نسخهی پی دی اف: capitalism has failed...-farsi
کمتر از دو دهه پس از آغاز قرن بیستویکم، روشن است که سرمایهداری بهمثابه نظامی اجتماعی شکست خورده است. جهان در منجلاب رکود اقتصادی، مالیگرایی[i] و شدیدترین نابرابری در تاریخ بشر، همراه با بیکاری و اشتغال ناکافی[ii] جمعی، بیثباتی، فقر، گرسنگی، اتلاف محصولات و جانها، و آنچه که در این برهه تنها میتوان «مارپیچ مرگ»[iii] زیستمحیطی سیاره نامید فرو رفته است.[۱] انقلاب دیجیتال، یعنی بزرگترین پیشرفت تکنولوژیک زمانهی ما بهسرعت از وعدهی ارتباط آزاد و تولید آزاد، به وسیلهی جدید نظارت، کنترل و جابهجایی جمعیت کارگری جهش یافته است. نهادهای دموکراسی لیبرال در نقطهی فروپاشی قرار دارند، در حالی که فاشیسم بهعنوان پسقراول نظام سرمایهداری دوباره همراه با پدرشاهی، نژادپرستی، امپریالیسم و جنگ، آفتابی شده است.
البته گفتن اینکه سیستم سرمایهداری شکست خورده، بدین معنا نیست که فروپاشی و تجزیهی آن قریبالوقوع است.[۲] با این حال به آن معناست که از نظامی تاریخاً ضروری و خلاق در سرآغاز خود به نظامی تاریخاً غیرضروری و مخرب در قرن حاضر گذر کرده است. امروزه بیش از همیشه جهان با انتخاب دورانساز میان «بازسازی انقلابی جامعه در کل و نابودی مشترک طبقات متنازع مواجه است».[۳]
نشانههای این شکست سرمایهداری را در همهجا میتوان دید. رکود سرمایهگذاری بههمراه حبابهای گسترش مالی در فواصل خود که سپس به ناگزیر میترکند، مشخصهی اکنونِ بازار بهاصطلاح آزاد است.[۴] صعود نابرابری در درآمد و ثروت، متناظر با افول شرایط مادی بخش اعظم جمعیت است. دستمزدهای واقعی برای اکثر کارگران در ایالات متحده علیرغم افزایش پیوستهی بهرهوری بهندرت در چهل سال اخیر تکان خورده است.[۵] شدت کار افزایش یافته در حالیکه حفاظتهای کار و ایمنی در مشاغل به شکل نظاممندی از بین رفته است. به دلیل اشتغال ناکافی نهادینهی نوین در قالب کار قراردادی در اقتصاد گیگ،[iv] دادههای بیکاری بیش از پیش بیمعنا گشتهاند.[۶] اتحادیهها صرفاً به سایههایی از شکوه پیشین خود تقلیل یافتهاند چرا که سرمایهداری مدعی کنترل تمامیتطلبانه بر محل کار شده است. با فروپاشی جوامع از نوع شوروی، سوسیالدموکراسی اروپا در فضای جدید «سرمایهداری آزادشده» به محاق رفته است.[۷]
تسخیر ارزش اضافی تولیدشده توسط جمعیت تحت استثمار بیش از حد در فقیرترین مناطق جهان به واسطهی آربیتراژ[v] نیروی کار جهانی از طریق شرکتهای چندملیتی به انباشت بیسابقهی ثروت مالی در مرکز اقتصاد جهانی و فقر نسبی در پیرامون منجر میشود.[۸] حدود ۲۱ تریلیون دلار وجوه برونمرزی[vi] در حال حاضر در بهشتهای مالیاتی جای گرفتهاند؛ عمدتاً در جزایر کارائیب که «پناهگاه مستحکم مالیهی بزرگ» را تشکیل میدهند.[۹] انحصارات تکنولوژیک ناشی از انقلاب ارتباطات جهانی، همراه با افزایش سلطهی سرمایهی مالی مبتنی بر وال استریت که قادر به خلق دارایی سوداگرانه است، بیشتر به ثروت «۱ درصد» کنونی کمک کردهاند. چهل و دو میلیاردر در حال حاضر از ثروتی به اندازهی نصف جمعیت جهان برخوردارند، در حالی که سه تن از ثروتمندترین مردان در ایالات متحده – جف بزوس،[vii] بیل گیتس[viii] و وارن بافت[ix]– دارایی بیشتری از نصف جمعیت ایالات متحده دارند.[۱۰] نابرابری در تمام نقاط جهان در دهههای اخیر بهشدت افزایش یافته است.[۱۱] شکاف درآمد سرانه و ثروت میان ثروتمندترین و فقیرترین کشورها که روند مسلط برای قرنها بوده است، دوباره بهسرعت عریض میشود.[۱۲] بیش از ۶۰ درصد جمعیت شاغل در دنیا، در حدود دو میلیارد نفر که در حال حاضر در بخش غیررسمی فلاکتبار کار میکنند، پرولتاریای عظیم جهانی را تشکیل میدهند. ارتش ذخیرهی نیروی کار جهانی حدوداً ۷۰ درصد بزرگتر از ارتش فعال کارگران دارای شغل رسمی است.[۱۳]
مراقبتهای بهداشتی مناسب، مسکن، آموزش و پرورش، و آبوهوای پاک بهطور فزاینده برای بخشهای بزرگی از جمعیت حتی در کشورهای ثروتمند آمریکای شمالی و اروپا خارج از دسترس است، در حالی که حملونقل در ایالات متحده و بسیاری از کشورهای دیگر به علت سطوح غیرمنطقی بالا از وابستگی به خودرو و عدم سرمایهگذاری در حملونقل عمومی دشوارتر میشود. ساختارهای شهری بیش از پیش درگیر بهسازی[x] و جداسازی[xi] میشوند و شهرها به اسباببازی مرفهین بدل میگردند، در حالی که جمعیت حاشیهنشین به کناری رانده میشود. هر شب در ایالات متحده تقریباً نیم میلیون نفر، اکثراً کودکان، سقفی بالای سر خود ندارند.[۱۴] نیویورک سیتی، هجوم عظیم موشهای صحرایی را تجربه میکند که به گرمایش هوا نسبت داده میشود، و روندها را در سراسر جهان بازتاب میدهد.[۱۵]
در ایالات متحده و دیگر کشورهای پردرآمد، با تجدیدحیات بیماریهای ویکتوریایی مرتبط با فقر و استثمار، امید به زندگی در حال کاهش است. در انگلستان، نقرس، تبخال، سرفه، و حتی اسکوربوت هماکنون همراه با سل عود کردهاند. با رعایت ناکافی مقررات بهداشتی و ایمنی کار، بیماری ریهی سیاه با انتقامجویی به کشور زغالسنگ ایالات متحده بازگشته است.[۱۶] استفادهی بیش از حد از آنتیبیوتیکها، بهویژه در کشاورزی تجاری سرمایهداری، به بحران مقاومت در برابر آنتیبیوتیک منجر میشود؛ با رشد خطرناک ابرمیکروبها که موجب شمار روزافزون مرگومیر میشوند. این تعداد تا اواسط قرن میتواند از مرگومیر سالانه بر اثر سرطان فراتر برود، و سازمان بهداشت جهانی را به اعلام «وضعیت اضطراری بهداشت جهانی» برمیانگیزد.[۱۷] این شرایط مخوف ناشی از کارکرد سیستم، با آنچه فردریک انگلس دروضعیت طبقهی کارگر در انگلستان، «قتل اجتماعی» نامید مطابقت دارد.[۱۸]
به تحریک شرکتهای غولپیکر، بنیادهای خیریهی سرمایهداری، و حکومتهای نولیبرال، تحصیلات عمومی حول آزمون طراحی شده توسط شرکتهای بزرگ بر اساس اجرای استانداردهای هستهی مشترک[xii] رباتیک بازسازی شده است. این امر پایگاههای دادهی عظیمی را در مورد جمعیت دانشآموزان ایجاد میکند که بسیاری از آنها در حال حاضر مخفیانه در بازار به فروش میرسند.[۱۹] شرکتیسازی و خصوصیسازی آموزش، به تبعیت روزافزون نیازهای کودکان از نقدینگی بازار کالا دامن میزند. بدینترتیب شاهد بازگشت چشمگیر فلسفهی فایدهگرایانهی زمخت توماس گرادگریند[xiii] و آقای ام. چوکوم چایلد[xiv] هستیم که در روزگار سخت[xv] چارلز دیکنز به نمایش درآمده است: «تنها واقعیتها در زندگی مورد نیاز هستند» و «هرگز نباید خیالپردازی کنید».[۲۰] بسیاری از فقیرترین مدارس در ایالات متحده که اغلب بیش از همه دارای تفکیک نژادی هستند، به سیاهچالهای فکری تقلیل یافته و صرفاً خطوط انتقال برای زندان یا ارتش هستند.[۲۱]
بیش از دو میلیون نفر در ایالات متحده در پشت میلهها قرار دارند؛ نرخ حبسی بالاتر از هر کشور دیگر در جهان، که قسمی جدید از تفکیک نژادی را تشکیل میدهد. جمعیت کل زندانها تقریباً با تعداد افراد در هیوستون تگزاس، چهارمین شهر بزرگ ایالات متحده، برابری میکند. ۵۶ درصد از محبوسین متشکل از امریکاییهای افریقاییتبار و لاتینها است، آنها در حالیکه فقط ۳۲ درصد از جمعیت ایالات متحده را تشکیل میدهند. تقریباً ۵۰ درصد از بزرگسالان آمریکایی، و درصد بسیار بالاتری در میان امریکاییهای افریقاییتبار و بومیان آمریکا، دارای یک عضو خانواده هستند که مدتی را پشت میلهها گذرانده یا اکنون میگذراند. هم مردان سیاهپوست و هم مردان بومی آمریکا در ایالات متحده تقریبا ًسه برابر، و مردان اسپانیایی تقریباً دو برابر مردان سفیدپوست، احتمال دارد از تیراندازی پلیس جان سپارند.[۲۲] در حال حاضر، تقسیمات نژادی در سراسر سیاره گسترش مییابد.
خشونت علیه زنان و تصاحب کار بیدستمزد آنها، و همچنین سطح بالاتر استثمار نیروی کار دستمزدی آنها، جزئی جداییناپذیر از نحوهی سازماندهی قدرت در جامعهی سرمایهداری هستند؛ و این که چهگونه در پی تقسیم جمعیت است نه وحدت بخشیدن به آن. بیش از یک سوم زنان در سراسر جهان، خشونت فیزیکی/جنسی را تجربه کردهاند. بدن زنان بهطور اخص بهعنوان بخشی از کارکردهای عادی بازاریابی انحصاری-سرمایهداری، دچار ابژگی، شیءوارگی و کالاشدگی میگردد.[۲۳]
سیستم پروپاگاندای رسانههای جمعی، بهعنوان بخشی از ماتریس شرکتی بزرگتر، در حال حاضر در یک سیستم پروپاگاندا مبتنی بر رسانههای اجتماعی ادغام میشود که متخلخلتر و ظاهراً آنارشیک، اما جهانیتر و بیش از همیشه به نفع پول و قدرت است. با استفاده از تکنیکهای نظارت و بازاریابی مدرن که اکنون بر تمام تعاملات دیجیتال تسلط دارند، منافع مقرر قادر به اصلاح پیامهای عمدتاً خوانده نشده به افراد و شبکههای اجتماعی هستند، که نگرانیهایی درمورد «اخبار جعلی» در تمام طرفین میآفریند.[۲۴] کسبوکارهای متعددی که وعدهی دستکاری تکنولوژیک رأیدهندگان را در کشورهایی در سراسر جهان میدهند در حال حاضر پدیدار شدهاند، و خدمات خود را برای بالاترین پیشنهاد به مزایده میگذارند.[۲۵] حذف بیطرفی شبکه در ایالات متحده به معنای تمرکز، مرکزیت، و کنترل بیشتر بر تمام اینترنت توسط ارائهدهندگان خدمات انحصاری است.
انتخاباتها به طور روزافزونی طعمهی «پول کثیف» تنظیمنشده میشوند که از خزانهی شرکتها و طبقهی میلیاردرها سرچشمه میگیرد. ایالات متحده اگرچه خودش را بهعنوان دموکراسی پیشرو در جهان نمایش میدهد، همانطور که پل باران[xvi] و پل سوئیزی[xvii] در سال ۱۹۶۶ در سرمایهی انحصاری بیان کردند «دارای فرم دموکراتیک و محتوای پلوکراتیک است».[۲۶] در دولت ترامپ، به پیروی از سنتی دیرینه، ۷۲ درصد از افرادی که به کابینه منصوب شدهاند از ردههای بالاتر شرکتی هستند، در حالیکه دیگران از ارتش جذب شدهاند.[۲۷]
جنگی که ایالات متحده و سایر قدرتهای بزرگ در رأس سیستم مهندسی میکنند، در مناطق نفتی استراتژیک همچون خاورمیانه همیشگی شده و تهدیدی برای گسترش تبادلات گرماهستهای[xviii] در جهان است. طی دولت اوباما، ایالات متحده درگیر جنگ/بمباران در هفت کشور مختلف بود: افغانستان، عراق، سوریه، لیبی، یمن، سومالی و پاکستان.[۲۸] شکنجه و ترورها مجدداً توسط واشنگتن بهعنوان ابزار قابلقبول جنگ علیه آن دستهی اکنون بیشمار از افراد، شبکههای گروهی، و کل جوامعی که برچسب تروریست میخورند برقرار شدهاند. یک جنگ سرد جدید، و مسابقهی تسلیحات هستهای میان ایالات متحده و روسیه در حال شکلگیری است، در حالی که واشنگتن تلاش میکند بر سر راه رشد مستمر چین سنگاندازی کند. دولت ترامپ، نیروی فضایی جدیدی را بهعنوان شاخهای جداگانه از ارتش در تلاش برای تضمین سلطهی ایالات متحده در نظامیسازی فضا ایجاد کرده است. با به گوش رسیدن زنگ اخطار درمورد خطرات روزافزون جنگ هستهای و بیثباتی آبوهوا، بولتن دانشمندان اتمی[xix] برجسته ساعت روز قیامت خود را در سال ۲۰۱۸ به دو دقیقه مانده تا نیمهشب حرکت داد، نزدیکتر از همیشه از سال ۱۹۵۳ که نشانگر ظهور سلاحهای گرماهستهای بود.[۲۹]
بهرغم انتخابات دموکراتیک یا به خاطر آنها، تحریمهای اقتصادی شدید ایالات متحده بر کشورهایی مانند ونزوئلا و نیکاراگوئه تحمیل میشود. جنگهای تجاری و ارزی، فعالانه از جانب کشورهای مرکز مورد حمایت قرار میگیرند، در حالی که موانع نژادپرستانه علیه مهاجرت همچنان در اروپا و ایالات متحده برپا میشوند همچنانکه ۶۰ میلیون پناهنده و مردمان آواره از محیطهای ویرانه میگریزند. جمعیت مهاجران در سراسر جهان به ۲۵۰ میلیون نفر رسیده است، و آنانی که در کشورهای پردرآمد سکونت دارند بیش از ۱۴ درصد جمعیت آن کشورها را تشکیل میدهند، در مقایسه با سال ۲۰۰۰ که شمارشان کمتر از ۱۰ درصد بود. در عین حال، محافل حاکم و کشورهای ثروتمند در پی دیوارکشی میان جزایر قدرت و امتیاز و باقی بشریت که به تقدیر خود رها میشوند هستند.[۳۰]
بیش از سه چهارم یک میلیارد نفر، بیشتر از ۱۰ درصد جمعیت جهان، دارای سوءتغذیهی مزمن هستند.[۳۱] استرس غذایی در ایالات متحده مدام بالا میرود، و به رشد سریع مغازههای ارزانقیمتی منجر میشود که مواد غذایی سمی با کیفیت پایین میفروشند.
