بازرگانی: کسی که ثروتش را با تکهتکه کردن و فروش شرکتهای ورشکسته انبار کرده است.
استیون مانیوچین (Steven Mnuchin)، وزیر دارایی: کسی که با سرمایهگذاری در گلدمن ساکس به مال و منالی رسید و در جریان بحران مالی، یک مؤسسهی اعتباری ورشکسته را خرید، کارکنانش را اخراج کرد و از این راه ثروت باز هم بیشتری اندوخت.
اندرو پازدر (Andrew Puzder)، وزیر کار: کسی که از مخالفان بالا بردن حداقل مزد است و معتقد است که نباید شرکتها را مجبور کرد اضافهکار کارگرانشان را پرداخت کنند.
تام پرایس (Tom Price)، وزیر بهداشت: یک جراح متمول که اولین وظیفهاش را برچیدن بساط اصلاحات اوباما در بیمهی درمانی میداند.
بعد نوبت ژنرالها و ستارهبهدوشهاست: تاکنون میدانیم که دست کم پنج تن از آنها در کابینهی آتی عضوند. سیا، پنتاگون، دفاع ملی، وزارت کشور و بسیاری پستهای مشورتی دیگر را نظامیان بهدست میگیرند.
اگر بهجای آمریکای شمالی، در آمریکای جنوبی بودیم، میشد اسم این کابینه را خونتای نظامی گذاشت. به گفتهی روزنامهی «سایت»، از زمان جورج واشینگتن تاکنون، نظامیان در آمریکا چنین قدرتی نداشتند.
بهترین چیزی که دربارهی تصمیمات ترامپ در انتخاب افراد برای این مناصب میتوان گفت این است:
اینها کسانی هستند که از اینکه رک و پوستکنده حرفشان را به رئیسشان بزنند، ترسی ندارند. البته چنین تصمیماتی از مردی که تاکنون تنها خودشیفتگیاش را میشناختیم، غیرمترقبه است. آدمهای ترامپ ثروتمند و مستقلاند، و میدانند چهطور با قدرت رفتار کنند. شکی نیست.
اما آیا به حال مردم هم مفیدند؟ آنها چطور میتوانند وظیفهی دولت را بعهده بگیرند؟ وظیفهای که به گفتهی جان مینارد کینز، عبارت از «اتخاذ تصمیماتی است که هیچکس قادر به اتخاذشان نیست، اگر دولت آنها را به عهده نگیرد.»
شرکتهای عظیم در دولت نفوذ میکنند و با آن درمیآمیزند
بد نیست دوباره نگاهی بیندازیم به نظریهی لنین دربارهی سرمایهداری انحصاری دولتی. زمان آن رسیده است که کتابهای قدیمی را دوباره از قفسهها بیرون بیاوریم: شرکتهای عظیم نخست بنگاههای کوچک و متوسط را کنار میزنند و سپس تسلط بر بازارهای آنها را در دستان اندک کسانی متمرکز میکنند.
بعد از بازارها، نوبت دولت است: این شرکتهای عظیم در دولت نفوذ میکنند و سرانجام با آن یکپارچه میشوند. در حوزهی دیجیتالی کردن روندها، این جریان، پیشرفت بهمراتب بیشتری دارد: شرکتهای عظیم صاحب شبکههای اینترنت در «سیلیکون وَلی» مدتهاست که با بوروکراسی دستگاههای امنیتی آمریکا بههم آمیخته و مجتمعهای دیجیتال ـ دولتی واحدی را ساختهاند که نه قانونی را به رسمیت میشناسند و نه حد ومرزی را میپذیرند.
گویی ترامپ میخواهد تِز قدیمی کمونیسم را تأیید کند که قدرت دولتی مدرن تنها جمع کارگزارانی است «که مسئول رتق و فتق امور مشترک کل طبقهی بورژوازیاند.»
طبقهی کارگر راه را برای فاشیستهای جدید هموار میکند
پس، «مانیفست کمونیست» را از قفسهها بیرون بیاوریم و بخوانیم!
