فهرست موضوعی


سفر بر بال‌های توهم / یوسف کهن

نگاهی فشرده بر دفترهای «بر بال‌های آرزو» نوشته‌ی نقی حمیدیان


نسخه‌ی پی‌دی‌اف


معرفی

تا به امروز مطالب زیادی پیرامون افت‌و‌خیزها و سوخت‌وسازهای درونی جنبش موسوم به چریکی مارکسیستی در ایران، به‌ویژه سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران (سچفخا)[۱] منتشر شده‌اند که عموماً بر روایات، حکایات و خاطرات شخصی استوارند. دلیلش هم روشن است، ملزومات زندگی چریکی و رعایت اصول امنیتی اجازه نمی‌داد تا خیلی از مباحثات و رخ‌داد‌ها – آن‌گونه که طرح شدند و یا به‌وقوع پیوستند – ثبت و حفظ گردند. ضربات متعدد رژیم‌های سیاسی بر پیکر این جنبش و نیز انشعابات و اختلافات متعددِ درون‌گروهی نیز سبب شدند تا بسیاری از اسناد درون‌تشکیلاتی نابود شوند و یا مورد سانسور قرارگیرند و یا اصلاً نشر و پخش‌ نشوند![۲]

خاطرات سیاسی نقی حمیدیان (ن.ح) نسخه‌ی جدیدی از این سلسله روایت‌پردازی‌هاست که تمرکزش را بر سازمان فدائیان (اکثریت) گذاشته ‌است. جلد اول، در سپتامبر ۲۰۰۴ در ۴۲۴ صفحه و بعدتر با اصلاحاتی در فوریه ۲۰۱۲، به‌صورت نسخه‌ی اینترنتی در ۵۲۵ صفحه منتشر شد. این مجلد از روی‌کرد ن.ح به سیاست (۱۳۴۶) تا زمزمه‌ی سفر او و رفقایش به شوروی (۱۳۶۲) را دربرمی‌گیرد. پیش‌تر به همین قلم نقدی بر این کتاب با عنوان «نگاهی به سفر با بال‌های آرزو» نگاشته شد که در دفتر ۲۹ نگاه (ص ۱۰۸) به چاپ رسید.

در سال ۲۰۲۳، جلد دوم با عنوان «بر بال‌های آرزو، دفتر دوم، مهاجرت رهبران و بخشی از اعضای سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) به اتحاد شوروی سابق» منتشر شد (حدود ۷۰۰ صفحه، نشر باران) که به تشریح تجربیات سفر ن.ا به شوروی سابق و به روندی که به پناه‌بردن او و رفقایش به «آغوش امپریالیسم»[۳] انجامید، اختصاص دارد. جلد سوم نیز قرار است به‌زودی منتشر شود.

نوشتار حاضر این مجموعه‌ی دوجلدی را توأمان مورد بررسی قرار می‌دهد بی‌آن‌که خواننده را از خواندن نقد تفصیلی جلد اول بی‌نیاز کند.

 

مقدمه

قبل از هر چیز به این پرسش‌ بپردازیم که پرداختن به تاریخ جنبش موسوم به چریکی مارکسیستی، آن‌هم در شرایط جهانی حاضر – که نه از این سنتِ مبارزاتی خبری هست و نه علاقه‌ای به آن در نسل جوان ایران دیده می‌شود – چه ارزشی دارد؟ و چه ضرورتی نقد و بررسی خاطرات سیاسی ن. ح را ایجاب می‌کند؟

در پاسخ خاطرنشان می‌شود که ایران طی ۱۲۰ سال گذشته سه تحول عظیم اجتماعی را از سر گذرانده[۴] و طی چهار دهه‌ی گذشته مبارزات گسترده‌‌ای را به‌منظور برچیدن بساط حاضر و بنای جامعه‌‌ای در خور شأن انسانیش پی‌گیرانه دنبال کرده‌ است. شیوه و ابزاری که به‌منظور پیش‌بُرد مبارزه‌ی تاکنونی برگزیده تااندازه‌ای متأثر از نتایج خوب یا بدِ مبارزاتیِ نسل‌های پیشین است.

جنبش چریکی مارکسیستی جزو آن سنت‌های مبارزاتی است که در دهه‌های گذشته در بین انقلابیون جهان – و به‌خصوص ایران – از محبوبیت زیادی برخوردار بود. اما به‌دلایلی که موضوع بحث این نوشتار نیست این جایگاه را هم در ایران و هم در سایر نقاط جهان از دست داد.

شکستِ جهانیِ مشی چریکی – که نحله‌ای ابداعی از آموزه‌های مارکس بود – در اثر دوجلدی ن.ح، هم‌سان با شکست تاریخی راه‌کار مبارزاتی سوسیالیستی و نفی بنیان‌های نظری مارکسی فرض گرفته می‌شود! او نه تنها – به غلط – سچفخا و سازمان فدائیان (اکثریت) را یک تشکیلات مارکسیستی معرفی می‌کند، بلکه علت بسیاری از کج‌روی‌ها و شکست‌های این سازمان را به پای مارکسیسم، نگرش طبقاتی، خصلت انقلابی‌گری و خلاصه به‌پای کلیّتِ جنبش چپ و سوسیالیستی می‌نویسد.[۵] بعد هم این پیام را به نسل جوان می‌دهد: آزموده را آزمودن خطاست! پس دور نگرش مارکسی نچرخید و درعوض به آستان لیبرال دموکراسی و رفرمیسم دخیل ببندید!

در ردّ این ادعا‌ها، در نقد جلد اول خاطرات ن.ح به اندازه‌ی کافی نوشته شده که نیازی به تکرارشان نیست.

به این معنی، نقد و بررسی خاطرات ن.ح، در واقع بهانه‌ای برای بازخوانی، بازاندیشی و بازنگری بر نظریات و اقداماتِ گرایش‌های سوسیالیسم‌های غیرانقلابی-کارگری است. در جریان همین نقد و بررسی‌هاست که سوسیالیسم انقلابی قادر می‌شود تا نقاط افتراق خود را با «سوسیالیسم خرده‌بورژوایی» و «سوسیالیسم بورژوایی» تدقیق کند و صفوف اردوی کار را بر علیه اردوی سرمایه متحدتر سازد.

می‌توان انتظار داشت که در روندهای انقلابی آتی نیز جریان‌ها و گرایش‌های مشابه، با تمسک به شعارهای چپ و انقلابی به میدان بیایند و باردیگر سنگ «خلق» و «توده» را به سینه بکوبند و هم‌صدا با ضدانقلاب، خواهان ابقای عقب‌مانده‌ترین مناسبات اجتماعی شوند! شرط گزیده‌نشدنِ دگرباره از این سوراخ، کسب شناخت بیشتر و بهتر چنین گرایش‌هایی است.

بر همین اساس مخاطب این نوشتار نه ن.ح و رفقایش بلکه اردوی کار است که با تمام قوا می‌کوشد تا از نزاع کار-سرمایه پیروز و سرافراز بیرون آید. در این زمینه، پلمیک سیاسی با آنانی که منافع طبقاتی متفاوتی را جستجو می‌کنند، نه ضرورت دارد و نه سود.

درباره‌ی نویسنده

در مجموعه‌ی دو جلدی، ن.ح راوی نوع‌‌دوست، صمیمی و عدالت‌خواهی معرفی می‌شود که از سرِ صداقت و با آرزوی بهبود اوضاع جامعه‌اش به سیاست روی می‌آورد اما به دلیل انتخاب نادرست مارکسیسم-لنینیسم و مشی چریکی نه‌تنها خدمتی به جامعه‌اش نمی‌کند بلکه به پس‌رفت آن یاری می‌رساند و در این راه، متحمل پرداخت هزینه‌های سنگینی هم می‌شود.[۶] پس خود را محق می‌داند تا از موضع حق‌به‌جانب‌، تیغ حمله‌اش را علیه افراد و جریاناتی تیز‌ کند که علیه تداومِ حاکمیت ‌سرمایه و اقتدار ارتجاع جنگیدند و می‌جنگند. چنان‌که حتی مدعی می‌شود که اگر مواضع سازمان اکثریت در سال‌های پس از قیام ۵۷ غلط بود، بدان معنا نبوده و نیست که سیاست تدافعی یا تعرضی دیگران درست بود! تأثیر مخرب سیاست حمایتی اکثریت، چه بسا در مقایسه با تأثیر منفیِ سیاست تدافعی/تعرضی سایر گروه‌ها، «هیچ» بود![۷]

اما ادعاها و اظهارات ن.ح تا چه حد قابل اعتماد و اتکاست؟

خیلی از روایات و حکایات ن.ح از دهه‌ی پیش از قیام ۵۷ چندان قابل‌اتکا نیست. او مدعی است که «تقریباً همه‌ی این کتاب مفصل، از حفظ و از خاطره»ی او و دوستانش نقل شده‌اند.[۸] اما هر خواننده‌ی نکته‌سنجی خیلی زود درمی‌یابد که چنین ادعایی صحت ندارد. ن. ح متولد ۱۳۲۲ است که در سال ۱۳۴۶ به «گروه جنگل» ‌پیوست و در ۱۰ شهریور ۱۳۵۰ دستگیر و در ۳ آذر ۱۳۵۷ از زندان آزاد ‌شد. یعنی بلافاصله پس از تشکیل سچفخا (اواخر فروردین ۱۳۵۰) به زندان ‌افتاد و نتیجتاً در هیچ‌یک از تصمیم‌ها و فعالیت‌های سازمان – تا قیام ۵۷ – نقش و دخالتی نداشت. پس آنچه که از این دوره نقل می‌کند، عموماً شنیده‌ها و خوانده‌های دست‌چندمی هستند که توسط او گردآوری شده‌اند. مثلا ن.ح خبر حمله‌ی مسلحانه به پاسگاه ژاندارمی سیاهکل (۱۹ بهمن ۱۳۴۹) را در روزنامه می‌خواند و از آن کاملاً بی‌اطلاع است[۹] اما در جلد اول کتابش با چنان دقتی ماجرا را توصیف می‌کند تو گویی در قلب ماجرا حضور داشته‌است![۱۰] جالب‌تر این‌که امانت‌داری هم نمی‌کند و منابع و مآخذ اطلاعاتش را نمی‌آورد!

نمونه‌ی دیگر، شرحی است که بر ماجرای به‌دام افتادنِ تیم شناساییِ عملیات سیاهکل نوشته‌ است. در اینجا هم با چنان آب‌و‌تابی به توصیفِ جزئیات واقعه می‌پردازد که گویی شخصاً در آن مشارکت داشته‌‌است![۱۱] حال آن‌که ابدا به این ماجرا ربطی نداشته و روایات دیگران را سرهم‌بندی کرده‌است؛ باز بی‌آن‌که منبع و مأخذی ارائه دهد!

به شیوه‌ی مشابه، او راجع به افرادی قلم‌فرسایی‌ می‌کند که حتی ملاقات‌شان نکرده و خاطره‌ی شخصی از آنان ندارد! برای نمونه یک فصل از جلد اول را به بیژن جزنی اختصاص می‌دهد (صفحات ۱۵۶-۱۶۰) که تماماً بر خوانده‌ها، شنیده‌ها و قضاوت‌‌های شخصی او متکی هستند.[۱۲] همین کار را درباره‌ی سایر اشخاص – از جمله حمید اشرف، امیر پرویز پویان، مسعود احمدزاده و دیگران – انجام می‌دهد؛ باز بدون ذکر منابع و مآخذش!