حدود چهل میلیون آمریکایی، نشانگر یک خانواده از هر هشت خانواده، از جمله نزدیک به ۱۳ میلیون کودک، به لحاظ غذایی ناایمن هستند.[۳۲] کشاورزان سرسخت در یک فرآیند دهقانزدایی جهانی که بزرگترین جابجایی مردم را در طول تاریخ تشکیل میدهد، توسط کشاورزی تجاری، سرمایهی خصوصی و صندوقهای ثروت حاکمه از اراضی خود بیرون رانده شدند.[۳۳] اضافهجمعیت شهری و فقر در بسیاری از نقاط جهان بسیار شدید است به طوری که اکنون میتوان به شکل منطقی به «سیارهی زاغهها» اشاره کرد.[۳۴] در همین حال، تخمین زده میشود که ارزش بازار مسکن جهانی تا ۱۶۳ تریلیون دلار باشد (در مقایسه با ارزش طلایی که در طول تمام تاریخ مکتوب استخراج شده است، در حدود ۷.۵ تریلیون دلار).[۳۵]
عصر انتروپوسین[xx] که اولین بار با شتاب عظیم اقتصاد جهانی بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم آغاز شد، باعث شکافهای بزرگی در مرزهای سیارهای شده است، که در طیفی از تغییرات اقلیمی تا اسیدیشدن اقیانوسها، انقراض ششم، اختلال در نیتروژن جهانی و چرخهی فسفر، از دست رفتن آب شیرین، ناپدیدشدن جنگلها، آلودگی گستردهی مواد شیمیایی سمی و رادیواکتیو، بسط مییابد.[۳۶] اکنون تخمین زده میشود که ۶۰ درصد از جمعیت مهرهداران حیاتوحش جهان (از جمله پستانداران، خزندگان، دوزیستان، پرندگان و ماهیها) از سال ۱۹۷۰ از روی کرهی زمین محو شدهاند، در حالی که فراوانی بیمهرگان در سراسر جهان در دهههای اخیر به میزان ۴۵ درصد کاهش یافته است.[۳۷] آنچه که جیمز هانسن[xxi] اقلیمشناس، «نابودی گونهها» بر اثر تسریع تغییرات آبوهوایی و تغییرات سریع در نواحی اقلیمی مینامد، فقط این فرایند عمومی خسران تنوع زیستی را پیچیدهتر میسازد. زیستشناسان انتظار دارند که نیمی از تمام گونهها تا پایان قرن حاضر با انقراض مواجه شوند.[۳۸]
اگر روند کنونی تغییرات آبوهوایی ادامه یابد، «بودجهی کربن جهانی»[xxii] همراه با ۲ درجهی سانتیگراد افزایش در دمای متوسط جهان، در عرض شانزده سال شکسته خواهد شد (در حالی که ۵/۱ درجهی سانتیگراد افزایش در دمای متوسط جهانی –که ماندن در زیر آن، کلید ثبات درازمدت آبوهواست- در عرض یک دهه رخ خواهد داد). دانشمندان سیستم زمین هشدار میدهند که جهان هماینک در حد خطرناکی به زمین گلخانهای نزدیک است، و تغییرات فاجعهبار آبوهوایی، تثبیتشده و بازگشتناپذیر خواهند بود.[۳۹] هزینههای زیستمحیطی، اجتماعی و اقتصادی برای بشریت به خاطر تداوم افزایش انتشار کربن به میزان سالانه ۰/۲ درصد همانند دهههای اخیر (افزایش ۲.۷ درصدی در سال ۲۰۱۸ – ۳.۴ درصد در ایالات متحده)، و عدم رعایت حداقل ۰/۳ درصد کاهش سالیانه در انتشار گازها که اکنون برای جلوگیری از بیثباتی فاجعهبار در تعادل انرژی زمین مورد نیاز است، در واقع غیر قابل محاسبه هستند.[۴۰]
با وجود این، شرکتهای بزرگ انرژی همچنان در مورد تغییرات آبوهوایی دروغ میگویند. آنها در حین پذیرش حقایق در اسناد داخلی خود، انکارگرایی اقلیمی[xxiii] را ترویج میکنند و مورد حمایت مالی قرار میدهند. این شرکتها برای تسریع استخراج و تولید سوختهای فسیلی تلاش میکنند، از جمله کثیفترین انواع که بیشترین گازهای گلخانهای را به وجود میآورند، و سودهای هنگفتی از این طریق به جیب میزنند. از نظر سرمایه، ذوب شدن یخهای قطب شمال به خاطر گرمایش جهانی موجب آفرینش الدورادویی جدید میشود، و ذخایر نفت و گاز اضافی عظیمی را میگشاید که میتوان بدون توجه به پیامدهای آن برای آبوهوای زمین مورد بهرهبرداری قرار داد. شرکت اکسون موبیل در پاسخ به گزارشهای علمی درمورد تغییرات آبوهوایی اعلام کرد که قصد دارد تمام ذخایر سوخت فسیلی را که در اختیار دارد استخراج کند و بفروشد.[۴۱] شرکتهای انرژی همچنان در مذاکرات آبوهوایی دخالت میکنند تا مطمئن شوند که هرگونه توافق برای محدودیت انتشار کربن بیاثر میگردد. کشورهای سرمایهداری در سرتاسر جهان، انباشت ثروت را برای عدهای اندک بر مبارزه با بیثباتی اقلیمی که آیندهی بشریت را تهدید میکند اولویت میبخشند.
بهترین تعریف از سرمایهداری عبارتست از شیوهی رقابتی و طبقاتی تولید و مبادله، متکی بر انباشت سرمایه از طریق استثمار نیروی کار کارگران و تصاحب خصوصی ارزش اضافی (ارزش حاصله فراسوی هزینههای بازتولید خود کارگران). اسلوب حسابداری اقتصادی در ذات سرمایهداری، هر چیزی را که از بازار میگذرد و بنابرین درآمدزا است بهعنوان کالا یا خدمات مولد ارزش تعریف میکند. در نتیجه بخش اعظم هزینههای اجتماعی و زیستمحیطی تولید در خارج از بازار در این شکل از سنجش کنار میروند، و صرفاً «اثرات خارجی» منفی نامرتبط به خود اقتصاد سرمایهداری قلمداد میشوند؛ خواه از منظر کاهش و انحطاط زندگی انسان، خواه از منظر تخریب محیطزیست طبیعی. همانطور که کی. ویلیام کپ[xxiv] اقتصاددان زیستمحیطی اظهار داشت، «سرمایهداری را باید بهعنوان اقتصاد هزینههای پرداختنشده درنظر گرفت».[۴۲]
ما اکنون به نقطهای در قرن بیستویکم رسیدهایم که اثرات خارجی این سیستم غیرعقلانی همچون هزینههای جنگ، تخلیهی منابع طبیعی، اتلاف زندگی بشر و اختلال در محیطزیست سیاره اکنون بهمراتب فراتر از هرگونه مزایای اقتصادی آتی است که سرمایهداری به جامعه در کل ارائه میدهد. انباشت سرمایه و تراکم ثروت بهطور روزافزون به بهای شکاف جبرانناپذیری در شرایط اجتماعی و زیستمحیطی حاکم بر زندگی انسان در زمین رخ میدهد.[۴۳]
برخی معتقدند که چین، استثنائی بر اکثر موارد فوق به نظر میآید. وجه مشخصهی این کشور، نرخ ظاهراً توقفناپذیر پیشرفت اقتصادی است (گرچه تناقضات اجتماعی و زیستمحیطی عمیقی را با خود به همراه دارد). با این حال، توسعهی چین در انقلاب ۱۹۴۹ چین ریشه دارد، که توسط حزب کمونیست چین تحت رهبری مائو تسه دونگ انجام گرفت، و بدین وسیله خودش را از سیستم امپریالیستی آزاد کرد. این انقلاب به چین اجازه داد که برای دهههای متمادی تحت اقتصاد برنامهریزیشده عمدتاً آزاد از اجبار نیروهای خارجی توسعه یابد، و پایگاه اقتصادی صنعتی و کشاورزی قدرتمندی مستقر ساخت. سپس در دورهی اصلاح پس از مائو، انتقال به سیستم مختلطی از برنامهریزی دولتی محدودتر همراه با اتکای بسیار بیشتر بر روابط بازار (و گسترش وسیع بدهی و سفتهبازی) صورت گرفت، تحت شرایطی – جهانیشدن بازار جهانی – که بهویژه برای «جلو افتادن» آن خوشیمن بودند.
ایالات متحده از طریق جنگهای تجاری و فشارهای دیگر به هدف بیثبات کردن موقعیت چین در بازار جهانی، از پیش قصد دارد تا پایگاههای رشد چین را در تجارت جهانی به چالش بکشد. بنابراین چین نه چندان به خاطر موفقیتهای سرمایهداری متأخر بلکه به خاطر محدودیتهای ذاتی آن برجسته است. علاوه بر این، مدل چینی کنونی بسیاری از گرایشهای ویرانگر سیستم انباشت سرمایه را نیز در بر میگیرد. در نهایت، آیندهی چین نیز به بازگشت به فرایند گذار انقلابی بستگی دارد، که بهدست جمعیت خود آن به راه خواهد افتاد.[۴۴]
چهگونه این شرایط فاجعهبار توسعه یافتند که مشخصهی سرمایهداری در سراسر جهان هستند؟ فهم شکست سرمایهداری که در قرن بیستم آغاز میشود، نیازمند بررسی تاریخی ظهور نولیبرالیسم است و اینکه چهگونه فقط به افزایش ویرانگری نظام کمک کرد. تنها پس از آن میتوانیم به آیندهی بشریت در قرن بیستویکم بپردازیم.
نولیبرالیسم و شکست سرمایهداری
بسیاری از علایم شکست سرمایهداری که در بالا شرح داده شد مشهور هستند. با این حال، آنها اغلب نه به سرمایهداری بهمثابه یک سیستم، بلکه صرفاً به نولیبرالیسم بهعنوان پارادایم خاصی از توسعهی سرمایهداری نسبت داده میشوند که میتوان آن را با پارادایم دیگر و بهتری جایگزین کرد. برای بسیاری از افراد در جناح چپ، راهحل معضل نولیبرالیسم یا سرمایهداری فاجعه عبارتست از بازگشت به لیبرالیسم دولت رفاه، تنظیم بازار، یا شکلی از سوسیالدموکراسی محدود، و بدینترتیب بازگشت به قسمی عقلانیتر از سرمایهداری. مسئله نه شکست خود سرمایهداری، بلکه در عوض شکست سرمایهداری نولیبرال به نظر میرسد.
سنت مارکسی در مقابل، نولیبرالیسم را بهعنوان نتیجهی ذاتی سرمایهداری متأخر همراه با سلطهی سرمایهی مالی-انحصاری درک میکند. بنابرین تحلیل انتقادی-تاریخی از ئولیبرالیسم حیاتی است، هم برای زمینهی درک ما از سرمایهداری امروز و هم برای افشای دلیل اینکه چرا تمام بدیلها برای نولیبرالیسم و مطلقگرایی کاپیتالیستی آن، درون خود سیستم بسته شدهاند.
