نسخهی پی دی اف:marxian class analysis
تحلیل طبقاتی تاریخی درازدامنتر از علم اقتصاد دارد. برای نمونه، پیش از ظهور اقتصاد مدرن، متفکران عهد عتیق در یونان، جامعهی خود را با تقسیم افراد به گروههای متفاوت براساس ثروتشان بررسی کرده بودند. برای آنها درک مناسبات بین طبقات برای بهبود جامعه اساسی بود و بحثشان هم برسر این بود که آیا ثروت را باید بهتساوی تقسیم کرد یا خیر. اگرچه تحلیل طبقاتی تاریخ درازدامنی دارد ولی تعریف واحدی از طبقه که مقبولیت همگانی داشته باشد نداریم. علاوه بر تعریف برمبنای دارایی – اغنیا و فقرا – نظریهپردازان علوم اجتماعی هم تعریف براساس قدرتی را که گروههای مختلف دراختیاردارند به دست داده و برسر این مباحثه کردهاند که آیا قدرت را باید بهطور مساوی تقسیم کرد (در تعاریف مختلف از دموکراسی) یا آن که تقسیم قدرت نابرابر باشد ( نخبگان، شاهان، و غیره).
برای آدام اسمیت و دیوید ریکاردو، بهعنوان آغازگران علم اقتصاد مدرن، تحلیل طبقاتی در کانون بررسیها قرارداشت. مشاهده کنید که ریکاردو در ابتدای کتاب اصول اقتصاد سیاسی مالیاتستانی چه مینویسد: «تولید زمین… بین سه طبقه در جامعه تقسیم میشود». ریکاردو این طبقات را به صورت مالکان زمین، مالکان سرمایه ( ماشینآلات و ابزارها) و مالکان نیروی کار که درواقع کارها را انجام میدهند بررسی کرد. او ادامه میدهد «مسألهی اساسی اقتصاد سیاسی مشخص کردن قوانینی است که این توزیع را سامان میدهد». همانند بسیاری از متفکران قبل و بعد، ریکاردو معتقد بود برای درک جامعه لازم است که طبقات اصلی تشکیلدهندهی آن را بشناسیم و ماهیت وابستگی متقابل و تضادهای بین آنها را درک کنیم. طبقه و تفاوتهای طبقاتی درواقع موضوع اساسی اقتصاد کسانی بود که اقتصاد مدرن را پایهگذاری کرده بودند.
اما چرا تئوریهای اقتصادی مسلط امروزین – اقتصاد نئوکلاسیک و اقتصاد کینزگراها – از تحلیل طبقاتی چشمپوشی میکنند؟ در واقع آنها در واکنش به آنچه مارکس پس از ریکاردو با تحلیل طبقاتی کرد به چنین کاری دست میزنند. مارکس با تکیه بر تغییراتی که در تحلیل اسمیت و ریکاردو ایجاد کرد تحلیل طبقاتی را درجهت تازه ای سوق داد. او همچنین تحلیل تازهی طبقاتی خود را با نقد سرمایهداری درهم آمیخت. برعکسِ مارکس، اسمیت و ریکاردو از تحلیل طبقاتی خود به نفع سرمایهداری استفاده کرده بودند.
مارکس انسان رادیکالی بود که از توزیع نابرابر دارایی و قدرت در جامعه خود انتقاد میکرد. همانند دیگر منتقدان اجتماعی، مارکس مدافع مالکیت جمعی، توزیع برابر درآمدها و دموکراسی بهعنوان اساس عدالت اجتماعی بود. این مفهوم قدیمی طبقه براساس دارایی میراث مارکس از گذشتگان است. او از اقتصاد اسمیت و ریکاردو هم بهره گرفت چون برای تحلیل طبقاتی آنها ارزش قائل بود. او همچنین مدافع تعریف طبقه براساس قدرت بود. ولی مارکس باور داشت که این تعاریف از طبقه ناکافیاند. او تحلیل طبقاتی تازهای به دست داد تا جنبشهای توده ای برای رسیدن به عدالت اجتماعی را با بینشها و استراتژیهایی برای ایجاد جوامع عادلانه، برابریطلب و دموکراتیک تجهیز کند.