روایات دوره‌ی پس از قیام ۵۷ ن.ح نیز – که به حضور ۱۲ ساله‌ی او در رهبری سازمان فدائیان (اکثریت) مربوط می‌شود[۱۳] – خالی از ایراد نیستند؛ چرا که وقایع تاریخی به میل و اراده‌ی او دستچین، کمرنگ یا پررنگ ‌شده؛ با مشغله‌های ذهنی، دغدغه‌های احساسی، آرزوها، رؤیاها، باورهای دیروز و امروز مخلوط ‌گشته و خلاصه با پُرگویی و روده‌درازی در پیله‌ای از روایات شفاهی، نقل‌قول‌ها – آن‌هم از جانب افراد بی‌نام و نشان![۱۴] – به قلم آورده ‌شده‌اند.

 

حضور در رهبری سازمان فدائیان (اکثریت)

ن.ح پس از آزادی از زندان و پیروزی قیام به سچفخا پیوست و متوجه شد که مهم‌ترین مسئله‌ی اکثریت رفقایش اتخاذ سیاست و موضعی نسبت به روحانیون و حاکمان جدید است.[۱۵] “«از سوی سازمان… آمادگی برای همکاری وجود داشت.»[۱۶] «روندی که سازمان از فردای قیام طی کرد … به‌طورکلی، روندی آشتی‌جویانه و نزدیک‌شونده نسبت به روحانیون سنتی به رهبری آیت‌الله خمینی بود.»[۱۷]

در چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۹، نشریه‌ی «کار، ارگان سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران»، در مقاله‌ای تحت عنوان «برای مقابله با امپریالیسم امریکا، اتحاد همه‌ی زحمتکشان یک ضرورت تاریخی است» نوشت:

«واقعیت این است که آیت‌الله خمینی رهبری مبارزه با امپریالیسم را همچنان در دست دارد… ما موظفیم عناصر جنگ‌افروز حکومت و چه آنها که با چپ‌روی‌ها و حرکات آنارشیستی خود بزرگ‌ترین خیانت‌ها را به جنبش ضدامپریالیستی خلق ما روا می‌دارند… افشا کنیم.»[۱۸]

و از این‌جاست که نزدیکی سازمان (اکثریت) به حزب توده سرعت می‌گیرد و تحرکات متحدانه‌ی آنها برای تثبیت پایه‌های رژیم جدید آغاز می‌شود:

«… از نظر سازمان، ارتش همواره کانون خطر بود. در عوض، سپاه پاسداران… با وجود سرکوبگری و موضع ضدآزادی‌های سیاسی‌اش، از وجهه‌ی مردمی و ضدامپریالیستی برخوردار بود… از نظر سازمان، تقویت سپاه پاسداران برای دفاع از انقلاب و میهن و برای خنثی ساختن نقش و وزنه‌ی یگانه‌ی ارتش در راستای تعمیق انقلاب و تضعیف گرایشات لیبرالی قرار داشت. از این روی، شعار “سپاه پاسداران باید به سلاح سنگین مجهز شود” را ارائه کرد.»[۲۰]

در این دوران، ن.ح خود را با مواضع حزب توده نزدیک‌تر می‌یابد و در پی وحدت با این حزب برمی‌آید؛[۲۱] یعنی راهی را برمی‌گزیند که نه بخش سکولار و مترقی هوادار سازمان بلکه بخش‌های سنتی‌تر آن اتخاذ کرد.[۲۲]

«پس از انقلاب ۵۷، بخش عمده‌ی فدائیان خلق که در سازمان اکثریت متشکل بودند، به‌دلیل درماندگی سیاسی و نظری، ناتوان از فهم درست تناقضات انقلاب ایران و تعیین یک مشی سیاسی پایدار، مرحله به مرحله به مواضع حزب توده نزدیک شدند و سرانجام مانند حزب توده سیاست و مبانی نظری اتحاد شوروی و راه رشد غیرسرمایه‌داری را پذیرفتند. در این روند بود که من هم مانند شماری از رفقای کمیته مرکزی… به این گمان نادرست رسیدم که حزب توده از کارپایه‌های سیاسی-نظری معتبر و استواری برخوردار است… و در کنار موافقان وحدت با حزب توده قرار گرفتم.»[۲۳]

اما جالب این‌جاست که حزب توده از پیشنهاد وحدتِ سازمان (اکثریت) استقبال نمی‌کند.[۲۴]

توضیحات یا توجیهات ن.ح برای کج‌روی‌ها، اشتباهات و انحرافات سیاسی سازمان اکثریت نکات تازه‌ای دربرندارد. او نیز همانند رفقای پیشین خود، خطاهای[۲۵] رهبری را با عدم حضور کادرهای سیاسی آگاه و توانا در سازمان،[۲۶] ناآگاهی (یا کم‌آگاهی)،[۲۷] بی‌تجربه‌گی (یا کم تجربه‌گی) سیاسی،[۲۸] تعصب و خشک‌اندیشی،[۲۹] غرق بودن در فرمول‌های نظریه‌ی طبقاتی،[۳۰] [۳۱] روی‌کرد به انقلابی‌گری[۳۲] و جهان‌بینی مارکسیستی،[۳۳] عمده کردن مبارزه‌ی ضدامپریالیستی،[۳۴] اجتناب از درگیری با اعتقادات مذهبی مردم،[۳۵] ملاحظه‌ی قاطعیت رژیم در مجازاتِ مقامات رژیم سابق و کلان‌سرمایه‌داران[۳۶] و قاطعیت «خط امام» علیه دولت لیبرالیستی بازرگان و تدبیر رژیم برای تشکیل سپاه پاسداران و کمیته [۳۷] و … خلاصه فریب‌کاری (زرنگی) ملایان[۳۸] و غیره ذکر می‌کند.

به این معنی ن.ح تلاش می‌کند تا از سازمان اکثریت «ابهام» و «اتهام»‌زدایی کند. او جز خطاهای «بی‌ثمر» و اشتباهات «ناخواسته»‌ی رهبری سازمان، تقصیر چندانی را متوجه آن نمی‌کند؛ در عوض، تیغ حمله را علیه افراد و جریاناتی تیز می‌کند که علیه تجاوزات نوحاکمان ایستادند و حتی به مبارزه‌ی تدافعی و قهرآمیز متوسل شدند.[۳۹]

بعد هم ن.ح به رد اتهاماتی که به سازمان (اکثریت) نسبت داده شده، می‌پردازد[۴۰] و مدعی می شود اسنادی که در این رابطه از نشریه «کار» -یعنی ارگان رسمی آن سازمان – نقل می‌شوند، فاقد اعتبار هستند؛ زیرا مواضع تبلیغاتی و انتشاراتی را نباید با تصمیمات تشکیلاتی یکسان گرفت!! آن‌دسته از اسناد هم که از مصاحبه‌ها، مقالات و اظهارنظرهای رهبران منتخب سازمان فداییان نقل می‌شوند، فاقد استنادند؛ چون بین تصمیمات سیاسی و عملی رهبری و تصمیمات تشکیلاتی تفاوت هست!! سایر اسناد هم بالکل از درجه اعتبار ساقط هستند؛ چرا که در شرایط اختناق نوشته شده‌اند و یا ناشی از «ملاحظات سیاسی، مانورهای حرفه‌ای تبلیغاتی و ژورنالیستی، مصلحت های نادلخواه و تحمیلی» بوده‌اند![۴۱]

بعد هم، (ن. ح) نظر خواننده اش را به «انتقاد از خود»‌های سازمان (اکثریت) در سال‌های بعد ارجاع می‌دهد و مدعی می‌شود که انتقادات جدی سازمان از سیاست‌های پیشین‌اش در چنان سطح پیشرفته و ترقی‌خواهانه‌ای صورت گرفته که در تاریخ ایران کم سابقه بوده است؛[۴۲] مضاف بر این‌که، سازمان با نفی مبارزه‌ی چریکی، به اعتلای مبارزات سیاسی در ایران خدمت شایان کرده است.[۴۳] و سخن کوتاه، از سازمان فداییان خلق (اکثریت)، سیمای مظلومی را به تصویر می‌کشد که در کمال بی انصافی، مورد لجاجت و دشمنی سیاسی مخالفانش قرار گرفته است!

جالب‌تر از همه این جاست که ن.ح علاوه بر آسمان و ریسمان کردن برای یافتن مقصر یا مقصرانی برای خطاهای سیاسی سازمان اکثریت به یک کشف بدیع هم می‌رسد:

«فشار ناشی از سیاست انحرافی گذشته‌ی سازمان و نیز اتهاماتی که از سوی دیگر نیروها و سازمان‌های چپ انقلابی، مخالف و رقیب سازمان وارد می‌شد، بر دوش توده‌ی فعالان سازمان بود.»[۴۴] (تأکید از این قلم)

کاش ن. ح قبل از رفع اتهام از سازمان فداییان اکثریت، لااقل بخش‌هایی از اعترافات پیشین خودش را بازخوانی می‌کرد! تا به این درجه از تناقض‌گویی درنغلتد.[۴۵]

بی‌گمان اگر با آوردن اسناد مستند و موثق، مراتب همکاری سازمان فداییان خلق (اکثریت) و خیانتش را اثبات کنیم، فایده‌ای نخواهد داشت چون ن.ح همان استدلالی را پیش خواهد ‌کشید که پیش تر در رابطه با حزب توده آورده بود:

«حزب گرچه بطور مستقیم در جهت تثبیت “بخش اصلی” حاکمیت تلاش می کرد، اما قصد و انگیزه‌ی اصلی‌اش چیز دیگری بود… همراهی و حمایت مستمر از حاکمیت برای حزب جنبه‌ی ابزاری داشت…»(۲۹)

«هم‌آوایی»، حمایت، کمک به «شکوفایی» و «تعمیق» یک حاکمیت سرکوبگر، صرفاً «خطای سیاسی» نیست؛ بلکه یک «انتخاب آگاهانه‌ی سیاسی» است. می‌توان در تحلیل و ارزیابی از پایه های قدرت سرکوب‌گر به «خطا: رفت؛ اما چشم فروبستن به جنایت و مساعدت و حمایت از آن، در هر شکل و بعدی، «مشارکت» در جنایت است. و امروز پس از چهل‌و‌پنج سال -که حقایق زیادی آشکار شده- جایی برای ابهام و انکار حقیقت نیست.

به‌قول برتولت برشت: «آن‌کس که حقیقت را نمی‌داند نادان است؛ و آن‌کس که حقیقت را می داند و انکار می‌کند تبه‌کار است!»