در این کتاب همه چیز دربارهی نیروی انقلابی بورژوازی نوشته شده است؛ نیرویی که با آن نخست فئودالیسم را از صحنهی تاریخ روفته است؛ و با آن، سرانجام خود را نابود خواهد کرد.
اما ـ و این خطای مارکسیستها باقی میماند که ـ طبقهی کارگر نه بهمثابهی سوژهی انقلابی، بلکه به مثابهی گلهی رأیدهندگان درصحنه حاضر است. او راه فاشیستهای جدید از قماش ترامپ، پوتین و اردوغان را به سوی قدرت هموار میکند. پارادکس قضیه در اینجاست: وظیفهی چپ معاصر این شده است که جامعهی بورژوایی را از چنگال خودِ این جامعه برهاند.
وقت آن است که در اندیشهی استراتژِیهای دفاعی باشیم.
ترجمه: نقد اقتصاد سیاسی
نویسندهی این یادداشت، یکی از روزنامهنگاران چپ ـ لیبرال آلمانی است که ستون ثابتی در وبسایت نشریهی هفتگی «اشپیگل» چاپ آلمان دارد. عنوان دایمی ستون او، این است: «آنگاه که درمانده بر سر دوراهی ایستادهایم و نمیدانیم از کدام راه برویم، همیشه راه چپ را انتخاب کنیم» ( Im Zweifel links – ترجمهی تحت اللفظی این عنوان، چنین است: «بههنگام تردید، چپ») گزینش این نوشتهی کوتاه علاوه بر اهمیت موضوع، طنز باریکبینانهی آن است.
منبع یادداشت:
Jakob Augstein: Neue US-Regierung: Militärs und Milliardäre
دیدگاهها
4 پاسخ به “کابینهی تازهی آمریکا: ژنرالها و میلیاردرها / یاکوب آوگشتاین”
مگر غیر از این است:بازو های نظام سلطه درمقابل کلمه مرگ مطمئن باشیم ،که اسلحه خواهد کشید،تز نماینده تام الااختیار ثروت +قدرت =ناسیونالیسم فاشیسم ظهور خواهد کرد، اول راه هستیم ،ما ایرانیها همیشه میگوئیم ،شاهنامه آخرش خوبه ،،،
مقاله :نظام سلطه جهانی را عریان کرد:خروج از بن بست درونی وحل بحران درون سلطه ای جنگ های برون مرزی است ،(جنگ بدون پایان) راه سومی وجود ندارد ،سه سویه است:۱-خروج سرمایه های مادی ومعنوی ۲-حرکت دورانی و تولید بعد از ویرانی ۳-اثبات وپایداری حاکمیت مطلق
روزنامه نگار محترم آلمانی مقال جالب و مفیدی نبشته است, اما متاسفانه در پایان گفتارش مقدار زیادی به کلی گوی های نادرست متوسل میشود که تا حدی از ارزش نبشتار می کاهد.
بد نیست توجه کنیم چرا “مانیفیست حزب کمونیست” هشت مقدمه مختلف دارد:
۱) مقدمهء عمومی ۱۸۴۸
۲) مقدمه بر متن آلمانی ۱۸۷۲
۳) مقدمه بر متن روسی ۱۸۸۲
۴) مقدمه بر متن آلمانی ۱۸۸۳
۵) مقدمه بر متن انگلیسی ۱۸۸۸
۶) مقدمه بر متن آلمانی ۱۸۹۰
۷) مقدمه بر متن لهستانی ۱۸۹۲
۸) مقدمه بر متن ایتالیایی ۱۸۹۳
رزا لوگزامبورگ در آخرین سخنرانی خویش (“برنامهء ما و موقعیت سیاسی”- ۱۹۱۸) اشاره می کند که چگونه مارکس و انگلس با توجه به فراز و نشیبهای سیاسی/اجتماعی در اروپا, و در نظر گرفتن اینکه آیا با موقعیت انقلابی یا غیر-انقلابی روبرو بودند, تحلیلهای خود را با واقعیتهای روز منطبق میکردند (رجوع شود به مقدمهء ۱۸۷۲).
