نقد اقتصاد سیاسی

روسیه و چپ / استفن شالوم

dr-strangelove-stanley-kubrick-2

هواداری برخی چپ‌گرایان از ولادیمیر پوتین و روسیه را چه‌گونه می‌توان توضیح داد؟ چرا برخی برای بمباران سوریه هلهله سرمی‌دهند و شواهد پزشکان حقوق بشر، سازمان عفو بین‌الملل و دیده‌بان حقوق بشر(1) را مبنی بر هدف‌گذاری جنایت‌کارانه‌ی بیمارستان‌ها نادیده می‌گیرند؟ چرا برخی می‌کوشند تصرف کریمه به ‌دست روسیه یا مداخله‌ی آشکار این کشور را در اوکراین توجیه کنند؟

البته توجیه مسکو تاریخی طولانی و شرم‌آور در چپ دارد. هیچ بهانه‌ای برای چنین خیانت‌هایی به ارزش‌های چپ پذیرفته نیست، اما دست‌کم دلایل برخی افراد برای اعتقاد به این دیدگاه‌های نادرست را در گذشته می‌توان درک کرد.

در گذشته، بسیاری از امریکایی‌هایی که به اصول مترقی ـ به‌ویژه حقوق مدنی و حقوق کارگران ـ متعهد بودند به حزب کمونیست می‌پیوستند زیرا چپ سازمانی بود که فعالانه و قدرتمندانه در این مبارزات درگیر می‌شد. آنان می‌دانستند که عضویت در حزب کمونیست مستلزم پیروی از خط شوروی در مسائل سیاست خارجی است؛ اما بسیاری، به‌رغم اين استلزام، اما نه به اين علت، به حزب پیوستند. حال در واقع به سبب وفاداری به حزبی مبتنی بر سلسله‌مراتب که تابع سیاست خارجی مسکو بود، حتی مشارکت‌شان را نیز در جنبش‌های کارگری و حقوق مدنی تا اندازه‌ای تحت‌الشعاع قرار می‌داد. (چه بسیار رادیکال‌های صادقی که به سبب دفاع حزب کمونیست از محاکمات مسکو یا پیمان هیتلر ـ استالین از چپ دور شدند؟ حمایت حزب کمونیست از این دادگاه‌ها و مجرم شمردن تروتسکیست‌ها تحت قانون اسمیت در جنگ جهانی دوم چه‌قدر به چپ صدمه زده است؟) با این حال، می‌توان دریافت چرا بسیاری از اعضای حزب کمونیست باور داشتند که مشارکت‌شان هدف عدالت اجتماعی را در کشورشان به پیش می‌برد و از این رو چرا به اتحاد شوروی گواهی قبولی دادند.

دلیل دیگر نرمش چپ‌گرایان نسبت به شوروی، خصلت اساساً ضداستعماری شوروی در آن زمان بود. کمک‌های اقتصادی و نظامی و نیز حمایت دیپلماتیک شوروی به بسیاری از ملت‌های جهان سوم، آن کشورها را از حاکمیت استعماری یا نواستعماری غرب رهانید؛ اما این مسئله هیچ‌گاه به مفهوم همراهی یا ازخودگذشتگی مسکو چنان‌که همراهانش ادعا می‌کردند، نیست. برای مثال، مخالفت شوروی با مبارزات رهایی‌بخش اریتره باورنکردنی بود و دولت جدید شوروی در همان اوایل در 1921 برای حفظ روابطش با مصطفی کمال، مبارزان کمونیست ترکیه را قربانی کرد. علاوه بر این، رهایی ملی که کارگزاران استاسی حامی آن بودند، چنان سازوبرگی امنیتی بنا نهاد که چندان هم رهایی‌بخش نبود. به همین ترتیب، پشتیبانی شوروی از جمهوری در جریان جنگ داخلی اسپانیا، چنان بود که حتی اگر هم فرانکو شکست می‌خورد، تداوم دموکراسی اسپانیا بعید بود. علاوه بر این، باید توجه داشت که قدرت‌های بزرگ اغلب تلاش کرده‌اند امپراتوری استعماری رقبای‌شان را تضعیف کنند بدون این‌که اصلاً مترقی باشند ـ به کمک‌های قیصر آلمان به شورشیان ایرلندی بیندیشید. بااین‌حال، تردیدی نیست که اتحاد شوروی نقش مثبتی در شتاب‌بخشیدن به پایان استعمار داشت و بنابراین می‌توان دریافت که چرا محبوب بسیاری از چپ‌گرایان بود. از سوی دیگر، پرستیژ شوروی نیز به سبب نقش این کشور در شکست آلمان نازی تقویت ‌شد (هرچند پیمان شوروی و آلمان نازی مقدم بر آن بود).

دلیل سوم پشتیبانی نادرست اما به‌گونه‌ای قابل‌درک برخی چپ‌گرایان از اتحاد شوروی، تعهد این کشور، دست‌کم در حرف، به سوسیالیسم بود. سوسیالیست‌های پایبند اصول در ارزیابی زمانی که اتحاد شوروی به دولتی سرکوبگر بدل شد نظراتی متفاوت دارند ـ من آن را به سرکوب مخالفت کارگران و کرونشتات مربوط می‌دانم ـ اما تردیدی نیست که تا اواسط دهه‌ی 1920 اصلاً هیچ نوع دموکراسی در شوروی وجود نداشت و چون اساساً سوسیالیسم بدون دموکراسی ممکن نخواهد بود، می‌توان گفت در آن کشور سوسیالیسمی هم وجود نداشت. گذشته از سوسیالیسم لفاظانه‌ي اعضاي اردوگاه شوروی، آنها مدعی تعهد به عدالت اجتماعی بود و تااندازه‌ای هم این ادعا لفاظی صرف نبود. از آن‌جا که عدالت اجتماعی نیز مانند سوسیالیسم باید شامل حقوق دموکراتیک باشد، اتحاد شوروی و اعضای اردوگاهش در عدالت اجتماعی به‌شدت ناکارآمد بودند. اما قطعاً تمایل داشتند به برابری بیش‌تر اجتماعی و اقتصادی و سیاست‌های رفاه اجتماعی توسعه‌یافته‌تری از دولت‌های غربی دست یابند. این دستاوردها پی‌آمد نامیمونی داشت که به‌خطا گفته می‌‌شد ما با یک بده ـ بستان مواجهیم: یا باید عدالت اجتماعی داشته باشیم یا دموکراسی و نه هر دو. درست است که ساکنان زاغه‌های برزیل ممکن است نظام بهداشتی کوبا را انتخاب کنند و نه دموکراسی صوری خودشان؛ اما کستاریکا که ازقضا نمونه‌ی روشنگری سوسیالیستی نیست، هم دموکراسی ارائه می‌کند و هم امید به زندگی در آن معادل کوبا است. با این حال، برای بسیاری از چپ‌گرایان، این واقعیت که کشورهای «کمونیستی» به رهبری اتحاد شوروی مدعی دنبال کردن سوسیالیسم بودند، درنهایت باعث شد تا سوءرفتارهایشان را ناديده بگيرند.

مسئله این است، امروز که بسیاری از این دلایلِ سست ولی قابل‌فهم برای توجیه شوروی دیگر وجود ندارد، چرا بسیاری از چپ‌گرایان همچنان چشمان‌شان را بر جنایت‌های روسیه می‌بندند؟

در حالی که اتحاد شوروی از احزاب چپ در سطح جهان حمایت می‌کرد، هم‌اکنون مسکو حامی احزاب راست افراطی است تا احزاب چپ. در ایالات متحده پشتیبانی پوتین از دونالد ترامپ در برابر هیلاری کلینتون آشکار بود، درست یا غلط حملات سایبری روسیه با هدف حمایت از کاندیدای جمهوری‌خواه تأیید شد. بنابراین توجیه‌ پوتین از سوی چپ، چشم بستن بر جنایت‌های رژیمی نیست که دست‌کم جنبش حقوق مدنی ایالات متحده را به پیش می‌راند. بلکه چشم بستن آن‌ها بر جنایت‌های رژیمی است که از کاندیدایی حمایت می‌کند که بر یکی از دست راستی‌ترین دولت‌ها در تاریخ امریکا ریاست دارد.

اگر اتحاد شوروی عموماً علیه استعمار ایستاده بود، در این دورانِ پسااستعمار، روسیه‌ی پوتین یکی از قدرت‌های اصلیِ است كه مي‌كوشد با استفاده از قهر سرزمین‌هايي را تصرف یا نگهداری كند: چچن، اوسه‌تیای جنوبی، شرق اوکراین، کریمه (الحاق کریمه به روسیه در مجمع عمومی سازمان ملل با آرای 100 به 11 و 58 رأی ممتنع محکوم شد.)