 

تصویر غلط

خاطرات ن.ح یک ویژگی برجسته دارد. او مدعی است که پس از سالها تعمق و تأمل، خطاهای سازمان فداییان اکثریت را کشف کرده و با جسارت و شجاعت، دست به نگارش آنها زده است. اما واقعیت چنین نیست! او در جریان فعالیت تشکیلاتی‌اش نیز شاهد خیلی از نادرستی‌ها بود ولی به دلیل «ایدئولوژی‌زدگی»، سکوت برگزیده بود![۴۶]

«در گذشته من غالباً در برابر خطاها… کوتاه نمی‌آمدم و تا درگیری و مجادله شدید و پرخاش‌گری پیش می‌رفتم… بعد از جهت‌گیری روشن‌تر در اتخاذ مشی سیاسی حمایتی جمهوری اسلامی… می‌کوشیدم برخوردهایم را در نشست‌های کمیته‌ی مرکزی با دقت کنترل کرده و … برخوردهای معقولانه… داشته باشم. این حالت موجب نوعی محافظه‌کاری فلج‌کننده در من شده بود. برخوردهای شدید من حالا جای خود را به احتیاط‌های محافظه‌کارانه و حتی ترس خفه‌کننده داده بود[!!]»[۴۷]

سکوت ن.ح زمانی ‌شکسته می‌شود که بسیاری از کادرها و اعضای سازمان فداییان اکثریت، در کنگره‌ی سال ۱۳۶۹ در آلمان، همین خطاها و اشتباهات را به بحث گذاشته و در کتابی تحت عنوان «کتاب کنگره» انتشار داده بودند![۴۸] این در حالیست که خاطرات ن.ح با یک تأخیر زمانی بسیار طولانی علنی شدند: جلد اول در سال ۱۳۸۳ پس از حدود ۱۵ سال از خاتمه‌ی فعالیت تشکیلاتی در سازمان فدائیان (اکثریت) و جلد دوم بیش از سه دهه بعد از آن!

سکوت ن.ح از علنی کردن تجاربش از «سوسیالیسم واقعاً موجود» هم در سال ۲۰۲۳ صورت گرفت؛ یعنی ۳۲ سال پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی:

«در کمال ناباوری می‌دیدم حرف‌ها و انتقادهایی را که درباره‌ی اتحاد شوروی می‌شنیدیم و گمان می‌کردیم دروغ است و کینه‌ورزی، واقعیت است… اصلاً انتظار نداشتم که شنیده‌ها و اطلاعات قبلی‌ام راجع به زندگی در اتحاد شوروی تا این اندازه و این چنین بی‌واسطه، حقیقت داشته باشد»[۴۹]

ن.ح اعتراف می‌کند که «هیچ‌یک از ما – رهبران سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)- درباره‌ی اتحاد شوروی و وضعیت واقعی آن کشور اطلاع و آگاهی روشنی نداشتیم؛ دقیق‌تر بگویم تصور روشنی از وضعیت واقعی اتحاد شوروی نداشتیم» (جلد دوم، ص ۷) بعد یقه‌ی رهبران حزب توده را می‌گیرد که چرا به‌رغم زندگی در شوروی و شناخت از آن جامعه، اطلاعات لازم و مکفی را در اختیار آنان نگذاشتند:

«بیشتر رهبران حزب توده سالیان دراز در اتحاد شوروی… زندگی کرده‌ بودند اما… کم‌ترین اطلاعی از وضعیت واقعی اتحاد شوروی… به ملت ایران و به جنبش چپ کشور ارائه نکردند… به این ترتیب ناخواسته و بیشتر خواسته، بر توهم ما –رهبران سازمان- نسبت به اتحاد شوروی دامن زدند.»[۵۰]

با این حال ن.ح نه تنها هیچ نقدی را متوجه سکوت سه‌دهه‌ای خودش نمی‌کند، بلکه از اظهار یک عذرخواهی ساده به هواداران سابق سازمان اکثریت دریغ می‌کند؛ هم‌آنانی که پشت این رهبران ناآگاه و بی‌خبر از حقایق «سوسیالیسم واقعاً موجود» به سینه‌زنی برای بلوک سوسیالیستی پرداختند و حتی جان خود را در این راه باختند.

تجارب سفر به شوروی

این بخش چیز زیادی – لااقل برای این قلم- برای نقد و بررسی ندارد. شاید برای کسانی که درباره‌ی ماهیت شوروی سابق توهم داشتند و آن را «سوسیالیسم واقعاً موجود» می‌پنداشتند، آموزنده باشد. به‌ویژه بخشی که به قلم همسر ن.ح (ناهید قاجار) نوشته شده‌ و به خاطرات او از بستری شدن در زایشگاه و بیمارستان کودکانِ تاشکند مربوط می‌شود:

«… این‌ها فقط مقامات و مسئولان و پرستاران بخش نبودند. این زنان همان مردم عادی برآمده‌ی “سوسیالیسم عملاً موجود” بودند که بنا به ادعای رهبران این کشور “انسان طراز نوین” معرفی می‌شدند. ناراحتی من از پرستاران و کارکنان بیمارستان بود که هیچ اخلاق و انسانیتی در رفتارشان نمی‌دیدم… اصلاً انتظار چنین رفتار و برخوردهایی را نداشتم… دلیل آن همه رفتار غیرانسانی که بر من رواداشتند چه بود؟ بعدها در تجربه‌ی زندگی در تاشکند توانستیم به کُنه این مسایل پی ببریم… [من] خودم را با افتخار تمام کمونیست معرفی می‌کردم… فکر نمی‌کردم… این عنوان چیز ناپسندی در جامعه باشد… [و] مردم از آن بیزار باشند. واقعیت این است که بیشتر مردم، حزب کمونیست را حزب ستم‌گران، فاسدان، دزدان و رشوه‌خواران می‌شناختند… این بود رمز برخورد سرد و منفی… آنان مرا “سفارشی” و وابسته به حزب و حکومت تصور می‌کردند.»[۵۱]

 به این معنی اقامت حدود هفت ساله‌ی ن.ح و همسرش در شوروی سابق، چشمان بسته‌ی آنان را به واقعیات «سوسیالیسم واقعاً موجود» گشود؛ هرچند که تا دهه‌ها راجع به این حقایق لب‌ازلب وا نکردند تا مبادا مجبور شوند نقدی به گذشته‌ی توهم‌آلود خود ‌راجع به «جامعه‌ی ایده‌آل»‌شان بر زبان بیاورند!

جمع‌بندی

  • – ن. ح به مدت ۱۲ سال (۵۷ تا ۶۹) عهده‌دار مسئولیت‌های مختلف تشکیلاتی در سازمان فدائیان (اکثریت) بود؛ و به ادعای خودش، بیش از نیم‌قرن را صرف تجزیه‌و‌تحلیل رخ‌دادهایی کرد که به‌ویژه در این روزها گذشتند. با این همه نتیجه‌ی کار وی در نگارش خاطراتش، لااقل برای این قلم، رضایت‌بخش نبود. پُرگویی، روده‌درازی‌ و تکرار نقل‌قول‌های دست چندم واقعاً کسالت‌بار و بسیار خسته‌کننده هستند.
  • – در عین حال، لااقل این قلم دائماً در یک سردرگمی آزاردهنده قرار داشت چون نمی‌دانست ن.ح خاطره‌ می‌‌نویسد، تاریخ می‌‌‌نگارد[۵۲] یا تحلیل‌ سیاسی می‌کند؟[۵۳] [۵۴]
  • – اثر ن.ح – در مجموع – حرف تازه یا سند بدیع و روشن‌گرانه‌ای ارائه نمی‌کند.
  • – پیام ن.ح در روزهای سرنوشت‌ساز پیش‌رو، بهتر و بیشتر فهمیده می‌شود. در این روزها، تلاش زیادی در جریان است تا گفتمان سوسیالیستی، کارگری و انقلابی را رؤیا‌ها و آرزوهای مشتی جوانِ ماجراجو و کم‌اطلاع جلوه‌دهند که امتحانش را پیش‌تر پس داده و واهی بودنش را تجربه کرده‌‌است!
  • – چپ ناسیونالیست و پوپولیستِ خلقی – که با ژست‌ «کمونیستی» عرض اندام کرد- ربطی به سوسیالیسم انقلابی نداشته و ندارد. تلاش این گرایش برای توجیه همکاری‌های گذشته‌ا‌ش با عقب‌مانده‌ترین اقشار اجتماعی و سیاسی نیز در قلب تاریخ ثبت است و با توجیهات این‌چنینی از خاطره‌ها زدوده نمی‌شود.

بوسه بر کاکل خورشید/ پیمان وهاب‌زاده

روایت‌هایی دیگر از حکایت فداییان / علیرضا بهتویی

فروکاستن تاریخ به برساخته‌های ذهنی / پیمان وهاب‌زاده

روشنفکر بی‌مانند: مصطفی شعاعیان، پژوهشگر انقلابی / پیمان وهاب‌زاده


[۱]  در اواخر فروردین ۱۳۵۰، از ائتلاف دو گروه کوچک چریکی مارکسیستی، تشکیلاتی تحت نام «چریکهای فدایی خلق» به‌وجود آمد. گروه امیرپرویز پویان که از جمله مسعود احمدزاده و عباس مفتاحی عضوش بودند و گروه جنگل که از جمله غفور حسن‌پور، علی اکبر صفایی فراهانی، محمد صفاری آشتیانی، حمید اشرف، اسکندر صادقی نژاد و عباس سورکی عضوش بودند. مدت کوتاهی پس از تشکیل چفخ، نام «سازمان» به اول اسم تشکیلات و ایران به آخر آن اضافه شد و به این ترتیب، اسم تشکیلات «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» -سچفخا- شد. «چریک»‌ها، کلمه‌ی «فدایی» را برگزیده بودند، چون‌که برای رهایی سرزمین شان، حاضر به «فدا» کردن جان‌شان بودند (سفر با بال‌های آرزو»، نقی حمیدیان، نسخه‌ی‌ اینترنتی۲۰۱۲، ص ۱۰۹). منظور آنها از «خلق» نیز بخشی از ملت بود «که از طبقات و قشرهای حاکمه مرتجع و محافظه‌کار و ممتاز جوامع سرمایه‌داری جدا بود  و منافع‌اش با این طبقات و قشرها در تصادم قرار داشت” («برخی مسایل حاد انقلاب ایران»، احسان طبری، تهران، انتشارات حزب توده، ۱۳۵۸، جلد دوم). به‌عبارت بهتر آنها «خلق» را کارگران، دهقانان، خرده‌بورژواها و آن‌دسته از بورژواهای وطنی می‌دانستند که جزو وابسته‌گان سلطنت نبودند. بنیان‌گذاران سچفخا، عموماً جوانان تحصیل‌کرده‌ای بودند که رژیم استبدادی شاه را دست‌نشانده‌ی امپریالیسم آمریکا تلقی می‌کردند و آن را بزرگ‌ترین مانع بر سر راه خیزش توده‌ها می‌دانستند. ارزیابی تشکیلات‌شان این بود که توده‌ی مردم در شرایط رضا و تمکین به‌سر می‌برد؛ بر اساس همین استدلال نیز بود که «به‌طور اراده‌گرایانه به نظریه‌ی فعال کردن توده‌های وسیع مردم روی آورد» («سفر با بالهای آرزو»، نقی حمیدیان، نسخه اینترنتی، ص ۵۲) این مواضع بعدها با شعار «مبارزه‌ی مسلحانه؛ هم استراتژی و هم تاکتیک» صورت‌بندی شد. مبارزه یا به‌قولی «تبلیغ مسلحانه»، از طریق انجام ترور شخصیت های وابسته به رژیم و همچنین حمله به مراکز نظامی شاه به پیش برده شد. اما خیلی زود، تشکیلات سچفخا لو رفت و تقریباً بخش اعظم اعضای آن کشته و یا دستگیر شدند.