خاستگاه اصطلاح نولیبرالیسم به اوایل دههی ۱۹۲۰ بازمیگردد، به نقد مارکسی از کتابهای لودویگ فون میزس[xxv] تحت عناوین ملت، دولت و اقتصاد (۱۹۱۹) و سوسیالیسم: تحلیل اقتصادی و جامعهشناختی (۱۹۲۲)، که هر دو بهعنوان اعلامیههای ضدسوسیالیستی زهرآگین نوشته شده بودند، و آثار بنیادین ایدئولوژی نولیبرال-سرمایهداری را تشکیل میدادند.[۴۵] میزس که در آن زمان کارمند اتاق بازرگانی وین بود، در این آثار اصرار داشت که «لیبرالیسم قدیمی» باید به گونهای «تقویت شود» تا سوسیالیسم را شکست دهد. در این فرآیند، او سوسیالیسم را با «تخریبگرایی»[xxvi] معادل گرفت، اصرار داشت که انحصار با رقابت آزاد سرمایهداری سازگار است، از نابرابری نامحدود دفاع کرد، و معتقد بود که مصرفکنندگان از طریق خریدهایشان که معادل با صندوق رأی است اعمال «دموکراسی» میکنند. او قوانین کار، بیمهی اجتماعی اجباری، اتحادیههای کارگری، بیمهی بیکاری، اجتماعی شدن (یا ملیشدن)، مالیات و تورم را بهعنوان دشمنان لیبرالیسم تازهی خود بهشدت محکوم کرد.[۴۶] دیدگاههای نولیبرالی میزس چنان افراطی بودند که او صریحاً طرف ام.چوکومچایلد، پداگوگ زمخت و فایدهگرا، را در برابر قهرمان نافرمان جوان، سیسی جوپ، گرفت؛ چهرههایی که توسط دیکنز در روزگار سخت ترسیم شدهاند. میزس ادعا کرد که دیکنز «به میلیونها نفر یاد داده بود تا از لیبرالیسم و سرمایهداری نفرت داشته باشند».[۴۷]
در سال ۱۹۲۱، ماکس آدلر[xxvii] مارکسیست اتریشی، برای تعریف تلاشهای میزس به منظور بازسازی نظم لیبرالِ در حال محو شدن، از طریق ایدئولوژی جدید بتوارگی بازار، اصطلاح نولیبرالیسم را ابداع کرد. سپس در سال ۱۹۲۳ نوبت به انتقاد شدید هلن باوئر[xxviii] مارکسیست اتریشی بااستعداد از ایدئولوژی نولیبرال میزس رسید. در سال ۱۹۲۴، آلفرد موزل[xxix] مارکسیست آلمانی، انتقادی طولانی از میزس به نام «نولیبرالیسم» («Der Neu-Liberalismu») برای نشریهی مهم نظری سوسیالیستی آلمانی ، گزلشافت،[xxx] تحت سردبیری رودلف هیلفردینگ[xxxi] نوشت.[۴۸]
ادلر، باوئر و موزل بر اساس تحلیل غنی مارکسی به این ادعای میزس حمله کردند که سرمایهداری تنظیمنشده تنها نظام اقتصادی عقلانی است و سوسیالیسم معادل با تخریبگرایی است. آنها تصویر غیرتاریخی او را از سرمایهداری هماهنگی که مبادلهی آزاد و تجارت آزاد را از طریق مکانیسم بازار ترویج میداد بهشدت به چالش کشیدند. آنها معتقد بودند که نقص منطقی جدی در تحلیل میزس، شکاف نظاممند در باطن ایدئولوژی نولیبرال او بود که به موجب آن، اتحادیههای کارگری بهعنوان محدودیتهایی بر کسبوکار در نظر گرفته میشدند، در حالی که اتحادیههای کارفرمایان و شرکتهای انحصاری را بهمثابه چیزهایی سازگار با رقابت آزاد توجیه میکرد. به همین ترتیب، اشاره شد که میزس از دولتی قدرتمند برای سرکوب مبارزات طبقهی کارگر به نام نظام بازار خودتنظیمگر دفاع میکرد، حتی وقتی اقدامات دولت به نفع کارگران، بهعنوان ضد بازار آزاد و شکلی از ترور طبقاتی محکوم میشدند. برای موزل، میزس «خدمتگزار وفادار سرمایهدار متحرک» یا سرمایهی مالی بینالمللی بود. بعداً در سال ۱۹۲۶، اوزمار اشپان[xxxii] اقتصاددان فاشیست، تلاش نیاگرایانه[xxxiii] را برای رجعت به نسخهی افراطیتر لیبرالیسم کلاسیک به باد انتقاد گرفت، و در اثر خود به نام انواع نظریهی اقتصادی، به این روند بهعنوان «روند نولیبرالی» اشاره کرد.[۴۹] در سال ۱۹۲۷، خود میزس در اثر خود به نام لیبرالیسم میان «لیبرالیسم قدیمی و… نولیبرالیسم» بر مبنای تعهد اولی به برابری در تضاد با رد برابری در دومی (غیر از بهاصطلاح برابری فرصت) تمایز قائل شد.[۵۰]
بدینترتیب، منتقدان مارکسی (و حتی برخی از چهرهها در جناح راست) در دههی ۱۹۲۰، نولیبرالیسم را همانطور که در ابتدا از قلم میزس تراویده بود، تلاشی برای عقلانیسازی سرمایهی انحصاری یا مالی میدانستند که بهمراتب از فرامین لیبرالیسم کلاسیک فاصله داشت. نولیبرالیسم طراحی شده بود تا مبانی فکری را برای جنگ طبقاتی سرمایهداری علیه نهتنها سوسیالیسم، بلکه علیه تمام اقدامات برای مقررات اجتماعی و سوسیالدموکراسی فراهم سازد: حملهای بیرحم و بیامان به طبقهی کارگر.
یورش میزس به سوسیالیسم، همراه با مرید او فریدریش هایک،[xxxiv] تا حدی تحت تأثیر نومیدی عمیق از وین سرخ تحت سلطهی مارکسیسم اتریشی بود، که چهرههایی مانند آدلر، اوتو باوئر و کارل رنر به آن الهام بخشیدند.[۵۱] بالعکس، همین محیط سیاسی وین سرخ که در سالهای ۱۹۱۹-۱۹۳۲ بر سیاست اتریش مسلط بود، به کارل پولانی[xxxv] که بهشدت تحت نفوذ آدلر و اتو بائر قرار داشت الهام بخشید تا انتقادی خردکننده از اعتقاد نولیبرالی به بازارخودتنظیمگر به عمل آورد – که بعداً مبنای دگرگونی بزرگ (۱۹۴۶) را تشکیل داد.[۵۲]
در دهههای ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰، پس از رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم، ایدئولوژی نولیبرال در زمینهی تعمیق بحران سرمایهداری به محاق رفت. در اوایل دههی ۱۹۳۰، همچنانکه ابرهای توفانی بر فراز اروپا جمع میشدند، میزس بهعنوان مشاور اقتصادی صدراعظم-دیکتاتور فاشیست اتریشی انگلبرت دولفوس[xxxvi] پیش از تصرف اتریش به دست نازیها خدمت میکرد.[۵۳] او بعدا به سوئیس و سپس به ایالات متحده مهاجرت کرد، از حمایت بنیاد راکفلر[xxxvii] برخوردار شد و مشغول تدریس در دانشگاه نیویورک بود. در همین حال، هایک به توصیهی لیونل رابینز،[xxxviii] اقتصاددان بریتانیایی نولیبرال اولیه، در مدرسهی اقتصاد لندن استخدام شد.
سالهای پس از جنگ جهانی دوم در غرب بهعنوان عصر کینز[xxxix] شناخته میشد. به موجب افزایش هزینههای دولت (بهویژه برای ارتش در زمینهی جنگ سرد)، بازسازی اقتصادهای اروپا و ژاپن جنگ زده، گسترش بازاریابی، موج اتومبیلسازی در ایالات متحده و اروپا و دو جنگ منطقهای عمده در آسیا، اقتصادهای سرمایهداری به مدت نیم قرن بهسرعت رشد یافتند.[۵۴] در عین حال، رویارو با تهدید مدل بدیل اتحاد جماهیر شوروی، و ظهور اتحادیههای قدرتمند در نتیجهی تحولات دهههای ۱۹۳۰ و ۴۰، غرب در جهت کینزگرایی، سوسیالدموکراسی و دولت رفاه حرکت کرد.
با این حال، گرایش به سوی رکود اقتصادی که از پیش در دههی ۱۹۳۰ به نمایش درآمده بود بهعنوان نقصی ساختاری در سیستم باقی ماند، که موقتاً با به اصطلاح عصر طلایی رشد سریع و افزایش درآمد کارگران پوشانده شد که بلافاصله به دنبال جنگ جهانی دوم آمد. شرکتهای غولپیکر سرمایهداری انحصاری موفق به تصاحب مازاد هر چه بیشتری از هر دو نظر مطلق و نسبی شدند، که در دستان ثروتمندان هر چه کمشمارتری متمرکز میگشت. این امر به گرایش در جهت انباشت بیش از حد سرمایه و تولید بیش از حد ظرفیت انجامید که تا حدی با گسترش عظیم بازاریابی، نظامیگری و امپریالیسم جبران میشد، اما تأثیر هر چه کمتری در تحریک اقتصاد داشت.
امپریالیسم آمریکا و گسترش دلار در خارج از کشور موجب فروپاشی سیستم برتون وودز[xl] شد که تجارت جهانی را در دوران پس از جنگ جهانی دوم ثبات بخشیده بود، و باعث شد ریچارد نیکسون در سال ۱۹۷۱ به پایهی دلار- طلا پایان دهد. این اتفاق ملازم با افت در اقتصاد ایالات متحده از اواخر دههی ۱۹۶۰ به بعد یود، در حالی که جنگ ویتنام فروکش میکرد، و به بحران ساختاری سیستم سرمایهداری در اواسط دههی ۱۹۷۰ منجر شد، که نشان از آغاز دهههای رکود اقتصادی و افول طولانیمدت در روند نرخ رشد در اقتصادهای پیشرفتهی سرمایهداری داشت. محرکهای اصلی که جرقهی رونق را پس از جنگ جهانی دوم زدند، همگی رو به نقصان گذاشتند، و اقتصادهای پیشرفتهی سرمایهداری را به حال رکود انداختند.[۵۵]
اولین پاسخ به بحران ساختاری نظام سرمایهداری که در دههی ۱۹۷۰ شکل گرفت، بهرهبرداری از ترویج تقاضای کینزی برای گسترش هزینههای دولت بود. مخارج غیرنظامی حکومت ایالات متحده در مورد کالاها و خدمات نسبت به تولید ناخالص داخلی (به درصد) در طول دولت نیکسون به اوج رسید.[۵۶] این روند، علاوه بر مبارزهی اتحادیهها برای حفظ دستمزد واقعی خود در هنگام بحران، در حالی که شرکتهای انحصاری بهشدت قیمتها را بالا میبردند تا حاشیهی سود خود را افزایش دهند، به دورهای از رکود اقتصادی همراه با تورم انجامید.
تورم که ثروت انباشته در قالب داراییهای پولی را مستهلک میکند، تهدید بیواسطهای بسیار بزرگتر از رکود اقتصادی برای جایگاه طبقهی سرمایهدار است، در حالیکه برای طبقهی کارگر، وضعیت برعکس است. در نتیجه، یک جنبش ضدکینزی درون طبقهی سرمایهدار به ظهور رسید، که به اسلوب کتاب راه بردگی هایک، هر چیزی را به جز نولیبرالیسم سخت، سوسیالیستی یا تمامیتگرا تصور میکرد و به دنبال ابطال دههها دستاورد فروتنانهی طبقهی کارگر بود.[۵۷] چرخش شدید به سوی ریاضت اقتصادی و تجدیدساختار اقتصادی در ابتدا تحت پوشش پولگرایی[xli] و اقتصاد طرفدار عرضه[xlii] رخ داد، و بعد خصلت بازار آزاد غیرشفافتری به خود گرفت. تلاش هماهنگی برای نابودی اتحادیهها از طرق سیاسی، اقتصادی و حقوقی به انجام رسید، و آنچه را که جان کنت گالبریت[xliii] زمانی در سرمایهداری آمریکایی خود «قدرت همسنگ» کارگران نامیده بود از بین برد.[۵۸]
کلید ظهور مجدد نولیبرالیسم در دورهی پس از جنگ جهانی دوم، انجمن مونپلرن[xliv] بود که به افتخار آبگرم سوئیس نامگذاری شد. میزس، هایک، رابینز،[xlv] میلتون فریدمن،[xlvi] جورج استیگلر،[xlvii] ریمون آرون[xlviii] و سایرین در سال ۱۹۴۷ برای ترویج اقتصاد و ایدههای سیاسی نولیبرال در آنجا با هم ملاقات کردند. اعضای انجمن مونپلرن به طور کلی خودشان را لیبرالهای کلاسیک به معنای اروپایی مینامیدند. بدون تردید آنها با یادآوری انتقادات مارکسیستی ویرانگر از ایدئولوژی نولیبرال در دههی ۱۹۲۰، از برچسب نولیبرال اجتناب ورزیدند که خود میزس در سال ۱۹۲۷ اتخاذ کرده و در سال ۱۹۳۸ در کنفرانس والتر لیپمان[xlix] در پاریس که میزس و هایک حضور داشتند مطرح شده بود.[۵۹] در عوض، نولیبرالیسم توسط طرفداران اصلی آن در انجمن مونپلرن نه بهعنوان ایدئولوژی سیاسی مجزا از لیبرالیسم کلاسیک بلکه بهعنوان بسط آن و قابل استناد به خصوصیات ذاتی طبیعت بشر ارائه شد. به این طریق، همانطور که میشل فوکو ادعا کرده بود، به نوعی زیستسیاست[l] تبدیل شد.[۶۰]
با وجود این، انجمن مونپلرن در همان حال که برچسب نولیبرال را کنار میگذاشت، بنا بود که همراه با دانشکدهی اقتصاد در دانشگاه شیکاگو سنگر ایدئولوژی نولیبرال باشد؛ دقیقاً به همان معنا که در ابتدا بین جنگهای جهانی ظاهر شده بود. در دوران کینزی دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ چهرههایی مانند میزس، هایک، فریدمن و جیمز بوکانان[li] در حاشیه ماندند، گرچه بهشدت از طرف بنیادهای خصوصی حمایت مالی میشدند.[۶۱] اما با بازگشت رکود اقتصادی در دههی ۱۹۷۰، روشنفکران نولیبرال فعالانه در تارک سرمایهی انحصاری استخدام شدند تا مبانی ایدئولوژیک را برای کارزار شرکتی مداوم در تجدیدساختار اقتصاد سرمایهداری فراهم کنند که عامدانه کارگران، دولت و اقتصادهای توسعهنیافتهی جنوب جهان را هدف قرار داده بود.