مارکس، در تحلیل طبقاتی تازهی خود، طبقه را نه براساس ثروت، درآمد و یا قدرت، بلکه برمبنای مازاد تعریف کرد. بحث اصلی مارکس این بود که درهمهی جوامع بخشی از مردم قوای ذهنی و جسمی خود را صرف تولید کالاهایی میکنند که بسی بیشتر از چیزی است که خودشان مصرف میکنند یا به صورت مواد اولیه و ابزارها در تولید مورد استفاده قرار میگیرد. این میزان اضافی را مارکس مازاد نامید. جوامع مختلف براساس شیوهای که این مازاد را سازماندهی میکنند با یکدیگر تفاوت دارند، یعنی چه کسانی تولید میکنند، به دست چه کسانی میافتد، و با آن مازاد چه میکنند؟
مارکس، با تمرکز بر روی مقولهی مازاد، تعریف طبقه را تغییر داد. در کارهای او اشارات کمتری به گروههای افراد (اغنیا، فقرا، کارگران، مدیران، حاکمان، بیقدرتان، و غیره) میشود. به عوض تأکید اصلی مارکس درمورد همهی جوامع بر فرایندهای اقتصادی است که مازاد را تولید کرده تملک و توزیع میکند. «ساختار طبقاتی» یعنی مجموعهی مشخصی از این فرایندها. چون در زمان مارکس ساختار طبقاتی مسلط، سرمایهداری بود، آن چه که مارکس بررسی کرد، فرایندهای ویژهی سرمایهداری برای تولید، تملک و توزیع مازاد است.
سرمایهداری کماکان مسلط است و تحلیل مارکس همچنان کاربرد دارد. بد نیست بهاختصار توضیح بدهم. سرمایهداران به کارگران در ازای تولید محصول که بلافاصله و بهطور کامل در تملک میگیرند وعدهی پرداخت مزد میدهند. سرمایهداران محصولات تولیدشده را در بازارها به فروش میرسانند و درآمدهای حاصل را به جیب میزنند. بخشی از درآمد سرمایهداران به صورت مزد وعده شده به کارگران درمی آید که کارگران از آن استفاده کرده و بخشی از چیزی را که خود تولید کردهاند ازسرمایهداران خریداری میکنند. پس از پرداخت مزد و تأمین هزینههای مواد اولیهی استفاده شده در تولید، درآمد باقیمانده، مازاد سرمایهداران است. در واقع، کارگران مازاد را تولید میکنند ولی به تملک سرمایهداران درمیآید.
همانطور که مارکس تأکید میکند در شیوهی سازماندهی مازاد، سرمایهداری همانند فئودالیسم و بردهداری عمل میکند. بردهها بسیار بیشتر از آنچه از بردهداران دریافت میکردند تولید میکردند. سرفها بخشی از تولید خود را در تملک خود داشتند و بقیه – مازاد – را باید به لردهای فئودال تحویل میدادند. هرجا که کارگران مازادی تولید میکنند که به تملک دیگران درمیآید مارکس آن را «بهرهکشی» نامید. به این ترتیب، از دید مارکس گذار از بردهداری به فئودالیسم و پس آن گاه به سرمایهداری، باعث رهایی کارگران از بهرهکشی نشد.