برخی چپ‌گرایان مایل‌اند ادعا ‌کنند که روسیه، سوریه، ایران و حزب الله «محور مقاومتي» را تشکیل می‌دهند که قهرمانانه با امپریالیسم ایالات متحده و اسراییل مقابله می‌کند. این دیدگاه این واقعیت را نادیده می‌گیرد که حافظ اسد در دهه‌ی 1970 علیه فلسطینی‌ها و چپ لبنان دخالت کرد و همین اواخر نیز بشار اسد در شکنجه‌کردن زندانیان همپای امریکا شمرده مي‌شود.(3) امروز صدها فلسطینی در شکنجه‌گاه‌های اسد جان می‌سپارند.(4) اگر این محور مقاومت باشد، باید اضافه‌شدن احزاب راست افراطی اروپا را که حامی اسد هستند نیز در نظر بگیریم.(5) در واقع، با توجه به این‌که روسیه خریدار عمده‌ی پهبادهای نظامی اسراییل(6) و عرضه‌کننده‌ی اصلی نفت به این کشور است و در بمباران سوریه با اسراییل هماهنگ عمل می‌کند،(7) شاید اسراییل را هم باید عضو محور مقاومت در نظر گرفت. از همه مهم‌تر، اسراییل در رأی‌گیری قطعنامه‌ی سازمان ملل در محکومیت الحاق کریمه غایب بود.(8)

و اگر اتحاد شوروی برخی سیاست‌های اجتماعی مترقی را دنبال می‌کرد، این چیزها مربوط به گذشته است. پوتین به‌صراحت یک ایدئولوژی دست‌راستی اتخاذ کرده که مبتنی بر طرح فیلسوفان مهاجر و حتی فاشیست است.(9) حزب روسیه‌ی متحد پوتین با سه‌چهارم کرسی‌های دوما رسماً «محافظه‌کاری روسی» را به‌عنوان موضع خود اتخاذ کرده است. همان‌طور که بنا به گزارش «آرتی»، رسانه‌ی خبری که دولت روسیه هزینه‌اش را تأمین می‌کند، به‌گفته‌ي دمیتری تراوین، دانشمند علوم سیاسی، اعضای حزب روسیه‌ی متحد با «محافظه‌کار» نامیدن خود «صرفاً موضع خود را {به‌عنوان یک حزب دست‌راستی} تعیین کرده‌اند.» به این معنا که بنگاه خبری روسبالت با نقل‌قول از وی می‌گوید آنان «سیاستمدارانی هستند که از ارزش‌های اقتصاد بازار مبتنی بر سنت‌های ملی دفاع می‌کنند.» در عین حال وی گفت که آنان «مانند لیبرال‌ها مدافع وفادار آزادی نیستند» و نیز «مانند سوسیال‌دموکرات‌ها مدافع برابری نیستند.»(10)

در خصوص اسلام‌هراسی و سرکوب دگرباشان، روسیه چنان عمل می‌کند که ایالات متحده در قیاس با آن‌جا، بهشت موعود است. امید به زندگی مردان در روسیه، شش سال کم‌تر از برزیل و 10 سال کم‌تر از مکزیک است، هزینه‌های این کشور در زمینه‌ی آموزش نسبت به تولید ناخالص داخلی 80 درصد مکزیک و کم‌تر از سه‌چهارم برزیل برآورد می‌شود.(11) از لحاظ اندازه‌ي بخش عمومی، هزینه‌های دولت روسیه نسبت به تولید ناخالص داخلی کم‌تر از ژاپن، یونان، بریتانیا و اسپانیا است (با هزینه‌های نظامی بسیار بیش‌تر از مخارج عمومی هر یک از این کشورها).(12) نه در عمل، نه در آرمان و نه حتی در حرف، روسیه‌ی امروز بازتاب ارزش‌های چپ نخواهد بود.

پس علت هواداری از روسیه چیست؟

روشن است که برای برخی صرفاً حسی نوستالژیک است. «شورای صلح ایالات متحده» که عروسک کوکی مسکو در زمان جنگ سرد بود، با شیفتگی از ائتلاف شوروی با رژیم بعثی در سوریه‌ی حافظ اسد یاد می‌کند، و ازاین‌رو تجلیل این شورا از حمایت امروز روسیه از خلف سلسله‌ی اسد چرخشی ساده است. (و ازاین‌روست پروپاگاندای وحشتناک «شورای صلح» برای سفر به دمشق و مشارکت بعدی در رخدادهای تبلیغاتی که هزینه‌شان را دولت سوریه به عهده گرفت.)(13)

اما حسرت رؤیای روزهای پرشکوه اتحاد شوروی، پیوند بخش بزرگی از چپ با روسیه را روشن نمی‌کند. در عوض، دکترین مهلک «دشمنِ دشمن من، دوست من است» متأسفانه در بخش‌‌های بزرگی از چپ نفوذ دارد.

یک هواپیمای غیرنظامی بر فراز منطقه‌ی موردحمایت روسیه در اوکراین سرنگون می‌شود و ایالات متحده (از جمله کشورهایی بود که) روسیه را به مسئولیت این حادثه متهم می‌کند، پاسخ واکنش‌آمیز و خودکار برخی این بود که این عملیات پنهانی غرب (توطئه‌ی دستگاه‌های امنیتی) است، یا دست‌کم یک تراژدی که مسئولیت آن بر دوش ایالات متحده و متحدانش خواهد بود. تبلیغات روسیه درباره‌ی این مسئله را چنان به‌سادگی می‌توان رد کرد که فقط کسانی که به عملیات اهریمنی غرب باور دارند آن را تأیید کردند.(14)

یک کاروان کمک به سوریه بمباران می‌شود. واشنگتن روسیه یا سوریه را متهم می‌کند. با توجه به این‌که سوریه به‌روشنی سیاست واداشتن حلب به «تسلیم یا گرسنگی»(15) را دنبال می‌کرد، متهم‌ساختن این کشور از سوی واشنگتن کاملاً منطقی به نظر می‌رسید، بااین‌حال، شواهد بعدی جای هیچ تردیدی در مورد مسئولیت روسیه/ سوریه باقی نمی‌گذارد.(16) اما برای برخی چپ‌ها همین واقعیت که ایالات متحده مدعی آن بوده، دلیلی بر ردّ آن است.

البته روشن است که هرگاه دو دولت امپراتوری بر سر قدرت با یکدیگر رقابت می‌کنند، روایتی یک‌طرفه و شووینیستی از تفاوت‌هایشان مطرح خواهند کرد. مسلماً تردید درباره‌ی ادعاهای دولت خودی موجه است. در دوران اتحاد شوروی، خط رسمی در ایالات متحده تلاش می‌کرد كه در تمامی مباحثات بین‌المللی، مسکو را مسئول تام و تمام آغاز جنگ سرد و به‌نادرست متجاوز تصویر کند. مقابله با این دیدگاه مسلط مهم بود و همچنان نیز اهمیت دارد. اما بدان معنا نیست که روایت جهت‌دار ایالات متحده را صرفاً با پذیرش روایت جهت‌دار متقابل شوروی رد کرده باشیم ـ گولاک یا بندهای سرّی پیمان هیتلر ـ استالین یا کشتار کاتین یا مداخله‌ی نظامی شوروی در مجارستان در 1956 یا افغانستان در 1979 تا 1988 را به‌عنوان تبلیغات غرب منکر شویم. کاملاً ممکن ـ و نیز درست است ـ که هم خطوط پروپاگاندای ایالات متحده و هم شوروی را رد کنیم. می‌دانیم پیشگامان کارزار کنونی برای صلح و دموکراسی ـ یعنی کارزار صلح و دموکراسی شرق و غرب ـ کنشگران امریکای مرکزی و جنوبی بیانیه‌ای امضا کردند که سیاست شوروی در اروپای شرقی را محکوم می‌کرد و ناراضیان اروپای شرقی بیانیه‌ای امضا کردند که سیاست امریکا در نیکاراگوئه و السالوادور را محکوم می‌کرد. این نوع محکوم کردن هر دو طرف و دروغ‌هایشان باید راهنمای سیاست‌های چپ باشد.

اگر روسیه با هک کردن ای‌میل‌ها در انتخابات امریکا دخالت کرد، تأكيد بر تاریخچه‌ی کثیف دخالت‌های امریکا در انتخابات کشورهای دیگر كافي نيست. چپ مداخله‌ی ایالات متحده در انتخابات کشورهای خارجی را محکوم می‌کند و باید مداخله‌ی روسیه را (نه فقط در ایالات متحده) نیز محکوم کند. در حالی که برخی حملات به حملات سایبری روسیه در اردوگاه کلینتون («رونالد ریگان را در گور می‌لرزاند»(17)) در واقع تداعی‌گر مک‌کارتیسم است، در محکوم کردن جنایت‌های روسیه هیچ چیز نادرستی وجود ندارد. و همه‌ی جنایت‌های امریکا در جهان توجیه‌گر جنایت‌های روسیه نیست. نه جنایت‌های ایالات متحده باید ما را به سمت کنارگذاشتن انتقاد از مسکو براند و نه جنایت‌های روسیه باعث شود انتقادهایمان را از جنایت‌های واشنگتن در عراق و هندوراس و دیگر جاها کنار بگذاریم.

