برچسب: سیدجواد طباطبایی

«انقلاب در انقلاب» واپسگرایانه! / بهزاد کریمی
در نقد استنتاج ایرانشهری سیدجواد طباطبایی از جنبش «زن – زندگی – آزادی»:
سیدجواد طباطبایی در نوشتاری با عنوان «انقلاب ملی در انقلاب اسلامی» به ابراز نظر پیرامون جنبش «زن – زندگی – آزادی» پرداخته و این جنبش انقلابی را نشانهی حقانیت تز ایرانشهری معرفی کرده است؛ تزی که ایشان از دیرباز به دفاع از آن شهرهاند. یادداشت حاضر به نقد این نوشته و دیدگاه ایرانشهری ناظر بر آن اختصاص دارد.

خوانش ایرانشهرگرایی در پرتو آموزههای هابسبام / آرش اسدی
در مقالهی پیشرو، تلاش میشود که دو موضوع ناسیونالیسم و جهانگرایی، بهواسطهی قرائت کتاب «دربارهی تاریخ» اریک هابسبام به بحث گذارده شود. درک ما از تاریخ چه ارتباطی با درک ما از ناسیونالیسم دارد؟ چهگونه میتوان ناسیونالیسم نوپای ایرانی را مفصلبندی کرد؟ آیا صرفاً به علت تاریخی بودن هویت ایرانی میتوان مدعی شد که جنس ناسیونالیسم ایرانی از اساس مجزا از جنس ناسیونالیسم دولت/ملت اروپایی است؟ نگاه درست تاریخی اندیشه در مورد تاریخ چه درسهایی در مورد جهانگرایی برای ما دارد؟ آیا مبارزات ضد امپریالیستی مد روز، میتوانند مبارزاتی جهانگرا یا انترناسیونالیستی باشند؟

تاریخ اشباح و ولایت ایرانشهری / کمال خسروی
از اینهمه هنگامهجویی چه برجای میماند برای «پروژه»ی طباطبایی؟ چیزی جز تاریخ اشباح، ولایت ایرانشهری و شاید علمِ «ایرانشهرشناسیک»! بهعنوان جانشین جامعهشناسی و مارکسیسم؟ آیا اغراق است، یا جهل یا حسد که مدعی شویم از «پروژه»ی طباطبایی چیزی جز «نهاد» طباطبایی برجای نمیماند؟
آنچه «پروژه»ی فکری سید جواد طباطبایی نامیده میشود، طرحی است سیاسی؛ در شالودههایش، در ساخت و بافت گفتمانیاش، در زبان و بیان و پژواکش و سرانجام در انگیزهها، ممیزهها و آماجش؛ طرحی است در سپهر قدرت سیاسی. پرخاشگری و هنگامهجویی طباطبایی علیه آنچه او «ایدئولوژی» مینامد، هیچ نیست مگر تلاشی زیرکانه برای پر کردن خلاء ایدئولوژی در روزگارِ بنبستِ سیاسی.

تندیسِ زندهی موبدِ فرهمند / کمال خسروی
آنچه سیدجواد طباطبایی در مقالههای اخیرش در نشریات «مهرنامه» و «فرهنگ امروز» تحت عناوین «از میهن باید دفاع کرد به ننگ یا به نام!» و «جهل دلیل نیست» منتشر کرد، تازگی داشت و، اذعان میکنم، مایهی شگفتی بود. محتوایی تا این اندازه فقیر و درمانده و تهیْ مایه، زبانی چنین سخیف، زمخت، ناویراسته و ناپیراسته، برهانهایی چنان سست و بههمریخته، «استوار»، یا بهتر بگویم پای لرزان ایستاده، بر جهل و تجاهل و لحنی چنین بهکودکانهگی، لجوجانه و پرخاشگر، با جار و جیغ و زاری از طباطبایی انتظار نمیرفت. اگر این دو مقاله «اثر» روزنامهنگاری دونْپایه بودند که در بلندپروازی و خشنودسازیِ اربابی، نادانستههایش را به زبانی نیاموخته، وجهالمعاملهی لقمهنانی کرده بود، یا مُبلّغی جوان که به سفارش سازمان جوانان حزبش هیجان نوآموختههایش را به قلم آورده بود، یا حتی اثری از مُنشآت «استادان» و «دانشیاران» تازه و صاحب مدرک و صاحب منصبی بود که به حق شایستهی عنوان زمخت «دکترها و استادان رانتی» هستند، نه جای شگفتی بود و نه اساساً جاذبهای برای خواندن، آنهم تا به پایان، وجود میداشت. اما اینها نوشتهی استاد دکتر سید جواد طباطبایی بودند، مترجم «لنین و فلسفه» و نویسندهی «خواجه نظامالملک» و «ابن خلدون و علوم اجتماعی».