[۲]  بخش هایی از صحبت‌های یکی از اعضای سچفخا در کنگره‌ی سازمان اکثریت به اندازه‌ی کافی گویاست: «تا پیش از انقلاب بهمن… سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران… دارای یک مرکز رهبری بسیار کوچک بود که مرکزیت نامیده می شد… با مرگ حمید اشرف۹۰ درصد تاریخ سازمان وفات پیدا کرد چون اطلاعات در سر رفیق بود و نانوشته. در چنین شرایطی، در طول سال‌های پیش از انقلاب بهمن، سه بار مرکزیت سازمان تقریباً به‌طور کامل نابود شد… تا پایان سال ۵۵، به‌جز تنی چند که در زندان یا خارج بودند، همه‌ی کادرهای پرتجربه‌ی سازمان کشته شدند. در ادامه‌ی این فجایع، اکثر واحدهای سازمان متلاشی شد. در سال ۱۳۵۶ مجموعه‌ی نیروهای سازمان پرعظمت چریکها را اگر جمع میکردید به زحمت نصف این ردیف (اشاره به یک ردیف از نمایندگان حاضر در جلسه) را پُر می‌کرد. تا نیمه‌ی سال ۵۷، آنچه از سازمان مانده بود کمتر از ده تیم بود که مسئولیت آن بردوش سه، چهار نفر از اعضای معمولی و کم‌تجربه‌ی سازمان بود… حال رفقا به دوازده سال پیش برگردند. این رهبران را در ذهن مجسم کنند ببینند این‌ها با چه تجربه‌ای می خواستند ده‌ها هزار نفر را هدایت کنند؟ (به نقل از کتاب کنگره، اسناد، مباحثات و طرح های پیشنهادی در نخستین کنگره‌ی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)، مرداد ۱۳۶۹ (نشر در اردیبهشت ۱۳۷۱)، برداشت از سخنرانی فرج‌الله ممبینی، ص ۱۵ و ۱۶.

[۳]  این عنوانی است که ن.ح برای فصل چهاردهم جلد دوم (ص ۲۹۱) انتخاب کرده‌ است.

[۴]  ‌شامل جنبش مشروطه‌ی اول (۱۹۰۶ م.، ۱۲۸۵ هـ.ش) که نخستین تحول بورژوا-دموکراتیک در قاره‌ی آسیا بود. در ادامه، شاهد جنبش مشروطه‌ی دوم (تا ۱۹۲۰ م.، ۱۲۹۹ هـ.ش.)، بودیم که در سال‌های پایانی با الهام از انقلاب اکتبر روی داد و با کودتای رضاخان سرکوب شد. به عبارت دیگر، تقریباً حدود ۱۵ سالی که به‌نام جنبش مشروطه ثبت شده و دربرگیرنده‌ی  دو قیام و نهضت بزرگ بود. در نهایت نیز شاهد قیام بهمن (۱۹۷۹ م.، ۱۳۵۷ هـ.ش.) بودیم.

[۵]  «به‌راستی چرا نیروهای چپ و کلیه نیروهایی که با حاکمیت روحانیون و متحدان بازاری آنان مخالف بودند، قادر به درک عمق فاجعه‌ای که ملت ایران را … به کام خود فرو می برد، نشدند؟ این نیروها با اتخاذ کدام مواضع و روش‌ها و با کدام اقدامات و تاکتیک ها و یا استراتژی های سیاسی هرچند ناخواسته و نادانسته- به سلطه‌ی روحانیون سنتی حاکم یاری رساندند؟» جلد اول، ص ۱۸۷

[۶]  در واقع ن.ح در سیمای سربازی ظاهر می‌شود که از یک جنگ ناکام و خونین به پشت جبهه بازگشته و عزم جزم کرده تا انتقام این شکست را نه تنها از مارکسیسم و انقلابی‌گری، بلکه از هر نوع ایدئولوژی – به‌غیر از ایدئولوژی مورد باور امروزش! – بگیرد. او مصمم است تا انقلاب را افراط، خشونت، استبداد و انهدام معرفی کند و نسل جوان را متقاعد سازد که از انقلاب روی برتابد، به موج اصلاحات بپیوندد و این رویکرد «متمدنانه» را به‌عنوان نتیجه‌ی تجربی دو دهه فعالیت چریکی و بیش از سه دهه «بازبینی تئوریک»، از وی بپذیرد:

«من طی تمام این سال‌های طولانی در عمل و حتی در نظر به اصل اساسی دموکراسی و آزادی پشت کرده و یا آن‌را بسیار دست‌کم گرفته بودم. برای من موضوع عدالت اجتماعی و تعصبات تشکیلاتی بر هر اصل دیگری تقدم داشت. بعد از یک سال جدایی از سازمان، رسوبات این سفر طولانی را از خود زدودم و در نتیجه از انقلابیگری عقیدتی و عملی … وداع گفتم… ما در دورانی زندگی می کنیم که دیگر ایدئولوژی ها قادر به توضیح و تبیین همه وجوه تغییر و تحول جهان پیچیده کنونی نیستند. … زمانه، زمانه‌ی تنوع و پلورالیسم، همزیستی مسالمت‌آمیز و متمدنانه افکار و آگاهی ها و فرهنگ‌های متفاوت و تلاش متحد و پیگیر در راه براندازی استبداد، فقر و عقب ماندگی در جامعه‌ای دموکراتیک است. لذا همه‌ی آن‌ها که عمر خود را وقف مبارزه‌ی سیاسی از منظر تعصب مسلکی و ایدئولوژی (هر ایدئولوژی‌ای فرق نمی‌کند)، کرده‌اند، میتوانند، وجود خود را در آن چه که من از سر گذرانده‌ام، به نحوی و یا به شکلی بازیابند.» جلد اول، ص ۱۲.

[۷]  جلد اول، ص ۴۰۸

[۸]  همانجا

[۹]  «خبر عجیبی نظرمان را جلب کرد: “حمله مسلحانه به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل”! این خبر… در برخی از روزنامه‌های آن زمان چاپ شده بود… مطمئن بودیم این عمل حاصل فعالیت گروه‌ها و سازمان‌های دیگری است.» (جلد اول، نسخه اینترنتی، ص ۹۵)

[۱۰]  پس از متلاشی شدن بخش شهری (گروه حمید اشرف)  صفایی فراهانی فرماندهی تیم جنگل را به‌عهده ‌گرفت و حمله به یک پاسگاه ژاندارمی در سیاهکل را سازمان‌دهی کرد. (جلد اول، ص ۹۴) هدف از این حمله (۱۹ بهمن ۱۳۴۹) دسترسی به اسلحه و مهمات و نیز شکستن سلطه‌ی سیاسی ادعایی رژیم پهلوی بود. در جریان این حمله دو چریک در محل در جریان درگیری‌ها کشته و ۱۳ نفر دستگیر و پس از سه هفته اعدام شدند. نام این ۱۵ تن از این قرار است: شعاع الدین مشیدی، محمد رحیم سماعی، اسماعیل معینی عراقی، جلیل انفرادی، ناصر سیف دلیل صفائی، هوشنگ نیری، علی اکبر صفائی فراهانی، محمد علی محدث قندچی، هادی بنده خدا لنگرودی، عباس دانش بهزادی، محمد هادی فاضلی، احمد فرهودی، اسکندر رحیمی مسچی، (این فاصله را نمی توانم بردارم. خط بعدی به این خط نمی چسبد)غفور حسن پور اصیل و محمد مهدی اسحاقی.

[۱۱]  «در یکی از روزهای تیر ماه، چنگیز قبادی، مهرنوش ابراهیمی (همسر چنگیز)، بهرام قبادی و محمد علی پرتوی درجریان شناسائی از (این فاصله را نمی توانم بردارم. خط بعدی به این خط نمی چسبد)بیراهه‌های ورودی به جنگل‌های نزدیک نوشهر مورد سوء‌ظن قرارگرفته و به عنوان مشکوک بازداشت و با ماشین خودشان به ساری منتقل می‌شوند. بعد از تماس با تهران قرار می‌شود آنها را برای تحقیقات بیشتر به تهران بفرستند. به جز چنگیز که رانندگی ماشین را بر عهده داشت به بقیه دست‌بند زده و با دو مأمور مسلح ساواک به سوی تهران روانه می‌کنند. هنوز چند کیلومتر از ساری دور نشده بودند که چنگیز بر سرعت ماشین می‌افزاید و ضمن تهدید مأموران بدون معطلی ماشین را چپ می‌کند. ماشین با چند غِلت  در مزرعه مجاور جاده واژگون می‌شود. در جریان این حادثه چنگیز و مهرنوش از تاریکی شب استفاده کرده هر یک جداگانه فرار و خود را به تهران می‌رسانند. اما بهرام قبادی و محمدعلی پرتوی که مورد اصابت گلوله قرار گرفته و زخمی شده بودند نتوانستند فرار کنند.» جلد اول، نسخه اینترنتی، ص ۱۰۶

این ماجرا از جمله توسط بهرام قبادی، در نوشته‌ای تحت عنوان «آدم‌های سیاسی» در سال ۱۴۰۰ به‌تفصیل شرخ داده شد. (متأسفانه لینک نسخه‌ی اینترنتی‌اش را که از طرف نویسنده در دسترس همگان گذاشته شده، نمی‌یابم). ضمناً در خاطران نازلی پرتوی – آن هم به نقل از برادرش – دهه‌ها بعد منتشر شد. لینک دسترسی، ص ۴

[۱۲]  بیژن جزنی در ۱۷ بهمن ۱۳۴۶ دستگیر شد و در ۲۹ فروردین ۱۳۵۴ در تپه‌های اوین تیرباران شد. ن.ح در جلد اول خاطراتش (ص ۱۵۹) می‌نویسد: « متأسفانه برای من شانس دیدار با بیژن جزنی دست نداد.»

[۱۳]  به ادعای ن.ح او پس از خلاصی از زندان (سال ۵۷) تا ۱۳۶۹ در سازمان اکثریت فعالیت داشت (جلد دوم، ص ۷)

[۱۴]  نمونه‌ی روشن این مدعا پیوست دوم، «تجربه‌ی دیگر» (جلد دوم، ص ۹-۵۰۵) است که به حکایات یک فرد ناشناس از نخستین روزهای اقامتش در تاشکند اختصاص دارد. معلوم نیست یک نوشته‌ی بی‌نام چگونه می‌تواند با خواننده ارتباط برقرار کند و به عنوان یک سند در پیوست مورد استفاده قرار گیرد.