مفهوم طبقه برمبنای مازاد که از دید مارکس اساسی است ابزار تحلیلی بسیار قدرتمندی در اختیار کسانی قرارداد که براساس سنت مارکسی میکوشند به پرسشهای سیاسی و اقتصادی پاسخ بدهند. حوزهی بسیار مفیدی برای پژوهش بر این تمرکز کرده که چهگونه تغییرات در شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بر اندازهی مازادی که از کارگران بهدر برده میشود اثر گذاشته است. چهگونه کارگران و سرمایهداران برسر اندازهی مازاد مبارزه میکنند و چهگونه عرضه، تقاضا، و قیمت کالاها و خدمات در بازار، مبارزهی طبقاتی را انعکاس میدهد و برآن اثر میگذارد. برای مثال، با سیر نزولی قیمت مواد غذایی و پوشاک، سرمایهداران راحتتر میتوانند از میزان مزد پولی بکاهند و در نتیجه مازاد بیشتری از کارگران به دست بیاورند. یا بهعنوان نمونهای دیگر، اگر تحولات سیاسی و فرهنگی باعث شود تا آگاهی طبقاتی کارگران بیشتر شود – یعنی اگر کارگران مقولهی مازاد و بهرهکشی را بفهمند- آنها از مازادی که به سرمایهداران تحویل میدهند خواهند کاست و یا حتی ممکن است بخواهند که مازاد نصیب خودشان بشود.
البته تحلیل مارکسی به بررسی این که برسر مازاد پس از این که نصیب سرمایهداران شد چه میآید، هم خواهد پرداخت. رقابت بین سرمایهداران و از طرف دیگر مبارزهشان با کارگران مطالباتی بر این مازاد تحمیل خواهد کرد. در نتیجه، برای مثال سرمایهداران ممکن است بخشی از این مازاد را به مدیران بدهند تا آنها مازاد بیشتری از کارگران زهکشی کنند. یا سرمایهداران ممکن است بخشی از مازاد را به وکلا بدهند تا در دادگاه از آنها دفاع کنند و یا بخشی را به مدیران بپردازند که ماشینآلات تازه خریداری میکنند تا بتوانند درمقابل رقبا موفق شوند.
اقتصاد تحلیلی بر مبنای طبقه، بین کارگرانی که مازاد را تولید میکنند- « کارگران مولد»- و آنهایی که شرایط را آماده میکنند تا سرمایهداران مازاد را به جیب بزنند- ( کارگران نامولد، برای مثال سرپرستان، وکلا و مدیران) تفاوت قائل میشود. نظر به این که کارگران مولد تولیدکنندگان مازادی هستند که سرمایهداران بخشی از آن را بین کارگران نامولد توزیع میکنند، این دو دسته اگرچه هردو مزدبگیر هستند، ولی ارتباط متفاوتی با فرایند طبقاتی دارند. به این ترتیب، اقتصاددانان مارکسی میتوانند به پرسشها دربارهی تفاوت طبقاتی بین گروههای مختلف کارگران پاسخ بدهند کاری که دیگر اقتصاددانان نمیتوانند انجام بدهند؛ چراکه فاقد تحلیل طبقاتی برمبنای مازاد هستند.
اقتصاد مارکسی همچنین میتواند برخوردهای درونی بین فرایندهای طبقاتی را هم تبیین کند. این که مازاد چهگونه تولید و چهگونه تصاحب میشود درعینحال نشان میدهد که مازاد چهگونه توزیع میشود و برعکس. برای مثال، تشدید بهرهکشی- افزودن برسرعت کار، نظارت بیشتر برکار، تقلیل پرداختهای اضافی- باعث افزایش تنش میشود که اغلب ضروری میسازد تا سرمایهداران بخشی از مازاد را صرف استخدام مشاوران بکنند که بتوانند به کارگران کمک کنند تا بتوانند با الکلیسم، غیبت از کار و مسائل مشابه مقابله نمایند. همچنین وقتی که سرمایهداران بخش بیشتری از مازاد را صرف خرید ماشینآلات میکنند. این کار بر تعداد کارگرانی که بهکار گرفته میشود اثر منفی میگذارد و سرعت کار را تشدید میکند و درنتیجه نرخ بهرهکشی بالا میرود. تحلیل طبقاتی نشان میدهد چهگونه قیمت کالاها، سود بنگاهها، و درآمدهای فردی به فرایند طبقاتی بستگی دارد و بر آن اثر میگذارد. برای مثال وقتی کارگران موفق میشوند به زیان مازاد سرمایهداران مزد بیشتری بگیرند، سرمایهداران با تکیهی بیشتر بر اتوماسیون، یا برونسپاری تولید در جایی که مزد کارگر کمتر باشد، و یا حتی بیکارکردن بخشی از کارگران به آن پاسخ میدهند. ممکن است استراتژیهای دیگری در پیش بگیرند – در پیوند با سود بنگاه، قیمتها، و یا مالیاتی که به دولت میپردازند که بر درآمدهای فردی اثر خواهد گذاشت.