پس ذکر اینکه “مانیفیست…” بدون توجه به توازن قوای طبقاتی موجود همواره یک جزم ثابت را مطرح میکند نادرست است.
البته این به معنای عدم وجود جنبه های غایت شناسانه در نظریات مارکس و انگلس نیست, اما قُوَت و صِحت دستگاه نظری, فلسفی بنیان گذاران ماتریالیزم تاریخی در تحلیل بحران های ساختاری سرمایه داری (پس از تقریبا دو قرن) کماکان به جای خود باقی است.
در مورد تحلیل از چگونگی برخوردهای سیاسی و آگاهی طبقاتی کارگران, توجه خوانندگان محترم را رجوع میدهم به نبشتارهای “گوران تربورن” جامعه شناس سوئدی و مفهوم “ظرفیت طبقاتی”.
با استفاده از مفهوم “ظرفیت طبقاتی” چگونگی کنشهای طبقه نه بر اساس یک غایت شناختی ابدی از پیش تعیین شده ( به اصطلاح “وظیفهء تاریخی طبقهء کارگر”) و نه بر اساس نظریهء “اشرافیت کارگری” (و تقسیم طبقه به دو جناح اشرافی و انقلابی) بلکه بر مبنای تحلیل مشخص از شرایط مشخص طبقه در هر برههء تاریخی و میزان اتحاد سیاسی کارگران, درجات سازمان یابی آنان و دیگر عواملی که ظرفیت طبقاتی طبقه را افزایش یا کاهش میدهند, تعیین می شود.
رجوع شود به مقالهء
“چرا برخی طبقات موفق تر از دیگران اند؟”
گوران تربورن
نیو لِفت ریویو- شماره ۱۰۰- مارس-آوریل ۱۹۸۳
ناحیه پولی یورو را خطر مرگ تهدید می کند
06/۱۰/۱۳۹۵
نویسنده بجای تحریف آموزه های مارکس و انگلس در”مانیفست کمونیست” بهتر می بود آموزه های دیگر آنها را که با تغییر و تحولات اخیر جهان سرمایه داری همخوانی دارد مثال می آورد: ” بورژوازی پیوسته درگیر پیکار است؛ ابتدا با اشراف، سپس با بخش هایی از خود بورژوازی که منافع شان با پیشرفت صنعت در تضاد است، و همواره با بورژواهای تمام کشورهای بیگانه. بورژوازی در تمام این پیکارها همواره ناگزیر است که به پرولتاریا متوسل شود و از او کمک بطلبد و بدین سان او را به عرصه ی سیاسی بکشاند. بنابراین، خود بورژوازی عناصر فرهنگ سیاسی و عمومی خویش را در اختیار پرولتاریا می گذارد، به کلام دیگر، به پرولتاریا سلاح هایی برای جنگ با خود می دهد.”
دونالد ترامپ در بدو ورود به کارزار انتخاباتی میگفت که دست لابی ها را کوتاه خواهد کرد. اکنون مشخص شده که تفسیر او از “لابی” با مفهوم متعارف و رایج آن متفاوت است. او سیاست ورزان حرفه ای احزاب دموکرات و جمهوریخواه را که تاکنون در خدمت نظام سرمایه داری جهانی بوده و نقش کارگزاران صدیق ثروتمندترین لایه از طبقه ی بورژوازی ایالات متحده آمریکا را بر عهده داشته اند را “لابی” می نامید که دیگر قادر به توقف پیشروی سرطان “افول هژمونی جهانی آمریکا نبودند، لذا سرمایه مصلحت را چنان دید که خود مستقیما وارد گود سیاست شود.
بلحاظ تاریخی، پیروزی جمهوریخواهان با نظامیگری و افزایش مخاطره جنگ ها همراه بوده و کینزگرائی نظامی برای ایجاد تقاضای مؤثر و کمک به درمان موقت کسادی و رکود بازارها سیاستی رایج بوده است.