نمونه‌‌ی دیگر، فصل ۸، جلد دوم است: «برای نوشتن این بخش به چند نفر از رفقا مراجعه کردم… فقط یکی از آنها (که مایل نیست نامش برده شود) به تقاضایم پاسخ مثبت داد و نظراتش را در چند صفحه برایم نوشت.» ص ۱۸۲. خواننده چگونه می‌تواند به گفته‌ها اعتماد کند؟ بر اساس چه سندی باید حرف‌های او را بپذیرد و …

[۱۵]  «مهم‌ترین مسئله‌ای که ذهن بسیاری را اشغال کرده بود این بود که در مقابل روحانیون و حاکمان جدید چه موضع و سیاستی باید در پیش گرفت.» جلد اول، ص ۲۴۳

[۱۶]  همانجا، ص ۲۵۳

[۱۷]  همانجا، ص ۳۳۴

[۱۸]  کار، سال دوم، شماره ۵۹، ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۹، ص ۲. لینک دسترسی به این شماره.

[۱۹] جلد اول، ص۳۶۵

[۲۰]  جلد اول، ص ۴۰۰. توضیح: لینک دسترسی به سند این شعار در نشریه‌ی کار، ارگان سراسری چریک‌های فدایی خلق ایران (اکثریت)، چهارشنبه ۹ مهر ماه، ۱۳۵۹، ص ۸.

[۲۱]  «بعد از پلنوم وسیع مهرماه ۵۸ تقاضای استعفای من پذیرفته نشد. من نیز بدون اعتراضی به کار در رهبری سازمان ادامه دادم اما از آن پس به‌تدریج در وضعیت بحرانی فزاینده و سنگینی فرو رفتم. در جریان توجه بیشتر به اوضاع سیاسی کشور و آرایش نیروها و توازن قوای سیاسی حاکم و غیره و تلاش برای یافتن پاسخ‌های درست و تنظیم حرکت سیاسی سازمان، به‌تدریج به استنتاج‌های متفاوت و حتا متضادی کشیده می‌شدم که پذیرش آنها تناقضاتی جدی در سیستم فکری و نظریات و اعتقاداتم ایجاد می‌کرد. و چون این استنتاج‌ها به نحو بارزی به سوی توجیه و قبول ضمنی جناح واپسگرای حاکم میل می‌کرد، تناقض درونی‌ام به‌مراتب پیچیده‌تر می‌شد. این وضعیت، فشارهای روحی و عصبی شدیدی در من به وجود می‌آورد… (ص ۳۷۸) در تمام انشعاب‌های سیاسی و تشکیلاتی با سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) بودم. در یکی دو سه سال بعد از انقلاب، خسته از بی‌ثباتی سیاسی، کورسوکنان در جستجوی یافتن یک مشی و برنامه‌ی سیاسی استوار، مشی سیاسی حزب توده و کم‌و‌بیش نظریات اعتقادی این حزب را به همراهی سازمان، پاسخ‌گوی چراهای خود یافتم و به‌اصطلاح در راه وحدت با این حزب قرار گرفتم.» جلد اول، ص ۱۱

[۲۲]  «فدائیان از همان ابتدا بخش‌هایی از مردم با گرایشات سکولار… را که بلافاصله از روحانیون روی گرداندند، به خود جلب کرده بودند. اما تغییر تدریجی مواضع فدائیان بعد از سقوط دولت موقت و سپس وقوع انشعاب… شکاف بزرگی در پایه‌های اجتماعی فدائیان به وجود آورد… در نتیجه اعتماد و امیدِ بخش قابل ملاحظه‌ای از علاقمندان سیاسی سازمان به‌طور جدی ضعیف شد.» جلد اول، ص ۳۸۸

[۲۳]  جلد دوم، ص ۱۲۵

[۲۴]  «گرایش برای وحدت… با مخالفت کیانوری و کمیته مرکزی حزب [توده] روبرو شد. کیانوری با وحدت دو سازمان مخالف نبود بلکه با یکی شدن در آن شرایظ زمانی مخالف بود و آن را به مصلحت نمی‌دانست. او در جلسه ای گفت: لزومی ندارد همه‌ی تخم‌مرغ‌های‌مان را در یک سبد بگذاریم. بگذارید دو سازمان بمانیم. اگر به ما حمله کردند شما می مانید و ادامه می‌دهید و اگر شما را زدند، ما ادامه می‌دهیم!» جلد دوم، ص ۵۶

[۲۵]  «… خطای سازمان در نادیده گرفتن و یا کم رنگ نمایاندن شکنجه ها و قاطع نبودن علیه هرگونه شکنجه و جنایت در زندانهای جمهوری اسلامی و اعدام های دسته جمعی، سلب آزادی و زیرپا گذاردن مستمر همان قانون اساسی جمهوری اسلامی نهفته بود. کم رنگ کردن اختناق فزاینده و همه جانبه … و ادامه‌ی حملات سیاسی و تبلیغاتی علیه لیبرالیسم و لیبرا‌ل‌ها و … خطاهای بزرگ سازمان اکثریت را تشکیل می دادند. خطا در اتخاذ مواضع سیاسی نادقیق و دوپهلو و بسیاری از موضع‌گیری‌های نسنجیده و متوهم و یک‌سویه‌ی سازمان بود. خلاصه خطای اساسی سازمان، اتخاذ سیاست و استراتژی تعمیق “انقلاب” و “شکوفایی جمهوری اسلامی” بود.» جلد اول، ص ۴۰۸

[۲۶]  «در رهبری سازمان اصولاً صاحب نظر سیاسی وجود نداشت که با کار و مطالعه منظم شخصی همراه با فاکت و استنادات ضروری طرح یا پیشنهادی ارایه نماید.» جلد اول، ص ۳۷۳

[۲۷]  «برای پاسخ‌گویی به این مسئولیت از آگاهی و بینایی و دانشی در حد لازم برخوردار نبودم… در واقع همه‌مان با تفاوت‌های معینی در زمینه‌ی نوشتن و فرمول‌بندی کردن و یا حرف‌زدن در یک بساط محدود و کم مایه‌ای قرار داشتیم. حتا ما خود به این ناتوانی خویش نیز با خبر بودیم.» جلد اول، ص ۳۴۷

[۲۸]  »نه می‌شد با بینش گذشته‌ی سازمان با مسایل پیچیده سیاسی برخورد کرد و نه می‌شد ظرف مدت کوتاهی به بینش و تفکر خلاقی دست یافت… نداشتن مبانی و کارپایه‌های تئوریک صحیح در برخورد با مسایل انقلاب و جنبش، اگر نگویم برای همه بلکه برای بخش اعظم نیروهای سازمان کاملاً ناروشن بود… اتخاذ مواضع سیاسی صحیح نسبت به حاکمیت دوگانه دولت موقت و روحانیون سنتی به اتکای دانش و گنجینه تئوریک و تجربیات اندک‌مان اگر نگوئیم محال دست کم بسیار دشوار بود.» جلد اول، ص ۲۵۴

 [۲۹] جلد اول ، ص ۲۲۶

[۳۰]  جلد اول ، ص ۴۹۰

[۳۱] جلد اول، ص  ۲۴۶

[۳۲]  جلد اول، ص ۲۲۵

[۳۳] جلد اول، ص ۳۶ و ص ۱۸۷ و ۴۵۹ و ص ۲۵۴

[۳۴] جلد اول، ص ۳۳۶ و ص  ۳۴۸

[۳۵] جلد اول، ص ۲۴۶

[۳۶]  «ما خواستار شدت عمل کامل علیه سران و عوامل رژیم سابق بودیم… اعدام‌ها ادامه یافت… ما نیز بدون هیچ دغدغه و تأملی از آن پشتیبانی کردیم.» جلد اول، ص ۲۴۹

[۳۷]  «از نظر سازمان ارتش همواره کانون خطر بود. و در عوض سپاه پاسداران که در اوج قیام به‌طور خودجوش از صفوف مردم به وجود آمده بود، با وجود سرکوب‌گری و موضع ضدآزادی‌های سیاسی‌اش، از وجهه مردمی و ضدامپریالیستی برخوردار بود. سازمان در موضع‌گیری‌های خود می‌کوشید بر نقش و موقعیت سپاه در مقابل ارتش بیفزاید.» جلد اول،  ص ۴۰۰

[۳۸] «توان‌مندی و مهارت روحانیون در برانگیختن روحیات و احساسات مردم با شیوه‌ها و تجارب چند صد ساله، سهم قابل‌توجهی در تغییر اهداف انقلاب داشته است.» جلد اول، ص ۲۲۱

[۳۹]  «از مجموعه لشکرهای شکست خورده، آنهایی که سهم بیشتری در تشدید و تثبیت استبداد داشتند به‌جای فهم علت اصلی شکست خود و پاسخ‌گو شدن به اشتباهات سهمگین سیاسی و عملی رهبران خود، با هزاران تن قربانی اعضای خود، سازمان اکثریت را به صرف داشتن آن سیاست نادرست و به کلی بی‌ثمر و در عین حال خطرناک که چیزی جز بازی با حیثیت سیاسی تک‌تک اعضای آن نبود، مقصر معرفی کردند. و بدتر از آن، قضاوت‌های استنباطی و تحلیلی خود را جایگزین قضاوت‌های استنادی و مستدل کردند! و متاسفانه با این پیش داوری‌ها احکام نهایی را آن هم یکطرفه صادر کردند (جلد اول، ص ۴۵۱)…  با همه‌ی این‌ها مجموع خطاهای سازمان در برابر خطاهای وحشتناک ناشی از درپیش گرفتن سیاست های تهاجمی مسلحانه و ترور و سرکوب‌ها و جنایت های گسترده و حاکم شدن شرایط وحشت بر کشور در حکم هیچ اند. (همانجا، ص ۴۰۶) … اما سیاست سازمان در آن زمان جدا از خطاهای فاحش و ارزیابی های نادرست از نیروهای حاکم، به‌هیچ‌وجه با سیاست و عملکرد ویرانگرانه‌ی سازمان مجاهدین و دیگران در آن زمان قابل قیاس نیست. (ص ۴۰۸)… بنابراین در برقراری سلطه‌ی ترور و وحشت چندین ساله بر کشور، نیروهای برانداز به تنهایی خود یک‌طرف ماجرا بودند و به همین نسبت مسئولیت بر عهده آنان هم هست. (ص ۴۰۷) »

[۴۰]  «ادعای همکاری برای سرکوب نیروهای انقلابی ضدحکومتی… سیاست رسمی سازمان نبود… با این که سیاست و برنامه سازمان اکثریت در آن زمان کاملا نادرست و انحرافی بود اما اتهام همکاری امنیتی و عملیاتی صرفاً اتهامی بیش نیست… میان سازمان و حاکمیت هیچ گاه اتحاد یا ائتلاف و حتی کوچک‌ترین همکاری به‌وجود نیامد.» جلد اول، ص ۴۵۱

[۴۱]  «مخالفان سیاست آن سال‌های سازمان، به‌جای نشان دادن موارد و شواهد مشخص، سیاست سازمان را مبنای قضاوت و نتیجه‌گیری‌های حقوقی و قضایی قرار می‌دهند. آنان مواردی از حمایت سیاسی و مطبوعاتی از برخی خشونت‌ها و سرکوب‌گری‌های جمهوری اسلامی علیه نیروهای انقلابی آن زمان و مقالات و اظهارنظرهایی از برخی رهبران وقت سازمان مانند فرخ نگهدار و جمشید طاهری‌پور و بعضی دیگر را مورد استناد قرار می دهند. به مقالات مندرج در نشریه‌ی «کار» آن سال‌ها که در موارد معینی صراحت به سرکوب رهبران مجاهد و تروریست و خائن نامیدن آنان و بنی صدر و جریان های سیاسی لیبرال و محکومیت امیرانتظام و احزاب مسلح در کردستان و گروه رنجبران و سربداران … اختصاص دارد اشاره می‌کنند و همه‌ی اینها را دلایل کافی برای طرح اتهامات جنایی علیه سازمان اکثریت می‌دانند. به این ترتیب مواضع تبلیغاتی و انتشاراتی را با همه‌ی تصمیمات سیاسی و عملی رهبری و این یکی را نیز با همه‌ی تصمیمات تشکیلاتی یکسان می‌انگارند. در شرایط اختناق فزاینده و… نمی توان تمام مقالات و نوشته های نشریه کار را عیناً مواضع حقیقی و قطعی سازمان تلقی کرد. ملاحظات سیاسی، مانورهای حرفه‌ای تبلیغاتی و ژورنالیستی، مصلحت ها مصلحت نادلخواه و تحمیلی – و حتی بی‌اطلاعی و بی‌تجربه‌گی به‌وضوح در بروز خطاها دخیل بودند… بنابراین نمی‌توان همه‌ی مقالات و نوشته‌های نشریه‌ی کار و اظهارنظرهای خاص را صرفاً انعکاس مواضع حقیقی رهبری دانست و از همه مهم‌تر نمی‌توان مشی سیاسی نادرست سازمان را جرم جنایی تلقی کرد و آن را هم جنایت مسلم و اثبات شده دانست.» جلد اول، ص ۴۰۴. تأکیدات از این قلم است.