دفاع از سرمایهی شرکتی متمرکز و سلسلههای طبقاتی از ابتدا عناصری اساسی از فلسفهی نولیبرال بودند، که بهعنوان بازنمودی از رقابت و کارآفرینی بازار آزاد به تصویر کشیده میشدند.[۶۲] خصومت ضدسوسیالیستی نولیبرال به این معنا بود که حرکت به سمت بازاری-خصوصیسازی حیات اجتماعی را نمایندگی میکرد. در لندنِ مارگارت تاچر[lii] و واشنگتنِ رونالد ریگان،[liii] چهرههایی مانند هایک و فریدمن به نماد عصر نولیبرال بدل شدند، که گاهی اوقات عصر هایک نامیده میشد. بهاصطلاح جایزهی نوبل جدید در اقتصاد، یا جایزهی بانک سوئد در علوم اقتصادی به یاد و خاطرهی آلفرد نوبل، که توسط بانک سوئد در سال ۱۹۶۹ تأسیس شد، از زمان آغاز خود تحت کنترل اقتصاددانان نولیبرالِ ابرمحافظهکار بود. هفت عضو انجمن مونپلرن از جمله هایک، فریدمن، استیگلر و بوکانان، جایزه را در میان سالهای ۱۹۷۴ تا ۱۹۹۲ دریافت کردند، در حالی که حتی اقتصاددانان ذرهای سوسیالدموکرات نیز از آن محروم شدند.[۶۳]
نولیبرالیسم بهعنوان قسمی ایدئولوژی اقتصادی عمدتاً از نظر سیاستهای اقتصادی عادی ناکارآمد بود -که با فقدان موفقیت در ترویج رشد قضاوت میشود- زیرا مانند خود اقتصاد نوکلاسیک در پی انکار (یا عقلانیسازی) واقعیت اقتصاد تحت سلطهی کسبوکارهای بزرگ و قدرتِ متمرکز بود.[۶۴] با این حال، در مقام استراتژی اقتصادی-سیاسی مؤثری به کسبوکارهای بزرگ و طبقهی میلیاردر نوظهور خدمت میکرد، در عصری که سرمایهی انحصاری-مالی به دنبال کنترل تمام جریانهای پولی در جامعه است.[۶۵] اگرچه رکود اقتصادهای سرمایهداری و کاهش نرخ رشد دهههاست که ادامه مییابد، سرمایهی اضافی در دستان ثروتمندان شرکتی نهتنها افزایش یافت، بلکه بهمدد مالیگرایی، جهانیشدن و انقلاب در فناوری دیجیتال، اشکال جدیدی از تراکم ثروت ایجاد شد.[۶۶] مالیگرایی -تغییر نسبی اقتصاد از تولید به مالیه- راههای جدیدی را برای سفتهبازی و شکلگیری ثروت نسبتاً جدا از سرمایهگذاری در ظرفیت تولیدی جدید (یعنی انباشت سرمایهی واقعی) گشود.
جهانیشدن نهتنها به معنای بازارهای جدید، بلکه مهمتر از همه – از طریق آربیتراژ نیروی کار جهانی – به معنای تصاحب ارزشهای اضافی هنگفتی از استثمار بیش از حد نیروی کار ارزان در پیرامون بود، که به صندوقهای مالی شرکتهای چندملیتی و افراد ثروتمند در کشورهای ثروتمند سرازیر میشدند.[۶۷] برای کارگران در مرکز اقتصاد سرمایهداری، مزایای امپریالیسم دیگر شامل افزایش اشتغال و درآمد ناشی از سلطهی جهانی بر تولید نبود، بلکه در بهترین حالت میتوان گفت که از طریق برونسپاری تولید توسط شرکتهای چندملیتی، به قیمتهای ارزانتر کمک میکند که نماد آن رشد والمارت است. در عین حال، تکنولوژی دیجیتال موجب خلق پایه و اساس سرمایهداری نظارتی جهانی جدیدی شد که اطلاعات جمعیت را عمدتاً به انگیزهی بازاریابی خرید و فروش میکند. این امر به ایجاد انحصارات فناوری اطلاعات عظیم انجامید.[۶۸]
افزایش وسیع در نابرابری و ثروت بهعنوان پاداش نوآوری توجیه میشد، که همیشه به شمار اندکی نسبت داده میشد و نه محصول جمعی جامعه. در عصر جدید سلب مالکیت، همه چیز را باید قاپید: آموزش، نظام بهداشتی، حملونقل، مسکن، زمین، شهرها، زندانها، بیمه، حقوق بازنشستگی، خوراک و سرگرمی. تمام مبادلات در جامعه باید کاملاً کالایی، شرکتی و مالی گردند، با وجوهی که به مراکز مالی سرازیر میشوند و به سفتهبازی بر سود حاصل از سرمایه دامن میزنند؛ سرمایهای که با بدهی به دست آمده است. خود ارتباطات انسانی باید به کالا تبدیل میشد. همه به نام یک جامعهی بازار آزاد.
برای قدرتمداران، این استراتژی فوقالعاده موفق بود. سرمایهداری، بر خلاف گفتههای آدام اسمیت، هرگز نه در مورد ثروت ملل، بلکه درمورد ثروت طبقهی سرمایهدار بوده است. فرایند مالیگرایی موفق شد تا حدی با گرایشهای رکود اقتصادی مقابله کند، اما به بهای بحرانهای مالی دورهای که چرخهی کسبوکار عادی را قطع میکنند. با این حال تراکم ثروت در بالا همچنان شتاب گرفت، و خود بحرانهای مالی به تراکم و تمرکز حتی بیشتر مالی منجر شدند. در این وضعیت، نولیبرالیسم به طور فزایندهای به منطق سلب مالکیت و انباشت مالی متوسل شد.
دولت نیز تحت تابعیت سیاست مالیگرایانه قرار گرفت، و نقش کلی آن به حفاظت از ارزش پول تغییر یافت.[۶۹] در بحران مالی بزرگ سالهای ۲۰۰۷-۲۰۰۹ بانکها و شرکتهای بزرگ بودند که بهتمامی از مخمصه خلاص شدند، نه جمعیت. بحران مالی بزرگ به جای اینکه نشانگر بحران شدیدی برای خود نولیبرالیسم باشد تنها به آن انگیزش بیشتری بخشید، و این واقعیت را بازتاب میدهد که سیاست نولیبرال به بیان ایدئولوژیک سیستم فراگیری از سلب مالکیت مالی تبدیل شده است.[۷۰]
یکی از خصوصیات عصر جدید انباشت مالی این است که روزبهروز بیشتر از واقعیات تولید و ارزش مصرف دور میشود، که تضاد میان ارزش مبادله (شکل ارزش) و ارزش مصرف (شکل طبیعی) را درون فرایند کلی انباشت و تولید تشدید میکند.[۷۱] نتیجه، «وضعیت اضطراری اجتماعی و زیستمحیطی سیارهای» است.[۷۲] این امر را بیش از همه در تخریب سریع محیطزیست طبیعی شاهد هستیم. سوختهای فسیلی بهعنوان داراییهای مالی به دفتر شرکتها وارد میشوند، حتی زمانی که فقط در قالب ذخایر مدفون در زمین وجود دارند. به این طریق، آنها جزیی جداییناپذیر از کل فرآیند انباشت مالی سرمایهداری انحصاری هستند. بدینترتیب، میلیاردها دلار از داراییهای وال استریت به سرمایهی فسیلی وابسته است.[۷۳] همین امر باعث شده است که روگردانی از استخراج و استفاده از سوختهای فسیلی به سمت بدیلهای پایدارتر همچون نیروی خورشیدی و باد بهغایت دشوار گردد. هیچکس مالک پرتوهای خورشید یا باد نیست. از این رو سرمایهگذاری در این اشکال از انرژی کمتر مورد توجه قرار میگیرد. در سرمایهداری امروز، بیش از هر زمان دیگری، سودهای جاری و بالقوهی آتی به بهای مردم و سیاره همه چیز را دیکته میکنند. جمعیت انسانی ظاهراً درمانده کناری میایستد و تخریب آبوهوا و از دست رفتن گونههای بیشمار را تماشا میکند، که همگی توسط نیروی ظاهراً غلبهناپذیر جامعهی مبتنی بر بازار تحمیل میشوند.
نولیبرالیسم همواره مستقیماً مخالف با لسه فر به معنای اکید آن بوده زیرا همیشه بر رابطهای قدرتمند، مداخلهجویانه و ساختگرایانه با دولت در خدمت مستقیم سرمایهی خصوصی و اقتدارگرایی بازار، یا آنچه جیمز ک. گالبریت به شکل انتقادی «دولت غارتگر» نامیده، تأکید داشته است.[۷۴] حکومت مطلقهی سرمایهدار در دیدگاه نولیبرال محصولی خودجوش نیست؛ باید ایجاد شود. نقش دولت صرفاً حفاظت از مالکیت نیست، چنانکه اسمیت ادعا میکرد، بلکه همانطور که فوکو در زایش زیستسیاست خود به درخشانی توضیح داد، به برساخت فعال سلطهی بازار بر تمام جوانب زندگی بسط مییابد.[۷۵] این امر به معنای بازسازی دولت و جامعه بر اساس مدل شرکت یا بازار است.
به بیان فوکو، «مسئلهی نولیبرالیسم این است… که چهگونه میتوان اعمال کلی قدرت سیاسی را بر اساس اصول اقتصاد بازار شکل داد». دولت نباید «تأثیرات مخرب بازار را اصلاح کند»، جایی که «بر جامعه» خارج از بازار اثر میگذارند، بلکه در عوض باید از این آثار مخرب برای تحمیل اقدامات بیشتر که گستره و نفوذ بازار را بسط میدهند سوءاستفاده کند.[۷۶] هدف این نیست که یکسره از دولت فراتر برویم، بلکه باید آن را به غایات انحصارطلبانه-رقابتی سرمایه مقید سازیم، دیدگاهی که بوکانان قویاً تبلیغ میکند.[۷۷] پابندهای تحمیل شده بر دولت نولیبرال تحت سلطهی سرمایهی مالی-انحصاری بهویژه برای محدود کردن هر تغییری که تأثیر منفی بر ارزش پول دارد طراحی شدهاند. از این رو، هر دو سیاست مالی و پولی بهطور فزاینده از دسترس خود حکومت خارج میشوند؛ در آن مواردی که تغییرات علیه منافع سرمایه مورد توجه قرار میگیرد. بانکهای مرکزی به شاخههای بسیار مستقل دولت تبدیل شدهاند که در واقع توسط بانکها کنترل میشوند. ادارات خزانهداری را سقف بدهیها محدود میکند. آژانسهای تنظیم مقررات در تصرف سرمایهی انحصاری-مالی هستند، و عمدتاً به نفع مستقیم شرکتهای خارج از کنترل حکومت عمل میکنند.[۷۸]
نتیجهی چنین تلاشی برای برساخت یک جامعهی بازار به اصطلاح خودتنظیمگر – در واقع مستلزم مداخلات دولتی مداوم از طرف سرمایه و ایجاد یک دولت غارتگر – همانگونه که پولانی قویاً نشان داد به معنای تضعیف بنیادهای جامعه و خود حیات است.[۷۹] اما از منظر سرمایهداری امروز، هیچ بازگشتی در کار نیست. رکود، مالیگرایی، خصوصیسازی، جهانی شدن، بازاریسازی دولت و تقلیل مردم به «سرمایهی انسانی» و طبیعت به «سرمایهی طبیعی»، سیاست نولیبرالی را به ویژگی بازگشتناپذیر سرمایهی مالی – انحصاری بدل کردهاند که فقط سیاست ضدسرمایهداری میتواند جایگزین آن شود.
بدینترتیب نولیبرالیسم در سیستم ادغام شده است؛ در زمینهی بحران ساختاری سرمایهداری در مرحلهی مالی-انحصاری جهانی آن که این بحران ساختاری را به تمام جامعه بسط میدهد و آن را درون سیستم، جهانشمول و فائقنیامدنی میگرداند. بدینترتیب واکنش به تمام شکستهای سرمایهداری، پیچاندن بیشتر پیچ است، که بخش اعظم حرص و طمع اصل بازار را توضیح میدهد زیرا دائماً راهحل مشکلی قلمداد میشود که خود ایجاد میکند؛ با هر شکست، نواحی جدیدی از سودآوری برای عدهی اندک گشوده میشود.
نتیجهی این منطق غیرعقلانی نه صرفاً فاجعهی اقتصادی و زیستمحیطی ، بلکه مرگ تدریجی خود دولت لیبرال-دموکراتیک است. بدینترتیب، نولیبرالیسم ناگزیر به اقتدارگرایی بازار و حتی نئوفاشیسم منتهی میشود. در این راستا، دونالد ترامپ به هیچ وجه کجراهی نیست.[۸۰]
همانطور که میزس در سال ۱۹۲۷ در لیبرالیسم آشکارا اعلام کرد: «نمیتوان انکار کرد که فاشیسم و جنبشهای مشابه [در جناح راست] با هدف استقرار دیکتاتوری، سرشار از بهترین نیات هستند و مداخلهی آنها تا به امروز تمدن اروپا را نجات داده است. شایستگی که فاشیسم به این ترتیب برای خود به دست آورده است، تا ابد در تاریخ زنده خواهد ماند».[۸۱] هایک همراه با دیگر نولیبرالها همچون فریدمن و بوکانان، فعالانه از کودتای ژنرال آگوستو پینوشه در شیلی در سال ۱۹۷۳، سرنگونی حکومت سوسیالیستی سالوادور آلنده که با انتخابات دموکراتیک بر روی کار آمده بود، و تحمیل دکترین شوک اقتصادی بر جمعیت، حمایت کرد. در این زمینه، هایک در سفر خود به شیلی در سال ۱۹۷۸ شخصاً به پینوشه علیه رستاخیز «دموکراسی نامحدود» هشدار داد. او در طی سفر دوم خود در سال ۱۹۸۱ اعلام کرد که «دیکتاتوری… ممکن است در سیاستهای خود، لیبرالتر از مجمعی دموکراتیک باشد».[۸۲] همانطور که او در سال ۱۹۴۹ در فردگرایی و نظم اقتصادی نوشت، «ما باید با این واقعیت روبرو شویم که حفظ آزادی فردی با رعایت کامل دیدگاههای ما درمورد عدالت توزیعی سازگار نیست».[۸۳]
سخن کوتاه، نولیبرالیسم صرفاً پارادایمی نیست که بتوان دور انداخت، بلکه بازنمود گرایشهای مطلقگرای سیستم در عصر مالیهی انحصاری است. همانطور که فوکو اشاره کرد، «بقای سرمایهداری» را فقط میتوان با کاربست منحصربهفرد منطق اقتصادی آن در همهی موجودات جامعهشناختی تا مدتی تضمین کرد.[۸۴] با این حال، سرمایهداری با تقلیل به اصل ناب میداس،[liv] فقط میتواند به نابودی تمام موجوداتی که آن را لمس میکنند ختم شود. اما اگر سرمایهداری اکنون شکست خورده، سؤال این است: بعدش چه؟
بعدش چه؟
اریک هابزبام مورخ مارکسیست در اثر معتبر خود به نام عصر نهایتها، تاریخ جهان در سالهای ۱۹۱۴-۱۹۹۱، با نگاهی به رویکرد قرن بیستویکم نشان داد دلایلی برای نگرانی وجود دارد که قرن جدید ممکن است حتی بیشتر از «عصر نهایتها» که پیش از آن آمده بود تهدیدی برای بشریت باشد؛ قرنی که با جنگهای جهانی، تعارضهای امپریالیستی و رکودهای اقتصادی متمایز شده و بشریت برای نخستین بار با امکان خودویرانگری مواجه شده بود. با این حال او با نظر به آینده نتیجه گرفت که قرن (و هزاره)ی جدید خطرات حتی بیشتری در مقابل ما قرار میدهد.