چرا در این مرحله از “بحران سرمایه ی جهانی” کابینه نظامی دونالد ترامپ به خونتای نظامی تشبیه می شود؟
شبکه خبری سیانان اعلان نمود: “رؤسای ستاد نیروهای زمینی، دریایی، و هوایی آمریکا زیر نظر رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح این کشور، در مراحل نهایی تدوین یک استراتژی جدید نظامی هستند که قرار است به دونالد ترامپ رئیس جمهوری منتخب آمریکا ارائه شود.
سیانان اظهارات ژنرال دیوید گولدفین، رئیس ستاد نیروی هوایی آمریکا، را نقل میکرد که گفته بود در این استراتژی، ایران، کره شمالی، چین، روسیه، و افراطگرایی خشونت آمیز، به عنوان پنج تهدید اصلی مورد توجه قرار گرفته است و نگرانی های ایالات متحده فراتر از هر گونه برنامه بالقوه اتمی است.
اگر”خونتا” همان گروه کوچک نظامی باشد که در آمریکای جنوبی با کودتا زمام امور کشورها را بدست میگرفت، به زعم نویسنده خونتای دونالد ترامپ که باز وارث و مجری راهبردهای نظامی بورژوازی ایالات متحده است. پس اطلاق صفت خونتائی به کابینه ی نظامی ترامپ میبایست ناشی از وحشت واقعی نویسندگان چپ نولیبرال آلمانی باشد که هدف اصلی را فروپاشی” ناحیه پولی یورو” تشخیص داده اند.
در واقع، این مکتوب تکمله ای است بر تحشیه های نگارنده پای مقالات؛ “چاره در سیاستورزی است” و “امریکا و جهان بعد از ترامپ / امانوئل والرشتاین” در نقد اقتصاد سیاسی
یادآوری:
بعد از انتخاب ترامپ،”امانوئل والرشتاین” بدرستی یاد آور شده که؛ سیستم رهبری ایالات متحده قادر نیست کار چندانی برای افول پیشروندهی قدرت هژمونیک سابق انجام دهد.
در نوامبر سال ۲۰۱۵ رئیس مرکز تحقیقات سیاسی روسیه “روستیسلاف ایستچنکو” میگفت که ایالات متحده آمریکا در نوامبر سال ۲۰۱۶ به نقطهای می رسد که بازگشت از آن دیگر ممکن نخواهد بود و خبرگان این کشور تنها میتوانند تلاشی دستگاه دولتی این کشور را به عنوان تنها سناریوی ممکن برآورد کرده و نهایتاً پذیرا شوند.
“روستیسلاف ایستچنکو” نوشت:” بحران هر سیستمی وقتی پدید میآید که سازماندهی درونی آن در تضاد با منابع موجود آن سیستم قرار گیرد، یعنی این منابع دیگر کفاف کارکرد معمول سیستم به شیوه جاری را نکند. در چنین شرایطی سه راه حل اساسی وجود دارد؛
• رفرم؛ وقتی که سازماندهی درونی سیستم از طریق اصلاح به تطابق با منابع موجود بیانجامد؛
• فروپاشی؛ وقتی این تطابق از طرق انقلابی صورت گیرد؛
• انجماد؛ وقتی که فاکتورهایی که سیستم را مورد تهدید قرار میدهند از طرق خشونتآمیز از میان برداشته شود و روابط متقابل در درون سیستم با قدرت کامل برپایه روابط متقابل نابرابر (فارغ از این که میان طبقات، مناطق مختلف، کاستها و یا کشورها باشد) تثبیت و حفظ شود.
نحوه برخورد بدیل (که آنرا فعلاً روسی- چینی مینامیم) از این مبدأ حرکت میکند که روند کاهش منابع سیستم سریعتر از آن است که ایالات متحده بتواند مکانیسمهای انجماد سرکردگی جهانی خود را مستقر سازد. این امر باعث کشش و تنش در بین نیروهایی خواهد شد که فشار امپراتوری بر جهان حاشیهای را به نفع مرکزیت در واشنگتن اعمال میدارند و در ادامه به تلاشی اجتنابناپذیر نظام (سرمایه داری جهانی) خواهد انجامید.