آنانی که در سنت مارکسی تحلیل میکنند میتوانند به مناسبات میان سیاست، فرهنگ و فرایند طبقاتی سرمایهداری هم بپردازند. برای نمونه، سرمایهداران بخشی از مازاد را به صورت کمک به کارزارهای انتخاباتی و یا پرداختی به لابیستها صرف میکنند تا آنها بتوانند دولتها را متقاعد کنند تا سیاستها را بهگونهای تدوین کنند که آنها بتوانند مازاد بیشتری از کارگران اخذ نمایند و یا صرف آن میکنند که رقبای سرمایهدار خود را شکست بدهند. ناگفته روشن است که این گونه توزیع مازاد پیآمدهای روشنی برای سیاست در جوامع سرمایهداری دارد. نمونه دیگر، وقتی «والمارت» اخیراً دریافت که رأی دادگاه را به خاطر تبعیض و شیوه کاری غیرمنصفانه باخته است که برمیزان مازادش اثر خواهد داشت، در اقدامی طبقاتی کوشید بخش بزرگتری از مازاد را صرف هزینههای مطبوعاتی خود بکند. اگر به زبان ساده بگویم این پول صرف آن شد که رسانهها در روایتهایی که منتشر میکنند و روایتهایی که ارایه میدهند هوای «والمارت» را داشته باشند. علاوه بر ارایهی تصویری مطلوب از وال مارت، توزیع این مازاد برفرهنگ بهطور کلی هم اثر خواهد داشت و در نتیجه توسعهی جوامع از رسانههایی که «والمارت» میکوشد آنها را وامدار خویش کند تأثیر خواهد گرفت.
اقتصاددانان مارکسیست میپذیرند که سرمایهداری اغلب به رشد تولید و مصرف منتهی میشود. ولی تحلیل آنها در ضمن برتنافضات موجود و بیعدالتیها در توزیع نابرابر در نظام سرمایهداری هم تأکید دارد. بهعلاوه از هزینهها و منافع سخن میگویند و نشان میدهند که چهگونه مشکلات اقتصادی سرمایهداری، از جمله بیکاری، اتلاف منافع طبیعی و انسانی، و بیثباتی ادواری بهعنوان پیآمدهای ناگزیر این ساختار طبقاتی ظهور پیدا میکند.
بررسی طبقاتی براساس مازاد، به متفکران سنت مارکسی امکان داده است تا حتی دربارهی اقتصاد پساسرمایهداری هم نظریهپردازی کنند. اقتصاد پساسرمایهداری از این جا شروع میکند که تغییر انقلابی اقتصادی به بهرهکشی پایان میدهد، نه این که تنها شکل آن را تغییر بدهد. اگر این تغییر اتفاق بیفتد، در آن صورت کارگران که درواقع تولیدکنندهی این مازاد هستند میتوانند آن را تصاحب و توزیع کنند. کارگران مولد درواقع هیأت رییسهی خودشان میشوند و بهطور اشتراکی مازاد تولید شده را تصاحب خواهند کرد. تصور کنید که بین دوشنبه تا پنجشنبه، کارگران کالا تولید میکنند. روز جمعه هم به سه فعالیت متفاوت بهطور اشتراکی دست خواهند زد. بخشی از مازاد را به صورت مزد به خودشان میپردازند، بخشی صرف بازتولید ابزارها و موادی میشود که در تولید مورد استفاده قرارگرفت و آنچه را که باقی میماند صرف حفظ این ساختار طبقاتی تازه میکنند. این نوع ساختار طبقاتی بدون بهرهکشی آن چیزی است که تحلیل طبقاتی مارکسی از آن تحت عنوان کمونیسم نام میبرد. البته باید گفت که ساختار طبقاتی بدون بهرهکشی، یک اتوپیای خودکار نیست، و برای خودش مشکلات مشخص اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خواهد داشت ولی این مشکلات با آنچه که در تحت نظام سرمایهداری داریم تفاوت دارد.