[۴۲]  «نقد مواضع سیاسی یک سازمان و یا فرد سیاسی، باید نقدی از دیدگاه‌ها، عمل‌کردها و روش‌های سیاسی باشد. چنین نقدی چنانچه مبانی و بنیادهای نظری و ایدئولوژیکی را دربرگیرد، تبدیل به یک نقد همه‌جانبه و بنیادی می‌شود. سازمان اکثریت در آن زمان که من عضو رهبری آن بودم، خود به چنین نقدی از سیاست و عملکرد (نه مبانی نظری و ایدئولوژیک) خود دست زد… پلنوم وسیع کمیته‌ی مرکزی با هدف اصلی نقد و بررسی خطاهای سیاسی و عملی سازمان در فروردین سال ۱۳۵۹ در شهر تاشکند تشکیل شد… این سازمان موضوع نقد و بررسی سیاست و عملکرد رهبری خود را بار دیگر در نخسین کنگره‌ی سازمان که در تابستان سال ۶۹ در آلمان برگزار شد… مورد بررسی و انتقاد قرار داد… کنگره پس از نقد و انتقاداتی که از سوی اکثریت قاطع نمایندگان با شرکت فعال و مستقیم آنان انجام گرفت کادر رهبری وقت سازمان را مسئول اصلی و مستقیم خطاها و اشتباهات و انحرافات سیاسی و عملی سازمان شناخته و از انتخاب مجدد تمامی اعضای هیئت سیاسی و هیئت دبیران و دبیر اول خودداری ورزید. چنین نقد و انتقاد کم‌سابقه‌ای هرگز در صفوف احزاب و سازمان‌های انقلابی ایران یا صورت نگرفته و یا به عمق و گستردگی آن نبود.» همانجا، ص ۴۰۵-۴۰۶

[۴۳]  واقعیت این است که این سازمان  اکثریت نبود که مبارزه‌ی سیاسی مدنی و قانونی را در ایران پایه‌گذاری کرد. سال‌ها پیش از آن حزب توده ایران، با همین شیوه‌ی سیاسی به مبارزه علیه شاه مشغول بود. سازمان چریک‌ها با نقد این مشی سیاسی به مبارزه‌ی چریکی، در واقع عقب‌گرد کرد و به سبک توده‌ای روکرد!

[۴۴]  جلد دوم، ص ۱۸۵

[۴۵]  «به‌زعم سازمان “انقلاب در حال تداوم و تعمیق”! قرار داشت. اما کدام انقلاب؟! دیگر چیزی از انقلاب باقی نمانده بود (جلد اول، ص ۴۰۶ توضیح: پس اگر ضد انقلاب در حاکمیت بود و چیزی از انقلاب باقی نمانده بود، آیا معنای سیاست حمایتی، به معنی سرکوب انقلاب نبود؟)

… “شکوفایی” جمهوری اسلامی نیز چیزی جز تثبیت و تحکیم انحصاری این حاکمیت نبود (ص ۴۰۸)… از نظر سازمان، تقویت سپاه پاسداران… در راستای تعمیق انقلاب و تضعیف گرایشات لیبرالی قرار داشت. از این روی شعار “سپاه پاسداران را باید به سلاح سنگین مجهز شود” را ارائه کرد (ص ۴۰۰) … در این دوره سیاست سازمان نسبت به گروه‌های برانداز، از انتقاد غیرمستقیم و در موارد متعددی به انتقاد مستقیم و در پاره ای موارد در هم‌آوایی با رژیم، به افشاگری نسبت به عمل‌کرد آنها گرایش یافت. (ص ۴۰۰)… خطای رهبری سازمان در آن موارد و موضع‌گیری‌هایی است که به‌طور تشویقآمیزی به تأیید سرکوب‌ها می‌پردازد و در نشریه‌ی کار، و در برخی موارد کاملا یک‌طرفه، تنش و خشونت را به سود حاکمیت محکوم می کند. حاکمیتی که در زیرپاگذاشتن حقوق و آزادی‌های مشروع قانونی نیز کم‌ترین تعهدی از خود نشان نمی‌داد. (ص ۴۰۸)»

[۴۶]  «موضوع از نظر من در این لحظه که این سطور را می نویسم برای خودم به طور جدی مطرح است. سؤال اینست که چرا و به چه دلیل سر به شورش نزده و دست به افشاگری نزدم و یا لااقل به عنوان اعتراض از کار کناره‌گیری نکردم؟ من خود با همین سؤال که مسلماً سؤال خواننده نیز هست روبرو هستم! تنها جوابی که می توانم بدهم این است که آن دیوی که به جسم و جانم وارد شده و سراپای وجودم را در تسخیر خود داشت، آن اعتقاد ایدئولوژیکی که به آن عمیقاً باور پیدا کرده بودم و از همه بدتر آن سازمان و تشکیلات‌پرستی که صدها تن امثال من  اسیر آن بودیم، همچون پرده‌ی ساتری میان من و واقعیت حائل شده بود. برای هر انسان ایدئولوژیزده و متعصبی انتظار برخورد مستقل و آزادانه با پدیده‌های حساس زندگی، انتظار بیهوده ای است.» (حلد اول، ص ۴۷۸)

[۴۷]  جلد اول، ص ۴۷۴

[۴۸]  کتاب کنگره، اسناد، مباحثات و طرح‌های پیشنهادی در نخستین کنگره‌ی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)

[۴۹]  جلد دوم، ص ۳۶

[۵۰]  جلد دوم، ص ۸

[۵۱]  جلد دوم، ص ۴۹۵

[۵۲]  «قصد من تاریخ‌نویسی نبوده و نیست… من تقریباً همه‌ی این کتاب مفصل را از حفظ و از خاطره‌ی خودم و برخی از دوستان بیرون کشیدم… همواره کوشیدم نوشته بیش از حد طولانی نشود. به همین دلیل به بسیاری از مسایل مهم اشاره‌ای نکردم و یا به‌اختصار از آنها گذشتم. در واقع مواردی که به آنها پرداختم، تابع نظر و تشخیص شخصی من بودهاند.» جلد اول ص ۵۰۶ و ۵۰۷.

[۵۳]  «من در این‌جا می‌کوشم … به مهم‌ترین علل و عوامل بروز انقلاب اسلامی و تسلط روحانیون سنتی بر آن اشاره کنم.» همانجا، ص ۱۸۸.

[۵۴]  «بعد از توضیح و تحلیل کلی از اوضاع انقلاب و وضعیت نیروهای شرکت‌کننده در آن، اکنون به شرح مهم‌ترین فرازهای سیر فکری سیاسی و عملی سازمان چریک‌های فدائی خلق و پراتیک مستقیم سیاسی‌ام پس از انقلاب می‌پردازم. مطالب آتی نه صرفاً اختصاص به خاطرات سیاسی دارد و نه به توضیح و تشریح نظری و تحلیلی محدود می‌شود و نه وقایع‌نگاری معمول است. البته تا آنجا که حافظه‌ام یاری کند جنبه‌های مختلف، بسته به مورد و ضرورت طرح خواهند شد. گاه رشته‌ی کلام به جزئیات کشیده می‌شود وگاه به مسایل نظری وگاه به وقایع نگاری می‌افتد.» جلد اول، ص ۲۲۹

دیدگاه‌ها

4 پاسخ به “سفر بر بال‌های توهم / یوسف کهن”

  1. hpur1938yahoode نیم‌رخ

    با درود و تشکر اط دوستان “نقد اقتصاد سیاسی”  ، پس از مطالعه نوشه اقای یوسف کهن “دیدگاه” خودم را نوشتم و لی فایل “ارسال” را پیدا نکردم. لذا دیدگاه خودم را  اینک در زیر می اورم. مطالعه نوشته اقای یوسف کهن در باره نقی حمیدیان، قضاوت مرا نسبت به ایشان تغئیرداد. در عجبم که چگونه یوسف کهن برای نشان دادن “روش علمی در نگارش” برای هر نیم جمله، در پاورقی مقاله خود سند می اورد ولی د رهنگام قضاوت روی نقی حمیدیان به گونه ای غیر علمی عمل می کند. حمیدیان را خائن و عمل او را خیانت نامیدن، روشی است پوپولیستی و عوام فریبانه. جای دارد که این سنت زشت، مخالفین خود را خائن نامیدن، پایان بپذیرد. یوسف کهن در جای جای نوشته خود نظام جمهوری اسلامی را سرکوبگر می نامد و اگر گروهی، حزبی و یا فردی از این نظام دفاع می کرده است، از دید یوسف کهن خیانت نامیده می شود. لذا این پرسش پیش می اید که ایا این نظام را از پایه سرکوبگر می داند؟ حکومت موقت به نخست وزیری مهدی بازرگان به خاطر سرکوب مردم ایران پایه گذاری شد؟ ایا شورای انقلاب با مشارکت شخصیت هائی نظیر مطهری و بهشتی ، هدفش برپائی یک نظام سرکوبگر بود؟. آیا پیش نویس قانون اساسی که آیت الله خمینی با خود از پاریس به ایران آورده بود و اصرار داشت که به همه پرسی گذارده شود، پیش نویسی که در آن اشاره ای به ولایت فقیه دیدیه نمی شد، زمینه های سرکوب مردم ایران را فراهم می کرد؟ به باو رمن حزب توده با پذیرفتن ” جمهوری اسلامی” و با ارج گذاشتن روی مبارزات ضد امپریالیستی آیت الله خمینی بهترین روش مدارا گراینه و اصلاحگرایانه را انتخاب کرده بود. و اگر یوسف کهن می پندارد که روش قیام های مسلحانه فدائیان اقلیت و همکاری آنان با اقلیت های قومی درست بوده است، قضاوت من این است که یکی از دلائل پلیسی/نظامی/امنیتی شدن نظام ، بروز همین اقدامات است. به باور من اگر آن خون ریزی ها پیش نمی آمد و گروه های مائوئیست و انور خوجخه ایست ها صبر می کردند تا قانون اساسی نوشته شود و سپس پافشاری روی اجرای اصول قانون اساسی می کردند، بدین سان شریک می شدند در جبهه اصلاگرایان، نتیجه این می شد که اصول گرایان رادیکال میدان پیدا نمی کردند. به عبارتی دیگر، آن دیالوگی را که شهید بهشتی با حزب توده شروع کرده بود ، ثمرات بهتری می داد. من معتقدم که اگر سرکوبگران جهانی جنگ عراق علیه ایران را سبب نمی شدند، سزمایه های مالی و انسانی در راه امور نظامی/امنیتی بکار برده نمی شدند، هم زیر ساخت های تکنیکی و هم زیر ساخت های سیاسی و اجتماعی جمهوری اسلامی بهبود پیدا می کرد.