هابزبام در سال ۱۹۹۴ اشاره کرد: «جهانی که ما در آن زندگی میکنیم»،
به واسطهی فرایند اقتصادی و تکنو-علمی[lv] غولآسای توسعهی سرمایهداری که در دو یا سه قرن گذشته مستولی بوده، ریشهکن و دگرگون شده است. ما میدانیم یا حداقل فرض معقولی است که این وضع نمیتواند تا ابد ادامه یابد. آینده نمیتواند استمرار گذشته باشد، و نشانههایی هم خارجی و هم تا حدودی داخلی وجود دارد که به نقطهی بحران تاریخی رسیدهایم. نیروهای تولید شده توسط اقتصاد تکنو-علمی در حال حاضر به قدر کافی بزرگ هستند تا محیطزیست یعنی بنیاد مادی زندگی انسان را نابود کنند. خود ساختارهای جوامع بشری از جمله حتی برخی از بنیادهای اجتماعی اقتصاد سرمایهداری در نقطهای هستند که با تخریب آنچه از گذشتهی بشری به ارث بردهایم نابود میشوند. دنیای ما در معرض خطر انفجار هم از بیرون و هم از درون قرار دارد. این جهان باید تغییر کند.
ما نمیدانیم که به کدام سو میرویم. فقط میدانیم که تاریخ ما را به این نقطه آورده است و -اگر خوانندگان با بحث این کتاب همدل باشند- میدانیم که چرا. با این حال، یک چیز روشن است. اگر بشریت قرار است آیندهی قابل تشخیصی داشته باشد، نباید گذشته یا حال را امتداد بخشد. اگر سعی کنیم هزارهی سوم را بر همان اساس بنا کنیم، شکست خواهیم خورد. و بهای شکست، یعنی بدیل برای جامعهای تحولیافته، ظلمات است.[۸۵]
هابزبام شک و تردید اندکی در مورد آنچه هماکنون خطر اصلی است باقی گذاشت، یعنی «ایمان یزدانشناختی به اقتصادی که در آن، منابع به تمامی توسط بازار کاملاً بیقید و بند تحت شرایط رقابت نامحدود» تصاحب میشدند؛ فرایندی که توسط شرکتهای هر چه متمرکزتر انجام میگرفت. خطر اصلی در میان خطرات چنین سیستمی، عبارت بود از احتمال وجود «عواقب بازگشتناپذیر و فاجعهبار برای محیطزیست طبیعی این سیاره، از جمله نژاد بشر که بخشی از آن است».[۸۶]
موضع هابزبام در آن زمان، حتی از طرف بسیاری در جناح چپ بهعنوان دیدگاهی شدیداً «بدبینانه» در رابطه با مسیر توسعهی سرمایهداری بهشدت مورد انتقاد قرار گرفت.[۸۷] با این حال امروزه پس از گذشت ربع قرن واضح است که او درست به خال زده بود. نگرانیهایی که در آن زمان ابراز کرد، امروزه حتی بیشتر مشهود هستند. با وجود این، چنین واقعگرایی در رویکرد به شکست سرمایهداری در زمان ما، حتی در مواجهه با دههها یورش نولیبرال درآمیخته با رکود اقتصادی، مالیگرایی، نابرابری روبهرشد و انحطاط زیستمحیطی، هنوز در جانب روشنفکران چپ در کشورهای ثروتمند نادر است. یک پاسخ رایج این است که به انگارهی پولانی از جنبش مضاعف اشاره شود. بر این اساس، اسطورهی همیشگی یک جامعهی بازار خودتنظیمگر، ناگزیر به ظهور جنبشهای دفاعی برای محافظت از جامعه و محیطزیست میانجامد.[۸۸] آن انگاره به این امید دامن زده است که آونگ دوباره به عقب نوسان خواهد کرد و به لیبرالیسم در سبکی مثبتتر یا به دموکراسی اجتماعی منجر میشود. این باور باقی میماند که شکستهای سرمایهداری تنظیمنشده را میتوان با بازگشت به سرمایهداری تنظیمشده، عصر جدید کینزی، جبران کرد. انگار تاریخ از حرکت بازایستاده باشد.
با این حال، امید بستن به جنبش مضاعفی از این نوع، چهار واقعیت مادی را انکار میکند. نخست، سوسیالدموکراسی فقط تا زمانی به وجود آمد و پایدار بود که تهدید جوامع سوسیالیستی واقعاً موجود حضور داشت و قدرت اتحادیهها دوام میآورد، و بلافاصله با مرگ هر دو از بین رفت. دوم، نولیبرالیسم امروز در خود سرمایهداری و در مرحلهی سرمایهی انحصاری – مالی ریشه دارد. عصر پیشین سلطهی سرمایهی صنعتی که اقتصاد کینزی بر پایهی آن قرار داشت، اکنون رفته است. سوم، سوسیال دمکراسی در عمل متکی بر نظامی امپریالیستی بود که در تقابل با منافع اکثریت عظیم بشریت قرار داشت. چهارم، دولت لیبرال – دموکراتیک و سلطهی طبقهی سرمایهدار-صنعتی ظاهراً روشنفکر که مایل به تعامل در وفاق اجتماعی با کارگران هستند، عمدتاً بقایای گذشته است و پایگاههای ساختاری آن تقریباً ناپدید شدهاند.
حتی زمانی که احزاب سوسیال دموکرات در این شرایط به قدرت برسند، و وعده بدهند که درون نظام کار کنند و سرمایهداری مهربانتر و ملایمتری بیافرینند، ناگزیر طعمهی قوانین حرکت سرمایهداری در این مرحله میشوند. همانطور که مایکل ییتس[lvi] در زمینهی شکست سرمایهداری مینویسد، «امروزه این باور غیرممکن است که حتی فروتنانهترین پروژهی سیاسی و اقتصادی، که اتحادیههای کارگری و احزاب سیاسی زمانی پذیرفتند و به ثمر رسیدن آن کمک کردند، بار دیگر احیا خواهد شد».[۸۹]
در بهاصطلاح چپ لیبرال، برخی از افراد رویکرد تکنولوژیک-مدرنیزاسیون گستردهای را اتخاذ کردهاند و عمدتاً به روابط اجتماعی بیاعتنا بودهاند. اینجا در نوعی جبرگرایی تکنولوژیک ضمنی، انتظار میرود که فناوری دیجیتال، مهندسی اجتماعی و مدیریت حکیمانهی لیبرال، حکمفرمایی کنند. بنا به ادعای چنین متفکرانی، درست است که مطلقگرایی کاپیتالیستی نولیبرالیسم به فاجعهی بیپایان میانجامد. اما سرمایهداری را احتمالاً از بالا میتوان تغییر داد تا با هر ضرورتی، حتی از دور خارج کردن سود و انباشت در انطباق با الزامات تکنولوژیک فعلی، مطابقت یابد. آنچه از سیستم در این مفهوم باقی خواهد ماند، چارچوبهای عریان شرکتها و بازارهای اکنون عاری از هر رانهی طبقاتی یا اکتسابی و صرفاً موتورهای کارایی خواهند بود.
همانطور که یورگن راندرز،[lvii] یکی از نویسندگان اصلی حد و مرزهای رشد، در ۲۰۵۲ – پیشبینی وی (در سال ۲۰۱۲) از جامعه در چهل سال آینده – اعلام کرد، «سرمایهداری اصلاحشده» که در اواسط قرن حاضر ظهور خواهد کرد «سیستمی خواهد بود که در آن، بهروزی عمومی بر سود فردی اولویت مییابد». سرمایهداری اصلاحشده تحت راهنمایی «حکومت خردمند» و با مدیریت تکنوکراتها خواهد بود، در حالی که حاکی از «دموکراسی کمتر و آزادی بازار کمتر» است. راندرز به جای این که مستقیماً با شکستهای سرمایهداری روبرو شود –گرچه چهل سال رکود اقتصادی برای قدرتهای بزرگ اقتصادی و تداوم فقر در «باقی جهان» را فرافکنی میکند – چنین مسائلی را عمدتاً به تصویر خود از جهان در سال ۲۰۵۲ نامربوط میداند. پیشبینی او این است که واقعیت غالب، نسخهی کارآمدتر و پایدارتر اگرچه به لحاظ فیزیکی محدودتری از دنیای سرمایهداری امروز خواهد بود.[۹۰]
با این حال، فقط هفت سال از تحریر کتاب او گذشته است، و از پیش روشن است که پیشبینیهای راندرز از همه لحاظ اشتباه بودند. وضعیت مواجهه با جهان به لحاظ کبفی جدیتر از سال ۲۰۱۲ است، زمانی که راهحلهای تدریجی و تکنوکراتیک برای تغییرات آبوهوایی هنوز حتی در میان بسیاری از افراد در جناح چپ میسر به نظر میرسیدند، و در شرایطی که دولت لیبرال – دموکراتیک کاملاً باثبات به نظر میآمد. امروزه در زمینهی تسریع تغییرات آبوهوایی، رکود اقتصادی ممتد، تحولات سیاسی و بیثباتی رو به رشد ژئوپلیتیک، واضح است که چالش هایی که جهان با آنها مواجه میشود هم عظیمتر و هم دورانسازتر از آنچیزی خواهند بود که طرفداران مدرنیتهی اکولوژیک پیشرو مانند راندرز تصور میکردند. گزینههای پیش روی ما، اکنون بسیار دشوارتر هستند.
بهراستی تاریخ با تمام چنین تلاشهایی برای ارائهی پیشبینیهای دقیق از آینده نامهربان بوده است، بهویژه اگر به سادگی روندهای موجود را بسط دهند و بخش اعظم بشریت و مبارزات آنها را از نظر دور بدارند. به همین دلیل است که دیدگاه دیالکتیکی به این اندازه مهم است. مسیر واقعی تاریخ را هرگز نمیتوان پیشبینی کرد. تنها چیز مسلم درمورد تغییرات تاریخی، وجود مبارزاتی است که آن را به پیش میرانند و خصلت ناپیوستهی آن را تضمین میکنند. انفجارها هم از درون و هم از بیرون بهناگزیر محقق میشوند، و جهان را برای نسلهای جدید متفاوت از نسل قدیم میسازند. تاریخ به سیستمهای اجتماعی متعددی اشاره دارد که به حدود تواناییشان برای تطبیق روابط اجتماعی خود به منظور استفادهی عقلانی و پایدار از نیروهای تولیدی در حال توسعه رسیدهاند. از این رو گذشتهی انسانی مملو از دورههای پسروی و به دنبال آن، شتابهای انقلابی است که همه چیز را زیرورو میکنند. همانطور که یاکوب بورکهارت[lviii] مورخ محافظهکار در قرن نوزدهم اعلام کرد، «بحران تاریخی» زمانی رخ میدهد که «بحرانی در کل وضعیت امور ایجاد شده است، شامل تمام دورهها و همگی یا بسیاری از مردمان همان تمدن… فرآیند تاریخی ناگهان به صورت وحشتناکی شتاب میگیرد. به نظر میرسد تحولاتی که در غیر این صورت قرنها طول میکشند، در عرض چند ماه یا هفته مانند اشباحی بهسرعت برق و باد میگذرند، و به انجام میرسند». او این وضعیت را «شتاب فرآیندهای تاریخی» نامید.[۹۱]
بورکهارت در اصل انقلابهای اجتماعی را در نظر داشت، مانند انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹. همانطور که ژرژ لوفور[lix] مورخ مدرن فرانسوی توضیح داد، این شتاب تاریخی بهعنوان سلسلهای از انقلابهای گسترده آغاز شد و با سرعت وحشتناکی از انقلاب آریستوکراتیک به انقلاب بورژوایی به انقلاب مردمی و بعد به انقلاب دهقانی جهش یافت. این انقلاب سرانجام خصلت یک «بلوک، یک چیز واحد» تاریخی و ظاهراً شکستناپذیر را به خود گرفت، که بخش اعظم تاریخ جهان را تغییر داد.[۹۲]
آیا چنین شتاب انقلابی تاریخ، گرچه در مقیاسی بینهایت بزرگتر، میتواند در قرن بیستویکم اتفاق بیفتد؟ اکثر مفسران وضع موجود در کشورهای هژمونیک نظام جهانی امپریالیستی بر اساس تجربیات محدود خودشان و دیدگاه محدود به تاریخ، خواهند گفت نه. با این حال انقلابها همچنان در پیرامون نظام جهانی به وقوع میپیوندند، و حتی در حال حاضر تنها تحت تأثیر مداخلات اقتصادی، سیاسی و نظامی امپریالیستی فرومینشینند. به علاوه امروز شکست سرمایهداری در مقیاس سیارهای، تمام تمدن و حیات را که روی این سیاره میشناسیم تهدید میکند. اگر تغییرات چشمگیری صورت نگیرد، دمای جهانی این قرن به میزان ۴ درجه یا حتی ۶ درجهی سانتیگراد از زمان پیشا-صنعتی افزایش خواهد یافت، که به شرایطی منجر میشود که بشریت را در کل به مخاطره میاندازد. در ضمن، سرمایهداری افراطی امروز تلاش میکند تا تمام پایگاههای وجود مادی را خلع ید و محصور کند، که تقریباً تمام مازاد خالص اجتماعی را تخلیه مینماید و محیطزیست طبیعی را برای منفعت مستقیم عدهای انگشتشمار غارت میکند.