ترجمه: نقد اقتصاد سیاسی

منبع:

Stephen R. Shalom, Russia and the Left, New Politics, 10 January 2017

پی‌نویس‌ها

  1. Physicians for Human Rights, “Russian WarplanesStrike Medical Facilities in Syria,” Oct. 7, 2015; Amnesty International, “Syrian and Russian forcestargeting hospitals as a strategy of war,” March 3, 2016; Human Rights Watch, “Russia/Syria: War Crimes in Month of Bombing Aleppo,” Dec. 1, 2016. See also Medecins Sans Frontieres, “Review of Attack on Al Quds hospital in Aleppo City,” Sept. 2016.
  2. Alina Polyakova, “Strange Bedfellows:Putin and Europe’s Far Right,” World Affairs, Sept.-Oct. 2014; Alina Polyakova, “Why Europe Is Right to Fear Putin’s Useful Idiots,” Foreign Policy, Feb. 23, 2016;  Anna Nemtsova, “How Vladimir Putin Feeds Europe’s Rabid Right,” The Daily Beast, Oct. 4, 2016; Mike Lofgren, “Trump, Putin, and the Alt-Right International,” The Atlantic, Oct. 31, 2016; Fredrik Wesslau, Putin’s friends in Europe,” European Council on Foreign Relations, Oct. 19, 2016. This is not to say that there are no left parties close to Moscow. See Péter Krekó and Lóránt Győri, “Don’t ignore the left! Connections between Europe’s radical left and Russia,” Open Democracy, June 13, 2016.
  3. David Cole, “Getting Away with Torture,”New York Review of Books, Jan. 14, 2010.
  4. Budour Youssef Hassan, “Syria’s disappeared Palestinians,”The Electronic Intifada, Feb. 18, 2015.
  5. Wikipedia,Bashar al-Assad.
  6. Patrick Hilsman, “Drone deals heighten military ties between Israel and Russia,”Middle East Eye, Oct. 3, 2015. There arereports that Washington has blocked further Israeli drone sales to Moscow.
  7. Robert Zapesochny, “An Emerging Alliance: Russia and Israel,”American Spectator, Dec. 15, 2016.
  8. Barak Ravid and Jonathan Lis, “Defense Official on Ukraine Policy: Israeli Interests Needn’t Be Identical to U.S.’,”Haaretz, Apr. 13, 2014.
  9. Dan La Botz, “In Putin’s Head,”New Politics online,Sept. 25, 2016.
  10. Sergey Borisov,ROAR:United Russia ‘determined itself as a right-wing party,’”RT, Nov. 23, 2009.
  11. SeeUN data here.
  12. See UN datahereand here.
  13. See “Bashar Ja’afari (Syria) and US Peace Council Representatives on Syria– Press Conference,” Aug. 9, 2016.
  14. Eliot Higgins, “How the Dutch Safety Board Proved Russia Faked MH17 Evidence,” Bellingcat, Oct. 15, 2015; Eliot Higgins, “The Russian Defence Ministry Presents Evidence They Faked Their Previous MH17 Evidence,” Bellingcat, Sept. 26, 2016; Aric Tole, “The Weird World of MH17 Conspiracy Theories– Part 1,” Bellingcat, Aug. 7, 2015.
  15. Middle East Monitor, “UN warns of Syrian regime’s ‘surrender or starve’ policy to regain Aleppo,” Aug. 17, 2016.
  16. Eliot Higgins, “Confirmed:Russian Bomb Remains Recovered from Syrian Red Crescent Aid Convoy Attack,” Bellingcat, Sept. 22, 2016; Anne Barnard and Somini Sengupta, “‘From Paradise to Hell’:How an Aid Convoy in Syria Was Blown Apart,” New York Times, Sept. 24, 2016.
  17. SeeAdam Schiff.

برچسب‌ها: , ,

دسته‌بندی شده در: نما, نظام جهانی

22 پاسخ

  1. سلام
    ظاهرا همه استدلالهای ایشان متکی بر داشتن موضع واحد چپ نسبت به آمریکا و روسیه و لابد چین و … و دادن آزادی عمل به امپریالیسم آمریکا برای هر جنایتی است.چرا که شوروی (و روسیه) از بدو پیدایش شوروی به زعم ایشان همان کارهائی کرده اند که امپریالیسم مرتکب شده است.
    اما سئوالاتی را طرح می کنم که ظاهرا و قطعا ایشان کمترین دل نگرانی از بابت آن ندارند و کمترین اشاره ای هم به آنها نکرده اند.هرچند که این سئوالات ،پرسش های اساسی در زمانه کنونی هستند،و اهمیتشان هزاران برابر اتفاقات کاتین و … است.
    اگر این محور به اصطلاح مقاومت وجود نمی داشت،سرنوشت کنونی ایران چه بود؟
    آیا ما عراق و لیبی و …دیگری بودیم؟
    با فرض اینکه این محور شکست بخورد و آمریکا و غرب از آن پیروز در آیند،برای خاورمیانه و ایران و روسیه و چین و …چه آینده ای متصور هستند؟
    این پرسش ها و ده ها پرسش از این دست،معضلات کنونی جامعه بشری هستند،ونه قرارداد استالین و هیتلر و اتفاقات کاتین و امثالهم!
    ایشان که همه»فاکتهای»محکوم کننده شوروی(و به زعم ایشان روسیه!) در قرن بیستم را ردیف کرده اند،نگاهی به سرنوشت غم انگیز لیبی و عراق و افغانستان و یمن و سومالی و … نکرده اند،چرا؟
    تمامی سیاست به اجرا در آمده آمریکا و غرب را در بالکان و شرق اروپا(البته به جز اکرائین که عزیز کرده آمریکاست.)به سکوت برگزار کرده اند،چرا؟
    ایشان که تا عمق تاریخ قرن بیستم را کاویده اند و هر آنچه «فاکت»بر علیه شوروی و نه روسیه،بوده را از ارشیو ها بیرون کشیده اند،چرا دربرابر همه جنایتهائی که امریکا وغرب در همین یکی دودهه مرتکب شده اند،ساکتند؟
    توجه بفرمائید که ایشان هرآنچه سند از زمان پیدایش شوروی،بر علیه آن کشور وجود داشته(درست و نادرست)را برای توجیه و مستدل کردن عدم دفاع در برابر هجوم آمریکا و غرب به خاور میانه و شرق ردیف کرده اند.و هیچ ابائی ندارند که صریحا بگویند که باید در برابر هجوم وحشیانه امپریالیسم چشم و گوش را بست و تسلیم شد.اما دل نگرانی هر انسان شریفی،چپ و غیر چپ، این است که اگر طبق دستور العمل ایشان موضعی واحد و منفعلانه در برابر آمریکا و روسیه گرفته شود،آیا تمامی خاور میانه و شرق و بعد از آن سایر نقاط جهان،سرنوشتی همچون لیبی و عراق و یمن وافغانستان و …پیدا نخواهند کرد؟
    سئوال من از چپ های طرفدار این نوع دیدگاه اینست که چرا به جای پنهان شدن پشت غزعبلاتی این چنینی،به هیجدهم برومر و دیگر کتابهای»سیاسی» مارکس رجوع نمی کنند؟تاکید من بر خواندن آثار سیاسی مارکس از این جهت است که «چپ»های مبلغ این نوع دیدگاه امثال مرا به طرفداری از پوتین و اسد و … متهم نکنند.
    اوضاع خاور میانه و آنچه اصولا در سیاست»نگاه به شرق»امپریالیسم آمریکا و غرب دیده می شود،و کاوشی مارکسی در این پدیده ها به سادگی همه این مواضع را روشن خواهد کرد.
    متشکرم

  2. بگذارید دو حالت ممکن در سوریه را ٫ پیروزی شورشیان و یا پیروزی دولت بشار اسد را ٫ در مقابل خود مجسم کنیم و سپس با مقایسه این دو حالت نتیجه گیری کنیم . ۱ ـ اگر شورشیان که بیش از ۷۰٪ آنها تروریستهای داعش ٫ النصر ٫ احرار شام ٫ الزنکی و… می باشند قدرت را در سوریه بدست گیرند در بهترین حالت ممکن سوریه شبیه به لیبی می شود . کشور به ده تکه تقسیم می شود و هر تکه توسط یک گروه تروریستی کنترل می شود. روزانه صدها سر و دست و پا بریده می شود و تروریستها تا اتاق خواب مردم را هم کنترل می کنند. اقتصاد و تولید بکلی از حرکت باز می ایستد و مدنیت و جامعیت از کشور محو می شود و بدویت و استیصال بر جامعه حاکم می شود . در چنین حالتی مردم مستأصل٫ تنها و تنها در فکر نجات خود از وضیعت دهشتناک می باشند و تنازع بقا به معنی واقعی کلمه تنها معیار میان روابط آدم ها می شود. در چنین وضعیتی است که انسانها برای حفظ خود به هر خطری دست می زنند و هزار ٫ هزار به دریا و کوه بیابان می زنند تا زندگی انسانی گذشته خود را دوباره احیا کنند. اینها تنها گوشه های از زندگی امروز مردم لیبی است که پس از سرنگونی قذافی بدان دوچار شده اند. و سوریه هم می رود که چنین شود مثل لیبی. ۲ ـ و اما اگر دولت بشار اسد پیروز شود چه وضیعتی نسیب مردم سوریه خواهد شد ؟ . در بدتزین حالت ممکن همان دیکتاتوری گذشته باز هم مستقر خواهد شد . در چنین حالتی حد اقل مدنیت و جامعیت تداوم خواهد داشت . به زندگی خوصی مردم تعرض نخواهد شد . به جهت اعتقاد و یا عدم اعتقاد به مذهب و ادیان کسی مورد آزار و اذیت واقع نخواهد شد. مردم و به خصوص زنان در پوشش و شرکت در زندگی اجتماعی آزاد خواهندبود و در یک کلام جامعه اگر چه بصورت کند و کج دار و مریض اما پیش خواهد رفت. یعنی همان شرایطی که قبل از سال ۲۰۱۱ در این کشور وجود داشت . خوب در این شرایط دخالت روسیه علیرغم میل هر کس در خدمت جلو گیری از تبدیل سوریه به لیبی است و باز گشت جامعه به قبل از ۲۰۱۱. در چنین حالتی دخالت روسیه به نفع مردم ٫ مدنیت و سکولاریسم می باشد.