در این رابطه، در چارچوب نحوه برخورد “چینی – روسی”عاجلاً راه حل مصالحهجویانهای پیشنهاد شد که کاهش رفتهرفته و تکاملی سرکردگی آمریکا و رفرم گام به گام روابط اقتصادی ، مالی و نظامی، و بینالمللی را بر پایه قوانین بینالمللی موجود در نظر داشت. به خبرگان آمریکا “فرود نرم”، با حفظ بخش مهمی از سلطه نفوذ و سرمایه آنها ، البته با تطبیق رفته رفته سیستم به واقعیات موجود (اجرای آن در مطابقت با منابع موجود)، با در نظر گرفتن منافع بشر و نه تنها منافع “بهترین بخش” آن در شکل “۳۰۰ فامیل”، که واقعاً حتی خطر آن میرود که به “۳۰ فامیل” تبدیل شود، پیشنهاد شد. بالاخره همیشه بهتر است که انسانها به توافق برسند، به جای آنکه مجبور شوند دنیای نوینی را روی خاکستر دنیای کهنه بنا کنند، به ویژه که در سطح جهان تجربیات مشابهی وجود دارد.”
در هفتم نوامبر ۲۰۱۶ خبرگان ایالات متحده آمریکا (بقول هفته نامه اکونومیست) موفق به تلاشی دولت حامی ناسیونالیسم مدنی و جایگزینی آن با دولت طرفدار ناسیونالیسم پرخاشجویانه و نوستالژیک قومی شدند. با پیروزی آقای ترامپ درمرکز قدرت فرمانروای “در حال افول” پاسخ به پرسش های ذیل اهمیت یافته اند:
(الف) آیا آمریکا راهبرد”فرود نرم” را پذیرفته است؟ ، پاسخ منفی است.
ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه، روز یکشنبه ۱۴ آذر( چهارم دسامبر ۲۰۱۶)، در مصاحبه با شبکه تلویزیونی “ان تی وی” سخنانی شبیه دیدگاه رئیس مرکز تحقیقات سیاسی روسیه “روستیسلاف ایستچنکو” ، در نوامبر سال ۲۰۱۵، را تکرار کرد که: ” تلاش ها برای ایجاد دنیایی یک قطبی با شکست مواجه شده است. وضعیت در حال تغییر است. فکر نمی کنم برای کسی پنهان باشد، همه آنرا می بینند، که بسیاری از همتایان ما ترجیح می دهند به اصول قوانین بین الملل پایبند باشند؛ برای اینکه تعادل تدریجا در حال برقرار شدن است.” ( صدای آمریکا، دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۵ دسامبر ۲۰۱۶، پوتین: ترامپ باهوش است)
مدیریت منتخب جدید آمریکا آماج های پیشرو را در جهت حفظ هژمونی ایالات متحده در جهان، در دهه ی آینده،به پیش خواهد برد و در اندیشه دست برداشتن از راهبرد یکه تازی بمثابه ی تنها قدرت هژمونیک جهان سرمایه داری نیست. تضاد منافعی که پیش می آید آن است که؛ ایالات متحده، در دوران دونالد ترامپ مانند ژاندارم محافظ نظام سرمایه داری جهانی عمل نخواهد کرد، و ایضا متحدان سنتی اروپائی و آسیائی ایالات متحده هم بتدریج ضرورتی به ادامه اتحادی راهبردی با سرکرده ای در حال افول نخواهند دید.