در نتیجهی مستقیم روابط اجتماعی سرمایهداری، چالشهای مادی اینک رویارو با بشریت بیشتر از هر چیزی هستند که قبلاً دیده شده است، که به انباشت فاجعه همراه با انباشت سرمایه میانجامد.[۹۳] صدها میلیون نفر تحت این شرایط به نبرد با سیستم کشانده میشوند، که مبنای جنبش جدیدی را در سراسر جهان به سوی سوسیالیسم خلق میکند. ییتس در کتاب خود به نام آیا طبقهی کارگر میتواند جهان را تغییر دهد؟ پاسخ میدهد بله میتواند. اما تنها از طریق نبردی وحدتبخش توسط کارگران و مردم به هدف سوسیالیسم اصیل میتواند این کار را به انجام رساند.[۹۴]
ممکن است اعتراض شود که سوسیالیسم مورد آزمایش قرار گرفته و شکست خورده است و ازاینرو دیگر بهعنوان بدیل وجود ندارد. با این حال، مانند نخستین تلاشهای سرمایهداری در دولت-شهرهای ایتالیا در اواخر قرون وسطی که به اندازهی کافی نیرومند نبودند تا در میان جوامع فئودالی دوام آورند که آنها را احاطه کرده بودند، شکست نخستین آزمایشها در سوسیالیسم فقط گواه بر نوزایی نهایی آن در فرمی جدید، انقلابیتر و جهانیتر است که شکستها را بررسی میکند و از آنها درس میگیرد.[۹۵] حتی در شکست، سوسیالیسم این مزیت را نسبت به سرمایهداری دارد: با تقاضا برای «آزادی به طور کلی» برانگیخته میشود، که در برابری اساسی و توسعهی انسانی پایدار ریشه دارد. سوسیالیسم دقیقاً آن روابط اجتماعی جمعی را منعکس میکند که از ضرورت تاریخی و نبرد بیپایان برای آزادی انسانی زاده میشوند و برای بقای انسان در دوران ما حیاتی هستند.[۹۶]
جوزف شومپیتر[lx] اقتصاددان محافظهکار بزرگ که در مقام وزیر امور اقتصادی اتریش در وین سرخ برای مدتی با حکومت سوسیالیست دست دوستی داده بود و متوجه شد که از همه طرف مورد حمله قرار میگیرد، زمانی نوشت که سرمایهداری نه به خاطر «وزن شکست اقتصادی» بلکه در عوض به خاطر «موفقیت» خود در تعقیب غایات اقتصادی تنگنظرانهی خویش نابود خواهد شد، که بنیادهای جامعهشناختی وجود آن را تضعیف کرده است. شومپیتر اعلام کرد که سرمایهداری «بهناگزیر شرایطی را ایجاد میکند که قادر نخواهد بود به زندگی خود ادامه دهد و این شرایط لزوماً به سوسیالیسم بهعنوان وارث بلافصل آن منجر میشود».[۹۷] معلوم میشود که از بسیاری جهات حق با او بود، گرچه نه تماماً به طریقی که او انتظار داشت. توسعهی جهانی سرمایهداری انحصاری و مالیگرایی با طلایهداری همان نولیبرالیسم ضدانفلابی که ابتدا در واکنش به وین سرخ در سالهای بین جنگ ظاهر شد – در زمانی که خود شومپیتر نقش عمدهای ایفا میکرد – اکنون پایههای مادی نه چندان خود سرمایهداری بلکه جامعهی جهانی و محیطزیست سیارهای را تضعیف کرده است. در نتیجه، «فضای خصومت تقریباً همگانی» نسبت به نظم اجتماعی حاکم به ظهور رسیده است، گرچه در زمینهی سردرگم کنونی، بیشتر مخالفت با نولیبرالیسم محسوب میشود تا با خود سرمایهداری.[۹۸]
تضعیف پایه و اساس وجود انسان توسط سرمایهداری در نهایت کارگران و مردم جهان را به طلب راههای جدید رو به جلو وادار میسازد. جنبشی فراگیر و طبقاتی به سوی سوسیالیسم در این قرن، امکان تحولات کیفی جدید را خواهد گشود که هرجومرج جامعهی بازار سرمایهداری احتمالاً نمیتواند با رقابت انحصاری، نابرابری شدید و حرص و طمع نهادینهی خود ارائه دهد.[۹۹] این امکان دربرگیرندهی توسعهی تکنولوژی سوسیالیستی است، که هم اشکال تکنولوژی مورد استفاده و هم اهدافی که در خدمت آنها قرار میگیرد در جهات سوسیالیستی مخالف با منافع فردی و طبقاتی هدایت میشوند.[۱۰۰] چشمانداز برنامهریزی دموکراتیک درازمدت در تمام سطوح جامعه را معرفی میکند که اجازه میدهد تصمیمگیری و توزیع خارج از منطق نقدینگی رخ دهند.[۱۰۱] سوسیالیسم، در رادیکالترین شکل آن، مربوط به برابری اساسی، همبستگی اجتماعی و پایداری زیستمحیطی است. هدف آن، وحدت – نه صرفاً تقسیم – کار است.
همین که توسعهی انسانی پایدار با ریشه در ارزشهای مصرفی و انسانی واقعی، و نه در نیازهای مبادله، پیشرفت تاریخی را تعریف کند، آینده که اکنون بسته به نظر میرسد در هزاران راه گشوده خواهد شد و اشکال بهتمامی جدید، کیفیتر و جمعی را از توسعه میسر خواهد ساخت.[۱۰۲] این امر را میتوان در انواع اقدامات عملی ضروری دید که میتوانستیم اتخاذ کنیم اما تحت شیوهی تولید فعلی بهطور کامل کنار گذاشته میشوند. عدم امکان فیزیکی یا فقدان مازاد اقتصادی -که اکثر آن در حال حاضر بر باد میرود – نیستند که بر سر راه کنترل دموکراتیک سرمایهگذاری یا ارضای نیازهای اساسی – هوا و آب پاک، خوراک، پوشاک، مسکن، آموزش و پرورش، مراقبتهای بهداشتی، حملونقل و کار مفید – برای همگان قرار میگیرند. کمبود کاردانی فنی یا وسایل مادی نیست که از تغییر زیستمحیطی ضروری به اشکال پایدارتر انرژی جلوگیری میکند.[۱۰۳] نوعی تقسیم ذاتی انسانیت نیست که مانع از برساخت یک انترناسیونال جدید از کارگران و مردمان علیه سرمایهداری، امپریالیسم و جنگ میشود.[۱۰۴] تمام اینها در دسترس ما هستند، اما پیگیری منطقی را نیاز دارند که مخالف با منطق سرمایهداری است.
کارل مارکس نوشت که انسانیت «به ناگزیر تنها وظایفی را بر دوش میگیرد که قادر به حل آنها باشد، چرا که نگاهی دقیقتر همواره نشان خواهد داد که خود مسئله تنها وقتی پیش روی ما قرار میگیرد که شرایط مادی برای حل آن از پیش حاضر هستند یا لااقل در مسیر شکلگیری قرار دارند».[۱۰۵] خود اتلاف و افراط سرمایهی انحصاری-مالی امروز همراه با توسعهی وسایل ارتباطات جدید که هماهنگی، برنامهریزی و کنش دموکراتیک را بیش از همیشه برای انسانها میسر میسازند، نشان میدهد که مسیرهای بیشمار به سوی جهانی از برابری اساسی و پایداری زیستمحیطی وجود دارند همین که دنیا از غل و زنجیر سرمایه رها شود.[۱۰۶]
پاسخها به بحرانهای رویاروی ما هم اجتماعی و هم زیستمحیطی هستند. آنها نیاز به تنظیم عقلانی متابولیسم میان انسانها و طبیعت تحت کنترل انسانیت متحد –که جریانها، چرخهها و دیگر فرایندهای حیاتی اکوسیستمهای سالم، محلی، منطقهای و جهانی (و زیستگاههای گونهها) را بازسازی و حفظ میکند- در انطباق با نیازهای کل زنجیرهی نسلهای انسانی دارند. سرچشمههای اصلی کنش انسانی در سراسر تاریخ، در سائق برای آزادی انسان و مبارزه برای چیرگی بر روابط ما با جهان نهفتهاند. اولی نهایتاً خواهان برابری و اجتماع است؛ دومی، توسعه و پایداری انسانی. باید نهایتاً بر این مبارزات برای پیشرفت جمعی اتکا کنیم اگر بناست انسانیت اصلاً آیندهای داشته باشد.
پیوند با متن انگلیسی:
:برای مطالعهی مقالات جان بلامی فاستر، سردبیر مانتلی ریویو، در «نقد اقتصاد سیاسی» به پیوند زیر مراجعه فرمایید:
مقالات جان بلامی فاستر
پینوشتهای مترجم
[i] Financialization
[ii] Underemployment
[iii] Death spiral
[iv] Gig economy
[v] Arbitrage
[vi] Offshore
[vii] Jeff Bezos
[viii] Bill Gates
[ix] Warren Buffett
[x] Gentrification
[xi] Segregation
[xii] Common-core standards
[xiii] Thomas Gradgrind
[xiv] M’Choakumchild
[xv] Hard Times
[xvi] Paul Baran
[xvii] Paul Sweezy
[xviii] Thermonuclear
[xix] Bulletin of Atomic Scientist
[xx] Anthropocene
[xxi] James Hansen
[xxii] Global carbon budget
[xxiii] Climate Denialism
[xxiv] K. William Kapp
[xxv] Ludwig von Mises
[xxvi] destructionism
[xxvii] Max Adler
[xxviii] Helene Bauer
[xxix] Alfred Meusel
[xxx] Die Gesellschaft
[xxxi] Rudolf Hilferding
[xxxii] Othmar Spann
[xxxiii] Atavistic
[xxxiv] Friedrich Hayek
[xxxv] Karl Polanyi
[xxxvi] Engelbert Dollfuss
[xxxvii] Rockefeller Foundation
[xxxviii] Lionel Robbins
[xxxix] Keynes
[xl] Bretton Woods
[xli] Monetarism
[xlii] Supply-side economics
[xliii] John Kenneth Galbraith
[xliv] Mont Pèlerin Society
[xlv] Robbins
[xlvi] Milton Friedman
[xlvii] George Stigler
[xlviii] Raymond Aron
[xlix] Walter Lippmann
[l] Bio-politics
[li] James Buchanan
[lii] Margaret Thatcher
[liii] Ronald Reagan
[liv] Midas
[lv] Techno-scientific
[lvi] Michael Yates
[lvii] Jørgen Randers
[lviii] Jacob Burckhardt
[lix] Georges Lefebvre
[lx] Joseph Schumpeter
پینوشتها
[۱] George Monbiot, “The Earth Is in a Death Spiral. It will Take Radical Action to Save Us,” Guardian, November 14, 2018; Leonid Bershidsky, “Underemployment is the New Unemployment,” Bloomberg, September 26, 2018.
[۲] برای تحلیل دقیق تاریخی از مسئلهی عمومی ویرانی و فروپاشی تمدنها، نک.
Arnold J. Toynbee, A Study of History, abridged by D.C. Somerveil (Oxford: Oxford University Press, 1946), 244–۴۲۸.
[۳] Karl Marx and Frederick Engels, The Communist Manifesto (New York: Monthly Review Press, 1964), 2.
[۴] برای تحلیل از رکود و مالیگرایی، نک.
Harry Magdoff and Paul M. Sweezy, Stagnation and the Financial Explosion (New York: Monthly Review Press, 1986); John Bellamy Foster and Fred Magdoff, The Great Financial Crisis (New York: Monthly Review Press, 2009); John Bellamy Foster and Robert W. McChesney, The Endless Crisis (New York: Monthly Review Press, 2012); Costas Lapavitsas, Profits Without Production: How Finance Exploits Us All (London: Verso, 2013).
[۵] Drew Desilver, “For Most U.S. Workers, Real Wages Have Barely Budged in Decades,” Pew Research Center, August 7, 2018.
[۶] Yuki Noguchi, “Gig Economy Renews Debate Over whether Contract Laborers Are Really Employees,” NPR, March 7, 2018.
[۷] مفهوم سرمایهداری آزادشده از هنریک سالیفر (در مصاحبه با گرگور کونات) اخذ شده است، »سرمایهداری آزادشده»، شمارهی آتی، مانتلی ریویو.
[۸] John Smith, Imperialism in the Twenty-First Century (New York: Monthly Review Press, 2016).
[۹] Heather Stewart, “£13trn Horde Hidden from Taxman by Global Elite,” Guardian, July 21, 2012; Sam Ro, “The Mega Rich Are Holding at Least $21 Trillion in Offshore Tax Havens,” Business Insider, July 22, 2012; Nicholas Shaxson, Treasure Islands (London: Palgrave Macmillan, 2011).
[۱۰] Larry Elliott, “Inequality Widens as 42 People Hold Same Wealth as 3.7bn Poorest,” Guardian, January 21, 2018; Rupert Neate, “Bill Gates, Jeff Bezos, and Warren Buffett are Wealthier than Poorest Half of US,” Guardian, November 8, 2017.
[۱۱] World Inequality Report 2018 (World Inequality Lab, 2018).
[۱۲] Lant Pritchett, “Divergence, Big Time,” Journal of Economic Perspectives ۱۱, no. 3 (1997): 3–۱۷; Jason Hickel, “Global Inequality May Be Worse than We Think,” Guardian, April 8, 2016; John Bellamy Foster, “The New Imperialism of Globalized Monopoly-Finance Capital,” Monthly Review ۶۷, no. 3 (July–August 2015): 11–۱۲.
[۱۳] “More than 60 percent of the World’s Employed Population Are in the Informal Economy,” International Labour Organisation, April 30, 2018; Foster and McChesney, The Endless Crisis, ۱۴۴–۵۱.
[۱۴] “State of Homelessness,” National Alliance to End Homelessness, accessed January 9, 2019, http://endhomelessness.org.
[۱۵] Oliver Milman, “‘We Are at War’: New York’s Rat Crisis Made Worse by Climate Change,” Guardian, December 21, 2018.