  3. اگر موضع گیری استفن شالوم را موضع بخشی از چپ بدانیم،واقعا باید بحال چپ زار زار گریست.آنقدر مسئله و نکته و دروغ و دوروئی و «دم خروس» در این مقاله وجود دارد،که من منظور از زحمت ترجمه و درج آن در این سایت و برخی سایتهای منتسب به چپ را پرسش برانگیز می دانم.فقط به یکی از استدلالهای این آقا،یعنی آخرین آن اشاره می کنم.
    ببینید ایشان گزارش های سازمانهای اطلاعاتی آمریکا مبنی بر هک کردن ایمیل های حزب دمکرات و نفوذ بر انتخابات را به صرف پروپاگاندای دستگاه تبلیغاتی آمریکا و غرب،قطعی پنداشته و تلاش دارند آن را علت پیروزی دونالد ترامپ و همدستی پوتین و ترامپ(روسیه و امریکا)بدانند!
    ۱-این تحلیل کجای یک بررسی مارکسیستی قرار می گیرد و چه سنخیتی با آن دارد؟
    برای یک فعال و مدعی چپ شرم آور است که تا این درجه نزول کرده و اشاعه دهنده پروپاگاندای دستگاه اطلاعاتی آمریکا باشد،مگر اینکه ریگی در کفش داشته باشد.
    ۲-آیا گزارشات دستگاه اطلاعاتی آمریکا مبنی بر داشتن سلاح های کشتار جمعی عراق و اظهارات دروغ و سخیف وزیر امور خارجه وقت امریکا در شورای امنیت و سپس حمله و نابودی کشور عراق و نیافتن این سلاح ها و هزار جور دلیل و بهانه از طرف آمریکا و آن جانی دیگر،یعنی تونی بلر فراموش شده است؟
    ۳-آیا آنچه در سوریه و عراق و لیبی و …می گذرد دنباله همان سناریو نیست،که از تحلیل آن ما بتوانیم موضع خود را مشخص کنیم و متوسل به نوشته هائی پرسش برانگیزی،مثل نوشته استفن شالوم،نشویم؟
    به سایر»مستندات»ایشان نمی پردازم.همین قدر بگویم که وقتی این دست مقالات و استدلالات را زیر عنوان «بررسی و نقد مارکسیستی»و در سایتهائی که خود را منتسب به این اندیشه والای انسانی کرده اند می بینم،من هم مثل مارکس که در گورش می لرزد،بر خود می لرزم!
    سپاسگزارم

  4. با نظرات خوانندگانی که نویسنده را نقد کرده اند موافقم، نویسنده ظاهرا بی طرف است و طرف امپریالیسم شرق و غرب و توهم امپریالیستی ایران اسلامی را نگرفته، اما قضاوتهایش در مورد اوضاع اوکراین و سوریه بیشتر شبیه پنتاگون است. ولی، درج نظرات غلط ایرادی ندارد، منتشر نکردن نظرات درست گناه بزرگی است.

  5. دیدگاه‌های خواننده یا خوانندگان بالا همه در تأیید ادعای نویسنده است که برخی با یک حسن نوستالژیک و صرفاً با دیدگاه دشمنی با امپریالیسم امریکا بر واقعیتهای نظام فاسد روسیه امروز چشم می‌بندند و به شکل هیستریک به منتقدان روسیه‌ی پوتین به‌عنوان عوامل امریکا! حمله می‌کنند. حاکم شدن این هیستری در بخشی از چپ خطرناک است و باعث می‌شود ستون پنجم مطاع ژئوپلتیک روسیه شوند.

  6. در طی سال های اخیر و بیشتر در ماه های گذشته با موجی از تنفرپراکنی و هیستری ضدروسی روبه رو بوده ایم که متاسفانه این مطلب هم عامدانه در همین راستا نوشته شده است. لازم نیست حتما نابغه بود تا هدف این نوشته ها و شاید اگر بدون تعارف بگویم رپرتاژ آگهی های ضدچپ را درک کرد چون در سطر سطر آن ها این احساس تنفر و چپ ستیزی زیر پوشش یک چپ دروغین و ناموجود موج می زند. نویسنده با لجن مال کردن میراث و دستاوردهای دوران شوروی در چارچوب همان تئوری سوسیال امپریالیسم چپ دروغین معروف به سه جهانی ها دست و پا می زند و چون امروز اکثریت روشنفکران و کنشگران چپ با فاجعه فروپاشی حکومت شوراها دیگر پذیرای این لفاطی ها نیستند با شامورتی بازی خود را در پشت اینکه مثلا شوروی بدک هم نبود، پنهان می کند. انقلاب 1917 بلشویکی به رهبری لنین را در حد یک حرکت شکست خورده فرو می کاهد تا بعد که به سر وقت دوران بازسازی شوروی و آغاز مقاومت ضدفاشیستی خلق های شوروی و ارتش سرخ می رود همان ترهات بنگاه های امپریالیستی را غرغره کند (همدستی استالین با هیتلر، داستان جنگل کاتین و…) تا بعدا برسد به اینجا که شوروی حتی اندازه یی کوتاه تر از کشورهای درجه دوم اروپایی داشت. وی برای اینکه دشمنی کامل خودرا با چپ واقعی نشان دهد یک گریزی هم به صحرای کربلای آمریکای لاتین می زند تا اینجا هم بدون هیچ دلیل و برهان مشخصی کوبای سوسیالیستی را پایین تر از کاستاریکای سرمایه داری نشان دهد. ولی از یک طرف خوشحالم که حداقل نویسنده این مطلب جسارت این را داشت تا روس ستیزی امروز خودرا با شوروی ستیزی دیروزش هم پیوند بزند و روشن و آشکار حد و اندازه خودرا نشان دهد همان چیزی که متاسفانه بعضی مدعیان چپ ایرانی جسارت بیانش را ندارند. اینکه شوروی قبله گاه نبود و لنین یا استالین هم پیامبر که برای اکثریت چپ های واقعی پذیرفتنی است و حتی کیش شخصیت استالین هم همیشه مورد نقد قرار گرفته است ولی فراموش نکنیم همین استالین بود که با کمک ارتش سرخ و خلق های شوروی عامل اصلی پیروزی بر فاشیسم هیتلری را موجب شدند. چپ واقعی امروز هم، به ماهیت نظام سرمایه داری روسیه واقف است ولی در یک وضعیت کلان تر نیز واقعیت دخالت های امپریالیستی در حمله به حکومت های مستقل و تولید تروریسم بنیادگرای اسلامی را هم با مستندات و دلایل کاملا دقیق می داند ولی اینکه یک نویسنده شبه روشنفکر به خود جرات می دهد که تنها به صرف اینکه گویا روسیه که دیگر شوروی نیست، پس چپ بیاید نقش ستون پنجم امپریالیسم غربی را برای کوبیدن آن ایفا کند تنها از عهده همان نویسنده و امثال وی بر خواهد آمد. گویا نویسنده این همه آسمان و ریسمان را به هم بافته است تا در پایان سوراخ دعای خود را به مخاطب القا کند و آن اینکه پروپاگاندای مشمئز کننده دخالت روسیه در انتخابات آمریکا و توجیهات لجام گسیختگی دولت اوباما برای تشدید جنگ سرد جدید را باید باور کرد و ترامپ را زایده اراده پوتین دانست. در این نوشته هیچ استدلال و منطق قابل ذکری در حد یک نگرش چپ وجود نداشت و فقط یک لجن مالی بود و بس و کاملا بی ارزش.
    زمانی که شوروی فروپاشید و کلید آرشیوهای حکومتی و حتی حزب کمونیست در هم فروپاشیده توسط بوریس یلتسین در اختیار نهادهای اطلاعاتی غرب و به خصوص آمریکا گذاشته شد توهم این آمارهای میلیونی و پانصدهزار نفر قتل عام کمونیست ها چون حبابی فروپاشید و هیچ سند قابل ذکری یافت نشد. بدون شک استالین دست به یک تسویه حساب حزبی زد و بعضی از رهبران حزبی را قربانی کرد ولی نه به آن صورتی که شما مطرح می کنید. دوران شوروی و نقش حزب کمونیست این کشور بسیاری از این منازعات را در تاریخ خود دارد اما شما موضوع اصلی که به روند سوسیالیستی شدن جامعه و کار سترگ تبدیل یک جامعه نیمه فئودالی – نیمه سرمایه داری را به سطح یک قدرت بزرگ صنعتی و ابرقدرت ژئوپلتیک نادیده می گیرید. شما قدرت خلق ها و ارتش سرخ شوروی و نقش استالین در سرکوب فاشیسم هیتلری را که جهان را از خطر هیولای هیتلری نجات داد زیر این اتهامات فراموش می کنید. دوست عزیز شما امروز در سال 2017 با گسترش و تعمیق وضعیت دمکراتیک دست به داوری از یک دوره تاریخی می زنید که در اروپای پیشرفته فاشیسم ظهور می کند و در آمریکا موج سرکوب مک کارتیسم به راه می افتد و حتی تا همان زمانی که استالین زنده بود سیاهان حق رای و حتی سوار شدن در اتوبوس سفیدپوستان را نداشتند در پشت این برداشت پاستوریزه پنهان می کنید. یک مجارستان را می گیرید ولی فراموش می کنید ده ها جنگ و تجاوزگری که میلیون ها قربانی گرفت و همین غرب لیبرال که متاسفانه شما هم ناخواسته از مواضع ادعایی آنان دفاع می کنید را به حاشیه می رانید. از کاتین می گویید ولی فراموش می کنید که نیروهای ملی گرای لهستانی در همان بحبوحه جنگ جهانی دوم که شوروی از همه سو تحت تهاجم بود همین نیروها نقش پشت جبهه فاشیسم را بازی می کردند و ارتش سرخ را در آن شرایط مورد تهاجم قرار می دادند. ولی اینکه به زعم شما یک عده سعی در پیامبر ساختن از پوتین را دارند جواب من نبود، چون حداقل در تمامی نوشته های من که در خصوص نوع مواجهه روسیه با بلوک تجاوزگر غربی و همچنین بحران سوریه هم با قاطعیت از این موضع در سیاست خارجی روسیه دفاع می کنم و در هر مورد آن از گرجستان، اوکراین، برخورد با بلوک ناتو و بحران سوریه حاضر به بحث و دفاع از نظرم هم هستم ولی هرگز پوتین را یک چهره سوسیالیست یا غیرقابل نقد نه تنها معرفی نکرده ام که در عرصه سیاست داخلی جناح روسیه واحد و دولت وی را به شدت به الیگارشی و فساد هم متهم می کند. ولی وقتی قرار باشد در مورد یک موضوع مشخص تحلیل مشخص ارائه شود درست نیست که من یا شما به استناد یک وضعیت خاکستری بخواهیم در حوزه های متفاوت یک نتیجه گیری کلی و متضاد با بسیاری از واقعیات موجود را ارائه دهیم.
    حالا یک سوال، چون یک عده در چپ ایرانی شیفته پوتین شده اند آیا این می تواند مجوزی باشد برای یک عده دیگر که از آن طرف بام بیفتند و تمرکز خود را بر روسیه ستیزی قرار دهند.
    اردشیر زارعی قنواتی