    1. نقد اقتصاد سیاسی نیم‌رخ

      پاسخ ذیل از طرف آقای یوسف کهن به کامنت قبلی نوشته شده است اما چون حاوی لینک‌های متعددی است امکان بارگذاری از طرف خود ایشان وجود نداشت و بعد از ای میل به سایت بارگذاری شده است:

      ترجیحم این است که در مباحثات این ستون شرکت نکنم؛ آن‌هم به پاس حرمتی که برای خوانندگان قائل هستم. به‌نظرم این ستون محلی برای بازتاب دیدگاه‌ها، نظرات و قضاوت‌های خوانندگان است. پس بهتر است نویسنده یا مترجم بخواند، بشنود و بیاموزد. اما مطالبی در بالا از طرف hpur1938yahoode آورده شده که ناچارم پاسخی بنویسم.

      –        نوشته: «حمیدیان را خائن و عمل او را خیانت نامیدن، روشی است پوپولیستی و عوام فریبانه». اولا من هرگز کلمه‌ی «خائن» را به نقی حمیدیان نسبت ندادم و هیچ جا عمل او را «خیانت» ننامیدم. اگر کلیدهای [Ctrl+F] را در همین صفحه فشار بدهید و به ترتیب دو واژه خائن و خیانت را جستجو کنید، صحت ادعایم را درخواهید یافت. امیدوارم نویسنده‌ی دیدگاه فوق بابت استفاده‌اش از کلمات زشت و ناپسندی مثل «پوپولیستی و عوام‌فریبانه» آن‌هم به خاطر یک افترا، زحمت یک عذرخواهی را به‌خودش بدهد!   

      –        همان‌طور که در زیرنویس شماره ۱۸ آمده، این سازمان در اوایل سال ۱۳۵۹ بر پیشانی همه‌ی کسانی که مخالف حاکمیت جدید بودند، مًهر «چپ‌رو» و «آنارشیست» زد و عمل‌شان را بزرگترین «خیانت به جنبش ضدامپریالیستی خلق» ارزیابی کرد! بعد هم شروع به افشاگری علیه این نیروهای به‌اصطلاح چپ‌رو و آنارشیست پرداخت و از هوادارانش هم خواست تا آنها را به نیروهای سرکوب‌گرمعرفی کنند. این‌ها ادعای من نیست. عینا از متن ن.ح سند می‌آورم:

      –        «مهمترین نیروها در بلوک حمایت‌کننده‌ی حاکمیت، حزب توده و سپس سازمان اکثریت بودند. حزب توده از همان آغاز در موضع حمایت از آیت‌الله خمینی و روحانیون قرار گرفت. این حزب از قبل مورد انتقاد و حتی نوعی تنفرِ نیروهای سیاسی-انقلابی [توجه: ن.ح همانانی را که سازمانش چپ‌رو و آنارشیست می‌نامید، امروز سیاسی-انقلابی می‌نامد] بود. اما با در پیش گرفتن سیاست دفاعی از خط امام و روحانیون حاکم، به مرور در مظان اتهام همکاری همه جانبه قرار گرفت… حزب توده در چهارچوب مشی سیاسی و استراتژی راه رشد غیرسرمایه داری، نیروها و جریانات مخالف روحانیون حاکم را “تربچه های پوک”می نامید و آنان را با “اسب تروآ” ی امپریالیسم تشبیه می کرد که دانسته یا نادانسته، به دشمن قهار انقلاب و “خط ضدامپریالیستی و مردمی امام خمینی” یاری می‌رساندند. حزب، مستقیم و غیرمستقیم از نظر ایده و روش و تاکتیک های سیاسی یاری دهنده‌ی بی مزد و مواجب روحانیون حاکم شناخته می‌شد. (جلد اول، ص ۳۹۷) … سازمان … بعد از برکناری غیرقانونی بنی صدر از ریاست جمهوری، این تحولات را گامی به سوی تعمیق «انقلاب»!! نامید. در این دوره سیاست سازمان نسبت به گروه‌های برانداز، از انتقاد غیرمستقیم، در موارد متعددی به انتقاد مستقیم و در پاره ای موارد، در هم آوایی با رژیم، به افشاگری نسبت به عملکرد آنها گرایش یافت. (جلد اول، ص ۴۰۰» این افشاگری‌ها تا آنجا پیش رفت که هواداران سچفخا در کرند غرب، در تاریخ ۱۰ تیر ۱۳۵۹، در اعلامیه ای که در کار اکثریت، شماره ۶۶ (تیر ۱۳۵۹) چاپ شد، از هواداران خود خواستند:«با بوجودآوردن دستجات منظم، به سپاه پاسداران مراجعه نموده و آمادگی خود را برای سرکوب ضدانقلاب اعلام نمایید… ضرورت همکاری مردم با سپاه پاسداران را با تمام انرژی انقلابی خود برای زحمتکشان توضیح دهید…» 

      به صفحه ۲ از لینک حاضر مراجعه کنید: https://kar-online.com/sites/default/files/uploads/kar/dowre-1/61-150/fadaiian-aksariiat-kar-dowere-1-066.pdf

      در همین شماره از «کار» (ص ۱۳)، در پیام سازمان چریکهای فدایی خلق ایران به رفقای هوادار سازمان در غرب ایران می خوانیم:
      «هر زمان که پاسداران علیه نیروهای ضدانقلابی درجنگند، دوشادوش آنان با قاطعیت و فداکاری نمونه وار، با نیروهای ضدانقلاب مبارزه کنید.»

      «همه هواداران سازمان باید با سپاه پاسداران، کمیته ها که نیروهای ضد امپریالیست هستند، در مقابله با توطئه ها ی امپریالیسم و در دفاع از میهن در برابر تجاوزات رژیم سرکوبگر عراق پیگیرانه همکاری کنند و هر نوع خبریا اطلاعی از نیروهای ضد انقلاب به دست می آورند بدون درنگ به این مراکز برسانند… از نظر سازمان، ارتش همواره کانون خطر بود. در عوض، سپاه پاسداران… با وجود سرکوبگری و موضع ضدآزادی های سیاسی اش، از وجهه مردمی و ضدامپریالیستی برخوردار بود… از نظر سازمان، تقویت سپاه پاسداران برای دفاع از انقلاب و میهن و برای خنثی ساختن نقش و وزنه یگانه ارتش در راستای تعمیق انقلاب و تضعیف گرایشات لیبرالی قرار داشت. از این روی، شعار “سپاه پاسداران باید به سلاح سنگین مجهز شود” را ارائه کرد» » (نشریه نشریه کار شماره ۷۷، مهر ماه ۱۳۵۹، ص ۲، زیر تیتر متحد شویم)

      https://kar-online.com/sites/default/files/uploads/kar/dowre-1/61-150/fadaiian-aksariiat-kar-dowere-1-077.pdfحمایت سازمان اکثریت از خمینی، رژیم اسلامی و حتی ارگان‌های سرکوب‌گرش، تا سال ۱۳۶۲ ادامه پیدا کرد یعنی شش سال پس از قیام بهمن ۵۷!بسیاری از فعالان سچفخا در ارزیابی‌هایی که سال‌ها بعد منتشر کردند به خطاهای خود اذعان داشتند که تنها به ارائه سه سند اکتفا می‌کنم:

      عباس توکل در تحلیلش از سیاست حمایتی سچفخا نوشت:

      «چرخش بسوی ارتجاع از سوی جریان موسوم به اکثریت در درون سازمان ما، بزرگترین خیانت به توده های مردمی بود که یگانه پناهگاه خود را در رویارویی با ارتجاع حاکم، در این سازمان یافته بودند.»

      به نقل از مقاله‌ی «سال ۶۰؛ حلقه پایانی شکست انقلاب»، توکل (عضو وقت کمیته مرکزی اقلیت):

      http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/06/110618_l10_30khordad60_tavakol.shtml

      علی کشتگر نوشت:

      «در آن زمان این تصور که انقلاب وارد فاز دوم خود یعنی مرحله ضدامپریالیستی شده… با اشغال سفارت امریکا ضیافت ضدامپریالیستی… آغاز شد. این ضیافت عزای آزادی و پیش درآمد سرکوب خونین روزهای آینده‌ی مهمانان بی‌خبری بود که ضیافت را رونق می دادند… بسیاری از آنان که در این جنبش‌های ضدامپریالیستی خوش رقصیدند، بعدها به پای نظام ولایت فقیه و مصالح آن قربانی شدند… و خمینی بر حماقت تاریخی ما حامیان مارکسیست و مذهبیون التقاطی می‌خندید… او قربانیان خود را پیش از رسیدن به کشتارگاه، به رقص درآورده بود.»

      به نقل از مقاله «خدعه، خمینی و انقلاب» نوشته علی کشتگر، ۱۶/۱۱/۱۳۹۱

      https://news.gooya.com/politics/archives/2013/02/154917print.php

      رقیه دانشگری نوشت:

      «… هنوز بعد از گذشت بیش از سه دهه، هروقت که به آن دوره می اندیشم و خط مشی ای که نقطه سیاهی بر کارنامه من و چریکهای فدایی خلق ایران (اکثریت) برجای نهاد، عرق شرم بر پیشانی ام می نشیند… هنوز شرم دارم از آنکه یک دوره از زندگی سیاسی ام در توهم جمهوری اسلامی گذشت… از آنکه… آب به آسیاب مرتجع ترین جریان در تاریخ معاصر ایران ریختم.»

      به نقل از «مسئولیت فردی» نوشته‌ی رقیه دانشگری

      https://isdmovement.com/2014/02/022614/022614.Roghiyeh-Daneshgari-Personal-Responsibility.htm

      اگر مایلید که به اسناد بیشتری از همکاری سازمان اکثریت با رژیم اسلامی – در سرکوب انقلابیون – دسترسی پیداکنید، می‌توانید به اسنادی که توسط زنده‌یادعلی اکبر شالگونی جمع آوری شد، مراجعه کنید:  

      بخش اول: http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=1193

      بخش دوم: https://www.azadi-b.com/arshiw/?p=3303

      با همه‌ی این‌ها اگر شما مایلید از سیاست‌های حزب توده و سازمان اکثریت دفاع کنید، این حق مسلم‌تان است! همان‌طوری‌که حق مسلم ن.ح بود و هست. و این حق من و ما نیز هست که نه تنها از این سیاست‌ها نقد کنیم بلکه آن را به قضاوت خوانندگان و تاریخ بسپاریم.یوسف کهن 

      1. hpur1938yahoode نیم‌رخ

        استادگرام دکتر یوسف کهن

        ضمن بیان احترام به مقام علمی شما ، افسرده هستم که شما  پس  ازدریافت اشاره های انتقادی من، یک مقاله در نقد سیاسی نوشتید ، بدون آن که به بخشیاز پرسش های مرا پاسخ داده باشید.