[۱۶] Lisa Rapaport, “Life Expectancy Declines Seen in the US and Other High-Income Countries,” Reuters, August 22, 2018; “Life Expectancy in America Has Declined Two Years in a Row,” Economist, January 4, 2018; Rebecca Voelker, “Black Lung Resurgence Raises New Challenges for Coal Country Physicians,” JAMA Network, December 12, 2018; Thea Jourdan, “Return of the Victorian Diseases: Scarlet Fever, TB, Whooping Cough, Even Scurvy,” Daily Mail, April 4, 2016.
[۱۷] Claas Kirchelle, “Pharming Animals: A Global History of Antibiotics in Food Production (1935–۲۰۱۷),” Palgrave Communications ۴, no. 96 (2018); Amanda Holpuch, “UN Meeting Tackles the ‘Fundamental Threat’ of Antibiotic Resistant Superbugs,” Guardian, September 21, 2016: “Antimicrobial Resistance a ‘Global Health Emergency,” UN, Ahead of Awareness Week,” UN News, November 12, 2018; Rob Wallace, Big Farms Make Big Flu (New York: Monthly Review Press, 2016).
[۱۸] Frederick Engels, The Condition of the Working Class in England (London: Penguin, 1987), 127–۲۸.
[۱۹] Stephanie Simon, “K–۱۲ Student Databases Jazzes Tech Startups, Spooks Parents,” Reuters, March 3, 2013; Sharon Lurye, “Why Your Student’s Personal Data Could Be Freely Bought and Sold,” Hechinger Report, June 14, 2018; Gerald Coles, Miseducating for the Global Economy (New York: Monthly Review Press, 2018); Howard Ryan, Educational Justice (New York: Monthly Review Press, 2017); John Bellamy Foster, “Education and the Structural Crisis of Capital,” Monthly Review ۶۳, no. 3 (July–August 2011): 6–۳۷.
[۲۰] Charles Dickens, Hard Times (London: Penguin, 1995), 10–۱۵.
[۲۱] Erica R. Meiners and Therese Quinn, “Militarism and Education Normal,” Monthly Review ۶۳, no. 3 (July–August 2011): 77–۸۶.
[۲۲] “Half of Americans Have Family Members Who Have Been Incarcerated,” Equal Justice Institute, December 11, 2018; Michelle Alexander, The New Jim Crow (New York: New Press, 2012); Drew Kann, “Five Facts Behind America’s High Incarceration Rate,” CNN, July 10, 2018; “Criminal Justice Fact Sheet,” NAACP, accessed January 12, 2019 (data on incarceration from 2015); Jacqueline Howard, “Black Men Nearly 3 Times as Likely to Die from Police Use of Force, Study Says,” CNN, December 20, 2016; Keeanga-Yamahtta Taylor, From #BlackLivesMatter to Black Liberation (Chicago: Haymarket, 2016).
[۲۳] “Facts and Figures: Ending Violence Against Women,” UN Women, last updated in November 2018; L. A. Sharp, “The Commodification of the Body and Its Parts,” Annual Review of Anthropology ۲۹ (۲۰۰۰): ۲۸۷–۳۲۸; Robin McKie, “Biologists Think 50% of Species Will Be Facing Extinction by End of the Century,” Guardian, February 25, 2017.
[۲۴] John Bellamy Foster and Robert W. McChesney, “Surveillance Capitalism,” Monthly Review ۶۶, no. 3 (July–August 2014): 1–۳۱.
[۲۵] “Who’s Working for Your Vote,” Tactical Technology Collective, November 29, 2018.
[۲۶] Paul A. Baran and Paul M. Sweezy, Monopoly Capital (New York: Monthly Review Press, 1966), 155; Doug Henwood, “Trump and the New Billionaire Class,” in Socialist Register 2019, ed. Leo Panitch and Greg Albo (New York: Monthly Review Press, 2018), 100–۲۵; Jane Mayer, Dark Money (New York: Random House, 2017).
[۲۷] Timothy M. Gill, “Why the Power Elite Continues to Dominate American Politics,” Washington Post, December 24, 2018.
[۲۸] John Pilger, “New Cold War and Looming Threats,” Frontline, December 21, 2018; Christi Parsons and W. J. Hennigan, “President Obama Who Hoped to Sow Peace, Instead Led the Nation in War,” Los Angeles Times, January 13, 2017.”
[۲۹] John Mecklin, “It is Now Two Minutes to Midnight,” Bulletin of the Atomic Scientists, accessed December 19, 2018.
[۳۰] Zack Beauchamp , “۹ Maps and Charts that Explain the Global Refugee Crisis,” Vox, June 30, 2017; “International Migration Report 2017 Highlights,” United Nations, December 18, 2017; Philippe Rekacewicz, “Mapping Europe’s War on Immigration,” Le Monde Diplomatique, October 16, 2013; Joseph S. Nye, “۲۰۵۰: How Can We Avoid a Gated World,” World Economic Forum, January 19, 2014; James Randerson, “Expert Warns Climate Change Will Lead to ‘Barbarisation,’” Guardian, May 15, 2008; John Bellamy Foster, Trump in the White House (New York: Monthly Review Press, 2017), 104.
[۳۱] “۲۰۱۸ World Hunger and Poverty Facts,” Hunger Notes, accessed December 19, 2018, http://worldhunger.org; Fred Magdoff, “Twenty-First-Century Land Grabs: Accumulation by Agricultural Dispossession,” Monthly Review ۶۵, no. 6 (November 2013): 1–۱۸.
[۳۲] David Ruccio, “Dollarization in the United States,” Occasional Links and Commentary blog, December 10, 2018, http://anticap.wordpress.com; “۴۱ Million People in the United States Face Hunger,” Feeding America, September 6, 2017.
[۳۳] Farshad Araghi, “The Great Global Enclosure of Our Times,” in Hungry for Profit, eds. Fred Magdoff, John Bellamy Foster, and Frederick H. Buttel (New York: Monthly Review Press, 2000), 145–۶۰.
[۳۴] Mike Davis, Planet of Slums (London: Verso, 2006).
[۳۵] Vijay Prashad, “We Have No Choice But to Live Like Human Beings,” Tricontinental, December 14, 2018, http://thetricontinental.org; “‘Shameful’: What’s Driving the Global Housing Crisis?,” Al Jazeera, November 3, 2018.
[۳۶] Will Steffen, et al., “Planetary Boundaries,” Science ۳۴۷, no. 6223 (2015); Ian Angus, Facing the Anthropocene (New York: Monthly Review Press, 2016); John Bellamy Foster, Brett Clark, and Richard York, The Ecological Rift (New York: Monthly Review Press, 2010).
[۳۷] Damian Carrington, “Humanity Has Wiped Out 60% of Animal Populations Since 1970, Report Finds,” Guardian, October 29, 2018; M. Grooten and R. E. A. Almond, eds., Living Planet Report—۲۰۱۸: Aiming Higher (Gland, Switzerland: World Wildlife Foundation, 2018); Ben Guarino, “Hyperalarming Study Shows Massive Insect Loss,” Washington Post, October 15, 2018; Rodolfo Dirzo, Hilary S. Young, Mauro Galetti, Geraldo Ceballos, Nick J. B. Isaac, and Ben Collen, “Defaunation in the Anthropocene,” Science ۳۵, no. 6195 (2014): 401–۶.
[۳۸] James Hansen, “Climate Change in a Nutshell: The Gathering Storm,” December 18, 2018, 25.
[۳۹] Will Steffen, et al., “Trajectories of the Earth System in the Anthropocene,” Proceedings of the National Academy of Sciences ۱۱۵, no. 33 (2018). For estimated cumulative emissions from fossil-fuel use, cement production, and land-use change since the beginning of industrialization, see trillionthtonne.org.
[۴۰] Hansen, “Climate Change in a Nutshell,” ۴۲–۴۷; Kendra Pierre-Louis, “Greenhouse Gas Emissions Accelerate Like a ‘Speeding Freight Train’ in 2018,” New York Times, December 5, 2018; Brad Plumer, “U.S. Carbon Emissions Surged in 2018 Even as Coal Plants Closed,” New York Times, January 8, 2019.
[۴۱] Marcelo Gleiser, “ExxonMobil vs. the World,” NPR, November 30, 2016; Andy Rowell, “Exxon’s 25 Year ‘Drop Dead’ Denial Campaign,” Oil Change International, April 14, 2014.
[۴۲] K. William Kapp, The Social Costs of Private Enterprise (Cambridge, Massachusetts: Harvard University Press, 1950), 231.
[۴۳] Herman Daly, From Uneconomic Growth to a Steady State Economy (Brookfield, Vermont: Edward Elgar, 2016), 131–۴۴.
[۴۴] Samir Amin, “China 2013,” Monthly Review ۶۴, no. 10 (March 2013): 14–۳۳.
[۴۵] Ludwig von Mises, Nation, State, and Economy (Indianapolis: Liberty Fund, 1983); Ludwig von Mises, Socialism: An Economic and Sociological Analysis (Indianapolis: Liberty Fund, 1981).
[۴۶] Mises, Socialism, ۳۲۳–۵۴, ۳۹۹–۴۰۶, ۴۱۳–۶۲, ۴۸۸–۹۲; Nation, State, and Economy, ۳۶–۳۷, ۱۴۳, ۱۶۳–۶۵.
[۴۷] Mises, Socialism, ۴۲۱–۲۲.
[۴۸] Phillip W. Magness, “The Pejorative Origins of the Term ‘Neoliberalism,’” American Institute for Economic Research, December 10, 2018; Alfred Meusel, “Zur Bürgerlichen Sozialkritik der Gegenwart: Der Neu-Liberalismus (Ludwig von Mises),” Die Gesellschaft: Internationale Revue für Sozialismus und Politik ۱, no. 4 (1924): 372–۸۳. (The article “Der Neu-Liberalismus” was the first of a two-part series; the second article went on to critique Othmar Spann.) Peter Goller, “Alfred Meusel als Kritiker von Ludwig Mises und Othmar Spann: Gegen ‘Neolberalismus’ and ‘Neoromantik’ (۱۹۲۴),” Mitteilungen der Alfred Klahr Gesellschaft 2 (2003); Peter Goller, “Helene Bauer Gegen die Neoliberal Bürgliche Ideologie von Ludwig Mises (1923),” Mitteilungen der Alfred Klahr Gesellschaft 4 (2005), http://klahrgesellschaft.at—includes Helene Bauer, “‘Gemeine Mann’ und ein Besserer Herr.”
آدلر به شدت از تلاش میزس برای این ادعا انتقاد کرد که ایدههای مارکس دارای ارتباط نزدیکی با دولت پروس اقتدارگرای سنتی بودند، بر این اساس که هر چیزی خارج از نولیبرالیسم اساساً یکسان بود و حتی سوسیالیسم دموکراتیک با رد لیبرالیسم، اقتدارگرا محسوب میشد.
Max Adler, “Excursus on Anarchism,” in Austro-Marxism: The Ideology of Unity, ed. Mark E. Blum and William Smalldone (Boston: Brill, 2016), 207.
[۴۹] Magness, “The Pejorative Origins of the Term ‘Neoliberalism’”; Meusel, “Der Neu-Liberalismus,” ۳۸۳; Bauer, “‘Gemeine Mann’ und ein Besserer Herr”; Othmar Spann, Types of Economic Theory (London: George Allen and Unwin, 1930), 278–۷۹ (reference to the “neoliberal trend” first appeared in the 1926 edition).
هانس هونگر، اقتصاددان سوئیسی در سال ۱۹۳۰ در کتاب خود به نام روند ایدههای اقتصادی درمورد نولیبرالیسم نظری نوشت، اما بر خلاف تلقی پیشین موزل، از آن برای پرداختن به اقتصاد نئوکلاسیک به جای نولیبرالیسم متفکرینی مانند میزس استفاده کرد. نک،
Dieter Plehwe, introduction to The Road from Mount Pèlerin, ed. Philip Morowski and Plehwe (Cambridge, Massachusetts: Harvard University Press, 2009), 10.
اصطلاح سرمایهی متحرک اغلب به ماکس وبر مرتبط دانسته میشود، که در اثر پس از مرگش در سال ۱۹۲۳ به نام نظریهی اقتصادی عمومی اشارهی مختصری به آن کرد، اما این اصطلاح در واقع با تحلیل مقدم مالیهی بینالمللی (و تجاری) توسط رودلف هیلفردینگ به نظریهی مارکسی وارد شد. نک،
Rudolf Hilferding, Finance Capital (London: Routledge, 1981), 342, 325–۳۰; Max Weber, General Economic History (New York: Collier, 1961), 242.
[۵۰] Ludwig von Mises, Liberalism (Indianapolis: Liberty Fund, 2005), 9.
[۵۱] Kari Polanyi-Levitt and Marguerite Mendell, “The Origins of Market Fetishism,” Monthly Review ۴۱, no. 2 (June 1989): 11–۳۲; Johannes Maerk, “Plan Oder Markt: The Battle of Ideas Between Austro-Marxism and Neoliberalism in Vienna” (lecture, Institute for the Humanities, Simon Fraser University, Burnaby, British Columbia, Canada, September 13, 2016). Available at http://youtube.com.
[۵۲] Karl Polanyi, The Great Transformation (Boston: Beacon, 1944); Felix Schaffer, “Vorgartenstrasse 203: Extracts from a Memoir,” in Karl Polanyi in Vienna, ed. Kenneth McRobbie and Kari Polanyi-Levitt, (Montreal: Black Rose, 2006), 328–۴۶; Kari Polanyi-Levitt, “Tracing Polanyi’s Institutional Political Economy to its Central European Source,” in Karl Polanyi in Vienna, ۳۷۸–۹۱; Eduard Márz, Joseph Schumpeter: Scholar, Teacher, and Politician (New Haven: Yale University Press, 1991), 101.
[۵۳] Gareth Dale, Karl Polanyi: A Life on the Left (New York: Columbia University Press, 2016), 102–۳.
[۵۴] Harry Magdoff, “International Economic Distress and the Third World,” Monthly Review ۳۳, no. 11 (April 1982): 3–۵.