  7. اگر دوستان کامنت گذار که این قدر نسبت به انتقاد از روسیه حساس اند به مسایل کشور خودمان هم حساس بودند، شاید الان ایرانی آبادتر و دموکراتیک تر داشتیم.

  8. من از خودم دفاع میکنم و به نظر خوانندگان دیگر کاری ندارم. چون از طریق «خواننده» محکوم به نوستالژی شده ام ، باید نظرم را بهتر بیان کنم. این نظر کامل من است:

    در ضد بشری بودن رژیمهای چین، روسیه، حکومت اسد و …، شکی وجود ندارد. با آمار و ارقام و مراجعه به اخبار، و اگر موثر نبود با مشاهده مستقیم، میتوان چنین خصوصیتی را مشاهده کرد. چیزی که در مقاله نویسنده جای تعجب دارد و من را نسبت به صداقت نویسنده مشکوک میکند، موضع گیری های او در مورد تجاوزات روسیه در اوکراین و سوریه و انتخابات آمریکا است. او بدون در نظر گرفتن نقش غرب در این دو کشور، روسیه را محکوم کرده است. در ارتباط با دخالت روسیه در انتخابات آمریکا هم قضاوت یکطرفه کرده است و اصلا معلوم نیست که روسیه چنین کاری کرده باشد. وقتی نویسنده به سیاستهای مشخص ضد بشری روسیه می پردازد، به سیاستهای ارتجاعی مشخص غربی که آن سیاستهای دفاعی روسیه را بوجود آورده، نمی پردازد. مثلا درست نیست که ما فقط به قتل و عام های صربستان بپردازیم ، اما نقش امنیتی های غرب را در آشوب بپا کردن در کشورهای بالکان نادیده بگیریم. اگر نویسده ذکر میکرد که بهار عربی و سرازیر کردن تروریستهای اسلامی به سوریه کار ضد بشری آمریکا و غرب بود و اگر نقش آنها را در اوکراین توضیح میداد، مقاله چندان ایرادی نداشت، متاسفانه، مقاله یکطرفه است و این ما نیستیم که دچار نوستالژی شده ایم و شاید او هست که دچار نوستالژی صادرات دموکراسی پارلمانی ست – بخوان دموکراسی گانگستری. دموکراسی ای که اعتبارش از دست رفته و مردم آنرا بصورت فاجعه می بینند و اگر نبینند، هنوز متوهم اندد.

    حال فرض کنیم که نویسنده بطور مشخص به سیاستهای ضد بشری آمریکا و غرب در آن دو مورد مشخص می پرداخت و هر دو طرف را محکوم میکرد. حتی با این کار، مقاله یک ایراد بزرگ داشت. ایراد ش این می بود که نویسنده به روند واقعیات توجه ندارد. احتمالا ذهن او در تجریدات حقوق بشری گیر کرده است. روند واقعیت این است که ارتجاع غرب بعد از شکست در ویتنام، خودش را جمع و جور کرد و سیاستهای بکل راست و متعرضانه ای را در صحنه های داخلی و خارجی آغاز نمود. این سیاستها وضعیت غرب را از وضع تدافعی به وضع تعرضی تغییر داد و پیروزی های بیشماری را، به قیمت کاهش رفاه اکثریت مردم خودش، نصیب آنها کرد. وضعیت دنیا، تا زمان دخالت روسیه، وضعیتی در جهت منافع ارتجاع غرب بود. با دخالتهای روسیه، روند رو به افزایش مداخلات و تعرضات ارتجاع غربی تا حدودی کاهش یافت. این روند است که نویسنده آنرا نادیده میگیرد. بحث اصلا بحثی تجریدی و مربوط به حق و حقوق نیست، چون در رقابتهای ارتجاعیون حق و حقوق چیزی مجازی و روی کاغد است و اصلا قابل مراجعه نیستند – باید به واقعیات زندگی مردم پرداخت. تاکنون عامل اصلی خرابی ها و آوراگی ها سیاستهای ارتجاع غربی بوده است. مطمئنن، ارتجاع روسیه و چین و غیره، با از میدان بدر شدن رقبا، حالت تعرضی گرفته و فاجعه ها از آنها خواهد بود، ولی فعلا ما آنجا نیستیم.

    یک روش دیگر درک غلط بودن نظر نویسنده این است که خودمان را جای مردم عادی و غیر سیاسی کشورهائی بگذاریم که روسیه در آنجا دخالت نکرده است. سئوال این است، میخواهید از دست دیکتاتورهای خود رها شوید و یا میخواهد جامعه ای بی ثبات و پر دردسر و مریض تر داشته باشید. یکی از کامنت گذاران به درستی به این مسئله پرداخته است. اگر روسیه در سوریه نبود، اسد سرنگون شده بود و ما شاهد جنگهای داخلی در … ایالتهای زیر روسیه و ایالتهای شرق اروپا بودیم. البته کار تمام نشده و امکان سرنگونی اسد و جنگ در شرق اروپا وجود دارد. یک سئوال از «خواننده»، اگر دوست و فامیلی در ایران دارید، دلتان میخواهد که … در کشوری مثل عراق زندگی کند، کشوری که یک خرید ساده آخر هفته یک ریسک جانی است؟ پاسخ شما را نمیدانم. پاسخ من روشن است. تا وقتی که من نمیتوانم تکلیف خودم را با این واقعیت‌ها روشن کنم، همان بهتر که روسیه … دخالت کند تا اوضاع مثل عراق و لیبی نشود. سوریه امروز به یک خرابه کامل تبدیل شده است و علت آن سیاستهای غرب در سوریه بوده است. خود مرتجعین غرب با شخص منفوری چون استالین علیه هیتلر وحدت کردند، دیگه گله و شکایت از چیست؟

  9. دوستان، گرامیان، ای کسانی که دست بردن روسیه در انتخابات آمریکا را زیر سوال برده اید، اندکی با دقت بیشتری به اخبار توجه کنید. خود شخص شخیص آقای ترامپ در کنفرانس مطبوعاتی اخیر خود تایید کرد که‌ روسیه در هک ایمیلها دست داشته است.
    Trump also addressed reports that Russian President Vladimir Putin personally ordered the hack of the Democratic National Committee in order to help the businessman win the presidency.

    “I think it was Russia, but I think we also get hacked by other countries,” Trump said.
    اصلا خودتان کنفرانس مطبوعاتی را در یوتیوب بدون دوبله و ترجمه «رسانه های امپریالیستی» ببینید. مگر اینکه بگویید ترامپ هم در دسیسه متهم کردن روسیه به هک، خود جزو دسیسه گران است که دیگر صحبتی باقی نمیماند. بعید هم نیست از ورشکستگیتان برای تبرئه پدرپوتین به همچون استدلالی دست بزنید.

  10. خواننده اصغر، استدلال من متکی به رد دخالت روسیه در انتخابات آمریکا نیست. در بالا ذکر کردم که حتی اگر نویسنده صادقانه به غرب انتقاد داشت، باز هم دخالت روسیه در سوریه برای قربانیان جنگ و قربانیان نواستعمار قابل توجیه بود. برخورد نویسنده در تحلیل نهایی ناسیونالیستی ست و از ارتجاع کمپ خود دفاع میکند. اگر به سوابق نویسنده مراجعه کنید متوجه می شوید که او نزدیک به جریاناتی است که میخواهند با انتخابات سیستم سیاسی آمریکا را تغییر دهند، توهمی که بیشتر از یک قرن از آن میگذرد. به احتمال زیاد نویسنده هوادار کلینتون بود و در انتخابات شرکت کرد. دشمنی نویسنده مقاله با دیکتاتوری در روسیه و ایران و سوریه از زاویه اعتقاد و اعتمادش به دموکراسی پارلمانی در آمریکاست، همان دموکراسی ی که مصدق و آلنده را برداشت و هزاران کثافتکاری دیگر در جهان کرده است. البته من در کثیف بودن طبیعت حاکمیت در روسیه و ایران و سوریه، شکی ندارم.