اقتصاددانان مارکسی بحث میکنند که چهگونه فرایندهای طبقاتی، و فرایندهای دیگر، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، برای شکل دادن به تکامل جوامع سرمایهداری بر روی هم اثر میگذارند. آنان در تحلیل ساختار طبقاتی غیر بهرهکشانهی خود – در گذشته، در حال و در آینده- با دیگران تفاوت دارند. این مباحثات در طول نسلها، باعث ظهور تحلیل اقتصادی متفاوت مارکسی برمبنای طبقات شده است که تبیینهای متفاوتی از سرمایهداری و کمونیسم به دست خواهد داد.
با این همه، تحلیل طبقاتی مارکسی در کتابهای درسی، روزنامهها، کلاسهای دانشگاه، و در آگاهی اغلب مردم غایب است و به جایش اقتصاد نئوکلاسیک و کینزی نشسته است. به جای این که از مباحثه بین دیدگاههای متفاوت به اقتصاد استقبال کنند، اقتصاددانان ارتدوکس از کنار گذاشته شدن مباحث بدیل و به ویژه تحلیل طبقاتی مارکسی دفاع میکنند. اقتصاد نئوکلاسیکی و یا کینزی دربارهی تولید، تصاحب مازاد، و توزیع مازاد سخنی نمیگویند. کاری که میکنند این است که وجود مازاد و وجود فرایند طبقاتی را انکار میکنند. به دانشجویان عمدتاً الگوهای نئوکلاسیکی و یا کینزی از این که اقتصاد چهگونه کار میکند آموزش داده میشود. اقتصاددانان عملگرا هم از کاربرد آمارها و تکنیکهای آماری به این الگوها بهره میگیرند. و نتایج بررسیهایشان هم نه این که به عموم بهعنوان پیآمدهای یک الگوی مشخص و از نطر طبقاتی کور ارایه شود بلکه بهعنوان حقیقت در علم اقتصاد و کاربردش در همه جا ارایه میشود.
با این همه، تحلیل طبقاتی مارکسی با وجود کنارگذاشته شدن از مراکز رسمی، به رشد خود ادامه میدهد. مشکلات سرمایهداری درکنار مبارزه و مخالفتهایی که ایجاد میکند همچنان به ظهور منتفدان ادامه مییابد. بسیاری درمییابند که نابرابری در توزیع ثروت، درآمد و قدرت در نظام سرمایهداری ناپذیرفتنی است. برخی راه خود را در تحلیل طبقاتی مارکسی مییابند که بر سازماندهی اجتماعی این مازاد بهعنوان راه دستیابی به بینشها و استراتژیهای ضروری برای گذار جوامع به فراسوی سرمایهداری تأکید میکنند.
ریچارد وُلف استاد اقتصاد دردانشگاه ماساچوست، امهرست، است. او از مؤلفان کتاب «دانش و طبقه، نقد اقتصاد سیاسی»،« اقتصاد، مارکسیسم علیه نئوکلاسیکها»، «همه را به خانه برگردانیم، طبقه، جنسیت، و قدرت در خانوار مدرن»، «تئوری طبقاتی و تاریخ- سرمایهداری و کمونیسم در شوروی سابق». برای مطالعهی مقالات ریچارد ولف در سایت نقد اقتصاد سیاسی روی تصویر وی کلیک کنید.
برای مطالعهی مجموعهی نوشتهها و ترجمههای احمد سیف در سایت نقد اقتصاد سیاسی
روی تصویر زیر کلیک کنید:
اصل مقاله را دراین پیوند بخوانید:
http://dollarsandsense.org/archives/2006/0506wolff.html
دیدگاهتان را بنویسید