راشا تودی، سایت نزدیک به کرملین به نقل از منابع نزدیک به ترامپ مدعی شده که ترامپ دستور داده است روسیه از فهرست اولویتهای تهدیدات آمریکا خارج شود. به گزارش راشا تودی، سندی که از سوی مقامهای دولت آینده آمریکا تنظیم و در رسانههای روسی منتشر شده است، نشان میدهد که مسکو در فهرست تهدیدهای اصلی قرار ندارد. همچنین روزنامه روسی کامرسانت روز چهارشنبه نوشت: در سند تازه انتشار یافته از سوی گروه کاری ترامپ، داعش و همچنین نامتوازن بودن بودجه آمریکا بهعنوان تهدیدهای جدی علیه این کشور قلمداد شده که باید این مشکلات رفع شود.( دنیای اقتصاد،پنجشنبه دوم آذر ماه ۱۳۹۵، نگـاه «حلقه تـرامپ» بـه روسیه و برجـام)
دونالد ترامپ به صراحت گفت که؛ ایالات متحده توان ادامه تامین هزینه های ناتو را ندارد و کشورهای عربستان، کره جنوبی، ژاپن، آلمان و انگلستان باید سهم خود را در هزینههای نظامی امریکا و امنیت خاورمیانه و آسیا و اروپا بپردازند.
در واقع ، ایالات متحده با اتخاذ سیاست دوستی تاکتیکی با روسیه هزینه های پیشین حفاظت از متحدان سنتی را حذف میکند و آماج های هژمونیک جدیدی، در چارچوب اهدافی راهبردی، نیل به تخریب اتحادیه ی پولی همپیمان گذشته خود را دنبال خواهد نمود.
(ب) آیا سیاست های حمایتگرایانه ی اقتصادی ترامپ حربه ای مؤثر در خدمت توقف موقت افول هژمونی ایالات متحده خواهد بود؟
صنعت زدائی در ایالات متحده، بلاخص بعد از دهه ی۱۹۷۰، شرایط عینی و ذهنی خود را در ارتباط با خصلت دومین انقلاب صنعتی با محوریت فنآوری اطلاعاتی پیدا نمود، و رشد و توسعه ی صنایع تولیدی و خدماتی در پرتو جهانی سازی ابعاد عظیم فراملیتی یافته بود که اقتضاء میکرد ایالات متحده تولید بسیاری از کالاها و شغل ها را به دیگر اقتصادهای پیرامونی دارای کار ارزان بسپارد.
برای اجرائی نمودن شعارهای اقتصادی- سیاسی دوره ی انتخاباتی ریاست جمهوری دونالد ترامپ، که محتوائی ارتجاعی داشتند، تحمیل هزینه های اضافی بر سرمایه های مولد و مالی و انقباض صنایع بزرگ آمریکائی را می طلبد که با پایه ی مادی – تکنیکی کنونی ایالات متحده همخوانی ندارند. باید توجه داشت که تجارت جهانی بوجود آورنده ی صنایع بزرگ بوده و چنین اقداماتی دستوری فرآیندهای بازتولید خود نظام سرمایه داری را به انحطاط میکشاند که شرکتهای انحصاری و انحصاری چند قطبی فراملیتی هرگز راضی به بازگشت به سیری قهقرائی نمی شوند. بازگشت قهقرائی به معنای انقباض صنایع بزرگ تولیدی و خدماتی است که با فرآینده های رقابت پذیری در اقتصاد جهان کنونی سازگاری ندارد.
مارکس و انگلس در مانیفست نوشتند:”بوژوازی کنونی، خود، محصول یک سیر تکاملی دراز و رشته ای از انقلابات در شیوه های تولید و مبادله است… بورژوازی نمی تواند بدون انقلابی بی وقفه در ابزارهای تولید، و در نتیجه مناسبات تولیدی، و بنابراین مجموعه مناسبات اجتماعی وجود داشته باشد.”
در واقع، عبارت” تخریب خلاق یا سازنده” از دل برخی از این نوشتههای کارل مارکس وارد ادبیات نظری شد. لیکن، یکی از شاخص ترین کسانی که عبارت “تخریب سازنده” را بر سر زبانها انداخت “شومپیتر” بود.