    بعلاوه، چون ترامپ دروغگو هست، چون سازمانهای امنیتی جهان، از جمله سیا، دروغگو هستند، نه تنها نمیتوان اعتراف ترامپ را باور کرد، چون ممکن است تاکتیکی باشد، بلکه تجزیه و تحلیل وضعیت اجتماعی کارگران جهان بر اساس گفته های اربابان سرمایه، اشتباهی آشکار و نشانه امید و آرزو به تغییر جهان به نفع استثمارشوندگان توسط اربابانشان است.

    حال سئوالی از خوانندگان هوادار دخالتهای غربیون در سوریه. آیا از این ناراحت نیستید که حساب میکردید با سقوط اسد، نوبت حزب الله لبنان خواهد بود و بعد از آن نوبت دخالت در ایران…؟ آیا دلیل انتقادتان به روسیه این نبست که فعلا مانع چنین روندی شد؟ اگر چنین باشد، خودتان هوادار انحصار مداخله فقط در دست غربیون هستید. به احتمالی، در این آرزو هستید که به ایران حمله کنند و رژیم ارتجاعی ایران را برای شما تغییر دهند.

    البته من با تغییر رژیم در ایران توسط مرتجعین مشکلی ندارم. مسئله بر سر هزینه های انسانی آن است. بروند با یک کودتای بی دردسر و بی قربانی یک رژیم را به یک رژیم ارتجاعی دیگر اما کمتر تندرو و کمتر ضد زن تبدیل کنند، به من چه، ثروت سرمایه داران فعلی که به جیب من نمی رود. حال فرض کنیم که این کودتای فرضی هم شکست خورد. به درک، منافع رژیم سرمایه داری ای که قرار بود بیاید هم که به جیب امثال من برده مزدی نمی رود! مسئله فعلا ثبات اجتماعی و گل آلود نبودن جو جامعه می باشد.

  11. بدون اینکه بخواهم از مواضع متن فوق دفاع کنم یا با کامنت گذاران پروغرب همدلی نشان دهم، از صاحب نظران چپگرای پروشرق چند سوال دارم:
    الف) لنین در مقاله «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» به رزا لوکزامبورگ یک هشدار جدی میدهد: هرگونه رویکرد پراگماتیک نسبت به مسائل بین المللی و جنگ افروزیهای امپریالیستی در حکم خیانت به طبقه کارگر است. طبقه کارگر نمیتواند برای جنگهایی که هر دو سر آن جبهه های سرمایه داری هستند، یک راه حل عملی ارائه دهد؛ بلکه این راه حل باید مبتنی بر اصول باشد. دقت کنید لنین زمانی این پاسخ را برای لوکزامبورگ نوشت که باندهای سیاه و گروهکهای فاشیست، لهستان را به میدان تاخت و تاز خویش تبدیل کرده بودند. بسیار خوب! باید از مدافعان جبهه روسیه پرسید که بنا بر چه منطقی این موضعگیری لنین را نادرست میشمارند و به جای ارائه راه حل اصولی، مدام تنها راه حل عملی ممکن (یعنی حمایت از اسد) را تبلیغ میکنند
    ب) دولت اسد همچون هر دولت دیگری زاییده مناسبات طبقاتی و یک دولت سرمایه داری است. از سال 2001 تا کمی پیش از شروع جنگ داخلی، این دولت با استفاده از رهنمودهای برخی مستشاران آمریکایی، مجموعه ای از اصلاحات را در مناسبات داخلی و بین المللی سوریه به اجرا گذاشت. اصلاحات داخلی منجر شد به احیای شکلهای غیراستاندارد کار (برای مثال احیای مناسبات ارباب-رعیتی شویش) و افزایش معجزه آسای تولید ناخالص ملّی. اصلاحات بین المللی منجر شد به نزدیکی دولت اسد و دولت اسرائیل. برای مثال آقای اسد پیش از جنگ 33 روزه اسرائیل علیه لبنان، بنا به توصیه مستشاران آمریکایی، تعداد نیروهای سوری را در لبنان به شدت کاهش داد. با وجود چنین سوابقی، چگونه کسی میتواند دولت اسد را محور مقاومت بنامد و به آن دلخوش کند؟
    ج) به تازگی، با میانجیگری اتاقهای بازرگانی و تیم اقتصادی دولت روحانی، 5 قرارداد میان دو کشور منعقد شده است که به موجب آنها هزاران هزار هکتار از اراضی دهقانان خانه خراب شده ی سوریه به سرمایه داران ایرانی اختصاص می یابد. آیا حمایت چپ پروشرق از جبهه مقاومت، مشمول این قراردادها هم میشود؟
    لینک خبر قراردادها:
    https://ir.sputniknews.com/iran/201701172145342/
    اگر این سوالها اصلا محلی از اعراب داشته باشد، از پاسخ احتمالی رفقا ممنون خواهم شد

  12. واقعیت این است که چپ روسی در سایه نظامی گری روسیه درحال بازسازی خود است. رسوایی بلوک موسوم به غرب، مظلوم نمایی روسیه را موجه کرده است. استدلال ها و اگرو مگرهای اظهارنظرکنندگان طرفدار روسیه همه « سیاست ورزی در چارچوب امرواقع» است؛ رئال پلیتیک. ترجمه داخلی آن انتخاب بین بد و بدتر است. سالها زیرعبای زعمای قوم ژست ضد امپریالیستی می گرفتند و امروزجبهه اصلاحات را تشکیل می دهند. آنها بجای طرح این همه امکان فرضی در وضعیت منطقه: سرنوشت عراق، افغانستان و لیبی، هیچگاه به امکان افق سوسیالیسم و موانع آن نمی پردازند. ترسان از انقلاب. اگر وضع به همین ترتیب پیش رود، دیر نیست هر چپی را که به جز پنج تن آل عبا به متفکری رادیکال، انتقادی و انقلابی استناد کند به اورو کمونیست، مکتب فرانکفورتی یا پست مارکسیست ملقب کنند. همان برچسب داخلی چپ آمریکایی سابقا موجود.
    ناگفته نماند که مقاله ترجمه شده فوق العاده ضعیف است. در جایی که نویسندگان و مترجمان قلم زن در سایت نقد اقتصادسیاسی خود بهتر و مستدل تر می توانستند در باره وضعیت منطقه و چپ مطلب تولید کنند.
    با احترام

  13. نقد اين مقاله لزوما دليل بر روسوفيل بودن نيست… به معناي طرفداري از حكومت روسيه يا عملكردش هم نيست…
    اصولا دعواي بين روسيه و آمريكا و اتحاديه اروپا مثل رقابت دولتهاي امپرياليستي در أواخر قرن ١٩ و أوائل قرن ٢٠ هست…
    مشكل اين هست كه اين روس هراسي اي كه ليبرال هاي آمريكايي يا اروپايي بهش دامن مي زنن، موضع چپ نيست…
    پس چه دليلي داره كه أصلا چپ وارد اين بحث بشه؟!!!
    اين خط روس هراسي رو از خيلي وقت پيش رسانه هايي مثل اكونوميست به شدت دنبال مي كردن… اكونوميست يه رسانه اي هست كه مواضع چپ توش چاپ بشه؟!!!
    كسي كه دنبال مبارزه با سرمايه داري جهاني باشه، بايد خيلي كوته بين باشه كه فكر كنه، مبارزه با دولت پوتين و عوض كردنش مسير درست اين راه هست…
    اين مقاله از منظر يه ليبرال مسلما قابل قبول هست… ولي مسأله چپ نيست

  14. یاشار عزیز. این‌جا بحث مقابله با روس‌هراسی نیست که به‌درستی به آن اشاره کردی. بلکه خط خطرناک دیگری است که روس‌گرایی می‌کند. یعنی درست آن سوی سکه.

  15. کامنتها مستدل نیستند و شعاری اند، ارزش پاسخ ندارند. بیشتر می بینیم پرو غربی ها واقعا بحث ندارند. کسی پرو روسیه نیست، خطر جنگ وجود دارد و عامل اصلی آن ادامه «پروژه ای برای قرن آمریکایی جدید است»، اصلا نمیدانند این پروژه چیست و چهقدر فاجعه آور بوده و خواهد بود. بعضی ها هم آمده اند فقط حرفی زده بلشند.

  16. بعضی وقتها مرز بین ارتجاع و انقلاب از این طریق تعیین می شود که ببینیم در یک نظر، نگرانی از وضعیت زندگی واقعی است و یا رسوا شدن تئوری ها، دومی ره ارتجاع رفتن است. به وضعیت کارگران فکر کنید، متوجه می شوید که بحران واقعی در شرایط فعلی کجاست و چه جریاناتی بحران آفرین است. فعلا آمریکا و غرب هستند که با لشکر کشی در چند دهه گذشته بحران آفرین بوده و خاورمیانه و جوامع سنتی اسلامی را بی ثبات کرده اند. تئوری واقعی از درک و مشاهده وضعیت کارگران بوجود می آید نه کتابهایی که در مورد وضعیت نسلهای قبلی آنها به منظور حل مشکلات آن زمان نوشته شده.