[۵۵] این تحولات اقتصادی به طور مفصل بهعنوان تفسیری در جریان در مجموعهی فوقالعادهای از کتابها بر اساس مجموعه مقالات به قلم هری مگداف و پل سوئیزی در اواخر دههی ۱۹۶۰ تا اواخر دههی ۱۹۹۰ ارائه شدهاند:
Paul M. Sweezy and Harry Magdoff, The Dynamics of U.S. Capitalism (New York: Monthly Review Press, 1972); Paul M. Sweezy and Harry Magdoff, The End of Prosperity (New York: Monthly Review Press, 1973); Paul M. Sweezy and Harry Magdoff, Stagnation and the Financial Explosion(New York: Monthly Review Press, 1987); and Paul M. Sweezy and Harry Magdoff, The Irreversible Crisis(New York: Monthly Review Press, 1988).
[۵۶] Hannah Holleman, Robert W. McChesney, John Bellamy Foster, and R. Jamil Jonna, “The Penal State in an Age of Crisis,” Monthly Review ۶۱, no. 2 (June 2009): 2.
[۵۷] Friedrich von Hayek, The Road to Serfdom (London: Routledge, 1944).
همانطور که پل سوئیزی درمورد راه بردگی هایک نوشت، «انتخاب لیبرالیسم -به معنای فردگرایی و رقابت- بهعنوان معیار قضاوت که انحراف از آن بهعنوان خطا در نظر گرفته میشود به او اجازه میدهد که تمام تفکرات و سیاست ضدفردگرایانه را رویهمرفته بهسادگی تحت عنوان اقتدارگرا جمع کند.»
Paul M. Sweezy, The Present as History (New York: Monthly Review Press, 1953), 285.
[۵۸] John Kenneth Galbraith, American Capitalism: The Concept of Countervailing Power (London: Hamish Hamilton, 1957).
[۵۹] Philip Mirowski, Never Let a Serious Crisis Go to Waste (London: Verso, 2013), 24, 37–۵۰; David Stedman Jones, Masters of the Universe (Princeton: Princeton University Press, 2012).
میروفسکی و جونز علیرغم ارائهی شرحهای مفصل از شکلگیری نولیبرالیسم در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، آگاهی اندکی از انتقادات مارکسی (و سایرین) از نئولیبرالیسم در دههی ۱۹۲۰ یا تعارضی که در زمینهی وین سرخ برانگیخت دارند یا هیچ آگاهی ندارند.
[۶۰] Michel Foucault, The Birth of Biopolitics (New York: Palgrave McMillan, 2008), 317.
مثالی افراطی از چنین فرایند طبیعیسازی، استفادهی شرکتها از اصطلاح اکوسیستم برای اشاره به زنجیرههای عرضهی کالا، مانند اکوسیستم اپل است – راهی برای اجتناب از ارجاع به سیستم استثمار متضمن در آربیتراژ نیروی کار جهانی. نک،
John Patrick Leary, Keywords: The New Language of Capitalism (Chicago: Haymarket, 2018), 72–۷۶.
[۶۱] نقش فریدمن بهعنوان سخنگوی نولیبرالیسم مشهور است. درمورد نقش جیمز بوکانان، نک.
Nancy McLean, Democracy in Chains (New York: Viking, 2017).
[۶۲] Foucault, The Birth of Biopolitics, ۱۳۳–۳۸; Mirowski, Never Let a Serious Crisis Go to Waste, ۶۴; Mises, Socialism, ۳۴۴–۵۱.
استیگلر در خاطرات خود تأکید کرد که یکی از اهداف کلیدی مکتب اقتصاد شیکاگو و به طور کلی نولیبرالیسم، تخریب مفهوم قدرت انحصاری بود تا با «نقد سوسیالیستی رو به رشد از سرمایهداری [که] بر انحصار تأکید میکرد» مقابله کند؛ «سرمایهداری انحصاری در آن ادبیات تقریباً یک کلمه است».
George J. Stigler, Memoirs of an Unregulated Economist (New York: Basic, 1988), 92, 162–۶۳.
[۶۳] Avner Offer and Gabriel Söderberg, The Nobel Factor (Princeton: Princeton University Press, 2016), 101, 130–۳۱.
[۶۴] See John Cassidy, How Markets Fail (New York: Farrar, Straus, and Giroux, 2009), 3–۱۱۰; Foster and McChesney, The Endless Crisis, ۱–۲۸.
[۶۵] درمورد این که چهگونه نولیبرالیسم در عصر مالیگراییی فرایند انباشت، اهمیت جدیدی به خود گرفت، نک.
Gérard Duménil and Dominique Levy, Capital Resurgent: Roots of the Neoliberal Revolution (Harvard: Harvard University Press, 2004), 119–۲۰, ۱۵۶–۶۷; Foster and McChesney, The Endless Crisis, ۴۴–۴۵.
[۶۶] Foster and McChesney, The Endless Crisis, ۴, ۱۸. On the concentration of wealth, see Thomas Piketty, Capital in the Twenty-First Century (Cambridge, Massachusetts: Harvard University Press, 2014), 336–۷۶.
[۶۷] Smith, Imperialism in the Twenty-First Century; Ernesto Screpanti, Global Imperialism and the Great Crisis (New York: Monthly Review Press, 2014).
[۶۸] Foster and McChesney, “Surveillance Capitalism.”
[۶۹] Prabhat Patnaik, The Value of Money (New York: Columbia University Press, 2009).
[۷۰] Mirowski, Never Let a Serious Crisis Go to Waste, ۱–۶.
[۷۱] Karl Marx, “The Value-Form,” Capital & Class no. 4 (1978): 134.
[۷۲] Fred Magdoff and Chris Williams, Creating an Ecological Society (New York: Monthly Review Press, 2017), 25–۴۷.
[۷۳] Andreas Malm, Fossil Capital (London: Verso, 2016).
[۷۴] James K. Galbraith, The Predator State (New York: Free Press, 2008); Foucault, The Birth of Biopolitics, ۱۳۳.
[۷۵] Mirowski, Never Let a Serious Crisis Go to Waste, ۵۶–۵۷; Foucault, The Birth of Biopolitics, ۱۳۱.
[۷۶] Foucault, The Birth of Biopolitics, ۱۳۱, ۱۴۵.
[۷۷] Mirowski, Never Let a Serious Crisis Go to Waste, ۵۷; McLean, Democracy in Chains.
[۷۸] Marco Boffo, Alfredo Saad-Filho, and Ben Fine, “Neoliberal Capitalism: The Authoritarian Turn,” in Socialist Register 2019, ۲۵۶.
[۷۹] دگرگونی بزرگ پولانی، نقد نولیبرالیسم نظریهپردازانی نظیر میزس و هایک بود که در زمینهی وین سرخ به نفع اقتصاد بازار خودتنظیمگر استدلال کرده بودند و اصول اصلی آنچه که در حال حاضر بهعنوان نئولیبرالیسم شناخته میشود را تدوین کردند. با این حال، نقد قدرتمند پولانی همچنین به معنای انعکاس یک لحظهی پیروزی، شکست گرایشهای نولیبرال در قالب «دگرگونی بزرگ» بود. بنابراین از شوخی روزگار انجمن مونپلرن یک سال پس از انتشار کتاب پولانی تأسیس شد و فقط با به قدرت رسیدن نولیبرالیسم در دهههای ۱۹۷۰ و ۸۰ بود که شیدایی کنونی با پولانی ظهور کرد.
[۸۰] See Robert W. McChesney, foreword to Trump in the White House, ۷–۱۳.
[۸۱] Mises, Liberalism, ۳۰. See also Herbert Marcuse, Negations (Boston: Beacon, 1968), 10.
[۸۲] Hayek quoted in Renato Cristi, Carl Schmitt and Authoritarian Liberalism (Cardiff: University of Wales Press, 1998), 168.
[۸۳] Friedrich von Hayek, Individualism and Economic Order (London, 1949), 22; Paul A. Baran, “On Capitalism and Freedom,” Monthly Review ۴۲, no. 6 (November 1990): 36.
[۸۴] Foucault, The Birth of Biopolitics, ۱۶۴.
[۸۵] Eric Hobsbawm, The Age of Extremes (New York: Vintage, 1994), 584–۸۵.
[۸۶] Hobsbawm, The Age of Extremes, ۵۶۳, ۵۶۹.
[۸۷] See Edward Said, “Contra Mundum,” London Review of Books ۱۷, no. 5 (1995): 22–۲۳; Justin Rosenberg, “Hobsbawm’s Century,” Monthly Review ۴۷, no. 3 (July–August 1995): 139–۵۶; Eugene Genovese, “The Age of Extremes—Review,” New Republic, April 17, 1995.
[۸۸] Polanyi, The Great Transformation, ۷۶.
[۸۹] Michael D. Yates, Can the Working Class Change the World? (New York: Monthly Review Press, 2018), 134.
[۹۰] Jørgen Randers, ۲۰۵۲: A Report to the Club of Rome Commemorating the Fortieth Anniversary of the “Limits to Growth” (White River Junction, Vermont: Chelsea Green, 2012), 14–۱۵, ۱۹–۲۳, ۲۱۰–۱۷, ۲۴۸–۴۹, ۲۹۶–۹۷.
[۹۱] Jacob Burckhardt, Reflections on History (Indianapolis: Liberty, 1979), 213, 224.
[۹۲] Georges Lefebvre, The Coming of the French Revolution (Princeton: Princeton University Press, 1947), 212.
[۹۳] John Bellamy Foster, “Capitalism and the Accumulation of Catastrophe,” Monthly Review ۶۳, no. 7 (December 2011): 1–۱۷.
[۹۴] Yates, Can the Working Class Change the World?, ۱۸۴–۸۵.
[۹۵] Paul M. Sweezy, “Socialism and Ecology,” Monthly Review ۴۱, no. 4 (September 1989): 5.
[۹۶] Karl Marx and Frederick Engels, Collected Works, vol. 1 (New York: International, 1975), 157.
[۹۷] Joseph Schumpeter, Capitalism, Socialism, and Democracy (New York: Harper and Row, 1942), 61.
شومپیتر محصول اصیل مکتب اقتصاد اتریش بود، اما همزمان متفکری بسیار مستقل بود. او اولین کسی بود که انگارهی میزس را درمورد این که نظام قیمت عقلانی را نمیتوان تحت لوای سوسیالیسم توسعه داد به باد انتقاد گرفت. استقلال او با رغبت وی برای خدمت بهعنوان وزیر امور مالی در حکومت سوسیالیستی نشان داده میشد. نک،
Márz, Joseph Schumpeter, ۹۹–۱۱۳, ۱۴۷–۶۳.
[۹۸] Schumpeter, Capitalism, Socialism, and Democracy, ۱۴۳.
[۹۹] همانطور که آنتونیو نگری تاکید میکند جنبش فراگیر طبقاتی با «مفهوم اجتماعی» طبقه، جدا از برساختی صرفا اقتصادی، آغاز میشود. این بدان معنی است مسئلهی طبقهی کارگر را نمیتوان از مسائلی همچون کار خانگی زنان، محیطزیست، ساخت نژادی و غیره جدا کرد.
Antonio Negri, “Starting Again from Marx,” Radical Philosophy ۲۰۳ (۲۰۱۸).
[۱۰۰] See the indispensable discussion of socialist technology in Victor Wallis, Red-Green Revolution: The Politics and Technology of Ecosocialism (Chicago: Political-Animal, 2018), 54–۹۲. See the indispensable discussion of socialist technology in Victor Wallis, Red-Green Revolution: The Politics and Technology of Ecosocialism (Chicago: Political-Animal, 2018), 54–۹۲.
[۱۰۱] همانگونه که سوئیزی خاطرنشان کرد، «چیزی در سیستم [سرمایهداری وجود ندارد] که با آن نوع از برنامهریزی طولانیمدت که برای اجرای یک برنامهی اکولوژیک کارآمد ضروری است، متناسب یا سازگار باشد»، به ویژه برای اطمینان از این که پیشرفت اجتماعی به طور مساوی در میان همگان در جامعه به اشتراک گذاشته خواهد شد. در مقابل، سوسیالیسم پذیرای چنین تحولاتی بر یک مبنای دموکراتیک است، دقیقاً به این دلیل که به معنای دور شدن از انباشت سرمایه، سود و تولید کالا بهعنوان اهداف عالی جامعه است.
Sweezy, “Socialism and Ecology,” ۷–۸.
ما می توانیم نقاط قوت برنامهریزی را امروز از جهات مختلف در کشورهایی مانند ونزوئلا، با کمونها و شوراهای جمعی آن، و در کوبا با موفقیتهای اجتماعی و زیستمحیطی شگرف آن ببینیم؛ علیرغم این که هر دو در معرض فشارهای سیاسی و اقتصادی عظیمی هستند، و همچنین تهدیدهای نظامی از جانب ایالات متحده. نک.
John Bellamy Foster, “Chávez and the Communal State,” Monthly Review ۶۶, no. 11 (April 2015): 1–۱۷.
[۱۰۲] درمورد توسعهی انسانی پایدار، نک.
Paul Burkett, “Marx’s Vision of Sustainable Human Development,” Monthly Review ۵۷, no. 5 (October 2005): 34–۶۲.
[۱۰۳] مسئلهی تغییر زیستمحیطی به طور نظاممند در اثر والیس به نام انقلاب سبز-سرخ بررسی شده است. همچنین نک.
Magdoff and Williams, Creating an Ecological Society, ۲۸۳–۳۲۹; Angus, Facing the Anthropocene, ۱۸۹–۲۰۸; and Fred Magdoff and John Bellamy Foster, What Every Environmentalist Needs to Know About Capitalism (New York: Monthly Review Press, 2011), 121–۴۴.
درمورد استراتژی سوسیالیستی و دموکراتیک رادیکال در ایالات متحده، نک.
Robert W. McChesney and John Nichols, People Get Ready (New York: Nation, 2016), 245–۷۶.
[۱۰۴] در باب یک انترناسیونال جدید، نک.
István Mészáros, The Necessity of Social Control (New York: Monthly Review Press, 2015), 199–۲۱۷; Samir Amin, “It Is Imperative to Reconstruct the Internationale of Workers and Peoples,” IDEAS, July 3, 2018.
[۱۰۵] Karl Marx, A Contribution to a Critique of Political Economy (Moscow: Progress, 1970), 21.
[۱۰۶] See John Bellamy Foster, “The Ecology of Marxian Political Economy,” Monthly Review ۶۳, no. 4 (September 2011): 5–۱۴; Robert W. McChesney, Communication Revolution (New York: New Press, 2007).
دیدگاهتان را بنویسید