او تاریخ شکلگیری و ورشکستگی شرکتها را در اروپا و آمریکا بررسی میکرد، و نتیجه گرفت که پیشرفت اقتصادی در جوامع اقتصاد بازار و مبتنی بر رقابت به معنای وجود آشوب و آشفتگی است و رمز بقای نظام سرمایهداری را در پدیده تخریب سازنده دید که فشارهای بازار بر بنگاههای اقتصادی آنها را مجبور به مدیریت کارآمد، نوآوری و معرفی محصولات جدید یا تعطیلکردن بخشی از عملیات که سودآور نیست، میکند. در غیر اینصورت بنگاه محکوم به نابودی است.
(ج) آیا راه حل دیگری بجز موارد سه گانه ی مطروحه توسط “روستیسلاف ایستچنکو” برای حفظ آتی سرکردگی ایالات متحده وجود دارد؟
آری، یک گریزگاه برای ممانعت موقت از افول قدرت سرکردگی ایالات متحده در دسترس است تا آماج های راهبردی حفظ سرکردگی از خطه ی امکان به عالم واقع ورود کنند.
ایالات متحده قادر است، با هدایت غیر مستقیم روسیه، کشش و تنش در بین نیروهایی را که تاکنون فشار امپراتوری بر جهان حاشیهای را به نفع مرکزیت در واشنگتن اعمال داشته اند را در جهت فروپاشی اتحاد بین آنها مدیریت کند، آنچنانکه خود ایالات متحده آمریکا بر کل نظام جهانی سرمایه داری آوار نشود و موقتا بمدت یک یا دو دهه افول سرکردگی خود را به تأخیر اندازد.
برخلاف ترهات بعضی از تحلیلگران، سیستم رهبری جدید ایالات متحده قادر به مهار چین و روسیه نیست، لیکن با اشراف نسبی در هدایت بعضی از اقتصادها ، احزاب ، و نهادهای مدنی در “ناحیه پولی یورو” جهت نیل به رویگردانی از اتحادیه اروپائی و فروپاشی آن، واشنگتن راه حل اتخاذ سیاست فروپاشی “ناحیه ی پول یورو” و حذف یورو بمثابه ی ارز دیگر ذخیره و معاملات جهانی را قابل اجرا می بیند.
در پیشبرد سیاست انجماد “ناحیه پولی یورو” سیاست دوستی تاکتیکی با روسیه ، بطور بالقوه این توانائی را ایجاد خواهد کرد که واشنگتن را از تأثیرات نامطلوب خارجی، غیر قابل پیش بینی، مصون بدارد.
تنها با اتخاذ چنین راهبردی ایالات متحده آمریکا موفق خواهد شد تجربیاتی مانند فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و اردوگاه سوسیالیستی، در اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه۱۹۹۰، که تحت کنترل آن غرب امکان یافت تا با تقسیم جدید منابع به نفع خود از ورطه بحران بگریزد، را مجدداً تکرار کند.
در این مرحله از رشد و توسعه ی جهانی سازی، کارسازترین حربه ی واشنگتن در پیشبرد سیاست “انجماد” استفاده از سیاست های حمایتگرایانه اقتصادی نسبت به اتحادیه ی بحران زده ی اروپائی است.
علیرغم آموزه ی مارکس که میگفت؛ “هرگونه پیشگوئی در بارهی نتایجی که هنوز به اثبات نرسیدهاند، به معنی انحراف خواهد بود.”
هشدارهای وزیر امور خارجه اسبق آلمان درباره خطر نابودی غرب تحت سیاستهای “دونالد ترامپ”، را میبایست جدی گرفت. “یوشکا فیشر” در مقالهای که در روزنامه “زوددویچه سایتونگ” به چاپ رسیده است پیشبینی کرد:
” با روی کار آمدن ترامپ بهعنوان رئیس جمهور جدید آمریکا جهان غرب آنگونه که ما آن را میشناختیم نابود میشود. مفهوم جهان غرب شامل جهان دو سوی آتلانتیک است که از نتیجه دو جنگ جهانی قرن بیستم پدید آمده و با وجود بیش از چهار دهه جنگ سرد فرم پایدار و قاطعی را داشته است. این جهان غرب تا به حال بر تمام دنیا برتری داشته است. جنگ جهانی اول ابتدا بهعنوان یک جنگ اروپایی بین قدرتهای مرکزی و قوای متفقین آغاز شد. تازه در سال ۱۹۱۷ و با ورود ایالات متحده این جنگ اروپایی واقعاً به جنگ جهانی تبدیل شد و روند توسعه آنچه ما تا به امروز غرب مینامیم آغاز شد. در جنگ جهانی دوم و بعد از حمله آلمان نازی به اتحاد جماهیر شوروی در آگوست سال ۱۹۴۱ وینستون چرچیل و فرانکلین رزولت، نخست وزیر وقت انگلیس و رئیس جمهور وقت آمریکا در یک ناو جنگی در اقیانوس اطلس منشور آتلانتیک را که در یک معنا بهمفهوم شناسنامه غرب بود امضا کردند که بعدها بر اساس آن سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) شکل گرفت که تا امروز امنیت اروپا از طریق تضمینهای ایالات متحده در این ائتلاف نظامی تأمین شده است. همچنین اتحادیهای از دموکراسیهای مستقل با ارزشهای مشترک و اقتصاد بازارمحور شکل گرفت که بیش از چهار دهه بهصورت موفق در برابر تهدیدهای شوروی ایستادگی کرد. پس غرب بر مبنای ارزشهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی مشترک و امنیتی که از طرف ایالات متحده تضمین میشد شکل گرفت. غرب در اصل شامل فضای مابین اقیانوس اطلس است و دقیقتر اقیانوس اطلس شمالی است. غرب بدون اروپا وجود ندارد و غرب بدون آمریکای شمالی وجود نخواهد داشت. دقیقاً امروز این مسئله مطرح شده است که آمریکا میخواهد خود را از این نقش عقب بکشد. اینکه انتخاب دونالد ترامپ چه مفهومی برای آینده دموکراسی آمریکایی دارد در آینده مشخص میشود، و اینکه وی کدام یک از وعدههای انتخاباتی خود را اجرایی کرده و کدام را نمیکند مشخص نیست. اما چیزهایی را میتوان امروز بهاحتمال قوی پیشبینی کرد؛ یکی اینکه ریاست جمهوری ترامپ آثار بسیار مخربتری از آنچه تصور میشود در سیاستهای داخلی و خارجی آمریکا خواهد داشت.
ترامپ همچنان به شعار ایجاد دوباره آمریکای بزرگ بهعنوان اساس ریاست جمهوری خود پایبند خواهد ماند.
ایالات متحده البته با فاصله زیاد قدرتمندترین قدرت جهانی باقی خواهد ماند اما دیگر تضمین کننده امنیت غرب و قدرت رهبری یک نظم جهانی لیبرال و یک اقتصاد جهانی بر مبنای تجارت آزاد نخواهد بود. آمریکا تحت ریاست جمهوری ترامپ در مسیر انزوا و ناسیونالیسم حرکت خواهد کرد.
تنها سؤال آشکار این خواهد بود که؛ این تغییر در سیاست آمریکا با چه سرعت و تا چه حد افراط گرایانه شکل خواهد گرفت؟
ما نباید توهم داشته باشیم؛ غرب در فرم فعلی آن بدون نقش رهبری آمریکا وجود نخواهد داشت. اروپا نمیتواند نقش رهبری را بهعهده گیرد و برای این منظور بسیار ضعیف و دچار انشقاق است، بنابراین جهان غرب آن گونه که ما آن را میشناختیم در چنین شرایطی در برابر چشمان ما غرق میشود.
در چنین شرایطی چین خود را آماده میکند تا پا جای کفشهای قدرت جهانی خسته بگذارد و این در حالی است که در اروپا کابوس گذشته تاریک پیش روی ماست و دوباره شبح ناسیونالیسم از گور بیرون می آید.”