  17. هنوز هیچیک از دوستانی که با صغرا کبرا کردن و «فاکت» آوردن از این و آن، و زدن انگ هائی مثل «شیفته پوتین»،»چپ روسی»،»پروشرق»و… به این پرسش ساده جواب نداده اند که،اگر دفاع فعلی روسیه(گفتم فعلی،چون با ساختار سرمایه دارانه روسیه معلوم نیست این مقاومت تا کی ادامه یابد.آیا با غلبه نئولیبرالیسم موجود در حکومت روسیه این مقاومت شکسته خواهد شد و آنانی که دائما به نارو زنی روسیه در سیاست هایش دل بسته اند، به آرزوی خود خواهند رسید؟نمی دانیم و هیچ اطمینانی نیز وجود ندارد!)در برابر مداخله و هجوم آمریکا و غرب به سوریه نمی ایستاد،چه می شد؟آیا سوریه و به دنبال آن لبنان و ایران و روسیه و در انتها چین و …بالکانیزه نشده(برنامه ای که در گفته های سردمداران امریکا به وضوح می توان مشاهده کرد.) و تمامی زیرساخت های این کشورها از بین نمی رفت؟ یعنی به روند رشد طبیعی منطقه وسیعی از شرق و جنوب،همانند آنچه طی چند سده گذشته کرده اند،لطمات جدی و جبران ناپذیر وارد نمی آمد؟ نگرانی ای که برطرف نشده و همانطور که گفتم کماکان ادامه دارد واساسا بخش مهمی از مبارزه کنونی باید مبتنی بر مقابله با آن باشد.
    موضوع این نیست که همیشه و همه جا ،همه چیز را با برداشت خودمان از دیدگاهی مورد وثوق،(شما بخوانید مارکسیسم)،بسنجیم و معیارمان دیدگاهی صرفا تاریخی باشد.
    جناب قیداری،تفکر تاریخی نیمی از واقعیات را نشان می دهد،این تفکر باید با تفکر انتقادی توامان گردد.امور قوامی طبیعی و ابدی ندارند.شکل های قدرت سیاسی و مناسبات اجتماعی جملگی محصول شدنی تاریخی اند.انتقاد لنین به رزا لوگزامبورگ هم رویکردی متناسب با امور آن زمانه بوده،همانطور که انتقادات فراوان رزا به لنین.
    حرف من این اینست که رویکردی تاریخی-انتقادی،توامان به امور و مناسبات داشته باشیم و در شرایط و زمانه کنونی بیندیشیم که مقاومتی که در برابر آمریکا و غرب شکل گرفته،شوندی مثبت دارد.این نه به معنی ندانستن ساختار حکومت هائی مثل روسیه،ایران و سوریه و چین …است و نه ربطی به نوستالژی و تعابیر روانشناسانه دیگری دارد که در نوشته نویسنده اصلی و کامنتها،چشم و دل را می آزارد.
    در انتها اصرار دارم که ضمن وقوف بر آنچه در مورد روسیه،ایران،سوریه،…گفته شد،مقابله فعلی این محور را جهتی مثبت تلقی کرده و در تحکیم آن بکوشیم.پیش بینی آینده ی نیامده بر عهده پیشگویان و فالگیران،»اگر مارکسیسم غیر از این است،و آینده را پیشگویانه نوید یا نهیب میدهند، من مارکسیست نیستم!»

  18. آقای محسنی عزیز
    ممنون از توجه شما. راستش را بخواهید از روی تجربه به این نتیجه رسیده ام که با شمایان می توان صحبت و بحث کرد، اما با چپ پروغرب نه! چپ پروغرب مثل آب سیّال است، اگر از این طرف مسیر استدلال نادرستش را ببندی، از آن طرف جاری می شود و سُر میخورد. دلیلش هم این است که این آقایان و خانمهای محترم در حقیقت شیفته دمکراسی بورژوایی اند و به خاطر همین تناقض، به تناوب موضعشان را تغییر میدهند. امروز از سوسیالیسم دم میزنند و فردا تبدیل میشوند به فعالان ستاد انتخاباتی خانم هیلاری کلینتون. با چنین کسانی نمیتوان بحث کرد. بنابراین بحث و جدلم با شما به معنای همدلی ام با چپ پروغرب نیست. امیدوارم این دعوی ام را بپذیرید. اگر هم نپذیرفتید اشکالی ندارد.
    شما میپرسید اگر روسیه در خاورمیانه دخالت نمی کرد چه اتفاقی می افتاد؟ هرچند جواب بسیار ساده است، اما اجازه دهید برای پاسخ به این سوال کمی به عقب برگردیم و بپرسیم مسئولیت فجایع خاورمیانه برعهده چه کسی است؟ مطمئناً پاسخ خواهید داد آمریکا. من هم با شما هم نظر هستم و تصدیق میکنم این ایالات متحده بود که نخست روی «انقلاب»های مخملی سرمایه گذاری کرد و پس از آن با حمایتهای مالی و تسلیحاتی اش همین «انقلاب»ها را به صورت جنگهای داخلی درآورد تا جا برای مداخلات بشردوستانه باز شود. در این مورد شکّی نیست و من قصد ندارم در مورد واقعیات محرز و مسلّم تجاهل بورزم یا اینکه انقلابهای مخملی امپریالیستی را در لیبی، مصر، تونس، ایران و سوریه به مثابه انقلابهای پرولتری جا بزنم. اصلاً و ابداً! حرفم این است: اجازه دهید کمی از نردبان انتزاع بالاتر برویم تا بتوانیم راجع به کلیّت موضوع بحث کنیم. یعنی به جای آنکه در سطح تجربه محض باقی بمانیم و مجبور شویم از میان دو قطب آمریکا-روسیه یکی را برگزینیم، به مناسباتی توجه کنیم که در عمق جامعه برقرار است. منظورم مناسبات کار مرده و کار زنده است. اگر این مناسبات را در نظر داشته باشیم، خواهیم دید که آمریکا و روسیه دو تجلّی متفاوت از یک فرایند واحدند. اذعان به این حقیقت، برخلاف آنچه که شما میگویید، به معنای «بیتفاوتی سیاسی» یا «اتخاذ موضع بیطرف» نیست؛ بلکه نخستین قدم در پیمودن مسیری است که لنین آن را «راه حل مبتنی بر اصول» مینامد.

    هرچند شما آزادی فکری تان را به رخ میکشید و همچون مارکس با افتخار میگویید که «مارکسیست نیستم.» ولی راستش را بخواهید من در خویش به هیچ وجه نبوغ و سختکوشی مارکس را باز نمی یابم. به همین خاطر مجبورم که مارکسیست باشم و سیر اندیشه خویش را بر آموزه های مارکس، انگلس، لنین، لوکزامبورگ، گرامشی و … متکی کنم. حال اگر چپ پرو غرب اینان را به تمسخر «پنج تن آل عبا» می نامد یا شما این برخوردم را «غیرانتقادی» مینامید، اشکالی ندارد. بگذریم … گزاره های مارکسیستی در مورد کار زنده و کار مرده چه چیزی را به می آموزند؟ می آموزند که در جریان تولید کاپیتالیستی مناسبات انسانها شیءواره می شود و به جایش سرمایه شخصیت می یابد. این به چه دردمان میخورد؟ آیا چیزی بیش از فلسفه بافی است؟ بله!
    این گزاره به ما می آموزد که آمریکا صرفاً شخصیّت یافتگی سرمایه است. جنگ افروزیهای آمریکا به هیچ وجه محصول گرایشات توسعه طلبانه دم و دستگاه سیاسی ایالات متحده نیست؛ بلکه محصول شیوه تولیدی است که هرگز نمیتواند نیروهای مولد را رشد دهد، مگر آنکه نیروهای مخرّب را رها سازد. نابودی خاورمیانه محصول شیوه تولیدی است که در آن انباشت ثروت در یک طرف، لاجرم با انباشت فلاکت در سمت دیگر همراه است. آمریکا چیست؟ آمریکا تعیّن یافتگی این مقولات است.
    اجازه دهید پس از این مقدمات نسبتاً حوصله سر بر، بار دیگر به سوالتان برگردیم: اگر روسیه دخالت نمی کرد چه میشد؟ همانطور که گفتم پاسخ ساده است: خاورمیانه ویران میشد. اما آیا مداخله روسیه جلوی ویرانی خاورمیانه را میگیرد؟ خیر! در هر صورت خاورمیانه دارد رو به ویرانی میرود. اینجا جایی است که شما تجاهل می ورزید و مسأله را به سکوت برگزار میکنید. اگر نگاهی به داده های جغرافیایی درباره روندهای آب و هوایی خاورمیانه بیاندازید، به روشنی قحطی و خشکسالی مرگبار را به چشم خواهید دید. دلیلش چیست؟ توسعه طلبی آمریکا؟ خیر! دلیلش توسعه صنایع ملی است. اگر نگاهی به داده های جمعیت شناختی درباره بهداشت عمومی منطقه بیاندازید، به روشنی شیوع بیماری های کالیدی غیرعفونی را در مقیاس وسیع خواهید دید. دلیلش چیست؟ توسعه طلبی آمریکا؟ باز هم خیر! دلیلش این است که معده خالی طبقه کارگر را با آشغالهای سمی پر میکنند. اینها و رهایی صدها نیروی مخرب دیگر همگی توسط پژوهشهای علمی به اثبات رسیده است. برخلاف ادعای شما بازگویی این چشم انداز فاجعه بار ربطی به طالع بینی ندارد. دامنه تخریب هیچ یک از این نیروها به هیچ وجه دست کمی از یک جنگ تمام عیار به همراه سلاحهای کشتار جمعی ندارد. این یک شوخی زشت و کثیف است که در این شرایط امید داشته باشیم با مداخله روسیه به «یک جامعه مدنی دمکراتیک، سکولار و مترقی» خواهیم رسید. این شوخی همانقدر نامربوط است که ادعای چپ پروغرب در مورد خصلت رهایی بخش انقلابهای مخملی.

    چندی پیش یکی از تحقیقات جغرافیایی را مطالعه میکردم که نشان میداد ظرف 3 دهه آینده بیش از 60 درصد از مناطق مسکونی ایران غیرقابل سکونت خواهد شد. درست است که داعش خطر بزرگی است، اما فکر میکنید هیولای داعش در نهایت بتواند چند درصد از مناطق مسکونی ایران را نیست و نابود کند؟ آیا روسیه میتواند نجات مان دهد؟ نه. زیرا روسیه یک کشور ضدآمریکایی است، نه یک کشور ضدسرمایه داری. زیرا نظام اقتصادی-اجتماعی این کشور به گونه ای است که دقیقاً همین تناقضات را تشدید خواهد کرد و همین نیروهای مخرب را آزاد خواهد کرد.
    اینجاست که وظیفه داریم به جای ارائه راه حلهای عملی، به «راه حلهای اصولی» برگردیم. در غیر این صورت با زیگزاگ هایمان هم خویش را دچار سرگیجه خواهیم کرد، هم موجب سردرگمی مردم خواهیم شد. علاوه بر همه اینها فردا روزگار در مقابل بحرانهای به غایت خطرناکتر مجبور خواهیم شد برای حل مشکل، به همراه آقای پوتین، دست یاری به سمت ایالات متحده دراز کنیم. وضعی که همین امروز هم برقرار است: راستش را بخواهید همین امروز هم مبارزه شما علیه امپریالیسم آمریکا، بیشتر شبیه معامله با امپریالیسم آمریکاست.
    حق با لنین بود که میگفت: زدن امپریالیسم بدون زدن فرصت طلبی ممکن نیست.
    شاید امروز بتوان گفته لنین را به این صورت بازنویسی کرد: زدن آمریکا بدون زدن روسیه ممکن نیست.

  19. آقای قیداری محترم اگر از چند خط من برداشت گرایش پروعربی کردید بایستی به عرض تان برسانم اشتباه کردید. مطلب را لطفا دوباره بخوانید. اما از آنجایی که به قول خودتان با گرایش پرو روسی راحت تر صحبت می کنید پس به صحبت تان ادامه دهید لازم نیست که نظر دیگری را قربانی صحبت خود کنید.
    با احترام

  20. آقای قیداری،

    من در ارتباط با نظر خودم پاسخ میدهم، گرچه روی صحبت شما با آقای محسنی می باشد.

    نمیدانم چرا تضادی که الان بین روسیه-ایران-سوریه-حزب الله با غرب و شرایط عملی بوجود آمده از کارکرد «پروژه ای برای قرن آمریکائی جدید» وجود دارد، جلوی تخریب جوامع خاورمیانه را نمیگیرد و مانع بی ثباتی در زندگی مردم این منطقه نمی شود! در اکثر کشورهای آمریکای لاتین یک ثبات اجتماعی نوع سرمایه داری وجود دارد. چرا چنین وضعی در خاورمیانه نباشد، چرا قرار است که اصلا نباشد؟ شاید برای روسها مفید باشد که چنین ثباتی وجود داشته باشد اما برای آمریکا و انگلیس نه. شاید وجود روسیه و میلیتاریزه شدن ایران و اسد هزینه بی ثبات کردن منطقه را برای غربیون زیاد کند، مثل آمریکای لاتین.

    پیشنهاد من این نیست که از سیستم سیاسی اجتماعی این محور «مقاومت» دفاع کنیم، پیشنهاد من این است که کاری نکنیم که سیستم غرب کار را به اعلام جنگ به روسیه و بقیه بکشاند. مقاله در این خدمت است، حتی اگر خواست نویسنده نباشد. فعلا این محو بخ کشورهای اروپائی و آمریکا اعلام جنگ نکرده است. اگر یک وقت چنین کرد، آنوقت ما آنها را هم محکوم میکنیم. فعلا داریم می بینیم که غربیون دارند خود را برای جنگ با روسیه آماده میکنند. بهرحال همه میدانند که پیشبرد «پروژه ای برای قرن آمریکائی جدید» کار را به اعلام جنگ با روسیه و چین خواهد کشاند بشرطی که پیش-پیروزی های فراهم شود، بعبارت دیگر آن دو کشور ایزوله و محاصره شوند.

    سازماندهی طبقه کارگر برای کسب قدرت سیاسی شورائی و مستقل خویش بحث ما نیست و این کار مستقل از سیاستهای ارتجاع شرق و غرب بهرحال چیزی است که قرار است همیشه و هر روزه انجام پذیرد.

  21. آقای قیداری گرامی!
    میدانید که شرط مباحثه و پلمیک رعایت اصول آنست.من هم حاضرم در اینجا یا هر جای دیگری این بحث و هر مباحثه دیگری در زمینه مارکسیسم و هر انچه به سرنوشت مردم زحتمکش کشورمان و جهان مربوط است با شما و هریک از دوستان پی بگیرم،مشروط به اینکه از الفاظ «جانگرفته!»»چپ پروروسی»،»چپ پرو غربی»،»پنج تن آل عبا»،»فرصت طلب»و جدیدتر از ان»اصحاب کهف»و الفاظ قدیمی تر مورد استفاده همان «اصحاب کهف کذا!» استفاده نشود و به جای ان عبارات و واژه های مرسوم و متداول مثل مارکسیسم ارتودکس،مارکسیسم غربی،…بکار گرفته شود.من شان خود را اولی تر از ان میدانم که پرو شرق یا پرو غرب یا هر کوفت و زهر مار دیگری از این دست باشم.بیایید و برای همیشه این دفتر سخافت و تحقیر را ببندیم و مستقل بیندیشیم،ولی از آموزه های شرقی و غربی و هر آموزه انسانی دیگری سود ببریم.
    واما،صحبت بر سر موضوعی است که احتمالا نه، حتما با حیات و ممات کشور و مردم ما و بخش گسترده ای از جهان سر وکار دارد و نمی شود به تماشای ترجمه ای نازل شده از آسمان(؟!)از فردی نا معلوم در آن سوی دنیا نشست و آسوده از کنار آن گذشت.این واکنش ها هم نشان از اهمیت موضوع دارد.
    همینقدر بگویم و بگذرم که بدون درگیر کردن خود در حوزه هائی که راهی جز به جهنم ندارند،خوب بیاندیشیم و از آموزه های آنانی که پیش از ما به درست یا غلط ره سپرده اند ، بیاموزیم.آنچه بر شوروی و چین و ویتنام و …گذشت ، یادگار و گذشته ماست.گاهی از آن شرممان می آید، ولی چه کنیم، گذشته ماست!بپذیریم و راه سهو و خطای گذشتگان را با چشم داشت به انسانیت و طبیعت تکرار نکنیم، و صد البته جمله لنین را آویزه گوشمان کنیم که»راه جهنم با صداقت فرش شده است!»
    در کامنت اولم نوشتم که مراجعه به نوشته های سیاسی مارکس،با وجود گذشت بیش از یک ونیم قرن راهگشاست، و صدالبته آنچه که پس از آن، دیگرانی نوشته و بکار بسته و نبسته، سنجه تاریخ و انتقاد خورده است.هنوز بر همان اندیشه ام.
    ضمنا از ترجمه مقاله قبلیتان سود بردم و جرئتتان را در ترجمه ای سخت ستودم.
    پیروز باشید!

  22. …ایشون دوست دارند داعشیها و اسلامگرایان بر سوریه حکومت کنند و کسی که خود چشم پزشک و خانمش دانشجوی هاروارد بوده در مغز ایشان نمیگنجد که بر سوریه حکومت کنند، ایشان دوست دارند کسانی که سر میبرند، قلب از سینه بیرون میکشند، زنده زنده آدم میسوزانند بر سوریه حکومت کنند، روسیه هم جنایت میکنه چون به حرف آمریکا و نوکرانش گوش نمیده تا به یک دولت که سازمان ملل آن را به رسمیت شناخته حمله کرده و ساقط کند حال که گوش نمیده و به این دلیله که میداند حمله به کشورهای افغانستان، عراق، لیبی و حال سوریه برای از پای در آوردن روسیه است پس کسانی که به این توطئه پی بردند نباید از روسیه پشتیبانی کنند چون سوریه بمب بر سر دوستان داعشی این شخص میریزند و در میان این داعشیها مردم بی گناه هم کشته میشوند پس بده طرفداری نکنید اصلاً. نمیگویند مسبب اصلی این جنگهای خانمانسوز چه کسانی بودند، بیچاره گی و پستی نویسنده این مقاله هویداست، اگر نمیدانی بدان که اگر روسیه از بشار پشتیبانی میکند برای بقا است اگر ایران از بشار طرفداری میکند برای بقا است اگر بشار با تروریستهامیجنگد برای بقا است اما امریکا برای چه میجنگد؟ اینو لطفاً پاسخ بگویند؟ غارتگران و چپاولگران امریکا و دوستانش به فکر کشور و مردم خود باشند مطمئن باش دنیا آرام تر خواهد شد نه اینکه از آن سر دنیا راه بگیرد بیاید بیخ گوش روسیه و توقع داشته باشد این نویسنده بیچاره که روسیه عکس العمل از خود نشان ندهد هر چند روسیه صبوری میکند و این قوم از متانت روسیه و شخص پوتین بیشتر حرص میخورند