        در مورد خائن نامیدن مخالفین خود، آن چه را که من از شماایراد گرفته بودم، چنین از خود دفاع کردید که گویا واژه خائن را بکار نبرده اید واز من انتظار داشتید که به خاطر توهینی که به شما شده است، پوزش بطلبم. البته اگرواقعا شما مخالفین خود را آ زجمله فدائیان اکثریت را خائن نمی نامید، من با کمالمیل از شما بخشش تمنا می کنم. ولی شما به جملات زیر توجه کنید  و بنگرید که قضاوت شما نسبت به آنان نه تنها خیانتبوده است بلکه آنان را به مشارکت در جنایت متهم هم می کنید. لطفا نوشته خودتان را یکبار دیگر بخوانید:

        ·        “..بی‌گمان اگر با آوردن اسناد مستند و موثق، مراتبهمکاری سازمان فداییان خلق (اکثریت) و خیانتش را اثبات کنیم، فایده‌ای نخواهد داشتچون ن.ح همان استدلالی را پیش خواهد ‌کشید که پیش تر در رابطه با حزب توده آوردهبود”

        چند سطر پائین تر اتهام جنایت روشن تر بیان می شود:

        «هم‌آوایی»، حمایت، کمک به «شکوفایی» و «تعمیق» یک حاکمیت سرکوبگر، صرفاً«خطای سیاسی» نیست؛ بلکه یک «انتخاب آگاهانه‌ی سیاسی» است. می‌توان در تحلیل وارزیابی از پایه های قدرت سرکوب‌گر به «خطا: رفت؛ اما چشم فروبستن به جنایت ومساعدت و حمایت از آن، در هر شکل و بعدی، «مشارکت» در جنایت است. و امروز پس ازچهل‌و‌پنج سال -که حقایق زیادی آشکار شده- جایی برای ابهام و انکار حقیقت نیست”

        و سپس جملهای از  برتولت برشت را می آورید که «آن‌کسکه حقیقت را نمی‌داند نادان است؛ و آن‌کس که حقیقت را می داند و انکار می‌کند تبه‌کاراست!»

        صرفنظراز  این مورد، من چند پرسش را مطرح کردم ولی شماپاسخی ندادید. به باور من بنای اولیه جمهوری اسلامی بر روی جمهوریت و اسلامیتتنظیم شده بود و آن هم اسلامیت بهشتی و مطهری گونه. به باو رمن  خون ریزی و خشونت از یک سو با تیر باران افسرانارشد نظام ستمشاهی آغاز شد و از سوی دیگر با قیام های مسلحانه فدائیان اقلیت. درنظر داشته باشید که تمام نیروهای چپ تیر باران افسران ارشد را مبارک دانستند و حتیادامه آن را در خواست می کردند.

        در این جاپرسش های خودم را دوباره می آورم با این امید که شما را قانع بکنم که قیام هایمسلحانه و ترور ها علیه مسئولین جمهوری اسلامی و از همه مهمتر جنگ عراق علیهایران، نظام جمهور ی اسلامی را رفته رفته به سوی نظام پلیسی/نظامی/امنیتی سوق می دادو زمینه ها را برای گسترش اصولگرائی رادیکال مساعد می کرد

        … لذا اینپرسش پیش می اید که ایا این نظام را از پایه سرکوبگر می دانید؟  آیا حکومت موقت به نخست وزیری مهدی بازرگان بهخاطر سرکوب مردم ایران پایه گذاری شد؟ ایا شورای انقلاب با مشارکت شخصیت هائی نظیرمطهری و بهشتی ، هدفش برپائی یک نظام سرکوبگر بود؟. آیا پیش نویس قانون اساسی کهآیت الله خمینی با خود از پاریس به ایران آورده بود و اصرار داشت که به همه پرسیگذارده شود، پیش نویسی که در آن اشاره ای به ولایت فقیه دیدیه نمی شد، زمینه هایسرکوب مردم ایران را فراهم می کرد؟ به باو رمن حزب توده با پذیرفتن ” جمهوریاسلامی” و با ارج گذاشتن روی مبارزات ضد امپریالیستی آیت الله خمینی بهترینروش مدارا گرایانه و اصلاحگرایانه را انتخاب کرده بود. و اگر یوسف کهن می پنداردکه روش قیام های مسلحانه فدائیان اقلیت و همکاری آنان با اقلیت های قومی درست بودهاست، قضاوت من این است که یکی از دلائل پلیسی/نظامی/امنیتی شدن نظام ، بروز همیناقدامات است. به باور من اگر آن خون ریزی ها پیش نمی آمد و گروه های مائوئیست وانور خوجخه ایست ها صبر می کردند تا قانون اساسی نوشته شود و سپس پافشاری رویاجرای اصول قانون اساسی می کردند، بدین سان شریک می شدند در جبهه اصلاگرایان،نتیجه این می شد که اصول گرایان رادیکال میدان پیدا نمی کردند. به عبارتی دیگر، آندیالوگی را که شهید بهشتی با حزب توده شروع کرده بود ، ثمرات بهتری می داد. منمعتقدم که اگر سرکوبگران جهانی جنگ عراق علیه ایران را سبب نمی شدند، سزمایه هایمالی و انسانی در راه امور نظامی/امنیتی بکار برده نمی شدند، هم زیر ساخت هایتکنیکی و هم زیر ساخت های سیاسی و اجتماعی جمهوری اسلامی بهبود پیدا می کرد.

        به امیدپیروزی مداراگرائی بر تندگرایان

        به امیدبرقررای صلح جاویدانی

        دکتر حسینپور خصالیان

        1. نقد اقتصاد سیاسی نیم‌رخ

          پاسخ آقای یوسف کهن که به سب داشتن لینک درون آن خودشان نتوانستند مستقیم در سایت بگذارند و برای سایت ای میل کردند:
          با احترام
          اجازه بدهید بی‌مقدمه پاسخی به نظرات و پرسش‌های شما بدهم. اما پیش از آن لازم می‌بینم راجع به موضوع «خائن» و «خیانت» توضیح کوتاهی بدهم. خوشبختانه دیدید که ادعای شما صحت نداشت؛ با این حال شما جمله‌ی خودتان «حمیدیان را خائن و عمل او را خیانت نامیدن، روشی است پوپولیستی و عوام فریبانه» را پس نگرفتید. بعد نوشتید «اگرواقعا شما مخالفین خود را آ زجمله فدائیان اکثریت را خائن نمی نامید، من با کمال میل از شما بخشش تمنا می کنم.».
          من شخصاً نه تنها هیچ فردی – حتی از مخالفینم را- خائن نخوانده و نمی‌خوانم، بلکه از بکاربردن این کلمه و نیز وازه‌ی «خیانت» در یک بحث جدی سیاسی اجتناب می‌کنم. چون این‌ها بار اخلاقی و تا حدی مسئولیت حقوقی دارند. تازه اگر با نوشتارهای پیشین من – از جمله آنهایی که به شکنجه و اعدام اختصاص داشتند – آشنا باشید ملاحظه خواهید کرد که شدیداً مخالف شکنجه‌ی جسمی، روانی، زبانی و غیره‌ی یک انسان هستم و احترام به حرمت و کرامت انسانی را پیش‌شرط یک نقد جدی می‌دانم.
          در رابطه با همکاری سازمان فدائیان اکثریت با رژیم اسلامی و شراکت رهبری این سازمان در جنایات رژیم هم به اندازه‌ی کافی سند، مدرک و مرجع ارائه کردم که لزومی به تکرارشان نمی‌بینم. حتی اعترافات سه تن از اعضای رهبری آن دوره را آوردم که سخت‌گیرتر از من و با شرمندگی از خطاهای رهبری سازمان یادکردند. این‌ها فقط مشتی از خروارها سند هستند که امروز در نشریات و فردا – امیدوارم – در یک دادگاه مردمی علیه رهبران این سازمان اقامه شوند.
          استدلال شما در اتهام‌زدایی از سازمان فدائیان اکثریت تقریباً مشابه‌ی همان استدلال‌های تکراری ن.ح و رفقایش است. من و رفقایم – به‌نوبه‌ی خودمان- آنها را بارها نقد کرده‌ایم. در نتیجه روی نظرات شخصی شما که اینجا آوردید، نظری نمی‌دهم. و آنها را به قضاوت خوانندگان می‌سپارم.
          اما پاسخ من به سئوالات شما.
          – ایا این نظام را از پایه سرکوبگر می دانید؟
          بله.
          – آیا حکومت موقت به نخست وزیری مهدی بازرگان به‌خاطر سرکوب مردم ایران پایه گذاری شد؟
          بله
          – ایا شورای انقلاب با مشارکت شخصیت‌هائی نظیرمطهری و بهشتی، هدفش برپائی یک نظام سرکوب‌گر بود؟
          بله
          – آیا پیش‌نویس قانون اساسی که آیت الله خمینی با خود از پاریس به ایران آورده بود و اصرار داشت که به همه‌پرسی‌گذارده شود، پیش‌نویسی که در آن اشاره‌ای به ولایت فقیه دیده نمی‌شد، زمینه‌های سرکوب مردم ایران را فراهم می کرد؟
          بله.
          امیدوارم توافق داشته باشیم که پاسخ تفصیلی به هریک از سئوالات شما محتاج نگارش یک کتاب است! اما بگذارید چند لینک – فقط چند تا! – از ماجراهای پشت پرده‌ی حاکمیتی که شکل گرفت را در اختیار شما و خوانندگان بگذارم تا شاید به یافتن پاسخی برای پرسش‌های‌تان کمک کنند.

          پیام‌ محرمانه آیت‌الله خمینی به دولت کندی
          https://www.bbc.com/persian/iran/2016/06/160601_kf_khomeini_carter_kennedy

          پیام محرمانه آیت‌الله خمینی به کارتر
          https://www.bbc.com/persian/iran/2015/11/151103_u01-khomeini-carter-secret-message
          ابراهیم یزدی: پیام آیت‌الله خمینی پاسخ به پیام کارتر بود
          https://www.bbc.com/persian/iran/2015/11/151108_l10_khomeini_carter_yazdi_reax
          ریچارد کاتم، حلقه اتصال آمریکا با انقلاب ایران
          https://www.bbc.com/persian/iran/2015/02/150201_u01-revolution-cottam
          پشت صحنه مصاحبه پی‌بی‌اس با آیت‌الله خمینی
          https://www.bbc.com/persian/iran-47043962
          تماس مستقیم آمریکا و آیت‌الله خمینی چطور شروع شد
          https://www.bbc.com/persian/iran/2016/06/160603_u01_khomeini_us_contact

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *